روم شرقی

معرف

بخش شرقى امپراتورى روم، كه پس از تجزيه آن در اواخر سده‌چهارم ميلادى تا اواسط سده نهم/ پانزدهم در سرزمينهايى از جنوب‌شرقى و جنوب‌اروپا و غرب‌آسيا برقرار بود.
متن

 روم شرقى. بخش شرقى امپراتورى روم، كه پس از تجزيه آن در اواخر سده چهارم ميلادى تا اواسط سده نهم/ پانزدهم در سرزمينهايى از جنوب شرقى و جنوب اروپا و غرب آسيا برقرار بود. اين مقاله شامل اين بخشها و قسمتهاست : ۱) كليات الف) حدود جغرافيايى روم ب) امپراتورى روم ج) تشكيل امپراتورى روم شرقى د) اوضاع اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى ۲) مناسبات روم شرقى و ساسانيان ۳) مناسبات روم شرقى و حكومتهاى اسلامى الف) صدر اسلام ب) امويان ج) عباسيان د) امويان اندلس ه ) سلسله هاى اسلامى جزيره و شام و مصر ۱. حمدانيان ۲. فاطميان ۳. زنگيان ۴. ايوبيان ۵. مماليك و) مناسبات با تركان ۱. دوره پيش از اسلام ۲. دوره اسلامى الف. سلجوقيان ب. عثمانيان ۴) مناسبات روم شرقى و صليبيان ۵) جلوه هاى معمارى روم شرقى در معمارى اسلامى

۱) كليات الف) حدود جغرافيايى روم. در اواسط سده سوم پيش از ميلاد، جمهورى روم (تأسيس: ح ۵۱۰ـ۵۰۰ق م) كه مقرّ آن شهر رُم[۱] بود، بيشتر نواحى شبه جزيره ايتاليا را در اختيار داشت. به مرور در سده دوم پيش از ميلاد، براثر كشورگشاييها، سراسر سواحل شمالى افريقا، سواحل مديترانه و شبه جزيره بالكان نيز به قلمرو آن افزوده شد و يونان نيز تابع آن گرديد. در سده نخست پيش از ميلاد نيز، آناطولى (آسياى صغير)، سوريه و نيز سرزمين گُل[۲] (جنوب فرانسه تا سواحل راين) در اختيار روميها قرار گرفت (كلى[۳] ، ص ۴ـ۶). پس از تأسيس امپراتورى روم (۲۷ق م)، در سده هاى اول و دوم ميلادى، قلمرو حكومت روم به وسيع ترين حد خود رسيد. به طورى كه، از ساحل فرات تا سواحل آتلانتيك[۴] و از صحراى شمال افريقا تا رودخانه هاى دانوب و راين در اروپاى مركزى و كوههاى شمال بريتانيا جزو آن گرديد (هاليستر[۵] و بنت[۶] ، ص ۸؛ سادرن[۷] ، ص ۱۴). پس از آنكه امپراتور قسطنطين اول[۸] ملقب به كبير در ۳۳۰ ميلادى شهر قسطنطنيه (كنستانتينوپل)[۹] را به پايتختى برگزيد ( ادامه مقاله)، شبه جزيره آناطولى يا آسياى صغير به اصلى ترين بخش امپراتورى روم شرقى بدل گرديد. آسياى صغير از جنوب به درياى مديترانه و بين النهرين، از مشرق به ايران و از شمال شرقى به ارمنستان و گرجستان محدود بوده و به جز ايالت تراكيا/ تراكيه (بخش اروپايى آسياى صغير)، بخش اعظم آسياى صغير در آسيا قرار داشته است. يونانيان و سپس روميان، آسياى صغير را به اين سبب كه در مشرق قلمروشان قرار داشت، آناطولى يا محل برآمدن آفتاب مى ناميدند. آناطولى فقط به قلمرو روم شرقى اطلاق مى شد (گرگورى[۱۰] ، ص ۱۰ـ۱۲). بنابر اسطوره ها، نام شهر رم برگرفته از نام بانى آن، رومولوس[۱۱] بوده است ( ليويوس[۱۲] ، ج ۱، ص ۲۵). مورخان اسلامى واژه روم يا روميان را برگرفته از نام شهر روميه يا رم يا نام جدّ آنها (روم) دانسته اند ( مسعودى، ۱۳۸۶، ص ۹۹؛ همو، ۱۹۶۵ـ ۱۹۷۹، ج ۲، ص ۳۲؛ ياقوت حَمَوى، ج ۲، ص ۸۶۱ـ۸۶۳، ۸۶۶ـ۸۶۷). از آنجا كه روميان بر بخش اعظم سواحل درياى مديترانه حاكميت داشتند، جغرافيانويسان اسلامى به اين دريا بحرالروم گفته اند ( مسعودى، ۱۹۶۵ـ ۱۹۷۹، ج ۱، ص ۱۴۳؛ ابن حَوقَل، ص ۱۹۰ـ۱۹۱). ساكنان امپراتورى روم شرقى خودشان را «روميها»[۱۳] و امپراتوران خود را «پادشاهان روميها»[۱۴] مى ناميدند و واژه بيزانسى را به كار نمى بردند. تاريخ پژوهان معاصر، واژه «بيزانسيها»[۱۵] (برگرفته از نامِ نخست قسطنطنيه، يعنى بيزانتيوم)[۱۶] را از زمان تأسيس قسطنطنيه (۳۲۴م) تا سقوط آن (۸۵۷/۱۴۵۳) به دست تركان عثمانى، براى تمايز روميان شرقى از روميان نخستين به كار برده اند و بخش شرقىِ عمدتآ يونانى زبان امپراتورى روم را امپراتورى بيزانس يا روم شرقى ناميده اند. بيزانس علاوه بر آناطولى، شامل سوريه، مصر، بالكان و يونان نيز بوده است (گرگورى، ص ۱ـ۲، ۱۱ـ۱۲؛ راسر[۱۷] ، ص XXXVII). در دوره اسلامى، اهالىِ امپراتورى روم را «روم» مى خواندند و براى آناطولى و به طوركلى قلمرو روم شرقى، در منابع اسلامى عناوينى همچون روم، ارض روم، بلاد روم، ديار روم، مُلكِ روم، ولايت روم يا خطه روم به كار رفته است ( ابن اثير، ج ۲، ص ۵۳۰ـ۵۳۳، ج ۱۲، ص ۱۹۶؛ افلاكى، ج ۱، ص ۲۶، ۲۸، ۵۶ـ۵۷، ۲۰۷؛ نشرى[۱۸] ، ج ۱، ص ۵۴ـ۵۵). از نيمه دوم سده پنجم كه سلجوقيان بر آناطولى حاكم شدند، مراد از واژه هاى روم و سلطنت و مملكت و ولايت يا ديار روم، سلجوقيان روم و سپس تركان عثمانى و ساكنان قلمرو آنها بوده است ( ابن بى بى، ص ۶۶، ۸۱، ۴۰۸، ۴۵۰؛ آقسرايى، ص ۹۳، ۱۰۰، ۱۵۳ـ۱۵۴).

ب) امپراتورى روم. اسطوره هاى رومى از هزاره دوم پيش از ميلاد، يعنى از دوره لاتينوس[۱۹] ، ذكر شده اند. بااين حال، مبناى تاريخ روم را بناى شهر رُم دانسته اند. برپايه اسطوره هاى رومى، در ۷۵۳ پيش از ميلاد دو برادر به نامهاى رموس[۲۰] و رومولوس شهر رم را بنا كردند. مردمان لاتين را در آن سكونت دادند و رومولوس نخستين شاه روم گرديد (ليويوس، ج ۱، ص ۹ـ۱۰، ۱۷، ۲۳، ۲۵؛ آپيان[۲۱] ، ج۱، ص ۳۰ـ۳۳). از اين زمان تا تشكيل حكومت جمهورى روم، تاريخ روم آكنده از افسانه است. فقط مى دانيم كه توسعه رم و قلمرو نخستين روميها در اين دوره روى داده است ( ليويوس، ج ۱، ص۱۲۰ـ۱۲۳؛ آپيان، ج ۱، ص ۳۲ـ۳۹). در حكومت جمهورى، طبقه برگزيده به جاى پادشاه، دو كنسول[۲۲] تعيين مى كرد، كه به طور هم زمان به مدت يك سال قدرت را در اختيار مى گرفتند. سپس، در صورت بروز اختلاف، فردى را با اختيار كامل با عنوان ديكتاتور[۲۳] به قدرت مى رساندند (ليويوس، ج ۱، ص ۲۴۱ـ۲۴۵، ۲۷۴ـ۲۷۷). روميها در جنگهايى كه از سده چهارم پيش از ميلاد آغاز شد و تا سده سوم پيش از ميلاد (۲۱۸ق م) ادامه يافت، سراسر ايتالياى كنونى را تصرف كردند ( پوليبوس[۲۴] ، ج ۱، ص ۷، ۱۱ـ۲۵). سپس، جنگهاى پونى[۲۵] يا كارتاژى با حكومت كارتاژ روى داد و روميها در سه جنگ طولانى (۲۶۴ ـ ۱۴۶ق م)، به ترتيب، سيسيل، اسپانيا و سواحل شمالى افريقا را تصرف و شهر كارتاژ را ويران كردند و به اين ترتيب، مديترانه غربى تحت استيلاى آنان درآمد (ليويوس، ج ۸، ص ۵۱۶ـ۵۳۹؛ پوليبوس، ج ۱، ص ۲۵ـ۲۷، ۷۱ـ۷۵؛ آپيان، ج ۱، ص ۱۲۹، ۱۴۵، ۴۰۲ـ ۴۰۹، ۵۰۸ـ۵۱۱، ۵۲۳، ۶۲۶ـ۶۴۷). در سده دوم پيش از ميلاد نيز، مقدونيه و سوريه و مصر جزو ايالات رومى گرديدند (آپيان، ج ۲، ص ۴۴ـ۴۹، ۱۱۰ـ۱۱۳، ۱۹۶ـ۲۰۳). به دنبال توسعه قلمرو روم، اعضاى سنا ثروتهاى بسيار اندوختند و اختلاف طبقاتى به نارضايى مردم و شورش بردگان انجاميد. در پى آن، دو برادر به نامهاى تيبريوس گراكوس[۲۶] و گايوس[۲۷] گراكوس (به ترتيب در ۱۳۳ و ۱۲۱ق م)، پس از پيروزى در انتخابات تريبون[۲۸] ، از طريق وضع قانون و برنامه هاى اصلاحى كوشيدند تا از حقوق و منافع عامه مردم (پلبينها)[۲۹] دفاع كنند و طبقه خرده مالك را دوباره تشكيل دهند، اما هر دو كشته شدند و براثر آن، جنگ سياسى و اجتماعى درگرفت (همان، ج ۳، ص ۱۸ـ۳۵، ۴۰ـ۵۳، ۶۷). سولا[۳۰] (سردار رومى) در ۸۸ پيش از ميلاد به رم حمله كرد و بر شورشهاى داخلى چيره شد و با خودكامگى، در ۸۲ پيش از ميلاد ديكتاتور روم شد. او طرفدار اشراف و سنا و دشمن عامه بود و در ۷۹ پيش از ميلاد، استعفا داد (همان، ج ۳، ص ۷۶ـ۷۹، ۸۶ـ۸۷، ۹۲ـ۱۱۱، ۱۳۸ـ۱۴۱، ۱۵۶ـ۱۵۹، ۱۸۰ـ۱۹۳). در ۷۱ پيش از ميلاد، پومپيوس[۳۱] و كراسوس[۳۲] (سرداران رومى هواخواهِ سولا) شورش بردگان به رهبرى اسپارتاكوس[۳۳] را فرونشاندند و در پى كسب مقام كنسولى، قوانين سولا را ملغا كردند. سپس، يوليوس قيصر/ ژوليوس سزار[۳۴] نيز به آنان پيوست و نخستين تريوم ويراتوس[۳۵] (هيئت حاكمه سه نفرى) را تشكيل دادند كه از ميان آنان، قيصر به عنوان كنسول برگزيده شد (همان، ج ۳، ص ۲۱۴ـ۲۲۵، ۲۳۰ـ۲۳۱، ۲۴۲ـ۲۴۷). ناكامى كراسوس در ۵۳ پيش از ميلاد در برابر اشكانيان و كشته شدنش به نخستين تريوم ويراتوس پايان داد (همان، ج ۳، ص ۲۶۱). در ۴۹ پيش از ميلاد، قيصر عنوان ديكتاتور يافت و با غلبه بر پومپيوس، به تنهايى قدرت مطلق را در اختيار گرفت و از اهميت سنا كاست. او در پى آن بود كه سلطنت را جايگزين جمهورى كند، اما در ۴۴ پيش از ميلاد در مجلس سنا يكى از جمهورى خواهان وى را كشت (همان، ج ۳، ص ۳۱۶ـ۳۱۷، ۳۴۶ـ۳۴۷، ۴۴۰ـ ۴۴۷). سپس، اوكتاويانوس[۳۶] به قدرت رسيد (همان، ج ۴، ص ۸۷، ۹۳). اوكتاويانوس تشكيلات و ديوان سالارى جمهورى را تغيير نداد، اما به طور غيررسمى سلطنت مستقل (حك : ۲۷ق م ـ۱۴م) تشكيل داد. سنا لقب آوگوستوس[۳۷] را كه مخصوص خدايان بود و همچنين، لقب امپراتور[۳۸] (سردار) را به وى داد. او با اختيارات گسترده مانند پادشاهان مقتدر سلطنت كرد. قلمرو روم را تحت لواى واحد درآورد. دستگاه حكومت را اصلاح كرد. اداره ايالات و ارتش را سازمان داد. قلمرو روم را گسترد و براى اين كار لژيونهاى بسيار تأسيس نمود. بنابراين، او را بانى امپراتورى و نخستين امپراتور روم دانسته اند ( كاسيوس ديوكوكيانوس[۳۹] ، ج ۷، ص ۶۶ـ۷۱؛ گيبون[۴۰] ، ج ۱، ص ۵۸ـ۷۳). بزرگان تاريخ و شعر و ادبيات لاتين همچون تيتوس ليويوس[۴۱] / ليوى/ لوى، ويرژيل[۴۲] و هوراس[۴۳] در عهد وى مى زيستند (>جهان باستان تا سنه ۳۰۰ ميلادى<[۴۴] ، ص ۲۶۸ـ۲۶۹). آوگوستوس جانشينى براى خود برنگزيد. بعدها، نرون[۴۵] امپراتورى را به دست گرفت (حك : ۵۴ـ۶۸م) و ستمگريها كرد. پس از وى، آشفتگى كوتاهى روى داد و چند تن امپراتورى را به دست گرفتند، تا آنكه وسپاسيانوس[۴۶] (حك : ۶۹ـ۷۹م) به قدرت رسيد. او سلسله فلاوين[۴۷] ها را بنياد نهاد و صلح و امنيت را دوباره در قلمرو روم برقرار كرد و ويرانيها را بازسازى كرد ( كاسيوس ديوكوكيانوس، ج ۸، ص ۱۹۲ـ۲۶۱، ۲۷۷).

دوره شكوفايى. در سده دوم، امپراتوران بزرگى همچون ترايانوس[۴۸] ، هادريانوس[۴۹] ، آنتونينوس[۵۰] و ماركوس آورليوس[۵۱] به ساختن شهرها و بناهاى عام المنفعه و كارهاى عمرانى مبادرت كردند و مرزهاى شرقى امپراتورى براى چندى، تا آن سوى فرات پيش رفت. در اين سده نيز همچون سده اول ميلادى، مسيحيت در روم گسترش يافت ( همان، ج ۸، ص۳۸۲ـ۳۸۹، ۴۴۲ـ۴۴۵، ۴۵۲ـ۴۵۳، ۴۷۰ـ۴۷۱، ج۹، ص۳۰ـ ۳۱، ۷۸ـ۷۹). سوروس[۵۲] پس از آنكه در ۱۹۳ ميلادى به امپراتورى رسيد (حك : ۱۹۳ـ۲۱۱م)، به اصلاحات در ارتش پرداخت و با قدرت حكومت كرد. او روم شرقى را در ۱۹۶ ميلادى محاصره و تصرف كرد. بين النهرين را از دست اشكانيان بيرون كرد و شورشهاى اعراب آنجا و سرزمين گل را فرونشاند ( همان، ج ۹، ص ۱۵۹ـ۲۷۷). بيشتر سده سوم به هجوم اقوام وحشى، خصوصآ ژرمنها، سپرى شد و اغلب امپراتوران روم ازجمله كاراكالا[۵۳] ( همان، ج ۹، ص ۳۰۸ـ۳۱۷) و ديوكلتيانوس/ ديوكلسين[۵۴] (حك : ۲۸۴ـ۳۰۵م) درگير جنگ با آنها بودند. ديوكلتيانوس براى بهبود وضع امپراتورى كوشش نمود و ماكسيميانوس/ماكسيميان[۵۵] را در امپراتورى شريك كرد و اداره بخش غربى امپراتورى را به او واگذاشت. قسطنطين اول (حك : ۳۰۶ـ۳۳۷م) بر هر دو بخش امپراتورى حكم راند. او برخلاف سياست ديوكلتيانوس، يعنى شكنجه و كشتار مسيحيان، در ۳۱۳ ميلادى با صدور منشور ميلان، آزادى مذهبى مسيحيان را در امپراتورى روم اعلام كرد. اقدام ديگرش ساختن قسطنطنيه و انتقال پايتخت به آنجا در ۳۳۰ ميلادى بود ( ائوسبيوس قيسارى[۵۶] ، ص ۷۴، ۷۸ـ۷۹، ۸۶، ۱۱۱ـ۱۱۳، ۱۴۰، ۱۹۵ـ۱۹۶، ۲۴۵ـ۲۴۶، مقدمه كمرون[۵۷] و هال[۵۸] ، ص ۴۰ـ۴۲). قسطنطين براى آراستن شهر، بسيارى از ساختمانهاى بزرگ را در آنجا بنا كرد، ازجمله كاخ بزرگ و كليساى جامع آگياسوفيا[۵۹] / اياصوفيه ( گرگورى، ص ۵۸ـ۶۰).

ج) تشكيل امپراتورى روم شرقى. تئودوسيوس اول[۶۰] (حك : ۳۷۹ـ۳۹۵م) واپسين امپراتور روم بود كه بر هر دو بخش امپراتورى فرمانروايى كرد. دوره وى در تاريخ مسيحيت مهم است. او در ۳۸۰ ميلادى تعميد يافت و پس از آن، از مسيحيت حمايت كرد. او در اين سال، طى فرمانى اعلام كرد كه همه مسيحيان بايد از اسقفهاى روم و اسكندريه تبعيت كنند و اين حمايت آشكار از اعتقادنامه نيقيه بود كه بر مسيحيت تثليثى تأكيد داشت. با مرگ وى در ۳۹۵ ميلادى، امپراتورى روم به دو بخش شرقى (بيزانس) و غربى تجزيه و حكومت ميان دو پسرش آركاديوس[۶۱] در شرق و هونوريوس[۶۲] در غرب تقسيم شد (اسد رستم، ج ۱، ص ۱۰۷ـ۱۰۹؛ گرگورى، ص ۸۴، ۸۹، ۹۵). تقريبآ در سراسر سده بعد، بخش غربى امپراتورى صحنه حملات اقوام واندال[۶۳] ، ژرمن[۶۴] و گوت[۶۵] بود تا آنكه سرانجام اودوآكر[۶۶] ، سردارِ احتمالا ژرمن، امپراتور رومولوس آگوستولوس[۶۷] را بركنار كرد (۴۷۶م) و خود عملا قدرت را در دست گرفت (گرگورى، ص ۱۰۸). در بخش شرقى، يوستى نيانوس اول[۶۸] (حك : ۵۲۷ـ۵۶۵م) پس از مرگ عمويش، يوستينوس[۶۹] ، قدرت را در دست گرفت و همسرش، تئودورا[۷۰] ، را در قدرت سهيم كرد. دوره سلطنت وى را عصر طلايى دوره نخست امپراتورى شرقى دانسته اند. او كوشيد تا بر غرب (ازجمله شهر رم) استيلا يابد و امپراتورى يكپارچه روم را از نو برقرار كند. ازاين رو، در دوره وى امپراتورى به گسترده ترين حدود خود رسيد. او كليساى اياصوفيه را در قسطنطنيه بازسازى كرد. سپس به دستور وى، مجموعه قوانين[۷۱] جديدى در دوازده جلد (از ۵۲۹ تا ۵۳۴م) تدوين شد (همان، ص ۱۱۹، ۱۲۶ـ۱۲۸، ۱۳۹ـ۱۴۰؛ اسد رستم، ج ۱، ص ۱۶۸ـ ۱۷۹، ۱۸۷ـ۱۸۸، ۱۹۴). هِرَقل* يا هراكليوس اول[۷۲] (حك : ۶۱۰ـ۶۴۱م)، امپراتور مهم روم شرقى، پس از تحمل شكستهايى در نبرد با ساسانيان*، در سالهاى ۶۲۲ـ۶۲۷ ميلادى (اول تا ششم هجرت) پيروزيهايى بر آنان به دست آورد ( تئوفانس[۷۳] ، ص ۸ـ۳۰؛ نيز ادامه مقاله، بخش :۲ مناسبات روم شرقى و ساسانيان)، اما در نبرد با مسلمانان ناكام بود و سوريه، فلسطين و مصر را از دست داد. جنگها و فتوحات مسلمانان در قلمرو روم در زمان جانشين وى، كنستانس دوم[۷۴] (حك : ۲۰ـ۴۸/ ۶۴۱ـ۶۶۸)، نيز ادامه يافت (تئوفانس، ص ۳۷ـ۵۰؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت الف: صدر اسلام). پس از اين ناكاميها، يوستى نيانوس دوم (حك : ۶۵ـ۷۶/ ۶۸۵ـ۶۹۵ و ۸۶ـ۹۲/ ۷۰۵ـ۷۱۱) از ناآراميهاى داخلى جهان اسلام بهره گرفت و در حمله به قلمرو مسلمانان پيروزيهايى به دست آورد. او همچنين به بالكان لشكر كشيد و سياست جابه جايى جمعيت را اجرا كرد و اسلاوها را در آسياى صغير و مردم نواحى شرقى را در بالكان مستقر ساخت. در سال ۷۳/ ۶۹۲ نيز، شوراى كوينى سكستوم[۷۵] را براى صدور احكام انضباطى درخصوص امور روزمره اخلاقى و ادارى كليسا در قسطنطنيه برگزار كرد. بااين حال، پاپ سرگيوس اول[۷۶] (پاپ كليساى غربى) قوانين مصوب اين شورا را نپذيرفت و اين عامل اختلاف طرفين شد (تئوفانس، ص ۶۰ و پانويس ۱۲۸، ص ۶۱ـ ۶۶؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت الف: صدر اسلام). امپراتور لئوى سوم (حك : ۹۸ـ۱۲۳/ ۷۱۷ـ۷۴۱) در برابر حمله مسلمانان به قسطنطنيه و محاصره آنجا (۹۸ تا ۹۹/ ۷۱۷ـ۷۱۸) مقاومت كرد و در بعضى نبردها بر سپاهيان اموى پيروز شد (تئوفانس، ص ۸۸ـ۹۱، ۹۶ـ۹۸؛ نيز بخش ۳، قسمت الف: صدر اسلام). او به بى ثباتى در روم خاتمه داد. در دوره قسطنطين پنجم (حك : ۷۴۱ـ۷۵۵/ ۱۲۳ـ۱۳۸)، در ۷۵۱، لومباردها[۷۷] ، راونا[۷۸] (از مراكز قدرت روم شرقى در ايتاليا) را اشغال كردند و به اين ترتيب، نفوذ روم شرقى در نواحى ايتاليا از ميان رفت (هاتن[۷۹] ، ص ۱۴۲؛ گرگورى، ص ۱۹۵ـ۱۹۶). قسطنطين هفتم (حك بار دوم: ۳۳۳ـ۳۴۸/ ۹۴۵ـ۹۵۹) مناسبات سياسى گسترده اى با دربار عبدالرحمان سوم* (خليفه اموى اندلس)، اتوى اول[۸۰] (پادشاه آلمان) و نيز حكومت نوپاى كيف[۸۱] برقرار كرد. بااين حال، عمليات نظامى در شرق متمركز بود و سرداران رومى در جنگ با حكومت حَمدانيان* موفقيتهايى كسب كردند ( گرگورى، ص ۲۳۴؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت و: حمدانيان و قسمت ه : امويان اندلس). در نيمه دوم سده چهارم/ دهم و در سده پنجم/ يازدهم، امپراتوران روم نيكفوروس دوم[۸۲] (در منابع عربى : نقفور/تكفور؛ حك ۳۵۲:ـ۳۵۸/۹۶۳ـ۹۶۹)، يوآنس زيميسكس[۸۳] (يوحناى اول؛ در منابع عربى: يأنس بن شِمِشقيق؛ حك : ۳۵۹ـ۳۶۵/ ۹۶۹ـ۹۷۶) و باسيليوس دوم[۸۴] (حك : ۳۶۵ـ۴۱۶/ ۹۷۶ـ۱۰۲۵) بارها به سرزمينهاى اسلامى حمله كردند ( ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت و: حمدانيان). نيكفوروس و باسيليوس موفق شدند پس از سالها درگيرى با بلغارها، آنها را شكست دهند و خراج گزار كنند (گرگورى، ص ۲۳۷، ۲۴۰، ۲۴۲ـ۲۴۶). سده پنجم/ يازدهم آغاز مناسبات روميان با تركان ( ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت ز: مناسبات با تركان) بود. ورود تركان به آناطولى درگيريهاى دامنه دار آنها با روميان را در پى داشت ( كومننا[۸۵] ، ص ۱۲۴ـ۱۲۶). در دوره امپراتوران سلسله كومننوس[۸۶] (۴۷۴ـ۵۸۱/ ۱۰۸۱ـ ۱۱۸۵)، كليسا با وجود آنكه از سلطه امپراتور بيشتر تبعيت مى كرد، نفوذش در جامعه روم شرقى بيشتر بود (انگولد[۸۷] ، ص ۶ـ۷). از آن ميان، آلكسيوس[۸۸] كومننوس (آلكسيوس اول؛ حك : ۴۷۴ـ۵۱۲/ ۱۰۸۱ـ۱۱۱۸) در آغاز كار، با حمله نورمانها[۸۹] به غرب يونان روبه رو شد، اما به يارى نيروى دريايىِ ونيز آنها را شكست داد. آلكسيوس با عقد قرارداد تجارى با ونيزيها در ۴۷۵/ ۱۰۸۲ و تجار پيزا در ۱۱۱۱/۵۰۵، در حقيقت تجارت روم شرقى را در انحصار تجار ايتاليايى درآورد و موجب ضعف اقتصادى روم شرقى در بلندمدت شد. او همچنين با عقد توافقنامه هايى با سلجوقيان روم، كه بر بيشتر آسياى صغير استيلا يافته بودند، كوشيد تا از پيشروى آنها جلوگيرى كند (گرگورى، ص ۲۵۷ـ۲۵۸، ۲۶۳ـ ۲۶۴؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت ز: مناسبات با تركان). جنگهاى صليبى* كه در زمان وى آغاز شد، به روم شرقى آسيب بزرگى زد و در نتيجه آن، حكومت روم بخشى از قلمرو خود را در شام و سواحل مديترانه از دست داد ( ادامه مقاله، بخش :۴ مناسبات روم شرقى و صليبيان). پسر و جانشين او، يوآنس/ يوحنا كومننوس (يوحناى دوم؛ حك : ۵۱۲ـ۵۳۷/ ۱۱۱۸ـ۱۱۴۳) عليه سلجوقيان به آسياى صغير لشكر كشيد و براى پس گرفتن اَنطاكيه[۹۰] از صليبيان نيز حمله اى ترتيب داد، اما موفق نبود (گرگورى، ص ۲۶۷). مانوئل[۹۱] كومننوس (مانوئل اول؛ حك : ۵۳۷ـ۵۷۶/ ۱۱۴۳ـ ۱۱۸۰) كه در جريان جنگ صليبى دوم قلمروش در يونان ويران شده بود، جنگ با سلجوقيان را متوقف و با آنان صلح كرد تا با صليبيان بجنگد ( ادامه مقاله، بخش :۳ قسمت ز: مناسبات با تركان؛ بخش :۴ مناسبات روم شرقى و صليبيان). بعدآ، همه امارتهاى صليبى شرق امپراتورى به تفوق ظاهرى روم شرقى تن دادند و در ۵۵۴/۱۱۵۹، اميران صليبى انطاكيه و بيت المقدس از مانوئل اطاعت كردند (كيناموس[۹۲] ، ص ۱۳۳ـ۱۳۷؛ نيز گرگورى، ص ۲۷۰)؛ اما او در ۵۷۱/۱۱۷۶ از سلجوقيان به سختى شكست خورد (گرگورى، ص ۲۷۱؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت ز: الف. سلجوقيان). در جنگهاى صليبى، به سرزمينهاى روم شرقى آسيب جدّى وارد شد و سرانجام در جنگ صليبى چهارم، صليبيان در ۶۰۰/۱۲۰۴ قسطنطنيه را گرفتند و در آنجا حكومت لاتين صليبى تأسيس كردند. بقيه قلمرو امپراتورى روم شرقى نيز به مملكتهاى مستقل تجزيه شد و به اين ترتيب، امپراتورى بيزانس براى مدتى خاتمه يافت. به دنبال آن، تئودور لاسكاريس اول[۹۳] (حك : ۶۰۵ـ۶۱۹/ ۱۲۰۸ـ۱۲۲۲) امپراتورى در تبعيد روم شرقى را در نيقيه[۹۴] (ازنيق) تشكيل داد. سرانجام در ۶۵۹/۱۲۶۱، ميخائيل هشتم (امپراتور نيقيه؛ حك : ۶۵۷ـ۶۵۹/۱۲۵۹ـ۱۲۶۱) با شكست دادن لاتينها و تصرف قسطنطنيه، امپراتورى روم شرقى را بار ديگر احيا كرد و سلسله پالايولوگوس[۹۵] را بنيان نهاد. او درگير حملات سلجوقيان روم به قلمرو خود بود و بااين حال، درصدد برآمد سلطه امپراتورى را در يونان بسط دهد و قلمرو پيشين روم در اروپا را بازگرداند (دوكاس[۹۶] ، ص ۵۸ـ۵۹؛ وريونيس[۹۷] ، ص ۱۳۶ـ۱۳۷؛ گرگورى، ص ۲۹۳ـ۲۹۴؛ نيز ادامه مقاله، بخش :۴ مناسبات روم شرقى و صليبيان). در دوره آندرونيكوس دوم[۹۸] (حك : ۶۸۱ـ۷۲۸/ ۱۲۸۲ـ ۱۳۲۸)، شهرهاى مهمى از آناطولى از قلمرو روم شرقى جدا شدند و به دست تركان عثمانى* افتادند. در سده هشتم/ چهاردهم نيز، سير نزولى امپراتورى روم شرقى ادامه يافت و سرانجام، عثمانيان (محمد فاتح*) در ۸۵۷/۱۴۵۳ با فتح قسطنطنيه به امپراتورى روم شرقى پايان دادند (دوكاس، ص ۵۹ـ۶۰، ۲۴۲ـ۲۴۴؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت ز : عثمانيان).

د) اوضاع اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى. قانون و قانون گذارى از ويژگيهاى مهم جامعه روم و بيزانس بود. كلاوديوس[۹۹] ، امپراتور روم (حك : ۴۱ـ۵۴م)، به تدوين حقوق و قانون علاقه مند بود (فوگن[۱۰۰] ، ص ۵۳). امپراتور ديوكلتيانوس/ ديوكلسين (حك : ۲۸۴ـ۳۰۵م) در ۳۰۱ ميلادى براى نخستين بار، با تصويب قانونى، قيمت كالاها و محصولات و حداكثر دستمزد براى كارگران و خدمات عمومى را تعيين كرد و براى تخطى از آن، مجازاتهايى درنظر گرفت (همان، ص ۵۵). بيزانسيها سنّت حقوقى روم باستان را ادامه دادند. يوستى نيانوس در ۵۳۳ ميلادى مجموعه اى از قوانين مدون تهيه كرد كه در آن تصريح شده بود، رفاه مردم ساكن امپراتورى از دو منبع سلاح و قانون است. سلاح لازمه جنگ و قانون لازمه زمان صلح بود (سيمون[۱۰۱] ، ص ۱ـ۲؛ استولت[۱۰۲] ، ص ۷۹؛ راوتمن[۱۰۳] ، ص ۲۹). ويژگى مهم قانون در قلمرو بيزانس عموميت آن بود (سيمون، ص ۶). سومين اقدام بزرگ در زمينه قانون گذارى، نوشتن مهم ترين متن قانون در قلمرو روم شرقى پس از مجموعه يوستى نيانوس، يعنى كتاب اكلوگا[۱۰۴] (انتخاب) بود، كه در دوره لئوى سوم[۱۰۵] (حك : ۹۸ـ۱۲۳/ ۷۱۷ـ۷۴۱) و با هدف اصلاحات اجتماعى و برقرارى نظم حقوقى در سراسر قلمرو، در ۱۰۸/۷۲۶ تدوين و منتشر شد. اين قانون مدنى موادى راجع به خانواده، مجازات مرگ و ديگر مجازاتها، درآمد و تغذيه را دربر داشت (همان، ص ۱۲ـ۱۴). در دوره باسيليوس اول (حك : ۲۵۳ـ۲۷۳/ ۸۶۷ـ ۸۸۶) و لئوى ششم (حك : ۲۷۳ـ۲۹۹/ ۸۸۶ـ۹۱۲) نيز، قوانينى منطبق با جامعه روم شرقى وضع شد ( همان، ص ۱۶ـ۲۲؛ استولت، همانجا). تفاوت قوانين بيزانس با قوانين روم باستان در انطباق آن با مسيحيت بود. جامعه روم شرقى ساختارى طبقاتى داشت. در رأس هرم اجتماعى، امپراتور قرار داشت و مردم به سه طبقه كلى فرادست، متوسط[۱۰۶] و فرودست[۱۰۷] تقسيم مى شدند. گروه اندكى از نجبا، مأموران عالى رتبه دولتى، فرماندهان نظامى و مالكان عمده، طبقه فرادست را تشكيل مى دادند و اغلب از خانواده هاى مشهور بودند و املاك مهم و مستغلات تجارى شهرى را در دست داشتند. طبقه متوسط از خرده مالكان، تجار ثروتمند، صنعتگران و كشاورزان زميندار ساكن شهرها تشكيل مى شد؛ اما بيشترين افراد به طبقات فرودست جامعه، يعنى كشاورزان روستايى و فقراى شهرى تعلق داشتند. بردگان[۱۰۸] جزء لاينفك جامعه روم شرقى بودند كه همچون دارايى اشخاص محسوب مى شدند و داراى كمترين حقوق بودند (راوتمن، ص۲۰ـ۲۲). ارتش، روحانيان و كشاورزان در ساختار اجتماعى روم شرقى اهميتى خاص داشتند (منگو[۱۰۹] ، ص ۳۳). كليسا در جامعه روم شرقى نقشى اساسى داشت و تا حد زيادى مسئول كنار هم قراردادن عناصر مجزا و متفاوت جامعه روم شرقى بود. اسقف اعظم قسطنطنيه به عنوان عالى ترين مقام مذهبى، جايگاهى برابر با پاپ در رم داشت. ساختار كليسايى روم شرقى داراى سلسله مراتب مختص به خود بود و در آنجا، برخلاف اروپاى غربى، روحانيان ارتباط نزديك تر با ساير مردم داشتند. به همين سبب، حضور كليسا در جامعه در مقايسه با حكومت بارزتر بود ( راوتمن، ص ۲۳). در دوره حاكميت سلسله كومننوس، كليساى روم شرقى نفوذ بيشتر يافت و نظارت خود را بر جامعه افزايش داد، به طورى كه در تعامل حكومت و كليسا، وقف و توسعه اماكن خيريه مانند دارالايتام و بيمارستان گسترش يافت (انگولد، ص ۳۰۳ـ۳۱۴). ازدواج در جامعه روم شرقى اهميت بسيار داشت و كليسا بر آن تأكيد مى كرد و كليسا و حكومت بر آن نظارت داشتند. درحقيقت، در روم شرقى قوانين مدنى مربوط به ازدواج با آيين مسيحيت تطبيق داده شده بودند (همان، ص ۴۰۴). روم شرقى نظام ادارى ـ ايالتى منظم و كلانى داشت. ديوكلتيانوس وظايف نظامى و غيرنظامى حاكمان را جدا كرد. پس از آن، گردآورى ماليات و قضاوت به حاكمان سپرده شد. همچنان كه نيكوكارى و خدمات عام المنفعه نيز جزو وظايف حاكمان ايالات بود ( همان، ص ۳۱ـ۳۹، ۴۶ـ۵۰، ۷۷ـ۷۹). نظام ادارى روم از اواخر سده چهارم ميلادى در سه بخش تنظيم شده بود: ايالات، مناطق اسقف نشين و حوزه ادارى يا مناطق رياست نشين[۱۱۰] . در اوايل سلطنت قسطنطين اول، قلمرو روم شرقى داراى دوازده ناحيه اسقف نشين بود كه زير نظر چهار منطقه رياست نشين اداره مى شدند (اسلوتيس[۱۱۱] ، ص ۱۷ـ۱۸). در اواخر دوره باستان، در روم، هر شهر كانونِ ادارى منطقه خود بود و رهبران غيرمحلى غيرنظامى و مجموعه اى از مشاوران، آن را اداره مى كردند. در نتيجه تغييراتى كه از اواخر سده چهارم تا هفتم ميلادى در ساختار مراكز ايالات روى داد، مناطق نظامى بزرگى[۱۱۲] به منزله بخشهاى اصلى ادارى امپراتورى روم شكل گرفت و جايگزين نظام ايالتى پيشين شد. هركدام از اين بخشها را فرماندار نظامى[۱۱۳] اداره مى كرد، كه مستقيمآ با امپراتور در ارتباط بود. در كنار ديوان سالاران و كارگزاران كليسا، مالكان ثروتمند نيز نقشى مهم در اداره شهرها داشتند (راوتمن، ص ۱۲۰). سپاه روم در اواخر سده چهارم ميلادى در شرق و غرب امپراتورى حدود ۰۰۰، ۶۵۰ نفر در اختيار داشت. سپاه روم شرقى به دو قسمت سواره نظام متحرك[۱۱۴] ( ۰۰۰،۲۵۰ تن) و سپاهيان ثابت مرزى[۱۱۵] ( ۰۰۰،۱۰۰ تن) تقسيم مى شد. سپاهيان متحرك در شهرها وظايف پليس را نيز اجرا مى كردند، اما سپاهيان مرزى اغلب از كشاورزان محلى بودند و در قلعه ها ساكن مى شدند. از بربرها، گوتها، هونها و سَكاها نيز در سپاه مرزى استفاده مى شد. در قبال خدمات سپاهيان، عوايد زمين پرداخت مى شد (منگو، ص ۳۳ـ۳۴؛ راوتمن، ص ۲۰۲ـ۲۰۳). به سبب مجاورت بخش اصلى قلمرو بيزانس با ساحل مديترانه، نيروى دريايى بخشى مهم از ارتش روم شرقى را تشكيل مى داد. در عهد قسطنطين اول، ناوگان دريايى روم شرقى شامل ۵۵۰ كشتى بزرگ و كوچك بود. در دوره تئودوسيوس دوم (حك : ۴۰۸ـ ۴۵۰م)، از ناوگان دريايى (متشكل از ۱۱۰۰ كشتى) براى نبرد دريايى استفاده مى شد. در سده چهارم/ دهم نيز، از ناوگان دريايى چندهزار فروندى بيزانسى ياد شده است. ناوگان دريايىِ روم شرقى بيشتر كاربرد نظامى داشت ( پراير[۱۱۶] و جفريز[۱۱۷] ، ص ۷، ۹، ۴۰۸). تا دوره يوستى نيانوس اول، ابريشم خام را از طريق ايران، از چين وارد مى كردند، اما از سده ششم ميلادى، روم شرقى توليدكننده ابريشم شد و پرورش كرم ابريشم و توليد ابريشم بخشى مهم از اقتصاد بيزانس بود (بايرون[۱۱۸] ، ص ۱۳۶). طبق گزارش بنيامين تودلايى/ تُطَيلى[۱۱۹] ، سياح يهودى اندلسى (متوفى پس از ۵۶۸/۱۱۷۳)، پيشه اصلى يهوديان قلمرو روم شرقى توليد پارچه هاى ابريشمى بود. شهرهاى روم، به ويژه قسطنطنيه، از موقعيت تجارى مناسب بهره مند بودند و ازاين رو، بازرگانانى از سراسر جهان در آنجا حضور داشتند. تجار دولت شهرهاى ايتاليا مانند جنووا[۱۲۰] ، ونيز و پيزا[۱۲۱] فعال تر بودند (ص ۲۱۲ـ۲۱۶، ۲۱۹). تجار ايتاليايى امتيازاتى خاص، همچون معافيت مالياتى و حق تأسيس تجارتخانه در سراسر روم شرقى، داشتند. ازاين رو، عده آنها به حدود شصت هزار تن مى رسيد (بايرون، ص ۱۴۷ـ۱۴۸). درآمد اصلى حكومت بيزانس از عوارض گمركى و ماليات بر زمين حاصل مى شد ( تطيلى، ص ۲۲۲؛ نيز بايرون، ص ۱۳۸). روم شرقى داراى نظام پولى منسجم بود و امپراتوران روم شرقى به صورت مداوم با اصلاح اين نظام پولى، ثبات آن را حفظ مى كردند. برخلاف دوره روم باستان كه سكه طلاى اريوس[۱۲۲] رايج بود، با اصلاحات قسطنطين اول، سوليدوس[۱۲۳] (به وزن ۲۴ قيراط يا ۵۵ر۴ گرم) سكه طلاى معيار بيزانس شد كه تا پايان امپراتورى رواج داشت. ماليات با سوليدوس اخذ مى شد (گريرسون[۱۲۴] ، ص ۳۴۵؛ راوتمن، ص ۳۲). تغيير اصلى و مهم در ظاهر سكه هاى روم شرقى، در مقايسه با سكه هاى رومى، رواج نمادهاى مسيحى همچون فرشته، صليب، نقش حضرت مسيح و حضرت مريم عليهماالسلام بر روى آنها بود (گريرسون، ص ۴، ۶ـ۷، ۹). هرچند زبان بيشتر مردم ساكن قلمرو روم شرقى لاتين و يونانى بود، اما تنوع قومى و زبانى در آن به چشم مى خورد. به سبب وسعت قلمرو، لاتين در بخش غربى، و يونانى در بخش شرقى، زبان ادارى و فرهنگى بود. به طوركلى، زبانهاى مردم تحت حاكميت روم شرقى شامل يونانى، لاتين، آرامى (ازجمله سريانى)، قفقازى و قبطى بود. از تكلم به ۷۲ زبان در قسطنطنيه ياد شده است (منگو، ص ۱۳ـ۲۰؛ راوتمن، ص ۱۵ـ۱۶). در جامعه روم شرقى، همچون روم باستان، آموزش اهميت ويژه داشت. آموزش كه اغلب از شش يا هفت سالگى شروع مى شد، مخصوص پسران بود و سه مرحله داشت: مقدماتى، متوسط و عالى. در سطح مقدماتى، خواندن و نوشتن تدريس مى شد و فقط آموزش در اين سطح، عمومى بود. در سطح متوسط، آموزش با معلمان ديگر و آثار شاعرانى چون هومر[۱۲۵] انجام مى شد. در اين سطح، علاوه بر ادبيات، حساب، هندسه، ستاره شناسى و موسيقى و غيره آموزش داده مى شد. سطح عالى كه برنامه آموزشى دقيقى داشت، فقط مختص شهرهاى بزرگ بود و علومى همچون فلسفه، پزشكى، هندسه، نجوم و صرف ونحو در آن تدريس مى شد (منگو، ص ۱۲۵ـ۱۲۸؛ رانسيمان[۱۲۶] ، ص ۲۲۳ـ۲۲۶).

