السجّاد، امام، على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام، امام چهارم از امامان دوازده گانۀ شيعه و يكى از چهارده معصوم. مادرش شهربانو دختر يزدگرد بود و در منابع با نامهاى مختلفى چون غزاله، سُلافه و شاه زنان از او ياد شده است (براى تفصيل بيشتر ← شهربانو*). كنيۀ مشهور امام نزد عامه، ابوالحسن (← مُصعَب بن عبدالله، ص58؛ محمدبن اسماعيل بخارى، ج3، قسم 2، ص266؛ ابن قُتَيبه، ص215؛ ابن ابى حاتِم، ج 6، ص 178؛ نيز در منابع متأخر ← ابن عساكر، ج 41، ص360؛ بهاءالدين اربلى، ج 2، ص286؛ سبط ابن جَوزى، ج 2، ص382؛ ابن صبّاغ، ج 2، ص855؛ ابن طولون، ص75) و بنا به قولى، ابوالحسين (ابن سعد، ج 5، ص212، به نقل از امام محمدباقر عليه السلام؛ محمدبن اسماعيل بخارى، همانجا، به نقل از ابن اسحاق؛ ابن ابى حاتم، همانجا، به نقل از پدرش؛ نيز ← ابن ابى الثلج، ص13، 24) و در نزد خاصه، ابومحمد بود (برقى، 1383ش، ص 8؛ خصيبى، ص255؛ دلائل الامامة، ص 192؛ نيز ← ابن سعد، ج 5، ص 212ـ213؛ خليفة بن خياط، ص 238). بااين حال، در منابع كنيه هاى ديگرى هم براى آن حضرت ذكر شده است، ازجمله ابوبكر (← برقى؛ ابن ابى الثلج، همانجاها؛ تاريخ اهل البيت عليهم السلام، ص137؛ ابن خشّاب، ص135؛ قس خصيبى، همانجا، كه در درستى آن ترديد كرده است)، و در منابع متأخرتر ابوالقاسم (طبرِسى، ج 1، ص480؛ ابن شهرآشوب، ج4، ص175) و ابوعبدالله (ابن عساكر، همانجا؛ مزّى، ج20، ص383). لقبهاى مشهور وى ازجمله سجاد، زين العابدين، ذوالثَفِنات (← ابن بابويه، 1385ـ1386، ج1، ص232ـ233) و سيدالساجدين و سيدالعابدين (خصيبى، ص 256ـ258؛ دلائل الامامة، ص192، 196ـ 197؛ مفيد، ج 2، ص145) همگى ريشۀ حديثى دارند (نيز ← ابن ابى الثلج، ص 22؛ دلائل الامامة، ص192). متأخران نيز غالباً به اعتبار همين القاب، اوصاف بسيارى براى آن حضرت برشمرده اند، ازجمله ابن شهرآشوب (همانجا) او را وارث علم النبيين، مَنارالقانتين و الخاشعين، العابد، البَكّاء، لقب داده و نويسنده ناشناختۀ كتاب القاب الرسول و عترته (ص185) او را سيدالعُبّاد، سيدالمجتهدين، امام المؤمنين، احدالبكّائين و الناطقُ له الحَجَرُ بالبيّنات (← بخش دوم مقاله) خوانده است. همچنين بنابر روايت كلينى (ج1، ص467) از امام باقر عليه السلام، حضرت على به فرزند خود، امام حسين، مژده دادند كه از شهربانو برگزيده ترين فرد (خَيْرة اهل الارض) زاده خواهد شد. سپس در ادامه آمده است كه به امام سجاد عليه السلام «اِبْنُ الخيرَتَيْن» مى گفتند، ازآن رو كه نياى اعلاى ايشان هاشم (برگزيده از ميان عرب) و مادرش از خاندانى ايرانى (فارس؛ برگزيده از ميان عجم) بود. زمخشرى (ج 1، ص334) نيز به مناسبت نقل جمله اى منسوب به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، گفته است كه به امام سجاد ابن الخيرتين مى گفتند، ازآن رو كه جدّش رسول اكرم و مادرش دختر يزدگرد بود (نيز ← ابن شهرآشوب، ج 4، ص 167، با اين ملاحظه كه شخص امام سجاد را گويندۀ اين سخن معرفى كرده است؛ براى نقد مضمون اين روايت ← شهيدى، ص10ـ17).
در باب نقش انگشترى او، از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه على بن حسين انگشتر پدرش را به دست مى كرد كه نقش آن «ان الله بالغُ امِره» بود (ابن بابويه، 1378، ج 2، ص 56). براى نقش انگشترى وى عبارات ديگرى مانند «خَزِىَ و شَقِىَ قاتلُ الحسين» (← كلينى، ج 6، ص 473ـ 474؛ ابن بابويه، 1417، ص194)، «القوة لله جميعاً» (ابونُعَيْم اصفهانى، ج 3، ص140)، «ما توفيقى الا بالله» (ابن صبّاغ، همانجا)، نيز نقل شده است، احتمالاً به اين دليل كه وى چند انگشتر با نقشهاى گوناگون داشته است (امين، ج1، ص629).
ولادت و وفات. در باب زادگاه آن حضرت شرح حال نگاران اختلاف نظر دارند. بيشتر منابع محل ولادت وى را مدينه دانسته اند (← دلائل الامامة، ص 191؛ مفيد، ج 2، ص 137؛ طبرسى، ج 1، ص480)، اما بعضى مانند ابن عماد (ج 1، ص104) زادگاه او را كوفه ذكر كرده اند. براساس منابع، على بن حسين در سال 38، يعنى دو سال پيش از شهادت جدّش على عليه السلام، زاده شد (← كلينى، ج 1، ص 466؛ ابن ابى الثلج، ص 13؛ تاريخ اهل البيت عليهم السلام، ص 77؛ مفيد، همانجا؛ يا به قولى سال 37 يا 36 ← ابن شهرآشوب، ج 4، ص 175؛ قس سهل بن عبدالله بخارى، ص31، كه تاريخ ولادت امام را به نقل از واقدى سال 33، يعنى دو سال پيش از قتل عثمان ذكر كرده است) و چون امام على از سال 36 و پس از جنگ جمل* به عراق رفت و تا زمان شهادت (40) در كوفه به سر برد و در اين مدت، فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام نيز با خانواده هايشان همراه وى در كوفه ساكن بودند (براى سندى دالّ بر حضور حسنين در كوفه ← طبرى، ج 5، ص 61)، امام سجاد هم بايد در كوفه متولد شده باشد (← قرشى، ج 1، ص36). گفتنى است شهيدى (ص30ـ 38) با ذكر برخى قرينه هاى تاريخى در نقل مشهور سال ولادت امام سجاد، يعنى سال 38، ترديد كرده است.
