الرضا،امام

معرف

هشتمين امام از امامان دوازده‌گانه شيعه و از چهارده معصوم.
متن

الرضا، امام، هشتمين امام از امامان دوازده گانه شيعه و از چهارده معصوم. اين مقاله مشتمل بر چهار بخش است :

1) سوانح حيات. ابوالحسن على بن موسى عليه السلام، امام هشتم از امامان دوازده گانه شيعه و يكى از چهارده معصوم. امام كاظم عليه السلام، حضرت رضا را با كنيه ابوالحسن مى خواند ( ← ابن بابويه، ج 1، ص 14)؛ در منابع نيز اين كنيه براى امام رضا ذكر شده است (براى نمونه ← كلينى، ج 1، ص 486؛ مفيد، 1413، ص 22، 34؛ ابن شهرآشوب، ج 4، ص 366). چون كنيه امام كاظم و امام هادى نيز ابوالحسن بوده است، در منابع حديثى شيعه، براى تمايز روايات امام رضا، آن حضرت را ابوالحسن ثانى خوانده اند (براى نمونه ← كتاب القاب الرسول و عترته، ص 63؛ طوسى، 1415، ص 339؛ طبرِسى، 1406، ص 48؛ نيز ← مازندرانى، ج 1، ص 55). از كنيه هاى خاص امام رضا، ابوعلى و ابومحمد نيز بوده است ( ← ابن شهرآشوب، همانجا؛ دلائل الامامة، ص 359؛ خصيبى، ص 279؛ قس ابوالفرج اصفهانى، ص 561ـ:562 ابوبكر). لقب مشهور آن حضرت، رضا است. سمعانى (ج 3، ص 74) ذيل رضا فقط از امام على بن موسى ياد كرده و اين لقب را خاص آن حضرت دانسته است. به روايت طبرى (ج 8، ص 554)، چون مأمون حضرت رضا را به ولايتعهدى برگزيد، وى را «الرضى مِن آل محمد» خواند. گويا چنين گمانى در ميان مخالفان اهل بيت شايع بوده است، اما به روايت ابن بابويه (ج 1، ص 13) امام جواد عليه السلام با رد اين مطلب فرمود كه خدا او را رضا ناميد زيرا خدا و پيامبر و ائمه از او خشنود و دشمنان و دوستان به او راضى بودند، حال آنكه براى هيچ يك از پدرانش چنين چيزى رخ نداد. همچنين گفته شده كه امام كاظم نيز او را رضا مى خواند ( ← همان، ج 1، ص 14). القاب ديگرى نيز براى آن حضرت ذكر كرده اند، ازجمله: صابر، رَضِىّ، وَفِىّ، زكىّ و ولىّ ( ← ابن طلحه شافعى، ج 2، ص 129؛ ابن صبّاغ، ج 2، ص 971؛ براى ديگر القاب ← ابن شهرآشوب، ج 4، ص 366ـ367). نقش نگين انگشترى پدرش «حَسْبِىَاللّهُ» بود (ابن بابويه، ج 2، ص 59) كه خود نيز آن را به دست مى كرد (كلينى، ج 6، ص 473ـ 474) و انگشترى نيز با نقش «ماشاءَاللّه لاقوّةَ الّا باللّه» داشت (همان، ج 6، ص 473ـ 474؛ قس دلائل الامامة، همانجا: «العزّه للّه»؛ مجلسى، ج 49، ص :7 ولى اللّه). امام رضا فرزند ارشد امام كاظم بود (نوبختى، ص 87؛ نيز ← كلينى، ج 1، ص 311) و مادر ايشان كنيز (اُمُّ وَلَد) و كنيه اش امّالبنين بود (كلينى، ج 1، ص 486). نام و زادگاه مادر آن حضرت در روايات و منابع متفاوت آمده است. بنابه روايتى، حُمَيده مُصَفّاة مادر امام كاظم، كنيزى باكره به نام تُكتَم را كه غيرعرب و پرورش يافته محيط اسلامى و از لحاظ عقل و ديانت و ادب از بهترين زنان بود، خريد و به امام كاظم بخشيد. پس از آنكه تكتم امام رضا را به دنيا آورد، امام كاظم او را طاهره ناميد ( ← ابن بابويه، ج 1، ص 14ـ15). نامهاى ديگرى نيز براى مادر امام رضا ذكر كرده اند كه احتمالا از آن روست كه كنيزان با تغيير مالكانشان با اسمها و كنيه هاى گوناگون خوانده مى شدند ( ← شاكرى، ص 27). اين نامها عبارت اند از: سَكَن، اَرْوى، نَجمه، سَمّان، صَقر، خيزران، سلامه و شَهده (ابن بابويه، ج 1، ص 17؛ عمرى، ص 128؛ فتال نيشابورى، ج 1، ص 235؛ طبرسى، 1406، ص 49). از او با لقب شقراء (سرخ موى يا سرخ رنگ) نيز ياد شده است (ابن طلحه شافعى، ج 2، ص 128). درباره زادگاه وى نيز اختلاف هست، چنان كه او را مَرسيه (فتال نيشابورى، همانجا) اهل مريس در مصر (سمعانى، ج 5، ص 267) يا نوبيّه (ابن بابويه، ج 1، ص 26) اهل نوبه (سودان؛ سمعانى، ج 5، ص 530) دانسته اند. گفته شده قبرش در قبرستانى در منطقه عَوالى در مدينه است ( ← قمى، ص 513، پانويس 5). درباره روز و ماه و سال ولادت امام رضا اختلاف هست. بنابر قول مشهور، آن حضرت روز پنج شنبه 11 ذيقعده 148 در مدينه زاده شد ( ← فتال نيشابورى، ج 1، ص 236؛ طبرسى، 1406، ص 48ـ49؛ نيز ← كلينى، ج 1، ص 486؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص :247 سال 148 بدون ذكر ماه و روز ولادت). بااين حال، اقوال ديگرى نيز در اين باره ذكر شده است از جمله سال ولادت آن حضرت را 151 ( ← قمى، ص 513؛ ابن خلّكان، ج 3، ص 270) يا 153 (مسعودى، 1965ـ1979، ج 4، ص 324ـ325؛ ابن بابويه، ج 1، ص 18؛ قمى؛ ابن خلّكان، همانجاها) و روز و ماه را پانزدهم ذيقعده (قمى، همانجا)، يازدهم ربيع الاول (ابن بابويه، همانجا) يا ذيحجه (ابن طلحه شافعى، همانجا) و ششم، هفتم يا هشتم شوال (ابن خلّكان، همانجا) آورده اند.

امامت. امام رضا در ميان فرزندان حضرت كاظم از همه فاضل تر و در علم و صبر و تقوا از همه برتر بود. خاص و عام بر اين مطلب هم سخن بودند و به خوبى او را مى شناختند (مفيد، 1414الف، ج 2، ص 244). نصّ صريح و اشارات حضرت كاظم بر امامت آن حضرت نيز به اطلاع اصحاب امام رسيد. جمعى از ياران نزديك و اصحاب موثق ازجمله داوودبن كثير رقّى، محمدبن اسحاق، على بن يقطين و محمدبن سنان، نُصوص امام كاظم بر امامت رضا عليه السلام را روايت كرده اند ( ← همان، ج 2، ص 247ـ248). امام كاظم در مناسبتهاى مختلف به يارانش مى گفت كه پس از او، امامت برعهده فرزندش ابوالحسن على بن موسى است و بايد مسائل دينى خود را از او اخذ كنند. او همواره تأكيد مى كرد كه امام رضا وصى او، نوشته اش نوشته او، سخنش سخن او و فرستاده اش فرستاده اوست و پس از او، امام و صاحب امر و حجت خدا بر مردم خواهد بود. امام كاظم در مدينه و بصره و بغداد بر امامت و جانشينى حضرت رضا پس از خود تأكيد كرده و يارانش را بر اين امر گواه گرفته و حتى از زندان يادداشتهايى دالّ بر اين مطلب براى يارانش فرستاده بود. آن حضرت در واپسين سال زندگانى اش از على (حضرت رضا) نام مى برد و جانشينى او را در مقام امامت يادآور مى شد و گاه مى فرمود تا به على (حضرت رضا) تبريك بگويند. امام كاظم در مدينه هفده تن از اولاد على و فاطمه عليهماالسلام را گرد آورد، و آنان بر امامت حضرت رضا شهادت دادند. همچنين نامه اى در اين باره نوشت و شصت تن از بزرگان مدينه را بر آن گواه گرفت. ايشان در ملأعام نيز جانشينى او را اعلام كرد. براساس پاره اى روايات، امام كاظم حضرت رضا را در دوران طفوليت در دامان خود مى گرفت و به او محبت مى كرد و به بعضى از يارانش جانشينى او را اطلاع مى داد ( ← كلينى، ج 1، ص 311ـ319؛ ابن بابويه، ج 1، ص 20ـ33؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص 249ـ 253). افزون بر اين، نام امام رضا در روايات متعددى جزو امامان دوازده گانه ياد شده است ( ← ابن بابويه، ج 1، ص 40ـ51).

