رنگ

معرف

از كيفيات محسوس مرتبط با قوّه باصره.
متن

رنگ، از كيفيات محسوس مرتبط با قوّه باصره. پيشينه مطالعات درباره رنگ در جهان اسلام عمدتآ فاقد جنبه هاى فرهنگى و اجتماعى رنگها بوده است. كاربردها و معانى و دلالتهاى رنگهاى ذكرشده در قرآن، تعبيرها و تفسيرهاى نمادشناختى فارغ از استنادهاى تاريخى از رنگها در هنر و معمارى دوره اسلامى، ماهيت رنگ نزد فيلسوفان و متكلمان مسلمان، و مباحث زبان شناختى و معناشناختى درباره رنگ واژه ها و دلالتهاى آنها در ادبيات، موضوعات عمده بيشتر چنين مطالعاتى بوده اند (براى نمونه ← د. اسلام، چاپ دوم، ذيل "Lawn"؛ د. ا. د. ترك، ذيل "Renk"؛ د. ايرانيكا، ذيل "Color"). در اين بررسيها، كمتر به حضور و بروز رنگها در زندگى واقعى مسلمانان توجه شده است. رنگها در عرصه هاى گوناگون زندگى اجتماعى مسلمانان، همچون ساير اقوام و ملل، جلوه هاى روشن و متنوعى داشته اند. علاوه بر پوشاك، كه بارزترين عرصه جلوه گرشدن كاربرد رنگها و سليقه و زيبايى شناسى رنگى مردم است، در ديگر حوزه هاى زندگى روزانه همچون آرايش ظاهرى، خوراك، سكونت، ابزارها و ادوات زندگى و حرفه اى، چيدمان و تزيينات شهرى، آيينها و باورها و نيز در نشانه شناسى سياسى و اجتماعى، نيز مى توان جلوه هاى گوناگون كاربرد رنگها را در زمينه فرهنگى اسلامى مطالعه كرد. مدخل اصلى براى مطالعه تاريخ اجتماعى رنگها در جهان اسلام، بازشناسى و پژوهش رنگ واژه ها و بازتابهاى زبانى رنگهاست. حضور و بروز كمّى و كيفى در يك زبان، ميزان و چگونگى تأثيرپذيرى گويشوران آن زبان را از محيط طبيعى شان بازمى نماياند و به اين ترتيب تا حدودى طبيعت زيسته آنان را دست كم از جنبه مواجهه با رنگها به ما مى شناساند. افزون برآن، نحوه به كاربردن رنگها در اشاره ها و كنايه ها و دلالتهاى اجتماعىِ واحدهاى گفتارىِ اقوام، طرز تلقى و نگرش و باورهاى آنان را درباره رنگهاى مختلف نشان مى دهد. در يك بررسى، براى نامهاى رنگهاى مختلف در زبان پارسى و برخى گويشهاى ايرانى، 118 واژه (← منصورى، ص 105ـ115) و در بررسى تكميلى ديگرى، بيش از 170 رنگ واژه شمرده شده است (← افشار، ص 2ـ9؛ براى فهرست و نامهاى رنگهايى كه فقط در يك كتاب از آنها ياد شده و ازجمله رنگهايى كه براى شالهاى رايج در عصر اكبرشاه گوركانى به كار مى رفته است ← علّامى، ص 87ـ88). در زبان عربى نيز، هم ادب شناسان متقدم و هم پژوهشگران متأخر، تنوع رنگ واژه ها را بررسى كرده اند. براى نمونه دينورى در كتاب النبات (ج 3، ص 165ـ184)، ثعالبى در فقه اللغة (ص 90ـ100، 258) و ابن سيده در المُخَصَّص (سفر1، ص 99ـ101، 142ـ144، سفر2، ص 103ـ111، سفر4، ص 95ـ96، سفر6، ص 150ـ 153، سفر7، ص 55ـ57، سفر8، ص 48) به تفصيل واژه هاى متنوع عربى را براى اطلاق به رنگهاى انسانها، جانوران و اشيا، گردآورى و تحليل كرده اند. در دوره معاصر نيز، واژه نامه ها و فرهنگهاى چندى درباره رنگها و رنگ واژه ها نگاشته شده است (براى نمونه ← كتاب عبدالحميد ابراهيم با عنوان قاموس الالوان عندالعرب، كه شامل 569 سرواژه مستقل است. براى شمارى از ديگر نوشته هايى از اين دست ← خويسكى، 1992؛ جان صدقه، 2002؛ عاهد ماضى، 2002). البته طبيعتآ همچنان كه درنتيجه توسعه جغرافيايى و ارتباطات زبانى و اجتماعى و فرهنگى، رنگهاى جديد و طبعآ رنگ واژه هاى جديدى به هر زبانى وارد مى شوند، پاره اى از رنگ واژه ها نيز به همين ترتيب، رفته رفته فراموش مى شوند و ازاين رو، رنگ واژه ها نيز در هر زبان، همچون ساير گروههاى واژگان، پيوسته روندهايى از افزايش و كاهش و دگرديسى را طى مى كنند. در زبان هر قومى بسته به محيط طبيعى و اوضاع اقليمى و چگونگى تعامل با طبيعتِ زيسته، به برخى از رنگها بيشتر توجه مى شود. تأملى در نام گذارى رنگها در زبانهاى مختلف، پيوستگى مستقيم ذهن و زبان مردم را با اثر بصرى پديده هاى محيط طبيعى مشخص مى كند. درواقع، غير از رنگهاى اصلى مثل سفيد، سياه، سبز، سرخ و زرد، كه تعيين سازوكار نام گذارى آنها در بيشتر زبانها دشوار است، ساير رنگها اغلب از نامهاى گلها و گياهان و عناصر و پديده هاى طبيعى برگرفته شده اند يا با وصفى همچون تيره، روشن، سير، كم رنگ، پررنگ يا جز آنها برساخته شده اند. ازاين رو، هر قومى بسته به ميزان دسترسى به تنوع بزرگ ترى از اين پديده ها، رنگ واژه هاى متعددى در زبان خود به وجود آورده و هر چه دامنه جغرافياى طبيعى يك زبان، توسعه يافته، بر شمار رنگ واژه هاى آن زبان نيز افزوده شده است. در زبان عرب پيش از اسلام، كه بيشتر، فرآورده محيط صحرا بوده است، رنگهاى سياه، سفيد، سبز، زرد و سرخ، انعكاس بيشترى يافته، درحالى كه رنگ آبى، قهوه اى، صورتى و بنفش بسامد و تنوع چندانى نداشته، زيرا از لحاظ بصرى در محيط صحرا محمل طبيعى درخور ملاحظه اى براى اين رنگها يافت نمى شده است. ازاين رو، عرب اغلب رنگ واژه هاى راجع به اين گونه رنگها را، مثل بنفش و ارغوانى، از زبان پارسى وام گرفته است. عرب جاهلى، رنگ سبز را كه يادآور بهار و مراتع خرّم است بيش از هر رنگ ديگرى دوست داشته، زيرا چراگاههاى خوب، يكى از عناصر حياتى طبيعى براى معيشت اقوام دامپرور بوده است. برعكس، آنان رنگ سرخ را خوش نمى داشتند، چنان كه السّنة الحمراء (سال سرخ) به معناى خشكسالى و قحطى، و ميتة حمراء (مرگ سرخ) كنايه از بدترين نوع مرگ و ريح حمراء (باد سرخ) نيز بدترين و زيان بارترين نوع باد در نزد عرب جاهلى بوده است. اما همين رنگ سرخ، وقتى كه زبان عربى از محيط صحرا به سرزمينهاى ديگر همچون منطقه سرسبز و خرّم بين النهرين گسترش يافت، مظهر زيبايى و نشاط و كامرانى گشت، ازآن رو كه جلوه گاه اين رنگ در محيط آباد عراق، گلها و شكوفه ها و ميوه ها و نوشيدنيهاى سرخ فام دربارهاى اعيان و اشراف بوده است (← شفيعى كدكنى، ص 268ـ271؛ دورى، ص 47؛ د. اسلام، ج 5، ص 700ـ701). رنگ يكى از گسترده ترين حوزه هاى محسوسات انسانى است و ازاين رو، در هر زبانى، علاوه بر متعلقات حس بينايى، گاه كاربرد آن بر سبيل مجاز و استعاره، بر متعلقات ديگر حواس انسانى نيز توسعه مى يابد و از اين مجراست كه بسيارى از تعابير و اصطلاحات و كنايات زبانى با استفاده از مدلولات رنگ واژه ها پديد مى آيند كه هم در زبان ادبى به كار مى روند و هم در زبان روزانه مردم. مثلا در پارسى از انبوهى از تعابير و اصطلاحات ناظر به رنگها چون گلرنگ، سياه دل، سياه بخت، روسياه، سياه كار، سياه كاسه، سياه گليم، سياه مست، سياه روز، به خاك سياه نشستن، سياه سرفه، تيره راى، سفيدبخت، سفيدچشم، سرسبز، زردرو، روشن دل، روشن روان و مانند آن، و مَثَلهايى چون «زبان سرخ سر سبز مى دهد بر باد»، «بالاتر از سياهى رنگى نيست»، و «با سيلى روى را سرخ داشتن» استفاده مى شود (← بهزادى، ص 1022ـ1025؛ دهخدا، ذيل همين واژگان و اصطلاحات؛ د.ايرانيكا، ذيل "Color.I"). شاعران پارسى زبان نيز از رنگها چه در معناى حقيقى و چه در آفريدن استعاره ها و تركيبهاى ادبى و نيز برخى نمادپردازيها بهره برده اند (← شفيعى كدكنى، ص 267ـ287) و ازاين رو، هنوز جاى پژوهشى جامع درباره كاربرد رنگها در ادب پارسى خالى است. در زبان عربى نيز با نگرشى تاريخى مى توان درك و دريافت مردم عرب را از رنگها از دوران جاهلى به بعد بررسى كرد و تأثيرات احتمالى آموزه هاى قرآنى و اسلامى را در قرون بعد، در اين حوزه زبانى بازجست. عرب جاهلى رنگ سفيد را در آب، نان، شير، تخم پرندگان، پيه حيوان و جز آنها مى ديد و ازاين رو اين رنگ را نمادى از پاكى، بركت و روشنى و خير تلقى كرده است. در شعر جاهلى، با رنگ سفيد چهره بزرگان و اعيان نيكوكار و كريم قوم و نيز رنگ شمشيرهاى نيكو و زره ها را وصف كرده اند (← احمد مختار عمر، ص 41؛ دورى، ص 41، 48ـ49؛ نورى حمودى قيسى، ص 76ـ77؛ ابراهيم محمود خليل، ص 443ـ 444)؛ اما رنگ سبز رنگ مرغزارها و واحه هاى كنار آب و رنگ لباسهاى گرانبهاى پادشاهان و اشراف بود (← دورى، ص 50). برعكس اين، شاعران اين دوره در بسيارى از موارد، سياه را به مثابه رنگ چيزهايى وصف كرده اند كه ديدار آنها را خوش نمى داشتند و شومشان مى انگاشتند، همچون چهره هاى سياه، تاريكى شب، زاغهاى سياه، صورت افراد ترسو، ابر سياه و البته عزادارى و مرگ (← نورى حمودى قيسى، ص 77؛ دورى، ص 49). در برخى از اشعار اين دوره رنگ آبى نيز رنگى شوم دانسته شده و در وصف و هجو دشمنان به كار رفته است (← دورى، ص 49ـ50). در قرآن آموزه هاى مستقل يا احكامى درباره رنگها نيامده است، اما برخى يادكردهاى قرآنى از شمارى از رنگها، اگرچه نگرشى متفاوت از ذهن و زبان عرب را مطرح نكرده اند، در زبان و ادبيات دوره اسلامى بازتابهايى داشته اند. در قرآن، واژه «صبغه» (رنگ) در معنايى مجازى به كار رفته است (← بقره: 138؛ براى تفصيل ← خاتمى و طباطبايى، ص 7ـ31). رنگ سفيد، جز يك مورد كه راجع به سفيدشدن چشمها براثر اندوه و گريستن زياد است (يوسف: 84)، با دلالتهاى مثبت به كار رفته، همچون روسفيدى در قيامت به معناى نجات و رستگارى اهل ايمان (آل عمران: 106ـ107)، يد بيضاى معجزه آميز موسى عليه السلام (اعراف: 108؛ طه: 22)، و رنگ شرابهاى بهشتى (صافات: 45ـ46). رنگ سياه نيز در قرآن با دلالتهاى منفى به كار رفته است، ازجمله در بازنماياندن اين تلقى عرب جاهلى كه با شنيدن خبر تولد دخترشان، از شدت ناراحتى رويشان سياه مى شد (نحل: 58؛ زخرف: 17) و تعبير روسياهى به كنايت از كفر و گناهكارى و شرمسارى در روز قيامت (آل عمران: 106؛ زمر: 60). از رنگ سبز نيز مثبت ياد شده است، ازجمله در وصف باغها و رفرفهاى بهشت (الرحمن: 64، 76)، لباسهاى بهشتيان (انسان: 21؛ كهف: 31). از زرد، هم به عنوان رنگى شادى بخش (بقره: 69) و هم با دلالت منفى مثلا رنگ گياهان پژمرده و كشتزارها و باغهاى سوخته و خشكيده (روم : 51؛ حديد20:؛ زمر21:) در قرآن ياد شده است. رنگ سرخ در قرآن (مثلا فاطر: 27؛ الرحمن: 37)، بيشتر وصفى ساده است و متضمن دلالتى مثبت يا منفى نيست. رنگ آبى نيز در قرآن فقط يك بار (طه: 102) و البته با دلالتى منفى به عنوان رنگ چهره يا چشم گناهكاران در قيامت به كار رفته است (درباره كاربردها و دلالات و بسامد رنگ واژه ها در قرآن ← حسن حنفى، ج 1، ص 58ـ66؛ دورى، ص 59 ـ63؛ اثرى، ص 18ـ 21؛ >دايرة المعارف قرآن<[1] ، ذيل "Colors"). بااين همه، مطالعه تاريخى و اجتماعى كاربرد رنگها در جهان اسلام به روشنى نشان مى دهد كه چون هيچ يك از اشارات قرآنى به رنگها متضمن نهى يا امرى نبوده است، مسلمانان در استفاده از آنها محدوديتى شرعى براى خود قائل نشده اند. درواقع، يافتن قرينه هاى تاريخى حاكى از اينكه برخى مسلمانان به سبب يادكردهاى مثبت قرآن از رنگهاى سفيد يا سبز به اين رنگها توجه بيشترى نشان داده يا به سبب يادكرد منفى قرآن از رنگى چون آبى، از به كاربردن آن احتراز كرده باشند دشوار است. بااين حال، در سنّت و سيره نبوى و روايات و احاديث، صراحت بيشترى درباره وجوه استحسانى