زركوب، صوفى سده هفتم و يار خاص و خليفه جلال الدين محمد مولوى* (متوفى 672) در آناطولى. صلاح الدين فريدون بن ياغيبسان در حومه قونيه در روستاى كامِله زاده شد. سال ولادت او معلوم نيست. پدر و مادرش در آنجا ماهيگير بودند و خود نيز در بازار قونيه زركوبى مى كرد (افلاكى، ج 2، ص 704ـ706). در جوانى مريد سيدبرهان الدين محقق ترمذى* (متوفى 638) شد. ترمذى در وصف وى و مولوى گفته كه حال خود را به صلاح الدين و قال خود را به مولوى بخشيده است (← همان، ج 2، ص 705؛ جامى، ص 461). زركوب حدود 630 در كامله همسر گزيد. ازاين رو، مدتها از قونيه دور بود تا آنكه روزى در مجلس وعظ مولوى در مسجد ابوالفضل قونيه حاضر شد و پس از وعظ، عذر تقصير خواست و به جمع مريدان وى پيوست (افلاكى، ج 2، ص 706؛ زرين كوب، 1370ش، ص 186ـ187). كهن ترين منابع راجع به مولوى و مولويه، بر تقوا و دين دارى زركوب تأكيد كرده اند (← سپهسالار، ص 264ـ265؛ افلاكى، ج 2، ص 705). مولوى پس از آنكه محبوبش، شمس تبريزى*، قونيه را ترك كرد و او نتوانست شمس را باز يابد، جذبه و شخصيت وى را در صلاح الدين زركوب بازيافت و او را يار خاص خود برگزيد (← سلطان ولد، ص70ـ71؛ براى تفصيل بيشتر ← گولپينارلى[1] ، ص 189ـ191؛ زرين كوب، 1370ش، ص 172ـ173). مولوى صلاح الدين را «خليفه» خود ناميد. صلاح الدين ده سال، تا دم مرگ، در اين مقام بود (سپهسالار، ص264، 272؛ افلاكى، ج 2، ص 704). مولوى كه پس از شمس ديگر وعظ نمى گفت، يك بار به درخواست صلاح الدين موعظه كرد (افلاكى، ج 2، ص 709). ظاهرآ مجالس فيه مافيه هم در عهد صحبت مولوى با وى آغاز شد (زرين كوب، 1364ش، ج 1، ص 109). گفتنى است كه در خلوت شمس و مولانا، فقط صلاح الدين و اندكى از خواص راه داشتند (شمس تبريزى، دفتر1، ص 393)، بااين حال زركوب، پيرى اُمّى بود چنان كه خم را خنب، قفل را قلف و مبتلا را مفتلا تلفظ مى كرد و مولانا براى ابراز نهايت ارادتش به او، به پيروى از وى اين واژگان را به همان صورت عاميانه به كار مى برد (سپهسالار، ص271؛ افلاكى، ج 2، ص 718ـ719؛ نيز ← زرين كوب، 1367ش، ص 144 كه علاقه مولوى به خرقانى را در مثنوى، انعكاس علاقه مولوى به صلاح الدين زركوب دانسته است). برخى از منكران و حسودان با زركوب دشمنى مى ورزيدند و او را جاهل مى گفتند (← سلطان ولد، ص 84ـ85؛ سپهسالار، ص 268)، ولى مولوى به سخنان آنان وقعى نمى نهاد و حتى يك بار در بازار قونيه با آواز ضرب زركوبان همراه صلاح الدين به سماع پرداخت (افلاكى، ج 2، ص 709ـ710). مولوى در مكتوبات خود (ص 97ـ98) صلاح الدين زركوب را «فرزندِ جان و دلِ سيد برهان الدين المحقق و خليفه او»، «شيخ المشايخ»، «ولى اللّه فى الارض»، «ابايزيدالوقت» و «قطب الزمان» خوانده است (براى القاب ديگرى كه مولوى راجع به زركوب به كار برده است ← همان، ص 165). او به ياران خود مى گفت: چون