عموم منابع متقدم هنگام سخن گفتن از وفات امام سجاد از شهادت آن حضرت سخنى به ميان نياورده اند (← كلينى، ج 1، ص 468؛ قاضى نعمان، ج 3، جزء13، ص 275؛ مفيد، همانجا؛ طبرسى، ج 1، ص 481). فقط ابن بابويه در الاعتقادات (ص 98) از مسموميت ايشان به دستور وليدبن عبدالملك سخن گفته است. اين قول در منابع متأخر شيعه و سنّى نيز ديده مى شود (براى نمونه ← دلائل الامامة، ص 192؛ ابن شهرآشوب، ج 4، ص176؛ ابن صبّاغ، ج 2، ص874؛ ابن حجر هَيتَمى، ص548؛ كفعمى، ص522: هشام بن عبدالملك در دورۀ حكومت وليد؛ براى نمونه اى از تحليل بعضى از محققان معاصر دراين باره ← قرشى، ج 2، ص 419ـ420). مورخان و محدّثان بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه امام سجاد در مدينه وفات كرد و در بقيع و در كنار عمويش امام حسن عليه السلام به خاك سپرده شد، اما سال وفات وى را به اختلاف، 95 (← كلينى، ج 1، ص466، 468؛ ابن ابى الثلج؛ مفيد، همانجاها)، 94 (ابن سعد، ج 5، ص221؛ مصعب بن عبدالله، ص 58؛ ابن قتيبه، ص215؛ طبرى، ج 6، ص491)، 93 (ابن عساكر، ج 41، ص414) و 92 (ابن سعد، همانجا؛ خليفة بن خياط، ص 238) ذكر كرده اند. در اين ميان، سبط ابن جوزى (ج2، ص411ـ412) سال 94 را ترجيح داده است چراكه در اين سال شمارى از فقيهان از دنيا رفته اند و ازاين رو اين سال را «سنة الفقهاء» ناميده اند (نيز ← مصعب بن عبدالله، ص58ـ59) و على بن حسين نيز بزرگِ فقيهان بود. عمر امام را در زمان وفات 58 (← ابن سعد، همانجا؛ مصعب بن عبدالله، ص 58)، 57 (كلينى؛ مفيد، همانجاها؛ ابن خشّاب، ص 134) يا 56 سال (ابن ابى الثلج؛ تاريخ اهل البيت عليهم السلام، همانجاها) ذكر كرده اند كه سبط ابن جوزى (ج2، ص413) 58 سال را صحيح ترين قول دانسته است. به گفتۀ امام محمدباقر*، پدرش وصيت كرده بود كه در وفاتش كسى را خبر نكنند و او را به سرعت به خاك بسپارند (← ابن سعد، همانجا)، بااين حال، به هنگام تشييع و دفن آن حضرت انبوهى از مردم حاضر بودند.
فرزندان. در منابع شيعه دربارۀ تعداد و اسامى فرزندان امام سجاد اختلاف هست. در تاريخ اهل البيت عليهم السلام (ص103) فقط از هشت پسر آن حضرت ياد شده و ابن خشّاب (ص135) ضمن تكرار همين قول گفته است وى دخترى نداشت. اما مفيد (ج 2، ص155) به جز امام محمدباقر از ده پسر و چهار دختر ديگر امام نام برده و عمرى (ص283) نيز از نه دختر و يازده پسر ايشان ياد كرده است. در منابع اهل سنّت نيز در اين زمينه اختلاف هست، مصعب بن عبدالله (ص59ـ62) از يازده پسر و شش دختر و ابن سعد (ج5، ص211ـ212) از ده پسر و هفت دختر نام برده اند (براى تفصيل بيشتر ← شهيدى، ص203ـ 206). به نوشتۀ شهيدى (ص205ـ 206)، در ميان مجموع اقوال در باب نامهاى فرزندان امام از پسران نام پنج تن: محمد، زيد، عبدالله، عمر و على و از دختران نام عليّه و امّ كلثوم در همۀ منابع هست. به گفتۀ ابونصر سهل بن عبدالله بخارى (ص32)، نسل امام سجاد از طريق شش پسرش ادامه يافت (نيز ← عمرى، ص284): امام محمدباقر و عبدالله باهر* كه مادرشان امّ عبدالله دختر امام حسن بود؛ زيدبن على* و عمر اشرف، كه مادرشان كنيزى بود كه مختار ثقفى* به امام اهدا كرده بود؛ حسين اصغر، كه مادرش كنيزى رومى بود؛ و كوچك ترين فرزندش على كه مادر او نيز امّ ولد بود (نيز ← ابن سعد، ج 5، ص211؛ ابن شهرآشوب، ج 4، ص 176؛ قس مفيد، همانجا، كه مادر عبدالله را نيز امّ ولد دانسته است).
راويان و ياران امام. طوسى (ص107ـ120) از 168 تن از اصحاب و راويان امام سجاد نام برده و عطاردى قوچانى (ج2، ص416ـ 509) با تتبع در كتب رجال و اسانيد احاديث، اين عدد را به 237 تن رسانيده است (نيز ← قرشى، ج 2، ص264ـ 329). بعضى از ياران آن حضرت از اصحاب پيامبراكرم و على عليه السلام بودند مانند جابربن عبدالله انصارى*، عامربن واثله* كنانى و سلمة بن كهيل*. از مشهورترين ياران او به اين افراد مى توان اشاره كرد: ابوخالد كابلى* و يحيى بن امّطويل*، كه در كتاب تاريخ اهل البيت عليهم السلام (ص148) از آنها به عنوان باب آن حضرت نيز نام برده شده است؛ سعيدبن جبير*؛ سعيدبن مسيّب*؛ محمدبن جبيربن مُطعم و حكيم بن جُبَيربن مُطعم (← كشّى، ص115؛ الاختصاص، ص 8؛ براى فهرست بلندى از اصحاب و راويان آن حضرت ← ابن شهرآشوب، ج 4، ص176ـ 177؛ مزّى، ج20، ص383ـ 384؛ نيز براى كسانى كه امام سجاد از آنها روايت كرده است ← سبط ابن جوزى، ج 2، ص 412؛ مزّى، ج20، ص383).
سوانح حيات. امام سجاد دوساله بود كه جدّش امام على به شهادت رسيد و دوازده ساله بود كه عمويش امام حسن مسموم شد و از دنيا رفت و حدود 23 سال (38 تا محرّم 60) در كنار پدرش زيست (← ابن سعد، ج 5، ص212؛ سهل بن عبدالله بخارى، ص31؛ فتّال نيشابورى، ص201؛ بهاءالدين اربلى، ج2، ص295؛ قس مفيد، ج 2، ص 137: 21 سال).
وى همچنين با پنج خليفۀ اموى يعنى يزيدبن معاويه (حکـ : 60ـ64)، معاوية بن يزيد (حكـ : از ربيع الاول 64 تا ذيقعدۀ همان سال)، مروان بن حكم (حكـ : 64ـ 65)، عبدالملك بن مروان (حكـ : 65ـ 86) و وليدبن عبدالملك (حكـ : 86ـ96) و نيز با عبدالله بن زبير (حكـ : 64ـ73) معاصر بود و بيشتر دوران امامت آن حضرت در زمان خلافت عبدالملك بن مروان گذشت. امام سجاد پس از درامان ماندن از واقعه عاشورا به تقدير الهى و پس از گذراندن دوران دشوار اسارت در مسير كربلا تا دمشق (← كربلا*، واقعه)، به مدينه بازگشت و به جز سفرهايى كه براى اداى حج به مكه داشت باقى عمر را در مدينه گذراند.
امام سجاد در مدينه، در زمانى كه بيشتر مردم پس از واقعۀ كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام از همراهى با اهل بيت پيامبر فاصله گرفته بودند (← سخن امام صادق عليه السلام در كشّى، ص 123) و حتى از وقوع هر گشايشى نااميد بودند (← ثعالبى، ص 689)، با پرهيز از مداخلۀ مستقيم در قضاياى سياسى راه ترويج و تحكيم تعاليم اسلامى را، به ويژه باتوجه به راهبرد صريح حاكمان اموى در تغيير و محو اين تعاليم، در پيش گرفت (براى نمونه ← اقدامات معاويه در مدينه: علوى، ص 54ـ55، 62). شيوۀ حكمرانى امويان، به خصوص يزيد، و رفتارى كه عمّال او با نوادگان پيامبراكرم در كربلا كرده بودند، واكنشهايى را در عراق و حجاز (و به ويژه مدينه) به دنبال داشت كه امام را نيز درگير برخى از حوادث كرد، اما حضرت كوشيد از مداخله در دو واقعۀ حرّه* و قيام مختار ثقفى پرهيز و درباره اقدامات سياسى عبدالله بن زبير* اظهار نگرانى كند.