كاربرد رنگها ملاحظه مى شود، هرچند در اين منابع نيز نمى توان وجوب يا حرمت استفاده از هيچ رنگى را به روشنى استنباط كرد (عبدالكريم زيدان، ص 25ـ27؛ براى تفصيل درباره رنگهاى لباسهاى مسلمانان در صدر اسلام، ازجمله رنگ لباسهاى پيامبر اكرم، امامان شيعه و صحابه ← احمدالعلى، ص 129ـ188؛ اكبرى، ج 3، ص 71ـ75، 80ـ98؛ عدنانى، 159ـ169). بسامد مطالب راجع به رنگها در روايات صدر اسلام، اگر همه آنها را محصول همان دوره فرض كنيم، به ويژه با اين ملاحظه كه رنگ موضوعى قرآنى يا موضوع چالشهاى شرعى و كلامى نبوده، درخور توجه است. بيشتر اين روايات، كه مى توان آنها را هم جزو ميراث ادبى ـ زبانى راجع به رنگها در دوره اسلامى تلقى كرد، درباره رنگهاى لباسهاى مسلمانان است و در آنها از ساير جلوه گاههاى رنگها به ندرت ذكرى رفته است (براى برخى از اين نمونه هاى كمياب ← احمدبن حنبل، ج 7، ص 706؛ بخارى، ج 6، ص 244؛ ابوداوود سجستانى، ج 3، ص 235ـ 236؛ نيز ← دورى، ص 64ـ69). افزون بر قرآن و روايات و منابع ادبى، حضور و بروز رنگها در زبان روزانه عربى نيز مطالعه كردنى است. رنگها در تعارفات و احوال پرسيها، دعاها و تبريكات و نفرينها و گفتگوهاى روزانه به كار مى روند؛ براى نمونه، در عراق، جمله آغازين احوال پرسى «اِشلَونك» (چه رنگى هستى؟) است و در مصر، تعبير «نهارك ابيض» (روزت سفيد باد)، يا «نهارك لبن» (روزت همچون شير ـ سپيد ـ باد)، دعايى است براى آرزوى خير و بركت براى طرف مقابل و برعكس تعبير «نهارك اسود/ ازرق» (روزت سياه/ كبود باد) نفرين است. به همين ترتيب، دلالت مثبت رنگ سبز نزد مصريان مسلمان در عبارت دعايى «ربنا يَجْعَل قدمَك علينا صَلَق اخضر» (خدايمان قدمت را براى ما سبز كناد!) خوش يمن و متبرك و محبوب بودن رنگ سبز را در ميان اين مردم بازمى نماياند. مصريان همچنين تعبير «قلب اسود» را براى افراد كينه جو و حسود و «قلب ابيض» را در معناى متضاد آن به كار مى برند. در بحرين نيز، عبارتهاى «بيّض اللّه وجهَك» و «بياض وجهك» هنگام دعا، و تعبير «دَربُك خَضَر» (در خانه ات سبز باد) در طلب رفع موانع و تسهيل امر به كار مى رود (← احمد امين، ص 58ـ59؛ امينه جعفر عبدالرؤوف، ص 56، 66؛ غفرانى، ص 74). اما در ايران در برابر سياه دل، به همان معنايى كه در مصر مورد نظر است، تعبير دلِ صاف يا دلِ بى كينه به كار مى رود، نه دلِ سفيد (براى نمونه هاى كاربرد رنگها در زبان و كنايات عربى در اردن ← غازى مبارك، ص 77ـ86). خلط و جابه جايى اسامى رنگها در زبانهاى اسلامى نيز موضوعى براى مطالعه زبان شناختى ـ اجتماعى است: هم در پارسى و هم در عربى، براى وصف رنگ صورت افراد سيه چرده، از واژه سبزه/ خضراء استفاده مى شود نه سياه. آسمان را نيز به رغم رنگ آبى آن، در بسيارى موارد سبزرنگ مى خوانند. يا در عربى زمينهاى سرسبز و خرّم و پرمحصول را سواد/ سياه مى خوانده اند (← ابن خلدون، ج 6، ص 48ـ49؛ احمد امين، ص 60؛ دهخدا، ذيل «سبزه»؛ ابراهيم محمود خليل، ص 445). در همين حوزه بررسى رنگها در زبان، سنّت نام گذارى براساس اسامى رنگها نيز درخور مطالعه است. بسيارى از مكانها و اعلام جغرافيايى و نيز بناها، با نام رنگها خوانده شده اند همچون درياى سرخ، درياى سياه، درياى سپيد، كوه سفيد، سنگ سفيد، چاه سياه، سياه چشمه، سياه كوه، سفيدرود، اسفيددز، گنبد سرخ، گنبد كبود، قلعه سرخ، قلعه سفيد، قلعه سياه، آق چاى، آق حصار، قره آغاج، قره تپه (← دهخدا، ذيل همين واژگان و تركيبات). نام گذارى دامها (گوسفند، بز، شتر، و به ويژه اسبها) براساس رنگها از عناصر فرهنگى زندگى دامدارى سنّتى در دوره اسلامى است (مثلا براى رنگهاى گوسفندان و نامهاى آنها در ايل سنگسرى ← شاه حسينى، ص 92ـ105). بسيارى از نامهاى اسبان در پارسى و عربى براساس اسامى رنگها ساخته شده اند (← ابوعبيده، ص 103ـ114؛ ابن سيده، سفر6، ص 150ـ153؛ خيام، ص 53ـ54؛ دو فَرَس نامه، ص 18ـ23؛ عبدالحميد سلامه، ص 182ـ186). رنگ اسبها از مهم ترين نشانه ها در ترجيحات زيبايى شناختى كاربردى رايج ميان اسب شناسان بود (← خيام، ص 54ـ55؛ دو فرس نامه، همانجا)، ضمن آنكه آراستن يال و دم يا همه اندام اسب با رنگها و به ويژه با حنا نيز رايج بوده است (← شاردن[2] ، ج 3، ص 371؛ سرنا[3] ، ص 45؛ ماسه[4] ، ج 1، ص 93ـ94). در يك زمينه فرعى وابسته به مطالعه رنگها، كاربردها و دلالتهاى رنگها در باورهاى عاميانه و نيز برخى مراسم و عمليات جادويى، موضوع ديگرى براى پژوهش اجتماعى است. مثلا رنگهاى سرخ، آبى، سبز، زرد و سفيد در تصاوير، عمليات و نگارشهاى جادويى پربسامدند (← احمد مختار عمر، ص 162؛ احمد امين، ذيل «الاحجبة»). برخى رنگها نيز در باور عاميانه بسيارى از سرزمينهاى اسلامى دافع چشم زخم تلقى مى شده اند، ازجمله استفاده از تعاويذ ساخته شده با فيروزه يا سنگها و خرمهره هاى آبى رنگ يا استفاده از رنگ آبى در لباس (← وليد محمود جادر، ص 73؛ ويلز[5] ، ص 290؛ علمدارى، ص 186؛ ماسه، ج 2، ص 326؛ د. اسلام، ج 5، ص 706). حتى گفته شده كه ممكن است ترجيح استفاده از رنگ آبى در كاشيهاى بسيارى از بناها به منظور محافظت از بنا در برابر چشم زخم بوده باشد (← سرنا، ص 106، پانويس 2). رنگ سياه و سرخ را نيز دافع چشم زخم مى دانستند (← زاوش، ج 1، ص 271؛ پاينده، ص 276؛ د. اسلام، ج 5، ص 705، و ذيل a"sh"Karwa، "Hinna¦Ý" و "H¤awt¤a"). پيشگوييهاى عاميانه براساس رنگها نيز درخور ملاحظه است؛ مثلا، در گيلان