امام در مدينه. امام رضا تا 179 كه پدر بزرگوارش در مدينه بود ( ← ابن اثير، ج 6، ص 164) از محضر او بهره مى برد ( ← مفيد، 1414الف، ج 2، ص 252) و امام كاظم همواره بر وكالت امام رضا در زمان حيات خويش و وصايت او پس از وفاتش تأكيد مى كرد ( ← ابن بابويه، ج 1، ص 26ـ28). در 179 هارون امام كاظم را در مدينه دستگير كرد و با خود به عراق برد ( ← ابن اثير، همانجا)، اما حضرت رضا در مدينه ماند و امام كاظم نيز يادداشتها و دستورات و گاه اموالى براى او مى فرستاد و به يارانش مى گفت اگر از وى طلبى دارند، از او بگيرند و اگر ناگزير به ديدار با او باشند، تنها با نامه وى چنين كنند. امام رضا نيز به ارشاد مسلمانان مى پرداخت و به امور شيعيان رسيدگى مى كرد. امام كاظم هنگام وفات بار ديگر حضرت رضا را به عنوان وصى خود نام برد و سفارشهاى لازم را به او كرد و وصاياى امامان پيشين را به او يادآور شد ( ← ابن بابويه، ج 1، ص 27، 33ـ40). او سرپرستى اموال و اولاد و همسران و مادران فرزندان خود را به حضرت رضا سپرد، بى آنكه براى ديگر فرزندان خود حق تصرف در چيزى قرار دهد و در اين اقدام، چند نفر را به شهادت طلبيد و آنها گواهى مكتوب دادند. اين مطلب موجب شد تا عباس برادر امام رضا پس از شهادت امام كاظم، با سخنان ناشايست و نسنجيده اى درباره حضرت رضا و امام كاظم، زبان به اعتراض بگشايد. اما امام رضا با آرامش و بردبارى و گذشت با او سخن گفت و ثابت شد كه حق با امام است ( ← كلينى، ج 1، ص 316ـ319). پس از شهادت امام كاظم عليه السلام در رجب 183، حضرت رضا در 35 سالگى عهده دار مقام امامت شد ( ← الكاظم*، امام). سه تن از خلفاى عباسى، هارون (حك : 170ـ 193) و امين (حك : 193ـ198) و مأمون (حك : 198ـ218) با ايشان در دوره امامت، معاصر بودند (ابن بابويه، ج 1، ص 19) و مدت امامت آن حضرت نزديك بيست سال (دو ـ سه ماه كم) بود ( ← كلينى، ج 1، ص 492؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص 247؛ قس نوبختى، ص :87 بيست سال و هفت ماه؛ ابن بابويه، همانجا: بيست سال و چهار ماه). امام رضا درباره امامت خويش و جانشينى پدرش تقيه نمى كرد، هرچند به فرموده امام كاظم و به پيروى از روش پيامبر اكرم در اظهار دعوت، ابتدا از اعلام عمومى امامت خويش خوددارى كرد و فقط خاندان و ياران مورد اعتماد خود را از آن آگاه ساخت ( ← ابن بابويه، ج 1، ص 26، ج 2، ص 213ـ214). امام به گونه اى رفتار مى كرد تا حساسيت دستگاه خلافت را برنينگيزد. مأموران و جاسوسان هارون در مدينه امام را زيرنظر داشتند و حتى آمدوشد امام را به بازار مدينه گزارش مى كردند ( ← همان، ج 2، ص 205). بنابر روايتى، يك بار هارون امام را احضار كرد تا به او آسيبى برساند، اما نتوانست نقشه خود را عملى كند و امام را با احترام بازگرداند ( ← مجلسى، ج 49، ص 116). هارون كه از پيامد قتل امام كاظم نگران بود، با وجود وسوسه هاى اطرافيانش، ديگر متعرض امام رضا نشد ( ← ابن بابويه، ج 2، ص225ـ226). امام نيز به رغم نگرانيهاى يارانش از خشم هارون، با پشت گرمى به يارى حق، آشكارا به امامت خود دعوت مى كرد ( ← كلينى، ج 8 ، ص 257ـ258؛ ابن بابويه، ج 2، ص 226). محل اقامت امام رضا، صِرْيا از آباديهاى مدينه بود كه امام كاظم بنياد نهاده و آباد كرده بود (خليل بن احمد، ج 4، ص 402؛، نيز ← حِمْيَرى، ص 377ـ 378؛ قطب راوندى، ج1، ص365؛ ابن شهرآشوب، ج4، ص338، 382ـ383) و يارانش آنجا با وى ديدار مى كردند. امام رضا گاه نيز در حَمراء (حَمراءالاسد*) در جنوب مدينه ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 208) و خاخ يا روضه خاخ در سمت راست حمراءالاسد منزل مى كرد ( ← فيروزآبادى، ص 125). امام رضا در روزگار خويش سرور و بزرگ بنى هاشم بود و به گفته ذهبى (ج 9، ص 392)، چنان منزلت و موقعيتى داشت كه شايسته مقام خلافت بود. باوجود اين، امام رضا، چنان كه خود مى فرمود، هيچ گاه در انديشه خلافت نبود ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 167) و به پيروى از روش و سياستى كه پدرانش، پس از شهادت امام حسين عليه السلام پيش گرفته بودند، از تأييد رسمى و همراهى با قيامهاى علويان خوددارى مى كرد. ازاين رو، زيديان كه روش مبارزه مسلحانه را دنبال مى كردند، با آن حضرت مخالف بودند ( ← قطب راوندى، ج 1، ص 341ـ342، 364ـ365؛ علويان*). از نظر امام رضا، وقتى زمامدارانى حاكم اند كه هيچ گونه امر به معروف و نهى از منكرى را برنمى تابند، راه مبارزه درگيرى مسلحانه نيست كه نه توفيق شكيبايى در آن اميد مى رود و نه اجر و نتايجى در پى دارد ( ← يعقوبى، ج 2، ص 453). بر اين اساس، امام رضا تقاضاى محمدبن سليمان علوى را براى اتحاد و همراهى با او نپذيرفت ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 207ـ208). همچنين، گفته شده كه امام در ديدار با عموى خود، محمدبن جعفر نيز وى را از مخالفت با روش پدر و برادر خويش (امام صادق و امام كاظم) برحذر داشت و به نافرجام بودن قيام وى هشدار داد. امام حتى با برادرش، زيدالنار، نيز درشتى كرد و او را ترك گفت ( ← همان، ج 2، ص 234ـ 237). امام رضا وضع موجود را در روزگار خويش حاكميت دولت باطل و دستگاه ستمكاران مى خواند ( ← كلينى، ج 8، ص 247) و ياران خود را به خويشتن دارى و صبر در مقابل سختيها و آزار مخالفان دعوت مى كرد ( ← همان، ج 8، ص 247، 346ـ348). امام با تبيين مفهوم «اولوالامر» و لزوم اطاعت از آنها ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 100ـ101) بر پيروى از ائمه اهل بيت تأكيد كرده و پيشوايى ستمگران و فرمان بردارى از آنان را باطل و نادرست دانسته است ( ← ابن شعبه، ص 438، 443، 461). از ياران امام رضا نيز كسانى بوده اند كه ضمن همراهى ظاهرى با حكومت، با امام مراوده داشتند و آسيب و ستم را از شيعيان دفع و از آنان حمايت مى كردند ( ← كلينى، ج 5، ص 110ـ111، درباره على بن يقطين و حسن بن حسين انبارى). ده سال نخست امامت حضرت رضا (183ـ193) در زمان هارون گذشت. هارون در 192 براى فرونشاندن شورش رافع بن ليث* عازم خراسان شد، اما در 193 در ميانه راه در طوس درگذشت. امين پسر و وليعهد نخست او در بغداد به خلافت نشست و مأمون پسر ديگر و وليعهد دوم او، كه همراه هارون به خراسان رفته بود، در مرو، مركز خراسان، مستقر شد. در 193 اختلاف ميان امين و مأمون آغاز شد و در 194 امين، مأمون را از ولايتعهدى خلع كرد و پسر خود، موسى، را وليعهد ناميد. در پى آن، اختلاف افزايش يافت و پس از چندى لشكركشى و جنگ، سرانجام بغداد پايتخت خلافت به تصرف سرداران مأمون درآمد و امين در 23 يا 24 محرّم 198 كشته شد ( ← ابن اثير، ج 6، ص 207، 221ـ222، 227ـ235، 278ـ 289؛ امين*؛ مأمون*). امام رضا كه بنا به روايتى به يكى از اصحاب خود خبر داده بود كه مأمون امين را خواهد كشت ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 209؛ نيز ← طبرسى، 1417، ج 2، ص 56)، خود را از درگيريهاى آن دو دور نگاه داشت. در حقيقت، دوران خلافت امين را مى توان ايام آرامش ناميد كه امام رضا در پرتو آن، فرصت يافت رسالت خود را در نشر تعاليم صحيح اسلامى انجام دهد. اما آن دوره از زندگى امام رضا كه هم زمان با خلافت مأمون است، اهميت بيشترى يافته و شخصيت امام به گونه اى بارز در رويدادها و تحولات اين دوره تأثير گذارده است ( ← مأمون*). در سال 200 مأمون نامه اى به امام رضا نوشت و آن حضرت را از مدينه به ]مرو، پايتخت خود در[ خراسان، دعوت كرد. امام از پذيرفتن دعوت وى به عللى عذر آورد، اما مأمون پيوسته با آن حضرت مكاتبه مى كرد و اصرار مى ورزيد. چون امام دريافت كه چاره اى جز پذيرفتن ندارد، روانه خراسان شد (كلينى، ج 1، ص 488ـ489). در اين روايت به اين مطلب كه مأمون خواسته است خلافت يا ولايتعهدى خود را به امام رضا واگذار كند، اشاره اى نشده است. اگر هم از آغاز چنين تصميمى داشته، مى خواسته است مسئله ولايتعهدى و بيعت با آن حضرت تا آشكار شدن آن در مرو، نهان و پوشيده بماند ( ← قاضى نعمان، ج 3، جزء14، ص 338؛ محمدبن حسين بيهقى، ص 170ـ 171). بنابراين، مأمون بدون هيچ گونه اطلاع قبلى يا اختيارى از سوى امام آن حضرت را از مدينه به مرو فراخواند. مأمون در پايان سال 200 (نوبختى، ص 87؛ سعدبن عبداللّه اشعرى، ص 95) رَجاءبن ابى ضحّاك (متوفى 226)، از كارگزاران دولت عباسى ( ← صَفَدى، ج 14، ص 104)، را كه خويشاوند فضل بن سهل بود، همراه فرناس خادم (در بعضى روايات شيعه: ياسر خادم) به مدينه فرستاد و مأمور كرد امام رضا را به مرو آورند ( ← يعقوبى، ج 2، ص 448؛ طبرى، ج 8، ص 544؛ ابن بابويه، ج 2، ص 147، 180؛ قس ابوالفرج اصفهانى، ص 562؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص :259 كه جَلودى را فرستاده مأمون نزد امام رضا ياد كرده اند). مأمون همچنين از گروهى از خاندان ابوطالب كه در مدينه بودند، خواست تا همراه امام رضا نزد وى به خراسان روند (مفيد، همانجا). امام پيش از حركت، به مسجد پيامبر اكرم رفت و در حالى كه مى گريست، با رسول خدا وداع كرد. روايات حاكى از اين است كه امام مى فرمود در غربت خواهم مرد و مرا كنار هارون به خاك خواهند سپرد. همچنين خانواده اش را گردآورد و از آنان خواست براى او با صداى بلند گريه كنند و فرمود هرگز نزد خانواده اش باز نخواهدگشت. امام در راه خراسان و نيز در مرو از رحلت قريب الوقوع خود سخن مى گفت و به بعضى از اصحاب خود مى فرمود كه مأمون او را ناجوانمردانه خواهد كشت ( ← ابن بابويه، ج 1، ص 204، ج 2، ص 216ـ218). امام با اين رفتار و سخنان مى خواست ناخشنودى خود را از اين سفر نشان دهد؛ چنان كه هيچ كس از خانواده خود، حتى فرزند خردسالش حضرت جواد را با خود نبرد (عاملى، ص 315). درباره مسير امام رضا از مدينه تا مرو اختلاف هست. به نوشته پاره اى منابع، امام رضا نخست به مكه رفت و سپس به سفر خود ادامه داد ( ← مسعودى، 1409، ص 223؛ قطب راوندى، ج 1، ص 372). به گزارش يعقوبى (ج 2، ص 448) امام از مدينه به بغداد رفت و سپس از راه بصره (به تعبير منابع: ماه البصره) رهسپار مرو شد. محمدبن حسين بيهقى (ص 171ـ172) نيز گفته است امام يك هفته در بغداد توقف كرد و بعد روانه مرو شد (قس ابن بابويه، ج 2، ص 225، كه روايتى از امام آورده است كه تأكيد مى كند حضرت هيچ گاه از بغداد ديدار نكرد). ابن طاووس (ص 130ـ131) نيز روايتى آورده است كه امام پس از گذر از بصره و بغداد، به قم رفت و شيعيان اين شهر از آن حضرت به گرمى استقبال كردند و بعدها در محل اقامت امام مدرسه اى ساخته شد (نيز ← قمى، ص 257). رافعى قزوينى (ج3، ص428) از سفر امام رضا به قزوين و اختفاى آن حضرت در خانه داوودبن سليمان غازى ياد كرده است. بااين همه، روايت مشهور، كه پاره اى منابع كهن بدان تصريح كرده اند، اين است كه به دستور مأمون امام رضا را از مدينه به بصره و سپس به اهواز آوردند. آنگاه از راه فارس به خراسان و مرو رساندند. مأمون سفارش كرده بود امام را از راه كوفه و قم عبور ندهند ( ← سعدبن عبداللّه اشعرى، همانجا؛ كلينى، ج 1، ص 489؛ ابن بابويه، ج 2، ص 149، 165، 180؛ ذهبى، ج 9، ص 390). چه، نگران بود كه احساسات شيعيان اين شهرها در دوستى با امام، براى او (مأمون) مشكلاتى ايجاد كند. منابع كهن از جزئيات مسير امام از فارس به خراسان هيچ گونه اطلاعى به دست نداده اند (براى تحقيقى تفصيلى درباره مسير حركت امام ← عرفان منش، ص 13ـ158). ظاهرآ امام پس از گذر از راه بُست* (ذهبى، همانجا) سوار در كجاوه اى نقره نشان كه بر ماده استر يا ماده شترى بسته شده بود، به نيشابور رسيد ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 134؛ حاكم نيشابورى، ص 208؛ بهاءالدين اربلى، ج 3، ص 144). چون بشارت ورود امام ميان ساكنان شهر پيچيد، ابن راهويه* (متوفى 238) و محمدبن اَسْلَم طوسى (متوفى 242)، از علماى سرشناس نيشابور، با چند هزار تن از مردم تا قريه مؤيديّه در بيرون نيشابور به پيشواز امام رفتند. عده اى از علما و اصحاب حديث اهل سنّت نيز از آن حضرت خواستند حديثى براى آنها بيان كند كه به حديث سلسلة الذهب معروف شده است. گفته اند آن روز 000،24 تن از كاتبان حديث، اين حديث را نوشتند ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 134ـ135؛ بهاءالدين اربلى، ج 3، ص 144ـ145؛ ابن صبّاغ، ج 2، ص 1002ـ1003؛ براى تفصيل ← سلسلة الذهب*، حديث). كراماتى درباره مدت اقامت امام در نيشابور نقل كرده اند، از جمله گفته اند امام در خانه اى كه اقامت داشت، بادامى كاشت كه درختى شد و سال بعد ميوه داد. همچنين، در محل اقامت امام حمامى خراب و قناتى باير بود كه با ورود امام آب آن قنات از نو روان شد و مردم آن حمام را بازساختند و به نام مبارك امام انتساب يافت و مردم به آن درخت و اين حمام تبرك مى جستند ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 132ـ 133، 135ـ136؛ حاكم نيشابورى، ص 208ـ210؛ ابن شهرآشوب، ج 4، ص 348). امام پس از چند روز اقامت در نيشابور، آنجا را ترك گفت (قندوزى، ج 3، ص 122) و پس از عبور از رباط سَعد و قريه حمراء به قريه سناباد رسيد (ابن بابويه، ج 2، ص 136، 211). گفته شده امام در آن قريه به قصر حُمَيدبن قَحْطَبه* رفت و وارد بارگاهى شد كه قبر هارون الرشيد در آن بود. حضرت كنار آن قبر خطى كشيد و فرمود اينجا آرامگاه من خواهد بود. سپس امام بازگشت و روانه سرخس شد (ابن بابويه، ج 2، ص 136ـ137) و سرانجام روز 10 جمادى الآخره 201 به مرو رسيد (قاضى نعمان، ج 3، جزء14، ص 340؛ قس ابن بابويه، ج 2، ص 165، كه تاريخ ورود امام به مرور را سال 200 نوشته است). مأمون كاروان امام و علويان همراه او را جاى داد و براى امام رضا خانه اى جداگانه و شايسته در نظر گرفت و به وى احترام بسيار گذارد (مسعودى، 1965ـ1979، ج 4، ص 324؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص259).