منابع : محمودبن محمد آقسرايى، مسامرة الاخبار و مسايرة الاخيار، چاپ عثمان توران، آنكارا ۱۹۴۴؛ ابن اثير؛ ابن بى بى، الاوامر العلائيه فى الامور العلائيه، معروف به تاريخ ابن بى بى، چاپ ژاله متحدين، تهران ۱۳۹۰ش؛ ابن حَوقَل؛ اسد رستم، الروم: فى سياستهم، و حضارتهم، و دينهم، و ثقافتهم و صِلاتهم بالعرب، بيروت ۱۹۵۵ـ ۱۹۵۶؛ احمدبن اخى ناطور افلاكى، مناقب العارفين، چاپ تحسين يازيجى، آنكارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱؛ بنيامين بن يونه تُطَيلى، رحلة بنيامين التطيلى، ترجمها عن النص العبرى و علق على حواشيها و كتب ملاحقها عزرا حداد، چاپ عبدالرحمان عبداللّه شيخ، ابوظبى ۲۰۰۲؛ على بن حسين مسعودى، اخبارالزمان، بيروت ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛ همو، مروج الذهب و معادن الجوهر، چاپ شارل پلّا، بيروت ۱۹۶۵ـ۱۹۷۹؛ ياقوت حَمَوى؛

The A ncient world to ۳۰۰ A . D., ed. Paul J. Alexander, New York: Macmillan, ۱۹۶۶; Michael Angold, Church and society in Byzantium under the comneni: ۱۰۸۱-۱۲۶۱, Cambridge ۲۰۰۰; Appian, A ppian’s Roman history, with an English translation by Horace White, vol.۱, London ۱۹۱۲, repr.۱۹۷۲;Robert Byron, TheByzantine achievement: an historical perspective A .D. ۳۳۰-۱۴۵۳, NewYork ۱۹۶۴; Cassius Dio Cocceianus, Dio’s Roman history, with an English translation by Earnest Cary, London ۱۹۱۴- ۱۹۲۷; Anna Comnena, A lexiad: A nadolu’da ve Balkan yarimadasi’nda imparator A lexios Kommenos dönemi’nin tarihi, tr. Bilge Umar, Iè stanbul ۱۹۹۶; Ducas, Decline and fall of Byzantium to the Ottoman Turks, tr. Harry J. Magoulias, Detroit ۱۹۷۵; Eusebius of Caesarea, Life of Constantine, introduction, translation, and commentary by Averil Cameron and Stuart G. Hall, Oxford ۱۹۹۹; Marie Theres Fögen, "Legislation in Byzantium: a political and a bureaucratic technique", in Law and society in Byzantium: ninth-twelfth centuries, ed. Angeliki E. Laiou and Dieter Simon, Washington, D. C.: Dumbarton Oaks Research Library and Collection, ۱۹۹۴; Edward Gibbon, The history of the decline and fall of the Roman Empire, [n.l.] ۱۹۲۶-۱۹۲۹; Timothy E. Gregory, A history of Byzantium, Malden, Mass. ۲۰۰۵; Philip Grierson, Byzantine coins, Berkeley ۱۹۸۲; C. Warren Hollister and Judith M. Bennett, Medieval Europe: a short history, Boston ۲۰۰۲; Edward Hutton, Ravenna, London ۱۹۱۳; Christopher Kelly, The Roman Empire: a very short introduction, Oxford ۲۰۰۶; Ioannes Kinnamos, Ioannes Kinnamos’un historia’si: ۱۱۱۸-۱۱۷۶, ed. Iíân Demirkent, Ankara ۲۰۰۱; Livius, Livy in fourteen volumes, with an English translation by B. O. Foster, Cambridge, Mass., vol.۱, ۱۹۶۷, vol.۸, ۱۹۴۹; Cyril Mango, Byzantium: the empire of the new Rome, London ۱۹۹۸; Mehmed Neí, Kitâb-i Cihan-nümâ: Neírî: tarihi, ed. Faik Reíit Unat and Mehmed A. Köymen, Ankara ۱۹۹۵; Polybius, The general history of Polybius, vol.۱, translated from the Greek by MR. Hampton, Oxford ۱۸۲۳; John H. Pryor and Elizabeth M. Jeffreys, The age of dromo¦ n: the Byzantine navy ca ۵۰۰-۱۲۰۴, with an appendix translated from the Arabic of Mu¤hammad ibn Mankali by Ahmad Shboul, Leiden ۲۰۰۶; Marcus Rautman, Daily life in the Byzantine Empire, Westport ۲۰۰۶; John H. Rosser, Historical dictionary of Byzantium, Lanham, Md. ۲۰۰۱; Steven Runciman, Byzantine civilisation, London ۱۹۷۵; Dieter Simon, "Legislation as both a world order and a legal order" in Law and Society in Byzantium: ninth-twelfth centuries, ibid; Daniëlle Slootjes, The governor and his subjects in the later Roman Empire, Leiden ۲۰۰۶; Pat Southern, The Roman Empire from Severus to Constantine, London ۲۰۰۴; Bernard Stolte, "The social function of the law" in The Social history of Byzantium, ed. John Haldon, Chichester, Engl.: Wiley-Blackwell, ۲۰۰۹; Theophanes, The chronicle of Theophanes, an English translation of anni mudi ۶۰۹۵-۶۳۰۵ (A . D. ۶۰۲-۸۱۳), with introduction and notes by Harry Turtledove, Philadelphia ۱۹۸۲; Speros Vryonis, The decline of medieval Hellenism in A sia Minor and the process of Islamisation from the eleventh through the fiftinth century, Berkeley ۱۹۷۱.

 / مجتبى خليفه /

 ۲) مناسبات روم شرقى و ساسانيان. سابقه مناسبات روميان با ايرانيان به دوره اشكانيان (حك : ۲۵۰ق م ـ ۲۲۶م) بازمى گردد و ارمنستان يكى از مهم ترين مسائل مورد منازعه روميان و اشكانيان بود ( موسى خورنى[۱۲۷] ، ص ۱۰۹ـ۱۱۷، ۱۳۹، ۱۵۲). پس از اشكانيان، ساسانيان نيز از آغاز ميراث دار اين درگيريهاى طولانى مدت بودند. اردشير بابكان (حك : ۲۲۶ـ۲۴۰م) پس از تأسيس سلسله ساسانيان* متوجه مرزهاى غربى قلمروش يعنى امپراتورى روم شد. او آن مناطق را ميراث ايرانيان مى دانست و در پى احياى قلمرو هخامنشيان بود. بنابراين، بلافاصله پس از حاكميت بر بين النهرين، درصدد گسترش قلمرو خود در سوريه و يونيه/ ايونيا[۱۲۸] (در آسياى صغير) تا سواحل درياى اِژِه برآمد و شهر هتره/ هَترا[۱۲۹] ( الحَضْر*) را پايگاه لشكركشيهاى خود به روم قرار داد (هروديان[۱۳۰] ، ص ۱۵۶ـ۱۵۷؛ كاسيوس ديوكوكيانوس[۱۳۱] ، ج ۹، ص ۴۸۳). به نوشته نولدكه[۱۳۲] (ص ۲۱، پانويس ۳)، اردشير در آغاز در مقابله با روميان موفق بود، اما در ادامه، مجبور به عقب نشينى شد. مسئله ارمنستان از همان آغاز دوره ساسانى نيز مهم ترين معضِل امپراتورى روم و ساسانيان بود، زيرا خاندان حكومتگر آرشاكونى[۱۳۳] اشكانى تبار (حك : ۵۴ـ۴۲۸م) فرمان بردار روم بودند و برخى ديگر از خاندانهاى اشكانى ارمنستان از اردشير تبعيت مى كردند. همين امر موجب شد اردشير به ارمنستان لشكركشى كند، اما به نوشته مورخان ارمنى، سپاه وى شكست خورد ( آگاتانگغوس[۱۳۴] ، ص ۳۰ـ۳۳؛ موسى خورنى، ص۱۵۲ـ ۱۵۴). پس از آن، ارمنستان تا اواخر دوره ساسانى مهم ترين مسئله اختلاف بين ايران و روم باقى ماند. درگيريهاى اين دو حكومت در دوره شاپور اول (حك : ۲۴۰ـ۲۷۰م؛ شاپور*)، پسر و جانشين اردشير، با شدت بيشتر دنبال شد. ثعالبى (ص ۴۸۸ـ۴۸۹) خوددارى روميان از پرداخت خراج منظم به ساسانيان را عامل لشكركشيهاى شاپور به روم ذكر كرده است. شاپور در بين النهرين، سوريه و آسياى صغير پيشرويهايى كرد و شهرهايى مانند نَصيبين* و انطاكيه* را تصرف كرد. سپس، حاكميت ساسانيان را تا كيليكيه و كاپادوكيا/كاپادوكيه[۱۳۵] (در منابع عربى: قالوقيّه و قبدوقيّه/ قذوقيه) گسترش داد ( كمرون[۱۳۶] ، ص ۱۲۱؛ ابن قتيبه، ص ۶۵۴؛ دينورى، ص ۴۶؛ طبرى، ج ۲، ص ۴۶ـ۴۷). شاپور در ۲۵۲ ميلادى به ارمنستان حمله كرد و آنجا را نيز گرفت (ماركوارت[۱۳۷] ، ص ۱۱۴). در پى پيروزيهاى شاپور، امپراتور روم، والريانوس[۱۳۸] (حك : ۲۵۳ـ۲۶۰م)، به مقابله با وى شتافت، اما نزديك شهر رُها* (ادسا[۱۳۹] ، اورفه) از شاپور شكست خورد و به همراه سپاهيانش اسير شد (۲۶۰م). شاپور شهر جُنديشاپور* را بنا كرد و اسيران رومى را در آن جاى داد و آنان سد شادُرْوان را در شوشتر، به دستور وى ساختند. سپس، شاپور والريانوس را در ازاى فديه اى سنگين آزاد كرد (يعقوبى، ج ۱، ص ۱۵۹؛ طبرى، ج ۲، ص ۴۷؛ نيز عريان، ص ۷۰ـ ۷۲). به دستور شاپور، شرح پيروزى اش را در كتيبه اى در بناى سنگى كعبه زردشت در محوطه نقش رستم ثبت كردند و در سنگ نگاره هايى در نقش رستم* و بيشاپور*، صحنه اسارت والريانوس را به تصوير كشيدند ( سامى، ص ۸۶ـ۸۸، ۱۶۴ـ ۱۶۸، ۱۸۱؛ مرادى غياث آبادى، ص ۴۸؛ عريان، ص ۴۸ـ۷۳). مسعودى (ج ۱، ص۲۹۰) از احترام امپراتور روم به نحوه حكمرانى شاپور ياد كرده است. پس از مرگ شاپور، حكومت روم به دنبال مصالحه با حكومت ساسانى، خاندان آرشاكونى را دوباره به قدرت رساند و خسرو دوم را در بخشهاى غربى ارمنستان به شاهى رساند، اما ساسانيان خسرو را با دسيسه اى از ميان برداشتند و ارمنستان را تصاحب كردند. سپس در پى حملات پيروزمندانه روميان، تيرداد سوم (پسر خسرو دوم) با لشكرى كه امپراتور روم، ديوكلتيانوس/ ديوكلسين، در اختيارش نهاد، از روم به ارمنستان بازگشت و به استيلاى ساسانيان بر آنجا پايان داد. به موجب صلح نصيبين (۲۹۸م)، ايران و روم بار ديگر با استقرار دودمان آرشاكونى در ارمنستان به عنوان حكومت حائل توافق كردند ( آگاتانگغوس، ص ۳۴ـ۳۸؛ موسى خورنى، ص ۱۵۴ـ۱۵۷؛ نيز گارسويان[۱۴۰] ، ج ۱، ص ۷۴ـ۷۵؛ بورنوتيان[۱۴۱] ، ص ۴۶). افزون بر تبعيت خسرو دوم و تيرداد سوم از روم، كه مسئله ارمنستان را معضلى جدّى براى ساسانيان كرده بود، پس از آنكه تيرداد سوم در دوره قسطنطين اول، امپراتور روم، و تحت تأثير گرگور[۱۴۲] قديس (نخستين رهبر دينى ارمنيان) مسيحيت را دين رسمى ارمنستان اعلام كرد (۳۰۱م)، مناسبات ساسانيان و روميان تيره تر شد و از آن پس، مذهب مشترك روميان و ارمنيان به عامل اختلاف آنها با ساسانيان بدل شد ( آگاتانگغوس، ص ۲۷، ۳۸ـ۴۱، ۶۴ـ۶۷، ۷۰ـ۷۳؛ موسى خورنى، ص ۱۶۱، ۱۶۶ـ ۱۷۸). دوره سلطنت شاپور دوم ملقب به ذوالاكتاف (حك : ۳۰۹ـ۳۷۹م) دوره اى تعيين كننده در مناسبات روميان و ايرانيان بود. او در چندين جنگ سپاهيان روم را، كه اعراب و خزرها* نيز آنان را همراهى مى كردند، در دوره يوليانوس[۱۴۳] (حك : ۳۶۱ـ ۳۶۳م) و سپس يوويانوس[۱۴۴] (حك : ۳۶۳ـ۳۶۴م) شكست داد. به علاوه، روميان از زمان شاپور اول به طور متناوب خراج گزار ساسانيان شده و ازاين رو، سخت در تنگنا بودند. چنان كه، يوليانوس در ۳۶۳ ميلادى خطاب به سپاهيانش گفت، پرداخت طلا به ساسانيان، ايرانيان را ثروتمند اما خزانه روميان را خالى، شهرهاى روم را بى رونق و مردمانش را فقير كرده است. سرانجام، پس از شكستهاى پى درپى روميان از شاپور، و كشته شدن يوليانوس در جنگ سال ۳۶۳ ميلادى، جانشين او، يوويانوس، مجبور شد صلحى حقارت آميز با شاپور به مدت سى سال برقرار كند، كه بر اساس آن، چند ايالت و شهر مهم در مشرق روم همچون نصيبين و سِنجار* را به ايرانيان واگذار كرد. به علاوه، ارمنستان نيز تحت نفوذ ساسانيان قرار گرفت و روميان ديگر نمى توانستند در امور ارمنستان دخالت و به دودمان آرشاكونى كمك كنند. در حقيقت، روميان با اين صلح جايگاه خود را در بين النهرين از دست دادند و در عوض، ايرانيان اقتدار خود را در بين النهرين و بخشى وسيع از آسياى صغير براى مدتها حفظ كردند ( آميانوس مارسلينوس[۱۴۵] ، ص ۳۵۴ـ۳۵۵، ۳۷۳، ۳۸۰، ۳۸۷ـ ۳۹۸؛ دينورى، ص ۴۹ـ۵۰؛ يعقوبى، ج ۱، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛ طبرى، ج ۲، ص ۵۸ـ۶۱). همچنين، روميان به پرداخت خراج سالانه متعهد شدند. شاپور ساكنان شهرهاى رومى تصرف شده را به خوزستان برد و از مهارت آنها در بناى شهرها و پلها و سدها بهره گرفت ( ثعالبى، ص ۵۲۷ـ۵۲۸؛ نيز نولدكه، ص ۵۹، پانويس ۱). تئودوسيوس اول (حك : ۳۷۹ـ۳۹۵م) هم هيئتى براى مذاكره با ايرانيان فرستاد و ضمن تجديد صلح و قبول پرداخت خراج به ايران، به همكارى با دولت ساسانى براى دفاع از منطقه قفقاز و دروازه خزر در برابر هجوم اقوام «بربر» (هونها) متعهد شد (ماركوارت، ص ۱۰۳ـ۱۰۵؛ بلاكلى[۱۴۶] ، ص ۶۳ـ۶۴). سايه سنگين اقتدار ساسانيان بر روميان پس از صلح همچنان برقرار بود. با مرگ تئودوسيوس اول و تجزيه امپراتورى روم (۳۹۵م)، آركاديوس[۱۴۷] (حك : ۳۹۵ـ۴۰۸م) به عنوان امپراتور روم شرقى به قدرت رسيد. او هنگام مرگ از يزدگرد اول ساسانى (حك : ۳۹۹ـ۴۲۰م) خواست پسرش، تئودوسيوس دوم، و حكومت روم را تحت حمايت خود قرار دهد. يزدگرد پذيرفت و سياست صلح با روميان را ادامه داد و در دوره وى، جنگى با روم صورت نگرفت (پروكوپيوس[۱۴۸] ، ج ۱، كتاب ۱، ص ۱۱؛ كمرون، ص ۱۲۵، ۱۲۷). يزدگرد رفتارى محبت آميز و عنايتى ويژه به مسيحيان قلمرو خود داشت (نولدكه، ص ۷۴ـ۷۵، پانويس ۳). به دنبال جنگ روم شرقى با ايران در آغاز سلطنت بهرام گور (بهرام پنجم؛ حك ۴۲۰:ـ۴۳۸م) و صلح وى در ۴۲۲ ميلادى با تئودوسيوس دوم، روميان عهد كردند سالانه دوميليون دينار براى كمك به مراقبت از تنگه قفقاز به ساسانيان بپردازند، كه درواقع هم ايرانيان و هم روميان آن را باج مى دانستند. همچنين، ايران و روم آزادى دينى مسيحيان و زردشتيان را در سرزمينهاى خود پذيرفتند (طبرى، ج ۲، ص ۷۹؛ ثعالبى، ص ۵۵۴، ۵۶۰؛ نيز نولدكه، ص ۱۰۸ـ۱۰۹، پانويس ۲؛ ماركوارت، ص ۹۶). به دنبال حملات ايرانيان به مرزهاى شرقى روم كه به انعقاد عهدنامه سال ۴۴۲ ميلادى بين تئودوسيوس دوم و يزدگرد دوم (حك : ۴۳۸ـ۴۵۷م)، پسر و جانشين بهرام گور، انجاميد، بار ديگر بر تعهدات روم مبنى بر پرداخت باج سالانه به ساسانيان تأكيد شد. مسئله دفاع از قفقاز احتمالا در نيمه دوم سده چهارم پديدار شده بود و ساسانيان در سده پنجم، مقابله با هونها و حفاظت از قفقاز در برابر حملات آنها به ايران و روم را علت دريافت باج از روميان مطرح مى كردند؛ ازجمله پيروز يكم (حك : ۴۵۹ـ۴۸۴م) در دوره امپراتور زنون[۱۴۹] (حك : ۴۷۴ـ۴۹۱م)، چندين بار از روميان براى مقابله با كيداريان[۱۵۰] و هفتاليان[۱۵۱] (از گروههاى هونها) كه به مرزهاى شرقى ساسانيان مى تاختند، باج گرفت. در دوره بَلاش (حك : ۴۸۴ـ۴۸۸م) و اوايل سلطنت قُباد يكم (حك : ۴۸۸ـ۵۳۱م) كه حكومت ساسانى دچار ضعف بود، روميان از پرداخت باج خوددارى كردند ( طبرى، ج ۲، ص۸۱؛ نيز بلاكلى، ص ۶۶ـ۶۷). درواقع، تعهد روميان به پرداخت خراج به ساسانيان، به عنوان همكارى در دفاع از قفقاز، تا زمان حكومت آناستاسيوس اول[۱۵۲] (حك : ۴۹۱ـ۵۱۸م) كه از اين كار خوددارى كرد، برقرار بود (بلاكلى، ص ۶۴ـ۶۵). بنابراين، قباد در ۵۰۲ ميلادى جنگ با روم را از سر گرفت و در مغرب ارمنستان بزرگ فتوحاتى كرد و شهرهايى مانند تئودوسيوپوليس[۱۵۳] (به ارمنى: كارين؛ در منابع اسلامى قاليقلا؛ اكنون اَرزروم)، آمد[۱۵۴] * (اكنون دياربَكر) و مَيّافارقين* يا مارتيروپوليس[۱۵۵] (اكنون سيلوان)، همه در مشرق تركيه امروزى، را گرفت. پس از چهار سال جنگ، سرانجام در ازاى تعهد روميان به پرداخت خراج سالانه، ايرانيان با قرار متاركه جنگ به مدت هفت سال موافقت كردند و آمِد را به روميان بازگرداندند ( دينورى، ص ۶۶؛ طبرى، ج ۲، ص ۹۴؛ نيز بلاكلى، ص ۶۸). به سبب بروز اختلاف ميان روميان و ساسانيان در دوره خسرو اول انوشيروان (حك : ۵۳۱ـ۵۷۹م) و يوستى نيانوس اول و نيز خوددارى روميان از پرداخت خراج تعهدشده، جنگ بين دو حكومت از سر گرفته شد. انوشيروان چندبار برضد روميان لشكر كشيد؛ ازجمله در ۵۴۰ ميلادى، بسيارى از شهرهاى جزيره و شام كه در دست روميان بود، مانند دارا، رُها، مَنبِج، قِنَّسرين، حلب، اَنطاكيه، اَفاميه و حِمص/ حُمص را تصرف كرد. حاكمان دارا، رها، منبج و قنّسرين، خود را از خسرو بازخريدند و حمص از جنگ بركنار ماند. انوشيروان شهر بزرگ و آباد سِلِفكه يا سِلوقيه، نزديك انطاكيه، را نيز فتح كرد. اهالى انطاكيه را اسير كرد و به عراق كوچاند و آنان را در شهرى شبيه انطاكيه، كه نزديك تيسفون ساخت و آن را روميه ناميد، سكونت داد ( دينورى، ص ۶۸ـ۶۹؛ يعقوبى، ج ۱، ص ۱۶۴ـ۱۶۵، ۱۷۸؛ طبرى، ج ۲، ص ۹۸، ۱۰۲ـ۱۰۳، ۱۴۸ـ۱۵۰؛ مسعودى، ج ۱، ص ۳۰۶ـ۳۰۷؛ نيز نولدكه، ص ۲۳۹، پانويس ۲). همچنين، انوشيروان تمام مناطق ارمنستان را كه در دست روميان بود، فتح كرد و شهر دربند* (باب الابواب) را كه ويران شده بود، بازساخت. باروى آن را براى جلوگيرى از تاخت وتاز تركها و خزرها در قفقاز بنا كرد و در آن منطقه، بيش از صد قلعه بنا نمود (بَلاذُرى، ص ۱۹۴ـ۱۹۵؛ ثعالبى، ص ۶۱۱). در اواخر ۵۶۱ ميلادى، قرارداد صلحى به مدت پنجاه سال بين دو حكومت منعقد شد كه طبق آن، روميان متعهد شدند سالانه سى هزار سكه طلا به ساسانيان بپردازند، و سپاهيان خود را تا فاصله ۳۵ مايلى (هر مايل ۶ر۱ كيلومتر) از مرزها دور نگه دارند. در مقابل، ايرانيان تعهد كردند از قفقاز در مقابل تهاجم «بربرها» (هونها) محافظت كنند و استحكاماتى در مرز ايجاد نكنند (بلاكلى، ص ۷۰ـ۷۲). در سراسر دوره هرمزد چهارم (حك : ۵۷۹ـ۵۹۰م)، پسر و جانشين انوشيروان، جنگ با روم ادامه داشت، اما ديگر حكومت ساسانى شكوه و اقتدار پيشين را نداشت و ازاين رو، دشمنان خارجى به مرزهاى كشور نفوذ كردند و امپراتور روم، ماوريكيوس[۱۵۶] (حك : ۵۸۲ـ۶۰۲م)، در ۵۸۹ ميلادى لشكر كشيد تا آمِد، ميّافارقين، دارا و نصيبين را پس بگيرد (دينورى، ص ۷۸ـ۷۹؛ طبرى، ج ۲، ص ۱۷۴). به نوشته دينورى (ص ۷۹)، او شهرهايى را كه پدرش از روميان گرفته بود، به آنان برگرداند و خواهان صلح و ترك جنگ شد و امپراتور پذيرفت (قس نولدكه، ص ۲۶۹، پانويس ۴). از سده ششم ميلادى، حكومت عرب مسيحى غَسّانيان* جايگزين طوايف عرب سَليح* و كِنده* (مرزداران روم شرقى در نواحى شام) شد. غسانيان متحد اصلى روميان در جنگ با ايران بودند. در اين دوره، حكومت عرب لَخميان* در حيره* (در عراق) نيز تابع دولت ايران بود و به عنوان مرزدار ساسانيان و متحد آنان در مقابل روميان عمل مى كرد (كالسنيكوف[۱۵۷] ، ص ۱۸۱ـ۱۸۳؛ پيگولوسكايا[۱۵۸] ، ۱۳۷۲ش، ص ۳۱۹ـ۳۲۳، ۳۳۰، ۴۱۹؛ همو، ۱۳۹۱ش، ص ۷۵ـ۷۶؛ نيز غسانيان*؛ لخميان*). در دوره عصيان و زمامدارى بهرام چوبين، سردار ساسانى، و سلطنت خسرو پرويز (خسرو دوم؛ حك : ۵۹۱ـ۶۲۸م)، روميان براى نخستين بار به طور مستقيم در امور ساسانيان مداخله كردند. خسرو پرويز پس از مرگ پدرش، هرمزد چهارم، براى پس گرفتن سلطنت از بهرام چوبين، با كمك مالى و نظامى ماوريكيوس بر وى غلبه كرد و به سلطنت رسيد. او در مقابل، برخى شهرهاى ارمنستان غربى ازجمله ميّافارقين و شهر ـ قلعه مهم مرزى دارا را به روميان واگذار كرد و صلحى بلندمدت با آنان منعقد كرد. ماوريكيوس دختر خود، مريم، را به عقد ازدواج خسرو درآورد و با او شرط كرد كه باج پيشين روم به ساسانيان را نپردازد ( سيموكاتا[۱۵۹] ، ص ۱۱۷ـ۱۲۷؛ طبرى، ج ۲، ص ۱۷۵ـ ۱۸۰؛ ميخائيل سريانى، ج ۲، ص ۲۶۱؛ نيز پيگولوسكايا، ۱۳۹۱ش، ص ۹۱ـ۱۱۳؛ قس نولدكه، ص ۲۸۳، پانويس ۲، ص ۲۸۴ـ۲۸۵، پانويس ۳). همچنين، خسرو به مسيحيان قلمروش آزادى بسيار داد و سه كليساى بزرگ برايشان بنا كرد (يعقوبى، ج ۱، ص ۱۶۹؛ طبرى، ج ۲، ص ۱۸۰ـ۱۸۱؛ ميخائيل سريانى، ج ۲، ص ۲۶۲). در ۶۰۲ ميلادى، به دنبال شورشِ منجر به بركنارى ماوريكيوس، فوكاس[۱۶۰] (حك : ۶۰۲ـ۶۱۰م) وى را كشت و خود به قدرت رسيد. خسرو پرويز از اين اتفاق خشمگين شد و در دربار سوگوارى كرد و در ۶۰۴ ميلادى، براى خون خواهى، سه تن از سرداران خويش را با سپاه فراوان همراه پسر ماوريكيوس (تئودوسيوس ؟) كه به او پناه برده بود، به روم فرستاد. طى چندين سال، ايرانيان تمام بين النهرين، شام (سوريه و فلسطين)، بخشهايى از آسياى صغير همچون كاپادوكيا و مصر را تصرف و در روم ويرانى و قتل و غارت كردند ( طبرى، ج ۲، ص ۱۸۱ـ ۱۸۲؛ ميخائيل سريانى، ج ۲، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ نيز نولدكه، ص ۲۹۰، پانويس ۱ و ۲). براثر شكستهاى پى درپى فوكاس و قيامى كه در پى سخت گيريهاى مذهبى وى برضد او شكل گرفت، فوكاس به دست روميان كشته شد و هرقل* (هراكليوس) اول (۶۱۰م) به امپراتورى برگزيده شد. با وجود مرگ فوكاس، اختلافات ايران و روم ادامه يافت، زيرا خسرو خواهان به حكومت رسيدن پسر ماوريكيوس بود. در سالهاى نخست امپراتورى هرقل (۶۱۱ـ۶۲۲م)، ايرانيان در آسياى صغير پيشروى كردند و قلمرو ساسانيان به سواحل پونتوس[۱۶۱] در جنوب درياى سياه رسيد، اما هرقل در جنگهاى بعدى (از ۶۲۲ تا ۶۲۶م) ساسانيان را شكست داد و در اواخر سلطنت خسرو (۶۲۷م)، به پيروزيهايى در بين النهرين دست يافت. او حتى تا نزديك مَداين (تيسفون*) پيش رفت و موفق شد قسمت اعظم قلمرو ازدست رفته روميان را از ساسانيان پس بگيرد ( طبرى، ج ۲، ص ۱۸۲ـ۱۸۳؛ ميخائيل سريانى، ج ۲، ص ۲۹۲ـ۲۹۳، ۳۰۱ـ ۳۰۳؛ نيز پيگولوسكايا، ۱۳۹۱ش، ص ۱۲۱ـ۱۳۵؛ ديگناس[۱۶۲] و وينتر[۱۶۳] ، ص ۴۴ـ۴۷). در قرآن كريم، به شكست روميان از ايرانيان (۶۲۲م) در «نزديك ترين سرزمين»، كه گفته شده همان اَذرِعات ( دَرعا*) است، و سپس پيروزى روميان بر ايرانيان در چند سال بعد (۶۲۷م)، در آيات اول تا ششم سوره روم اشاره شده است ( دينورى، ص ۱۰۶؛ طبرى، ج ۲، ص ۱۸۴)، كه از اخبار غيبى قرآن كريم به شمار مى رود ( روم*، سوره). هرقل در حملات خود به قفقاز در ۶۲۷ ميلادى از كمك هونها نيز بهره گرفت (ماركوارت، ص ۱۰۷). با خلع و قتل خسرو پرويز در ۶۲۸ ميلادى، زوال ساسانيان آغاز شد و پسر و جانشين وى، قباد دوم يا شيرويه، در همين سال قرارداد صلحى با هرقل منعقد كرد كه براساس آن، ايرانيان مى بايست بخشهاى رومى ارمنستان، منطقه غربى بين النهرين، و سوريه و فلسطين و مصر را در آن سال و سال بعد به روميان پس مى دادند (تئوفانس[۱۶۴] ، ص ۴۵۷؛ نيكفوروس[۱۶۵] ، ص ۶۵؛ نيز ديگناس و وينتر، ص ۴۷). مناسبات روميان و ساسانيان ديرى نپاييد و با ظهور و گسترش اسلام، هر دو امپراتورى مقهور قدرت مسلمانان شدند.

منابع : آگاتانگغوس، تاريخ ارمنيان، ترجمه گارون ساركسيان، تهران ۱۳۸۰ش؛ ابن قتيبه، المعارف، چاپ ثروت عُكاشه، قاهره ۱۹۶۰؛ بَلاذُرى (ليدن)؛ نينا ويكتوروونا پيگولوسكايا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ايران در سده هاى چهارم ـ ششم ميلادى، ترجمه عنايت اللّه رضا، تهران ۱۳۷۲ش؛ همو، ايران و بيزانس در سده هاى ششم و هفتم ميلادى، ترجمه كامبيز ميربهاء، تهران ۱۳۹۱ش؛ عبدالملك بن محمد ثعالبى، تاريخ غرر السير، المعروف بكتاب غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم، چاپ زوتنبرگ، پاريس ۱۹۰۰، چاپ افست تهران ۱۹۶۳؛ احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش؛ على سامى، آثار باستانى جلگه مرودشت: از پيش از تاريخ تا ادوار اسلامى، تپه هاى ماقبل تاريخ، نقش رستم، استخر، نقش رجب، ]شيراز ۱۳۳۱ش[؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ سعيد عريان، راهنماى كتيبه هاى ايرانى ميانه: پهلوى ـ پارتى، تهران ۱۳۸۲ش؛ الى ايوانوويچ كالسنيكوف، ايران در آستانه يورش تازيان، ترجمه م.ر. يحيايى، تهران ۱۳۵۷ش؛ رضا مرادى غياث آبادى، نقش رستم و پاسارگاد: آرامگاه كورش هخامنشى، تهران ۱۳۸۰ش؛ مسعودى، مروج (بيروت)؛ موسى خورنى، تاريخ ارمنيان، ترجمه، مقدمه، حواشى، پيوستها: اديك باغداساريان، تهران ۱۳۸۰ش؛ ميخائيل سريانى، تاريخ مار ميخائيل السريانى الكبير، عربّه عن السريانية گرگوريوس صليبا شمعون، حلب ۱۹۹۶؛ يعقوبى، تاريخ

AmmianusMarcellinus,TheRoman history of Ammianus Marcellinus, during the reigns of the emperors Constantius, Julian, Jovianus, Valentinian, and Valens, tr. C. D. Yonge, London ۱۸۹۴; R. C. Blockley, "Subsidies and diplomacy: Rome and Persia in late antiquity", Phoenix, vol. ۳۹, no.۱ (spring ۱۹۸۵); George A. Bournoutian, A concise history of the A rmenian people: from ancient times to the present, Costa Mesa, Calif. ۲۰۰۶; Averil Cameron, "Agathias on the Sassanians", Dumbarton Oaks papers, vol.۲۳-۲۴ (۱۹۶۹-۱۹۷۰); Cassius Dio Cocceianus, Dio’s Roman history, with an English translation by Earnest Cary, London ۱۹۱۴-۱۹۲۷; Beate Dignas and Engelbert Winter, Rome and Persia in late antiquity, Cambridge ۲۰۰۷; Nina Garsoïan, "The Ar§sakunidynasty (A.D. ۱۲-[۱۸۰?]-۴۲۸)", in The A rmenian people from ancient to modern times, vol.۱, ed. Richard G. Hovannisian, New York: St. Martins Press, ۲۰۰۴; Herodian, History of the Roman Empire from the death of Marcus A urelius to the accession of Gordian III, translated from Greek by Edward C. Echols, Berkeley ۱۹۶۱; Joseph Marquart, E¦ ra¦ n§sahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenac’i, Berlin ۱۹۰۱; Saint Nicephorus, Short history, text, translation and commentary by Cyril Mango, Washington, D. C. ۱۹۹۰; Theodor Nöldeke, Geschichte der Perser und A raber zur Z eit der Sasaniden, Leiden ۱۹۷۳; Procopius, Procopius, with an English translation by H. B. Dewing, London ۱۹۱۴- ; Theophylactus Simocatta, The history of Theophylact Simocatta, an English translation with introduction and notes [by] Michael and Mary Whitby, Oxford ۱۹۸۶; Theophanes, The chronicle of Theophanes Confessor: Byzantine and Near Eastern history, AD ۲۸۴-۸۱۳, translated with introduction and commentary by Cyril Mango and Roger Scott, Oxford ۱۹۹۷.