براساس غلبه هر يك از رنگهاى زرد، سبز، سرخ و سفيد در رنگين كمان، به ترتيب، خشكسالى، فراوانى برنج، جنگ و فراوانى محصول ابريشم را پيشگويى مى كردند (← پاينده، ص 315ـ316؛ نيز براى نمونه ديگرى از پيشگويى براساس رنگهاى رنگين كمان، ماه و خورشيد ← ماسه، ج 1، ص 179ـ181). تعبير خواب، براساس رنگ جامه هاى ديده شده در خواب، نيز رايج بوده است (براى نمونه ← ابن قتيبه، ص 149؛ فخر رازى، ص 110ـ111؛ ماسه، ج 1، ص 249). در طب سنّتى نيز رنگ چهره و ديگر اعضا و تغييرات آن در تشخيص امراض به كار مى آمد (براى نمونه ← ابن سيده، سفر5، ص 72ـ73، فصل «تَغَيُّرُ اللونِ مِن مرضٍ و اليُبس منه»). رنگها در تعيين احكام فقهى هم كاربرد داشته اند؛ چنان كه، براى نمونه، در داوريهاى فقهى، سرخ، سبز، يا سياه شدن چهره براثر سيلى، در تعيين ميزان ديه مؤثر بوده است (براى نمونه ← محقق حلّى، ج 4، ص 261؛ شهيد اول، ص 284). كاربرد آيينى رنگها در مراسم دينى و مذهبى، جشنها و سوگواريها يكى ديگر از ابعاد درخور پژوهش رنگها در تاريخ اجتماعى مسلمانان است، از رنگ كردن تخم مرغها در جشنهاى نوروز يا ختنه سوران يا استفاده از رنگهاى شاد در مراسم عروسى گرفته تا كاربردهاى آيينى نمادين آنها در نمايشهاى سنّتى مذهبى همچون تعزيه يا مراسم باران خواهى (← ماسه، ج 1، ص 82، 157؛ سالارى، ص 206؛ مردم نگارى مراسم عزادارى ماه محرم، ص 61؛ كيانى، ص 253) يا در سوگواريها، همچون رنگهاى سفيد، نيلى/ كبود و سياه براى مراسم عزادارى. امويان اندلس هنگام عزادارى سفيد مى پوشيدند (← مَقَّرى، ج 1، ص 301ـ302، ج 4، ص 231؛ دوزى[6] ، ص 20؛ متز[7] ، ج 2، ص 431). در ايران دوره غزنوى نيز ظاهرآ براى عزادارى سفيد مى پوشيدند (← بيهقى، ص 15). در گزارشى از ابن جوزى (1412، ج 18، ص 49)، در عزاى دختر خليفه عباسى، در شوال 541 در بغداد، نيز سفيد پوشيدند. بااين حال، در منابع ادبى پارسى قرون پنجم و ششم، عمدتآ از رنگ سياه، و علاوه بر آن، از رنگ نيلى/ كبود به عنوان رنگ جامه عزا ياد شده است (← فردوسى، دفتر1، ص 124، دفتر2، ص 381، دفتر8، ص 207؛ فرخى سيستانى، ص 305؛ فخرالدين اسعد گرگانى، ص 50، 182؛ خاقانى، ص 529) و گويا در عصر ساسانى نيز همين رنگ براى عزادارى رايج بوده است (← هدايت، ص 397ـ398). نيلى همواره تا دوران جديد نيز رنگ عزا بوده است و به ويژه كسانى كه به علت كراهت رنگ سياه يا شوم دانستن آن، نمى خواستند سياه بپوشند هنگام سوگوارى جامه هايى به رنگهاى كبود/ نيلى يا قهوه اى بر تن مى كردند (← شاردن، ج 6، ص 491ـ492؛ رشوند، ص 150؛ ماسه، ج 1، ص 103ـ104). سيلوا اى فيگروآ[8] (ص 308) گفته است كه در اصفهان عصر صفوى، زنان در سوگواريهاى محرّم، علاوه بر چادرهاى سياه و قهوه اى، چادرهاى زردرنگ نيز به سر مى كردند. رسم فرستادن جامه هاى رنگى براى از عزا درآوردن خانواده سوگوار، پس از چهلم يا سالگرد فردِ درگذشته آن خانواده نيز از آيينهاى رايج بوده است (← كتيرائى، ص 287ـ288؛ ماسه، ج 1، ص 106؛ اسديان خرم آبادى، ص 126ـ127). پوشاك، بارزترين عرصه ظهور و بروز رنگها در زندگى روزانه همه اقوام است. پژوهش در تاريخ اجتماعى رنگهاى پوشاك مسلمانان از وجوه گوناگونى ميسر است. دراين ميان، آنچه بيشتر در تاريخ اجتماعى محل نظر است نشانه شناسى   رنگهاى پوشاك است. با آنكه با درنظرگرفتن اطلاعات مدون موجود، بررسى نشانه شناختى رنگهاى پوشاك، بيشتر در حوزه شعارهاى سياسىِ خاندانهاى حاكم و نيز چگونگى رنگ بنديهاى تشكيلاتى كاركنان دربارى و نظامى دولتهاى اسلامى امكان پذير است (مثلا براى رنگهاى رسمى لباسهاى مؤذنان، خطيبان و خادمان در دوره عباسى ← متز، ج 1، ص 162، ج 2، ص 431؛ نيز ← خادم*؛ در يك نمونه از تفكيك رسمى رنگهاى پوشاك در نظام نشانه شناسى تشكيلات آموزشى دوره اسلامى گزارش شده كه در عثمانى سده سيزدهم، مُقَرِّران مدارس جبه سياه رنگ و طلاب جبه آبى بر تن مى كردند ← اوزون چارشيلى[9] ، ص 219، پانويس 2، ص 221)، با جستجوهاى دقيق تر مى توان نمونه هاى درخور ملاحظه اى از كاربردهاى نشانه شناختى اجتماعى براى رنگهاى پوشاك مسلمانان در سطح زندگى روزانه نيز به دست آورد؛ مثلا، سادات براى متمايزساختن خود از ديگران از عمامه* يا شالى به رنگ سبز يا سياه استفاده مى كرده اند (← اولئاريوس[10] ، ص 315؛ فرانكلين[11] ، ص 74؛ بروگش[12] ، ج 2، ص 305؛ هيوم ـ گريفيث[13] ، ص 113؛ رضائى، ص431؛ شهرى باف، 1383ش، ج 2، ص 332، ج 4، ص436). بستن شال سبز يا سياه به دور كلاه در تهران قاجارى، نشانه كسانى بود كه شغل مداحى يا روضه خوانى داشتند و بستن شال شيرشكرى به دور كلاه نشانه تجار بود يا كسانى كه حج گزارده بودند (← شهرى باف، 1367ـ1368ش، ج 4، ص 144ـ145). در عثمانى، غير از سادات، كسى حق نداشت شال سبز به كمر ببندد و عثمانيان به فرنگيان نيز اجازه پوشيدن لباسهاى سبزرنگ را نمى دادند؛ تركان عثمانى حتى از اينكه مردم ايران جورابهاى سبز مى پوشيدند ناخشنود بودند واين كار را توهين به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله وسلم تلقى مى كردند (← اولئاريوس، ص 316ـ317؛ جملى كاررى[14] ، ص 141؛ فرانكلين، همانجا). در ميان بدويان فلسطين، استفاده از رنگهاى سرخ و نارنجى در پوشاك، نشانه متأهل بودن و رنگ آبى نشانه مجردبودن زنان محسوب مى شد (← دايرة المعارف جهان نوين اسلام[15] ، ذيل "Dress"). در زمينه فرهنگ صوفيه نيز رنگها، هم در حوزه فكر انتزاعى و هم از