ولايتعهدى. در بدو ورود امام، فضل بن سهل* ملقب به ذوالرياستين، به ديدارش رفت و از حق و منزلت وى سخن گفت، اما امام از سخنان او دلگير شد. سپس امام نزد مأمون رفت و مأمون او را احترام بسيار كرد و گفت او را به سبب سن و منزلتش همچون عموى خود مى داند. مأمون بعدها علويان را به جاى ديگر انتقال داد و براى امام حجره اى در كاخ خويش اختصاص داد كه يك پرده با او فاصله داشت. فضل پيوسته با امام مكاتبه مى كرد يا نزد آن حضرت مى رفت و از قصد مأمون درباره سپردن زمام كار به امام و بيعت با آن حضرت سخن مى گفت، اما امام نمى پذيرفت (قاضى نعمان، همانجا). پس از چندى، مأمون خود با حضرت رضا وارد مذاكره شد و نخست از امام خواست مقام خلافت را بپذيرد و بر اين خواست اصرار ورزيد. اما امام فرمود اين كار را هرگز به اختيار خود نخواهد پذيرفت (ابن بابويه، ج 2، ص 139ـ140). در اين باره گفتگوهاى بسيارى صورت گرفت و چندروزى (و به قولى نزديك دو ماه) بدين منوال گذشت و امام به خواست مأمون تن نداد. پس از آن بود كه مأمون از امام خواست ولايتعهدى وى را بپذيرد (همان، ج 2، ص 140، 149؛ مفيد، همانجا). امام با پيشنهاد ولايتعهدى مأمون نيز به شدت مخالفت كرد. اما مأمون ديگر عذر امام را نپذيرفت و در سخنى تهديدآميز با نقل ماجراى شوراى شش نفره عمربن خطّاب هنگام مرگ و اجبار اميرمؤمنان على بن ابى طالب به شركت در آن شورا، امام را ناگزير از پذيرش ولايتعهدى دانست (مفيد، 1414الف، ج 2، ص 259ـ260؛ نيز ← ابن بابويه، ج 2، ص 140). امام ناچار ولايتعهدى را پذيرفت، به شرط آنكه در شئون حكومتى دخالت نكند، امر و نهى نكند، فتوايى ندهد، قضاوتى نكند، كسى را برنگمارد يا معزول نكند، آيين و روشى را دگرگون نسازد و فقط از دور و در مقام مشاور در كارها نظر كند (ابن بابويه، ج2، ص140،150؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص 260). مأمون واليان و سرداران و قضات و ديگران را امر كرد كه در مراسمى با لباس سبز گرد آيند تا با حضرت رضا بيعت كنند و مقررى يك ساله خود را دريافت كنند. در اين مراسم مأمون امام رضا را كنار خود نشاند، درحالى كه جامه سبز پوشيده و عمامه بر سر نهاده و شمشيرى حمايل كرده بود و پرچمهاى سبز بالاى سر او برافراشته بود. نخست عباس پسر مأمون و سپس رجال كشورى و لشكرى و بزرگان و ساير مردم با آن حضرت بيعت كردند. آنگاه امام به درخواست مأمون خطبه اى كوتاه ايراد كرد و فرمود: «ما به سبب قرابت با رسول خدا بر شما حقى داريم. شما نيز از اين جهت بر ما حقى داريد. هرگاه شما حق ما را ادا كرديد، ما نيز بايد حق شما را بگزاريم». درعين حال، امام كه از فرجام كار آگاه بود، به يكى از يارانش فرمود كه اين كار سرانجامى نخواهد داشت (قاضى نعمان، ج 3، جزء14، ص 340ـ342؛ ابن بابويه، ج 2، ص 146ـ147؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص261ـ 263). آنگاه مأمون خطبه اى درباره ولايتعهدى امام رضا و بيعت با وى خواند و اموالى بسيار خرج كرد و به سرداران خود عطا داد. تنها چند تن از بيعت با امام سر باز زدند كه مأمون آنان را زندانى كرد (ابن بابويه، ج 2، ص 150). شيخ مفيد (1413، ص 22) ماه رمضان سال 201 را يادآور رويداد فرخنده و مسرت بخش بيعت با امام رضا دانسته است كه در آن حق خاندان پيامبر آشكار شد و منافقان خوار شدند. از شاعرانى كه در مدح امام رضا شعر سروده اند، ابونواس (متوفى 198) و دعبل بن على خزاعى (متوفى 246) شاعران شيعه مذهب بوده اند ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 141ـ143؛ ذهبى، ج 9، ص 389). مأمون پس از آنكه حضرت رضا را وليعهد و خليفه پس از خود قرار داد، به لشكريان خود دستور داد جامه سياه را كه نشانه عباسيان بود كنار نهند و جامه سبز بپوشند و در اين باره نامه هايى به شهرها و ولايات نوشت. اين امر در رمضان 201 رخ داد (يعقوبى، ج 2، ص 448؛ طبرى، ج 8، ص 554، 558؛ بهاءالدين اربلى، ج 3، ص 171؛ قس قمى، ص 514، كه برخلاف اغلب منابع، بيعت گرفتن مأمون به ولايتعهدى حضرت رضا را آخر سال 200 نوشته است). به روايت ابن حبيب (ص 201) كسانى نيز به عنوان رياست شُرطه و حَرَس و حجابت امام تعيين شدند. به فرمان مأمون، نام حضرت رضا را به عنوان وليعهد بر سكه ها و طراز جامه ها نوشتند و مقرر شد در همه سرزمينهاى اسلامى پس از نام مأمون، نام امام رضا در خطبه ياد شود (مسعودى، 1965ـ1979، ج 4، ص 324؛ محمدبن حسين بيهقى، ص 172). روى اين سكه ها نام امام به صورت «الاميرالرضا ولى عهد المسلمين على بن موسى» در كنار نام مأمون و ذوالرياستين آمده و در شهرهاى مرو، سمرقند، نيشابور، محمديه (رى)، اصفهان و فارس ضرب شده است ( ← سرفراز و آورزمانى، ص 171ـ 178). تاريخ ضرب آنها از 202 تا 207 است كه نشان مى دهد پس از وفات امام همچنان سكه به نام ايشان زده اند (سهيلى خوانسارى، ص 78ـ79؛ براى پژوهشى جديد در اين باره ← رضائى باغ بيدى، ص 397ـ406). بهاءالدين اربلى (متوفى 693) محدّث و مورخ امامى گفته است عهدنامه اى كه مأمون درباره ولايتعهدى امام رضا نوشته و مطالبى كه آن حضرت در ميان سطور آن عهدنامه و در پشت آن نوشته بود، در سال 670 در دست يكى از خادمان حرم امام ديده و متن آن را در كتاب كشف الغمة فى معرفة الائمة (تأليف 687) آورده است. در اين عهدنامه كه تاريخ آن دوشنبه 7 رمضان 201 است، مأمون خلافت را پايه دين و رشته اتحاد مسلمانان دانسته و گفته است مردم بايد از فرمان خليفه اطاعت كنند و وى را در اجراى عدالت يارى دهند. پس با نقل قولى از عمر درباره اهميت خلافت، كار خود را در انتخاب وليعهد، با اقدام عمر در تعيين جانشين مقايسه كرده و گفته است كه حضرت رضا را به سبب شايستگيهايى مانند علم و فضل و پرهيزكارى و پارسايى به ولايتعهدى برگزيده است. همچنين، بر طبق اين عهدنامه، امام براى مأمون لقب رسمى اش اميرالمؤمنين را به كاربرده و بيان كرده است كه حقى را كه ديگران درباره ائمه نمى شناختند، او شناخت و با تعيين امام به ولايتعهدى، رشته خويشاوندى را پيوست، دلها را ايمن گرداند و آنان را كه به نابودى نزديك بودند، زنده و توانگر ساخت و اين همه را براى خشنودى خدا كرد. گفته شده است كسانى از بزرگان علما و امرا، ازجمله عبداللّه بن طاهربن حسين بر اين عهدنامه شهادت دادند ( ← ج 3، ص172ـ 179). در ربع اول سده هشتم رشيدالدين فضل اللّه همدانى (ص 6) و هندوشاه نخجوانى (ص 158) از وجود نسخه عهدنامه ولايتعهدى در مشهد امام رضا در طوس خبر داده اند. چون عيد فطر سال 201 فرا رسيد، مأمون از امام رضا خواست نماز و خطبه عيد را برگزار كند تا كار ولايتعهدى استوار شود، دلهاى مردم و سپاهيان آرام گيرد و فضل و كمال امام را بشناسند. امام با توجه به شروطى كه براى قبول ولايتعهدى نهاده بود، نپذيرفت. چون مأمون اصرار ورزيد، امام فرمود كه همچون رسول خدا به نماز خواهد رفت و مأمون پذيرفت. امام با آدابى همچون روش پيامبر تكبيرگويان از خانه خارج شد. مردم نيز همراه حضرت صداى خود را به تكبير بلند كردند. شهر مرو از صداى گريه و صيحه مردم به خود لرزيد. سپاهيان نيز از اسبها به زير آمدند و برهنه پاى با امام همراه شدند. چون اين خبر به مأمون رسيد به امام پيغام فرستاد كه ايشان را به زحمت افكنده و بهتر است بازگردد. امام هم كفش خواست و سواره بازگشت و كار نماز پريشان ماند ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 150ـ151؛ بهاءالدين اربلى، ج 3، ص 106ـ107). در آغاز ولايتعهدى امام رضا چندى باران نباريد. مأمون از امام خواست براى نزول باران دعا كند. امام پذيرفت و روز دوشنبه را براى اين كار تعيين فرمود. امام صبح هنگام همراه مردم روانه صحرا شد، بر منبر رفت و از خداوند طلب باران كرد. در پى آن ابرها در آسمان پديدار گشت و چون مردم به خانه هاى خود بازگشتند، بارانى تند باريدن گرفت. جمعيتى بسيار گرد امام فراهم آمد و مردم به حضرت رضا براى اين كرامت تهنيت گفتند. امام نيز مردم را به تقوا و فرمان بردارى از خدا، سپاسگزارى نعمتهاى او و يارى مؤمنان به يكديگر سفارش كرد. اما همين امر باعث شد افرادى بر مقام و محبوبيت امام رشك ورزند و نزد مأمون برضد امام زبان گشايند. از سوى ديگر، امام همچون گذشته به ارشاد مى پرداخت و مردم مجذوب مقام علمى آن حضرت مى شدند و اين مايه نگرانى مأمون بود ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 167ـ174؛ براى تحليل ولايتعهدى ← بخش دوم مقاله).