 / مجتبى خليفه /

 ۳) مناسبات روم شرقى و حكومتهاى اسلامى

الف) صدر اسلام. عربها، به ويژه قبيله معروف قُرَيش* كه در مكه ساكن بودند، از ديرباز به سرزمين روم مى رفتند و مناسبات بازرگانى خوبى با روميان داشتند كه تا ظهور اسلام همچنان ادامه داشت ( جواد على، ج ۴، ص ۱۹ـ۲۰؛ حسين مؤنس، ص ۱۲۲ـ۱۲۹؛ سحّاب، ص ۱۷۶ـ۱۸۳). نخستين ارتباط مسلمانان با حكومت روم شرقى يا بيزانس در دوره اسلامى به سال ششم بازمى گردد. در اين سال، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله وسلم براى هِرَقل*/ هراكليوس اول، امپراتور روم شرقى، همانند ساير فرمانروايان جهان آن روز نامه نوشت و او را به اسلام دعوت كرد و آن را به دِحْيَة بن خليفه كَلبى* داد تا به وسيله حاكم بُصرى* به امپراتور برساند ( ابوعُبَيْد، ص ۳۰ـ۳۲؛ ابن سعد، ج ۱، ص ۲۵۸ـ۲۵۹؛ طبرى، ج ۲، ص ۶۴۴ـ۶۵۱). پيامبر اكرم نامه اى هم به وسيله شجاع بن وَهْب اسدى براى (مُنْذِربن) حارث بن ابى شمر غَسّانى، امير غَسّانيان*، فرستاد كه از سوى روميان بر دمشق و نواحى مجاور روم حكومت مى كردند (ابن سعد، ج ۱، ص ۲۶۱؛ طبرى، ج ۲، ص ۶۵۲). طبق پاره اى روايات، پس از فتح مكه (سال هشتم) و تثبيت قدرت مسلمانان، پيامبر اكرم در سال نهم هنگامى كه در تَبوك* به سر مى برد، به وسيله دحية بن خليفه بار ديگر براى هرقل نامه فرستاد و او را بين قبول اسلام يا پرداخت جِزيه مخير كرد ( مسعودى، التنبيه، ص ۲۷۱ـ۲۷۲؛ صالحى شامى، ج ۱۱، ص ۳۵۲؛ نيز احمدى ميانجى، ص ۱۱۳ـ ۱۱۴). در ربيع الاول سال هشتم، به گروهى پانزده نفره، كه پيامبر آنان را براى تبليغ به ناحيه ذات اَطلاح در سرزمين شام فرستاده بود، حمله شد و به جز يك نفر زخمى كه به مدينه بازگشت، بقيه آنان به شهادت رسيدند. در همين سال، پيامبراكرم حارِث بن عُمَيْر اَزْدى را با نامه اى نزد حاكم بُصرى فرستاد، اما شُرَحْبيل بن عَمرو، امير غَسّانيان، حارث را در دهكده مُؤته كشت (واقدى، ج ۲، ص ۷۵۲ـ۷۵۳، ۷۵۵ـ۷۵۶). در پى اين حوادث، پيامبر فرمان جهاد داد و سپاهى با سه هزار مرد جنگى به سوى مؤته فرستاد، اما سه فرمانده سپاه اسلام در جنگ با روميان كشته شدند و خالدبن وليد باقيمانده سپاه را به مدينه بازگرداند (واقدى، ج ۲، ص ۷۵۵ـ۷۶۵؛ نيز مؤته*، غزوه؛ جعفربن ابى طالب*؛ خالدبن وليد*). پيامبر در سال نهم به قصد جنگ با روميان، و انتقام خون شهداى مؤته با سى هزار سپاهى به سوى تَبوك رفت (واقدى، ج ۳، ص ۹۹۶، ۱۰۰۲، ۱۰۴۱)، اما هنگامى كه لشكر اسلام رسيد، روميان متفرق شده بودند و لشكر اسلام پس از چند روز توقف در تبوك به مدينه بازگشت ( تبوك*، بخش :۲ غزوه تبوك). ابوبكر (حك : ۱۱ـ۱۳) در نخستين اقدام پس از رسيدن به خلافت، لشكرى به فرماندهى اُسامة بن زَيد* به سوى شام فرستاد، كه جزو قلمرو روم شرقى بود. پيامبر اكرم بر فرستادن اين لشكر اصرار كرده بود (خليفة بن خياط، ص۵۰؛ طبرى، ج ۳، ص ۲۲۳ـ۲۲۷). در دوره كوتاه خلافت ابوبكر، دو جنگ مهم و مشهور با روميان رخ داد. يكى، جنگ اَجنادَيْن/ اَجنادِين*، نزديك شهر رَملَه (در فلسطين كنونى)، كه در ۲۸ جمادى الاولى ۱۳/ ۳۰ ژوئيه ۶۳۴ رخ داد. فرمانده مسلمانان خالدبن وليد و فرمانده روميان تئودور[۱۶۶] ، برادر هرقل، بود و مسلمانان پيروز شدند (ابن سعد، ج ۴، ص ۱۹۳ـ۱۹۴؛ بَلاذُرى، ۱۴۰۷، ص ۱۵۶ـ ۱۵۷؛ يعقوبى، ج ۲، ص ۱۳۴؛ طبرى، ج ۳، ص ۴۱۵ـ۴۱۹). دومين جنگ، يَرموك* (نزديك رودخانه يرموك، حوالى مرز سوريه و اردن)، در رجب ۱۳/ سپتامبر ۶۳۴ (و به رواياتى، سال ۱۵ يا ۱۶) رخ داد كه در آن، مسلمانان پيروزى قاطع به دست آوردند و سلطه روميان بر شام براى هميشه پايان يافت ( بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۱۸۴ـ۱۸۸؛ طبرى، ج ۳، ص ۳۹۴ـ۴۱۰، ۴۴۱؛ نيز خالدبن وليد*). در دوره عمر (حك : ۱۳ـ۲۳)، فتوحات اسلامى در شام (از نواحى مهم امپراتورى روم) با شدت و سرعت بيشتر ادامه يافت. در اول محرّم ۱۴/ ۲۵ فوريه ۶۳۵، در مَرْج الصُفَر* (دشتى در جنوب دمشق) ميان مسلمانان و روميان جنگى رخ داد. در اين جنگ، بسيارى از مسلمانان و مسيحيان كشته شدند، اما سرانجام مسلمانان پيروز شدند (بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۱۶۲؛ قس يعقوبى، ج ۲، ص ۱۳۹؛ ابن اعثم كوفى، ج ۱، ص ۱۱۹، كه وقوع اين جنگ را در اواخر دوره ابوبكر نوشته اند). پس از آن، مسلمانان در سال ۱۴ (و به روايتى ۱۳) در فِحْل* نيز روميان را شكست دادند. پس از جنگ فحل، مسلمانان سوى دمشق رفتند و در رجب ۱۴/ اوت يا سپتامبر ۶۳۵، اين شهر مهم را فتح كردند. پس از فتح دمشق، ديگر شهرهاى رومى شام، مثل حِمص، قِنَّسرين، بَيسان و قيصريه/ قَيساريه (كايسرى)[۱۶۷] به دست مسلمانان افتادند ( خليفة بن خياط، ص ۶۷ـ۶۸، ۷۰؛ يعقوبى، ج ۲، ص ۱۳۹ـ۱۴۲؛ طبرى، ج ۳، ص ۴۳۴ـ۴۴۳، ۵۹۹ـ ۶۰۷؛ نيز دمشق*، بخش :۲ تاريخ دوره اسلامى). اَنطاكيه* نيز در سال ۱۶/۶۳۷، در حمله سپاهيان اسلام به فرماندهى ابوعُبَيدة بن جراح*، فتح شد و پس از آن، در دوران امويان و عباسيان، تا اواخر ۳۵۸ يا اوايل ۳۵۹/ اكتبر ـ نوامبر ۹۶۹ كه به دست روميان سقوط كرد، پايگاه مهم مسلمانان در خط مرزى با روم شرقى و صحنه درگيريهاى بين دولتهاى اسلامى و روم شرقى باقى ماند ( بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۱۸۷ـ ۱۸۸، ۲۰۰ـ۲۰۴؛ خليفة بن خياط، ص ۱۹۱؛ طبرى، ج ۶، ص ۳۲۲؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت و: حَمدانيان). تمام شهرهاى جزيره* (در منابع اسلامى: ناحيه علياى بين النهرين) و بخشهاى غربى آن از رأس العين* تا فرات (شامل ديار مُضَر*، ديار بَكر* و بخشى از ديار رَبيعه*) را كه زير سلطه روم شرقى بودند، عِياض بن غَنْم* در دوره عمر (به اختلاف روايات: سالهاى ۱۷ـ۲۰) فتح كرد و گروههايى از عربها را در آن شهرها سكنا داد ( ابويوسف، ص ۳۹ـ۴۱؛ خليفة بن خياط، ص ۷۶ـ۷۷؛ بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۲۳۶ـ۲۴۵؛ طبرى، ج ۴، ص ۵۳ـ ۵۴؛ نيز جزيره*). بخشهايى از ارمنستان (در منابع عربى: اَرمينيّه) را، كه در اوايل دوره اسلامى در تصرف روميان بودند نيز، در دوره عمر و سپس در دوره عثمان، مسلمانان فتح كردند ( بلاذرى، ۱۴۰۷، ص۲۷۲ـ۲۸۸؛ طبرى، ج۳، ص۵۷۰، ۵۷۲، ج۴، ص۵۳، ۱۵۶ـ۱۵۷، ۲۴۶ـ۲۴۸، ۲۹۲). به اين ترتيب، مسلمانان در فتوحات خود بخشهايى عمده از قلمرو روم شرقى را ضميمه قلمرو دولت اسلامى كردند. در دوره عثمان، در ۲۸/۶۴۹، معاويه جزيره قبرس[۱۶۸] را فتح كرد (خليفة بن خياط، ص ۹۲؛ دينورى، ص ۱۳۹؛ طبرى، ج ۴، ص ۲۵۷؛ ابن اعثم كوفى، ج ۲، ص ۳۴۷ـ۳۵۲). به روايت ابن اَعثَم كوفى (ج ۲، ص ۳۵۲ـ۳۵۴)، رودس*[۱۶۹] ، از ديگر جزاير درياى مديترانه، در همان دوره عثمان و به دست معاويه فتح شد. همچنين در اين دوره در ۳۱ يا ۳۴/۶۵۲ يا ۶۵۵، نبرد دريايى معروف به ذات الصَوارى ميان مسلمانان و روميان رخ داد و مسلمانان پيروز شدند (بلاذرى، ۱۴۱۷، ج ۶، ص ۱۶۳؛ طبرى، ج ۴، ص ۲۸۸ـ۲۹۲؛ نيز ذات الصوارى*). آخرين بار در ۳۲/۶۵۳، عثمان لشكرى به فرماندهى معاويه به جنگ تابستانى (صائفه) فرستاد و آنان به تنگه قسطنطنيه رسيدند و فتوحات بسيار كردند (يعقوبى، ج ۲، ص ۱۶۹؛ طبرى، ج ۴، ص ۳۰۴).

ب) امويان. پس از شهادت امام على (سال ۴۰) و صلح امام حسن (سال ۴۱) عليهماالسلام، معاويه قدرت خود را در شام تثبيت كرد و حاكميت خود را بر تمام سرزمينهاى اسلامى گسترش داد. در سال ۴۱/۶۶۱، معاويه از آمادگى امپراتور روم، كنستانس دوم، براى جنگ آگاه شد و به سبب مساعدنبودن اوضاع داخلى، در همان سال يا اول سال بعد، با وى به ازاى پرداختن صدهزار دينار صلح كرد (خليفة بن خياط، ص ۱۲۵؛ يعقوبى، ج ۲، ص ۲۱۷). معاويه از اقتدار نظامى روميان در منطقه نگران بود. ازاين رو، در انديشه بود تا براى حمايت از مناطق مرزى و سواحل قلمرو خود در برابر حمله روميان، نظامى پايدار ايجاد كند و سپس قسطنطنيه را فتح نمايد (طقوش، ص۳۰). معاويه پس از سامان دادن به اوضاع داخلى، در فاصله سال ۴۲ تا هنگام مرگش (سال ۶۰)، لشكرهاى متعدد براى حملات دريايى و زمينى به نواحى مختلف روم شرقى فرستاد ( يعقوبى، ج ۲، ص ۲۱۷، ۲۳۹ـ۲۴۰؛ نيز فتحى عثمان، كتاب ۲، ص ۴۱ـ۴۵). او در سال ۴۹/۶۶۹ يا ۵۰/۶۷۰، به قصد حمله به قسطنطنيه، لشكرى بزرگ به فرماندهى سفيان بن عوف روانه كرد و سپس، پسر خود (يزيد) را با گروهى بزرگ، كه در بين آنان شمارى از صحابه بودند، در پى سفيان به روم فرستاد. آنان در سرزمين روم پيش رفتند و به قسطنطنيه رسيدند و با روميان جنگيدند، اما شكست خوردند و به شام بازگشتند (طبرى، ج ۵، ص ۲۳۲؛ ابن اثير، ج ۳، ص ۴۵۸ـ۴۵۹). پس از آن، سرداران معاويه به جزاير درياى مديترانه حملاتى كردند و در ۵۲/۶۷۲ يا ۵۳/۶۷۳، جزيره رودس ( بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۳۳۰؛ طبرى، ج ۵، ص ۲۸۸؛ ابن اعثم كوفى، ج ۲، ص ۳۵۴) و در ۵۴/ ۶۷۴، جزيره اَرواد ( بلاذرى، ۱۴۰۷، همانجا؛ طبرى، ج ۵، ص ۲۹۳) و جزاير مهم ديگر را فتح كردند و قسطنطنيه را براى نخستين بار محاصره كردند (آستراگورسكى[۱۷۰] ، ص ۱۱۱؛ گرگورى[۱۷۱] ، ص ۱۷۱، ۱۷۳؛ سيدعبدالعزيز سالم و عبادى، ص ۳۲ـ۳۳). معاويه در اواخر عمرش پى برد كه جنگ براى محاصره و فتح قسطنطنيه بى نتيجه است. ازاين رو، سپاهيانش را به شام فراخواند و در ۵۹/۶۷۹ يا ۶۰/۶۸۰ با امپراتور روم، قسطنطين چهارم (حك : ۴۸ـ۶۶/۶۶۸ـ۶۸۵)، عهدنامه صلحى به مدت سى سال منعقد كرد ( آستراگورسكى، ص ۱۱۱ـ۱۱۲؛ عدوى، ص ۱۴۲ـ ۱۴۵؛ فتحى عثمان، كتاب ۲، ص ۴۹ـ۵۲؛ تريدگولد[۱۷۲] ، ص ۳۲۷). پس از معاويه نيز، يزيد، به سپاهيان اسلامى كه هفت سال در رودس مستقر بودند، دستور داد بازگردند (بلاذرى، ۱۴۰۷، همانجا؛ نيز رودس*). در آشفتگى اوضاع جهان اسلام در دهه ۶۰/۶۸۰، امپراتور يوستى نيانوس دوم فرصت را غنيمت شمرد و برخلاف عهدنامه صلحى كه قبلا با معاويه بسته شده بود، در ۷۰/۶۸۹ سپاهى فرستاد و به شام (شهر مَصّيصَه*) حمله كرد. عبدالملك بن مروان اموى كه مشغول جنگهاى داخلى بود، ناگزير با پرداخت مال بسيار و به شرط كوچ كردن مسيحيانِ مَردايى (در منابع متأخر عربى: المَردَه؛ جراجمه*) از شمال شام، با امپراتور صلح كرد ( يعقوبى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ طبرى، ج ۶، ص ۱۵۰؛ نيز آستراگورسكى، ص ۱۱۶؛ طقوش، ص ۹۲). عبدالملك بن مروان در ۷۳/۶۹۲ در پاسخ به تهديد امپراتور روم، از امام باقر عليه السلام مشورت خواست و به پيشنهاد آن حضرت، سكه هاى جديد اسلامى ضرب كرد و با اين كار، از سكه هاى رومى بى نياز شد و آنها را در قلمرو اسلامى از تداول انداخت. عبدالملك سپس، از اين سكه ها باج سالانه اش به روم را پرداخت. اين اقدام خشم يوستى نيانوس را برانگيخت و آن را اعلان جنگ دانست (بيهقى، ج ۲، ص ۲۳۲ـ۲۳۵؛ نيز اسد رستم، ج ۱، ص ۲۲۶ـ۲۶۷). در پى آن، مسلمانان در سالهاى ۷۳ و ۷۴ به آسياى صغير حمله كردند و در ارمنستان به پيروزيهايى دست يافتند. روميان نيز در ۷۵/ ۶۹۵ به مَرعَش (شهرى در منطقه كوههاى توروس، در جنوب آناطولى) حمله كردند. پس از آن، از سال ۷۶ تا ۸۶ يعنى تا پايان خلافت عبدالملك، حملات سپاهيان اموى در تابستان و زمستان از زمين و دريا به مناطق مختلف قلمرو امپراتورى روم پيوسته ادامه داشت و آنان در اطراف شهرهاى مصّيصه و مَلَطيه*/ مَلَطنَّه (واقع در كيليكيه در مغرب فرات، در كوهپايه هاى توروس) فتوحاتى كردند ( خليفة بن خياط، ص ۱۶۹ـ۱۷۵، ۱۸۲ـ۱۸۵؛ يعقوبى، ج ۲، ص ۲۸۱ـ ۲۸۲؛ طبرى، ج ۶، ص ۱۹۴، ۲۰۲، ۳۸۵، ۴۲۶؛ ابن اثير، ج ۴، ص ۳۶۳، ۳۷۳ـ۳۷۴، ۴۱۸). در دوره وليدبن عبدالملك (۸۶ـ۹۶)، براثر تقويت ناوگان دريايى و ايجاد هماهنگى و همكارى ميان قواى دريايى و زمينى (سيدعبدالعزيز سالم و عبادى، ص ۳۴)، لشكركشى به امپراتورى روم تقريبآ هر سال انجام مى گرفت (عبدالشافى محمد عبداللطيف، ص ۲۲۳). اين لشكركشيها بيشتر به فرماندهى مَسْلَمة بن عبدالملك* (برادر خليفه) و پسران وليدبن عبدالملك، به ويژه عباس بن وليد، بود و آنان در سالهاى ۸۷ تا ۹۶، چندين شهر و قلعه مهم، مانند طُوانَه (تيانه[۱۷۳] ؛ در منطقه كاپادوكيا در آناطولى)، هِرَقْلَه و غزاله را در راه قسطنطنيه و همچنين قلعه هاى پنج گانه سوريه را (كه در امتداد مرز روم قرار داشتند) فتح كردند. همچنين، مسلمه در شهر عَمّوريه (آموران)[۱۷۴] با روميان جنگيد و آنان را شكست داد ( خليفة بن خياط، ص ۱۸۵، ۱۹۱ـ۱۹۲، ۱۹۴ـ۱۹۵؛ طبرى، ج ۶، ص ۴۲۹، ۴۳۴، ۴۳۶، ۴۳۹، ۴۴۲، ۴۵۴، ۴۶۸ـ۴۶۹، ۴۸۳، ۴۹۲). حمله به روم شرقى در دوره سليمان بن عبدالملك اموى (حك : ۹۶ـ۹۹) ادامه يافت و مسلمة بن عبدالملك (برادر خليفه) و ديگر سرداران اموى قلعه هايى مانند عَوف، حديد و مَرأه را فتح كردند ( خليفة بن خياط، ص ۲۰۱؛ يعقوبى، ج ۲، ص ۳۰۰؛ طبرى، ج ۶، ص ۵۲۲ـ۵۲۳). سليمان بن عبدالملك در سال ۹۷/۷۱۶ سپاهى بزرگ متشكل از ۰۰۰،۱۲۰ تَن از مردم شام، جزيره و نيز ناوگان دريايى شامل ۱۸۰۰ كشتى جنگى به فرماندهى مسلمه، براى حمله به قسطنطنيه تجهيز كرد و در سال ۹۸/۷۱۷، او را به سوى قسطنطنيه فرستاد. مسلمه زمستان را در مجاورت روم گذراند و پس از سپرى شدن زمستان، با سپاهيان تحت امر خود از زمين و دريا به سوى قسطنطنيه حركت كرد. او از نواحى و شهرهاى مرزى اسلامى (ثغور*) گذشت و عمّوريه را محاصره كرد. لئوى ايسوريائى (سورى)، فرماندار نظامى استان بزرگ و مهم آناطولى در مركز آسياى صغير، كه از مقام خود خلع شده بود، به طمع گرفتن تاج و تخت امپراتورى روم شرقى با مسلمه براى فتح قسطنطنيه هم پيمان شد. در پى آن، مسلمه عمّوريه را پشت سر گذاشت و منطقه آسياى صغير تا تنگه بسفر به روى سپاه اموى گشوده شد. بخش ديگرى از سپاهيان مسلمه شهر صَقالبه (در ناحيه تراكيا[۱۷۵] ، در جنوب بلغارستان) را فتح كردند تا ارتباط روميان را با آن سو قطع كنند. سپس، مسلمه و سپاهيانش از زمين و دريا قسطنطنيه را محاصره كردند. در اين اثنا، لئو وارد قسطنطنيه شد و تئودوسيوس سوم را بركنار كرد و با عنوان لئوى سوم بر تخت امپراتورى نشست (۶ شعبان ۹۸/ ۲۵ مارس ۷۱۷). او پيمانش با مسلمه را شكست و با مسلمانان راه نيرنگ در پيش گرفت. همچنين، با بلغار*ها سازش كرد و آنان وى را در جنگ با مَسلمه و سپاهش يارى كردند. ازسوى ديگر، محاصره قسطنطنيه به سبب آماده سازيهاى نظامى و مقاومت سرسختانه لئو طول كشيد و به علاوه، سپاهيان به سبب سرما، كمبود آذوقه، طولانى بودن مسير كمك رسانى، تحمل خسارات بسيار و نابودى شمارى از كشتيهايشان با سلاح آتش زاىِ روميان (به نام آتش يونانى)، به تنگنا افتادند؛ تا آنكه سليمان بن عبدالملك درگذشت (۱۰ يا ۲۰ صفر ۹۹) و عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد و در همان سال، به مسلمه فرمان عقب نشينى داد. مسلمه نيز همراه سپاهيان خود از محاصره قسطنطنيه، كه بيش از يك سال ادامه يافت، دست كشيد و در ۱۳ محرّم ۱۰۰/۱۵ اوت ۷۱۸ بازگشت ( خليفة بن خياط، ص ۲۰۱ـ۲۰۲؛ طبرى، ج ۶، ص ۵۲۳، ۵۳۰ـ۵۳۱، ۵۵۳؛ العيون و الحدائق، ج ۳، ص ۲۴ـ۲۵، ۳۲ـ۳۳؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۶۵ـ۱۶۶؛ نيز لوئيس، ص ۱۰۳ـ۱۰۴؛ سام عبدالعزيز فرج، ص۱۲۳ـ۱۷۰). عمربن عبدالعزيز در تابستان سال ۱۰۰/۷۱۹ با فرستادن لشكريانى به جنگ با روميان ادامه داد ( طبرى، ج ۶، ص۵۵۶). در ۱۰۲/ ۷۲۱ و ۱۰۳/۷۲۲، در دوره يزيدبن عبدالملك اموى، برخى امرا و واليان اموى همچون عمربن هُبَيْره (حاكم عراق) و مُعَلّق بن صفار بَهرانى از سمت ارمنستان، و عباس بن وليدبن عبدالملك، وليدبن هشام و محمدبن مروان از نواحى ديگر، به روم لشكركشى كردند و پيروزيهايى به دست آوردند ( خليفة بن خياط، ص ۲۱۰ـ۲۱۱؛ يعقوبى، ج ۲، ص ۳۱۴). در سالهاى ۱۰۵ تا ۱۰۹/۷۲۳ـ۷۲۷، در دوره هشام بن عبدالملك، سپاهيان اموى برخى شهرها و قلعه هاى روم مانند قونيه[۱۷۶] ، خَنْجَره (چانغرى)[۱۷۷] و قيصريه را فتح كردند. همچنين، به جزاير مديترانه، مانند قبرس* و صِقِلّيّه (سيسيل)[۱۷۸] حملات دريايى شد ( خليفة بن خياط، ص ۲۱۸، ۲۲۱ـ۲۲۲؛ طبرى، ج ۷، ص ۴۳؛ ابن اثير، ج ۵، ص ۱۲۵، ۱۴۰ـ۱۴۱، ۱۴۶). در سالهاى بعد تا پايان خلافت هشام (سال ۱۲۵)، لشكركشيهاى امويان به ارمنستان و ساير قلمرو امپراتورى روم تقريبآ هر سال، به فرماندهى اميرزادگان و سرداران اموى همچون مسلمة بن عبدالملك، معاويه و سليمان و سعيد (پسران هشام)، و مروان بن محمد (حاكم ارمنستان)، انجام مى گرفت و آنان نواحى متعدد روم را تصرف كردند ( يعقوبى، ج ۲، ص ۳۲۹)؛ ازجمله در تابستان ۱۱۴/ ۷۳۲ و به روايتى ۱۱۵/۷۳۳، معاوية بن هشام به جنگ با روميان رفت و عبداللّه بن حسين (يا عبداللّه ابوالحسين) اَنطاكى معروف به بَطّال*، پيشقراول سپاه اموى، با قسطنطين (پسر لئوى سوم) جنگيد و سپاهش را شكست داد و او را اسير كرد ( خليفة بن خياط، ص ۲۲۳؛ يعقوبى، همانجا). در ۱۲۱ يا ۱۲۲/ ۷۳۹ يا ۷۴۰، عبداللّه بطّال كه از طرف مسلمة بن عبدالملك به سرزمين روم حملات بسيار كرده بود، در مصاف با سپاه بزرگ روم (كه شمار آن را صد تا ۰۰۰،۱۲۰ تن نوشته اند) به فرماندهى شَمعون[۱۷۹] ، حاكم رومى عمّوريه، و به روايتى لئوى سوم، با گروهى از لشكرش نزديك عمّوريه كشته شدند ( خليفة بن خياط، ص ۲۲۹؛ طبرى، ج ۷، ص ۱۹۱؛ ابن اعثم كوفى، ج ۷، ص ۱۲۱ـ۱۲۵؛ مسكويه، ج ۳، ص ۱۴۸؛ ابن عساكر، ج ۳۳، ص ۴۰۱ـ۴۰۶؛ ابن اثير، ج ۵، ص ۲۴۸). در ۱۲۴/۷۴۲، سليمان بن هشام به روم حمله كرد و با امپراتور قسطنطنين پنجم، پسر و جانشين لئوى سوم، روبه رو شد؛ اما بين آنان جنگ روى نداد و او به سلامت و با غنايم بازگشت (يعقوبى، همانجا؛ طبرى، ج ۷، ص ۱۹۹، با اين ملاحظه كه نام امپراتور را لئون نوشته اند). شايد حمله تابستانى وليدبن هشام به روم در ۱۳۰/ ۷۴۸ ( طبرى، ج ۷، ص ۴۰۱) آخرين حمله امويان به قلمرو امپراتورى بوده است. حكومت امويان در ۱۳۲ سقوط كرد.