جنبه زندگى روزانه صوفيان مورد توجه بوده است. برخى از مشايخ صوفيه همچون نجم الدين كبرى* و علاءالدوله سمنانى* از رنگها و دلالتهاى آنها در جريان تفسير روياها و مكاشفات شاگردان در مراحل خلوت* و سلوك در يك نظام نشانه شناختى عرفانى بهره مى گرفتند (← نجم الدين كبرى، ص 125، 131ـ135، 153ـ154؛ زرين كوب، ص 91ـ93، 176؛ شيمل[16] ، ص 16ـ17). از جنبه عملى هم در برخى از طريقتهاى صوفيه پوشيدن خرقه*هايى با رنگهاى معيّن معمول بوده است، مثلا سلسله بدويه در مصر، رنگ سرخ و سلسله قادريه، رنگ سبز و سلسله چشتيه در هند، طيفى از رنگها، از دارچينى تا زرد مايل به سرخ را ترجيح مى دادند (← شيمل، همانجا)؛ نوربخشيه سياه مى پوشيدند و حروفيه سفيد (← شوشترى، ج 4، ص 374؛ شيبى، ص 332؛ براى تفصيل درباره رنگهاى خرقه و جامه هاى صوفيه ← كاشفى سبزوارى، ص 167ـ169، 193ـ195؛ سجادى، ص 161ـ175). در نشانه شناسى سياسى و تشكيلاتى رنگهاى پوشاك، اطلاعات بيشترى دردسترس است. در آداب و رسوم دربارى، لباس سرخ، لباس غضب حاكمان تلقى مى شد؛ بسيارى از حكام و سلاطين در روزهايى كه قصد صدور فرمان اعدام و خونريزى داشتند، لباس سرخ بر تن مى كردند (← سفرنامه برادران شرلى[17] ، ص 97؛ كروسينسكى[18] ، ص 24؛ دوزى، ص 20). برخى ديگر نيز، ازجمله سلاطين مغرب يا حاكم كرمان در عصر قاجارى، در اين موقعيت لباس زردرنگ مى پوشيدند (← پاتينجر[19] ، ص 214؛ دوزى، همانجا). در دوره قاجار، فراشان و مأموران حكومتى براى ارعاب مردم، قباهاى قرمز و سرخ آتشى مى پوشيدند (← شهرى باف، 1383ش، ج 2، ص 214، پانويس 58). از لحاظ سياسى ـ اجتماعى، در برخى از دوره ها پوشيدن لباسهايى به يك رنگ خاص ممكن بود فرد را به يك گروه يا فرقه معيّن منتسب سازد. امويان رنگ سرخ يا سبز را ترجيح مى دادند، اما پس از شكست از عباسيان، رنگ سفيد را شعار خود قرار دادند (← بلعمى، ج 2، ص 920، ج 4، ص 1024؛ مجمل التواريخ و القصص، ص 317؛ نيز ← ميراحمدى، ص 121). عباسيان نيز ابتدا رنگ سياه را به عنوان شعار و نشان خود برگزيدند و سپس با اعلام ولايتعهدى امام على بن موسى الرضا عليه السلام در 201، به دستور مأمون رنگ سبز را جايگزين رنگ سياه كردند (براى نمونه ← يعقوبى، ج 2، ص 448؛ طبرى، سلسله 3، ص 1012؛ نيز ← ناظميان فرد، ص 151ـ153)، اما پس از شهادت آن حضرت، مأمون بار ديگر، رنگ سياه را نماد رسمى خلافت عباسى كرد (براى نمونه ← ابن اعثم كوفى، ج 8، ص 424ـ425؛ ابن عمرانى، ص 99). فاطميان هم، براى نشان دادن مخالفت خود با عباسيان، رنگ سفيد را شعار خود ساختند (← ابن جوزى، 1412، ج 16، ص 34؛ ابن خلّكان، ج 1، ص 379؛ نيز ← متز، ج 1، ص 161). درواقع، در اين دوره اغلب گروههايى كه برضد خلافت عباسى شورش مى كردند از رنگ سفيد براى اظهار مخالفت با آنان استفاده مى كردند (مثلا علويان و زيديان مازندران و نيز مقنع خراسانى*؛ ← نرشخى، ص 14، 93ـ94، 278؛ ابوالفرج اصفهانى، ص 309؛ ابن اسفنديار، ص 210، 232، 270؛ ابن خلدون، ج 3، ص 218، 442؛ نيز ← ناظميان فرد، ص 150ـ151). اين كاربرد رنگ سفيد به نشانه شورش و طغيان چنان پربسامد بوده است كه در بسيارى از متون عربى، فعل «بيّض» با عطف به فعل «خرج»، در مجموع به معناى شورش به كار رفته است (براى نمونه ← طبرى، سلسله 3، ص 56؛ مقدسى، ج 6، ص 109ـ110؛ ذهبى، حوادث و وفيات 141ـ160ه .، ص 36؛ نيز ← احمد امين، ص 60). در همين زمينه، رنگهاى غيار* اهل ذمه نيز موضوع جالب توجهى براى پژوهش است. براى نمونه گفته شده كه متوكل در محرّم 239، دستور داد كه اهل ذمه به عنوان غيار دو دراعه* عسلى رنگ روى قبا*ى خود بپوشند (طبرى، سلسله 3، ص 1419؛ قس ابن جوزى، 1412، ج 11، ص 265، كه گفته است اهل ذمه مجبور شدند روى قباها و دراعه هاى خود دو رقعه عسلى رنگ بدوزند). در همين دوره عباسى، زنان اهل ذمه بايستى در يك پا كفش سياه و در پاى ديگر كفشى سفيد يا سرخ مى پوشيدند (← طرطوشى، ص 381؛ ابن جوزى، 1412، ج 16، ص 292؛ نيز ← عُبيدى، ص 331). الحاكم بامراللّه (حك : 386ـ411)، خليفه فاطمى، يك بار در 403 دستور داد كه يهوديان و مسيحيان عمامه هاى سياه بر سر نهند (النجوم الزاهرة، ص 52؛ نيز ← محمد احمد ابراهيم، ص 43). او اهل ذمه را از برسرنهادن عمامه هاى سفيد منع كرد و زنان ذمى را به پوشيدن كفشهاى لنگه به لنگه سرخ و سياه واداشت (ابن عبدالظاهر، ص 70؛ نيز ← محمد احمد ابراهيم، ص 43ـ44). زنان ذمى در مصر عثمانى هم حق نداشتند كفشهاى زردرنگ بپوشند (← مصرى، ص 144ـ146). ازسويى ديگر نمونه هايى هم دردست داريم كه در آنها، محدوديت در كاربرد يك رنگ در عقايد يك آيين، موجب بروز دشواريهاى سياسى و اجتماعى براى پيروان آن آيين شده است؛ مثلا، در اوايل قرن چهاردهم (اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم)، يكى از علل اعمال خشونت بر يزيديان در عثمانى آن بوده كه حاضر نشدند در ارتش عثمانى خدمت كنند، زيرا درآن صورت ناچار مى شدند لباس رسمى نظامى آبى رنگ ارتش عثمانى را بر تن كنند، درحالى كه استفاده از اين رنگ در آيين يزيدى حرام بوده است (ميراحمدى، ص 134). در زمينه مناسبات بين المللى و آيينهاى ديپلماتى نيز اطلاعاتى درخور پژوهش درباره كاربرد رنگها دردست است؛ مثلا در دوره قاجار و تا پيش از انعقاد قرارداد تركمانچاى در 1243، رسم بوده كه مأموران و سفيران خارجى براى ورود به حضور شاه، جورابها يا ساقپوشهاى سرخ رنگ بپوشند. ظاهرآ اروپاييان اين رسم