وقايع پس از ولايتعهدى. در ماجراى ولايتعهدى، مأمون به واليان خويش دستور داد براى وليعهدى حضرت رضا بيعت بگيرند. گروهى بيعت كردند، اما عباسيان و طرفدارانشان در بغداد، از ولايتعهدى امام رضا اظهار ناخشنودى و از بيعت به نام آن حضرت و پوشيدن لباس سبز خوددارى كردند و با ابراهيم بن مهدى* عباسى معروف به ابن شَكله، عموى مأمون كه مردى آوازه خوان و عودنواز و مى خواره بود، بيعت كردند و او را مبارك ناميدند و مأمون را خلع كردند (يعقوبى، ج 2، ص 450؛ طبرى، ج 8، ص 554ـ555، 557؛ مسعودى، 1965ـ1979، ج 4، ص 324؛ ابن بابويه، ج 2، ص 165ـ166). ديگر ولايات خلافت نيز دستخوش هرج ومرج شد. خوارج در سيستان و فارس و كرمان، بابك در آذربايجان و حاتم پسر هرثمة بن اعين در ارمنستان سر به شورش برداشته بودند ( ← يعقوبى، ج 2، ص 462ـ463؛ تاريخ سيستان، ص 156ـ180؛ براى تفصيل بيشتر ← مأمون*). در اين هنگام فضل بن سهل كه زمام امور كشورى و لشكرى را در دست داشت، چنان بر رأى مأمون نفوذ داشت كه بغداديان مى گفتند او مأمون را مجنون و اسير جادوى خويش كرده است (ابن بابويه، همانجا؛ ابن اثير، ج 6، ص 346). براساس برخى گزارشها، عباسيان در بغداد، ولايتعهدى حضرت رضا را نقشه و دسيسه فضل بن سهل براى بيرون كردن خلافت از خاندان عباسيان مى دانستند و نگران بودند كه فضل به يارى برادرش حسن و با تعلقات نژادى و وابستگى پيشين خاندان او به آيين زردشتى، دولت عربى عباسيان را سرنگون سازد ( ← يعقوبى، ج 2، ص 450؛ طبرى، ج 8، ص 549، 555). فضل وخامت اوضاع و اخبار شورش بغداد را از مأمون پنهان مى كرد و به او گزارش مى داد كه مردم بغداد ابراهيم بن مهدى را فقط به عنوان فرماندار خويش برگزيده اند. امام رضا كه ادامه اين وضع را به صلاح امت نمى دانست، در پى تقاضاى جمعى از امراى لشكر، در اقدامى صادقانه مأمون را از جنگ و آشوبى كه مردم از هنگام كشته شدن امين به آن گرفتار بودند، خبر داد و به وى گفت كه فضل اخبار بغداد و نارضايى مردم از خودش و برادرش حسن و حتى ناخشنودى آنان از ولايتعهدى آن حضرت را نهان مى دارد و مردم بغداد با ابراهيم بن مهدى بيعت خلافت كرده اند و ميان ابراهيم و حسن بن سهل جنگ برپا است. مأمون در اين باره تحقيق كرد و عده اى از امراى لشكر نيز همين سخنان را گفتند (طبرى، ج 8، ص 564ـ565؛ نيز ← ابن بابويه، ج 2، ص 145). چون راستى اين گفته ها و گزارشها بر مأمون آشكار شد، در 202 به عزم آرام ساختن اوضاع عراق از مرو رهسپار بغداد شد (طبرى، ج 8، ص 565). مأمون را امام رضا و فضل همراهى مى كردند (يعقوبى، ج 2، ص 451). در سرخس، گروهى فضل را در حمام به قتل رساندند. قاتلان وى از اطرافيان مأمون بودند كه به امر او بدين كار دست زدند، اما مأمون براى آنكه نقشه اش فاش نشود، آنان و عده اى ديگر را كشت (طبرى، همانجا) و در مرگ فضل سخت بى تابى كرد (يعقوبى، ج 2، ص 452؛ براى تفصيل بيشتر ← فضل بن سهل*). بدين ترتيب، مأمون فضل را كه مايه نارضايى و شورش عباسيان مى دانست، از ميان برداشت. گفته شده كه مأمون نخست قصد داشت امام رضا و فضل را هم زمان در حمام به قتل رساند، اما امام با هشيارى توطئه او را نافرجام گذارد. در پى آن، مأمون به حضرت رضا متوسل شد تا شورش هواخواهان فضل را كه بر در كاخ مأمون گرد آمده بودند، با مدارا آرام و آنان را متفرق سازد ( ← مفيد، 1414الف، ج 2، ص 266ـ267). از پاره اى روايات برمى آيد كه مأمون پس از آن، امام را سخت تحت نظر و در حبس قرار داد ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 183).

وفات. مأمون چون به طوس رسيد، چند روزى آنجا ماند (طبرى، ج 8، ص 566، 568). امام در طوس سه روز بيمار شد ( ← يعقوبى، ج 2، ص 453؛ قس قاضى نعمان، ج 3، جزء14، ص 343). در پى آن، بنابر مشهور، امام رضا در آخر ماه صفر سال 203 در قريه سناباد طوس درگذشت ( ← يعقوبى، همانجا؛ نوبختى، ص 86؛ طبرى، ج 8، ص 568؛ طبرسى، 1417، ج 2، ص 41؛ براى ديگر اقوال، درباره تاريخ وفات امام رضا ← قمى، ص 514؛ مسعودى، 1409، ص 228؛ نجاشى، ص 100؛ ابن خلّكان، ج 3، ص 270؛ مجلسى، ج 49، ص 292ـ293). امام رضا هنگام وفات ــاگر تولد آن حضرت را 148 و وفات او را 203 بدانيم ــ 55 ساله بوده است (كلينى، ج 1، ص 486؛ مفيد، 1414ج، ص 479؛ براى اقوال ديگر ← يعقوبى، ج 2، ص :453 44 سال؛ مسعودى، 1965ـ1979، ج 4، ص :300 49 سال و شش ماه، ج 4، ص :324 53 سال؛ ابن بابويه، ج 2، ص :166 49 سال و شش ماه و 52 سال؛ على بن زيد بيهقى، 1410، ج 1، ص :426 47 سال). درباره اينكه امام رضا به مرگ طبيعى وفات يافته يا مسموم شده است، ميان مورخان اختلاف هست. طبرى (همانجا) و برخى ديگر از مورخان ( ← ابن اعثم كوفى، ج 8، ص 424؛ مسعودى، 1965ـ1979، ج 4، ص 324؛ ابن اثير، ج 6، ص 351؛ ابن خلّكان، همانجا) سبب وفات حضرت را زياده روى در خوردنِ انگور ذكر كرده اند. اما چنين نسبتى به امام عجيب و نارواست (عاملى، ص 410). بيشتر مورخان وفات امام را به علت مسموميت ذكر كرده اند ( ← يعقوبى، همانجا؛ مسعودى، 1965ـ1979، ج4، ص300؛ ابن حِبّان، ج8، ص456ـ 457؛ على بن زيد بيهقى، 1388، ص 83). درباره چگونگى مسموم شدن امام نيز روايات گوناگون است. در پاره اى از آنها گفته اند امام با انگور ( ← ابوالفرج اصفهانى، ص 567) و طبق برخى روايات، با انار يا آب انار ( ← يعقوبى، همانجا؛ مسعودى، 1409، همانجا؛ ابوالفرج اصفهانى، ص 566ـ567؛ مفيد، 1414ج، همانجا) و به روايتى با عسل ( ← على بن زيد بيهقى، 1410، همانجا) مسموم شده است. طبق پاره اى روايات مأمون خود به امام زهر خورانيد ( ← مسعودى، 1409؛ ابن حبّان؛ ابوالفرج اصفهانى؛ مفيد، همانجاها). حتى قاضى ابوالقاسم تنوخى (متوفى 342؛ ← تنوخى*، خاندان) در قصيده اش در رد ابن معتز عباسى (متوفى 296) مسموم شدن امام عليه السلام به دست مأمون را مسلّم دانسته است ( ← ابن اسفنديار، ص 100ـ101). اما به روايت يعقوبى (همانجا) على بن هشام سردار عباسى امام را مسموم ساخت. بعضى مورخان معاصر اين كار را به دست يكى از هواداران خاندان عباسى يا اطرافيان مأمون دانسته اند ( ← رفاعى، ج 1، ص 267ـ268؛ احمد امين، ج 3، ص 295ـ296). امام يك روز (قاضى نعمان، ج 3، جزء 14، ص 344) و به قولى دو روز ( ← مفيد، 1414الف، ج 2، ص 270) پس از مسموميت درگذشت. در ميان مورخان شيعه نيز درباره چگونگى وفات امام اختلاف هست. شيخ مفيد اين عقيده را ترجيح داده است كه امام به علت مسموميت درگذشته است، هرچند مى گويد با قطع و يقين نمى توان در اين باره نظر داد ( 1414ب، ص 132؛ قس همو، 1414الف، ج 2، ص 270ـ271). بهاءالدين اربلى (ج 3، ص 112) نقل كرده كه رضى الدين على بن طاووس (متوفى 664) منكر مسموم شدن حضرت رضا بوده و خود نيز همين قول را پذيرفته است. بااين حال، ابن بابويه، محدّث بزرگ شيعه، ضمن نقل رواياتى معتقد بوده كه حضرت رضا به دست خود مأمون يا به امر وى مسموم شده است ( ← ج 2، ص 166، 237ـ250). علامه مجلسى (ج 49، ص 311ـ313) از گفتار ابن بابويه و شيخ مفيد جانبدارى كرده و آن را قول مشهورتر در ميان شيعيان دانسته است. وفات ناگهانى فضل بن سهل و امام رضا ــكه حضور وى هرگونه سازش با جبهه مخالف و قدرتمند عباسيان را در بغداد ناممكن مى ساخت ــ درحقيقت اين حدس را قوت مى بخشد كه مأمون در مرگ امام و فضل دست داشته است (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل «على الرضا»). مأمون يك شبانه روز خبر وفات امام را پوشيده داشت. آنگاه خبر درگذشت امام را به محمدبن جعفر، عموى امام رضا و جمعى از آل ابى طالب كه در خراسان بودند، داد و گريه و اندوه بسيار كرد و پيكر مطهر امام را كه سالم بود، به آنان نشان داد (ابوالفرج اصفهانى، ص 567؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص 271) و چند روزى از خوردن و آشاميدن و هرگونه لذتى چشم پوشيد. همچنين مأمون نامه اى حاكى از اندوه به حسن بن سهل و دردنامه اى نيز به خاندان عباسى و مردم بغداد نوشت كه على بن موسى كه ولايتعهدى او موجب خشم و نارضايى آنان بوده، وفات يافته است و ديگر مانعى براى اطاعت آنان از خليفه نيست (طبرى، ج 8، ص 568). با توجه به اين رفتار مأمون، سبط ابن جوزى (ص 318) وى را از مسموم كردن امام مبرا دانسته است. اما از همان آغاز انگشت اتهام متوجه مأمون بود. روز پس از وفات امام، مردم اجتماع كردند و گفتند وى امام را مظلومانه كشته است. مأمون از محمدبن جعفر خواست تا مردم را متفرق سازد و دستور داد پيكر پاك امام را شبانه غسل دادند و كفن كردند (ابن بابويه، ج 2، ص 241ـ242). گفته اند مأمون بر پيكر امام نماز خواند و خود آن را تا محل خاكسپارى تشييع كرد ( ← طبرى، همانجا؛ قس ابن بابويه، ج 2، ص 243ـ244، كه گفته است امام جواد عليه السلام پيش از مأمون پدرش را غسل داده و كفن كرده و بر آن نماز خوانده بود). امام را در قبه اى كه مأمون در سراى حُمَيْدبن قحطبه در روستاى سناباد در شهر نوقان از نواحى طوس ساخته بود، كنار قبر هارون و در سمت قبله آن دفن كردند ( ← ابن بابويه، ج 1، ص 18ـ19؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص 271). از آن پس قبه هارونى به مشهد مشهور شد و به تدريج شهرى به نام مشهدالرضا يا مشهد طوس يا مشهد در اطراف آن به وجود آمد كه زيارتگاه مؤمنان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام شد ( ← بخش :4 حرم رضوى؛ آستان قدس رضوى*).

شمايل و سيره امام. امام قدى ميانه داشت (ابن صبّاغ، ج 2، ص 971) و رنگ پوستش بسيار تيره يا گندمگون بود ( ← ابن معتز، قسم 1، ص 693؛ عمرى، ص 128؛ دلائل الامامة، ص 364). در تابستان روى حصير و در زمستان روى پلاسى مى نشست. آهسته و اندك غذا مى خورد و پيش از غذا دستها را مى شست. جامه ارزان و خشن مى پوشيد، اما در ديدار با مردم لباس فاخر در برمى كرد. چون پيش مردم مى رفت، ظاهر خود را مرتب مى كرد. نظافت را هميشه رعايت مى كرد. با عود هندى تازه بخور مى كرد و گلاب و مشك به كار مى برد. چون صبح اول وقت نماز مى گزارد، تا برآمدن آفتاب در سجده مى ماند. سپس با مردم مى نشست و سخن مى گفت يا سوار مى شد و بيرون مى رفت. صدايش را بلند نمى كرد و به نرمى با مردم سخن مى گفت. هيچ گاه با سخنش كسى را نمى آزرد و گفتار كسى را قطع نمى كرد تا از سخن گفتن فارغ شود. پيش روى كسى پاى خود را دراز نمى كرد و بر چيزى تكيه نمى زد. آب دهان نمى انداخت. هنگام خنديدن قهقهه نمى كرد و تبسم مى كرد. با غلامانش مى نشست و غذا مى خورد. هر سه روز يك بار قرآن را ختم و در آيات آن تدبّر مى كرد. كسى عالم تر و پرهيزكارتر از او نبود و همه وقت ذكر خدا مى گفت. شبها كم مى خوابيد و بيشتر اوقات از اول شب تا صبح شب زنده دارى مى كرد. بسيار روزه مى گرفت. در نهان، بسيار به مردم احسان مى كرد و صدقه مى داد. كسى كه از او تقاضايى داشت، اگر مى توانست، بى درنگ آن را برمى آورد ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 136، 179ـ184؛ ابن شهرآشوب، ج 4، ص 360ـ 361). امام رضا به رفتار غلامان و يارانش توجه داشت و در اصلاح خطاهاى آنان مى كوشيد ( ← كلينى، ج 5، ص 288ـ 289، ج 6، ص 297). مهمان را به كار وانمى داشت (همان، ج 6، ص 283) و به بهترين وجه در احترام او مى كوشيد ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 212ـ213). هنگامى كه در خراسان بود، روز عرفه همه مال خود را ميان مردم قسمت كرد (ابن شهرآشوب، ج 4، ص 361).