ج) عباسيان. خلفاى عباسى (حك : ۱۳۲ـ۶۵۶) در آغاز با شورشهاى داخلى و قيامهاى سياسى و دينى متعدد روبه رو شدند. بى ثَباتى ناشى از انتقال خلافت و حضور امپراتور قدرتمندى همچون قسطنطين پنجم بر اريكه قدرت در قسطنطنيه نيز باعث شد تا سال ۱۴۶/ ۷۶۳ لشكركشيهاى تابستانى از سرزمينهاى اسلامى به روم متوقف شود ( همان، ج ۷، ص ۵۰۰). جابه جايى پايتخت از دمشق به بغداد نيز باعث شد قسطنطين در ۱۳۳/۷۵۱ به شهرها و قلعه هاى مرزى شام و جزيره، مانند ملطيه و قاليقَلا حمله و برخى از آنها را ويران كند ( خليفة بن خياط، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۲۶۲ـ ۲۶۳؛ ابن اثير، ج ۵، ص ۴۴۷). منصور عباسى (حك : ۱۳۶ـ۱۵۸) در پى بازپس گيرى ملطيه و ديگر شهرها، دستور داد آنها را بازسازى كنند. در ۱۳۸/۷۵۵، قسطنطين بار ديگر ملطيه را تصرف و حصار آن را ويران كرد. منصور در ادامه سياست ترميم و تقويت مرزها تا ۱۴۰/۷۵۷، بازسازى ديوارها و بناهاى شهر ملطيه و قاليقلا را كامل و لشكريانى در آنجاها مستقر كرد (بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۲۶۳ـ ۲۶۵؛ طبرى، ج ۷، ص ۴۹۷، ۵۰۰؛ ابن اثير، ج ۵، ص ۴۸۶، ۴۸۸، ۵۰۰). سرانجام در ۱۳۹/۷۵۶، عباسيان (منصور) و روم شرقى (قسطنطين پنجم) اسيران را مبادله كردند (طبرى، ج ۷، ص ۵۰۰؛ ابن اثير، ج ۵، ص ۴۸۸). به دنبال سامان يافتن اوضاع داخلى و تثبيت پايه هاى حكومت عباسى، لشكركشيهاى تابستانى مسلمانان به نواحى مختلف امپراتورى روم از ۱۴۶/۷۶۳ از سر گرفته شد ( طبرى، ج ۷، ص ۶۵۶، ج ۸، ص ۲۸، ۳۹، ۴۱، ۴۳ـ۴۴)؛ تا آنكه در ۱۵۵/۷۷۲، قسطنطين خواهان صلح و پرداخت جزيه به منصور شد، اما منصور نپذيرفت و در سالهاى بعد نيز، حملات تابستانى ادامه يافت (طبرى، ج ۸، ص ۴۶، ۵۰، ۵۳، ۵۷؛ نيز موفق سالم نورى، ص ۱۷۶). در ۱۵۹/۷۷۶، مهدى عباسى (حك : ۱۵۸ـ۱۶۹) سپاهى بزرگ شامل گروهى از سرداران خراسانى مجهز ساخت و به فرماندهى عباس بن محمد به روم فرستاد. مسلمانان در اين حمله تابستانى به اَنقَره (آنكارا) رسيدند و يكى از شهرهاى روم را فتح كردند (يعقوبى، ج ۲، ص ۴۰۲؛ طبرى، ج ۸، ص ۱۱۶). ظاهرآ اين حمله در پاسخ به يورش سپاه امپراتور لئوى چهارم (حك : ۱۵۸ـ۱۶۳/ ۷۷۵ـ۷۸۰) در همان سال به سُمَيْساط* بود، كه روميان گروه بسيارى از مسلمانان را اسير كرده بودند ( يعقوبى، همانجا). در ۱۶۰/۷۷۷، ثُمامة بن وليد عَبْسى به غزاى تابستانى رفت و در سال بعد (۱۶۱) نيز، با سپاهى بزرگ در دابِق اردو زد. دراين ميان، ميخائيل[۱۸۰] (فرمانده روميان) با سپاهى بزرگ از سمت حَدَث* (درب الحدث) به سوى مرعش حركت كرد و در راه، گروهى از مسلمانان را كشت و اسير كرد و سپس، مرعش را محاصره نمود. ثمامه گروهى را به مقابله با او فرستاد، اما همه آنها به جز عده كمى كشته شدند. ميخائيل كه نتوانست مرعش را تصرف كند، به پايتخت بازگشت. مهدى عباسى از اين رخداد خشمگين شد و در ۱۶۲/۷۷۹، سپاهى به فرماندهى حسن بن قَحْطَبه به روم فرستاد. قحطبه به شهر حدث، كه روميان در همين سال حصار آن را ويران كرده بودند، رسيد و در سرزمين روم پيش رفت و بسيار ويرانى كرد و تا اذروليه/ دروليه[۱۸۱] رفت و گروههايى را به مناطق اطراف، ازجمله عمّوريه، فرستاد و خود بازگشت (خليفة بن خياط، ص ۲۸۳، ۲۸۷ـ۲۸۸؛ بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۲۶۷ـ۲۶۸؛ طبرى، ج ۸، ص ۱۲۹، ۱۳۶، ۱۴۲ـ ۱۴۳). در سال بعد (۱۶۳)، مهدى آماده جنگ با روم شد و از طريق موصل و جزيره لشكر كشيد و از فرات گذشت و به حلب رسيد و پسر خود، هارون، را بدرقه كرد تا از دربند (درب) گذشت و به جَيحان رسيد. سپس، هارون به روم حمله و قلعه صَمالو/ سمالو[۱۸۲] را فتح كرد و به مردم آن امان داد (بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۲۳۴؛ نيز طبرى، ج ۸، ص ۱۴۴ـ۱۴۸؛ همان، ترجمه انگليسى، ج ۳۴، ص ۱۵۱، پانويس ۵۰۰). لشكركشيهاى تابستانى به قلمرو روميان تا پايان خلافت مهدى عباسى (۱۶۹)، ادامه يافت كه منجر به گشودن يا بازپس گرفتن برخى قلعه ها و شهرها شد. ازجمله، در ۱۹ جمادى الآخره ۱۶۵/ ۸ فوريه ۷۸۲، مهدى بار ديگر هارون را براى جنگ به روم فرستاد. هارون ماجِده را (در كاپادوكيا) فتح كرد. يزيدبن مَزْيَد، از سرداران هارون، لشكرى از روميان به فرماندهى نقيطا[۱۸۳] ، فرماندار ابسيق (اوپسيكيون[۱۸۴] ؛ بزرگ ترين و مهم ترين منطقه نظامى بيزانس در شمال غربى آسياى صغير، نزديك قسطنطنيه) را شكست داد و به سوى دامستيكوس[۱۸۵] (در منابع اسلامى: دُمُستُق (فرمانده))، فرمانده قواى مسلح رومى در نقموديه[۱۸۶] ، رفت. از سوى ديگر، هارون با بيش از ۰۰۰، ۹۵ سپاهى به خليج نزديك قسطنطنيه (درياى مرمره) رسيد. در آن هنگام ايرنه[۱۸۷] (در منابع عربى: اغسطه)، بيوه امپراتور لئو، به نيابت از فرزند خردسالش، قسطنطين ششم (حك : ۱۶۴ـ۱۸۱/ ۷۸۰ـ ۷۹۷) سلطنت مى كرد. در پى آن، فرستادگان براى برقرارى صلح و پرداخت فديه اسيران رفت وآمد كردند و هارون پذيرفت و در مقابل پرداخت جزيه سالانه نود يا هفتادهزار دينار و آزادسازى اسيران مسلمان، براى مدت سه سال با وى صلح كرد، اما پس از گذشت ۳۲ ماه، در رمضان ۱۶۸/ مارس ۷۸۵، روميان اين قرار صلح را نقض كردند و حمله به روم از سر گرفته شد ( طبرى، ج ۸، ص ۱۵۲ـ۱۵۴، ۱۶۵، ۱۶۷؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۶۶ـ ۱۶۷؛ نيز طبرى، ترجمه انگليسى، ج ۲۹، ص ۲۲۰ـ۲۲۲). در دوره هارون الرشيد (حك : ۱۷۰ـ۱۹۳)، حملات تابستانى به قلمرو روم به سنّتى بدل شد كه خليفه خود آن را پيگيرى مى كرد. او در ۱۸۰ براى مدتى، مقرّ اقامتش را از بغداد به رقّه منتقل كرد تا به صحنه درگيريها نزديك باشد. در ۱۸۱/۷۹۷، به روم لشكر كشيد و قلعه صَفْصاف (در راه قسطنطنيه) را فتح كرد. عبدالملك بن صالح عباسى نيز در اين سال و سال بعد به روم لشكر كشيد و تا شهرهاى افسيس[۱۸۸] و انقره پيش رفت (طبرى، ج ۸، ص ۲۶۶، ۲۶۸ـ۲۶۹؛ نيز همان، ترجمه انگليسى، ج ۳۰، ص ۱۶۵ و پانويس ۶۰۱). در شعبان ۱۸۷/ اوت ۸۰۳، قاسم ملقب به مؤتمن*، پسر خليفه هارون الرشيد، به روم لشكر كشيد. او و سردارانش برخى قلعه هاى روم را محاصره كردند و حكومت روم ناچار به صلح با مسلمانان تن داد و در مقابل عقب نشينى سپاهيان عباسى، ۳۲۰ اسير مسلمان را آزاد كرد. با وجود اين، نيكفوروس اول (حك : ۱۸۶ـ۱۹۵/۸۰۲ـ۸۱۱) كه ملكه ايرنه را از سلطنت خلع كرده و به جاى او انتخاب شده بود، در همين سال (۱۸۷)، قرار صلحى را كه پيشتر حكومت روم با عباسيان بسته بود، نقض كرد و در نامه اى تند به هارون الرشيد، از پرداخت جزيه امتناع كرد و به وى اعلان جنگ داد. هارون بى درنگ با سپاهيانش حركت كرد و كنار دروازه هرقله اردو زد و حمله به سرزمين روم را آغاز كرد، تا آنكه نيكفوروس خواهان صلح و پرداخت جزيه سالانه شد. هارون پذيرفت و چون به رقّه بازگشت، نيكفوروس پيمان صلح را شكست. وقتى هارون از اين خبر آگاه شد، با وجود سرماى سخت و دشواريها بازگشت و بار ديگر در سرزمين روم اردو زد و نيكفوروس را به قبول خواست خود واداشت ( طبرى، ج۸، ص ۳۰۷ـ۳۱۰؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۶۷). در ۱۸۸/ ۸۰۴، سپاه عباسى از دربند صَفصاف وارد سرزمين روم شد. نيكفوروس با سپاهش براى رويارويى حركت كرد، اما از جنگ منصرف گرديد و در بازگشت زخمى شد و بسيارى از سپاهيانش كشته شدند ( طبرى، ج ۸، ص ۳۱۳). با آنكه تا اين هنگام حكومتهاى روم شرقى و عباسى در چند نوبت به مبادله اسراى جنگى و پرداخت فديه آنها اقدام كرده بودند ( همان، ج ۷، ص ۵۰۰؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۹۵؛ مَقريزى، ج ۳، ص ۶۱۱)، نخستين مبادله مهم و مشهور اسرا در ۱۸۹/ ۸۰۵، ميان هارون الرشيد و نيكفوروس اول انجام شد. اين مبادله به كوشش قاسم بن هارون الرشيد، در محلى به نام لامس در ساحل درياى مديترانه (نزديك طرسوس[۱۸۹] ، شهرى در جنوب تركيه امروزى) صورت گرفت. كشتيهاى جنگى رومى حامل اسيران مسلمان رسيدند و در دوازده روز و در حضور انبوه مردم و جنگجويان ثُغور*، ۳۷۰۰ اسير مسلمان آزاد شدند، به گونه اى كه گفته شده است ديگر اسير مسلمانى در سرزمين روم باقى نماند ( طبرى، ج ۸، ص ۳۱۸؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۸۹ـ۱۹۰؛ مقريزى، ج ۳، ص ۶۰۷؛ قس ابن اثير، ج ۶، ص ۱۵۹، كه شرح اين رويداد را ذيل حوادث سال ۱۸۱ نوشته است). در ۱۹۰/ ۸۰۶، روميان به عَين زَرَبه*/ زَربى و كليساى سياه (كنيسة السوداء) حمله كردند و اسير گرفتند، اما مردم مصّيصه آنچه را به دست روميها افتاده بود، پس گرفتند (طبرى، ج۸، ص۳۲۰). هارون الرشيد در پاسخ به اين حمله، در ۲۰ رجب/ ۱۱ ژوئن همان سال، با بيش از ۰۰۰،۱۳۵ سپاهى براى جنگ با روميان از رقّه به سوى سرزمين روم رفت و در شوال/ اوت ـ سپتامبر، هرقله را گشود و مردم آن را اسير كرد. همچنين، گروههايى را براى حمله به نواحى روم پراكند و آنان دژهايى را فتح كردند. سردارِ هارون نيز در حمله به قبرس شانزده هزار اسير گرفت. نيكفوروس كه توان مقاومت نداشت، پيشنهاد صلح و پرداخت جزيه و خراج سالانه سيصدهزار دينار كرد. هارون نيز با شرايطى، صلح را پذيرفت ( دينورى، ص ۳۹۱؛ طبرى، ج ۸، ص ۳۲۰ـ۳۲۲). در ۱۹۱، شمارى از مسلمانان در حمله به سرزمين روم در حوالى طَرسوس* كشته شدند. هارون الرشيد نيز در اين سال هَرْثَمة بن اَعْيَن* را با سى هزار سپاهى خراسانى براى جنگ به سوى روم فرستاد. او خود نيز به دربند حَدَث رفت و سردارانى در آنجا و در مرعش و طرسوس گمارد و به رقّه بازگشت. او در اين سال دستور داد كليساهاى ثغور را ويران كنند. روميان هم در حمله به مرعش شمارى از مسلمانان را كشتند (طبرى، ج۸، ص۳۲۳ـ۳۲۴). در ۲۴ يا ۲۷ محرّم ۲۱۵/ ۲۳ يا ۲۶ مارس ۸۳۰ ، مأمون عباسى (حك : ۱۹۸ـ۲۱۸) از بغداد به عزم جنگ حركت كرد و او و پسرش (عباس) و سردارانش در سرزمين روم حملاتى كردند و قلعه هايى را در ناحيه كاپادوكيا گشودند. در سال بعد نيز، مأمون همراه برادرش محمد (بعدآ، خليفه معتصم) و قاضى يحيى بن اَكْثَم* به نواحى مختلف امپراتورى روم لشكركشى كردند و قلعه هايى را فتح كردند. سبب اين لشكركشى، به روايتى، آن بود كه امپراتور روم گروهى (ح ۱۶۰۰تن) از مردم طرسوس و مصّيصه را كشته بود ( طبرى، ج ۸، ص ۶۲۳ـ ۶۲۵؛ نيز همان، ترجمه انگليسى، ج ۳۲، ص ۱۸۵ـ۱۸۶). در ۲۱۷/۸۲۳ نيز، مأمون وارد سرزمين روم شد و قلعه لؤلؤَه[۱۹۰] (در محل شهر باستانى فوستينوپليس[۱۹۱] ، در جنوب طوانه) را، كه بر معبر شمالى دروازه هاى كيليكيه مسلط بود، يكصد روز محاصره كرد. سپس، سردارش عُجَيْف را به جاى خود نهاد و در پى آن، امپراتور تئوفيلوس[۱۹۲] (حك : ۲۱۴ـ۲۲۷/۸۲۹ـ۸۴۲) به سوى لؤلؤه رفت. مأمون سپاهى به يارى عجيف فرستاد و تئوفيلوس آنجا را ترك كرد و مردم لؤلؤه از عجيف امان گرفتند. به دنبال آن، تئوفيلوس به مأمون نامه نوشت و درخواست صلح و مبادله اسيران كرد ( طبرى، ج ۸، ص ۶۲۸ـ۶۳۰؛ نيز همان، ترجمه انگليسى، ج ۳۲، ص ۱۹۴، پانويس ۶۰۳). در اول جمادى الاولى ۲۱۸/ ۲۵ مه ۸۳۳، مأمون پسرش (عباس) را به طوانه فرستاد و مأمور ساختن شهر و بناى استحكامات آنجا كرد ( طبرى، ج ۸، ص ۶۳۱). ظاهرآ براثر تحريك و تشويق بابك خرّم دين*، كه در محاصره سپاه معتصم باللّه عباسى (حك : ۲۱۸ـ۲۲۷) در آذربايجان بود، تئوفيلوس در ۲۲۳/۸۳۸ با سپاهى بزرگ به منطقه جزيره حمله كرد. او در مسيرش بر زِبَطْره* (ميان ملطيه و سميساط) مسلط شد و مسلمانان مقيم آنجا را اسير و مثله و آن شهر را ويران كرد. همچنين، به سميساط و ملطيه و ديگر قلعه هاى اسلامى حمله كرد و آنها را آتش زد و بيش از هزار زن مسلمان را اسير كرد ( طبرى، ج ۹، ص ۵۵ـ۵۶؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۶۹؛ همو، مروج، ج ۴، ص ۳۵۷؛ مسكويه، ج ۴، ص ۲۲۰ـ۲۲۱). به دنبال آن، معتصم پس از سركوب بابك خرّم دين در ۲۲۳، سپاهى بزرگ مجهز كرد و راهى قلمرو امپراتورى روم شد. او ابتدا انقره را تصرف كرد و درخواست صلح تئوفيلوس را نپذيرفت. سپس، شهر مهم عمّوريه را بعد از مدتى محاصره و جنگ فتح كرد ( طبرى، ج ۹، ص ۵۵ـ۷۱؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۶۹؛ همو، مروج، ج ۴، ص ۳۵۷ـ۳۵۹). در ۱۰ محرّم ۲۳۱/ ۱۶ سپتامبر ۸۴۵، در دوره واثق باللّه* عباسى و امپراتورى ميخائيل سوم (حك : ۲۲۷ـ۲۵۳/۸۴۲ـ۸۶۷)، روم شرقى و عباسيان اسيران را مبادله كردند و در مدت ده روز در لامس بيش از چهارهزار اسير مسلمان از اسارت روميان رها شدند ( طبرى، ج ۹، ص ۱۳۲، ۱۴۱ـ۱۴۴؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۹۰ـ۱۹۱؛ مقريزى، ج ۳، ص ۶۰۸). در ۲۳۸/۸۵۲، كشتيهاى رومى به دِمياط مصر حمله كردند و پس از غارت و كشتار و اسيركردن شمارى از مردم و آتش زدن شهر عقب نشينى كردند ( يعقوبى، ج ۲، ص ۴۸۸؛ طبرى، ج ۹، ص ۱۹۳ـ۱۹۵؛ ياقوت حَمَوى، ج ۲، ص ۶۰۵). در ۲۴۱/۸۵۵، روميان به عين زربه حمله كردند و جمعى از قوم زُطّ (جَتّ*) ساكن شهر را به اسارت بردند. در ۱۲ شوال ۲۴۱/ ۲۳ فوريه ۸۵۶، در دوره متوكل عباسى و امپراتور ميخائيل سوم، در لامس بيش از نهصد و به روايتى، بيش از دوهزار اسير مسلمان از طريق مبادله و پرداخت سَربَها از اسارت روميان نجات يافتند. پيش از آن، تئودورا (مادر ميخائيل سوم) كه چندى (۲۲۷ـ۲۴۱/ ۸۴۲ـ۸۵۵) نايب السلطنه امپراتورى روم شرقى بود، دوازده هزار اسير مسلمان را كه آيين مسيحيت را نپذيرفته بودند، كشته بود (طبرى، ج ۹، ص ۲۰۱ـ۲۰۳؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۹۱). در ۲۴۲/۸۵۶، بعد از خروج على بن يحيى ارمنى براى حمله تابستانى به روم، روميان از سمت شِمْشاط (در ساحل فرات در مشرق آناطولى) تا نزديك آمِد رفتند و سپس، از نواحى جزيره خارج شدند و چندين روستا را غارت و حدود ده هزار تن را اسير كردند. در پى آن، على بن يحيى مأمور شد حمله اى زمستانى به روم ترتيب دهد. در ربيع الآخر ۲۴۴/ ژوئيه ـ اوت ۸۵۸ نيز متوكل عباسى، بُغا (سردار ترك) را روانه روم كرد و او در حمله اى تابستانى صَمالو را فتح كرد. در ۲۵ صفر ۲۴۵/ اول ژوئن ۸۵۹، ميخائيل ۷۷ اسير مسلمان را به متوكل هديه كرد و خواهان مبادله بقيه اسيران شد. با اين حال در همين سال، روميان به سميساط حمله كردند و شمارى از مردم را كشتند و اسير كردند. على بن يحيى ارمنى هم متقابلا به روم حمله كرد. در ۲۴۶/۸۶۰ نيز، على بن يحيى و ديگر سرداران عباسى از زمين و دريا به روم حمله و اَنطاليه* (آنتاليا)[۱۹۳] را فتح كردند. در پى رفت وآمد سفيران عباسى و رومى در صفر يا جمادى الاولى ۲۴۶/ آوريل ـ مه يا ژوئيه ـ اوت ۸۶۰، مبادله اسيران انجام شد و بيش از دوهزار اسير مسلمان آزاد شدند ( طبرى، ج ۹، ص ۲۰۷، ۲۱۰، ۲۱۳، ۲۱۸ـ۲۲۱؛ نيز همان، ترجمه انگليسى، ج۳۴، ص۱۴۶ـ۱۴۷، ۱۵۱، ۱۵۶، ۱۶۴ـ۱۷۰). در سالهاى ۲۴۸ و ۲۴۹/ ۸۶۲ و ۸۶۳، در دوره منتصر عباسى، حمله متقابل مسلمانان و روميان ادامه داشت. در ۲۵۹/۸۷۳، روميان بر سميساط غلبه و ملطيه را محاصره كردند، اما اهالى ملطيه سپاه امپراتور را در جنگ شكست دادند. در سال بعد (و به روايتى، در ۲۶۴/۸۷۸) نيز، روميان لؤلؤه را از مسلمانان گرفتند ( طبرى، ج ۹، ص ۲۴۰ـ۲۴۴، ۲۵۹ـ۲۶۱، ۵۰۶، ۵۱۱؛ ابن اثير، ج ۷، ص ۳۰۸ـ۳۰۹). پس از آنكه احمدبن طولون* (متوفى ۲۷۰) حكومت مستقل مصر را به دست گرفت (۲۵۸) و از ۲۶۴/ ۸۷۸ بر شام و ثُغور نيز مستولى شد ( ابن اثير، ج ۷، ص ۲۵۷، ۳۱۶ـ۳۱۷)، خود را متعهد به دفاع از مرزها و جهاد با روميان دانست و در پى آن، مواجهه نظامى امارتهاى اسلامى به نيابت از حكومت عباسى با روميان آغاز شد و در دوره امارت وى، همچنان ادامه يافت. در سالهاى ۲۶۴ تا ۲۷۰، بارها حمله و نفوذ به نواحى داخلى امپراتورى روم و لشكركشيهاى روميان به قلمرو عباسيان صورت گرفت ( طبرى، ج ۹، ص ۵۳۳ـ۵۳۴، ۵۴۴ـ۵۴۵، ۵۴۹، ۵۵۳، ۶۱۲، ۶۶۶؛ ابن اثير، ج ۷، ص ۳۰۸ـ۳۰۹، ۳۱۲، ۳۱۷، ۳۲۷ـ۳۲۸، ۳۳۲ـ۳۳۳، ۳۳۶، ۳۷۳، ۳۹۶، ۴۰۶ـ۴۰۷). در دوره جانشينان احمدبن طولون نيز، حملات امراى طولونى و عباسى به سرزمين روم و لشكركشيهاى روميان به ثغور ادامه يافت ( طبرى، ج ۱۰، ص ۲۷، ۳۸، ۶۳، ۶۸، ۷۵ـ۷۶، ۸۵). در ۲۸۳/۸۹۶، هنگامى كه بلغارها (روايت طبرى : صَقالبه) قسطنطنيه را محاصره كردند، لئوى ششم (امپراتور روم) ناگزير از مسلمانان قلمرو خود كمك گرفت و آنان را برضد دشمن خويش مسلح كرد (همان، ج۱۰، ص ۴۵). از رويدادهاى اين دوره كه براى جبهه اسلامى در مقابل روم شرقى شكست محسوب مى شد، آن بود كه در ۲۸۷/ ۹۰۰ وَصيف، خادمِ محمدبن ابى الساج (حاكم آذربايجان و ارمنستان)، به ملطيه رفت تا بعدآ فرمان حكومت ثغور را از خليفه معتضد بگيرد و به اتفاق ابن ابى الساج به مصر حمله و آنجا را فتح كنند. معتضد براى دستگيرى وى با لشكريانش به مصّيصه رفت و دستور داد تمام كشتيهاى جنگى طرسوس را، كه اهالى آن با وصيف همراهى كرده بودند، بسوزانند و اين كار خاطر روميان را از حملات دريايى مسلمانان از آن ناحيه، آسوده كرد ( همان، ج۱۰، ص۷۹ـ۸۱؛ ابن اثير، ج۷، ص۴۹۷ـ ۴۹۸). در ۸ شعبان ۲۸۳/۲۰ سپتامبر ۸۹۶، در دوره معتضد و امپراتور لئوى ششم و به كوشش احمدبن طُغان (امير طولونيان بر ثغور شام)، مبادله اسرا انجام شد و نزديك ۲۵۰۰ اسير مسلمان آزاد شدند ( طبرى، ج۱۰، ص ۴۶؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۹۲). بعدآ نيز در ۲۹۰/۹۰۳، مكتفى عباسى و لئوى ششم هدايايى براى يكديگر فرستادند و بر مبادله اسيران توافق كردند ( طبرى، ج ۱۰، ص ۹۸، ۱۰۷). باوجوداين، مشغول بودن خليفه عباسى و طولونيان به جنگ با قرامطه در شام، به روميها فرصت داد تا در ۲۹۱/۹۰۴، يكصدهزار جنگجو به ثغور بفرستند. گروهى از آنها به حدث حمله و مسلمانان را اسير كردند و آنجا را سوزاندند. در همين سال، گروهى از مسلمانان نيز از طرسوس به سرزمين روم حمله كردند و بار ديگر انطاليه را به جنگ گشودند ( همان، ج ۱۰، ص ۹۴ـ ۱۱۷؛ ابن اثير، ج ۷، ص ۵۱۱ـ۵۱۲، ۵۲۳ـ ۵۲۶، ۵۳۰ـ۵۳۳). در سال بعد (۲۹۲/۹۰۵)، حكومت روم و عباسيان شمارى از اسيران را مبادله كردند، اما به سبب بدعهدى روميان اين كار ناتمام ماند (طبرى، ج ۱۰، ص۱۲۰؛ مسعودى، التنبيه، همانجا). در ۲۹۳/۹۰۶، روميان به شهر قُورُس (از توابع حلب) حمله كردند و مردم آن را كشتند و اسير كردند و مسجد شهر را به آتش كشيدند. در آغاز سال بعد (۲۹۴)، رستم بن بردو/ بردوا فَرغانى، امير طرسوس و ساير ثغور، همراه ابن كَيغَلَغ (سردار ترك) كه به آنجا رفته بود، به روم حمله و قلعه هايى را تصرف كرد. در همان سال، بطريق آندرونيكوس[۱۹۴] از سرداران رومى كه بر امپراتور شورش كرده و از مكتفى امان گرفته بود، اسراى مسلمان قلعه خود را آزاد كرد. در پى آن، رستم با لشكرش براى حمايت او و اسيران آزادشده از تعرض روميان حركت كرد و به قونيه رسيد و آن را ويران كرد. ازاين رو، لئوى ششم پيكى نزد مكتفى فرستاد و خواهان مبادله اسيران شد. اين درخواست پذيرفته شد و در اواخر سال بعد (۲۹۵)، نزديك سه هزار اسير مسلمان آزاد شدند ( طبرى، ج ۱۰، ص ۱۲۹ـ۱۳۰، ۱۳۴ـ۱۳۵، ۱۳۸، با اين ملاحظه كه اسراى مسلمان آزادشده را سيصدهزار نوشته است؛ مسعودى، التنبيه، ص ۱۹۲ـ۱۹۳؛ مقريزى، ج ۳، ص ۶۰۹). با اين حال، در سالهاى بعد (۲۹۶ـ۳۰۲)، حملات سپاهيان عباسى به روم شرقى همچنان ادامه داشت ( طبرى، ج۱۰، ص ۱۴۳ـ۱۴۵، ۱۴۷، ۱۴۹ـ۱۵۰). در ۳۰۳/ ۹۱۵، در پى آنكه حسين بن حَمدان* (امير حَمدانى) در جزيره بر مقتدر عباسى (حك : ۲۹۵ـ۳۲۰) شوريد، روميان فرصت را غنيمت شمردند و به ثغور جزيره و شام حمله كردند و غازيان اهل طرسوس و مرعش و شمشاط را شكست دادند و حدود پنجاه هزار تن از مسلمانان را اسير كردند. به دنبال آن، مقتدر ضمن كمك مالى، سپاهيانى به ثغور فرستاد كه روميان را در چندين نبرد شكست دادند. چنان كه مونس خادم در سال بعد (۳۰۴) قلعه هاى بسيارى را در سرزمين روم فتح كرد. ازاين رو، در محرّم ۳۰۵/ ژوئيه ۹۱۷، قسطنطين هفتم (حك بار اول: ح ۳۰۱ـ۳۰۸/۹۱۳ـ۹۲۰)، امپراتور روم، با فرستادن پيكى خواستار متاركه جنگ و مبادله اسيران شد ( قرطبى، ص ۵۴، ۶۲؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۹۲ـ۹۶، ۱۰۶ـ ۱۰۸؛ ابن خلدون، ج ۳، ص ۴۷۹). حملات پياپى سپاهيان عباسى در سالهاى ۳۰۶ تا ۳۱۲/ ۹۱۸ـ۹۲۴ به قلمرو روم شرقى باعث شد تا در ۳۱۲، امپراتور رومانوس لكاپنوس[۱۹۵] (رومانوس اول)، سفيرى با هداياى بسيار نزد مقتدر عباسى بفرستد و تقاضاى متاركه جنگ و مبادله اسيران كند ( ابن اثير، ج ۸، ص ۱۱۵، ۱۳۸، ۱۴۵، ۱۵۷). در رجب/ سپتامبر ـ اكتبر سال بعد، مبادله انجام شد و نزديك به چهارهزار اسير مسلمان آزاد شدند ( مسعودى، التنبيه، ص ۱۹۳). ضعف واليان ثغور و كوتاهى مقتدر عباسى در كمك به مدافعان ثغور باعث شد، رومانوس جرأت يابد و در ۳۱۳/ ۹۲۵، از مردم ثغور درخواست خراج كند و چون خواست او انجام نشد، به ثغور حمله و آنها را ويران كرد. در ۳۱۴/۹۲۶، لشكريان رومى وارد ملطيه شدند و در شانزده روز، شهر و روستاهاى اطراف را تخريب و غارت و مردم را اسير كردند. در مقابل، اهالى طرسوس به بلاد روم حمله كردند. در سال بعد (۳۱۵) نيز، به بلاد روم تاختند، اما مغلوب روميان شدند و چهارصد تن از آنان اسير و دست بسته كشته شدند. در همين سال، روميان سميساط* را غارت كردند. دامستيكوس (سردار رومى) نيز با لشكرى بزرگ شهر دَوين*/ دَبيل در ارمنستان را محاصره كرد و با منجنيق و آتش يونانى كوبيد، اما مردم شهر پيروز شدند و بسيارى از دشمنان را از پاى درآوردند ( ابن اثير، ج ۸، ص ۱۶۰، ۱۶۷، ۱۶۹، ۱۷۷ـ۱۷۸). در ۳۱۶/۹۲۸، دامستيكوس با لشكرى بزرگ بار ديگر به ارمنستان حمله كرد و شهرهاى اَخلاط*/ خِلاط و بِدْليس* را محاصره كرد و مردم آنها ناگزير با او مصالحه كردند. اهالى اَرزَن* شهر را ترك كردند و چون مردم ثغور جزيره، مانند ملطيه، مَيّافارقين*، آمِد و ارزن از كمك مقتدر عباسى نااميد شدند، ناگزير در ۳۱۷/۹۲۹ با روميان صلح كردند و شهرهايشان تحت سلطه روميان درآمد (همان، ج ۸، ص ۱۹۸ـ۱۹۹، ۲۱۳؛ ابن خلدون، ج ۳، ص ۴۸۰). در ۳۱۹/۹۳۱، والى طرسوس دو بار به روم لشكر كشيد و روميان را شكست داد. سپس، راهى عمّوريه شد و تا انقره پيش رفت و با اسير و غنيمت بسيار به طرسوس بازگشت. در همين سال، ابن دَيرانى (حاكم يكى از شهرهاى ارمنستان) و برخى ديگر از ارمنيها روميان را به لشكركشى به شهرهاى اسلامى برانگيختند و آنان را برضد مسلمانان يارى كردند. در اين حملات، روميان شهرهايى از ارمنستان را ويران كردند و بسيارى از مسلمانان را كشتند و اسير كردند. در پى آن، مُفلِح غلام يوسف بن ابى الساج، والى آذربايجان، با لشكرى بزرگ به ارمنستان تاخت و حمله روميان را تلافى كرد ( ابن اثير، ج ۸، ص ۲۳۳ـ۲۳۴). وضع حكومت عباسيان از زمان تأسيس منصب اميرالامراء* تا استيلاى آل بويه بر بغداد (۳۲۴ـ۳۳۴/۹۳۶ـ۹۴۶) آشفته تر از قبل شد ( همان، ج ۸، ص ۳۲۲ـ۳۲۴) و از آن پس، حمدانيان عهده دار مقابله با روميان شدند ( ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت ز: حمدانيان).

منابع : ابن اثير؛ ابن أعثم كوفى، كتاب الفتوح، چاپ على شيرى، بيروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛ ابن خلدون؛ ابن سعد؛ ابن عساكر؛ قاسم بن سلام ابوعُبَيْد، كتاب الاموال، چاپ محمد خليل هراس، بيروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛ يعقوب بن ابراهيم ابويوسف، كتاب الخراج، بيروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛ على احمدى ميانجى، كتاب مكاتيب الرسول، ]تهران[ ۱۳۶۳ش؛ اسد رستم، الروم: فى سياستهم، و حضارتهم، و دينهم، و ثقافتهم و صِلاتهم بالعرب، بيروت ۱۹۵۵ـ۱۹۵۶؛ احمدبن يحيى بَلاذُرى، فتوح البلدان، چاپ عبداللّه انيس طباع و عمر انيس طباع، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛ همو، كتاب جُمَل من انساب الاشراف، چاپ سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛ ابراهيم بن محمد بيهقى، المحاسن و المساوى، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ?]۱۳۸۰/ ۱۹۶۱[؛ جوادعلى، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بغداد ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛ حسين مؤنس، تاريخ قريش: دراسة فى تاريخ اصغر قبيلة عربية جعلها الاسلام اعظم قبيلة فى تاريخ البشر، جده ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛ خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، چاپ مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، بيروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛ احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره ۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۳۶۸ش؛ سام عبدالعزيز فرج، العلاقات بين الامبراطورية البيزنطية و الدولة الاموية حتى منتصف القرن الثامن الميلادى، اسكندريه ۱۹۸۱؛ ويكتور سحّاب، إيلاف قريش: رحلة الشتاء و الصيف، بيروت ۱۹۹۲؛ سيد عبدالعزيز سالم و احمد مختار عبادى، تاريخ البحرية الاسلامية فى مصر و الشام، بيروت ۱۹۸۱؛ محمدبن يوسف صالحى شامى، سُبُل الهدى و الرشاد فى سيرة خيرالعباد، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بيروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ محمدسهيل طقوش، تاريخ الدولة الاموية، بيروت ۱۴۲۸/ ۲۰۰۸؛ عبدالشافى محمد عبداللطيف، العالم الاسلامى فى العصر الاموى: ۴۱ـ۱۳۲ه / ۶۶۱ـ۷۵۰م، قاهره ۱۴۲۹/۲۰۰۸؛ ابراهيم احمد عدوى، الامويون و البيزنطيون، فيوم، مصر ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛ العيون و الحدائق فى اخبار الحقائق، ج ۳، چاپ دخويه، ليدن: بريل، ۱۸۷۱، چاپ افست بغداد ]بى تا.[؛ فتحى عثمان، الحدود الاسلامية البيزنطية بين الاحتكاك الحربى و الاتصال الحضارى، قاهره ?] ۱۹۶۶[؛ عريب بن سعد قرطبى، صلة تاريخ الطبرى، در محمدبن جرير طبرى، تاريخ الطبرى: تاريخ الامم و الملوك، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، ج ۱۱، بيروت ]بى تا.[؛ آرچيبالد راس لوئيس، القوى البحرية و التجارية فى حوض البحر المتوسط (۵۰۰ـ۱۱۰۰م)، ترجمة احمد محمد عيسى، قاهره ?] ۱۹۶۰[؛ مسعودى، التنبيه؛ همو، مروج (بيروت)؛ مسكويه؛ احمدبن على مَقريزى، المواعظ و الاعتبار فى ذكر الخطط و الآثار، چاپ ايمن فؤاد سيد، لندن ۱۴۲۲ـ۱۴۲۵/۲۰۰۲ـ۲۰۰۴؛ موفق سالم نورى، العلاقات العباسية البيزنطية: ۱۳۲ـ۲۴۷ه / ۷۵۰ـ۸۶۱م، بغداد ۱۹۹۰؛ محمدبن عمر واقدى، كتاب المغازى، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶، چاپ افست قاهره ]بى تا.[؛ ياقوت حَمَوى؛ يعقوبى، تاريخ؛

Timothy E. Gregory, A history of Byzantium, Malden, Mass. ۲۰۰۵; George Ostrogorsky, History of the Byzantine state, tr. Joan Hussey, Oxford ۱۹۵۶; Mu¤hammad b. Jar¦ âr T¤ abar¦ â, The History of al-T¤ abar¦ i = Ta’r¦ ik al-rusul wa’l-mul¦uk, translated and annotated by Franz Rosenthal et al., Albany ۱۹۸۵-[۱۹۹۹]; Warren Treadgold, A history of the Byzantine state and society, Stanford, Calif. ۱۹۹۷.