را اهانتى به خود تلقى مى كردند و ازهمين رو در صورت مجلس تشريفاتى ضميمه قرارداد تركمانچاى قيد شده است كه ازاين پس دولت ايران حق ندارد در هيچ موردى از سفيران و همراهان آنان بخواهد كه در هنگام شرفيابى به حضور شاه، تغييرى در وضع پوشش خود بدهند (← گوبينو[20] ، ص 254ـ255؛ كورف[21] ، ص 182). تحقيق در تاريخ اجتماعى رنگهاى پوشاك، از منظر زيبايى شناختى نيز بايسته است. زيبايى شناسى رنگ در پوشاك مسلمانان، از لحاظ روش شناختى در حوزه زيبايى شناسى زندگى روزانه (براى اطلاع بيشتر ← ماندوكى[22] ، 2007؛ سايتو[23] ، 2007؛ موسى پور، ص 36ـ40) قرار مى گيرد. ترجيحات زيبايى شناختى در رنگهاى لباسها معمول بود و درواقع، با آنكه در دوره اسلامى در اغلب لباسها، محدوديت رنگى وجود نداشت، برخى رنگها براى برخى لباسها از جنبه زيبايى شناسى عمومى، پسنديده تر محسوب مى شد، مثلا رنگهاى سياه يا سفيد معمول ترين رنگ براى قَلَنسوه ها به شمار مى آمد (عبيدى، ص 137؛ نيز ← كلاه*). گاه اين ترجيحات زيبايى شناختى در رنگ يك لباس معيّن به جنسيت يا سن يا منزلت اجتماعى نيز مربوط مى شد، مثلا رنگ سفيد براى قَميصهاى مردانه پسنديده ترين رنگ بود (← ابن ماجه، ج 2، ص 1178؛ ويلز، ص 317)، و قميصهاى رنگى را معمولا زنان و كودكان بر تن مى كردند (← ابن ماجه، ج 2، ص 1190؛ ابن جوزى، 1410، ص 179؛ ابن عديم، ج 2، ص 867؛ احمد امين، ذيل «الازياء»؛ مصرى، ص 55؛ نيز ← قميص*). مردان مبادى آداب و خوش پوش در قرن چهارم معمولا از پوشيدن لباسهاى رنگى خوددارى مى كردند. اشراف و بزرگان سفيد مى پوشيدند، زيرا سفيد رنگى مردانه و وزين بود و زنان مسن تر يا بيوه هم سفيد را ترجيح مى دادند. لباسهاى رنگى را معمولا زنان جوان تر و كنيزان مى پوشيدند (← متز، ج 2، ص 430ـ431). لباس سياه نيز براى مردان و افراد صاحب منزلت اجتماعى و طبقات اشراف، مايه وقار و هيبت تلقى مى شد (← احمد امين، ص 58). متز (ج 2، ص 432)، براساس گزارشهايى گفته كه اشراف و بزرگان معمولا پوشيدن كفشهاى سرخ رنگ را دون شأن خود مى دانستند و عوام  چنين كفشهايى به پا مى كردند؛ بااين حال، خلفاى عباسى هنگام جلوس* كفش سرخ مى پوشيدند (← طبرى، سلسله 3، ص 1326؛ صابى، ص 75، 90). همچنين گويا برخى از كاتبان و خطيبان نيز كفشهاى سرخ رنگ مى پوشيدند و آن را عيب نمى شمردند (← تَنّوخى، ج 8، ص 43؛ ابن تَغرى بِردى، ج 4، ص 224؛ نيز ← عبيدى، ص 319). در روايات ناظر به رنگ لباسها نيز گاهى اوقات، جنبه زيبايى شناختىِ كاربردى يا عقيدتى لحاظ شده است، مثلا از قول امام صادق عليه السلام آمده كه كفش سرخ براى سفر و كفش سياه براى حضر مناسب است يا از قول امام باقر عليه السلام روايت شده است كه كفش سفيد از لباس ستمكاران و كفش سياه از لباس بنى هاشم است (كلينى، ج 6، ص 466ـ467؛ نيز ← صالح احمدالعلى، ص 57ـ58). در بسيارى از روايات نيز بر زيبايى و فضيلت رنگ سفيد به عنوان بهترين رنگ براى لباس تأكيد شده است (براى نمونه ← احمدبن حنبل، ج2، ص118، 337، 416، 438، ج 8، ص196، 205، 214، 216، 220؛ تِرمِذى، ج 4، ص 502؛ مجلسى، ج 78، ص 313، 329؛ نورى، ج 2، ص 223). بااين همه، عموم مردم و به ويژه طبقات متوسط و پايين و زنان و كودكان، اغلب لباسهاى رنگارنگ و حتى بيشتر رنگهاى تند را در دوره ها و سرزمينهاى مختلف اسلامى ترجيح مى دادند (← دلاواله[24] ، ج 1، ص 569؛ تاورنيه[25] ، ص 623ـ624؛ شاردن، ج 4، ص 9؛ پولاك[26] ، ص110؛ دوزى، ص 7؛ ماسه، ج 1، ص 94). نمونه هاى منفرد در نگرشهاى زيبايى شناختى به رنگهاى پوشاك نيز در منابع دوره اسلامى درخور مطالعه است، مثلا در نقل قولى زرد اَشْكَل، سرخ اَجْمَل، سبز اَقْبَل، سياه اَهْوَل و سفيد افضل خوانده شده (← ابشيهى، ج 2، ص 60)، يا در منظومه ويس و رامين تأليف فخرالدين اسعد گرگانى (ص 50)، زرد نشان نابكاران، كبود نشان سوگواران، سفيد رنگ معمول لباس گَندَه پيران و دورنگ پوشى، رسم دبيران دانسته شده است. غير از پوشاك، زيبايى شناسى رنگها در حوزه هاى ديگرى از زندگى روزانه مسلمانان نيز درخور بررسى است. در اغلب سرزمينهاى اسلامى، مردان و زنان مسن، موهاى خود را رنگ مى كردند تا آثار پيرى و سفيدى در موى سرشان هويدا نشود؛ سياه بودن موى سر (و ريش براى مردان) از عناصر زيبايى ظاهر بود؛ رنگ كردن سر (و ريش) و دستها و پاها با حنا* بسيار رايج بود؛ شرقيان و به طور خاص مسلمانان، مو و چشم و مژگان و ابروى سياه را خوش تر مى داشتند و موى بور و چشمهاى آبى و سبز و زاغ را دوست نداشتند (← اولئاريوس، ص 314؛ ويلز، ص 323؛ ماسه، ج 1، ص 91ـ93؛ احمد امين، همانجا؛ متز، ج 2، ص 432؛ ابراهيم محمود خليل، ص 449؛ نيز ← چشم زخم*). در ترجيحات زيبايى شناختى معمولا رنگهاى سياه، سپيد و كُمته (سرخ مايل به سياه) را براى اسبها بيشتر مى پسنديدند (براى نمونه ← ابوعبيده، ص 6؛ ابن سيده، سفر6، ص 150؛ خيام، ص 54ـ55؛ دو فرس نامه، ص 18؛ دهخدا، ذيل «كُمته»؛ شهابى، ص 434؛ قس ص 435) و در دوره قاجار، تازيهاى شكارى سياه، سفيد يا حنايى رنگ، بيشتر مورد پسند بود (دروويل[27] ، ج 2، ص 81). در زمينه زيبايى شناسى ميهمانى نيز، چيدن سفره*هاى آكنده از غذاهاى رنگارنگ يا به اصطلاح چيدن سفره هاى رنگين، نشانه گشاده دستى ميزبان و احترام او به ميهمان بود. در ايران پلو را با زعفران، آب انار و جز آنها به رنگهاى مختلف در مى آوردند و بر سفره مى نهادند (← شاردن، ج 8، ص 187؛ جملى كاررى، ص 114).