زنان و فرزندان. گفته شده امام رضا در مدينه يك همسر داشت كه نامش شناخته نيست ( ← حسينى عاملى، ص 90). در روايتى از زنى به نام رُحم ياد شده است ( ← طوسى، 1390، ج 8، ص 40). آن حضرت كنيزانى نيز داشت كه يكى از آنها مادر فرزندش امام جواد عليه السلام است و در منابع از وى با نامهاى مختلفى ياد شده است، از جمله دُرّه كه امام او را خيزران ناميد ( ← طبرسى، 1417، ج2، ص91؛ ابن شهرآشوب، ج4، ص396). او را از خاندان ماريه قبطيه همسر پيامبر دانسته اند ( ← كلينى، ج 1، ص 492؛ طبرسى، 1406، ص 128؛ ابن شهرآشوب، همانجا). امّ حبيب/ امّ حبيبه دختر (و به روايتى خواهر) مأمون نيز پس از ولايتعهدى امام به عقد آن حضرت درآمد ( ← طبرى، ج 8، ص 566؛ مسعودى، 1965ـ1979، ج 4، ص 324ـ325). برخى گفته اند امام رضا پنج پسر به نامهاى محمد، حسن، جعفر، ابراهيم و حسين و يك دختر به نام عايشه داشته است ( ← ابن طلحه شافعى، ج 2، ص 137؛ بهاءالدين اربلى، ج 3، ص 90، 113). به روايت ابن حزم (ص 61ـ62)، امام رضا سه پسر به نامهاى على و محمد و حسين داشت كه نسل او از طريق محمد تداوم يافت. در روايات ديگر از دو پسر به نامهاى محمد و موسى ( ← عمرى، همانجا) يا محمد و جعفر ( ← مجمل التواريخ و القصص، ص 457) ياد شده است. در سند روايتى نيز دخترى به نام فاطمه ( ← ابن بابويه، ج 2، ص 70) يا چند دختر بدون ذكر نام ( ← قمى، ص 517) براى امام ياد شده است. در پاره اى شهرها نيز آرامگاههايى منسوب به فرزندانى از امام رضا وجود داشته كه زيارتگاه بوده و برخى از آنها تا به امروز باقى است. از آن جمله است مشاهد و مزاراتى كه در مرو ( ← فخررازى، ص 77)، قوچان (مجلسى، ج 48، ص 320)، گرگان (قزوينى، ص351) و قزوين (عبدالجليل قزوينى، ص589؛ رافعى قزوينى، ج 1، ص 56، ج 3، ص 428) مشهور بوده است. اما به نظر مى رسد كه اين نقلها درباره تعدد اولاد امام رضا هيچ يك درخور اعتماد نيست (قس مجلسى، همانجا). احاديثى از امام رضا ( ← بهاءالدين اربلى، ج 3، ص 136) و امام جواد (كشّى، ص 596) حاكى از آن است كه امام رضا فقط يك فرزند داشت و نسل امام از طريق وى برقرار ماند كه همان امام جواد عليه السلام است (نيز ← مفيد، 1414الف، ج 2، ص 271؛ طبرسى، 1417، ج 2، ص 86؛، عبيدلى، ص 148؛ نيز ← الجواد*، امام).

منابع : ابن اثير؛ ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران ?]1320ش[؛ ابن اعثم كوفى، كتاب الفتوح، چاپ على شيرى، بيروت 1411/1991؛ ابن بابويه، عيون اخبارالرضا، چاپ مهدى لاجوردى، قم 1363ش؛ ابن حِبّان، كتاب الثقات، حيدرآباد، دكن 1393ـ 1403/1973ـ1983، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن حبيب، كتاب اسماء المغتالين من الاشراف فى الجاهلية و الاسلام، و اسماء من قتل من الشعراء، در نوادر المخطوطات، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مجموعه 6، قاهره: مكتبة الخانجى، 1393/1973؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ] 1982[؛ ابن خلّكان؛ ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول صلى اللّه عليهم، با ترجمه فارسى، چاپ على اكبر غفارى، تهران 1400؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، چاپ هاشم رسولى محلاتى، قم ]بى تا.[؛ ابن صبّاغ، الفصول المهمة فى معرفة الائمة، چاپ سامى غريرى، قم 1422؛ ابن طاووس، فرحة الغرى فى تعيين قبر اميرالمؤمنين على عليه السلام، چاپ تحسين آل شبيب موسوى، ]قم[ 1419/1998؛ ابن طلحه شافعى، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، چاپ ماجدبن احمد عطيه، بيروت 1420؛ ابن معتز، شعر ابن المعتز، چاپ يونس احمد سامرائى، قسم 1، ]گردآورى[ محمدبن يحيى صولى، ]بغداد 1398/ 1978[؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ احمد صقر، قاهره 1368/1949؛ احمد امين، ضحى الاسلام، بيروت: دارالكتاب العربى، ]بى تا.[؛ على بن عيسى بهاءالدين اربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، با ترجمه فارسى آن به نام ترجمة المناقب، از على بن حسين زوارئى، چاپ ابراهيم ميانجى، قم 1364ش؛ على بن زيد بيهقى، كتاب تاريخ بيهق، چاپ كليم اللّه حسينى، حيدرآباد 1388/1968؛ همو، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، چاپ مهدى رجائى، قم 1410؛ محمدبن حسين بيهقى؛ تاريخ سيستان، چاپ محمدتقى بهار، تهران: زوار، ?]1314ش[؛ محمدبن عبداللّه حاكم نيشابورى، تاريخ نيشابور، ترجمه محمدبن حسين خليفه نيشابورى، چاپ محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران 1375ش؛ تاج الدين بن على حسينى عاملى، التتمة فى تواريخ الائمة، چاپ باسم هاشمى، بيروت 1412/ 1992؛ عبداللّه بن جعفر حِمْيَرى، قرب الاسناد، قم 1413؛ حسين بن حمدان خصيبى، الهداية الكبرى، بيروت 1411/1991؛ خليل بن احمد، كتاب العين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، بيروت 1409ـ 1410؛ دلائل الامامة، ]منسوب به [محمدبن جرير طبرى آملى، قم: مؤسسة البعثة، 1413؛ ذهبى؛ عبدالكريم بن محمد رافعى قزوينى، التدوين فى اخبار قزوين، چاپ عزيزاللّه عطاردى، بيروت 1408/ 1987؛ رشيدالدين فضل اللّه همدانى، جامع التواريخ: قسمت اسماعيليان و فاطميان و نزاريان و داعيان و رفيقان، چاپ محمدتقى دانش پژوه و محمد مدرسى زنجانى، تهران 1381ش؛ حسن رضائى باغ بيدى، «نگاهى ديگر به سكه هاى ولايت عهدى امام رضا(ع)» در جشن نامه آيت اللّه رضا استادى، به كوشش رسول جعفريان، قم: مورخ، 1393ش؛ احمد فريد رفاعى، عصر المأمون، قاهره 1346/1927؛ سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، بيروت 1401/1981؛ على اكبر سرفراز و فريدون آورزمانى، سكه هاى ايران: از آغاز تا دوران زنديه، تهران 1383ش؛ سعدبن عبداللّه اشعرى، كتاب المقالات و الفرق، چاپ محمدجواد مشكور، تهران 1361ش؛ سمعانى؛ احمد سهيلى خوانسارى، «سكه ولايتعهدى امام رضا عليه السلام»،گوهر، سال 3، ش 1 (فروردين 1354)؛ حسين شاكرى، الجواد محمد عليه السلام، قم 1419؛ صَفَدى؛ فضل بن حسن طبرِسى، اعلام الورى باعلام الهدى، قم 1417؛ همو، تاج المواليد فى مواليد الائمة و وفياتهم، در مجموعة نفيسة فى تاريخ الائمة، چاپ محمود مرعشى، قم: كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، 1406؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ محمدبن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران 1390؛ همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم 1415؛ جعفر مرتضى عاملى، الحياة السياسية للامام الرضا(ع)، قم 1362ش؛ عبدالجليل قزوينى، نقض، چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران 1358ش؛ محمدبن محمد عبيدلى، تهذيب الانساب و نهاية الاعقاب، استدراك و تعليق ابوعبداللّه حسين بن محمدالمعروف بابن طباطبا، چاپ محمدكاظم محمودى، قم 1413؛ جليل عرفان منش، جغرافياى تاريخى هجرت امام رضا عليه السلام از مدينه تا مرو، مشهد 1382ش؛ على بن محمد عمرى، المجدى فى انساب الطالبيين، چاپ احمد مهدوى دامغانى، قم 1409؛ محمدبن حسن فتال نيشابورى، روضة الواعظين، نجف 1386/1966، چاپ افست قم 1368ش؛ محمدبن عمر فخررازى، الشجرة المباركة فى انساب الطالبية، چاپ مهدى رجائى، قم 1409؛ محمدبن يعقوب فيروزآبادى، المغانم المطابة فى معالم طابة، قسم المواضع، چاپ حمد جاسر، رياض 1389/1969؛ نعمان بن محمد قاضى نعمان، شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار، چاپ محمدحسين جلالى، قم 1409ـ1412؛ زكريابن محمد قزوينى، آثار البلاد و اخبارالعباد، بيروت 1404/1984؛ سعيدبن هبة اللّه قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، قم 1409؛ حسن بن محمد قمى، تاريخ قم، ترجمه حسن بن على قمى، چاپ محمدرضا انصارى قمى، قم 1385ش؛ سليمان بن ابراهيم قندوزى، ينابيع المَودَّةِ لِذَوىِالقُربى، چاپ على جمال اشرف حسينى، قم 1416؛ كتاب القاب الرسول و عترته، در مجموعة نفيسة فى تاريخ الائمة، همان؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، ]تلخيص[ محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد 1348ش؛ كلينى (بيروت)؛ محمدصالح بن احمد مازندرانى، شرح اصول الكافى، مع تعاليق ابوالحسن شعرانى، چاپ على عاشور، بيروت 1421/2000؛ مجلسى؛ مجمل التواريخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلاوه خاور، 1318ش؛ على بن حسين مسعودى، اثبات الوصية للامام على بن ابى طالب عليه السلام، بيروت 1409/1988؛ همو، مروج الذهب و معادن الجوهر، چاپ شارل پلّا، بيروت 1965ـ1979؛ محمدبن محمد مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، بيروت 1414الف؛ همو، تصحيح اعتقادات الامامية، چاپ حسين درگاهى، بيروت 1414ب؛ همو، مسارّالشيعة فى مختصر تواريخ الشريعة، چاپ مهدى نجف، قم 1413؛ همو، المُقنِعَة، بيروت 1414ج؛ نجاشى؛ حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعة، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف 1355/1936؛ هندوشاه نخجوانى، تجارب السّلف، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران 1357ش؛ يعقوبى، تاريخ؛