 / زهير صياميان گرجى و ستار عودى و محمدرضا ناجى /

 د) امويان اندلس. در منابع تاريخى، نشانه اى از وجود فعاليت سياسى و مناسبات دوستانه دائم يا مبادله منظم هيئتها و سفارتها ميان حكومتهاى روم شرقى و امويان اندلس ديده نمى شود. امويان از بدو تأسيس حكومتشان در اندلس در ۱۳۸، تا حدود يك قرن مشغول محكم كردن پايه هاى حكومتشان بودند و براى برقرارى مناسبات با ديگر ملتها و حكومتها، كمتر فرصت داشتند (رَحيلى، ص ۱۳۹؛ حَجّى، ص ۲۷؛ نيز امويان اندلس*). ظاهرآ مناسبات امويان اندلس و روم شرقى به طوركلى خوب و دوستانه بوده است. آنان يك بار در ۲۱۴/ ۸۲۹، در عملياتى مشترك برضد عباسيان همراه شدند و سپاهى از طُرطوشه* (تورتوسا[۱۹۶] ، در مشرق اندلس) براى مشاركت در حمله به جزيره صِقِلّيّه*، كه اَغلَبيان (سلسله وفادار به خلفاى عباسى) در ۲۱۲/ ۸۲۷ آن را فتح كرده بودند، حركت كرد، اما اين سپاه به زودى از جنگ عقب نشينى كرد (لوئيس[۱۹۷] ، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). از منابع تاريخى گوناگون معلوم مى شود، حدود ده سفير و هيئت سياسى ميان دو طرف ردوبدل شده كه در بيشتر آنها ابتكار عمل به دست روميان و به قصد درخواست كمك از حكومت اندلس در موارد خاص، يا برقرارى مناسبات دوستانه بوده است. در ۲۲۵/ ۸۴۰، نخستين هيئت سياسى روم شرقى ظاهرآ از راه دريا وارد قُرطُبه (كوردوبا[۱۹۸] ، پايتخت امويان اندلس) شد (حجّى، ص ۲۷ـ۲۹، ۴۰). در اين سال، امپراتور روم، تئوفيلوس[۱۹۹] (حك : ۲۱۴ـ۲۲۷/ ۸۲۹ ـ۸۴۲)، هيئتى به سرپرستى قرطيوس[۲۰۰] (مترجم دربارش) با هداياى نفيس و نامه اى مخصوص به نزد عبدالرحمان بن حَكَم اموى (عبدالرحمان دوم*؛ حك : ۲۰۶ـ۲۳۸) به قرطبه فرستاد. امپراتور در نامه اش دو خليفه عباسى، مأمون و معتصم، را به نام مادرانشان كه كنيز بودند، خطاب كرده بود و از حملاتشان به قلمرو روم شرقى ابراز نارضايتى كرده بود. او سعى نموده بود با بهره گيرى از دشمنى ميان عباسيان و امويان اندلس، امير اموى را با وعده يارى براى بازپس گرفتن خلافت نياكانش در مشرق جهان اسلام، تطميع و تحريك كند و سرانجام، از وى خواسته بود در پس گرفتن جزيره اَقريطِش* (كرت)[۲۰۱] ، كه از ۲۱۲/ ۸۲۷ مردمانى از اندلس به رهبرى ابوحَفص عمربن شعيب بلوطى آن را تصرف كرده بودند، كمك كند ( ابن حيّان، ۱۴۲۴، سفر۲، ص ۴۳۰ـ۴۳۵؛ ابن خلدون، ج ۴، ص ۱۶۶؛ مَقَّرى، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۳۴۶ـ۳۴۷؛ قس ابن سعيد مغربى، ج ۱، ص ۴۸). از نظر حجّى (ص ۳۱ـ۳۲)، حمله قاطع معتصم عباسى در ۲۲۳/ ۸۳۸ به عَمّوريه* در قلمرو روم، كه در پاسخ حملات تئوفيلوس به ثُغور* صورت گرفت، از عواملى بود كه امپراتور روم را به نوشتن اين نامه براى امير اموى واداشت تا شايد بتواند با وى پيمانى برضد عباسيان ببندد، اما ظاهرآ اين تلاش به نتيجه نرسيد ( واسيليف[۲۰۲] ، ج ۱، ص ۱۸۶ـ۱۸۷؛ رحيلى، ص ۱۴۷ـ ۱۴۹). همچنين به نظر مى رسد، شكست امپراتور ميخائيل دوم (حك : ۲۰۵ـ۲۱۴/ ۸۲۰ـ۸۲۹) و سپس، تئوفيلوس در نبردهاى مختلف با مسلمانان اقريطش و ناتوانى از بازپس گرفتن آن جزيره، باعث نوشتن اين نامه و درخواست كمك شده باشد ( لوى ـ پرووانسال[۲۰۳] ، ص۹۷ـ۹۹، ۱۰۳ـ۱۰۴، ۱۱۸؛ واسيليف، ج ۱، ص ۶۰ـ۶۱). اميرعبدالرحمان در پاسخ به امپراتور روم، شاعر و حكيم و سياست دان باتجربه اندلسى، يحيى بن حَكَم بَكرى جَيّانى (متوفى ۲۵۰) معروف به غَزال*، و اديب يحيى بن حبيب معروف به مُنَيقله را با هيئتى براى نخستين بار راهى قسطنطنيه كرد. اين هيئت كه حامل نامه عبدالرحمان براى تئوفيلوس بود، از شهر مُرسيه[۲۰۴] در جنوب شرقى اندلس حركت كرد و از راه درياى مديترانه و پس از سفرى مشقت بار به قسطنطنيه رسيد و نامه عبدالرحمان را به امپراتور تسليم كرد. عبدالرحمان در اين نامه ضمن ابراز تمايل به داشتن مناسبات خوب با حكومت روم و اميدوارى در بازگشت خلافت اجدادش به مشرق جهان اسلام، مسئله مسلمانان اقريطش را هوشمندانه با حكومت عباسيان مرتبط دانست و خود را از هرگونه مسئوليت در اين باره مبرا ساخت. اين هيئت سرانجام پس از چند ماه اقامت در قسطنطنيه و اتمام مأموريتش كه منجر به تقويت مناسبات دوستانه ميان دو طرف شد، در ۲۲۵ از راه دريا به اندلس بازگشت ( ابن حيّان، ۱۴۲۴، سفر۲، ص۳۵۰، ۳۶۵، ۴۳۰ـ۴۳۵؛ حُمَيْدى، ص ۳۷۴ـ۳۷۵؛ ابن دِحْيَه، ص ۱۳۸ـ۱۴۱؛ نيز محمد عبداللّه عنان، عصر۱، قسم ۱، ص ۲۸۲ـ۲۸۳؛ حجّى، ص ۵۵ـ۶۵). عبدالرحمان بن محمد (عبدالرحمان سوم*) ملقب به الناصر (حك : ۳۰۰ـ۳۵۰) هنگامى كه حكومت امويان در اندلس به اوج اقتدار و شكوه خود رسيده و خلافت عباسيان در شرق اسلامى به ضعف گراييده بود، در ۳۱۶ در قرطبه خود را خليفه خواند. پس از آن، پادشاهان و رهبران اروپايى سفيران و هيئتهايى براى استحكام مناسباتشان به دربار قرطبه مى فرستادند و مناسبات اندلس و قسطنطنيه در سده چهارم رونق يافت ( ابن حيّان، ۱۹۷۹، ج ۵، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ مقّرى، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۳۵۳ـ ۳۵۴، ۳۶۳ـ۳۶۶؛ همو، ۱۳۹۸، ج ۲، ص ۲۵۸؛ نيز محمد عبداللّه عنان، عصر۱، قسم ۲، ص ۴۲۹ـ۴۳۰، ۴۵۱ـ۴۵۲). در منابع اسلامى، از چند هيئت سياسى سخن گفته شده است كه ميان امپراتور روم، قسطنطين هفتم، و عبدالرحمان الناصر ردوبدل شدند و همه در نيمه دوم فرمانروايى آن دو بودند (حجّى، ص ۷۲، ۹۹). اين هيئتها كه ظاهرآ براى ايجاد و تقويت مناسبات دوستانه فرستاده مى شدند ( مقّرى، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۳۶۶)، احيانآ با پيشنهاد ازدواج دربارى ( ابن ابّار، ج ۱، ص ۲۶۹) و اهداى برخى كتابهاى علمى (ازجمله پزشكى) و فرستادن استادان اين علوم از قسطنطنيه به قرطبه توأم بوده است ( ادامه مقاله). بنا به روايتى در ۳۳۶/ ۹۴۷ و به روايت ديگر در ۳۳۸/ ۹۴۹، قسطنطين هفتم هيئتى متشكل از چهار تن از قسطنطنيه به دربار الناصر در قرطبه فرستاد. اين هيئت حامل هدايايى نفيس و نامه امپراتور بود، در ۱۱ ربيع الاول/ ۳۰ سپتامبر همان سال، الناصر از كاخ الزهراء به كاخ قرطبه رفت و در مراسمى بسيار باشكوه، با حضور سرداران و بزرگان دربار و ادبا و علما، در كاخ پرتجمل قرطبه از سفيران قسطنطين استقبال كرد ( ابن خلدون، ج ۴، ص ۱۸۳؛ مقّرى، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۳۶۶ـ۳۶۸؛ نيز محمد عبداللّه عنان، عصر۱، قسم ۲، ص ۴۵۲ـ۴۵۴؛ حجّى، ص ۷۳ـ ۷۹). مورخان از متن نامه و هداياى امپراتور روم ياد نكرده اند. هدف قسطنطنين نيز از فرستادن اين سفرا به دربار قرطبه به روشنى معلوم نيست، اما به نظر مى رسد افزون بر برقرارى مناسبات دوستانه با خلافت اموى ( ابن خطيب، ص ۳۷)، احتمالا پيشنهاد هم پيمانى دو فرمانروا برضد فاطميان مصر، يا درخواست مجدد قسطنطين از الناصر براى يارى در پس گرفتن جزيره اقريطش ( عرينى، ص ۴۲۵ـ۴۲۶؛ راجحى، ص ۵۹ـ ۶۰) مطرح بوده است. سليمان بن حَسّان معروف به ابن جُلجُل (زنده در ۳۷۷)، پزشك مشهور اندلسى، نيز از سفارتى در ۳۳۷/ ۹۴۸ و به روايتى، پيش از ۳۴۰/ ۹۵۱ ياد كرده و پاره اى از متن نامه امپراتور روم شرقى را در خصوص دو كتاب ارزنده نقل كرده است: متن يونانى الحشائشِ ديوسكوريدس*، پزشك و داروساز و گياه شناس مشهور يونانى، و كتابى در تاريخ به زبان لاتين[۲۰۵] ، اثر پاولوس اوروسيوس[۲۰۶] ، روحانى متأله و مورخ مسيحى اسپانيايى. اين دو كتاب را قسطنطين براى الناصر فرستاده بود ( ابن ابى اُصَيبعه، ص ۴۹۳ـ۴۹۴؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۳۸۱ـ۴۰۰ه .، ص ۲۱۳؛ با اين ملاحظه كه نام امپراتور را رومانوس (در منابع عربى: ارمانوس/ ارمانيوس) نوشته اند؛ نيز ابن جُلجُل، مقدمه فؤادسيد، ص يع ـ كا؛ عبادة عبدالرحمان كُحَيلَه، ص ۱۲۵ـ۱۴۷). با وجود روايات متعدد درباره ورود هيئتهاى سياسى روم شرقى به اندلس كه تاريخ آنها به سالهاى ۳۳۴، ۳۳۶، ۳۳۷ و ۳۳۸ بازمى گردد ( ابن ابى اصيبعه، همانجا؛ ابن عذارى، ج ۲، ص ۲۱۳، ۲۱۵؛ ابن خلدون، همانجا؛ مقّرى، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۳۶۴، ۳۶۶) و همچنين روايتى بدون تاريخ ( ابن خطيب، همانجا)، به نظر حجّى (ص ۷۱ـ۷۵، ۸۷ـ۹۱)، اين روايات همه گزارشهايى از يك سفارت اند (سال ۳۳۶)، كه آن نيز به سفارت سال ۳۳۸ منتهى شده است. هيئت رومى چندين بار با خليفه اموى ديدار كرد، كه از موضوع آنها اطلاع چندانى در دست نيست. هيئت رومى پس از انجام دادن مأموريت خود و بيش از يك سال اقامت در قرطبه، به قسطنطنيه بازگشت ( مقّرى، ۱۳۹۸، ج ۲، ص ۲۵۸ـ۲۶۱). الناصر به همراه اين هيئت، هداياى فاخر و فرستاده مخصوص خود، هشام بن كُلَيب، و به روايتى هشام بن هُذَيل را روانه كرد تا بر پيمان صلح ميان دو طرف تأكيد كند (ابن خلدون، همانجا؛ مقّرى، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۳۶۵). ظاهرآ در ۳۳۷/ ۹۴۸، فرستاده الناصر وارد قسطنطنيه شد و قسطنطين وى را به حضور پذيرفت. اين هيئت در ۳۳۸/ ۹۴۹ به قرطبه بازگشت و قسطنطين همراه آنها هيئت ديگرى را نزد الناصر فرستاد، اما از جزئيات مأموريت آن اطلاعى در دست نيست ( ابن خلدون، همانجا؛ نيز >وقايع نامه امپراتورى روم شرقى<[۲۰۷] ، ص۳۱۰؛ حجّى، ص ۹۳ـ۹۴). احتمالا در سفارت سال ۳۳۸، الناصر از قسطنطين خواسته بود مترجمى مسلط به يونانى و لاتين به نزدش بفرستد تا الحشائش را براى اهل علم اندلس ترجمه و تفهيم كند و در پاسخ به اين درخواست، قسطنطين، نيكولائوسِ[۲۰۸] راهب را به قرطبه فرستاد. نيكولائوس در ۳۴۰/ ۹۵۱ به اندلس رسيد و به پزشكان قرطبه در فهم آن كتاب كمك نمود و ابن جلجل با وى ديدار كرد. نيكولائوس در آغاز خلافت حَكَم بن عبدالرحمان* (حكم دوم) مستنصرباللّه (حك : ۳۵۰ـ۳۶۶) درگذشت ( ابن ابى اصيبعه؛ ذهبى، همانجاها؛ ديوسكوريدس*). به دنبال تعرض دريانوردان اندلسى به كشتى صقلّيه در ۳۴۳ يا ۳۴۴/ ۹۵۴ يا ۹۵۵، حسن بن على كلبى (عامل صقلّيه) به دستور المعز فاطمى به شهر المَريّه* (آلمريا)[۲۰۹] ، پايگاه دريايى امويان در ساحل جنوب شرقى اندلس، حمله كرد و كشتيهاى آنجا را به آتش كشيد و شهر را غارت كرد. در پى آن، الناصر براى قسطنطين نامه نوشت و هدايايى فرستاد و از وى كمك خواست و سال بعد، خود ناوگانى از اندلس روانه كرد. قسطنطين نيز كه مى خواست جزيره صقلّيه را از دست فاطميان بيرون آورد، دشمنى ميان امويان و فاطميان را غنيمت شمرد و كشتيهايى از قسطنطنيه به يارى الناصر فرستاد. در عين حال، قسطنطين به المعز نامه نوشت و درخواست هم پيمانى با وى كرد، اما المعز نپذيرفت و در ۳۴۵/ ۹۵۶ در نبرد دريايى شديدى ناوگان روم شرقى را شكست داد (قاضى نعمان، ص ۱۶۴ـ۱۶۶؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۱۲ـ۵۱۳؛ ادريس عمادالدين قرشى، ص ۵۸۱ ـ۵۸۶؛ نيز محمد جمال الدين سرور، ص۲۲۰ـ۲۲۱). با وجود آنكه قسطنطين هفتم در ۳۴۶/ ۹۵۷، صلحى به مدت پنج سال با المعز منعقد نمود ( قاضى نعمان، ص ۴۴۲ـ۴۴۳ و ص ۴۴۳، پانويس ۱)، از سوى ديگر، تلاش كرد با توجه به دوستى و هم پيمانى اش با الناصر، وى را برضد فاطميان برانگيزد، اما به رغم رفت وآمد هيئتها به اين مقصود نرسيد (عرينى، ص ۴۲۸؛ >وقايع نامه امپراتورى روم شرقى<، ص ۳۱۴). فاطميان كه تصور مى كردند مراودات و مبادله هيئتها ميان قسطنطنيه و قرطبه برضد آنان انجام مى گيرد، الناصر را به اتحاد با دشمنان اسلام برضد دولتى اسلامى متهم كردند ( قاضى نعمان، ص ۱۶۶). در پى تقويت مناسبات دوستانه ميان قسطنطين و الناصر، امپراتور مصالح ساختمانى مانند كاشى و سنگهاى رنگى و ستونهاى مرمر براى خليفه اموى هديه فرستاد يا نمايندگان الناصر اين مصالح را به قرطبه بردند كه از آنها در بازسازى مسجدجامع قرطبه و بناى مدينة الزهراء (حدود هشت كيلومترى شمال غربى قرطبه) و كاخهاى آن (از ۳۲۵ تا ۳۲۷/ ۹۳۷ـ۹۳۹) استفاده شد، اما تاريخ اين مبادلات معلوم نيست ( ابن غالب، ص ۳۱ـ۳۲؛ ابن عذارى، ج ۲، ص ۲۲۸، ۲۳۱ـ ۲۳۲؛ ابن خطيب، ص ۳۸؛ مقّرى، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۵۲۶ـ ۵۲۷، ۵۴۱، ۵۶۶، ۵۶۸). الناصر همچنين مهندسان و بنّاهاى ماهر را از جاهاى مختلف، ازجمله قسطنطنيه، فراخواند و آنها را براى ساختن بناهاى خود به كار گرفت (ابن خلدون، ج ۴، ص ۱۸۴ـ۱۸۵). در ۱۵ محرّم ۳۵۰/ ۶ مارس ۹۶۱، امپراتور رومانوس دوم، پسر قسطنطين هفتم، با ناوگان دريايى بزرگى به حاكميت ديرپاى مسلمانان بر جزيره مهم اقريطش پايان داد ( قاضى نعمان، ص ۴۴۳؛ انطاكى، ص ۹۵ـ۹۶؛ نيز اقريطش*). پس از الناصر، چون پسرش حَكَم مستنصر در قرطبه به خلافت رسيد (رمضان ۳۵۰)، تصميم گرفت مسجدجامع قرطبه را بازسازى كند و توسعه دهد. به اين منظور، هيئتى نزد رومانوس فرستاد و از او خواست مقدارى سنگ و كاشى تزيينى و صنعتگرى ماهر برايش بفرستد. چون بازسازى مسجدجامع قرطبه نخستين فرمان و خواست حكم بود و بازسازى آن از ۴ جمادى الآخره ۳۵۱ تا ۳۵۵ به طول انجاميد، احتمالا هيئت اعزامى خليفه اموى در ۳۵۱ وارد قسطنطنيه شده بوده است. اين هيئت درخواست خليفه را مطرح نمود و پس از موافقت امپراتور روم با ۳۲۰ خروار سنگ و كاشى تزيينى و صنعتگرى ماهر در ۳۵۴/ ۹۶۵، در دوره امپراتور نيكفوروس فوكاس (حك : ۳۵۲ـ۳۵۹/ ۹۶۳ـ۹۶۹)، به اندلس بازگشت. پس ازآنكه صنعتگران اندلسى هنر كاشى كارى را از صنعتگر رومى آموختند، حَكَم وى را با احترام و هداياى بسيار به روم بازگرداند (ابن عذارى، ج ۲، ص ۲۳۳، ۲۳۶ـ۲۳۸، ۲۴۱؛ ابن خطيب، ص ۴۲؛ نيز سيدعبدالعزيز سالم، ج ۱، ص ۳۳۹؛ حجّى، ص ۱۰۵ـ۱۰۸). در ۲۳ جمادى الاولى ۳۶۱/ ۱۲ مارس ۹۷۲، قسطنطين مَلَقى، فرستاده امپراتور يوآنس زيميسكس، به قرطبه رفت و خليفه اموى او را به حضور پذيرفت و احترام نمود ( ابن حيّان، ۱۹۶۵، ص ۷۱ـ۷۲). هدف از اين سفارت معلوم نيست و احتمالا فقط براى تقويت مناسبات دوستانه بوده است (رحيلى، ص ۱۶۸ـ۱۶۹؛ حجّى، ص ۱۰۹ـ۱۱۱). ابن كردبوس (ص۶۲ـ ۶۳ و ص۶۳، پانويس۳) از سفيرى سخن گفته است كه باسيليوس دوم، امپراتور روم، در دوره هشام دوم المؤيدبن حكم اموى (حك : ۳۶۶ـ۳۹۹) هم زمان با تسلط حاجب محمدبن ابى عامر ملقب به المنصور بر اندلس، به قرطبه فرستاد، اما اطلاعى از هدف و تاريخ اين سفارت در دست نيست. در ۱۰ ذيحجه ۳۹۶/ ۷ سپتامبر ۱۰۰۶، فرستاده باسيليوس وارد اندلس شد و به حضور عبدالملك المظفر (پسر المنصور) رسيد كه پس از پدرش، حجابت هشام را بر عهده داشت و هدايايى به وى تقديم كرد و عده اى از اهالى اندلس را، كه در اطراف جزاير مديترانه اسير روميان شده بودند، به وى تسليم نمود. اين هيئت برخلاف تمام هيئتهاى قبلى كه در قرطبه از آنها استقبال مى شد، با عبدالملك (كه پس از بازگشت از سفر جنگى به شمال اندلس، در مدينة سالم* يا مديناسلى[۲۱۰] ، در شمال شرقى اندلس، اردو زده بود) ملاقات كرد (ابن بَسّام، ج ۱، قسم ۴، ص ۸۶) و پس از پايان مأموريتش، كه ظاهرآ براى برقرارى مناسبات دوستى بود، با احترام تمام بدرقه شد و از راه دريا به قسطنطنيه بازگشت. با اين گزارش، اخبار راجع به تبادل هيئتهاى سياسى ميان روم شرقى و اندلس در دوره امويان قطع مى شود، زيرا دوره شكوفايى حكومت امويان به سر آمد و دوره ضعف و انحطاط آن آغاز شد و با سقوط امويان در ۴۲۲/ ۱۰۳۱، به پايان خود رسيد (رحيلى، ص ۱۶۸ـ۱۷۰؛ حجّى، ص۱۱۵ـ۱۱۷).

منابع: ابن ابّار، كتاب الحُلة السيراء، چاپ حسين مؤنس، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴؛ ابن ابى اُصَيبعه، عيون الانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بيروت ] ۱۹۶۵[؛ ابن اثير؛ ابن بَسّام، الذخيرة فى محاسن اهل الجزيرة، چاپ احسان عباس، بيروت ۱۳۹۸ـ۱۳۹۹/ ۱۹۷۸ـ۱۹۷۹؛ ابن جُلجُل، طبقات الاطباء و الحكماء، چاپ فؤاد سيد، قاهره ۱۹۵۵؛ ابن حيّان، كتاب المُقتبس، چاپ محمود على مكى، رياض ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛ همو، المُقتبس، ج ۵، چاپ چالمتا، مادريد ۱۹۷۹؛ همو، المُقتبس فى اخبار بلد الاندلس، چاپ عبدالرحمان على حجّى، بيروت ?] ۱۹۶۵[؛ ابن خطيب، تاريخ اسبانية الاسلامية، او، كتاب اعمال الاعلام، چاپ لوى ـ پرووانسال، بيروت ۱۹۵۶؛ ابن خلدون؛ ابن دِحْيَه، المطرب من اشعار اهل المغرب، چاپ ابراهيم ابيارى ، حامد عبدالمجيد، و احمد احمد بدوى، ]قاهره[ ۱۹۹۳؛ ابن سعيد مغربى، المُغرِب فى حُلَى المَغرب، چاپ شوقى ضيف، قاهره ]۱۹۷۸ـ ۱۹۸۰[؛ ابن عذارى، البيان المُغرِب فى اخبار الاندلس و المَغرب، ج ۲، چاپ ژ. س. كولن و ا. لوى ـ پرووانسال، بيروت ۱۹۸۳؛ ابن غالب، نص اندلسى جديد: قطعة من كتاب فرحة الانفس فى تاريخ الاندلس، چاپ لطفى عبدالبديع ، ]قاهره[ ۱۹۵۶؛ ابن كردبوس، تاريخ الاندلس لابن الكردبوس و وصفه لابن الشباط، چاپ احمد مختار عبّادى ، مادريد ۱۹۷۱؛ ادريس عمادالدين قرشى، تاريخ الخلفاء الفاطميين بالمغرب: القسم الخاص من كتاب عيون الاخبار، چاپ محمد يعلاوى، بيروت ۱۹۸۵؛ يحيى بن سعيد انطاكى، تاريخ الانطاكى، المعروف بصلة تاريخ اوتيخا، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، طرابلس ۱۹۹۰؛ عبدالرحمان على حَجّى، العلاقات الدبلوماسية بين الاندلس و بيزنطة حتى نهاية القرن الرابع الهجرى، ابوظبى ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛ محمدبن فتوح حُمَيْدى، جُذوَةُ المقتبس فى ذكر ولاة الاندلس، قاهره ۱۹۶۶؛ محمدبن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفيات ۳۸۱ـ۴۰۰ه .، بيروت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳؛ زكيه عبدالسلام راجحى، العلاقات السياسية و الحضارية بين الدولتين البيزنطية و الفاطمية: خلال الفترة (-۳۰۵ ۴۴۸ه / ۱۰۵۶-۹۱۷م)، بنغازى ۲۰۰۸؛ سليمان رَحيلى، السفارات الاسلامية الى الدولة البيزنطية : سفارات الدول العباسية و الفاطمية و الاموية فى الاندلس، رياض ۱۴۱۴؛ سيدعبدالعزيز سالم، قرطبة حاضرة الخلافة فى الاندلس، بيروت ۱۹۷۱ـ۱۹۷۲؛ عبادة عبدالرحمان كُحَيلَه، «]حول[ كتاب التواريخ اباولوس اوروسيوس و ترجمته الاندلسية»، المجلة التاريخية المصرية، ج ۳۳ (۱۹۸۶)؛ سيد الباز عرينى، الدولة البيزنطية: ۳۲۳ـ۱۰۸۱م، بيروت ۱۹۸۲؛ نعمان بن محمد قاضى نعمان، كتاب المجالس و المسايرات، چاپ حبيب فقى، ابراهيم شبوح، و محمد يعلاوى، بيروت ۱۹۹۶؛ اواريست لوى ـ پرووانسال، الاسلام فى المغرب و الاندلس، ترجمة سيدمحمود عبدالعزيز سالم و محمد صلاح الدين حلمى، فجاله، مصر ?] ۱۹۵۶[؛ آرچيبالد راس لوئيس، القوى البحرية و التجارية فى حوض البحر المتوسط ( ۵۰۰ ـ ۱۱۰۰ م)، ترجمة احمد محمد عيسى، قاهره ?] ۱۹۶۰[؛ محمد جمال الدين سرور، سياسة الفاطميين الخارجية، ]قاهره ? ۱۳۹۳/ ۱۹۷۳[؛ محمد عبداللّه عنان، دولة الاسلام فى الاندلس، قاهره ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛ احمدبن محمد مَقَّرى، ازهار الرياض فى اخبار عياض، ج ۲، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، ]رباط ?۱۳۹۸/ ۱۹۷۸[؛ همو، نفح الطيب، چاپ احسان عباس، بيروت ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸؛

A Chronology of the Byzantine Empire, ed. Timothy Venning, Basingstoke, Engl.: Palgrave Macmillan, ۲۰۰۶; AlexanderAlexandrovichVasiliev,Byzance et lesA rabes, ed. HenriGrégoire andMariusCanard,Bruxelles۱۹۳۵-۱۹۵۰.