منابع : علاوه بر قرآن؛ ابراهيم محمود خليل، «الفاظ الالوان و دلالاتها عند العرب»، دراسات العلوم الانسانية و الاجتماعية، ج 33، ش 3 (2006)؛ محمدبن احمد ابشيهى، المستطرف فى كلّ فنّ مستظرف، چاپ مفيد محمد قميحه، بيروت 1406/1986، چاپ افست قم 1368ش؛ ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران ?]1320ش[؛ ابن اعثم كوفى، كتاب الفتوح، چاپ على شيرى، بيروت 1411/1991؛ ابن تَغرى بِردى؛ ابن جوزى، اخبار الحمقى و المغفلين، شرحه عبدالامير مهنّا، بيروت 1410/1990؛ همو، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/1992؛ ابن خلدون؛ ابن خلّكان؛ ابن سيده، كتاب المُخَصَّص، ]بولاق 1316ـ 1321[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن عبدالظاهر، الروضة البهية الزاهرة فى خطط المُعزية القاهرة، چاپ ايمن فؤاد سيد، قاهره 1417/1996؛ ابن عديم، بغية الطلب فى تاريخ حلب، چاپ سهيل زكار، بيروت ?]1408/ 1988[؛ ابن عمرانى، الإنباء فى تاريخ الخلفاء، چاپ قاسم سامرائى، قاهره 1421/2001؛ ابن قتيبه، كتاب تعبير الرؤيا، چاپ ابراهيم صالح، دمشق 1422/2001؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجة، استانبول 1401/1981؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ احمد صقر، بيروت 1408/1987؛ ابوداوود سجستانى، كتاب السنن: سنن ابى داود، چاپ محمد عوّامه، جده 1419/1998؛ معمربن مثنى ابوعبيده، كتاب الخيل، حيدرآباد، دكن 1358؛ محمد بهجة اثرى، «الالوان... فى الفصحى و الدراسات العلمية و اللغوية»، در محاضرات الندوات المفتوحة، بغداد: المجمع العلمى العراقى، 1414/1993؛ احمد امين، قاموس العادات و التقاليد و التعابير المصرية، قاهره 1953؛ احمدبن حنبل، مسند الامام احمدبن حنبل، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بيروت 1429/2008؛ احمد مختار عمر، اللغة و اللون، قاهره 1997؛ محمد اسديان خرم آبادى، آيين هاى گذر در ايران: بررسى تطبيقى آيين هاى ايرانى در حوزه هاى فرهنگى  و جغرافيايى، تهران 1384ش؛ ايرج افشار، «گونه هاى رنگ در زبان فارسى»، مجله زبانشناسى، سال 14، ش 1 و 2 (1378ش)؛ بهمن اكبرى، اسلام و مصرف، ج 3، ]تهران[ 1370ش؛ امينه جعفر عبدالرؤوف، رمزية الالوان عند المرأة الشيعية فى البحرين، ]دمشق بى تا.[؛ بخارى؛ محمدبن محمد بلعمى، تاريخنامه طبرى، چاپ محمد روشن، تهران 1380ش؛ رقيه بهزادى، «جلوه هاى رنگ در نام ها، سحابى ها و باورها»، چيستا، سال 7، ش 8 (ارديبهشت 1369)؛ بيهقى؛ محمود پاينده، آئينها و باورداشتهاى گيل و ديلم، تهران 1355ش؛ ياكوب ادوارد پولاك، سفرنامه پولاك، ترجمه كيكاوس جهاندارى، تهران 1361ش؛ ژان باتيست تاورنيه، سفرنامه تاورنيه، ترجمه ابوتراب نورى، چاپ حميد شيرانى، تهران 1363ش؛ محمدبن عيسى تِرمِذى، الجامع الكبير، چاپ بشّار عوّاد معروف، بيروت 1998؛ مُحَسّن بن على تَنّوخى، نشوار المحاضرة و اخبار المذاكرة، چاپ عبود شالجى، بيروت 1995؛ عبدالملك بن محمد ثعالبى، فقه اللغة و سِرُّ العربيّة، چاپ سليمان سليم بواب، دمشق 1409/1989؛ جان صدقه، معجم مصطلحات الالوان و رموزها: عربى ـ عربى، ]بيروت[ 2002؛ جووانى فرانچسكو جملى كاررى، سفرنامه كاررى، ترجمه عباس نخجوانى و عبدالعلى كارنگ، ]تبريز[ 1348ش؛ حسن حنفى، هموم الفكر و الوطن، قاهره 1998؛ معصومه خاتمى و كاظم طباطبايى، «رنگ يا تعميد؟: پژوهشى درباره آيه صبغة اللّه و من احسن من اللّه صبغةً»، پژوهش دينى، ش 12 (زمستان 1384)؛ بديل بن على خاقانى، ديوان، چاپ ضياءالدين سجادى، تهران ?]1338ش[؛ زين كامل خويسكى، معجم الالوان فى اللغة و الادب و العلم، ]بيروت[ 1992؛ عمربن ابراهيم خيام، نوروزنامه: رساله اى در منشأ و تاريخ و آداب جشن نوروز، چاپ مجتبى مينوى، تهران ]1312ش[، چاپ افست 1380ش؛ عياض عبدالرحمان دورى، دلالات اللون فى الفن العربى الاسلامى، بغداد 2001؛ دو فَرَس نامه منثور و منظوم در شناخت نژاد و پرورش و بيماريها و درمان اسب، چاپ على سلطانى گردفرامرزى، تهران: دانشگاه مك گيل، مؤسسه مطالعات اسلامى با همكارى دانشگاه تهران، 1366ش؛ دهخدا؛ احمدبن داوود دينورى، كتاب النبات، ج 3، و نيم اول ج 5، چاپ برنهارد لوين، ويسبادن 1394/ 1974؛ محمدبن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفيات 141ـ160ه .، بيروت 1408/1988؛ محمدعلى بن محمدزمان رشوند، مجمل رشوند: شرح وقايع و گزارشهاى تاريخى منطقه رودبار و الموت، نواحى اطراف آن و قزوين در سالهاى 1271ـ1276ه .ق، چاپ منوچهر ستوده و عنايت اللّه مجيدى، تهران 1376ش؛ جمال رضائى، بيرجندنامه: بيرجند در آغاز سده چهاردهم خورشيدى، به اهتمام محمود رفيعى، تهران 1381ش؛ محمد زاوش، كانى شناسى در ايران قديم، تهران 1348ـ1355ش؛ عبدالحسين زرين كوب، دنباله جستجو در تصوف ايران، تهران 1380ش؛ عبداللّه سالارى، فرهنگ مردم كوهپايه ساوه، تهران 1379ش؛ على محمد سجادى، جامه زهد: خرقه و خرقه پوشى، تهران 1369ش؛ سفرنامه برادران شرلى، ترجمه آوانس، چاپ على دهباشى، تهران: نگاه، 1362ش؛ گارسيا د سيلوا اى فيگروآ، سفرنامه دن گارسيا د سيلوا فيگوئروآ، سفير اسپانيا در دربار شاه عباس اول، ترجمه غلامرضا سميعى، تهران 1363ش؛ عليرضا شاه حسينى، «شمارش و نامگذارى دام در ايل سنگسرى»، فصلنامه عشايرى ذخائر انقلاب، دوره جديد، سال 1، ش 1 (زمستان 1377)؛ محمدرضا شفيعى كدكنى، صُوَر خيال در شعر فارسى، تهران 1366ش؛ نوراللّه بن شريف الدين شوشترى، مجالس المؤمنين، چاپ ابراهيم عرب پور و ديگران، مشهد 1392ـ1393ش؛ مصطفى شهابى، «الوان الخيل و شياتها: بحث لغوى زراعى»، مجلة مجمع اللغة العربية بدمشق، ش 57 (صفر 1344)؛ جعفر شهرى باف، تاريخ اجتماعى تهران در قرن سيزدهم، تهران 1367ـ1368ش؛ همو، طهران قديم، تهران 1383ش؛ محمدبن مكى شهيد اول، اللمعة الدمشقية فى فقه الامامية، چاپ محمدتقى مرواريد و على اصغر مرواريد، بيروت 1410/1990؛ كامل شيبى، الفكر الشيعى و النزعات الصوفية حتى مطلع القرن الثانى عشر الهجرى، بغداد 1386/1966؛ هلال بن مُحَسِّن صابى، رسوم دارالخلافة، چاپ ميخائيل عوّاد، بيروت 1406/1986؛ صالح احمدالعلى، المنسوجات الالبسة العربية فى العهود الاسلامية الاولى، بيروت 2003؛ طبرى، تاريخ (ليدن)؛ محمدبن وليد طرطوشى، سراج الملوك، چاپ نعمان صالح صالح، رياض 1426/2005؛ عاهد ماضى، الفاظ الالوان فى العربية: دراسة لغوية، دمشق 2000؛ عبدالحميد ابراهيم، قاموس الالوان عند العرب، قاهره 2008؛ عبدالحميد سلامه، الرياضة البدنية عندالعرب: تاريخها، انواعها، آدابها من الجاهلية/ ق 6م الى القرن 11ه /17 م، طرابلس ?] 