در واقعۀ حرّه، كه مردم مدينه بر والى اموى شوريدند، پس از تسلط مسلم بن عُقْبه، فرمانده سپاه يزيد، بر شهر و كشتار بيش از چهارهزار تن از صحابيان و ساير مردم، مسلم مردم را گرد آورد و از آنان اقرار گرفت كه خود و پدرانشان بنده يزيد بوده اند. به روايت مفيد (ج 2، ص151ـ152)، فرمانده اموى هنگام ورود به مدينه اعلام كرد كه فقط قصد على بن حسين را دارد، اما وقتى امام عليه السلام، كه در آن زمان در كنار مرقد پيامبر اكرم بود، نزد وى آمد آن حضرت را تكريم كرد. به نقل مسعودى (ج 5، ص 164)، مسلم در پاسخ پيرامونيانش كه چرا اين گونه رفتار كرده است، گفته بود كه با ديدار امام وجودم را رعب فراگرفت. برخى مورخان سبب آسيب نرساندن مسلم به امام را سفارش يزيد به رعايت حال و شأن آن حضرت و نيز مداخله نكردن ايشان در اين قيام، دانسته اند (← دينورى، ص266؛ طبرى، ج 5، ص484ـ485، 493ـ494). گفتنى است كلينى روايتى را از امام محمدباقر عليه السلام در كتاب روضه كافى (ج 8، ص 234ـ235) درج كرده است كه طبق آن، هنگامى كه يزيد براى رفتن به حج به مدينه آمد امام سجاد عليه السلام را فراخواند و از ايشان خواست كه اقرار بندگى به جا آورد و در غيراين صورت، مانند شخص ديگرى كه از اين كار تن زد، كشته خواهد شد؛ امام پاسخ گفت كه من تحت سيطرۀ تو هستم (عبدٌ مُكرَه) و تو هر كارى مى خواهى مى توانى انجام دهى. اين پاسخ امام موجب مصون ماندن ايشان از قتل شد. دربارۀ درستى اين روايت ترديد كرده اند. به نوشتة مجلسى (مرآة العقول، ج 26، ص179) يزيد هيچگاه به مكه و مدينه نرفت و ازاين رو، اين روايت غريب است، اما شايد همان ماجراى مسلم بن عقبه بوده است و راويان خطا كرده باشند. ديگر نكتۀ درخور توجه اين است كه در اين واقعه، وقتى مردم مدينه بر عثمان بن محمد، والى مدينه، شوريدند و او را اخراج كردند، مروان بن حكم از عبدالله بن عمر خواست تا به خانوادۀ عثمان پناه دهد، اما او نپذيرفت، سپس اين درخواست را با امام سجاد در ميان گذاشت و امام، به رغم جفاهاى مروان در حق امام على عليه السلام و اهل بيت پيامبر پذيرفت كه به خانوادۀ او پناه دهد (طبرى، ج 5، ص485). محمدبن مسلم زُهرى* گفته است كه درنتيجه اين جوانمردى على بن حسين، مروان بن حكم و عبدالملك بن مروان براى آن حضرت حرمتى بسيار قائل بودند (← ابن عساكر، ج 41، ص 371ـ372). چنان كه وقتى عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد، صدقات رسول خدا و على بن ابى طالب را به امام سجاد برگرداند (مفيد، ج 2، ص150). همچنين عبدالملك وصيت كرده بود مالى را كه به امام سجاد براى خريد كنيزان قرض داده بود، از او باز پس نگيرند (ابن عساكر، ج 41، ص 374).
در باب مناسبات امام سجاد با مختار و قيام او ابهامات و اختلافات زيادى در منابع هست؛ گفته شده است، يك بار مختار صدهزار درهم نزد ايشان فرستاد و امام آن را با كراهت و از بيم جان پذيرفت و پس از مرگ مختار شرح ماوقع را به عبدالملك بن مروان نوشت، اما او از گرفتن آن مال از امام امتناع كرد (ابن سعد، ج 5، ص 213). به نوشته مسعودى (ج 5، ص 172ـ173)، امام سجاد با مختار همراهى نكرد، نامه اش را پاسخ نگفت و در مسجدالنبى به بيان فسق و فجور او پرداخت. حتى محمدبن حنفيه را هم از پيوستن به مختار منع و خاطرنشان كرد كه مختار به دليل جايگاهى كه اهل بيت در بين مردم دارند به آنان روى آورده است، اما اعتقادى به آنها ندارد و بلكه از دشمنان ايشان است و بر اوست كه در مسجدالنبى مختار را رسوا كند (نيز ← كشّى، ص 126). درعين حال، هنگامى كه خبر سلطه يافتن مختار بر قاتلان امام حسين و فرزندان و اصحابشان و كشتن آنان را دريافت كرد، آشكارا اظهار خشنودى و براى مختار دعا كرد (قاضى نعمان، ج 3، ص270ـ271؛ ابن شهرآشوب، ج 4، ص 144؛ مختار ثقفى*). ماجراى عبدالله بن زبير از گونه اى ديگر بود. او هم با اهل بيت پيامبر و شيعيان على بن ابى طالب دشمنى مى ورزيد و هم براى رسيدن به قدرت و حكومت، با امويان مى جنگيد. ناامن سازى مكه و آن را در معرض تخريب و ويرانى قراردادن، نيز كارى نادرست بود. ازاين رو، امام نه تنها او را تأييد نكرد، بلكه اقدام ابن زبير را فتنه خواند و از آفات و خطرات آن بيمناك بود (كلينى، ج 2، ص 63ـ64؛ براى شرح حديث ← مازندرانى، ج8، ص207؛ مجلسى، مرآة العقول، ج 8، ص 18).
از كارهاى جارى امام در مدينه بيان آموزه هاى دينى، به ويژه تعاليم اخلاقى، و پرهيزدادن مردم از دنياطلبى در زمانه اى بود كه اين گونه تعاليم دينى براثر اعمال و رفتارهاى امويان رنگ باخته بود (← ابن بابويه، 1417، ص 593ـ596؛ ابن شعبه، ص249ـ 255). نيايشهاى امام كه بيشتر آنها در صحيفه سجاديه مندرج است، مملو از آموزه هاى اخلاقى و دينى و معرفتى است كه از كردار و گفتار ناروا پرهيز مى دهند و راه و باورهاى درست را در پرتو قرآن و تعاليم نبوى مى آموزند (← صحيفه سجاديه*). همچنين ايشان براى زنده نگه داشتن ياد شهيدان كربلا خصوصاً پدرش و مراقبت از فراموش نشدن جنايات خلفا و حاكمان اموى به مناسبتهاى مختلف از آنها ياد مى كرد و مى گريست. ابوحمزه ثمالى* از امام جعفرصادق عليه السلام نقل كرده است كه وقتى از امام سجاد سبب بسيار گريه كردن او را پرسيدند، خود را با حضرت يعقوب عليه السلام مقايسه كرد كه با اينكه از مردن فرزندش اطمينان نداشت آن قدر گريست تا چشمانش نابينا شد، اما او در مقابل خود كشته شدن چهارده تن از خانواده اش را ديده و اين اندوه آن قدر سنگين است كه هرگز از دل بيرون نمى رود (← ابونعيم اصفهانى، ج 3، ص138؛ ابن عساكر، ج 41، ص386). در كوفه، درحالى كه امام را همراه زنان و كودكان حاضر در واقعۀ عاشورا به صورت اسير نزد عبيدالله بردند و او با زبانى غرورآميز و از سر تحقير و شماتت، كشته شدن پدر و برادر امام را كار و كيفر خدا خواند، امام در جواب او، ابتدا آيۀ 42 سورۀ زمر را تلاوت كرد كه خدا جانها را مى ستاند، اما فاعل شهادت پدر و برادر خويش را مردم، يعنى مزدوران و مأموران يزيد و ابن زياد، معرفى كرد؛ پاسخ قاطع و صريح امام خشم ابن زياد را برانگيخت و در مقام كشتن آن حضرت برآمد كه با واكنش زينب بنت على* و درخواست پيرامونيان منتفى شد (ابن سعد، ج 5، ص212؛ مفيد، ج 2، ص 116).