/ ستار عودى /

 ه ) سلسله هاى اسلامى جزيره و شام و مصر

۱. حَمْدانيان. در آستانه برپايى دولت حمدانيان* در موصل (حكـ : ۲۹۳ـ۳۶۹)، ثغور* (نواحى و شهرهاى مرزى) شام همچون طَرسوس، اَدَنَه[۲۱۱] / اذنه، مَصّيصَه، عَين زَربَه و ثغور جزيره همچون مَرعَش، حَدَث، زِبَطرَه، كَيسوم و مَلَطيَّه/ مَلَطيَه در معرض حملات سپاهيان روم بودند ( ياقوت حَمَوى، ذيل همين واژه ها؛ جنزورى، ص ۲۹ـ۱۳۲). روميان در سالهاى ۳۱۴ و ۳۱۵/ ۹۲۶ و ۹۲۷ ملطيه* و سُمَيساط* و نواحى آنها را تصرف و در آنجا تخريب و غارت كردند ( مسكويه، ج ۵، ص ۲۱۴؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۱۶۷، ۱۶۹). سعيدبن حمدان كه امارت موصل و ديار ربيعه را از مقتدرباللّه عباسى (حك : ۲۹۵ـ۳۲۰) با قبول شرط حمله به سرزمين روم و بازپس گرفتن ملطيه گرفته بود، در ۳۱۹، ملطيه و اهالى سميساط را، كه در محاصره روميان بودند، آزاد كرد و روميان را وادار به فرار كرد و سپس، وارد قلمرو روميان شد (ابن اثير، ج ۸، ص ۲۳۴ـ۲۳۵). دولت روم شرقى كه سه قرن در موضع دفاعى بود، در دوره امپراتورى رومانوس لكاپنوس (حك : ۳۰۷ـ۳۳۲/ ۹۱۹ـ۹۴۴) به علت ناتوانى خلافت عباسى و استقلال يافتن برخى نواحى در مشرق و مغرب جهان اسلام، و ظهور سرداران توانمند رومى، موضع تهاجمى گرفت و پيروزيهاى بزرگ به دست آورد و ايالتهاى مرزى روم تا حدودى از فشار حملات حكومت اسلامى رها شدند (فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۵۳). يكى از مهم ترين سرداران روم، يوآنس كوركواس[۲۱۲] (در منابع اسلامى: دُمُستُق[۲۱۳] قَرقاش)، با سپاهى بزرگ به شام حمله كرد و در اول جمادى الآخره ۳۲۲/ ۱۹ مه ۹۳۴، به كمك مله/ مليح[۲۱۴] ارمنى شهر ملطيه را پس از محاصره اى طولانى گرفت و آنان را كه بر اسلام باقى ماندند، از آنجا راند. او سميساط را نيز گرفت و در آن نواحى، تخريب و كشتار كرد و در كرانه مقابل رود فرات در مشرق ملطيه، دژى به نام رومانوپوليس[۲۱۵] (منسوب به امپراتور وقت روم) ساخت ( ياقوت حموى، ذيل «مَلَطْيَة»؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۲۹۶؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۵۴). سيف الدوله حمدانى* (حك : ۳۳۳ـ۳۵۶)، بنيان گذار حكومت حمدانيان در حلب، در ذيقعده ۳۲۶/ سپتامبر ۹۳۸ از حلب خارج شد و دسته اى از سپاهيانش را به فرماندهى حسن بن على قَوّاس روانه قلعه التَّل كرد و خود به سوى قلعه زياد رفت و نُه روز آنجا را محاصره كرد. چيزى به فتح قلعه نمانده بود كه با سپاه بزرگ دويست هزار نفره روم، به سركردگى كوركواس، روبه رو شد و وقتى ديد توان مقاومت ندارد، ناگزير به شمشاط عقب نشينى كرد. او بين دو قلعه سلام و زياد با بيست هزار سپاهى روم جنگيد و پيروز شد و هفتاد بِطْريق/ بَطرَك (پاتريارك[۲۱۶] ؛ مقامى افتخارى در روم باستان) و شمارى از روميان را اسير كرد (ابن ظافر ازدى، ص ۲۷؛ ابن تَغرى بِردى، ج ۳، ص ۲۶۳). هم زمان با اين حمله و در همان ذيقعده ۳۲۶، مسلمانان و روميان اسراى خود را مبادله كردند و ابن وَرْقاء شيبانى ۶۳۰۰ مرد و زن مسلمان را از اسارت روميان رهانيد (ابن اثير، ج ۸، ص ۳۵۲). در ۳۲۸، سيف الدوله با سپاهيانش از نَصيبَين به سوى شهر قاليقَلا رفت. روميان در مقابل، شهر و استحكاماتى را كه در آن نزديكى ساخته بودند، ويران كردند و گريختند. سيف الدوله پس از نفوذ در ارمنستان و مطيع كردن حاكم آنجا و خزران، وارد سرزمين روم شد و قلعه هاى بسيار را گشود يا ويران كرد و به مناطقى رسيد كه مسلمانان قبلا نرفته بودند. سيف الدوله در پاسخ به نامه امپراتور روم، كه فتوحات او را كوچك شمرده و گشودن شهر قلونيه[۲۱۷] را نشانه فتح واقعى دانسته بود، اين شهر را تصرف و ويران كرد و از قلونيه براى وى نامه اى فرستاد كه باعث وحشت روميان شد. آنان سپاهى براى جنگ با سيف الدوله فرستادند كه آن نيز شكستى سنگين خورد ( ابن ظافر ازْدى، ص ۲۷ـ۲۹؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۵۵ـ۱۵۶؛ نخب تاريخية، ص ۷۴ـ۷۵ و پانويس ۴). قدرت يافتن امراى ترك و تسلط آنان بر خلفاى عباسى، رقابت براى كسب قدرت و استقلال حاكمان برخى مناطق اسلامى و درنتيجه ضعف خلافت، كه به پيدايش منصب اميرالامراء* در ۳۲۴ انجاميد ( ابن اثير، ج ۸، ص ۳۲۲ـ۳۲۴؛ ابن عبرى، ص ۱۶۳ـ۱۶۵)، همچنين كشمكشها و جنگهاى داخلى ميان حاكمان اسلامى در فاصله سالهاى ۳۲۹ تا ۳۳۳ (مانند درگيريهاى اميرالامرا ابن رائق با اِخشيديان* براى تسلط بر شهرهاى شام، و تلاش سيف الدوله حمدانى براى تشكيل حكومت در حلب) باعث تضعيف شديد مسلمانان شد ( ابن عديم، ج ۱، ص ۹۸ـ۱۱۳). اين اوضاع موجب شد تا روميان بار ديگر به نواحى مرزى شام حمله نمايند و مناطقى را فتح كنند. در ربيع الآخر ۳۳۰/ ژانويه ۹۴۲، روميان به فرماندهى كوركواس به نزديكى حلب رسيدند و ضمن تخريب و غارت، حدود پانزده هزار تن را اسير كردند. در همين سال، نصر ثَمَلى (امير طرسوس) در حمله اى متقابل وارد سرزمين روم شد و با غنايم و عده اى اسير، ازجمله عده اى از بطريقهاى مشهور رومى، پيروزمندانه بازگشت (ابن اثير، ج ۸، ص ۳۹۲؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۵۷ـ۱۵۹). در ۳۳۱، روميان به دياربكر و اَرْزَن حمله كردند و بر اين شهرها مستولى شدند، و تا نزديك نصيبين پيش رفتند. در پى آن، امپراتور روم در نامه اى از خليفه عباسى، متّقى، خواست در مقابل آزادساختن اسيران مسلمان، دستمالى را كه به عقيده آنها حضرت مسيح عليه السلام با آن روى خود را خشك كرده و نقش صورتش بر آن به جا مانده بود و در كليساى شهر رُها نگهدارى مى شد، به آنان تحويل دهد. متّقى اين درخواست را، به علت ناتوانى عباسيان از مقابله با روميان، پذيرفت و ميان طرفين صلح شد (انطاكى، ص ۴۱ـ۴۴؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۴۰۵). روميان در ۱۲ ربيع الاول ۳۳۲/۱۳ نوامبر ۹۴۳ وارد شهر رأس العَين* شدند و حدود هزار و به قولى سه هزار تن از مردم شهر را اسير كردند ( انطاكى، ص ۴۴؛ ابن جوزى، ج ۱۴، ص ۳۴). سيف الدوله حمدانى پس از تأسيس حكومت خود در ۳۳۳ در حلب، توجه اش را بيشتر معطوف به جنگ با روميان كرد ( ابن ظافر ازدى، ص۳۰؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۵۹). در ۳۳۳، كوركواس از دلمشغولى سيف الدوله به جنگ با دشمنانش استفاده كرد و به نواحى مرعش* و بَغراس[۲۱۸] * (در نزديكى اَنطاكيه) حمله كرد و در آنجا دست به كشتار زد و اسيران بسيار گرفت. به دنبال آن، سيف الدوله راهى اين مناطق صعب العبور و كوهستانى شد و سپاه روم را شكست داد و اسيران و غنايم را بازپس گرفت (ذهبى، حوادث و وفيات ۳۳۱ـ۳۴۰ه .، ص ۲۳). در ۳۳۵/۹۴۷، سيف الدوله حمدانى با وساطت و نظارت نصر ثملى، به مبادله اسرا با روميان پرداخت و حدود ۲۴۸۰ اسير مرد و زن مسلمان را از اسارت روميان رهانيد و چون روميان ۲۳۰ اسير ديگر در اختيار داشتند، با پرداخت سربها آنان را نيز آزاد كرد (مسعودى، ص ۱۹۴؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۴۶۸). در سال بعد، روميان به اطراف شام حمله كردند و غنيمت و اسير گرفتند. سيف الدوله آنان را تعقيب كرد و غنايم را از آنها پس گرفت. وقتى سيف الدوله قلعه مهم بَرْزُويَه*/ بَرزَيَه در شمال افاميه را كه حاكمش ابوتَغلِب كردى بود، محاصره كرد، سپاه روم به سركردگى لئون فوكاس (در منابع عربى: لاون فوقاس)، سردار رومى و پسر بردس[۲۱۹] فوكاس، قلعه حَدَث* را محاصره كرد و آن را به صلح گشود و ديوارهايش را ويران كرد. سيف الدوله پس از فتح برزويه در جمادى الآخره ۳۳۷/ دسامبر ۹۴۸، راهى مَيّافارِقين شد، اما روميان او را شكست دادند و مرعش را گرفتند. سپس، مردم طرسوس را سركوب و شهر را غارت كردند ( مسكويه، ج ۶، ص ۱۴۵؛ انطاكى، ص ۷۷؛ ابن عديم، ج ۱، ص۱۲۰؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۳۳۱ـ۳۴۰ه .، ص ۳۸؛ نيز شرقاوى، ص ۱۹۲ـ۱۹۳). در سال بعد، سپاه روميان به فرماندهى لئون، نزديك قلعه بوقا* (واقع در شمال انطاكيه) محمدبن ناصرالدوله حمدانى، نايب حلب، را شكست دادند و چهارصد تن از سپاه مسلمانان را كشتند و جمعى را نيز به اسارت بردند (انطاكى، ص ۷۷ـ۷۸؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۲۰ـ۱۲۱ و پانويس ۶). شگفت انگيز است كه در ۳۳۸، امپراتور روم هديه اى نفيس براى سيف الدوله فرستاد و سيف الدوله نيز آن را پذيرفت، اما مروان قَرمَطى يكى از همراهان سفير امپراتور را كشت. سيف الدوله ضمن ارسال هديه اى متقابل براى امپراتور، بابت قتل فرستاده اش عذرخواهى كرد و ديه اش را نيز فرستاد، اما امپراتور هديه را نپذيرفت و خواستار تحويل دادن قاتل شد. سيف الدوله اين درخواست را رد كرد و صلح موقت ميان طرفين به هم خورد (ابن عديم، ج ۱، ص ۱۴۷). در ربيع الاول ۳۳۹/ اوت ۹۵۰، روميها به كيليكيه حمله و باروى آن را ويران كردند و بازگشتند. شكستهاى متوالى سيف الدوله او را بر آن داشت تا سپاهى بزرگ با سى هزار جنگجو آماده كند. سپس، به همراه چهارهزار سپاهى كه از طرسوس به وى پيوستند، در نيمه ربيع الاول (سپتامبر) اين سال، وارد سرزمين روم شد و به سوى قيصريه رفت و چندين قلعه را گشود. سيف الدوله به نفوذ خود در سرزمين روم ادامه داد و به خَرشَنَه و سَمَندو ( ياقوت حموى، ذيل «خَرْشَنَة» و «سَمَنْدُو») رسيد. سپس، صارخه (از شهرهاى رومى، در فاصله هفت روز تا قسطنطنيه) را محاصره كرد و سپاه روميان را شكست داد و جمعى از بطريقهاى رومى را اسير كرد و با غنايم بسيار بازگشت؛ اما در راه بازگشت به حلب، در تنگه اى به نام مقطع/ مقطعة الانفار/ الاثفار با حمله روميان مواجه شد. در جنگى شديد در جمادى الآخره ۳۳۹، تقريبآ تمام ياران سيف الدوله كشته يا اسير شدند. او نيز چهارصد اسير از بزرگان روم را كشت و باروبنه خود را از بين برد و پس از نبردى دلاورانه، با اندكى از سپاهيانش به طور معجزه آسا از مهلكه نجات يافت و خود را به حلب رساند. مرزنشينان اين حادثه را «جنگ مصيبت بار» خواندند (انطاكى، ص ۷۸ـ۷۹؛ ابن ظافر ازدى، ص ۳۲ـ۳۳؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۲۱ـ۱۲۲؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۳۳۱ـ۳۴۰ه .، ص ۴۳، ۴۵ـ۴۶؛ نيز متنبّى، ص ۳۱۱ـ۳۱۵). پس از اين جنگ، بردس فوكاس درخواست صلح كرد، اما سيف الدوله آن را رد كرد و تصميم گرفت بار ديگر به سرزمين روم حمله كند. او در جمادى الاولى ۳۴۰/ اكتبر ۹۵۱، از ناحيه حَرّان وارد سرزمين روم شد و روستاهاى منطقه عربسوس را سوزاند و سپس، چون مطّلع شد روميان سپاهى با چهل هزار تن آماده كرده اند، ناگزير به حلب بازگشت (ابن ظافر ازدى، ص ۳۳؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۳۳۱ـ۳۴۰ه .، ص ۴۶ـ۴۷؛ نيز متنبّى، ص ۳۰۹ـ۳۱۰، ۳۱۶ـ۳۱۷؛ برقوقى، ج ۱، ص ۳۵۹ـ ۳۶۲، ج ۴، ص ۲۹۹ـ۳۰۲). در ۳۴۱/۹۵۲، سيف الدوله تصميم گرفت مرعش را، كه روميان در ۳۳۷ ويران كرده بودند، بازسازى كند. سپاه روم به قصد جلوگيرى از بازسازى مرعش به سوى اين شهر حركت كرد، اما سيف الدوله آنها را فرارى داد و بازسازى شهر را به اتمام رساند. با وجود اين، در همين سال روميان شهر سَروج*، در نزديكى حرّان* در جزيره، را غارت و تخريب كردند (ابن ظافر ازدى، ص ۳۴؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۲۲). در ۳۴۲، سيف الدوله به زِبَطْره* (واقع در ميان ملطيه و سُمَيساط) حمله كرد. سپاه روم به فرماندهى كنستانتين (قسطنطين)، پسر بردس فوكاس، در مَوزار (در نزديكى ملطيه ياقوت حموى، ذيل «مَوْزار») با حمدانيان جنگيد. بردس فوكاس نيز در كنار رود جَيحان، و به روايتى سَيحان، با حمدانيان جنگيد كه شكست خورد. سيف الدوله فاتحانه به حلب بازگشت و مردم از او استقبال كردند و شعرا، ازجمله مُتَنَبّى، شاعر بزرگ عرب، قصيده مشهورى به اين مناسبت سرود ( ص ۳۵۵ـ ۳۶۰، ۳۷۰ـ۳۷۳). در اين نبرد، بردس فوكاس زخمى شد و كنستانتين اسير شد، كه هنگام اسارت، به علت بيمارى مرد و سيف الدوله در نامه اى به بردس فوكاس تسليت گفت (انطاكى، ص ۸۳ـ۸۴؛ ابن ظافر ازدى، ص ۳۴ـ۳۵؛ نيز ابوفراس حمدانى، ص ۱۱۹). در ۱۸ جمادى الآخره ۳۴۳/۱۹ اكتبر ۹۵۴ و به روايتى، در شعبان ۳۴۳، سيف الدوله با سپاهيانش براى بازسازى قلعه مرزى حَدَث كه در ۳۳۷ روميان آن را گرفته بودند، به آن ناحيه رفت. بردس فوكاس نيز با پنجاه هزار سپاهى رومى، بلغارى و ارمنى به حدث رفت. پس از نبردى سخت، سيف الدوله پيروز شد. در اين نبرد، روميان كشته بسيار دادند و شمارى از بزرگان آنان، ازجمله داماد و نوه بردس، اسير شدند ( انطاكى، ص ۸۴ـ۸۵؛ ابن ظافر ازدى، ص ۳۳؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۰۸). شعرا ازجمله متنبّى، اشعارى در بزرگداشت اين پيروزى سرودند ( متنبّى، ص ۳۸۵ـ۳۸۹؛ ثعالبى، ج ۱، ص ۵۱ـ۵۲). جنگهاى پى درپى و در نتيجه آن، آسيب كشتزارها مردم نواحى مرزى را به ستوه آورد. ازاين رو، در ۳۴۴/۹۵۵، هيئتى از مدافعان مرزى طرسوس، ادنه و مصّيصه به همراه فرستاده امپراتور روم به نزد سيف الدوله رفتند و درخواست آتش بس كردند (ابن ظافر ازدى، ص ۳۵؛ نيز متنبّى، ص۳۹۰ـ۳۹۲). با اين حال، در جمادى الاولى/ سپتامبر همين سال سيف الدوله مطّلع شد كه سپاه بزرگ روم راهى قلعه حدث شده است. از اين رو با شتاب و مخفيانه به راه افتاد و روميان را از اطراف قلعه فرارى داد و سپس، با درخواست آنان براى صلح موافقت كرد (ابن ظافر ازدى، ص ۳۳؛ نُوَيْرى، ج ۲۶، ص ۱۴۰؛ نيز متنبّى، ص ۴۰۹ـ۴۱۲). در ۳۴۵/۹۵۶، سيف الدوله به هِنزِيط[۲۲۰] ( ياقوت حموى، ذيل «هِنْزِيط») لشكر كشيد و از رود اَرْسَناس (اكنون مرادصو) گذشت و يوآنس زيميسكس، سردار (بعدها امپراتور) رومى، را در تلّ بطريق شكست داد و شمارى از سپاهيانش را كشت و در مسير بازگشت، بار ديگر روميان را در درب الخياطين شكست داد ( انطاكى، ص ۸۵ـ۸۶؛ ابن ظافر ازدى، ص ۳۶؛ قس ابن اثير، ج ۸، ص ۵۱۷؛ نيز متنبّى، ص ۴۱۴ـ۴۱۸؛ برقوقى، ج ۴، ص ۳۰۷ـ۳۱۷). در مقابل، روميان نيز ابوالعشائر حسين بن على حمدانى، پسرعموى سيف الدوله، را كه مشغول ساختن قلعه عَرْمواس/ عَرْنداس/ عَرمدا بود، مغلوب و اسير كردند و با خود به قسطنطنيه بردند و او همانجا در اسارت مرد (انطاكى، ص ۸۶؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۲۶؛ نيز ابوفراس حمدانى، ص ۱۸۸ـ ۱۸۹). در جمادى الآخره ۳۴۵/ سپتامبر ۹۵۶، سيف الدوله به همراه مردم نواحى مرزى به سرزمين روم حمله كرد و گروهى از سپاهيانش را به سمندو فرستاد. اين گروه سردار رومى ملقب به استراتگوس[۲۲۱] (فرمانده)، پسر بلنطس[۲۲۲] ، را اسير كردند. سيف الدوله سپس راهى قلعه زياد شد، اما چون شنيد سپاه روم قصد رفتن به شام را دارد، ناگزير به سرعت بازگشت. سيف الدوله در اين حمله جاهاى بسيار ازجمله خرشنه و صارخه را ويران كرد و اسيران بسيار گرفت (انطاكى، ص ۸۷؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۲۶ـ۱۲۷). روميان در تلافى اين حمله به ميّافارقين حمله كردند و روستاهاى اطراف شهر را سوزاندند و غارت كردند و سپس، به اردوگاه خود بازگشتند. همچنين، در جمادى الآخره ۳۴۵/ سپتامبر ۹۵۶، روميان از طريق دريا به طرسوس حمله كردند و ۱۸۰۰ تن از مردم آنجا را كشتند و روستاهاى اطراف شهر را آتش زدند (ابن اثير، ج ۸، ص ۵۱۷ـ۵۱۸). در ربيع الاول ۳۴۶/ ژوئن ۹۵۷، سردار سپاه روم معروف به دمستق قلعه حدث را با صلح فتح و آنجا را تخريب كرد و مردم آن روانه حلب شدند (انطاكى، ص ۸۷ـ۸۸). در جمادى الاولى همين سال، سيف الدوله از توطئه روميان براى قتل خود مطّلع شد و عده اى از غلامانش را، كه براى اجراى اين توطئه پول گرفته بودند، كشت (ابن عديم، ج ۱، ص ۱۲۷). در سال بعد نيز، يوآنس زيميسكس شهرهاى آمد، ارزن و ميّافارقين را گرفت و در قلعه يمانى اقامت كرد. سيف الدوله براى مقابله با اين حملات ده هزار سپاهى به سركردگى غلامش، نَجا كاسكى، فرستاد، اما سپاه او به سختى شكست خورد و پنج هزار تن از آنان كشته و سه هزارتن اسير شدند و تمام باروبنه سپاه به يغما رفت. يوحنا زيميسكس به اتفاق باسيليوس باركمومنس[۲۲۳] (حاجب) به پيشروى خود ادامه داد و سميساط را فتح و سپس، قلعه استوار رَعبان را محاصره كرد. آنان در شعبان ۳۴۷ در كنار اين قلعه، سپاه سيف الدوله را بار ديگر شكست دادند و ۱۷۰۰ سوار از اسراى حمدانى را به قسطنطنيه بردند و در شهر گرداندند (انطاكى، ص ۸۸ـ۸۹؛ همدانى، ص ۳۸۴). در همين سال، روميان به قُورُس حمله و جمعى را اسير كردند، كه سيف الدوله اسيران را نجات داد (انطاكى، ص۹۰). در دوره امپراتور رومانوس دوم (۳۴۸ـ۳۵۲/ ۹۵۹ـ۹۶۳)، نيكفوروس فوكاس (در منابع عربى: نقفور فوقاس)، فرمانده كل سپاه روم در مغرب امپراتورى و برادرش، لئون فوكاس، فرمانده كل سپاه در مشرق امپراتورى شد. آنان بارها با سيف الدوله جنگيدند. لئون به طرسوس رفت و جمعى را كشت و اسير گرفت و سپس، قلعه هارونيه را در ۲۸ جمادى الآخره ۳۴۸/ ۵ سپتامبر ۹۵۹ فتح كرد. آنگاه راهى دياربكر شد و چون سيف الدوله به سوى او رفت، روانه شام شد و در طول مسيرش، بسيارى را كشت و قلعه ها را تخريب نمود و محمدبن ناصرالدوله حمدانى را اسير كرد. اين حمله تأثيرى عميق بر مسلمانان نهاد و در پى آن، علماى دينى اعلام جهاد كردند ( همان، ص ۹۱ـ۹۲؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۷۲ـ۱۷۳). لشكركشى روميان سيف الدوله را واداشت تا در ۳۴۹/ ۹۶۰ با حدود سى هزار تن راهى سرزمين روم شود. او در مسيرش قلعه هايى را فتح كرد تا به خرشنه رسيد. در بازگشت، مردم طرسوس كه منطقه را بهتر از سيف الدوله مى شناختند، به وى نصيحت كردند از راهى ديگر بازگردد، چون روميان آنجا را سد كرده بودند، اما سيف الدوله نپذيرفت. روميان سپاه وى را نابود كردند و اسيران رومىِ دربند حمدانيان را آزاد ساختند و تمام باروبنه و آذوقه سپاه حمدانى را به يغما بردند. سيف الدوله پس از تلاش بسيار، فقط با سيصد تن نجات يافت و خود را به حلب رساند (مسكويه، ج ۶، ص ۲۲۱؛ انطاكى، ص ۹۴؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۳۱ـ۵۳۲؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۳۰ـ۱۳۱). همچنين، نيكفوروس پيروزيهايى در مغرب به دست آورده بود. او جزيره اَقريطِش (كرت) را كه از اواسط ۳۴۹/ ۹۶۰ محاصره كرده بود، سرانجام در ۱۵ محرّم ۳۵۰/ ۶ مارس ۹۶۱ فتح كرد ( انطاكى، ص ۹۵ـ۹۶؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۳۲). سپاه سيف الدوله به سركردگى نجا در ۳۴۹ قلعه ذى القرنين (در نواحى شرقى امپراتورى روم) را محاصره كردند. در جنگى كه درگرفت، سپاه روم با وجود آنكه گفته شده است ده برابر سپاه حمدانى بود، شكست خورد و بسيارى از آنان كشته يا اسير شدند، از جمله بَرنيق/ تَرنيق، امير ارمنى (ابن ظافر ازدى، ص ۳۶؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۷۴). در ۳۵۰، نجا به هنزيط لشكر كشيد و سپاه متحد روميان و عبداللّه مَلَطى، حاكم يكى از نواحى جزيره، را شكست داد و سپس به شهر ابن مَسلَمه رفت و آنجا را فتح كرد، اما در راه بازگشت، روميان راهش را بستند. نجا پس از نبردى سخت از مهلكه نجات يافت و به شهر كيليكيه حمله كرد و با اسيران و غنايم به نزد سيف الدوله به حلب بازگشت (ابن ظافر ازدى، همانجا؛ نيز نخب تاريخية، ص ۱۳۷ و پانويس ۱). نيكفوروس فوكاس در ۳۵۰، كوه امانوس (مشرف بر شهر عين زربه) را تصرف كرد و بعد عين زربه را محاصره نمود. سپس، سپاه طرسوس به فرماندهى رشيق نسيمى (حاكم طرسوس) را به شدت شكست داد، به طورى كه نه هزار تن از سپاه طرسوس كشته و اسير شدند. او در ذيقعده ۳۵۰/ دسامبر ۹۶۱ يا محرّم ۳۵۱/ فوريه ۹۶۲ با سپاه بزرگ و مجهز خود بار ديگر به عين زربه رفت و آنجا را با صلح فتح كرد. از مردم آنجا، گروهى كشته شدند و گروهى ديگر به طرسوس فرار كردند. نيكفوروس در مدت ۲۱ روز اقامتش در عين زربه، ۵۴ قلعه آن اطراف را به صلح يا جنگ فتح يا تخريب كرد و سپاهيانش فجايع بسيار كردند (كتاب العيون و الحدائق، ج ۴، قسم ۲، ص ۵۰۱ـ۵۰۵؛ انطاكى، ص ۹۶؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۳۸ـ۵۳۹؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۷۵ـ۱۷۷). در ربيع الاول ۳۵۱/ آوريل ۹۶۲، نيكفوروس بار ديگر به شام لشكر كشيد و شهرهاى دُلُوك، رَعْبان و مرعش را فتح كرد. سيف الدوله در جمادى الآخره/ ژوئيه اين سال، عين زربه را بازسازى كرد و سپاهى از مردم طرسوس را به سركردگى حاجبش به سرزمين روم فرستاد، كه پيروزيهايى به دست آوردند (انطاكى، ص ۹۶ـ۹۷؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۴۴). روميان نيز متقابلا قلعه سيسيه/ سيس را گرفتند (ابن اثير، همانجا؛ نيز سيس*). در شوال نيز، روميان به مَنْبِج حمله كردند و حاكم شهر و شاعر مشهور ابوفِراس حارث بن سعيد حمدانى، پسرعموى سيف الدوله، را اسير كردند و به قسطنطنيه بردند. ابوفراس چهار سال در اسارت روميان ماند و اشعارى در اين دوران سرود كه به «روميات» مشهور شد (انطاكى، ص ۹۷؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۴۵؛ ابن خلّكان، ج ۲، ص ۵۹). نجا كه پنجاه بار با سپاهيان رومى جنگيده بود، سرانجام در ۲۴ شعبان ۳۵۱/۲۷ سپتامبر ۹۶۲ قلعه زياد را گرفت و به روميان امان داد (ابن نُباته، ص ۲۷۷ـ۲۷۸؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۴۴ـ۵۴۵). در ذيقعده ۳۵۱/ دسامبر ۹۶۲، نيكفوروس و يوآنس زيميسكس با سپاهى بسيار بزرگ، كه شمار آن را دويست هزار تن نوشته اند، مخفيانه به قصد تصرف حلب حركت كردند. سيف الدوله كه بيمار و فلج شده بود، ديرهنگام از لشكركشى روميان مطّلع شد و نجا را به مقابله فرستاد و به روايتى، سيف الدوله خود با چهارهزار سپاهى از حلب به عَزاز (در ۴۵ كيلومترى شمال حلب) رفت و چون از شمار بسيار سپاه رومى آگاه شد، بازگشت و در حومه حلب اردو زد. در آنجا، با اندك سپاهيانش با روميان مقابله كرد، اما پس از نبردى كوتاه، كه در آن بسيارى از سپاهيانش و جمعى از خاندان حمدانى كشته شدند، ناگزير به بالِس فرار كرد و از آنجا به قِنَّسرين رفت. روميان به حلب حمله كردند و نيكفوروس فوكاس در ۱۸ ذيقعده ۳۵۱/ ۱۸ دسامبر ۹۶۲، كاخ سيف الدوله در بيرون حلب، در جايى به نام حَلبه، را غارت و ويران كرد و پس از مذاكراتى بى نتيجه با نمايندگان شهر، چهار روز بعد در ۲۲ ذيقعده ۳۵۱، وارد حلب شد. روميان در هشت روز، شهر را غارت و تخريب كردند و بناها و مساجد را آتش زدند و جمع بسيارى از مردم را كشتند، اما از فتح قلعه حلب عاجز ماندند و خواهرزاده نيكفوروس هنگام محاصره قلعه كشته شد. به دنبال آن، نيكفوروس دستور داد ۰۰۰،۱۲ و به قولى ۲۰۰،۱ اسير همراهشان را كشتند و چون شنيد امپراتور روم مسموم شده يا درگذشته است، در اول ذيحجه، به سرعت به سوى قسطنطنيه حركت كرد. پس از آن، سيف الدوله در ذيحجه ۳۵۱ به حلب بازگشت و به بازسازى خرابيها پرداخت. او به تلافى اين شكست، در شوال ۳۵۲/ نوامبر ۹۶۳، لشكرى آماده كرد. لشكرى ديگر به سركردگى نجا و لشكرى از مردم طرسوس نيز بسيج شدند و از سه جهت به سرزمين روم حمله كردند، اما سيف الدوله به علت ناتوانى جسمانى از ادامه حمله صرف نظر كرد و به حلب بازگشت ( انطاكى، ص ۹۷ـ۹۹؛ ابن ظافر ازدى، ص ۳۸؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۴۰، ۵۴۲، ۵۴۷؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۳۲ـ۱۴۱). افزون بر ضعف و بيمارى سيف الدوله، سركشى نجا، كه عاقبت در ۳۵۳ به دستور سيف الدوله به قتل رسيد، فرصتى پديد آورد تا روميان با عبور از فرات، موصل را تهديد كنند. مردم بغداد از خليفه عباسى، مطيع للّه، خواستند شخصآ اقدام كند، اما مرگ يا قتل رومانوس دوم، در ۳۵۲/۹۶۳، خيال خليفه را آسوده كرد ( انطاكى، ص ۱۰۰ـ۱۰۷؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۴۸ـ۵۴۹، ۵۵۱؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۸۵ـ۱۸۶). نيكفوروس، جانشين رومانوس، كه قصد اصلى اش نابودى حمدانيان و توسعه قلمرو امپراتورى روم در شام و جزيره بود، از بيمارى سيف الدوله و سرگرمى سپاهيان حمدانى به درگيريهاى پراكنده در مناطق مرزى، بهره جست و سپاهى به فرماندهى يوآنس زيميسكس فرستاد. در اول ذيحجه ۳۵۲/ ۲۱ دسامبر ۹۶۳، سپاه روم ادنه را، كه اهالى اش به مصّيصه رفته بودند، گرفت و در ۳۵۳/۹۶۴، مصّيصه را به مدت يك هفته محاصره كرد و سپاه كمكى طرسوس را شكست داد و حدود چهارهزار تن از آنان را كشت. روميها سرانجام پس از تخريب و ويرانى اطراف اين شهرها، به علت كمبود آذوقه عقب نشينى كردند (انطاكى، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛ ابن جوزى، ج ۱۴، ص ۱۵۵؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۵۲؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۸۷). در ۳۵۳، نيكفوروس شخصآ به طرسوس رفت و هدايايى براى سيف الدوله فرستاد و در آنجا جشن تاج گذارى برپا كرد (ذهبى، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ۳۸۰ه .، ص ۱۴). در ۳۵۴/۹۶۵، نيكفوروس شهر قيصريه را نزديك شهرهاى اسلامى ساخت و در آنجا اقامت كرد تا از آنجا به شهرهاى اسلامى حمله كند (همان، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ۳۸۰ه .، ص ۱۷ـ۱۸). او قصيده اى به عربى براى مطيع للّه عباسى فرستاد كه يكسر توهين و دشنام به اسلام و تهديد به تصرف شهرهاى اسلامى حتى مكه و مدينه بود و برخى از فقهاى مسلمان قصايدى در پاسخ آن گفتند ( ابن كثير، ج ۶، جزء۱۱، ص ۲۴۴ـ۲۵۵؛ نيز شرقاوى، ص ۲۱۶ـ۲۱۷). در رجب ۳۵۴/ ژوئيه ۹۶۵، نيكفوروس مصّيصه را محاصره و فتح كرد و اهالى آن را كه حدود دويست هزار تن دانسته اند و به سوى كَفَرْبَيّا مى گريختند، شكست داد و شمارى را كشت و اسير كرد و به سرزمين روم فرستاد. سپس، كفربيّا را گرفت و طرسوس را محاصره كرد. نمايندگان طرسوس نزد وى رفتند و پيشنهاد دادند، خراج بگيرد و نماينده اى در طرسوس تعيين كند. امپراتور در آغاز پذيرفت، اما وقتى ضعف و ناتوانى مردم را ديد، به آنجا حمله كرد و در ۱۵ شعبان ۳۵۴/ ۱۶ اوت ۹۶۵، طرسوس را فتح كرد و آنجا و مصّيصه را غارت نمود و دو بطريق براى اداره آنها تعيين كرد. ابن زَيّات، عامل سيف الدوله در طرسوس، و غلامش رَشيق نسيمى در تسليم اين شهر مؤثر بودند. نيكفوروس طرسوس را پايگاهى براى حمله به سرزمينهاى اسلامى و مقرّ حاكم نظامى كيليكيه قرار داد و براى مردم طرسوس شروط سختى تعيين كرد، به طورى كه برخى از مسلمانان ناگزير مسيحى شدند و بسيارى به انطاكيه كوچانده شدند (انطاكى، ص ۱۰۷ـ۱۰۸؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۶۰ـ۵۶۱؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ۳۸۰ه .، ص ۱۷ـ۲۰؛ نيز اسد رستم، ج ۲، ص ۴۱). برخى سخنان نيكفوروس درباره تصرف بيت المقدس باعث شده است تا او را داراى روحيه صليبى بدانند، كه حدود يك قرن و نيم بعد عملا بروز كرد ( ابن عديم، ج ۱، ص ۱۴۳؛ نيز جنزورى، ص ۴۷). پس از سقوط طرسوس، رشيق نسيمى به انطاكيه رفت و حسن اهوازى، ناظر املاك سيف الدوله در اين شهر، وى را به قيام برضد سيف الدوله تحريك كرد و سپس، با امپراتور روم توافق كردند كه در برابر حمايت وى سالانه چهارصدهزار يا ششصدهزار درهم برايش بفرستند. به دنبال آن، رشيق عصيان كرد و بر انطاكيه استيلا يافت، اما در پى حمله نافرجامش به حلب كشته شد (انطاكى، همانجا؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۶۱ـ۵۶۲؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۴۸؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ ۳۸۰هـ.، ص ۲۰). در ۳۵۵، روميان به قصد تصرف آمِد اين شهر را محاصره كردند، اما چون موفق به فتح آن نشدند، عده اى را كشتند و گروهى را به اسارت گرفتند و به نصيبين رفتند و از آنجا راهى انطاكيه شدند و مدتى آن را محاصره كردند (ابن اثير، ج ۸، ص ۵۷۲ـ۵۷۳). در ۳۵۳، حدود پنج هزار تن از خراسان براى جهاد برضد روميان به شام رفتند و از حلب، همراه سيف الدوله براى جنگ با روميان حركت كردند، اما روميان پس از پانزده روز نبرد سخت با اهالى مصّيصه، به سبب گرانى و كمبود آذوقه و علوفه به سرزمين خود بازگشته بودند ( مسكويه، ج ۶، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۵۲). در اول رجب ۳۵۵/ ۲۳ ژوئن ۹۶۶، سيف الدوله از ميّافارقين به سُمَيْساط رفت و اسيران مسلمان، ازجمله ابوالفوارس محمدبن ناصرالدوله و ابوفراس حمدانى شاعر مشهور و غلامش رَقْطاش را با اسيران رومى مبادله كرد و براى آزادى بقيه اسيران مسلمان كه بيش از سه هزار تن بودند، فديه داد (انطاكى، ص ۱۱۳ـ۱۱۴؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۷۴؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۴۶). ضعف و بيمارى سيف الدوله، آتش گرفتن بيت المقدس و اختلافات داخلى، اوضاعى فراهم آورد تا نيكفوروس بار ديگر در ۳۵۵ به شام حمله كند. او پنجاه روز به حلب و اطراف آن تعرض كرد و بعد به منبج حمله ور شد. سپس، انطاكيه را مدتى محاصره كرد و چون نتوانست آنجا را فتح كند، حومه شهر را ويران نمود و با سپاهيانش به طرسوس، مركز و قرارگاه اصلى اش، بازگشت (ذهبى، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ۳۸۰ه .، ص ۲۳ـ۲۵؛ نيز فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۸۹ـ۱۹۰). با مرگ سيف الدوله حمدانى در صفر ۳۵۶ (انطاكى، ص ۱۱۷؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۸۰)، روميان از سخت ترين مانع خود براى پيشروى در شام و تصرف مناطق اسلامى آسوده شدند (فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۹۰). در همان سال، روميان به رَعْبان رسيدند و سپاه حلب براى جنگ با آنان رهسپار شد. سپاهيان حلبى به قلعه سرجون (سارگون)[۲۲۴] رفتند و آن را پس از چند روز محاصره، با جنگ گشودند و پنج هزار اسير گرفتند. پس از آن، سنّالحمرا را محاصره و فتح كردند و سارگون، حاكم قلعه، را اسير كردند (ذهبى، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ۳۸۰ه .، ص ۲۸ـ۲۹). در سال بعد، پنج هزار جنگجوى رومى به اطراف حلب حمله كردند و سپاه حلب به فرماندهى قَرْغويه (غلام سيف الدوله) را شكست دادند و جمعى از غلامان سيف الدوله، ازجمله خود قرغويه، اسير شدند، اما وى فرار كرد (انطاكى، ص ۱۲۴ـ۱۲۷؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۵۷ـ۱۵۸). نيكفوروس در ذيقعده ۳۵۷/ اكتبر ۹۶۸ با سپاهى راهى شام شد و مدتى انطاكيه را محاصره كرد و چون كارى از پيش نبرد، به سوى مَعَرّة النُّعمان و مَعَرَّة مَصْرِين رفت واين شهرها را فتح و ويران كرد. سپس، شهرهاى كَفَرطاب، شَيزَر، حَماه، حِمْص و عِرقَه را گشود و تخريب كرد و مردمانشان را اسير نمود (انطاكى، ص ۱۲۵؛ ابن ظافر ازدى، ص ۳۸ـ۳۹، ۴۹؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۵۸). نيكفوروس پس از اين فتوحات، در ۳۵۷ يا ۳۵۸، راهى طرابلس شد و حومه شهر را به آتش كشيد و به قولى، چون ديد مردم شهر حومه آن را سوزانده بودند، از آنجا به فتح شهرهاى اَنطَرطُوس، مَرَقِيَّه، عِرقَه و جَبَلَه پرداخت. مردم لاذقيه تن به صلح دادند و تسليم شدند. امپراتور روم سپس به غارت و تخريب شهرهاى ساحلى شام پرداخت. او پس از فتح هجده شهر و روستاهاى بسيار و تخريب و آتش زدن آنها و پس از حدود هفتاد روز اقامت در منطقه، در حالى كه صدهزار اسير مسلمان از دختر و پسر نوجوان و جوان در اختيار داشت و پيران و ناتوانان را كشته يا رها كرده بود، قصد كرد دو شهر بزرگ انطاكيه و حلب را بگيرد، اما فهميد كه اهالى آنها ذخاير و اسلحه بسيار براى دفاع آماده كرده اند. ازاين رو، منصرف شد و در راه بازگشت، در حومه انطاكيه اردو زد، اما با آنان نجنگيد و اهالى آنجا با پرداخت مالى بسيار، شهر را از آسيب او حفظ كردند ( انطاكى، ص ۱۲۵ـ۱۲۷؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۹۶ـ۵۹۷؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۵۷ـ۱۵۹؛ ذهبى، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ ۳۸۰ه .، ص ۳۳). نيكفوروس مقابل انطاكيه در دامنه كوه لُكّام/ لُكام، قلعه بَغراس را بنا كرد و گروهى از سپاهيانش را به فرماندهى ميخائيل بُرجى[۲۲۵] در آن مستقر كرد (انطاكى، ص ۱۲۷؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۵۹؛ نيز بَغراس*). در محرّم ۳۵۸/ دسامبر ۹۶۸، قَرغويه (كه بر سعدالدوله ابوالمعالى شريف، فرزند سيف الدوله، شوريده بود)، به يارى غلامش بَكجور بر حلب مستولى شد و سعدالدوله نزد مادرش به مَيّافارقين رفت. در رمضان ۳۵۸/ ژوئيه ۹۶۹، سعدالدوله به يارى غلامان سيف الدوله حلب را محاصره كرد و قرغويه از پتروس[۲۲۶] فوكاس (در منابع عربى: طُربازى)، برادرزاده نيكفوروس و فرمانده سپاه رومى در شمال سوريه، كمك خواست. پتروس به سوى حلب حركت كرد، اما بعدآ راهش را به سوى انطاكيه تغيير داد و همراه با يوآنس زيميسكس و سپاه چهل هزار نفره رومى اين شهر را محاصره كردند. مسيحيانِ قلعه بوقا (از توابع انطاكيه)، كه قبلا با نيكفوروس توافق كرده بودند به انطاكيه بروند و از درون شهر به روميان كمك كنند، نقشى مهم در گشودن اين شهر بااهميت داشتند. روميان از غفلت مسلمانان و كمك مسيحيان بوقا بهره جستند و در ذيحجه ۳۵۸/ اكتبر ۹۶۹ يا محرّم ۳۵۹/ نوامبر ۹۶۹، انطاكيه را گشودند و به كشتن و اسيركردن مسلمانان پرداختند. پتروس پس از فتح انطاكيه، به كمك قرغويه شتافت، كه سعدالدوله او را در حلب محاصره كرده بود. وقتى سعدالدوله از رسيدن سپاه روم مطّلع شد، محاصره را رها كرد و به معرة النعمان (يا حمص، يا سمت بيابان) رفت. سپاه روم شهر حلب را (كه قرغويه در آنجا بود) گرفتند، اما قلعه حلب را، كه اهالى شهر به آنجا پناه برده بودند، محاصره كردند. سرانجام، قرغويه با وساطت گروهى از اهالى حلب در صفر ۳۵۹/ دسامبر ۹۶۹، به صلحى ننگين با روميان تن داد كه شروطى سنگين را بر مسلمانان تحميل مى كرد؛ ازجمله قرغويه متعهد شد سالانه باجى كلان به روميان بپردازد و حاكم حلب، پس از قرغويه و بكجور، از سوى امپراتور روم تعيين گردد ( انطاكى، ص ۱۲۸، ۱۳۳ـ۱۳۶؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۹۷ـ۵۹۸، ۶۰۳ـ۶۰۴؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۵۹ـ۱۶۹؛ نيز نخب تاريخية، ص ۴۱۹ـ۴۲۴). پس از آن، نيكفوروس در ۳۵۹ با توطئه برخى درباريان به سرپرستى همسرش (تئوفانو كه پيشتر همسر رومانوس بود و احتمالا در قتل رومانوس نيز دست داشت) و يوآنس زيميسكس كشته شد (انطاكى، ص ۱۳۸ـ۱۳۹؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۴۵) و جهان اسلام از امپراتور و سردارى قدرتمند آسوده شد، كه سراسر دوران خود را در حمله به شهرهاى اسلامى و تخريب و سوزاندن كشتزارها و كشتار گذرانده بود ( انطاكى، ص ۱۳۶ـ۱۳۷؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۹۶ـ۵۹۷). يوآنس زيميسكس، امپراتور بعدى، قصد ادامه سياست فتوحات و توسعه قلمرو امپراتورى روم را داشت و پس از سركوب مخالفان داخلى و مسلط شدن بر اوضاع، توجه خود را به جبهه شرقى معطوف كرد و در ذيحجه ۳۶۱/۹۷۱، لشكرى به فرماندهى مليح ارمنى به سوى شهرهاى منطقه جزيره، ازجمله رُها، فرستاد. در اول محرّم ۳۶۲/ ۱۲ اكتبر ۹۷۲، وارد نصيبين شد و ضمن صلح با ابوتَغلِب بن ناصرالدوله حمدانى، حاكم موصل، باج سالانه اى به وى تحميل كرد. او به ميّافارقين، دياربكر و ديارربيعه نيز حمله كرد و ضمن تخريب و آتش سوزى، جمع بسيارى را اسير كرد. سپس، يكى از سردارانش ملقب به دمستق را به عنوان جانشين خود در نواحى شرقى در هنزيط مستقر كرد و بازگشت. مردم بغداد در همدلى با اهالى شهرهاى مرزى، كه از اين حوادث خشمگين بودند، ضمن حمله به كاخ مطيع عباسى، خواهان جهاد با روميان و دفاع از سرزمينهاى اسلامى شدند. در پى آن، اميرالامرا بختيار، عزالدوله*، به حاجب خود دستور داد سپاهيان را در بغداد آماده كند. بختيار همچنين ابوتغلب حمدانى را مأمور كرد، آذوقه فراهم كند و براى حمله آماده شود. از سوى ديگر، دمستق كه مناطق مرزى را بى دفاع ديد، به سوى آمِد لشكر كشيد. هزارمرد، حاكم حمدانىِ آمد، از ابوتغلب كمك خواست. ابوتغلب نيز برادرش، هبة اللّه، را با سپاهى به يارى هزارمرد فرستاد. در جنگى در آخر رمضان ۳۶۲/۴ ژوئيه ۹۷۳، در ناحيه ميّافارقين، هزارمرد و هبة اللّه بر روميان پيروز شدند و دمستق اسير شد كه در ۳۶۳/ ۹۷۴ براثر بيمارى در حبس مرد (انطاكى، ص ۱۴۸ـ۱۵۰؛ ابن ظافر ازدى، ص ۴۲ـ۴۳؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۶۱۸ـ۶۱۹، ۶۲۷؛ نيز گرگوار[۲۲۷] ، ص ۱۴۲، ۱۶۳ـ۱۶۵؛ كانار[۲۲۸] ، ص ۷۲۲ـ۷۲۳). در ۳۶۴/ ۹۷۵، يوآنس شخصآ با سپاهيان رومى از آمد، ميّافارقين و نصيبين پيروزمندانه گذشت و نامه اى براى هم پيمانش آشوت سوم[۲۲۹] (حك : ۳۴۱ـ ۳۶۶/ ۹۵۲ـ۹۷۷)، پادشاه ارمنستان، فرستاد كه از فحواى آن، قصد و نقشه اش براى تصرف بيت المقدس و شروع جنگى صليبى به روشنى معلوم مى شود (گرگوار، ص ۱۶۷ـ۱۷۰؛ كانار، ص ۷۲۳؛ فيصل سامر، ج ۲، ص ۱۴۰، ۱۹۹ـ۲۰۰؛ مصطفى شكعه، ص ۱۴۳ـ۱۴۶). امپراتور بعدى، باسيليوس دوم (حك : ۳۶۵ـ۴۱۶/ ۹۷۶ـ ۱۰۲۵)، در آغاز سلطنتش لشكرى به فرماندهى ميخائيل برجى براى حمله به طرابلس فرستاد كه با غنايم بسيار به انطاكيه بازگشت (انطاكى، ص ۱۶۵ـ ۱۶۶). در ۳۷۰/۹۸۰، روميان با نيرنگ قلعه مستحكم و مهم ابن ابراهيم واقع در شهر رَعبان را گرفتند و در جمادى الاولى ۳۷۱/ نوامبر ۹۸۱، بردس فوكاس با سپاه رومى به حلب رفت و پس از جنگ در كنار دروازه شهر و مصالحه، مقرر شد سعدالدوله حمدانى سالانه مبلغ چهارصدهزار درهم نقره به حكومت روم بپردازد ( همان، ص ۱۹۳ـ۱۹۴، ۱۹۶). در ۱۷ ربيع الآخر ۳۷۳/ ۲۸ سپتامبر ۹۸۳، بردس فوكاس كه براى باسيليوس و برادرش، كنستانتينوس، فتح حلب را تضمين كرده بود، بار ديگر حلب را محاصره كرد. سعدالدوله پس از يك هفته، در حمله اى شديد روميان را شكست داد و به تعقيب آنان پرداخت. بردس ناگزير عقب نشينى و به قولى، تقاضاى صلح كرد. سپس، او در ماه بعد به حمص رفت و آنجا را، با نيرنگ و برخلاف قولى، كه به مردم داده بود، فتح كرد و مسجدجامع و بخشهايى از شهر را، آتش زد (ابن عديم، ج ۱، ص ۱۷۴ـ۱۷۷؛ قس انطاكى، ص ۲۰۰ـ۲۰۱؛ ابن قلانسى، ص ۲۹). در ۳۷۵/ ۹۸۵، سعدالدوله از پرداخت باج به روميان خوددارى كرد. در پى آن، بردس فوكاس به روستاى كِلِّز (بين حلب و انطاكيه؛ ياقوت حموى، ذيل «كِلِّز») لشكر كشيد و در صفر ۳۷۵/ ژوئيه ۹۸۵، آنجا را فتح و مردمش را اسير كرد. سپس، به اَفاميه (در مغرب سوريه، در ساحل راست نهرالعاصى) رفت و بخشهايى از آن شهر را ويران كرد و گروهى از لشكريانش را به كفرطاب فرستاد و حمدانيان و مردم عرب ساكن آنجا را سركوب كرد. در مقابل، قرغويه نيز دو ماه بعد (۱۲ ربيع الآخر) به دير سمعان حلبى (ميان حلب و انطاكيه) حمله كرد و آنجا را پس از سه روز محاصره فتح كرد و اسيران شهر را به حلب برد. درنتيجه، امپراتور باسيليوس به بردس فوكاس دستور داد از افاميه بازگردد (انطاكى، ص ۲۰۳ـ۲۰۴). در سال بعد (۳۷۶)، بردس فوكاس بار ديگر با سعدالدوله عهدنامه آتش بس و صلح بست و مقرر شد مردم حلب سالانه چهارصدهزار درهم به باسيليوس بپردازند (همان، ص ۲۰۵). در محرّم ۳۸۱/۹۹۱، سعدالدوله حمدانى براى دفع لشكر بكجور، كه بر وى شوريده و به فاطميان پيوسته و حلب را محاصره كرده بود، از روميان درخواست كمك كرد (همان، ص ۲۲۰ـ۲۲۱؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت و : فاطميان). پس از مرگ سعدالدوله در ۲۵ رمضان ۳۸۱ و جانشينى پسرش، ابوالفضائل سعيدالدوله (حك : ۳۸۱ـ۳۹۲/۹۹۱ـ۱۰۰۲)، كه درواقع واپسين حاكم حمدانى در شام محسوب مى شود، مَنْجوتكين/ بَنجوتكين، سردار سپاه فاطمى، به قصد فتح حلب در محرّم ۳۸۲/۹۹۲ اين شهر را محاصره كرد و سعيدالدوله ناگزير از روميان كمك خواست (انطاكى، ص ۲۲۳ـ۲۲۴؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت و: فاطميان). در ۳۸۵/ ۹۹۵، باسيليوس به درخواست سعيدالدوله به حلب رفت و پس از شكست دادن سپاه فاطمى، سعيدالدوله و لؤلؤ سيفى (غلام سعدالدوله) را، كه در حكم وزير سعيدالدوله بود، بر حكومت حلب ابقا كرد و از پرداخت آن باج سالانه معاف نمود. سپس، در راه بازگشت به قسطنطنيه، حاكم انطاكيه (ميخائيل برجى) را بركنار كرد و به جاى وى، بطريق داميانوس دلاسينوس[۲۳۰] را به عنوان حاكم نظامى انطاكيه گماشت (انطاكى، ص ۲۲۸ـ۲۳۰؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۹۰ـ۱۹۱؛ نيز ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت و: فاطميان). در ۳۸۸/ ۹۹۸، داميانوس با اطلاع از خالى بودن قلعه افاميه از اسلحه و آذوقه، آنجا را محاصره كرد. ملايطى (حاكم قلعه) كه تابع حمدانيان بود، از جَيش بن (محمدبن) صَمصامه (سپهسالار لشكر فاطميان در دمشق) براى دفع روميان كمك خواست. در جنگ ميان دو سپاه فاطمى و رومى، داميانوس كشته شد و بسيارى از افرادش كشته يا اسير شدند (انطاكى، ص ۲۴۲ـ۲۴۳؛ نيز صَفَدى، ص ۴۴؛ ادامه مقاله، بخش ۳، قسمت و : فاطميان). در ۶ شوال ۳۸۹/ ۲۰ سپتامبر ۹۹۹، باسيليوس خود به شام لشكر كشيد و فتوحاتى كرد، اما نتوانست طرابلس را بگيرد و در ۵ محرّم ۳۹۰/ ۱۷ دسامبر ۹۹۹ روانه انطاكيه شد (انطاكى، ص ۲۴۳ـ۲۴۶). پس از مرگ سعيدالدوله (۳۹۲) و استيلاى لؤلؤ سيفى و فرزندش (مرتضى الدوله منصور) بر حلب، ابوالهَيْجاءبن سعدالدوله، واپسين فرد خاندان حمدانيان، از حلب فرار كرد و به امپراتور روم پناه برد. او پس از مدتى به دعوت مخالفان مرتضى الدوله به حلب بازگشت، اما كارى از پيش نبرد و پس از ناكامى از تصرف حلب، در ۴۰۰/۱۰۱۰ به قسطنطنيه بازگشت و بعد از مدتى، در همانجا درگذشت (ابن عديم، ج ۱، ص ۱۹۲، ۱۹۵، ۱۹۸ـ۲۰۰).

منابع : ابن اثير؛ ابن تَغرى بِردى؛ ابن جوزى؛ ابن خلّكان؛ ابن ظافر ازدى، اخبار الدولة الحمدانية بالموصل و حلب و دياربكر و الثغور، چاپ تميمه رواف، ]بى جا: بى نا.، بى تا.[؛ ابن عبرى، تاريخ مختصر الدول، چاپ انطون صالحانى، بيروت ۱۹۵۸؛ ابن عديم، زبدة الحلب من تاريخ حلب، چاپ سامى دهّان، دمشق ۱۹۵۱ـ۱۹۶۸؛ ابن قلانسى، تاريخ أبى يعلى حمزة ابن القلانسى، المعروف بذيل تاريخ دمشق، چاپ آمدروز، ليدن ] ۱۹۰۸[، چاپ افست قاهره ]بى تا.[؛ ابن كثير، البداية و النهاية فى التاريخ، ج ۶، بيروت: دارالفكرالعربى، ]بى تا.[؛ ابن نُباته، ديوان خطب ابن نباتة، بيروت ] ۱۳۱۱[؛ ابوفراس حمدانى، ديوان، رواية ابى عبداللّه حسين بن خالويه، چاپ سامى دهّان، دمشق ۲۰۰۴؛ اسد رستم، الروم: فى سياستهم، و حضارتهم، و دينهم، و ثقافتهم و صِلاتهم بالعرب، بيروت ۱۹۵۵ـ۱۹۵۶؛ يحيى بن سعيد انطاكى، تاريخ الانطاكى، المعروف بصلة تاريخ اوتيخا، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، طرابلس ۱۹۹۰؛ عبدالرحمان برقوقى، شرح ديوان المتنبّى، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛ عبدالملك بن محمد ثعالبى، يتيمة الدهر، چاپ مفيد محمد قميحه، بيروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ عليه عبدالسميع جنزورى، الثغور البرية الاسلامية على حدودالدولة البيزنطية فى العصور الوسطى، قاهره ۱۹۷۹؛ محمدبن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، حوادث و وفيات ۳۳۱ـ۳۴۰ه .، ۱۴۱۵/۱۹۹۴، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ۳۸۰ه .، ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛ مديحه شرقاوى، الحمدانيون: تاريخهم فى الموصل و حلب، قاهره ۱۴۳۱/ ۲۰۱۰؛ خليل بن ايبك صفدى، امراء دمشق فى الاسلام، چاپ صلاح الدين منجد، بيروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ فيصل سامر، الدولة الحمدانية فى الموصل و حلب، بغداد ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳؛ كتاب العيون و الحدائق فى اخبار الحقائق، ج۴، قسم۲، چاپ عمر سعيدى، دمشق: المعهد الفرنسى بدمشق للدراسات العربية، ۱۹۷۳؛ احمدبن حسين متنبّى، ديوان، بيروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ مسعودى، التنبيه؛ مسكويه؛ مصطفى شكعه، سيف الدولة الحمدانى : مملكة السيف و دولة الاقلام، قاهره ۱۴۲۰/۲۰۰۰؛ نخب تاريخية و ادبية جامعة لاخبارالاميرسيف الدولة الحمدانى، قداعتنى بالتقاطها و شرحها ماريوس كانار، الجزاير: ]ج. كربونل[، ۱۹۳۴؛ احمدبن عبدالوهاب نُوَيْرى، نهاية الارب فى فنون الادب، ج ۲۶، قاهره ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛ محمدبن عبدالملك همدانى، تكملة تاريخ الطبرى، در ذيول تاريخ الطبرى، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره: دارالمعارف، ] ۱۹۷۷[؛ ياقوت حَمَوى؛

M. Canard, "Byzantium and the Muslim world to the middle of the eleventh century", in The Cambridge medieval history, vol. ۴, pt.۱, ed. J. M. Hussey, Cambridge:CambridgeUniversity Press,۱۹۶۶;H.Grégoire, "The Amorians and Macedonians ۸۴۲-۱۰۲۵", in ibid.