وجود مبارك شيخ صلاح الدين در ميان ما حاضر است، نور جنيد و بايزيد، و حتى چيزى افزون تر با ماست (← افلاكى، ج 2، ص 723). مولوى به فرزندش، بهاءالدين سلطان ولد*، سفارش كرد كه از حضور صلاح الدين بهره ببرد (سلطان ولد، ص 65ـ66). صلاح الدين نيز به سلطان ولد گفته بود كه كسى جز صلاح الدين را به شيخى نپذيرد (همان، ص 97ـ98، 105ـ107). دلبستگى مولوى به صلاح الدين به حدى بود كه دختر بزرگ او، فاطمه خاتون، را به عقد بهاءالدين سلطان ولد در آورد و خود به فاطمه، كه اهل زهد و معرفت بود، قرآن و كتابت تعليم داد (سپهسالار، ص 272؛ افلاكى، ج 2، ص 719؛ براى زهد و معرفت فاطمه ← افلاكى، ج 2، ص 720ـ721). مولوى به سلطان ولد درباره فاطمه سفارش مى كرد و از فاطمه خاتون با عنوان «شاهزاده» ياد مى نمود (← مولوى، ص 69ـ70؛ افلاكى، ج 2، ص 732). او (ص 245ـ246) در نامه اى خطاب به فاطمه خاتون گفته است اگر بهاءالدين فاطمه را برنجاند، از بهاءالدين دل بر مى كند، سلام او را پاسخ نمى دهد و اجازه نخواهد داد كه او بر جنازه اش حاضر شود. صلاح الدين زركوب در 657، هنگام حيات مولوى، بيمار شد و درگذشت. هنگام بيمارى او، مولوى در نامه اى به نثر و شعر، كه سرشار از رقيق ترين احساسات بود، نهايت دلبستگى خود را به او ابراز كرد (← همانجا؛ سپهسالار، ص 273ـ275). زركوب وصيت كرده بود كه او را سماع كنان و دست افشان به خاك بسپرند (سلطان ولد، ص 112). مولوى به وصيت او عمل كرد و در تشييع جنازه زركوب سماع كرد. زركوب را در جوار پدر مولوى، بهاءالدين محمد ولد*، دفن كردند (افلاكى، ج 2، ص 731). به گفته سپهسالار (ص 275)، مولوى در رثاى او غزلى با اين مطلع سرود: «اى ز هجران و فراقت آسمان بگريسته/ در ميان خون نشسته عقل و جان بگريسته». مولوى در بيش از هفتاد غزل از صلاح الدين زركوب ياد كرده است (گولپينارلى، ص 194).
منابع : احمدبن اخى ناطور افلاكى، مناقب العارفين، چاپ تحسين يازيجى، آنكارا 1959ـ1961؛ عبدالرحمان بن احمد جامى، نفحات الانس، چاپ محمود عابدى، تهران 1370ش؛ عبدالحسين زرين كوب، بحر در كوزه: نقد و تفسير قصه ها و تمثيلات مثنوى، تهران 1367ش؛ همو، پله پله تا ملاقات خدا، تهران 1370ش؛ همو، سرّ نى: نقد و شرح تحليلى و تطبيقى مثنوى، تهران 1364ش؛ فريدون بن احمد سپهسالار، رساله در مناقب خداوندگار، چاپ محمدعلى موحد و صمد موحد، تهران 1391ش؛ محمدبن محمد سلطان ولد، ولدنامه، چاپ جلال همائى، تهران ?] 1316ش[؛ محمدبن على شمس تبريزى، مقالات شمس تبريزى، چاپ محمدعلى موحد، تهران 1369ش؛ عبدالباقى گولپينارلى، مولانا جلال الدين : زندگانى، فلسفه، آثار و گزيده اى از آنها، ترجمه و توضيحات توفيق ه . سبحانى، تهران 1363ش؛ جلال الدين محمدبن محمد مولوى، مكتوبات مولانا جلال الدين رومى، چاپ توفيق ه . سبحانى، تهران 1371ش.
/ مهران افشارى /
1. Abdülbâki Gölpânarlâ