/ محمدرضا ناجى /

2) ولايتعهدى امام رضا عليه السلام، موضوع ولايتعهدى امام على بن موسى الرضا عليه السلام يكى از مسائل سياسى و تاحدى كلامى بحث برانگيز در تاريخ اسلام است كه هم در گذشته و هم در حال، همواره معركه آرا بوده است؛ امرى كه قبول آن هم براى عباسيان دشوار بود و هم براى علويان و هواداران اهل بيت ( ← ادامه مقاله). درواقع، اين مسئله با اصل مسئله ولايتعهدى و به عبارت ديگر، سازوكار انتقال قدرت در عهد خلافت عباسى پيوند دارد، كه يكى از جلوه هاى بارز جنگ قدرت در اين دوره محسوب مى شد و حكومت عباسى را با مشكلات زيادى مواجه ساخت (براى تفصيل ← فاروق عمر فوزى، 1390ـ 1392، ج 2، ص196ـ 232). در گزارشهاى كهن و تحليلهاى تاريخى مورخان قديم و جديد، چند پرسش محورى در موضوع ولايتعهدى امام رضا مطرح است؛ يكى اينكه پيشنهاددهنده آن چه كسى بوده است : مأمون* يا وزيرش فضل بن سهل* يا كسى ديگر؛ دوم اينكه انگيزه و هدف يا اهداف پيشنهاددهنده چه بوده است؛ و سوم اينكه امام رضا به چه دليلى و با رضايت يا بى رضايت، اين منصب را پذيرفته است. تحليل و داورى در اين باب، به سبب كثرت گزارشها و ناهمسازى ميان آنها دشوار است ( ← همو، 1976، ص 144؛ مطهرى، ج 18، ص 123). نخست پاسخ اين سه پرسش را براساس گزارشهاى متون كهن مى آوريم و سپس به پاسخها و تحليلهاى محققان معاصر مى پردازيم كه در تقويت يا تضعيف يا تقرير مناسب تر پاسخهاى متون كهن است. در ميان علماى متقدم شيعه، ابن بابويه (متوفى 381) چند ديدگاه و تحليل را در اين باب ذكر و نظر خود را هم بيان كرده است. به نظر صريح او (1363ش، ج2، ص166)، مأمون پيشنهاددهنده اين منصب، و قصد او هم وفاى به يك عهد و نذر بوده است (نيز ← ادامه مقاله). او (1363ش، ج 2، ص 151ـ152) براساس گزارشى از قول ريّان بن صلت*، از شايعاتى در بين سپاهيان و عامه مردم خبر داده كه بنابر آنها، در همان روزگار نيز سپردن ولايتعهدى به امام رضا تدبير فضل شمرده مى شد؛ و وقتى اين خبر به مأمون رسيد، ريّان را خواست و داستان منازعات خود با امين، برادرش، را براى او بيان كرد و در ضمن آن از عهد و نذرش با خدا ياد كرد مبنى بر اينكه اگر بر امين غلبه كند، خلافت را به شايسته ترين كس از خاندان ابى طالب خواهد سپرد (نيز ← ابوالفرج اصفهانى، ص 563؛ مفيد، ج 2، ص 261). تفصيل ماجرا چنين است كه مأمون، عيسى بن يزيد جَلودى را مأمور كرد تا گروهى از فرزندان ابوطالب و از جمله على بن موسى الرضا را از مدينه به خراسان آورد، و خود تصميم به انتصاب امام رضا به وليعهدى گرفت. او اين تصميم را با فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل* در ميان گذاشت و چون حسن، زبان به مخالفت گشود، مأمون تصميم خود را برآمده از عهدش با خدا دانست كه اگر بر امين ظفر يابد،  خلافت را به شايسته ترين فرد از خاندان ابوطالب واگذار كند، كه در آن زمان كسى را شايسته تر از على بن موسى نمى دانست ( ← ابوالفرج اصفهانى، ص 562ـ563؛ مفيد، ج 2، ص 259، 261). ابن بابويه (1363ش، ج 2، ص 170) در گزارش نماز بارانى كه امام رضا برپا داشت، در پاسخ به حاسدانى كه در دربار بر انتصاب ايشان به ولايتعهدى خرده مى گرفتند و مأمون را عاملِ از گمنامى درآوردن و بركشيدن على بن موسى الرضا و انتقال قدرت و سلطنت از بنى عباس به علويان مى شمردند، از زبان مأمون اسباب و اهداف ديگرى را براى اين انتصاب به تفصيل ذكر كرده است. مطابق اين گزارش، خود مأمون اين كار را كرد و با اين اقدام مى خواست على بن موسى را از اينكه در نهان مردم را به امامت خود دعوت كند باز دارد، و با اين انتصاب، او را وا دارد تا مردم را به حمايت از مأمون دعوت كند و سلطنت و خلافت او را به رسميت بشناسد، ولى پس از برگزارى نماز باران و مشاهده جايگاه دينى و اجتماعى امام از اقدام خود پشيمان شد. اما بنا به نقل ابن بابويه (1385ـ1386، ج 1، ص 238)، امام رضا در گفتگويى با مأمون، نيت او را چيز ديگرى دانسته است. به گفته ايشان، مأمون با اين انتصاب مى خواست مردم رغبت ايشان را به دنيا و مقامهاى دنيوى ببينند، و به اين ترتيب، جايگاه معنوى و دينى امام در نظر و دل مردم از دست برود (نيز ← همو، 1363ش، ج2، ص239، كه سخن اباصلت هروى است). قسمت اول اين گزارش را سخن محمدبن سنان نيز تأييد مى كند، آنجا كه مى گويد امام رضا در دوران هارون از اينكه خود را به امامت مشهور سازد، پرهيز مى كرد ( ← كلينى، ج 8، ص 257ـ258). در گزارشى ديگر، ابن بابويه به ديدگاه ديگرى اشاره كرده كه بنابر آن، پيشنهاددهنده ولايتعهدى امام رضا به مأمون، فضل بن سهل بوده است. ابن بابويه (1363ش، ج 2، ص 165ـ166) تفصيل اين مطلب را از كتاب ولاة خراسان حسين بن احمد سلّامى (قرن سوم و چهارم) نقل كرده است. بر اساس اين گزارش، فضل بن سهل خود را در توانايى انتقال خلافت از قبيله اى به قبيله ديگر با ابومسلم خراسانى مقايسه كرده، و نقش مأمون فقط در حد پذيرفتن آن بوده است (نيز ← جرجى زيدان، ج 4، ص 168ـ169؛ براى نقد آن ← مطهرى، ج 18، ص 121؛ قس طبرى، ج 8، ص 555؛ مسكويه، ج 4، ص 132؛ ابن اثير، ج 6، ص 326، كه بر اساس آن بنى عباس/ بنى هاشم با شنيدن اين خبر در بغداد آن را دسيسه فضل بن سهل شمردند). در ميان قدماى اهل سنّت، طبرى (ج 8، ص 554) نامه حسن بن سهل به عيسى بن محمدبن ابى خالد را نقل كرده است كه بنابر آن، مأمون در ميان فرزندان عباس و فرزندان امام على نظر كرد تا كسى را براى ولايتعهدى برگزيند، اما كسى را شايسته تر و پرهيزگارتر از على بن موسى نديد. اما به گزارش مسعودى (ج 4، ص 324)، مأمون دستور داد نزديكانش را جمع كنند و اين سخنان را در آن مجلس بر زبان راند. از اين دو نقل برمى آيد كه مأمون، خود، تصميم گيرنده بوده است. ولى بنابر گزارش جَهشِيارى (ص 203)، چنان كه از گفتگوى نعيم بن حازم با مأمون برمى آيد، مردم عرب و بنى عباس از كار مأمون برداشتى قوميتى داشتند و فكر مى كردند هدف وى درواقع، بركشيدن ايرانيان و احياى حكومت خسروان ايرانى است، هرچند در ظاهر، درآورن سلطنت و خلافت از دست بنى عباس و سپردن آن به علويان باشد. دليل آنها اين بود كه مأمون به جاى لباس سفيد، كه لباس على عليه السلام و خاندانش بود، لباس سبز را برگزيد كه لباس خسروان ايران و زردشتيان بود. اما در تاريخنامه طبرى (بلعمى، ج 2، ص 1240)، اين كار تدبير مشترك مأمون و فضل بن سهل براى فرونشاندن فتنه علويان دانسته شده است. گفتنى است كه آرام كردن شورشها و خواباندن فتنه ها و خاتمه دادن به تفرقه ها، مُفادى است كه در عهدنامه مأمون با امام رضا به آنها اشاره شده است ( ← ابن جوزى، ج 10، ص 96) و به نوعى بيانگر فلسفه انتخاب ايشان است. وقتى بدانيم كه پاره اى از شورشهاى مهم اين عهد مخصوصآ در عراق را برخى علويان و طالبيان برپا كرده بودند (براى نمونه ← طبرى، ج 8، ص 527ـ563؛ مسعودى، ج 4، ص 322ـ323)، مى توانيم قول بلعمى در تاريخنامه طبرى و گروه زيادى از مورخان جديد را در اين زمينه تأييد كنيم (نيز ← كريمى جهرمى، ص 158). در پاسخ پرسش سوم و اينكه امام رضا ولايتعهدى را با رضايت پذيرفت يا از سر اجبار، بايد گفت هم احضار امام رضا از مدينه به مرو و هم تن دادن ايشان به پذيرش ولايتعهدى مأمون هر دو به اجبار بود. بنابر گزارشهاى منابع شيعى، امام رضا به نامه هاى مكرر مأمون براى رفتن به مرو پاسخ نداد و از ترك مدينه و خاندانش و همراه نبردن ايشان با خود اكراه داشت و حتى مرگ خود را به صراحت پيش بينى كرده بود ( ← كلينى، ج1، ص 488ـ 489؛ ابن بابويه، 1363ش، ج2، ص149، 217ـ 218). در بعضى روايات نيز، حضرت رضا پذيرش ولايتعهدى را امرى اجبارى مى دانست كه نپذيرفتن آن خطر مرگ در پى داشت؛ و ايشان آن را با قبول وزارت عزيز مصر از سوى حضرت يوسف مشابه مى خواند ( ← ابن بابويه، 1363ش، ج 2، ص 139). منظور امام اشاره به تهديدهاى مأمون و پسران فضل در جلسات و خلوتهايى است كه براى توجيه و قبولاندن اين امر به ايشان داشتند (ابوالفرج اصفهانى، ص563؛ ابن بابويه، 1363ش، ج2، ص140). هرچند، امام رضا در مقايسه مأمون با عزيز مصر، مأمون را مسلمانى مى دانست كه خود وصايت او را پذيرفته است (ابن بابويه، 1363ش، ج 2، ص 139، 171). در روايتى ديگر، ايشان پذيرش ولايتعهدى را به شركت اميرمؤمنان عليه السلام در شوراى خلافت ابلاغى خليفه دوم تشبيه كرده است ( ← همان، ج 2، ص 141؛ مجلسى، ج 49، ص 136، 140). ايشان وقتى هم كه پس از دو ماه اصرار و سرانجام تهديد مأمون، ولايتعهدى را پذيرفت، آن را مشروط كرد به اينكه در هيچ كار شرعى، قضائى و سياسى دخالت نكند (كلينى، ج 1، ص 489؛ ابن بابويه، 1363ش، ج 2، ص 149ـ150). همچنين گفته شده است، امام بعد از قبول ولايتعهدى، در نشستهاى خصوصى با مأمون، او را موعظه مى كرد و از خدا مى ترساند و اعمال خلافش را تقبيح مى كرد، و هرچند مأمون در ظاهر مى پذيرفت، در باطن اين كار را خوش نمى داشت (مفيد، ج 2، ص 269). همچنين در مواردى امام رضا مأمون را در جريان مسائل و مشكلات و فسادهايى مى گذاشت كه در جامعه وجود داشت، اما فضل بن سهل آنها را از مأمون پنهان مى كرد ( ← طبرى، ج 8، ص 564ـ565). محققان و مورخان جديد نيز با تأمل در گزارشهاى تاريخى موجود، اين ماجرا را تحليل و هريك دراين باره عقيده اى اظهار كرده اند، كه از پيچيدگى موضوع حكايت مى كند. بعضى از محققان معاصر شيعه مانند مطهرى (ج 18، ص 123ـ124) و عمادزاده (ج 1، ص 215) نظر ابن بابويه و بعضى ديگر از قدماى شيعه را تأييد كرده اند؛ مأمون، نخست، با صداقت و صميميت و براى وفاى به عهدش تصميم به وليعهدكردن امام رضا گرفته بود، اما بعد پشيمان شد. در بين ديگر محققان معاصر شيعه، جعفرمرتضى عاملى (ص 212ـ242) يكى از مفصّل ترين تحليلها را از ماجراى ولايتعهدى امام رضا عرضه كرده و براى مأمون در اخذ اين تصميم، يازده هدف ذكر كرده است. به عقيده وى (ص 186، 192ـ193)، در عصر مأمون (قرن دوم) اينكه حكومت و خلافت حق علويان است، مسلّم شمرده مى شد و مأمون، درواقع با اقدامى پيچيده و به چند منظور، به انتخاب على بن موسى براى منصب ولايتعهدى دست زد. ازجمله اينكه او هم مى خواست شورشهاى علوى را فروبنشاند، هم آنان را وادار به اعتراف به مشروعيت حكومت خود كند، هم ننگ برادركشى را در چشم مردم كمرنگ كند، و هم خطرى را مهار كند كه از جانب شخصيت و محبوبيت خاص امام رضا در بين گروههاى مردم تهديدش مى كرد (نيز ← شمس الدين، ص 438ـ 440؛ عادل اديب، ص 206ـ210). حسن امين (ص 126ـ127) با استناد به گزارش طبرى درباره تأمل مأمون در مورد فرزندان عباس و فرزندان على و انتخاب مناسب ترين شخص يعنى على بن موسى براى ولايتعهدى، اين عمل مأمون را نشانه دورانديشى او دانسته است. امين (همانجا) چنين استدلال كرده است كه مأمون پسرى داشت به نام عباس، و مى توانست به رسم خلفا و شاهان پيشين بى هيچ دشوارى او را وليعهد خود كند، اما سه سال منصب ولايتعهدى را خالى گذاشت تا فرد مناسب را بيابد. مأمون با اين كار، درواقع خود را قربانى كرد. دليل صداقت او هم اين بود كه بعد از مرگ على بن موسى باز هم از بين پسرش و برادرش براى جانشينى، برادرش معتصم را انتخاب كرد. برخى ديگر از مورخان جديد و معاصر مانند جرجى زيدان (ج 4، ص 168ـ169)، حسن ابراهيم حسن (ج 2، ص 185) و عبدالعزيز دُورى (ص 162)، فضل بن سهل، و درواقع جناح ايرانى خلافت عباسى، را محرك و مشوق مأمون در وليعهد كردن امام رضا و در پى آن انتقال خلافت از عباسيان به علويان دانسته اند. حتى به عقيده جرجى زيدان (ج 4، ص 169)، فضل اين كار را شرط كمك به مأمون در برگرداندن خلافت از برادرش به او قرار داده بود. حسن ابراهيم حسن (همانجا) به اين دليل فضل را در به ولايتعهدى رساندن امام رضا عليه السلام دخيل دانسته كه مأمون هر دو (امام رضا و فضل بن سهل) را به قتل رسانده است. به عقيده او (ج 2، ص 186ـ187) همچنين، مأمون كه مادرش ايرانى بود، انگيزه اين كار را براى جلب رضايت ايرانيان داشت؛ بنابراين، عمل او بيشتر صبغه سياسى داشت تا صبغه دينى. بااين حال به عقيده او (ج 2، ص 187)، اگر هم مأمون در آغاز به امام رضا محبت و اخلاص دينى مى ورزيد، در نيمه راه و پس از اقبال مردم به ايشان، كه در ماجراى اقامه نماز عيد فطر ( ← بخش اول مقاله) تجلى يافت، تغيير سياست داد. اما به عقيده احمد مختار عبادى (ص 104)، مأمون در اين كار هم هدف دينى داشت كه جلب رضايت علويان بود، و هم هدف سياسى كه كسب رضايت خراسانيان بود. به نوشته دورى (ص 161)، ظاهرآ سببى كه طبرى براى اين گزينش مطرح كرده، برگرفته از تفسير و توجيهى است كه مأمون در منشور ولايتعهدى ( ← ابن جوزى، ج10، ص 96) براى عمل خود آورده است و از اين جهت، نپذيرفتنى است. به عقيده دورى (همانجا)، صرف وجود صفاتى ممتاز در على بن موسى نمى تواند تصميم سياسى خطير مأمون را توضيح دهد. وى با استناد به روايت ديگرى در اين باب، كه براساس آن مأمون گفته بود در صورت چيرگى بر امين مصمم به اعطاى مقام ولايتعهدى به شايسته ترين شخص در بين خاندان ابى طالب است ( ← ابوالفرج اصفهانى، ص 563؛ ابن بابويه، 1363ش، ج 2، ص 151ـ152؛ مفيد، ج 2، ص 261)، آن را چنين تفسير كرده كه مأمون به دنبال بركشيدن علويان و سپردن خلافت به ايشان بوده، و مسئله اصلا برگزيدن صالح ترين فرد در ميان دو بيت علوى و عباسى نبوده است. از نظر دورى (ص 161ـ162)، مأمون تحت تأثير القائات فضل بن سهل و اقامتش در خراسان اين نقشه را طراحى كرده بود. دليلى كه دورى آورده يكى اين است كه فضل به شدت كوشيد اين انديشه را به مأمون القا كند و در نظرش نيكو جلوه دهد ( ← جهشيارى، ص 203؛ ابن طِقطَقى، ص210)، و دوم اينكه رجاءبن ابى ضحاك، مأمور آوردن امام رضا از مدينه به خراسان، خويشاوند فضل بود (يعقوبى، ج 2، ص 448). به عقيدة فاروق عمر فوزى (1976، ص 144ـ145)، اگر خواست و همدلى مأمون نبود، بيعت ولايتعهدى على بن موسى الرضا حاصل نمى شد و او نقش اصلى در اين زمينه داشت، هرچند اين سياست با نقشه فضل بن سهل براى به قدرت رسيدن و افزودن بر نفوذش و برانداختن رقبايى مانند طاهربن حسين و هرثمة بن اعين موافق افتاد و او اين سياست خود را نزد مأمون مطلوب و محبوب جلوه داد. حجازى حسن طراوه در كتاب خود دَوْرُ بَنى سهل السياسى فى خلافَتَىِ الامين و المأمون (ص 65ـ84) نظريات و دلايل   محققان و مورخان قديم و جديد را در اين باب به شش دسته عمده تقسيم و آنها را بررسى كرده است. اين شش دسته عبارت اند از: نفوذ عناصر ايرانى؛ گرايش مأمون به علويان؛ كوشش مأمون براى جبران الطاف و محبتهاى على بن ابى طالب عليه السلام در حق بنى عباس؛ فرونشاندن فتنه علويان؛ گرايش مأمون به معتزله و اعتقاد او به نظريه امامت زيديه كه براساس آن كسى به امامت انتخاب مى شد كه افضل بنى هاشم و از اولاد فاطمه عليهاالسلام باشد؛ و ويژگيهاى شخصى امام رضا كه او را شايسته خلافت مى كرد. اما نظر خود طراوه (ص 86ـ87) با استناد به گفتگوى مأمون با امام رضا ( ← ابن عبدربّه، ج 5، ص 359)، اين است كه در اين ماجرا مأمون از سر صداقت عمل نمى كرد و اصلا محق بودن علويان بر عباسيان را قبول نداشت، بلكه به دنبال افشاى فعاليتهاى دينى و احيانآ سياسى پنهان علويان بود كه رهبرانشان مورد محبت و تقديس و تكريم مردم بودند و او مى خواست با درگيركردن آنان به كار سياست به همه نشان دهد كه اين رهبران نيز مانند ديگر مردم، جنبه الهى ندارند. به اين ترتيب، طراوه (ص 91) برخلاف بسيارى از مورخان و محققان معاصر، مأمون را تصميم گيرنده اصلى در اين زمينه مى داند و معتقد است او اين نقشه را از زمان نزاع با برادرش در سر داشت، اما اين اقدام او خواست سياسى فضل بن سهل را هم برآورده مى ساخت. به عبارت ديگر، فضل معتقد بود كه تأييد سياست مأمون او را در منصب وزارت حفظ مى كند و نفوذش را در مشرق گسترش مى دهد. چنان كه اميد داشت برادرش حسن بتواند به سادگى شورش عراق را خاموش و امرا و فرماندهان عباسى متمرد را سركوب كند، بى آنكه اين مسائل و اخبار به گوش مأمون برسد و به اين ترتيب، قدرت در دست آل سهل، به ويژه فضل بن سهل باقى بماند (فاروق عمر فوزى، 1976، ص 145). همچنين به عقيده طراوه (ص 61، پانويس 3)، امام رضا چگونه مى توانست منصب ولايتعهدى را با طَوْع و رغبت بپذيرد، حال آنكه خود از تزلزل و بى ثباتى آن منصب در دولت عباسى باخبر بود، آن هم ولايتعهدى كسانى كه پدرش را به قتل رسانده بودند. به تحليل بعضى از مستشرقان، مأمون براى جلب مردم عراق و آرام كردن شورش علويان دختر خود را به همسرى على بن موسى درآورد و وى را به جانشينى خود انتخاب كرد ( ← بروكلمان[1] ، ص 123؛ سوردل[2] ، ص 121). ظاهرآ مأمون قصد داشت كه در ميان دو گروه عباسى و علوى آن كس كه شايستگى بيشتر دارد به ولايتعهدى و سپس خلافت برسد. او درپى ايجاد وحدت بين عباسيان و علويان بود و به همين جهت، على را از ديگر صحابه برتر مى دانست ( ← سوردل، ص 121، 123). موضوع ولايتعهدى امام رضا به مباحث كلامى نيز راه يافته است. مثلا سيدمرتضى علم الهدى (ص 232) در پاسخ اين شبهه كه شيعه اماميه چگونه مدعى امامت و عصمت شخصى است كه مرتكب اقدامى منافى اين مقام، يعنى قبول ولايتعهدى مأمون، شده است و لذا شايسته اين منصب نيست، ضمن مقايسه عمل على بن موسى الرضا با اقدام على بن ابى طالب عليهماالسلام در پذيرش حضور در شوراى خليفه دوم يادآور شده كه بر صاحب حق لازم است به هر وسيله اى براى رسيدن به آن حق تمسك جويد، خصوصآ درجايى كه اين حق توأم با تكليف هم باشد، كه دراين صورت اين اقدام بر او واجب مى شود و چون امام رضا براساس نصوص پدرانش مستحق مقام امامت بود ولى از او دريغ شده بود، لازم بود كه اگر به گونه ديگرى قدرت تصرف اين مقام را يافت بدان اقدام كند. وانگهى شايد پذيرش آن از سر تقيه و خوف بوده است، چون امتناع امام در كسى كه او را به اين امر وادار كرده بود، تأثيرى نداشت و كار به قطع رابطه و اعلام علنى آن مى كشيد، حال آنكه اوضاع و احوال وقت، اقتضاى آن را نداشت (نيز ← طوسى، ج 2، جزء4، ص206). در اين ميان، كشّى (ص 492ـ493) سخن را از يونس بن عبدالرحمان درباره آمدن امام رضا به خراسان نقل كرده كه حاكى از اعتراض اوست. اين روايت، گذشته از ضعف سند و ناسازگارى آن با مقام والاى يونس نزد امام رضا و امام جواد عليهماالسلام ( ← خويى، ج20، ص210)، به فرض صحت، ناظر به مشاركت امام در امر حكومت و همراهى با مأمون است نه پذيرش ولايتعهدى (قس د. اسلام، چاپ سوم، ذيل «على الرضا»). عبدالجليل قزوينى رازى هم در كتاب نقض (ص 339ـ341) به دفع و رفع خرده گيرى بعضى از علماى اهل سنّت در اين زمينه پرداخته است.