/ ستار عودى /

 ۲. فاطميان. نخستين برخوردها ميان روم شرقى و حكومت فاطميان* (حك : ۲۹۷ـ۵۶۷؛ كه در افريقيه تأسيس شد)، در جزيره صِقِلّيّه* (سيسيل) و ناحيه قَلّوريَه* (كالابريا)[۲۳۱] در جنوب ايتاليا رخ داد. عبيداللّه المهدى* (حك : ۲۹۷ـ۳۲۲)، پايه گذار حكومت نوپاى فاطمى، پس از چندين سال كشمكش با شورشهاى مخالفانش در صقلّيه، كه از امپراتور روم شرقى كمك گرفته بودند، سرانجام در ۳۰۵/ ۹۱۷ بر اين جزيره استيلا يافت (ابن خلدون، ج ۴، ص ۴۷، ۴۹، ۲۶۴ـ۲۶۵؛ نيز لوئيس[۲۳۲] ، ص ۲۲۲؛ دورى، ص ۱۱۷) و آن را پايگاه دريايى مهمى براى مقابله با حملات دريايى روميان به سواحل افريقيه و حمله به قلمرو روم قرار داد ( ابن خلدون، ج ۴، ص ۴۹، ۲۶۵؛ نيز حسن ابراهيم حسن، ص ۹۹). در همين سال (۳۰۵)، زوئه[۲۳۳] ، مادر امپراتور خردسال روم شرقى (قسطنطين هفتم)، كه به نيابت از پسرش فرمان مى راند، براى مقابله با حملات شديد سيمئون[۲۳۴] (پادشاه بلغارستان) و نيز جلوگيرى از حملات فاطميان به قلّوريه، ناگزير به كارگزارش در آنجا دستور داد عهدنامه صلحى با عبيداللّه المهدى منعقد كند. فاطميان نيز براى تثبيت اقتدار خود در صقليّه، با تحميل جزيه سالانه سنگين بر روميان ( ۰۰۰،۲۲ سكه طلا)، پيشنهاد صلح را پذيرفتند (محمد عبداللّه عنان، ص ۱۸۱؛ حسن ابراهيم حسن، ص۱۱۰؛ لوئيس، همانجا؛ رَحيلى، ص ۱۷۴). در ۳۱۳/ ۹۲۵، كارگزار روم شرقى در قلّوريه نقض عهد كرد. ازاين رو، امير صقليّه به همراه لشكرى كه عبيداللّه از افريقيه به كمك او فرستاد، پس از فتح شهرهايى از ناحيه اَنكَبُرده (در شمال شرقى قلّوريه)، ازجمله وارى، به ناحيه قلّوريه حمله كرد و در رمضان/ نوامبر يا دسامبر، شهر طارَنت (تارانتو)[۲۳۵] را فتح و اَدرنت (اترانتو)[۲۳۶] را محاصره كرد. حملات فاطميان به مناطقى از صقلّيه و قلّوريه ادامه يافت. به دنبال آن، حاكم رومى قلّوريه ناگزير براى نجات يافتن از اين حملات به پرداخت جزيه سالانه (يازده هزار سكه طلا) تن داد و صلح ميان دو طرف از نو برقرار شد (ابن اثير، ج ۸، ص ۱۵۹؛ قس ابن عذارى، ج ۱، ص۱۹۰، با اطلاعات متفاوتى درباره امير صقلّيه و مناطق فتح شده؛ نُوَيْرى، ج ۲۴، ص :۳۶۸ در سال ۳۱۶؛ حسن ابراهيم حسن، همانجا؛ لوئيس، ص ۲۳۴). قائم بامراللّه* (حك : ۳۲۲ـ۳۳۴)، دومين خليفه فاطمى، واحدى از ناوگان دريايى فاطميان را به فرماندهى يعقوب بن اسحاق تَميمى به سوى سرزمين روم فرستاد. او به جنووا در شمال غربى ايتاليا رسيد و اسير و غنيمت گرفت و در مسير خود به جزاير سَردانيه* (ساردنى)[۲۳۷] و كُرس (كرسيكا)[۲۳۸] در مغرب ايتاليا حمله كرد و شمارى از كشتيهاى تجارى رومى را تصاحب كرد و برخى را به آتش كشيد (ابن اثير، ج ۸، ص ۲۸۴ـ۲۸۵؛ نويرى، همانجا؛ ادريس عمادالدين قرشى، ج ۵، ص۱۷۰ـ۱۷۱؛ نيز لوئيس، ص ۲۳۴ـ۲۳۵). در ۳۲۵/ ۹۳۷، مردم جرجنت*[۲۳۹] ، شهرى در ساحل جنوبى صقلّيه، بر سالم بن (ابى)راشد، والى فاطميان، شوريدند و از حكومت روم كمك خواستند. در پى آن، قسطنطين هفتم ناوگان دريايى فرستاد. كشمكش بر سر جرجنت تا ۳۲۹/ ۹۴۱ ادامه يافت و سرانجام در اين سال، جرجنت را فاطميان گرفتند (ابوالفداء، ج ۲، ص ۸۵؛ ابن خلدون، ج ۴، ص ۲۶۵ـ۲۶۶؛ نيز احسان عباس، ص ۴۲ـ۴۴). در ۳۳۶، منصورباللّه* فاطمى (حك : ۳۳۴ـ۳۴۱) براى تقويت اوضاع مسلمانان در صقلّيه، حسن بن على كَلبى را به عنوان والى اين جزيره فرستاد (ابوالفداء، ج ۲، ص ۹۶؛ نويرى، ج ۲۴، ص ۳۶۹؛ نيز كلبيها*). او كوشيد تا مخالفان مسيحى خود را به اطاعت وادارد و در ۳۳۷/ ۹۴۹، به نواحى مختلف قلّوريه حمله كرد. به دنبال آن، مسيحيان صقلّيه از قسطنطين يارى خواستند و او ناوگانى به كمكشان فرستاد. هنگامى كه منصور فاطمى از دخالت روميان مطّلع شد، ناوگان دريايى خود را با بيش از ده هزار جنگجو راهى صقلّيه كرد و روميان را شكست داد و قسطنطين درخواست صلح كرد (انطاكى، ص ۵۸؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۴۷۳ـ۴۷۴، ۴۹۳ـ۴۹۴؛ ابن خلدون، ج ۴، ص ۲۶۶ـ۲۶۷؛ ادريس عمادالدين قرشى، ج ۵، ص ۳۳۷ـ۳۳۸). در همان سال (۳۳۷)، ناوگان بزرگ دريايى روم به قصد تصرف اِقريطِش* (كرت) كه در دست مسلمانان بود، حركت كرد، اما با مقاومت سرسختانه آنان مواجه شد و نتيجه اى نگرفت (لوئيس، ص ۲۳۳). در ۳۴۰/ ۹۵۱، سپاه فاطميان به قلّوريه حمله كرد. روميها توان مقابله با آنها را نداشتند و سردار لشكر كمكى روم و حاكم مسيحى ناحيه و سپاهيانشان كشته شدند. ازاين رو، قسطنطين در سال بعد نماينده اى را با هدايايى نفيس نزد منصور فاطمى فرستاد و خواستار صلح شد. منصور ضمن ارسال هدايايى، به حسن بن على كلبى دستور داد با فرستاده قسطنطين براى عقد صلح گفتگو كند. حسن بن على نيز پس از مذاكراتى با روميان صلح كرد، مشروط بر آنكه مسجدى در شهر رَيو/ رجيو[۲۴۰] در قلّوريه ساخته شود و روميان متعهد شوند از آن نگهدارى كنند و به مسلمانان اجازه تعمير آن و نمازخواندن در آنجا را بدهند ( جوذرى عزيزى، ص۶۰ـ۶۱؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۴۷۴؛ ابن خلدون، ج ۴، ص ۲۶۷؛ لوئيس، ص ۲۳۵). در حالى كه، درگيرى فاطميان با روميان در درياى مديترانه بر سر تصرف جزيره صقلّيه ادامه داشت ( طقّوش، ص ۱۴۵ـ ۱۴۶)، در ۳۴۲ يا ۳۴۳ حسن بن على كلبى با موافقت معزلدين اللّه* (حك : ۳۴۱ـ۳۶۵) فاطمى به افريقيه رفت و معز به درخواست وى، پسرش (ابوالحسين احمدبن حسن كلبى) را والى صقلّيه كرد (ابوالفداء؛ نويرى، همانجاها). در ۳۴۳/ ۹۵۴، هنگامى كه مصر تحت حكومت اَنُوجور اِخشيدى بود، ناوگان قدرتمند روم به قصد حمله به بندر فَرَما به حركت درآمد (لوئيس، ص ۲۳۳). قسطنطين هفتم كه با خليفه اموى اندلس، عبدالرحمان بن محمد (عبدالرحمان سوم*)، ملقب به ناصر (حك : ۳۰۰ـ۳۵۰) هم پيمان شده بود، عهدنامه صلح با فاطميان را نقض كرد و در ۳۴۵/ ۹۵۶، ناوگان وى شهر ناپولى (ناپل)[۲۴۱] را كه مركز حكومت مسيحى مستقلى بود و با مسلمانان صقلّيه پيمان داشت، محاصره كرد. روميان همچنين به طِرمين (ترمينى)[۲۴۲] و مازَرَ (ماتزارا)[۲۴۳] حمله كردند و در اين شهرها تخريب و كشتار نمودند. به دنبال آن، ناوگان فاطميان به فرماندهى عماربن على كلبى و سپس برادرش، حسن بن على، به كمك اهالى ناپولى رفتند و ناوگان روم شرقى را از آنجا و از شهرهاى صقلّيه عقب راندند. روميها به قلّوريه گريختند و ريو را تصرف و مسجد آن را تخريب كردند. سپاهيان فاطمى همراه حسن و عمار كلبى روانه قلّوريه شدند. عمار و همراهانش هنگام حمله به قلّوريه غرق شدند و ناوگان حسن نيز گرفتار طوفان شد و شمارى از نجات يافتگان در حمله روميها كشته شدند. با وجود اين، مسلمانان پس از چندين نبرد، روميها را از ريو بيرون راندند و آنان را از تصرف صقلّيه و پيشروى به سوى سواحل شمالى افريقا بازداشتند. ظاهرآ، هدف ديگر امپراتور روم از اين حمله سرگرم كردن فاطميان در صقلّيه بود تا بتواند به توسعه قلمرو خود در شام ادامه دهد ( كتاب العيون و الحدائق، ج ۴، قسم ۲، ص ۴۸۷ـ۴۸۸؛ لوئيس، ص ۲۳۵؛ مدنى، ص ۱۲۶؛ دشراوى، ص ۳۵۹ـ۳۶۰). پس از آن، قسطنطين هفتم در ۳۴۵ براى تجديد عهد صلح سفيرى به شهر مَنصوره/ منصوريه، پايتخت وقت فاطميان، نزد معز فاطمى فرستاد. معز برخلاف نظر مشاورانش (كه خواستار صلح با روم بودند تا بتوانند به حملات اندلس در درياى مديترانه پاسخ دهند)، فرمان داد ناوگان دريايى فاطميان از مهديه راهى صقلّيه شود. آنان در جنگ با سپاه روميان پيروز شدند و روميان مجبور به عقب نشينى به سوى قلّوريه شدند. قسطنطين پس از اين شكست، بار ديگر در ۳۴۶/ ۹۵۷، سفيرى نزد معز فرستاد و در مقابلِ پرداخت جزيه و آزادى جمعى از مسلمانان شام كه در زمان امارت حمدانيان به اسارت روميان درآمده بودند، خواستار توقف حملات فاطميان به قلّوريه شد. معز با اين درخواست موافقت كرد و صلحى به مدت پنج سال منعقد شد (قاضى نعمان، ص ۱۶۶ و ص ۱۶۷ و پانويس ۲، ص ۴۴۲ـ ۴۴۳؛ نيز رحيلى، ص ۱۷۵ـ۱۷۶؛ راجحى، ص ۶۱ـ۶۳؛ دشراوى، ص۳۶۰ـ۳۶۱). بااين حال، پيش از انقضاى مدت اين عهدنامه، امپراتور رومانوس دوم در ۳۴۹/ ۹۶۰ سردار بزرگ خود، نيكفوروس فوكاس، را با ناوگانى بزرگ به سوى اقريطش فرستاد و او پس از حدود هشت ماه محاصره، در ۱۵ محرّم ۳۵۰/ ۶ مارس ۹۶۱، آنجا را فتح و در آنجا كشتار و غارت كرد و مردمش را اسير و مساجدش را ويران نمود. در پى آن، مسلمانان اقريطش كه تابع عباسيان* بودند، چون از عباسيان كوششى براى يارى خود نديدند، از معز فاطمى كمك خواستند. معز نيز در نامه اى به رومانوس پيغام داد كه اشغال اقريطش به معناى لغو معاهده صلح و اعلان جنگ است. اين پيغام ناديده گرفته شد و معز ناگزير عهدنامه صلح را ملغا انگاشت و ناوگان دريايى خود را براى يارى مسلمانان به اقريطش فرستاد و از حاكم اخشيدى مصر نيز خواست كه به مردم اقريطش كمك كند ( قاضى نعمان، ص ۴۴۲ـ۴۴۷؛ انطاكى، ص ۹۱، ۹۵ـ۹۶؛ ياقوت حَمَوى، ذيل «أَقرِيطِش»؛ قس ابن اثير، ج ۸، ص ۵۴۵، كه حمله روميها به اقريطش و استيلاى مجدد مسلمانان در پى عمليات ناوگان اعزامى معز را در ۳۵۱ دانسته است). معز همچنين به احمدبن حسن كلبى دستور داد به شهرها و قلعه هايى از صقلّيه حمله كند، كه هنوز در اختيار روميان بودند. احمد با سپاهيانش قلعه مستحكم طَبَرمين (تائورمينا)[۲۴۴] در مشرق صقلّيه را پس از هفت ماه و نيم محاصره، در ۲۵ ذيقعده ۳۵۱/ ۲۵ دسامبر ۹۶۲ تصرف كرد. او ۱۵۷۰ يا بيش از ۱۷۷۰ اسير آنجا را نزد معز فرستاد و جمعى از مسلمانان را در آن قلعه اسكان داد. قلعه را المُعِزّيه ناميد و ناوگان جنگى روميان در آن ناحيه را تصرف كرد (ابن ظافر ازدى، اخبارالدول المنقطعة، ص ۲۳؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۴۳؛ ابوالفداء، ج ۲، ص ۹۶، ۱۰۴؛ نويرى، ج ۲۴، ص۳۷۰؛ قس ابن خلدون، ج ۴، ص۶۰، :۲۶۷ طَرمين به جاى طَبَرمين؛ نُه ماه و نيم محاصره). پس از آن، شهر و قلعه رَمطَه (رامتا)[۲۴۵] را در شمال شرقى صقلّيه ( ياقوت حموى، ذيل «رمطه»)، در ۳۰ رجب ۳۵۲، با فرستادن لشكرى به فرماندهى پسرعمويش، حسن بن عمار، محاصره كرد. مردمان شهر از امپراتور جديد، نيكفوروس فوكاس، كمك خواستند و او ناوگان دريايى خود را با بيش از چهل هزار سپاهى به صقلّيه فرستاد. روميان در شوال ۳۵۳/ اكتبر ۹۶۴ در شهر بندرى مَسّينى (مسينا)[۲۴۶] پياده شدند و به سوى رمطه (در مشرق مسّينى) پيش رفتند و اهالى اين شهر به آنان پيوستند. معز نيز به درخواست احمدبن حسن كلبى، كارگزارش در صقلّيه، لشكرى به فرماندهى حسن بن على كلبى به آنجا فرستاد. در ۱۵ شوال ۳۵۳/ ۲۵ اكتبر ۹۶۴، نزديك رمطه در جنگى شديد به نام حُفْره، سرانجام سپاه فاطميان پيروز شد و فرمانده روميان، مانوئل، و بيش از ده هزار تن از افرادش كشته شدند و مسلمانان رمطه را فتح كردند. احمدبن حسن فراريان رومى را در تنگه مسّينى تعقيب كرد و آنان را در ۳۵۴/ ۹۶۵ در جنگى دريايى، معروف به مَجاز (گذرگاه)، تارومار كرد (ابن اثير، ج ۸، ص ۵۴۴، ۵۵۶ـ۵۵۸؛ نويرى، ج ۲۴، ص۳۷۰ـ ۳۷۳؛ ابن خلدون، ج ۴، ص ۶۰، ۲۶۷). ابن هانى اندلسى (متوفى ۳۶۲)، شاعر اسماعيلى مذهب، در قصيده اى بلند به مدح و ذكر اين پيروزيهاى سپاهيان فاطمى بر روميان پرداخته است ( ص ۲۵۶ـ۲۶۴). احمد كلبى با حملات خود به شهرهاى بيزانسى واقع در سواحل قلّوريه مردم آن نواحى را به ستوه آورد و آنان در مقابل پرداخت جزيه با وى به توافق رسيدند (ابن اثير، ج ۸، ص ۵۵۸؛ نيز عرينى، ص ۴۹۶). در ۳۵۶/ ۹۶۷ (يا ۳۵۷/ ۹۶۸)، نيكفوروس فوكاس به علل مختلف سياسى يكى از بزرگان دربارش به نام نيكولائوس[۲۴۷] را با هدايايى به مهديه نزد معز فرستاد و تقاضا كرد توافق نامه سال ۳۵۴ را تجديد كنند. معز كه در تدارك فتح مصر و خواهان بى طرفى روميان در شام و آرامش در صقلّيه بود، با وجود نارضايتى مردم و والى صقلّيه (احمد كلبى) با خواست نيكفوروس موافقت كرد و به موجب اين صلح، در ۳۵۸/ ۹۶۹ دو شهر طبرمين و رمطه در صقلّيه را به روميها واگذاشت ( قاضى نعمان، ص ۳۶۶ـ۳۷۰؛ نويرى، ج ۲۴، ص ۳۷۳ـ۳۷۴؛ نيز حسن ابراهيم حسن، ص ۱۰۵ـ۱۰۶؛ دورى، ص ۱۱۶). در همان سال (۳۵۸)، سپاه فاطميان به فرماندهى جوهر صِقِلّى* (سيسيلى) مصر را فتح كرد و به حكومت اخشيديان در آنجا پايان داد، روميان از اوضاع آشفته و بحرانى شام و ضعف دولت حَمدانيان* در حلب و درگيرى آنان با اخشيديان در شام بهره جستند و به شمال شام حمله و مناطقى را در آنجا تصرف كردند ( همين مقاله، بخش ۳، قسمت و: حمدانيان). جوهر صقلّى براى توسعه قلمرو فاطميان، سپاهى به فرماندهى جعفربن فَلاح كُتامى به شام فرستاد و او از اواخر ۳۵۸ تا اوايل ۳۶۰، دمشق و برخى ديگر از شهرهاى شام را به نام فاطميان گشود (ابن ظافر ازدى، اخبارالدول المنقطعة، ص ۲۴؛ ابن اثير، ج ۸، ص ۵۹۱ـ۵۹۲؛ ابن خلّكان، ج ۱، ص ۳۶۱). پس از آن، مناطق شمالى شام، به ويژه انطاكيه، همواره در جنگ و گاهى در صلح و آشتى ميان فاطميان و روميان بود. پس از آنكه روميها در محرّم ۳۵۹/ نوامبر ۹۶۹ انطاكيه را گرفتند و مردم مسلمان آن را اسير كردند ( ابن اثير، ج ۸، ص ۶۰۳)، جعفربن فلاح پس از كسب اجازه از جوهر صقلّى در صفر ۳۶۰/ دسامبر ۹۷۰ يا ربيع الاول ۳۶۰/ ژانويه ۹۷۱، سپاهى بزرگ از دمشق به انطاكيه فرستاد و اين شهر را پنج ماه محاصره كرد. امپراتور روم، يوآنس زيميسكس، كه منافع روم را در خطر ديد، سپاهى به فرماندهى نيكولائوس به كمك روميان محاصره شده در انطاكيه فرستاد. جعفربن فلاح حدود چهارهزار جنگجوى ديگر به كمك سپاهيانش فرستاد، اما آنان شكست خوردند و به دمشق بازگشتند ( دوادارى، ج ۶، ص ۱۳۲ـ۱۳۳؛ مَقريزى، ۱۴۱۶، ج ۱، ص ۱۲۶؛ قس انطاكى، ص ۱۴۵ـ۱۴۶). نيكولائوس در ۳۶۵/ ۹۷۶ نيز به عنوان فرستاده يوآنس به قاهره (تأسيس ۳۵۸؛ از ۳۶۲ پايتخت فاطميان) رفت و در مراسمى باشكوه از وى استقبال شد ( ابن اثير، ج ۸، ص ۶۶۳ـ۶۶۴؛ نيز رحيلى، ص ۱۸۲ـ۱۸۳؛ ثعالبى، ص ۳۳۴ـ۳۳۵). برخلاف سياست خردمندانه نيكفوروس فوكاس كه قصد داشت با فاطميان عليه خطر آلمان متحد شود، يوآنس با امپراتور آلمان برضد فاطميان، كه بر مصر و شام چيره شده بودند، هم پيمان شد (حسن ابراهيم حسن و طه احمد شرف، ص ۶۳). درگيرى معز فاطمى و قَرامطه در مصر و شام ( ابن اثير، ج ۸، ص ۶۳۸ـ۶۴۰) به يوآنس فرصت داد. در ۳۶۴/ ۹۷۵، او با سپاهى بزرگ به قصد حمله به سرزمين شام (كه جزو قلمرو فاطميان شده بود) و نيز پس گرفتن بيت المقدس (قدس) از قسطنطنيه* حركت كرد، از طريق انطاكيه وارد شام شد و شهر حِمْص را گرفت و در ۱۵رمضان ۳۶۴/ ۲۹ مه ۹۷۵، بَعلَبَك را تصرف و تخريب و گروهى را اسير كرد. عامل دمشق ناگزير در مقابل پرداخت جزيه سالانه به مبلغ شصت هزار دينار با وى مصالحه كرد. آنگاه، يوآنس شهرها و قلعه هاى بسيارى در شام، ازجمله عَكّا، قيصريه، بيروت، صيدا، بانياس، جَبَله و بَرزويه، را گرفت و حاكمانى بر اين شهرها گماشت. سپس، طرابلس را محاصره كرد، اما پس از مطّلع شدن از رسيدن سپاهيان فاطمى و آسيب ديدن ناوگان دريايى روم، محاصره را رها كرد و به قسطنطنيه بازگشت و اندكى بعد، در ۵ جمادى الاولى ۳۶۵/ ۱۰ ژانويه ۹۷۶ درگذشت (انطاكى، ص ۱۶۱ـ۱۶۳، ۱۶۵؛ همدانى، ص ۴۴ـ۴۴۵؛ ابن قلانسى، ص ۲۳ـ۲۷؛ دوادارى، ج ۶، ص ۱۶۹ـ۱۷۱). در ۳۶۵/ ۹۷۶، ابوالقاسم على بن حسن كلبى، والى فاطمى صقلّيه، در پاسخ به حمله روميان به سواحل شمال شرقى صقلّيه به آنجا لشكر كشيد و در رمضان ۳۶۵/ مه ۹۷۶، دشمن را از مسّينى به هزيمت راند و شهرها و قلاع اطراف، ازجمله شهر كَسَنته (كوزنتسا)[۲۴۸] ، را تحت سلطه گرفت. همچنين، ناوگانى به همراه برادرش، قاسم، به قلّوريه فرستاد و پس از حملاتى در ناحيه بَلَرم* (پالرمو)[۲۴۹] ، مركز صقلّيه، بازگشت و در سال بعد نيز، حمله به شهرها و قلاع جنوب ايتاليا را ازسر گرفت ( ابن اثير، ج ۸، ص ۶۶۶ـ۶۶۷؛ ابوالفداء، ج ۲، ص ۹۷، ۱۱۶؛ نويرى، ج ۲۴، ص ۳۷۵). در ذيقعده ۳۷۱/ مه ۹۸۲ نيز، ابوالقاسم على كلبى به قصد جهاد از بلرم حركت كرد. در اين اوضاع، اوتوى دوم، امپراتور آلمان، كه مدعى سلطه بر ايتاليا بود، به بهانه حمايت از آنجا در برابر حملات مسلمانان، وِنيز را با خود متحد ساخت و به كمك ناوگان دريايى ونيزيها به شهرهاى زير سلطه روميان و فاطميان در جنوب ايتاليا و قلّوريه حمله كرد. در اين هنگام، روميان براى حفظ نواحى خود با فاطميان متحد شدند و ونيزيها كه به دنبال حفظ مناسبات خود با روميها بودند، اوتو را رها كردند و او در مقابل سپاه اسلامى صقلّيه تنها ماند. در جنگى مشهور به ستيلو[۲۵۰] يا دماغه كولونا[۲۵۱] ، كه نزديك كروتون[۲۵۲] در ناحيه قلّوريه روى داد (۲۰ محرّم ۳۷۲/ ۱۵ ژوئيه ۹۸۲)، ابوالقاسم كلبى كشته شد، اما مسلمانان پيروز شدند. سپاهيان آلمانى و متحدانشان شكست خوردند و حدود چهارهزارتن از آنان كشته شدند. اوتو نيز به زحمت از راه دريا فرار كرد و خود را به رُم رساند. اتحاد ميان روميان و فاطميان نيز، كه به منظور دفع دشمنى مشترك ايجاد شده بود، با مرگ اوتوى دوم در سال بعد از بين رفت (ابن اثير، ج ۹، ص ۱۳ـ۱۴؛ ابن خلدون، ج ۴، ص ۲۶۸؛ نيز لوئيس، ص ۳۰۶ـ۳۰۷). در ۳۷۵/ ۹۸۷، فاطميان قلعه بانياس*[۲۵۳] / بلنياس را گرفتند، اما كمى بعد به فرمان امپراتور باسيليوس دوم معروف به بلغاركش، سردار رومى (مليسنوس) اين دژ را پس گرفت (انطاكى، ص ۲۰۴ـ۲۰۵). در ۳۷۷/ ۹۸۷، سفيران باسيليوس، كه با مشكلات فراوان و شورش داخلى مواجه بود، با هداياى نفيس به مصر نزد عزيزباللّه* فاطمى (حك : ۳۶۵ـ۳۸۶) رفتند و تقاضاى صلح كردند. عزيز اين در خواست را پذيرفت، مشروط بر آنكه در مسجدجامع قسطنطنيه به جاى خليفه عباسى، به نام وى خطبه خوانده شود و تمام اسيران مسلمان آزاد شوند. در پى آن، او پيمان صلح هفت ساله اى با روميان منعقد كرد (ذهبى، حوادث و وفيات ۳۵۱ـ۳۸۰ه .، ص ۴۸۱؛ نيز حسن ابراهيم حسن، ص ۲۵۷ـ۲۵۸؛ راجحى، ص ۸۵ـ۸۶، ۹۹). بَكجور، غلام ترك حَمدانيان، كه بر آنان شوريده و به فاطميان پيوسته بود، براى جلب رضايت عزيزباللّه خواهان كمك براى تصرف حلب و الحاق آن به قلمرو فاطميان شد كه با اين درخواست موافقت گرديد و سپاهى به كمك او رفت. بكجور در محرّم ۳۸۱/ آوريل ۹۹۱ از رَقّه روانه حلب شد. سعدالدوله پسر سيف الدوله حَمدانى، حاكم حلب، ناگزير از باسيليوس كمك خواست. باسيليوس نيز عهدنامه سال ۳۷۷ با فاطميان را نقض كرد و به ميخائيل بُرجى، حاكم اَنطاكيه، دستور داد با لشكرى به كمك سعدالدوله رود. در نبردى كه ميان روميان و حمدانيان از يك سو و بكجور و عربهاى شام و فاطميان از سوى ديگر رخ داد، سپاه فاطميان شكست خورد و بكجور دستگير و به فرمان سعدالدوله كه پيروزمندانه به حلب بازگشت، كشته شد (انطاكى، ص۲۲۰ـ۲۲۱؛ روذراورى، ص ۲۴۹ـ۲۵۴؛ ابن قلانسى، ص ۵۸ـ۶۴؛ ابن اثير، ج ۹، ص ۸۵ـ۸۷). بار ديگر، عزيزباللّه در اواخر ۳۸۱ يا اوايل ۳۸۲، مَنجوتَكين را براى تصرف حلب فرستاد. اين بار نيز حاكم حلب، سعيدالدوله حمدانى، از روميان كمك خواست و جنگ درگرفت، ولى سپاه متحد حمدانيان و روميها با وجود برترى، در ربيع الآخر ۳۸۲/ ژوئن ۹۹۲ در اَفاميه از لشكر فاطميان شكست خورد. هرچند، منجوتكين موفق به تصرف حلب نشد و به دمشق بازگشت ( انطاكى، ص ۲۲۳ـ۲۲۵؛ روذراورى، ص ۲۵۸ـ۲۶۰؛ ابن قلانسى، ص ۶۹ـ۷۱؛ ابن اثير، ج ۹، ص ۸۸ـ۸۹؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۸۵ـ۱۸۸). در ۳۸۳/ ۹۹۳ يا محرّم ۳۸۴/ فوريه ۹۹۴، براى سومين بار عزيزباللّه فاطمى اقدام به فرستادن سپاهى براى تصرف حلب كرد و تا چند ماه، شهر در محاصره فرمانده سپاه او، منجوتكين، بود. سعيدالدوله حمدانى بار ديگر از باسيليوس كمك خواست و او را بيم داد كه سقوط حلب به سقوط قسطنطنيه منجر مى شود. به دنبال آن، باسيليوس كه مشغول جنگ با بُلغار*ها بود، با آنان سازش كرد و به قصد حلب حركت نمود و در ربيع الاول ۳۸۵، به انطاكيه رسيد. منجوتكين ناگزير محاصره حلب را رها كرد و به دمشق بازگشت. باسيليوس پس از رفع محاصره حلب، به شهرهاى داخلى و ساحلى شام حمله و برخى را تصرف كرد و بيش از ده هزار مسلمان را اسير نمود و پس از چند ماه محاصره بى نتيجه طرابلس، به قسطنطنيه بازگشت ( انطاكى، ص ۲۲۷ـ۲۳۰؛ روذراورى، ص۲۶۰ـ ۲۶۲؛ ابن قلانسى، ص ۷۲ـ۷۳؛ ابن ظافر ازدى، اخبارالدولة الحمدانية، ص ۵۶ـ۵۷؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۸۸ـ۱۹۲). عزيزباللّه از اين رويداد خشمگين شد و تصميم گرفت شخصآ با سپاهيانش از خشكى به شام حمله كند و گروهى را از طريق دريا به آن سو بفرستد. اين لشكركشى به سبب آتش سوزى در دارالصناعه (كارگاه كشتى سازى؛ ظاهرآ به دست عوامل رومى، در ربيع الآخر ۳۸۶/ مه ۹۹۶) به تأخير افتاد. سپس، عزيزباللّه تا بِلبَيس* پيش رفت، اما در رمضان ۳۸۶/ اكتبر ۹۹۶ براثر بيمارى درگذشت و اين حمله ناتمام ماند (انطاكى، ص ۲۳۳ـ۲۳۶؛ روذراورى، ص ۲۶۲ـ۲۶۳؛ مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۱، ص ۲۸۷ـ۲۹۱). بااين حال، بنا بر روايت مَقريزى (۱۴۱۶، ج ۱، ص ۲۸۸)، چون باسيليوس از آماده شدن عزيزباللّه براى لشكركشى مطّلع شد، نماينده اى نزد وى فرستاد و از او عذرخواهى كرد و خواستار صلح شد. عزيزباللّه نيز چون از بازگشت باسيليوس آگاه شد، با درخواست وى موافقت كرد. در ۳۸۷/ ۹۹۷، مردم صور* به سركردگى دريانوردى به نام عَلّاقه، از حكومت فاطميان سرپيچى و اعلام استقلال كردند. بَرجَوان*/ ارجوان (متوفى ۳۸۹)، نايب السلطنه خليفه فاطمى حاكم بامراللّه* (حك : ۳۸۶ـ۴۱۱)، سپاهى به فرماندهى جَيش بن محمدبن صَمصامه كُتامى براى سركوب آنان فرستاد. علّاقه از باسيليوس استمداد كرد و روميان كه همواره منتظر فرصتى براى سركوب فاطميان بودند، لشكرى فرستادند، اما در جمادى الآخره ۳۸۸/ ژوئن ۹۹۸، روميها در نبرد دريايى شديدى شكست خوردند و گريختند و شمارى از آنان كشته شدند. علّاقه و جمعى از يارانش نيز اسير و به مصر فرستاده شدند و در آنجا به قتل رسيدند (انطاكى، ص۲۴۰ـ۲۴۱؛ روذراورى، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ ابن قلانسى، ص ۸۳ـ۸۴). در همين سال (۳۸۸)، حاكم نظامى اَنطاكيه (بطريق داميانوس دلاسينوس[۲۵۴] ) شهر افاميه را از اسلحه و آذوقه خالى يافت و آن را با لشكرى از روميان محاصره كرد و ملايطى، حاكم مسلمان آنجا كه تابع حمدانيان بود، از جيش بن محمدبن صَمصامه (سپهسالار لشكر فاطميان در دمشق) كمك خواست. در پى آن، ابن صمصامه در شعبان ۳۸۸/ اوت ۹۹۸ با لشكرى راهى افاميه شد. در اين جنگ، نخست لشكر ابن صمصامه از روميها شكست خورد، اما بعد فرمانده رومى كشته شد و سپاه فاطميان چيره گرديد. جمعى از روميان اسير شدند و لشكر ابن صمصامه در تعقيب فراريان رومى تا انطاكيه پيش رفتند (انطاكى، ص ۲۴۲ـ۲۴۳؛ روذراورى، ص ۲۶۸ـ۲۷۰؛ ابن قلانسى، ص ۸۴ـ۸۶). با وجود اين پيروزى، حاكم بامراللّه براى تسلط بر اوضاع شام و سركوب مخالفانش در مصر، در ۳۸۸/ ۹۹۸ به وزيرش (بَرجَوان) دستور داد با باسيليوس مكاتبه و درخواست صلح كند و هدايايى براى باسيليوس فرستاد. باسيليوس نيز كه با مشكلات داخلى مواجه بود و از حمله بلغارها به قلمرو خود بيم داشت، با پيشنهاد صلح موافقت كرد و دو سفير با هدايايى نزد حاكم فرستاد. با تلاشهاى برجوان و در پى مكاتبات وى با امپراتور روم، مقرر شد صلحى به مدت ده سال برقرار شود ( انطاكى، ص ۲۴۸؛ ابن قلانسى، ص۹۰؛ قس ابن اثير، ج ۹، ص ۱۲۲، ذيل حوادث ۳۸۶؛ نيز محمد جمال الدين سرور، ص ۲۴۲). ابن غَلَبون صورى (متوفى ۴۱۹)، شاعر، در ابياتى حاكم بامراللّه و برجوان را مدح كرده و از شكست باسيليوس و كشته شدن فرمانده او در جنگ با سپاهيان فاطمى ياد كرده است ( ج ۲، ص ۳۷ـ۳۸). در حالى كه فرستادگان باسيليوس در قاهره مشغول گفتگو با برجوان راجع به شروط صلح بودند، باسيليوس در ۶ شوال ۳۸۹/ ۲۰ سپتامبر ۹۹۹، شخصآ با سپاهيانش براى جبران شكست سال گذشته و جلوگيرى از هرگونه پيشروى سپاه فاطميان به سوى انطاكيه، به نواحى شام كه در قلمرو فاطميان بود، حمله كرد و شَيزَر را گرفت. او پس از فتح و تخريب برخى شهرها و قلعه ها وارد حمص شد و شهر ساحلى عِرْقَه را سوزاند. در ۲۴ ذيحجه ۳۸۹/ ۶ دسامبر ۹۹۹، طرابلس را محاصره كرد و چون نتوانست اين شهر مستحكم را فتح كند، ناگزير در ۵ محرّم ۳۹۰/ ۱۷ دسامبر ۹۹۹، دست از محاصره كشيد و پس از دو ماه لشكركشى در شام، به انطاكيه بازگشت و از آنجا به قسطنطنيه رفت (انطاكى، ص ۲۴۳ـ۲۴۶، ۲۴۸؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۹۲؛ مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۳۲). با لشكركشى باسيليوس به شام، گفتگوهاى صلح به تعويق افتاد، تا آنكه باسيليوس بار ديگر سفيرش را به دربار فاطميان فرستاد. حاكم بامراللّه در ۱۶ جمادى الآخره ۳۹۱/ ۱۳ مه ۱۰۰۱ در قاهره از سفير رومى استقبالى باشكوه كرد و مذاكرات صلح با موفقيت انجام شد. حاكم براى عقد صلح نهايى، هيئتى را به رياست اريسطس/ اورستس[۲۵۵] ، بطريق بيت المقدس، كه از خاندان فاطمى (دايى سِتّالمُلك*، خواهر خليفه) بود، همراه سفير روانه قسطنطنيه كرد. براساس اين صلح، سرزمينهاى شمال شام همچنان در اختيار روم باقى ماند و به مسيحيان مقيم قلمرو فاطميان آزادى كامل در به جاآوردن مراسم مذهبى و بازسازى كليساها داده شد. در مقابل، امپراتور روم تعهد كرد غلّه حكومت فاطميان را تأمين كند ( انطاكى، ص ۲۴۸؛ ابن زبير، ص۱۵۰ـ۱۵۱؛ مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۳۹ـ۴۰؛ نيز لوئيس، ص ۳۰۵؛ رحيلى، ص ۱۸۸ـ۱۹۰). در ۳۹۵، مردى مبارز به نام احمدبن حسين اَصفَر/ اَصغر از ناحيه جزيره (در شمال بين النهرين) به شام رفت و با اظهار اينكه قصد جنگ با روميان را دارد، گروه بسيارى گرد او جمع شدند، كه با سپاهيان رومى آن نواحى درگير شدند و سپس، در شيزر اقامت كردند. باسيليوس از او نزد حاكم بامراللّه شكايت كرد و حاكم نيز والى دمشق را مأمور كرد، احمدبن حسين را از آن منطقه براند. احمدبن حسين بعدآ در حلب دستگير و زندانى شد (انطاكى، ص ۲۵۴ـ۲۵۵؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۱۹۶). با وجود اين، در همان سال (۳۹۵)، ميان ناوگانهاى دريايى روم شرقى و فاطميان در نزديكى ريو درگيرى رخ داد كه در آن، كشتيهاى جنگى پيزا به روميان كمك كردند و كشتيهاى فاطميان ناگزير به پايگاههاى خود در صقلّيه بازگشتند. بااين حال، در ۳۹۹/ ۱۰۰۹ ناوگان فاطميان شهر مستحكم كسنته را گرفتند (لوئيس، ص ۳۰۸؛ عرينى، ص ۷۰۷ـ۷۰۸). در ۳۹۸/ ۱۰۰۸، حاكم بامراللّه به علل و بهانه هايى، ازجمله اقدام مسيحيان به اجراى باشكوه و آشكاراى مراسم مذهبى سالانه خود در بيت المقدس، كه نوعى تبليغات مذهبى آزاد در سرزمين اسلامى محسوب مى شد، و همچنين سفر مخفيانه باسيليوس به بيت المقدس و زيارت كليساى قُمامَه (قيامت) در آنجا، دستور منع برپايى اين مراسم و تخريب آن كليسا را صادر كرد ( انطاكى، ص ۲۷۵ـ۲۷۶؛ ناصرخسرو، ص ۶۲؛ ابن قلانسى، ص ۱۰۸ـ۱۱۱). به اين ترتيب، عملا صلح ميان روم و فاطميان نقض شد و مناسبات سياسى و بازرگانى با روم تا زمان مرگ حاكم بامراللّه (۴۱۱) برقرار نبود (محمد جمال الدين سرور، ص ۲۴۳؛ راجحى، ص ۸۹ـ۹۱). گرچه، حاكم در اوايل ۴۰۴/ ۱۰۱۳ هيئتى با هداياى فاخر براى تجديد مناسبات دوستانه به قسطنطنيه فرستاد. اين هيئت همراه فرستاده باسيليوس در جمادى الآخره/ دسامبر سال بعد به قاهره بازگشت و حاكم به گرمى از فرستاده روم استقبال كرد (مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۲، ص۱۰۰ـ۱۰۱، ۱۰۷ـ۱۰۸). قطع مناسبات تجارى و سياسى ميان دو حكومت آسيبهاى بزرگى به دو طرف، به ويژه بازرگانان مصر و شام، وارد كرد (قاسمى، ص ۹۶). پس از مرگ حاكم بامراللّه فاطمى، پسر خردسالش الظاهرلاعزاز دين اللّه* (حك : ۴۱۱ـ۴۲۷) به خلافت رسيد و عمه اش، ستّالملك، سرپرستى وى را برعهده گرفت. آنان سعى كردند مناسبات دو حكومت را بهبود بخشند. در پى آن، در ۴۱۳/ ۱۰۲۲، نيكفوروس (بطريق بيت المقدس) را به سفارت نزد امپراتور روم فرستادند تا وى را از حسن نيت فاطميان در رفتار با مسيحيان و اجازه بازسازى كليساها و ايجاد مناسبات بازرگانى ميان دو حكومت، مطّلع سازد، اما اين تلاشها با مرگ ستّالملك (ذيقعده ۴۱۳/ فوريه ۱۰۲۳) بى نتيجه ماند و حملات روميان به شام ادامه يافت (انطاكى، ص ۳۸۷؛ نيز محمد عبداللّه عنان، ص ۱۹۲ـ۱۹۳). در ۴۱۸/ ۱۰۲۷، ظاهر نماينده اى نزد امپراتور روم، قسطنطين هشتم (حك : ۴۱۶ـ۴۱۹/ ۱۰۲۵ـ۱۰۲۸)، كه مسالمت جوتر از امپراتور پيشين بود، فرستاد و با وى صلح كرد. براساس بندهاى اين صلح نامه، كه بيش از چند سال دوام نياورد، روميان اجازه يافتند كليساى قمامه و ساير كليساهايى را كه در عصر حاكم ويران يا بسته شده بودند، بازسازى يا بازگشايى كنند. همچنين، امپراتور روم مى توانست بطريق بيت المقدس را تعيين كند و حكومت فاطمى نبايست به دشمنان امپراتورى روم، ازجمله اهالى صقلّيه، كمك كند و با حكومت حمدانيان در حلب، كه باج گزار روميان بود، دشمنى ورزد. در مقابل، روميان تعهد كردند كه مسجدجامع قسطنطنيه بازسازى گردد و در آنجا و ساير مساجد سرزمين روم، به نام خليفه فاطمى خطبه خوانده شود، اسيران مسلمان آزاد شوند و به دشمنان فاطميان، به ويژه حَسّان بن مُفَرَّج*بن جرّاح طائى، حاكم رَملَه كه بر فاطميان شوريده بود، كمك نكنند (انطاكى، ص ۴۳۵ـ۴۳۷؛ مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۱۷۶؛ نيز محمد جمال الدين سرور، ص ۲۴۳ـ۲۴۵؛ لوئيس، ص ۳۰۹). در ۴۲۱/ ۱۰۳۰، امپراتور روم، رومانوس سوم (حك : ۴۱۹ـ۴۲۵/ ۱۰۲۸ـ۱۰۳۴) به صلح نامه ۴۱۸ پايبند نماند و به مخالفان فاطميان در شام و به ويژه حسّان بن مفرج (كه پس از شكست از سپاه فاطمى در نبرد اُقحُوانَه (در اردن) در ۴۲۰/ ۱۰۲۹ به روميان پناه برده بود) كمك كرد و او در ۴۲۱ يا ۴۲۲ به شام بازگشت و افاميه را تصاحب كرد ( انطاكى، ص۴۱۰ـ۴۱۱، ۴۱۳؛ ابن اثير، ج ۹، ص۴۲۰؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۲۳۱). رومانوس همچنين در ۲۳ ربيع الآخر ۴۲۱/ ۳۰ آوريل ۱۰۳۰، با لشكرى بزرگ به شام حمله كرد، اما پس از حوادثى و از بيم توطئه قتل خويش در اطراف حلب، فرار كرد و به قسطنطنيه بازگشت و در عقب نشينى، بسيارى از سپاهيانش كشته شدند ( انطاكى، ص ۴۱۳ـ۴۲۰؛ ابن اثير، ج ۹، ص ۴۰۴ـ۴۰۵؛ ابن عديم، ج ۱، ص ۲۳۹ـ۲۴۴). پس از آن، حسان بن مفرّج نيز كه از پس گرفتن قدرت در فلسطين ناكام مانده بود، به توصيه فرستاده رومانوس، به همراه خاندانش و بيش از بيست هزار تن از سپاهيان خويش به جنوب شرقى انطاكيه كوچ كرد و زير سلطه و حمايت روميان قرار گرفت. با وجود اين، انوشتكين دِزْبرى، سپهسالار فاطميان در شام، بارها به آنها حمله كرد (انطاكى، ص ۴۲۴ـ۴۲۵؛ نيز ابن ظافر ازدى، اخبار الدول المنقطعة، ص ۶۴؛ معاضيدى، ص ۶۱). پس از گفتگوهاى دزبرى و كارگزار رومى انطاكيه، در ۴۲۳/ ۱۰۳۲، صلحنامه اى تقريبآ همسانِ قرارداد صلح ۴۱۸ تنظيم شد، اما ظاهر با برخى بندهاى آن، ازجمله پذيرفتن سلطه روم شرقى بر منطقه اسلامى حلب كه باج گزار روميها بود، بازگرداندن حسان بن مفرج به مناطق تحت حكومتش در شام و معاوضه برخى شهرهاى مرزى، مخالفت نمود. رومانوس نيز عقد صلح را مشروط به پذيرش مسئله حلب كرد. درنتيجه، گفتگوها بر سر اين موضوع تا پايان دوره رومانوس و اوايل دوره جانشين او، ميخائيل چهارم (حك : ۴۲۵ـ۴۳۳/ ۱۰۳۴ـ۱۰۴۱) ادامه يافت ( انطاكى، ص۴۳۰، ۴۳۶ـ۴۳۸؛ نيز عرينى، ص ۷۸۵ـ ۷۸۷). در سال بعد (۴۲۴)، فاطميان طرابلس را تصرف كردند و حاكم رومى انطاكيه نتوانست به محاصره شدگان كمك كند و حمله دريايى روميان به اسكندريه نيز ناكام ماند (عرينى، ص ۷۸۷). سرانجام، پس از سه سال و نيم كه مكاتبات صلح ميان فاطميان و روم جريان داشت، قرار صلحى جديد به مدت ده سال ميان ظاهر فاطمى و ميخائيل چهارم منعقد شد (انطاكى، ص ۴۳۸ و پانويس ۳؛ مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۱۸۲؛ نيز عرينى، همانجا). در ۴۲۹/ ۱۰۳۸، نيز ميخائيل با خليفه مستنصرباللّه* ابوتميم فاطمى (حك : ۴۲۷ـ۴۸۷) سازش كرد تا در مقابل آزادكردن پنج هزار اسير مسلمان، اجازه تعمير كليساى قمامه به او داده شود (ابن اثير، ج ۹، ص۴۶۰؛ مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۱۸۷). ميخائيل از ضعف نفوذ فاطميان در جزيره صقلّيه، كه از اوايل سده پنجم/ يازدهم شروع شده بود، بهره جست و در ۴۲۹/ ۱۰۳۸، ناوگان دريايى خود را به فرماندهى مانياكيس[۲۵۶] راهى صقلّيه كرد و چون موفقيتى به دست نياورد، در سال بعد بار ديگر ناوگانش را فرستاد و مسّينى و بيشتر شهرهاى واقع در مشرق صقلّيه را تصرف كرد، اما اندكى بعد مسلمانان آن شهرها را پس گرفتند (لوئيس، ص۳۱۰ـ۳۱۱؛ محمد جمال الدين سرور، ص ۲۳۶؛ كانار[۲۵۷] ، ص ۷۳۱). در ۴۳۷/ ۱۰۴۶، امپراتور قسطنطين نهم مونوماخوس[۲۵۸] (حك : ۴۳۳ـ۴۴۶/ ۱۰۴۲ـ۱۰۵۵) سفيرى با هداياى بسيار به ارزش سيصدهزار دينار طلاى عربى به دربار مستنصر فرستاد و تقاضاى تمديد قرارداد صلح به مدت ده سال ديگر كرد. مستنصر نيز موافقت كرد و متقابلا هدايايى فرستاد (ابن زبير، ص ۷۴ـ۷۵؛ ابشيهى، ص ۳۰۶). در ۴۴۰/ ۱۰۴۸، مستنصر از سفير قسطنطين استقبال كرد. مأموريت سفير روم وساطت براى آشتى ميان فاطميان و آل مِرداس*، حاكمان عرب حلب، بود (ابن مُيَسِّر، ج ۲، ص ۴). درحالى كه، روميان به ندرت ميان فاطميان و ساير اميران متخاصم مسلمان پادرميانى مى كردند (رحيلى، ص ۱۹۸). براثر خشكسالى و شيوع وبا كه در ۴۴۶/ ۱۰۵۴ مصر را فراگرفت، مستنصر فاطمى از قسطنطين كه مناسبات خوبى با وى داشت، درخواست كمك كرد. قسطنطين دستور فرستادن چهارصدهزار مَن گندم به مصر را داد، اما در اين اثنا وى درگذشت و جانشين او، ملكه تئودورا (حك : ۴۴۶ـ۴۴۸/ ۱۰۵۵ـ۱۰۵۶)، ارسال غله به مصر را به آن مشروط كرد كه در صورت لزوم، خليفه فاطمى وى را بر دشمنانش يارى كند و مستنصر نپذيرفت (ابن ميسّر، ج ۲، ص ۶ـ۷). مستنصر كه از نقض قرار صلح و توقف ارسال غله خشمگين شده بود، تصميم گرفت به سرزمين روم لشكركشى كند. از اين رو، سپاهى به فرماندهى مَكين الدوله حسن بن مُلهَم تجهيز كرد و او لاذقيه را محاصره كرد. دو لشكر ديگر نيز در پى وى اعزام شدند و در سراسر شام، عليه روميها جهاد اعلام شد. ابن ملهم سپس در اطراف انطاكيه تاخت وتاز كرد. سپاه فاطمى در مقابل حمله ناوگان دريايى روميان شكست خورد و حسن بن ملهم و جمعى از سپاهيانش در ربيع الاول يا ربيع الآخر ۴۴۷ اسير شدند. به دنبال آن، مستنصر ناگزير قاضى ابوعبداللّه محمدبن سَلامه قُضاعى* را براى رفع اختلاف به قسطنطنيه فرستاد. تئودورا به فرستاده مستنصر توجه نكرد و برعكس، به سفير طُغرُل بيگ*، نخستين سلطان سلجوقى، كه در همين سال (۴۴۷) در بغداد قدرت را به دست گرفته بود، توجه نمود و به وى اجازه داد در مسجدجامع قسطنطنيه نماز بگزارد و او به نام خليفه قائم عباسى خطبه خواند. در برابر اين سياست خصمانه تئودورا، مستنصر دستور داد گنجينه هاى كليساى قيامت را غارت كنند و تيرگى در مناسبات دو طرف بيشتر شد (همان، ج ۲، ص ۷؛ مقريزى، ۱۴۲۲ـ۱۴۲۵، ج ۲، ص ۱۳۵ـ۱۳۶). در واقع، تئودورا خطر حكومت مقتدر و تازه تأسيس سلجوقيان* را، كه با امپراتورى روم هم مرز بود، به مراتب بيش از فاطميان مى دانست، كه نفوذشان را از دست داده و مشكلات فراوان داشتند (محمد عبداللّه عنان، ص ۱۹۳؛ محمد جمال الدين سرور، ص ۲۴۶). حسن بن على بن ملهم بعد از مدتى از اسارت روميان رها شد و در ذيقعده ۴۴۹/ ژانويه ۱۰۵۸، از سوى فاطميان به حكومت حلب گمارده شد ( ابن قلانسى، ص ۱۴۲؛ ابن اثير، ج ۹، ص ۲۳۲). از نيمه دوم سده پنجم، فقط گزارشى كم اهميت در دست است كه مستنصر از امپراتور روم درخواست ديركهاى چوبى بسيار بزرگ كرده بود ( مقريزى، ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۸۷). دشمنى ميان فاطميان و روميان همچنان تا حمله صليبيان به شام و تأسيس امارتهاى صليبى انطاكيه و بيت المقدس در اواخر سده پنجم ادامه يافت (محمد جمال الدين سرور، ص ۲۴۷). ضعف خلفاى فاطمى كه پس از مرگ مستنصر (۴۸۷) در مصر به حكومت رسيدند، و همچنين ظهور سلسله قدرتمند سلجوقيان در عراق و در مجاورت امپراتورى روم، از ديگر عواملى بودند كه برقرارى مناسبات دوستانه ميان فاطميان و روم شرقى را دشوار ساختند (رحيلى، ص ۲۰۱). آمورى/ آمالريك اول[۲۵۹] ، پادشاه صليبى بيت المقدس (حك : ۵۵۸ـ۵۶۹/ ۱۱۶۳ـ۱۱۷۴)، با همكارى امپراتور روم، مانوئل اول كومننوس، و به كمك ناوگان دريايى وى سپاهى بزرگ از دريا و خشكى از طريق عَسقَلان براى فتح مصر فرستاد تا اين سرزمين را ضميمه قلمرو خود كند. اين سپاه مشترك رومى و صليبى در اول صفر ۵۶۵/ ۲۵ اكتبر ۱۱۶۹، شهر دِمياط در شمال مصر را محاصره كرد. صلاح الدين ايوبى* كه در سال پيش، در پى استمداد واپسين خليفه فاطمى عاضدلدين اللّه* (حك : ۵۵۵ـ۵۶۷) از نورالدين زنگى* (مؤسس سلسله اتابكان شام)، مصر را به كمك سپاهيان نورالدين تصرف كرده و به وزارت عاضد رسيده بود، سپاهيانش را به مصاف دشمن فرستاد. نورالدين نيز علاوه بر ارسال سپاهيانى براى دفع دشمن از دمياط، به حملاتى عليه اميرنشينهاى لاتينى شام دست زد تا از فشار بر صلاح الدين بكاهد. به دنبال آن، سپاهيان رومى و صليبى از محاصره دمياط ناگزير دست كشيدند و در ۲۱ ربيع الاول ۵۶۵/ ۱۳ دسامبر ۱۱۶۹، عقب نشينى و مصر را ترك كردند (ابن اثير، ج ۱۱، ص ۳۴۲ـ۳۴۳، ۳۵۱ـ۳۵۲؛ ابوشامه، ج۲، ص۹۱ـ۹۴؛ ابن واصل، ج۱، ص۱۷۹ـ۱۸۳؛ ابن تغرى بردى، ج ۶، ص ۶ـ۷، ۱۵؛ نيز فهمى توفيق مقبل، ص ۱۵۷ـ۱۶۰؛ رانسيمان[۲۶۰] ، ج ۲، ص ۳۸۴ـ۳۸۸).