در كاخ يزيد در دمشق نيز همين مواجهه روشنگرانه روى داد. خليفۀ اموى با گردآوردن رؤسا و بزرگان و حتى نمايندگان پيروان اديان ديگر، مجلسى برپا كرد تا پيروزى خود را، به مثابۀ انتقام از بنى هاشم، جشن بگيرد. در اين جشن نيز اسيران را به نشانۀ ختم غائله حاضر كردند و خطيب خليفه را ستود و از فائق آمدن او بر آشوبگران سخن گفت كه ناگاه، خليفه با درخواست امام، يعنى جوانى اسير، براى بيان چند كلمه مواجه شد و ناگزير پذيرفت. آنگاه امام خطابه اى ايراد كرد و در آن تبار خود را شناساند و از پيامبرى جدّ خويش و رشادتهاى جدّ ديگرش در غزوه هاى بدر و اُحُد و احزاب كه سران شرك و در رأس آنان امويان، براى مقابله با اسلام برپا كرده و شكست خورده بودند، سخن گفت و فضاى مجلس را دگرگون كرد و به صراحت يزيد را به سرانجام شوم و پشيمانى در روز قيامت هشدار داد. اين سخنان موجب شد بسيارى از حاضران، ازجمله يكى از احبار يهود كه در مجلس حضور داشت، به رفتار يزيد اعتراض كنند (← ابن اَعثَم كوفى، ج 5، ص130ـ133؛ ابوالفرج اصفهانى، ص80ـ81). همچنين گفته شده است، على بن حسين را پس از قتل پدرش هيچ كس خندان نديد تا روزى كه پيك مختار سر عبيدالله بن زياد را به مدينه آورد. امام در آن روز دستور داد تا ميان مردم ميوه توزيع كنند (يعقوبى، تاريخ، ج2، ص259) و براى مختار به دليل گرفتن انتقام خون امام حسين دعا كرد (كشّى، ص 127).
شمايل و سيره. على بن حسين چهره اى زيبا داشت و او را گندمگون، كوتاه قد و لاغراندام وصف كرده اند (← همان، ص129؛ ابن صبّاغ، ج 2، ص856). او موى بلندى داشت كه آن را خضاب مى كرد. بعد از حمام به موهايش روغن مى زد و به هنگام بستن احرام خود را معطر مى كرد. دستار سفيدرنگى بر سر مى پيچيد، كفش جلوبسته بر پاى مى كرد و جمعه ها لباسى زردرنگ از جنس خز مى پوشيد. گفته اند پوستينى از پوست روباه (مُستقه/ سبنجونه) كه از عراق برايش هديه آورده بودند، مى پوشيد ولى به هنگام نماز آن را از تن مى كَند. او را ديده بودند درحالى كه ردايى كُردى بر تن و نعلينى يمانى بر پاى داشت. بنا بر اقوال، در زمستان جامه اى از خز به پنجاه دينار مى خريد و زمستان را با آن سپرى مى كرد و به هنگام تابستان آن را مى فروخت و وجهش را صدقه مى داد و در تابستان دو جامۀ مصرى به دو دينار مى خريد و از آنها استفاده مى كرد و ايام ديگر را با لباسهايى ديگر مى گذراند (← ابن سعد، ج 5، ص 217ـ 218؛ نيز ← ابن عساكر، ج 41، ص 365). در وصف راه رفتن آن حضرت گفته شده است چنان آرام راه مى رفت كه گويى پرنده اى بر سرش نشسته است و دستانش را نيز در هنگام حركت چندان تكان نمى داد (برقى، 1330ش، ج 1، ص 125).
فاطمه، خواهر امام سجاد، فرزندش را امر كرده بود كه همنشين دايى اش باشد؛ حاصل اين همنشينى براى وى اين بود كه يا از ديدن خوف و خشيت حضرت، در قلب او نيز خوف و خشيتى پديدار مى شد يا علمى نصيبش مى گشت (مفيد، ج 2، ص140). دراين باره، از امام سجاد نقل شده است كه انسان بايد با كسى همنشينى كند كه يا به او علمى برساند يا براى دينش سودى داشته باشد (← ابن سعد، ج 5، ص216؛ ابونعيم اصفهانى، همانجا).
امام سجاد را به عبادت بسيار، خشيت در برابر خداوند و گزاردن حجهاى متعدد ستوده و در وصف عبادت و مقام خوف و خشيت آن حضرت گفته اند كه در هنگام وضوگرفتن رنگ چهره اش زرد مى شد و چون از او سبب اين حال را مى پرسيدند مى گفت، مى دانيد براى ايستادن در برابر چه كسى آماده مى شوم (← ابن سعد، همانجا؛ مفيد، ج 2، ص142ـ144؛ ابونعيم اصفهانى، ج 3، ص133؛ نيز ← كلينى، ج 3، ص300). بنابر روايتى از امام محمدباقر، امام سجاد در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارد (← مفيد، ج2، ص143) و نافله هايى كه در روز از او فوت شده بود در شب قضا مى كرد (بهاءالدين اربلى، ج 2، ص288). روزى در سجده بود كه آتش در خانه اش افتاد، اما او همچنان در سجده بود تا آتش خاموش شد. پرسيدند چه چيز تو را از آتش به خود مشغول داشت؟ گفت: «آتش آخرت» (← همان، ج 2، ص287). يك بار در وقت حج ديدند مى لرزد و رنگش پريده است و نمى تواند لبيك بگويد از بيم آنكه لبيكش پذيرفته نشود و زمانى كه لبيك گفت بيهوش شد و از مركب افتاد (ابن عساكر، ج 41، ص 378). ياد مرگ نيز او را به شدت به گريه مى انداخت (همان، ج 41، ص 379). يك بار در سفر حج فاصلۀ مدينه تا مكه را پياده در مدت بيست روز پيمود (مفيد، همانجا؛ فاصلة مكه تا مدينه ده منزل بود ← يعقوبى، البلدان، ص 313ـ314). امام سجاد گاه در روزى كه روزه داشت دستور مى داد گوسفندى سر ببرند و غذايى از آن فراهم كنند. وقتى غذا آماده مى شد و بوى آن را استشمام مى كرد دستور مى داد غذا را بين مردم و مستمندان توزيع كنند و خود با نان و خرما روزه اش را مى گشود (برقى، 1330ش، ج 2، ص396؛ كلينى، ج4، ص68). روزى گروهى از جذاميان او را دعوت به غذا كردند ولى او به سبب روزه دارى دعوتشان را رد كرد. درعوض، چون به خانه رفت طعامى سفارش داد، آنان را دعوت كرد و با آنان طعام خورد (كلينى، ج 2، ص123). امام در پايان هر ماه رمضان دست كم بيست برده يا كنيز را در راه خدا آزاد مى كرد (مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 105).