منابع : ابن اثير؛ ابن بابويه، علل الشرايع، نجف 1385ـ1386، چاپ افست قم ]بى تا.[؛ همو، عيون اخبارالرضا، چاپ مهدى لاجوردى، قم 1363ش؛ ابن جوزى؛ ابن طِقطَقى، الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الاسلامية، چاپ ممدوح حسن محمد، ]قاهره 1999[؛ ابن عبدربّه، العقد الفريد، ج 5، چاپ عبدالمجيد ترحينى، بيروت 1404/1983؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ احمد صقر، قاهره 1368/1949؛ حسن امين، الرضا(ع) و المأمون و ولاية العهد و صفحات من التاريخ العباسى، بيروت 1995؛ محمدبن محمد بلعمى، تاريخنامه طبرى، چاپ محمد روشن، تهران 1366ش؛ جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، چاپ حسين مؤنس، قاهره ]بى تا.[؛ محمدبن عبدوس جَهشِيارى، كتاب الوزراء و الكتّاب، بيروت 1408/ 1988؛ حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام: السياسى و الدينى و الثقافى و الاجتماعى، ج 2، قاهره 1964، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ خويى؛ عبدالعزيز دورى، العصر العباسى الاول: دراسة فى التاريخ السياسى والادارى و المالى، بيروت 1997؛ محمدمهدى شمس الدين، «ولاية العهد للامام الرضا عليه السلام»، در مجموعة الآثار المؤتمر العالمى الثانى للامام الرضا عليه السلام، ج 1، مشهد: المؤتمر العالمى للامام الرضا عليه السلام، 1409؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ حجازى حسن طراوه، دور بنى سهل السياسى فى خلافتى الامين و المأمون، قاهره 2007؛ محمدبن حسن طوسى، تلخيص الشافى، چاپ حسين بحرالعلوم، قم 1394/1974؛ عادل اديب، الائمة الاثناعشر(ع): دراسة تحليلية، قم 1404/1984؛ جعفر مرتضى عاملى، الحياة السياسية للامام رضا(ع) : دراسة و تحليل، قم 1362ش؛ احمد مختار عبادى، فى التاريخ العباسى و الاندلسى، بيروت: دارالنهضة العربية، ]بى تا.[؛ عبدالجليل قزوينى، نقض، چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران 1358ش؛ على بن حسين علم الهدى، تنزيه الانبياء، ]بيروت [1409/1989؛ حسين عمادزاده، زندگانى حضرت امام على بن موسى الرضا(ع)، تهران 1361ش؛ فاروق عمر فوزى، بحوث فى التاريخ العباسى، بيروت ?] 1976[؛ همو، العباسيون الاوائل: 97ـ170ه / 716ـ786م، بيروت 1390ـ 1392/1970ـ 1973؛ على كريمى جهرمى، مهر ولايت از آسمان ايران : نگرشى بر زندگانى و ابعاد شخصيتى حضرت رضا عليه السلام، قم 1385ش؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، ]تلخيص[ محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد 1348ش؛ كلينى (بيروت)؛ مجلسى؛ مسعودى، مروج (بيروت)؛ مسكويه؛ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 18، تهران 1379ش؛ محمدبن محمد مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، بيروت 1414/1993؛ يعقوبى، تاريخ؛

Carl Brockelmann, History of the Islamic peoples, tr.
Joel Carmichael and Moshe Perlmann, London 2002; The Encyclopaedia of Islam three, Leiden: Brill, 2007-  , s.v. "`Ali al-Rid
¤a¦"(by Tamima Bayhom-Daou); D. Sourdel,"The rise and domination of the Arabs: the  Abbasid، caliphate" in The Cambridge history of Islam, vol.7A, ed. P. M. Holt, Ann K. S. Lambton, and Bernard Lewis, Cambridge: Cambridge University Press, 1980.