منابع: محمدبن احمد ابشيهى، المستطرف فى كل فن مستظرف، چاپ سعيد محمد لحام، بيروت ۱۴۱۹/ ۱۹۹۹؛ ابن اثير؛ ابن تَغرى بِردى؛ ابن خلدون؛ ابن خلّكان؛ ابن زبير، كتاب الذخائر و التحف، چاپ محمد حميداللّه، كويت ۱۹۵۹؛ ابن ظافر ازدى، اخبارالدول المنقطعة، چاپ آندره فره، قاهره ۱۹۷۲؛ همو، اخبارالدولة الحمدانية بالموصل و حلب و ديار بكر و الثغور، چاپ تميمه رواف، ]بى جا: بى نا.، بى تا.[؛ ابن عديم، زبدة الحلب من تاريخ حلب، چاپ سامى دهّان، دمشق ۱۹۵۱ـ۱۹۶۸؛ ابن عذارى، البيان المُغرِب فى اخبار الاندلس و المَغرِب، ج ۲، چاپ ژ. س. كولن و لوى ـ پرووانسال، بيروت ۱۹۸۳؛ ابن غلبون صورى، ديوان الصورى، چاپ مكى سيدجاسم و شاكر هادى شكر، ]بغداد[ ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛ ابن قلانسى، تاريخ دمشق، چاپ سهيل زكار، دمشق ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛ ابن مُيَسَّر، اخبار مصر، ج ۲، چاپ هنرى ماسه، قاهره ۱۹۱۹؛ ابن واصل، مُفَرِّج الكروب فى اخبار بنى ايوب، ج ۱، چاپ جمال الدين شيال، قاهره ۱۹۵۳؛ ابن هانى اندلسى، ديوان، بيروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۴؛ اسماعيل بن على ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر : تاريخ ابى الفداء، بيروت: دارالمعرفة للطباعة و النشر، ]بى تا.[؛ عبدالرحمان بن اسماعيل ابوشامه، كتاب الروضتين فى اخبار الدولتين النورية و الصلاحية، چاپ ابراهيم شمس الدين، بيروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛ احسان عباس، العرب فى صقلّية: دراسة فى التاريخ و الادب، بيروت ۱۹۷۵؛ ادريس عمادالدين قرشى، عيون الاخبار و فنون الآثارفى فضائل الائمة الاطهار، ج ۵، چاپ مصطفى غالب، بيروت ?] ۱۹۷۵[؛ يحيى بن سعيد انطاكى، تاريخ الانطاكى، المعروف بصلة تاريخ اوتيخا، چاپ عمرعبدالسلام تدمرى، طرابلس ۱۹۹۰؛ عبدالعزيز ثعالبى، تاريخ شمال افريقيا من الفتح الاسلامى الى نهاية الدولة الاغلبية، چاپ احمدبن ميلاد و محمد ادريس، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛ منصور جوذرى عزيزى، سيرة الاستاذ جوذر، چاپ محمد كامل حسين و محمد عبدالهادى شعيره، ]قاهره ۱۳۷۴/ ۱۹۵۴[؛ حسن ابراهيم حسن، تاريخ الدولة الفاطميه فى المغرب، و مصر، و سورية، و بلادالعرب، قاهره ۱۹۵۸؛ حسن ابراهيم حسن و طه احمد شرف، المعزّلدين اللّه، قاهره ۱۹۶۳؛ فرحات دشراوى، الخلافة الفاطمية بالمغرب: ۲۹۶ـ۳۶۵هـ / ۹۰۹ـ۹۷۵م، التاريخ السياسى و المؤسسات، نقله الى العربية حمادى ساحلى، بيروت ۱۹۹۴؛ ابوبكربن عبداللّه دوادارى، كنزالدرر و جامع الغرر، ج ۶، چاپ صلاح الدين منجد، قاهره ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛ تقى الدين عارف دورى، صقلّية: علاقاتها بدول البحر المتوسط الاسلامية من الفتح العربى حتى الغزو النورمندى، ۲۱۲ـ۴۸۴/ ۸۲۷ـ۱۰۹۱م، ]بغداد[ ۱۹۸۰؛ محمدبن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و و فيات ۳۵۱ـ۳۸۰ه .، بيروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛ زكيه عبدالسلام راجحى، العلاقات السياسية و الحضارية بين الدولتين البيزنطية و الفاطمية: خلال الفترة ۴۴۸-۳۰۵هـ./ ۱۰۵۶-۹۱۷م، بنغازى ۲۰۰۸؛ سليمان رَحيلى، السفارات الاسلامية الى الدولة البيزنطية: سفارات الدول العباسية و الفاطمية و الاموية فى الاندلس، رياض ۱۴۱۴؛ محمدبن حسين روذراورى، ذيل كتاب تجارب الامم، در مسكويه، ج ۷؛ محمد سهيل طقّوش، تاريخ الفاطميين فى شمالى افريقية و مصر و بلاد الشام : ۲۹۷ـ ۵۶۷ ه / ۹۱۰ـ۱۱۷۱م، بيروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۱؛ سيدالباز عرينى، الدولة البيزنطية: ۳۲۳ـ۱۰۸۱م، بيروت ۱۹۸۲؛ فهمى توفيق مقبل، الفاطميون و الصليبيون، بيروت ?]۱۳۹۹/ ۱۹۷۹[؛ خالدبن محمد قاسمى، العلاقات الخارجية فى العصر الاسلامى، قاهره ۱۴۲۹/ ۲۰۰۸؛ نعمان بن محمد قاضى نعمان، كتاب المجالس و المسايرات، چاپ حبيب فقى، ابراهيم شبوح، و محمد يعلاوى، بيروت ۱۹۹۶؛ كتاب العيون و الحدائق فى اخبار الحقائق، ج ۴، قسم ۲، چاپ عمر سعيدى، دمشق: المعهد الفرنسى بدمشق للدراسات العربية، ۱۹۷۳؛ آرچيبالد راس لوئيس، القوى البحرية و التجارية فى حوض البحر المتوسط (۵۰۰ـ۱۱۰۰م)، ترجمة احمد محمد عيسى، قاهره ?] ۱۹۶۰[؛ محمد جمال الدين سرور، سياسة الفاطميين الخارجية، قاهره ?]۱۳۹۳/ ۱۹۷۳[؛ محمد عبداللّه عنان، مواقف حاسمة فى تاريخ الاسلام، قاهره ۱۳۷۱/ ۱۹۵۲؛ احمد توفيق مدنى، المسلمون فى جزيرة صِقِلّية و جنوب ايطاليا، ]الجزاير ? ۱۳۶۵[؛ خاشع معاضيدى، الحياة السياسية فى بلاد الشام خلال العصر الفاطمى، ۳۵۹ـ۵۶۷/ ۹۶۹ـ۱۱۷۱م، بغداد ۱۹۷۶؛ احمدبن على مَقريزى، اتّعاظ الحنفا بأخبار الائمة الفاطميين الخلفا، ج ۱، چاپ جمال الدين شيال، ج ۲، چاپ محمد حلمى محمد احمد، قاهره ۱۴۱۶/۱۹۹۶؛ همو، المواعظ و الاعتبار فى ذكر الخطط و الآثار، چاپ ايمن فؤاد سيد، لندن ۱۴۲۲ـ۱۴۲۵/ ۲۰۰۲ـ۲۰۰۴؛ ناصرخسرو، سفرنامه حكيم ناصرخسرو قباديانى مروزى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران ۱۳۶۳ش؛ احمدبن عبدالوهاب نُوَيْرى، نهاية الأرب فى فنون الأدب، ج ۲۴، قاهره ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛ محمدبن عبدالملك همدانى، تكملة تاريخ الطبرى، در ذيول تاريخ الطبرى، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره: دارالمعارف، ] ۱۹۷۷[؛ ياقوت حَمَوى؛

M. Canard, "Byzantium and the Muslim world to the middle of the eleventh century", in The Cambridge medieval history, vol.۴, pt.۱, ed. J. M. Hussey, Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۶۶; Steven Runciman, A history of the Crusades, Middlesex, Engl. ۱۹۸۰-۱۹۸۱.

/ ستار عودى /

 ۳. زَنگيان. برخلاف سلجوقيان، سلسله ترك تبار زنگيان* يا آل زنگى كه سلجوقيان آنان را به امارت گماردند و از سده ششم تا اواسط سده هفتم در جزيره* و شام و مصر حكومت كردند، با روم شرقى اغلب مناسباتى خصمانه و پرتنش داشتند. بى ترديد، جنگهاى صليبى* كه روم شرقى در شكل گيرى و تداوم آن سهيم بود، بر اين سياست خصمانه اثر فراوان داشت؛ به ويژه آنكه، مسئله اول در سياست خارجى زنگيان مقابله با روميان و مهاجمان صليبى و بازپس گرفتن سرزمينهاى اسلامى اشغال شده به دست صليبيان بود. نخستين مواجهه زنگيان با روميان، به دوره عمادالدين زنگى* (حك : ۵۲۱ـ۵۴۱)، اتابك موصل و سرسلسله زنگيان، بازمى گردد. بنابر روايتى، فتوحات عمادالدين زنگى در قلمرو صليبيان در شام، ازجمله فتح شهر ـ قلعه مهم بارين/ بَعْرِين (ميان حلب و حَماه)، كه به منزله دروازه ورود به امارتهاى صليبى بود، در شوال ۵۳۱/ ژوئن ـ ژوئيه ۱۱۳۷ و به روايتى، ۵۳۴/ ۱۱۴۰ صورت گرفت. به دنبال آن، استمداد صليبيان از روم و تبليغ كشيشان مسيحى در روم باعث لشكركشى امپراتور يوآنس/ يوحناى دوم كومننوس به منطقه شد ( ابن قلانسى، ص ۴۰۶ـ۴۰۸؛ ابن اثير، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۱۱، ص ۵۱ـ۵۳؛ همو، ۱۳۸۲، ص ۵۹ـ۶۱). يوحنا از فرصت استفاده كرد و براى پس گرفتن سرزمينهاى ازدست رفته رومى در شام و آسياى صغير، به سوى شام حركت كرد. او شهرهاى ادنه* و مَصّيصه*[۲۶۱] و طرسوس* را كه در دست لئوى روپنى[۲۶۲] ، حاكم ارمنى سراسر دشت كيليكيه* شرقى (در منابع اسلامى: قلاع دُروب)، بود محاصره و تصرف كرد و عَين زَربه* و تَلّحَمدون را گشود. سپس، اَنطاكيه* را محاصره كرد، اما پس از مدتى، ميان وى و رمون دو پواتيه[۲۶۳] (حاكم صليبى انطاكيه) صلح برقرار شد و رمون حاكم دست نشانده او در انطاكيه شد و مقرر گرديد، چنانچه سپاه مشترك رومى ـ صليبى حلب و اطرافش را تصرف كرد، رمون حكومت آنجا را بگيرد و انطاكيه را به روميان واگذار كند ( ابن اثير، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۱۱، ص ۵۳؛ نيز گروسه[۲۶۴] ، ج ۲، ص ۹۷؛ رانسيمان[۲۶۵] ، ج ۲، ص ۲۱۱ـ۲۱۳). يوحنا براى فريب دادن عمادالدين زنگى، نماينده اى نزد وى فرستاد تا به او اطمينان دهد كه قصد تعرض به قلمروش را ندارد ( ابن عديم، ج ۲، ص ۲۶۳). سپس در ۵۳۲/ ۱۱۳۸، به همراه ژوسلن[۲۶۶] (حاكم رُها)* و رمون با سپاهيان بسيار وارد نواحى شام شد. آنان شهر بُزاعا*/ بُزاعه (از توابع حلب) را تصرف و سپس حلب را محاصره كردند، اما در پى حوادثى، سپاه مشترك رومى ـ صليبى در مواجهه با اهالى حلب شكست خورد و به شَيْزَر* (در شمال سوريه) رفت و از ۱۵ شعبان/ ۲۸ آوريل، آنجا را محاصره كرد. عمادالدين كه خود در مواضع ديگر مشغول حمله به روميان بود، براى مردم شيزر كمك نظامى فرستاد و از طرف ديگر، كوشيد بين روميان و صليبيان اختلاف افكند و آنان را به يكديگر بى اعتماد سازد. همچنين، رسيدن خبر حركت سپاه قَراارسلان بن داوود، امير سلسله اَرْتُقيان* (حاكم آمِد و حِصن كَيفا)، براى كمك به اهالى شيزر از سوى ديگر و شايد هم سازش با مردم شيزر در ازاى گرفتن مبالغى كلان، باعث شد يوحنا پس از ۲۴ روز، از محاصره شيزر دست بكشد و به انطاكيه عقب نشينى كند ( ابن قلانسى، ص ۴۱۵ـ۴۱۸؛ ابن اثير، ۱۳۸۲، ص ۵۵ـ۵۷، ۶۲ـ۶۳؛ ابن عديم، ج ۲، ص ۲۶۴ـ۲۶۸). در همين سال (۵۳۲)، هم زمان با برگزارى مراسم ازدواج عمادالدين زنگى با زمردخاتون (مادر شهاب الدين محمود بورى، اتابك دمشق)، فرستاده امپراتور روم در كنار برخى ديگر از سفرا در دربار عمادالدين حضور داشت ( ابن عديم، ج ۲، ص ۲۶۹). نورالدين محمود زنگى*، پسر و جانشين عمادالدين زنگى، بيش از پدرش به نبرد با صليبيان و روميان اهتمام ورزيد. آگاهى وى از توان نظامى روميان باعث شد، حتى المقدور از مصاف با روميان، چه به تنهايى و چه به كمك صليبيان، خوددارى كند و روميان را بى طرف نگه دارد يا از اتحاد آنان با سپاهيان صليبى در منطقه شام يا هم پيمانى با حكومت فاطمى جلوگيرى كند ( صلّابى، ص ۵۰۶). در ۵۵۰/ ۱۱۵۵، نورالدين زنگى شهرها و قلعه هايى از قلمرو روم را تصرف كرد ( ابن شحنه، ص ۲۲۳). در ۵۵۳ و ۵۵۴/ ۱۱۵۸ و ۱۱۵۹، مانوئل اول كومننوس، امپراتور روم شرقى، به برخى شهرها و قلعه هاى اسلامى حمله كرد و تا مَرجُالديباج (نزديك مَصّيصه؛ در كيليكيه) پيش رفت و سپاهيانش در آن حوالى حملاتى ناموفق كردند. اين رويداد نورالدين زنگى را واداشت تا با ارسال نامه هايى به حاكمان مسلمان ولايات شام، آنان را به هوشيارى و آمادگى نظامى فراخواند ( ابن قلانسى، ص۵۴۰ـ۵۴۱، ۵۵۴). بااين حال در ۵۵۴/۱۱۵۹، به دنبال رفت وآمدها و مكاتبات مكرر، قرارداد صلحى ميان زنگيان و روميان بسته شد و به درخواست مانوئل، فرماندهان نظامى صليبى از اسارت مسلمانان آزاد شدند. امپراتور روم هدايايى نفيس براى نورالدين فرستاد و در جمادى الاولى ۵۵۴/ ژوئن ۱۱۵۹، به روم بازگشت (همان، ص ۵۴۵ـ۵۴۶). در ۵۵۸/۱۱۶۳، نورالدين براى فتح طرابلس عازم نبرد با صليبيان شد. هنگامى كه او حِصنُالْاَكراد* (در مغرب سوريه؛ مشرف بر دشت بُقَيَعه) را محاصره كرده بود، در پى اتحاد روميان و صليبيان، دوك كلمانوس[۲۶۷] (حاكم رومى كيليكيه) كه از كينه توزترين دشمنان مسلمانان بود، به اردوگاه نورالدين حمله كرد. در نبرد معروف به بقيعه، نورالدين و مسلمانان شكست خوردند و نورالدين به زحمت نجات يافت. بااين حال، صليبيان و روميان براى جلوگيرى از انتقامجويى نورالدين، تقاضاى صلح كردند كه نورالدين نپذيرفت ( ابن اثير، ۱۳۸۲، ص ۱۱۶ـ۱۱۷؛ همو، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۱۱، ص ۲۹۴ـ۲۹۶؛ نيز رانسيمان، ج ۲، ص ۳۶۷). در سال بعد (۵۵۹/ ۱۱۶۴) و به رغم آنكه صليبيان جبهه اى جديد از سمت مصر در برابر مسلمانان گشودند، نورالدين با فراخواندن امراى مسلمان موصل، جزيره، حصن كيفا* و مارِدين*، عمليات نظامى جديدى را تدارك ديد. اين بار نيز روميان، صليبيان را يارى دادند، اما در جنگ رمضان ۵۵۹/ ژوئيه ـ اوت ۱۱۶۴، نورالدين پيروز شد و قلعه حارِم* (در شمال غربى سوريه) را فتح كرد. در اين جنگ برخى سران صليبى، ازجمله دوك كلمانوس، اسير مسلمانان شدند. كلمانوس با پرداخت ۰۰۰،۵۵ دينار و ۵۵۰ جامه اطلس، آزادى خود را بازخريد. در ذيحجه/ اكتبر ـ نوامبر همين سال، نورالدين قلعه بانياس* (در جنوب غربى دمشق) را نيز گشود. پس از اين پيروزيها، ياران نورالدين از وى خواستند براى فتح شهر مهم و بى دفاع انطاكيه حركت كند، اما او از بيم آنكه صليبيانِ ساكن انطاكيه شهر را تسليم روميان كنند، اين پيشنهاد را نپذيرفت. درواقع، او وجود ايالت كوچك صليبى را بهتر و كم خطرتر از ضميمه شدن آن به خاك امپراتورى مى دانست ( ابن اثير، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۱۱، ص ۲۹۸ـ۳۰۴؛ ابوشامه، ج ۱، ص ۳۵۸ـ ۳۵۹، ۳۶۲ـ۳۶۴، ۳۷۵، ج ۲، ص ۱۸۱؛ نيز رانسيمان، ج ۲، ص ۳۶۸ـ۳۷۰). در ۵۶۵/ ۱۱۶۹، مانوئل كومننوس با فرستادن ناوگان دريايى، به صليبيان در لشكركشى به مصر و محاصره دِمياط* كمك كرد. نورالدين زنگى هم براى كمك به صلاح الدين ايوبى* سپاهيانى به مصر فرستاد و آنان حمله سپاه مشترك صليبى ـ رومى را درهم شكستند و دمياط را از محاصره رهانيدند ( همين مقاله، بخش ۳، قسمت و: فاطميان). در ۵۶۷/ ۱۱۷۲، مانوئل كومننوس با پذيرش درخواست كمك مالى و نظامى آمورى/ آمالريك اول، پادشاه صليبى بيت المقدس، جبهه مسيحى را در برابر مسلمانان تقويت كرد ( ميخائيل سريانى، ج ۳، ص ۳۰۲). نورالدين، مله/ مليح بن ليون (امير ارمنى) را، كه به دربار وى گريخته و اسلام آورده بود، به خدمت گرفت و به حكومت بلادالدُروب گمارد. در ۵۶۸/ ۱۱۷۳، مليح سه شهر ادنه، مصّيصه و طرسوس را از دست روميان خارج كرد و در جنگ متعاقب آن، به يارى سپاهيان نورالدين بر سپاه امپراتور پيروز شد. او بسيارى از غنايم و گروهى از اسرا را به نورالدين داد و نورالدين هم سهمى از آنها را به بغداد نزد خليفه عباسى، مُستضىء (حك : ۵۶۶ـ۵۷۵)، فرستاد (ابن اثير، ۱۳۹۹ـ ۱۴۰۲، ج ۱۱، ص ۳۸۷ـ۳۸۸؛ ابوشامه، ج ۲، ص ۱۷۴؛ نيز رانسيمان، ج ۲، ص ۳۸۹ـ۳۹۰). در همان سال، در مصالحه نورالدين زنگى و عزالدين قليچ ارسلان بن مسعود (قليچ ارسلان دوم) از سلجوقيان* روم، اهتمام به جهاد با روميان و خوددارى از مصالحه با آنان، و همچنين كمك به جبهه اسلامى در جنگ با صليبيان (اِفرَنج) جزء تعهدات قليچ ارسلان قرار گرفت ( ابن اثير، ۱۳۸۲، ص۱۶۰ـ۱۶۱). در ۵۶۹/ ۱۱۷۴، نورالدين چند قلعه روميها، ازجمله مَرعَش را فتح كرد. در اين سفر جنگى، مليح ارمنى وى را همراهى مى كرد. نورالدين در شعبان/ مارس اين سال لشكر روميان را بار ديگر شكست داد. فرمانده نظامى روميان در اين نبرد دوك كلمانوس بود (ابوشامه، ج ۲، ص ۱۷۶، ۱۸۱).

۴. ايوبيان. حكومت روم به عللى ازجمله دشمنى امپراتور روم با پادشاه صِقِلّيه (سيسيل) و ازبين رفتن اتحاد روميان و صليبيان، با ايوبيان*، برخلاف زنگيان، مناسباتى دوستانه داشت و با فرستادن نمايندگانى به دربار ايوبى خواهان صلح و آشتى بود ( همان، ج ۲، ص ۲۳۷؛ نيز آستراگورسكى[۲۶۸] ، ص۳۴۰؛ زبيده محمد عطا، ص ۶۹ـ۷۰، ۷۹ـ۸۱). در آستانه سومين جنگ صليبى، كه پادشاهان اروپايى به دعوت پاپ براى حمله به سرزمينهاى اسلامى آماده مى شدند، فردريك بارباروس[۲۶۹] (پادشاه آلمان)، در ۵۸۵/ ۱۱۸۹ با سپاهى بزرگ از آلمان به سوى قسطنطنيه حركت كرد تا از آنجا به طرف سرزمينهاى اسلامى برود. امپراتور روم، اسحاق دوم ملقب به آنگلوس[۲۷۰] (حك : ۵۸۱ـ۵۹۱/ ۱۱۸۵ـ۱۱۹۵)، كه از عبور آلمانيها از قلمرو خود بيمناك بود، نمايندگانى نزد صلاح الدين ايوبى فرستاد و با وى پيمان بست. براساس آن، مقرر شد امپراتور روم مانع عبور سپاهيان آلمان از قلمرو خود به سوى مشرق (قلمرو ايوبيان) شود و مسجدجامع مسلمانان در قسطنطنيه را بازگشايى كند تا در آنجا به نام خليفه عباسى خطبه خوانده شود. در مقابل، صلاح الدين ايوبى تعهد كرد اماكن مقدس صليبيان را به بطريقهاى ارتدوكس بسپارد ( جنگهاى صليبى*)؛ اما اسحاق آنگلوس نتوانست مانع ورود آلمانيها به قلمرو خود شود و سرانجام، سپاه فردريك از طريق اراضى روم شرقى به آسياى صغير رفت. اسحاق در تابستان ۵۸۷/ ۱۱۹۱ نامه اى به صلاح الدين نوشت و ضمن