امام هيچ گاه به واسطۀ انتسابش به رسول خدا درهم و دينارى كسب نكرد (ابن عساكر، ج 41، ص377) و دربارۀ سخاوت وى از امام محمدباقر نقل شده است كه پدرش دوبار اموالش را در راه خدا بخشيد (ابن سعد، ج 5، ص 219؛ ابونعيم اصفهانى، ج 3، ص140). همچنين يك بار، اداى دين كسى را كه در حال احتضار و نگران پرداخت آن بود برعهده گرفت (مفيد، ج 2، ص 149؛ ابونعيم اصفهانى، ج 3، ص141). امام سجاد در تاريكى شب صدقه مى داد و مى گفت صدقه دادن در تاريكى شب خشم پروردگار را فرو مى نشاند و وقتى كه مى خواست چيزى صدقه بدهد نخست آن را مى بوسيد (ابونعيم اصفهانى، ج3، ص135ـ137). پس از وفاتش آثار انبانى را كه شبها براى رساندن به فقرا بر دوش كشيده بود بر بدنش ديدند (همان، ج 3، ص136). وقتى از دنيا رفت، بعضى كه او را به بخل ورزى متهم مى كردند، دريافتند كه او مخارج صد خانوار را در مدينه تأمين مى كرده است. چنان كه به گفتۀ محمدبن اسحاق، كسانى در مدينه زندگى مى كردند و نمى دانستند هزينۀ معاششان را چه كسى تأمين مى كند، پس از مرگ آن حضرت دريافتند كه تأمين كنندۀ آن چه كسى بوده است (← مفيد، ج 2، ص 149؛ ابونعيم اصفهانى، همانجا).
روايتهاى متعددى نيز از حلم و صبر امام سجاد نقل شده است. در برخورد با خطاها و كردار نادرست افراد ازجمله اطرافيان و زيردستانش خشم خود را فرو مى خورد و از خطايشان مى گذشت و اگر درباره اش زبان به زشتى مى گشودند، مى فرمود: «اگر راست مى گوييد خدا از من بگذرد و اگر دروغ مى گوييد از شما» (براى برخى نمونه ها ← مفيد، ج 2، ص145ـ147). حلم و بردبارى او به قدرى بود كه يك بار غلام خود را صدا كرد و غلام پس از چندبار صدازدن، پاسخ داد و وقتى امام سببش را پرسيد غلام پاسخ داد مطمئن بوده است كه از وى آسيبى نمى بيند (همان، ج2، ص147). او با حيوانات نيز خوش رفتار بود، چنان كه شترى داشت كه 22 بار با آن براى حج به مكه رفت و بازگشت و هرگز به آن آزار نرساند (← ابن سعد، ج 5، ص 216؛ برقى، 1330ش، ج 2، ص361ـ362؛ كلينى، ج1، ص467؛ ابونعيم اصفهانى، ج3، ص133). گفته شده است، وقتى كه هشام بن اسماعيل ازسوى عبدالملك بن مروان والى مدينه بود، با امام سجاد و خاندان پيامبراكرم بدرفتاريها كرده بود. اما هنگامى كه وليدبن عبدالملك او را عزل كرد و دست بسته در معرض ديد مردم و ازجمله امام سجاد قرار داد، امام نه تنها هيچ تعرضى به او نكرد بلكه خاندان خود را نيز از تعرض به او پرهيز داد و كارش را به خدا واگذاشت. هشام در اين هنگام گفت خدا مى داند رسالتش را در ميان كدام خاندان قرار دهد (ابن سعد، ج 5، ص220ـ221؛ يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص283).
حفظ حرمت مقام مادر براى امام سجاد آن قدر مهم بود كه با مادرش، يعنى بانويى كه او را در كودكى مراقبت كرده بود، غذا نمى خورد، مبادا دستش را به سوى چيزى دراز كند كه مادرش به آن چشم داشته باشد (ابن شهرآشوب، ج4، ص162). در باب اهميت رسيدگى به امور خانه و خانواده هم از آن حضرت نقل شده است كه مى گفت به بازار رفتن و مايحتاج خانواده را خريدن براى من محبوب تر از آزادكردن بنده است (كلينى، ج 4، ص 12).
دربارۀ اجتناب امام سجاد از شهرت طلبى از امام صادق نقل شده است كه وى ترجيح مى داد همراه كسانى كه او را نمى شناسند سفر كند و با آنها شرط مى كرد كه در طول سفر جزو خدمه باشد تا مبادا به دليل انتساب به رسول خدا با او به گونه اى رفتار كنند و به او چيزهايى بدهند كه استحقاق آن را نداشته باشد (ابن بابويه، 1378، ج 2، ص 145). يك بار در مراسم حج، كه اتفاقاً هشام بن عبدالملك هم در آن شركت داشت، هيبت و جلال امام چنان مورد توجه انبوه مردم قرار گرفت كه برايش راه باز كردند. آنگاه، يكى از همراهان هشام كه گويا امام را نمى شناخت از هشام پرسيد كه او كيست و هشام تجاهل كرد. فرزدق* كه در آنجا حاضر بود در مدح امام سجاد قصيده اى زيبا گفت كه در تاريخ ادبيات عرب شهرت فراوان دارد (براى تفصيل ← مفيد، ج 2، ص150ـ151؛ كشّى، ص 129ـ132؛ ابونعيم اصفهانى، ج 3، ص 139؛ براى ارزيابى تاريخى و ادبى اين قصيده ← شهيدى، ص 115ـ133).
فضائل و مناقب. بنابر روايتى از امام صادق، امام سجاد شبيه ترين فرد از اهل بيت به اميرمؤمنان از نظر بينش و رفتار بود (← مفيد، ج 2، ص142). ابن شهاب زهْرى و ابوحازم امام سجاد را برترين فرد از بنى هاشم مى شمردند كه به ديدار آنها نايل شده بودند (← همانجا؛ نيز ← همان، ص 145؛ ابن سعد، ج 5، ص 214، كه همين مضمون را از يحيى بن سعيد نقل كرده است). زهرى رهنمودهاى امام را موهبتى بزرگ براى خود مى دانست (← ابن سعد، ج 5، ص 214). سعيدبن مسيب او را «باورع ترين» فردى كه به عمرش ديده (← ابونعيم اصفهانى، ج 3، ص 141) و «سيدالعابدين» (مهتر پرستندگان) خوانده است (مفيد، ج 2، ص 145) و عمربن عبدالعزيز نيز يك بار وقتى به ياد على بن حسين افتاد او را «چراغ جهان» و «جمال اسلام» وصف كرد (يعقوبى، تاريخ، ج2، ص305). ابن عباس او را حبيب پسر حبيب مى خواند (← ابن سعد، ج 5، ص213). ابونعيم اصفهانى (ج3، ص133) نيز امام سجاد را «عابدٌ وفى» (پرستنده اى درست پيمان) و «جوادٌ حفى» (بخشنده و بسيار اكرام كننده/ مهربان) وصف كرده است. به گفتۀ جاحظ در رساله اى كه در فضائل بنى هاشم نگاشته است، در فضل و برترى على بن حسين (به تعبير او: علىٌّ الخير) همگان از شيعه و سنّى و معتزلى و خارجى هم سخن بوده اند (← ص54؛ نيز ← ابن عِنَبَه، ص174). همچنين گفته شده است، ايشان چنان جايگاهى داشت كه در مناسك حج تا از مكه خارج نمى شد، ديگر بزرگان نيز از آنجا خارج نمى شدند (كشّى، ص 117).