1983[؛ عبدالكريم زيدان، اللباس و الزينة فى الاسلام، بيروت 1425/2004؛ صلاح حسين عُبيدى، الملابس العربية الاسلامية فى العصر العباسى الثانى، بغداد 1980؛ خطيب عدنانى، الملابس و الزينة فى السلام، لندن 1999؛ ابوالفضل بن مبارك علّامى، آئين اكبرى، چاپ سنگى دهلى 1273، چاپ سر سيداحمد، عليگره 2005؛ مهدى علمدارى، فرهنگ عاميانه دماوند، تهران 1379ش؛ غازى مبارك، «اسماء الالوان و دلالاتها فى السلط»، التراث الشعبى، سال 10، ش 5 (1979)؛ محمد غفرانى، قاموس عصرى فى المصطلحات الحديثة: فرهنگنامه ى معاصر عربى ـ فارسى، تهران 1388ش؛ فخرالدين اسعد گرگانى، ويس و رامين، با دو گفتار از صادق هدايت و مينورسكى، چاپ محمد روشن، تهران 1386ش؛ محمدبن عمر فخررازى، التحبير فى علم التعبير، چاپ ايرج افشار، تهران 1354ش؛ على بن جولوغ فرخى سيستانى، ديوان، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1371ش؛ ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، دفتر 1، 2، 8، چاپ جلال خالقى مطلق، تهران 1388ش؛ حسين بن على كاشفى سبزوارى، فتوت نامه سلطانى، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران 1350ش؛ محمود كتيرائى، از خشت تا خشت، تهران 1378ش؛ يوداش تادئوش كروسينسكى، سفرنامه كروسينسكى، ترجمه عبدالرزاق دنبلى (مفتون)، چاپ مريم ميراحمدى، تهران 1363ش؛ كلينى (بيروت)؛ فئودور فئودوروويچ كورف، سفرنامه ى بارون فيودور كورف، ترجمه اسكندر ذبيحيان، تهران 1372ش؛ منوچهر كيانى، سيه چادرها: تحقيقى از زندگى مردم ايل قشقايى، تهران 1371ش؛ آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، يا، رنسانس اسلامى، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، تهران 1364ش؛ مجلسى؛ مجمل التواريخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلاله خاور، 1318ش؛ جعفربن حسن محقق حلّى، شرايع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، چاپ عبدالحسين محمدعلى بقال، قم 1408؛ محمد احمد ابراهيم، تطور الملابس فى المجتمع المصرى من الفتح الاسلامى الى نهاية العصر الفاطمى (20ـ567هـ/ 640ـ1171م): دراسة تاريخية، قاهره 2007؛ مردم نگارى مراسم عزادارى ماه محرم در شهرستان بيرجند، سرپرست پژوهش: احمد برآبادى، تهران: مركز نشر و تحقيقات قلم آشنا، 1380ش؛ آمال مصرى، ازياءُ المرأة فى العصر العثمانى، قاهره 1419/1999؛ مطهربن طاهر مقدسى، كتاب البدء و التاريخ، چاپ كلمان هوار، پاريس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛ احمدبن محمد مَقَّرى، نفح الطيب، چاپ يوسف شيخ محمد بقاعى، بيروت 1419/1998؛ مهرزاد منصورى، «بررسى رنگ واژه ها در زبان فارسى»، مجله زبانشناسى، سال 13، ش 1 و 2 (1375ش)؛ ابراهيم موسى پور، «درآمدى به پژوهش در زيبايى شناسى زندگى روزانه: اهميت توجه به ادبيات»، كتاب ماه ادبيات، ش 76 (مرداد 1392)؛ مريم ميراحمدى، «رنگ در تاريخ ايران»، فصلنامه مطالعات تاريخى، سال 1، ش 1 (بهار 1368)؛ على ناظميان فرد، «واكاوى كاربرد رنگ سياه در ميان عباسيان»، مطالعات تاريخ فرهنگى، ش 7 (بهار 1390)؛ احمدبن عمر نجم الدين كبرى، فوائح الجمال و فواتح الجلال، چاپ يوسف زيدان، كويت 1993؛ النجوم الزاهرة فى حُلَى حضرة القاهرة، القسم الخاص بالقاهرة من كتاب المُغْرِبْ فى حُلَى المَغْرِب، تأليف عبداللّه بن ابراهيم حجارى و ديگران، چاپ حسين نصّار، ]قاهره[: مطبعة دارالكتب، 1970؛ محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران 1363ش؛ حسين بن محمدتقى نورى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، قم 1407ـ1408؛ نورى حمودى قيسى، «الالوان و احساس الشاعر الجاهلى بها»، الاقلام، سال 5، ش 11 (جمادى الاولى 1389)؛ وليد محمود جادر، الازياء الشعبية فى العراق، ]بغداد 1979[؛ صادق هدايت، «چند نكته درباره ويس و رامين»، در فخرالدين اسعد گرگانى، همان منبع؛ يعقوبى، تاريخ؛

Heinrich Brugsch Reise der K. preussischen Gesandtschaft nach Persien 1860 und 1861, Leipzig 1862-1863; Jean Chardin, Voyages du Chevalier Chardin en Perse et autres lieux de l'Orient, ed. L. LanglÉs, Paris 1811; Pietro Della Valle, Viaggi, Bringhton 1843; Reinhart Pieter Anne Dozy, Dictionnaire dÅtaillÅ des noms des vÁtements chez les Arabes, Amsterdam 1845, repr. Beirut [n.d.]; Gaspard Drouville, Voyage en Perse, fait en 1812 et 1813, Paris 1828; EIr., s.vv. "Color. I: color symbolism in Persian literature" (by Annemarie Schimmel), ibid.II: use and importance in Persian art (by Priscilla P. Soucek); EI2, s.vv. "H¤awt¤a" (by J. Chelhod), "H¤inna¦Ý" (by G. S. Colin), "K¤arwasha " (by W. Vycichl), "Lawn" (by A. Morabia);Encyclopaedia of the Qur'a¦n, ed. Jane Dammen Mc Auliffe, Leiden: Brill, 2001-2006, s.v. "Colors" (by Andrew Rippin); William Francklin, Observations made on a tour from Bengal to Persia in the years 1786-7, London 1790, repr. Tehran 1976; Joseph Arthur Gobineau, Trois ans en Asie, (de 1855 È 1858), Paris 1905; M. E. Hume-Griffith, Behind the veil in Persia and Turkish Arabia: an account of an Englishwoman's eight years' residence amongst the women of the East, London 1909; Katya Mandoki, Everyday aesthetics: prosaics, the play of culture and social identities, Aldershot, Engl. 2007; Henri MassÅ, Croyances et coutumes persanes suivies de contes et chansons populaires, Paris 1938;

Adam Olearius, The voyages & travels of the ambassadors from the Duke of Holstein, to the great Duke of Muscovy, and the king of Persia, begun in the year M. DC. XXXIII. and finish'd in M. DC. XXXIX. containing a compleat history of Muscovy, Tartary, Persia, and other adjacent countries, rendered into English by John Davies, London 1662; The Oxford encyclopedia of the modern Islamic world, ed. John L. Esposito, New York 1995, s.v. "Dress" (by Sherifa Zuhur); Henry Pottinger, Travels in Beloochistan and Sinde, London 1816, repr. Karachi 1976; Yuriko Saito, Everyday aesthetics, Oxford 2007; Annemarie Schimmel, Deciphering the signs of God: a phenomenological approach to Islam, Albany, N. Y., 1994; Carla Serena, Hommes et choses en Perse, Paris 1883; TDVI­A, s.v. "Renk" (by Soner GÏndÏzÎz); I­smail Hakkâ Uzunµarâílâ, Osmanli devletinin ilmiye teíkilaªti, Ankara 1988; Charles James Wills, In the land of the Lion and Sun, or modern Persia, London 1891.

 

/ ابراهيم موسى پور /

نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ اجتماعی ,
رده موضوعی
جلد 20
تاریخ 94
وضعیت چاپ
  • چاپ شده