منابع: ابن ابى الثلج، تاريخ الائمة، در مجموعة نفيسة فى تاريخ الأئمة (ع)، بيروت: دارالقارى، 1422/ 2002؛ ابن ابى حاتِم، كتاب الجرح و التعديل، حيدرآباد، دكن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن اَعثَم كوفى، كتاب الفتوح، چاپ على شيرى، بيروت 1411/1991؛ ابن بابويه، الاعتقادات، چاپ عصام عبدالسيد، قم 1371ش؛ همو، الامالى، قم 1417؛ همو، علل الشرايع، نجف 1385ـ1386، چاپ افست قم ]بى تا.[؛ همو، عيون اخبار الرضا، چاپ مهدى لاجوردى، تهران ?] 1378[؛ ابن حجر هَيتَمى، الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع و الزندقة، چاپ عادل شوشه، منصوره، مصر 1429/ 2008؛ ابن خشّاب، تاريخ مواليد الائمة عليهم السلام و وفياتهم، در مجموعة نفيسة فى تاريخ الأئمة (ع)، همان؛ ابن سعد؛ ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول صلى اللّه عليهم، چاپ على اكبر غفارى، قم 1425؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، چاپ هاشم رسولى محلاتى، قم ]بى تا.[؛ ابن صبّاغ، الفصول المهمة فى معرفة الائمة، چاپ سامى غريرى، قم 1422؛ ابن طولون، الائمة الاثنا عشر، چاپ صلاح الدين منجّد، بيروت 1377/ 1958؛ ابن عساكر؛ ابن عماد؛ ابن عِنَبَه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، چاپ مهدى رجايى، قم 1383ش؛ ابن قُتَيبه، المعارف، چاپ ثروت عُكاشه، قاهره ] 1969[؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ كاظم مظفر، نجف 1385/1965، چاپ افست قم 1405؛ ابونُعَيْم اصفهانى، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، چاپ محمدامين خانجى، بيروت 1387/ 1967؛ الاختصاص، ]منسوب به[ محمدبن محمد مفيد، چاپ على اكبر غفارى، قم: جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية، 1413؛ القاب الرسول و عترته، در مجموعة نفيسة فى تاريخ الأئمة (ع)، همان؛ امين؛ ابونصر سهل بن عبداللّه بخارى، سرّ السلسلة العلوية، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف 1381/ 1962؛ محمدبن اسماعيل بخارى، كتاب التاريخ الكبير، دياربكر: المكتبة الاسلامية، ]بى تا.[؛ احمدبن محمد برقى، كتاب الرجال، در ابن داوود حلّى، كتاب الرجال، چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران 1383ش؛ همو، كتاب المحاسن، چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران 1330ش؛ على بن عيسى بهاءالدين اربلى، كشف الغمة فى معرفة الائمة، بيروت 1405/1985؛ تاريخ اهل البيت عليهم السلام، برواية كبارالمحدثين و المورخين، چاپ محمدرضا حسينى، قم: آل البيت، 1410؛ عبدالملك بن محمد ثعالبى، ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ]1985[؛ عمروبن بحر جاحظ، مجموع رسائل الجاحظ، چاپ محمد طه حاجرى، بيروت 1983؛ حسين بن حمدان خصيبى، تاريخ النبى (ص) و الائمة و معجزاتهم، المسمى بـ الهداية الكبرى، چاپ مصطفى صبحى خضر حمصى، بيروت 1432/ 2011؛ خليفة بن خياط، كتاب الطبقات، رواية موسى بن زكريا تسترى، چاپ اكرم ضياء عمرى، بغداد ] 1967[؛ دلائل الامامة، ]منسوب به [محمدبن جرير طبرى آملى، قم: مؤسسة البعثة، 1413؛ احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛ محمودبن عمر زمخشرى، ربيع الابرار و نصوص الاخبار، چاپ عبدالامير مهنا، بيروت 1412/ 1992؛ سبط ابن جَوزى، تذكرة الخواص من الامة بذكر خصائص الائمة، چاپ حسين تقى زاده، ]قم [1426؛ جعفر شهيدى، زندگانى على بن الحسين (ع)، تهران 1365ش؛ فضل بن حسن طبرِسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، قم 1417؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم 1415؛ عزيزاللّه عطاردى قوچانى، مسند الامام السجاد ابى محمد على بن الحسين عليهماالسلام، تهران 1379ش؛ محمدبن عقيل علوى، النصائح الكافية لمن يتولى معاوية، قم 1412؛ على بن محمد عمرى، المجدى فى انساب الطالبيين، چاپ احمد مهدوى دامغانى، قم 1380ش؛ محمدبن حسن فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، قم: منشورات الرضى، ]بى تا.[؛ نعمان بن محمد قاضى نعمان، شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار، چاپ محمد حسينى جلالى، قم 1409ـ1412؛ باقر شريف قرشى، حياة الامام زين العابدين (ع): دراسة و تحليل، بيروت 1409/ 1988؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، ]تلخيص[ محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد 1348ش؛ ابراهيم بن على كفعمى، جنّة الامان الواقية و جنّة الايمان الباقية، المشتهر بالمصباح، بيروت 1403/1983؛ كلينى (بيروت)؛ محمدصالح بن احمد مازندرانى، شرح اصول الكافى، مع تعاليق ابوالحسن شعرانى، چاپ على عاشور، بيروت 1421/2000؛ محمدباقربن محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، بيروت 1403/1983؛ همو، مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، ج 8، چاپ هاشم رسولى، تهران 1363ش، ج 26، چاپ جعفر حسينى، تهران 1369ش؛ يوسف بن عبدالرحمان مِزّى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عوّاد معروف، بيروت 1422/ 2002؛ مسعودى، مروج (پاريس)؛ مُصعَب بن عبداللّه، كتاب نسب قريش، چاپ لوى پرووانسال، قاهره 1953؛ محمدبن محمد مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، بيروت 1414/ 1993؛ يعقوبى، البلدان؛ همو، تاريخ.
/ اسماعيل باغستانى /
امامت و اقدامات علمى
1) امامت. مطابق روايات شيعى، امام سجاد بنابر وصيت پدرش امام حسين عليهماالسلام پس از ايشان به مقام امامت نايل شد و ودايع امامت را دريافت كرد (← كلينى، ج 1، ص303ـ304). جز اين تصريح كه مبتنى بر اعتقادات شيعى و آموزۀ نص بر امامت است، امامت امام سجاد بر اساس برتريهاى علمى و معنوى آن حضرت در ميان بنى هاشم (براى اشاره اى به اين امر ← ابن سعد، ج 5، ص 214) و با توجه به وضع تاريخى آن دوره، تأثير بسيارى در تثبيت خط اصيل امامت شيعى داشت (براى اشاره به كتابى از محمدبن مسعود عيّاشى* سمرقندى دربارۀ امامت امام سجاد كه نشان دهندۀ اهميت اثبات امامت ايشان است ← نجاشى، ش 944؛ طوسى، 1420، ص 398). با آنكه در آن دوره، گروهى از شيعيان ميان امامت امام سجاد و عمويش محمدبن حنفيه، فرزند امام على عليه السلام، مردد بودند (براى گزارشى دراين باره ← كشّى، ص124؛ نيز ← ص120ـ121، كه به اعتقاد اوليۀ ابوخالد كابلى به محمدبن حنفيه و گرايش بعدى وى به امامت امام سجاد اشاره كرده است) و انتقال امامت از برادر به برادر نيز در امامت امام حسين پس از امام حسن عليهماالسلام سابقه داشت، محمدبن حنفيه خود امام سجاد را امام مفترض الطاعه معرفى مى كرد (← همان، ص120ـ121). بنابر روايتى، محمدبن حنفيه در آغاز در برابر امام سجاد ادعاى امامت داشت، اما امام سجاد نخست وصيت امام حسين مبنى بر امامت خود و تحويل ودايع امامت از سوى پدر به خود را به عمويش محمدبن حنفيه يادآور شد و سپس وى را به مباهله در مقابل حجرالاسود دعوت كرد، كه در اين واقعه حجرالاسود به سخن آمد و به امامت امام سجاد در برابر ادعاى محمدبن حنفيه گواهى داد (كلينى، ج1، ص348). در شمار ياران نزديك امام سجاد در اوايل دوران امامتشان از جبيربن مُطعِم بن عدى*، يحيى بن امّ طويل، ابوخالد كابلى و سعيدبن مسيّب ياد شده است (← كشّى، ص10، قس ص115، كه به جاى جبيربن مطعم، سعيدبن جبير و محمدبن جبيربن مطعم را در كنار سه تن ديگر نخستين ياران امام سجاد دانسته است).
امام سجاد با تأكيد بر محدوديت عقل بشرى در فهم دين، بر تسليم بندگان به دستورهاى امام و هدايت يافتن از اين طريق تأكيد مى ورزيد و يگانه راه هدايت را پيروى از امامت خود و ديگر ائمه معرفى مى كرد (ابن بابويه، 1363ش، ج 1، ص324). صلوات پى درپى بر پيامبر و خاندان ايشان كه مخصوصاً در دعاهاى امام سجاد جلب توجه مى كند (براى نمونه ← صحيفه كامله سجاديه، سرآغاز دعاهاى 9، 20، 23، 24، 26، 27، 30، 39، 40، 41؛ طوسى، 1411، ص 587، 591، 598، 600ـ 601)، گوياى تأكيد آن حضرت بر جايگاه اهل بيت به مثابۀ رهبران دينى جامعه پس از پيامبر اكرم است. افزون براين، امام سجاد بر اهميت قرآن و ضرورت تمسك به آن نيز تأكيدى ويژه داشت؛ چنان كه قرآن را نور، جداكنندۀ حق از باطل، بيان كنندۀ احكام الهى و مايۀ هدايت خوانده است (← صحيفه كامله سجاديه، دعاى 42، فقرۀ 1ـ3؛ نيز ← كلينى، ج2، ص602، كه بنابر نقل محمدبن مسلم زُهرى امام سجاد قرآن را برترين همدم خود خوانده است؛ صحيفه كامله سجاديه، دعاى 42، فقره 10، كه مؤيد اين روايت است). از سوى ديگر، صلوات امام سجاد بر پيامبر و خاندانش به هنگام يادكرد از قرآن (← صحيفه كامله سجاديه، دعاى 42، فقره 7، 9ـ10) و مخصوصاً معرفى خود و خاندان پيامبر به مثابۀ مفسران راستين قرآن (همان، فقره 5) و حاملان و گنجينه داران آن (همان، فقره 6)، گوياى تأكيد خاص امام سجاد بر لزوم تمسك هم زمان به قرآن و خاندان پيامبر به عنوان مفسران اصيل وحى است (دربارۀ ابتناى اين آموزه بر حديث مشهور نبوى ← ثقلين*، حديث).
امام سجاد در دورۀ امامت خود با پرهيز از مخالفت علنى با دستگاه اموى (← بخش اول)، باتوجه به اوضاع خاص سياسى، جنبۀ تعليمى و تبيينىِ امامت منصوص الهى را، فارغ از جنبه هاى سياسى و اجتماعى آن، برجسته ساخت. اين روش را كه بر مرجعيت اعتقادى و علمى امام در جامعة اسلامى تكيه داشت، امام محمدباقر و امام جعفرصادق عليهماالسلام پى گرفتند و در خط اصيل امامت شيعى نهادينه شد؛ برخلاف جريان زيدى كه در عهد امام صادق پديد آمد و بر حركت سياسى و اجتماعى امام و مشخصاً قيام به سيف تأكيد داشت (براى شاهدى كهن از تفاوت اين دو نگرش ← صحيفه كامله سجاديه، ص11ـ12).
2) اقدامات علمى. اقدامات علمى امام سجاد را به چهار دستۀ كلى مى توان تقسيم كرد: مقابله با انحرافات عقيدتى؛ اتكا به ادعيه به منظور گسترش معنويت شيعى و آموزه هاى اصيل آن؛ نقل و روايت حديث و پرورش شاگردان؛ و ترويج كتابت حديث و تأليف كتاب.
امام سجاد با روشنگريهاى خود به طرد و رد باورهاى انحرافى اى پرداخت كه دستگاه خلافت اموى ترويج مى كرد، ضمن آنكه دربارۀ خطاهاى عقيدتى اى كه گاه در ميان جامعۀ شيعيان پديدار مى شد هشدار مى داد. بنى اميه با ترويج و تمسك به جبرگرايى مى كوشيدند حكومت خود را موجه و مطابق با ارادۀ خدا جلوه دهند و جناياتشان را نيز بر همين اساس توجيه كنند، اما امام سجاد از همان آغاز امامت خود و بلافاصله پس از شهادت امام حسين و واقعۀ كربلا با جبرگرايى به مقابله برخاست (← حسينى جلالى، ص88 ـ91). نمونۀ مهمى از اين مقابله در پاسخ امام، در موضع اسارت، به عبيدالله بن زياد در مسجد كوفه بروز كرد، آنجا كه امام در برابر ابن زياد كه كشته شدن على اكبر را به خدا نسبت داد، مردم را قاتل ايشان معرفى كرد (← ابن سعد، ج 5، ص212؛ براى نمونه اى مشابه از مجادلۀ امام سجاد با يزيد در شام ← طبرِسى، ج 2، ص133). از سوى ديگر، امام سجاد نگران شكل گيرى باورهاى غلوآميز در درون جامعه شيعه بود و غاليان و باورهاى نادرست آنان را با يهوديان و مسيحيان و اعتقادات باطل آنان درباره عُزَير* و عيسى عليه السلام مقايسه مى كرد (← كشّى، ص 120).
افزون براين موضع گيريهاى صريح، امام سجاد در قالب دعا، همچون ادعيۀ صحيفه كامله سجاديه و دعاى منقول از ابوحمزه ثمالى، معنويت و معرفت اصيل شيعى را ترويج و باورهاى مبتنى بر آن را تبيين كرد. از اين حيث، امام سجاد را بايد ادامه دهندۀ روش امام حسين در دعاهاى منقول از آن حضرت، همچون دعاى عرفه*، دانست (نيز ← حسين بن على*، امام).
با آنكه امام سجاد در دورۀ منع تدوين حديث از سوى دستگاه حاكم مى زيست، بر روايت و نقل حديث، به ويژه احاديث نبوى، تأكيد داشت (← ابن سعد، ج 5، ص 222، كه آن حضرت را افزون بر علم و ورع به كثرت روايت حديث نيز ستوده است). روايات متعددى هست كه نشان مى دهد امام سجاد به نقل روايت به صورت مسند از امام حسين به نقل از اميرمؤمنان از پيامبر اكرم (← احمدبن حنبل، ج1، ص78ـ79؛ تِرمِذى، ج5، ص305؛ ابوالفرج اصفهانى، ص127ـ128؛ ابن بابويه، 1385ـ1386، ج 1، ص 141، 234؛ براى نمونه هايى كه امام حسن و عبيدالله بن ابى رافع، كاتب امام على، نيز در ميانۀ سلسله سند جاى دارند، به ترتيب ← همو، 1412، ص 37؛ احمدبن حنبل، ج 1، ص 81) و همچنين نقل متصل احاديث نبوى به واسطه امام حسين (صفّار قمى، ص 22؛ كلينى، ج 6، ص 19؛ كشّى، ص 117ـ118) و حتى برخى از اصحاب پيامبر (نَسائى، ج 1، ص270ـ271) اهتمام داشته است (براى نمونه اى از نقل سخنى از فاطمه زهرا سلام الله عليها از سوى امام سجاد به واسطۀ پدرش امام حسين ← ابوالفرج اصفهانى، ص138). كثرت راويان امام سجاد جايگاه ايشان را در گسترش فرهنگ نقل و روايت حديث به خوبى نشان مى دهد، چنان كه طوسى (1415، ص109ـ120) افزون بر يكصد و هفتاد تن را در زمرۀ راويان و اصحاب ايشان نام برده است (براى فهرستى از راويان امام سجاد نيز ← مِزّى، ج20، ص 383ـ384). صرف نظر از آنكه از امام محمدباقر و امام جعفرصادق نيز در شمار اصحاب و راويان امام سجاد ياد شده است (← طوسى، 1415، ص111، 116)، تنى چند از ديگر راويان امام سجاد نيز از فرزندان ايشان اند، يعنى حسين بن على، زيدبن على و عبدالله بن على (همان، ص112ـ113، 116؛ نيز ← همو، 1420، ص303). جز خاندان امام سجاد، أبان بن تَغلِب* و ابوحمزه ثمالى، راوى رسالة الحقوق* از ايشان، از مشهورترين راويان امام اند (← نجاشى، ش 7، 296؛ طوسى، 1420، ص44). بنابر روايتى، امام سجاد در ميان اصحاب خود سعيدبن مسيّب را داناترين فرد به احاديث و ژرف نگرترينِ مردمان در زمان خود معرفى كرده است (كشّى، ص119). در ميان محدّثان قديم، احمدبن محمد سبيعى هَمْدانى كتابى در يادكرد راويان امام سجاد تأليف كرد (← نجاشى، ش 233؛ طوسى، 1420، ص68ـ69) و داوودبن يحيى دهقان كوفى نيز كتابى با عنوان حديث على بن الحسين داشته است (نجاشى، ش415). افزون براين، يحيى بن حسن از نوادگان امام سجاد نيز كتابى با عنوان كتاب المناسك تأليف كرد كه همۀ روايات آن مروى از امام سجاد بود (← طوسى، 1420، ص505ـ506).
جز نقل و روايت حديث، از امام سجاد اثر مكتوبى با عنوان صحيفه سجاديه* نيز باقى مانده است كه مجموعه اى از ادعيۀ آن حضرت و از كهن ترين آثار مكتوب اسلامى است (دربارۀ نقش كتابت در حفظ و ترويج اين اثر كهن اسلامى ← صحيفه كامله سجاديه، ص15؛ نيز ← عمادى حائرى، ص35). از ميان راويان امام سجاد نيز أبان بن تغلب، ابوحمزه ثمالى، ثابت بن هرمز* حداد، عمروبن ثابت و سالم بن ابى حفصه* آثارى تأليف و تدوين كردند (← نجاشى، ش 7، 296، 298، 500، 777؛ طوسى، 1420، ص44ـ47) كه بر اين اساس مى توان حدس زد امام سجاد، همسو با تأكيد امامان پيشين شيعه به كتابت حديث (← عمادى حائرى، ص26ـ30)، در ترغيب آن اشخاص به تأليف اين آثار و نقل مكتوب احاديث مؤثر بوده است؛ چنان كه حفظ و انتقال صحيفه كامله سجاديه به صورت مكتوب (← صحيفه كامله سجاديه، همانجا) را شاهدى بر همين امر مى توان شمرد. افزون براين، ثابت بن هرمز حداد نسخه اى از احاديث را از امام سجاد روايت كرده و عبدالله بن ابراهيم بن حسين بن على بن حسين عليهماالسلام نيز نسخه اى از روايات را به نقل از پدرانش روايت كرده (← نجاشى، ش 298، 587) كه طبعاً همۀ روايات آن نسخه منقول از امام سجاد بوده است. افزون براينها، ابن شعبه (ص274ـ277) نامه اى از امام سجاد خطاب به محمدبن مسلم بن شهاب زُهرى نقل كرده كه حاوى نصيحت و ملامت زهرى به دليل همكاريش با دستگاه بنى اميه است (نيز ← زهرى*، محمدبن مسلم؛ براى پاره اى ترديدها دربارۀ صحت انتساب اين نامه به امام سجاد ← زاهدى توچائى، ص 81ـ96).
منابع: ابن بابويه، علل الشرايع، نجف 1385ـ1386، چاپ افست قم ]بى تا.[؛ همو، فضائل الاشهر الثلاثة، چاپ غلام رضا عرفانيان، بيروت 1412/1992؛ همو، كمال الدين و تمام النعمة، چاپ على اكبر غفارى، قم 1363ش؛ ابن سعد؛ ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليهم، چاپ على اكبر غفارى، قم 1425؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، شرح و تحقيق احمد صقر، بيروت 1419/1998؛ احمدبن حنبل، مسند الامام احمدبن حنبل، بيروت: دارصادر، ]بى تا.[؛ محمدبن عيسى تِرمِذى، سنن الترمذى و هو الجامع الصحيح، ج 5، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بيروت 1403/1983؛ محمدرضا حسينى جلالى، جهاد الامام السجاد زين العابدين على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام، ]قم[ 1418؛ محمدحسن زاهدى توچائى، «پژوهشى دربارۀ نامۀ منسوب به امام سجاد(ع) خطاب به زُهرى»، مقالات و بررسيها، دفتر 86 (زمستان 1386)؛ محمدبن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات فى فضائل آل محمد «ص»، چاپ محسن كوچه باغى تبريزى، قم 1404؛ احمدبن على طبرِسى، الاحتجاج، چاپ ابراهيم بهادرى و محمدهادى به، قم 1413؛ محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم 1415؛ همو، فهرست كتب الشيعة و اصولهم و اسماء المصنفين و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزيز طباطبائى، قم 1420؛ همو، مصباح المتهجّد، بيروت 1411/1991؛ على بن حسين (ع)، امام چهارم، صحيفه كامله سجاديه، ترجمه و شرح علينقى فيض الاسلام، ]تهران 1377[؛ محمد عمادى حائرى، بازسازى متون كهن حديث شيعه: روش، تحليل، نمونه، تهران 1388ش؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، ]تلخيص[محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد 1348ش؛ كلينى (بيروت)؛ يوسف بن عبدالرحمان مِزّى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عوّاد معروف، بيروت 1400ـ1413/1980ـ1992؛ نجاشى؛ احمدبن على نَسائى، سنن النسائى، بشرح جلال الدين سيوطى، بيروت 1348/1930.
/ سيدمحمد عمادى حائرى /