 

/ اسماعيل باغستانى /

3) مقام و ميراث علمى امام رضا عليه السلام. دوره امامت امام رضا از لحاظ سياسى و فكرى از دشوارترين دوره هاى تاريخ امامان شيعه است. امام رضا پس از وفات پدرش و عهده دار شدن امامت، در ميان يارانش با برخى اشخاص مؤثر و موجه در ميان شيعيان مواجه بود كه امامت او را به رسميت نمى شناختند و بر امامت پدرش امام موسى بن جعفر باقى مانده بودند ( ← واقفه/ واقفيه*). امام رضا در اين اوضاع و احوال، جز استناد به نصوص امام كاظم بر امامت خود، ناگزير بود مقام علمى و دانش موهوبى خود را ضمن مباحثات و مناظرات اعتقادى و فقهى با افرادى كه به او نگرويده بودند يا در امامت او شك داشتند، به اثبات برساند. افزون بر آن، گسترده ترشدن جغرافياى سياسى و فرهنگى و فكرى جهان اسلام و آميزش فرهنگ اسلامى با ديگر فرهنگهاى موجود در اين مناطق، خصوصآ پس از تشكيل خلافت عباسى، سبب پديدآمدن انديشه ها و معضِلات فكرى و اعتقادى تازه اى، به ويژه در قلمرو فهم متون دينى، شده بود كه پيامد آن ظهور گروهها و فرقه هاى متعدد فكرى و اعتقادى بود. امام رضا در امتداد خط سير فكرى ديگر ائمه شيعه، به ويژه از زمان امام باقر عليه السلام به بعد، در گفتگوها و پرسش و پاسخهاى شفاهى و مكتوب و نيز مناظرات متعدد، كوشيد روش درست فهم قرآن و احاديث نبوى را نشان دهد و از اين طريق، تصويرى صحيح از اعتقادات اصلى اسلامى به ويژه در قلمرو توحيد، نبوت و امامت عرضه كند. اين مباحث درونمايه اصلى احاديث باقى مانده از آن حضرت در متون حديثى شيعه است. امام كاظم در مقام مقابله با جريان «وقف» كه پيش از او و در زمان بعضى ديگر از ائمه شيعه سابقه داشت (ناصرى، ج 1، ص 39ـ48) و او در زمان حيات خود نيز نشانه هاى آن را مى ديد، مكرر بر جانشينى پسرش على بعد از خود تصريح مى كرد ( ← كلينى، ج 1، ص 311ـ319؛ ابن بابويه، 1363ش، ج 1، ص 40ـ69). افزون براين، براساس گزارش طَبرِسى (ج 2، ص 64ـ65) از قول حاكم نيشابورى، او خطاب به ديگر پسرانش، على بن موسى را عالم آل محمد مى خواند و مى گفت اين سخن را از پدرش امام جعفربن محمد شنيده است و به آنان توصيه مى كرد كه درباره مسائل دينى خود به او رجوع كنند. احاديث فراوان از پيامبر صلى اللّه عليه وآله وسلم و ائمه عليهم السلام در باب زيارت امام رضا و تأكيد بر آن، حاكى از مبارزه ايشان با پديده وقف و واقفه است ( ← ناصرى، ج 1، ص 139ـ147). اباصلت هرَوى (متوفى 236) هم از قول خود امام رضا نقل كرده است كه وى در روضه نبوى در ميان جمع انبوه عالمان مدينه مى نشست و چون آنان در مسئله اى علمى درمى ماندند همگى به او اشاره مى كردند و مسئله را نزد او مى آوردند و او آن را پاسخ مى گفت ( ← طبرسى، ج 2، ص 64). به نوشته بعضى از دانشمندان اهل سنّت، على بن موسى از نظر علمى و دينى در مقامى بود كه هنوز بيست و چند سال بيشتر نداشت كه در مسجد پيامبراكرم مى نشست و فتوا مى داد ( ← ابن نجار، ج 19، ص 135؛ ابن حجر عسقلانى، ج 7، ص 339). محمدبن عيسى يقطينى در آن وقت كه مردم در امامت و جانشينى امام رضا دچار اختلاف شده بودند، پرسشهاى علمى و دينى و پاسخهاى آن حضرت را در پانزده هزار مسئله جمع كرد ( ← طوسى، 1417، ص 73). ابراهيم بن عباس صولى (متوفى 243) نيز گفته، داناتر از على بن موسى الرضا در آن عصر نديده است ( ← ابن بابويه، 1417، ص 758). مقام علمى امام رضا را برخى ديگر از دانشمندان اهل سنّت نيز ستوده اند ( ← ابن حِبّان، ج 8، ص 456ـ457؛ ذهبى، ج 13، ص 121). امام رضا در دوران امامت خود به شدت با سران واقفه مبارزه مى كرد و آنها را معاند حق، سرگردان، زنديق، كافر و مشرك مى خواند. ايشان در يك مورد با مقايسه واقفه با يهود، بيان كرد كه آيه 64 سوره مائده درباره واقفه نازل شده است زيرا آنان نيز با شك در استمرار امامت ازآن رو كه هنوز از آن حضرت فرزندى زاده نشده بود، مانند يهود، به خدا ناتوانى نسبت داده اند ( ← كشّى، ص 456ـ457). امام رضا با بحث و مناظره با برخى از بزرگان واقفه نظير ابن سرّاج، ابن مُكارى، على بن ابى حمزه بطائنى و حسين بن عمربن يزيد ( ← همان، ص 463ـ466، 614ـ 615) به شبهات آنان درباره امامت خود ( ← ناصرى، ج 1، ص 95ـ112) پاسخ داده است. به اين ترتيب، براثر مساعى فكرى و عملى امام هشتم و ائمه بعد از ايشان بود كه شيعه قطعيه/ قطيعيه يا شيعه اثناعشرى تثبيت شد. مهم ترين بُعد علمى امام رضا ترسيم تصويرى صحيح است از اعتقادات اسلامى، به خصوص در قلمرو مباحث خداشناسى و سپس نبوت و امامت، به ويژه از طريق نشان دادن روش صحيح تفسير آيات و بعضآ احاديث ناظر به اوصاف و اسماى الهى. امام رضا در گفتگوها، پاسخ به پرسشها و مناظره با اصحاب خود و با افرادى از ديگر فرق اسلامى مانند واقفه، غُلات، مشبهِّه، مجسِّمه، معتزله، زنادقه، زردشتيان، يهود و نصارا به بيان عقايد صحيح اسلامى و رفع شبهات و دفاع از تشيع پرداخته است. امام رضا در قلمرو مسائل اعتقادى در باب حقيقت توحيد، گاه به ياران خود توصيه كرده اند كه با مردم در اين زمينه به اندازه فهم و گنجايش ايشان سخن بگويند و در اين زمينه به آيات قرآن و مثلا به همان مطالبى كه در سوره توحيد و آيات توحيدى ديگر بيان شده است، بسنده كنند ( ← ابن بابويه، 1357ش، ص 95). اما گاه بسته به مقام و موقعيت مخاطب، وارد جزئيات شده و مباحث عميق ترى مطرح كرده اند. مثلا در يك جا توضيح داده اند كه مردم در مسئله توحيد بر سه مذهب اند: اثبات توحيد با تشبيه، نفى مطلق و اثبات توحيد بدون تشبيه، و خود شيوه آخر را تأييد كرده اند ( ← همان، ص100ـ101). درواقع، اثبات توحيد بدون تشبيه، روش و مذهب برگزيده ائمه شيعه است كه امام رضا به كرّات آن را تبيين كرده و توضيح داده، عقيده مشبهه و مجسمه را در اين باب نقد كرده ( ← همو، 1363ش، ج 1، ص 114، 116ـ117، 119، 127ـ129، 133؛ همو، 1357ش، ص 47، 61ـ62، 69ـ72) و ساحت تشيع را از تشبيه مبرّا دانسته اند (همو، 1363ش، ج 1، ص 142ـ143). در همين زمينه و براى پرهيزدادن مسلمانان از درافتادن به وادى تشبيه، آيات ناظر به اوصاف و اسماى الهى را فارغ از تشبيه و به طور صحيح تبيين كرده اند ( ← همان، ج 1، ص 123ـ126). همچنين از احاديث نبوى موهم تشبيه نظير حديث «انّاللّه خَلقَ آدمَ على صورته» ( ← حديث، بخش 7) و نظاير آن رفع ابهام كرده اند ( ← ابن بابويه، 1363ش، ج 1، ص 119ـ120، 126ـ127؛ براى تبيين امام رضا از ديگر احاديث پيامبر ← همان، ج 1، ص210ـ 212، ج 2، ص 87). از همين روست كه امام مكررآ رؤيت خدا ( ← همو، 1357ش، ص 98، 110ـ113، 121ـ 122)، مكان و زمان داشتن خدا (همان، ص 162) و حركت و رفتن و آمدن را از خدا (همانجا) نفى كرده اند. امام در همين زمينه در حديثى طولانى برخى از اوصاف و اسماى الهى مانند قديم، خالق، سميع و بصير را توضيح داده اند ( ← همو، 1363ش، ج 1، ص 145ـ 149). در همين باب بايد به تبيين امام از مسئله دشوار بَداء در گفتگوى ايشان با سليمان مروَزى اشاره كرد ( ← همان، ج 1، ص 180ـ181). مسئله مخلوق بودن يا نبودن قرآن يكى از مسائل مطرح در عهد امام رضا بود كه ايشان با نفى هر دو قول، جدال در اين باب را بحثى بى حاصل و بدعت دانسته و شيعيان را از پرداختن به آن منع كرده است (همو، 1357ش، ص 223ـ 224؛ براى تفصيل ← عسكرى، ج13، ص33ـ44؛ خلق قرآن*). امام رضا در مسئله جبر و تفويض، ضمن ابطال هر دو، قاعده اى را براى حل اين معضل بيان كرده ( ← ابن بابويه، 1363ش، ج 1، ص 143ـ144؛ همو، 1357ش، ص 361)، معناى «امر بين الامَرين» را توضيح داده (همو، 1357ش، ص 362ـ363)، و مفهوم استطاعت را با مثال روشن كرده اند (همان، ص348؛ براى تبيين اين حديث ← صدرالدين شيرازى، ج4، ص1214ـ1215؛ مجلسى، 1363ش، ج2، ص213ـ 214). امام براى حدوث عالم ( ← ابن بابويه، 1363ش، ج 1، ص 134؛ همو، 1357ش، ص293) و قديم بودن ذات الهى (همو، 1357ش، ص 186ـ187) نيز براهينى اقامه كرده اند. امام رضا در مواردى بعضى از عقايد معتزله را نقد كرده اند، مثلا وقتى نزد ايشان نظر معتزله درباره كبائر مطرح شد، از قول امام صادق نقل كردند كه بيان قرآن برخلاف عقيده معتزله است ( ← همان، ص 416). همچنين امام رضا غلات و مفوضه را طرد كرده و كافر خوانده اند (همو، 1363ش، ج 2، ص 202ـ203). در زمينه نبوت مخصوصآ بايد از مناظره آن حضرت با اصحاب اديان و پاسخ ايشان به على بن محمدبن جهم ( ← همان، ج 1، ص 191ـ195) و گفتگوى ايشان با مأمون در باب عصمت انبيا و تأويل آيات راجع به آن (همان، ج 1، 195ـ204) سخن گفت. يكى از كارهاى دشوارى كه امام رضا در زمان امامت خود بر عهده داشتند، تبيين مفهوم و موقعيت تكوينى و تشريعى امام بود. در اين زمينه ايشان به بيان نشانه هاى امام ( ← همان، ج 1، ص 212ـ215)، وصف مقام امام و امامت و توضيح مرتبه آن (همان، ج 1، ص 216ـ222) و تبيين مقام امام و چگونگى علم امام و نفى غلو و غاليان (همان، ج 2، ص 200ـ202) پرداختند. همچنين در گفتگويى مفصّل و با استناد به آيات قرآن كريم معناى آل و عترت را براى مأمون توضيح دادند (همان، ج 1، ص 228ـ 240؛ براى مجموع احاديث راجع به امامت ← عطاردى قوچانى، ج1، ص88ـ256). آنچه ذكر شد در مجموع مناظرات آن حضرت يافت مى شود، از جمله در مناظره با جاثليق، رأس الجالوت، سران صابئين، زردشتيان و سليمان مروزى ( ← ابن بابويه، 1363ش، ج 1، ص 154ـ191) درباره توحيد و بداء و نظاير آن. بخش جالب توجه و درخور تأملى از احاديث امام رضا معطوف است به بيان علل و چرايى وجود برخى از احكام و عقايد و حوادث مهم تاريخ دينى و اسلامى، مانند بيان علت خلق مخلوقات در انواع مختلف ( ← همان، ج2، ص75)، علت غرق شدن زمين در آب در زمان نوح (همانجا)، علت غرق شدن فرعون درحالى كه ايمان آورده بود (همان، ج2، ص77ـ78)، علت معجزات موسى (همان، ج 2، ص 79ـ80)، علت خانه نشينى 25 ساله على عليه السلام (همان، ج 2، ص 81ـ82)، علت تَلبيه در حج (همان، ج2، ص83) و علت پانصد درهم بودن مهرالسّنّه (همان، ج 2، ص 84ـ85؛ براى نامه مفصّل امام به محمدبن سنان در بيان علل احكام ← همان، ج 2، ص 88ـ98). در بعضى موارد، حضرت در باب فهم و رفع تعارض بين آيات محكم و متشابه و مشابهت احاديث امامان با آيات قرآن در داشتن محكم و متشابه ( ← همان، ج 1، ص290) يا احاديث متعارض (همان، ج 2، ص 20ـ21) قواعدى عرضه كرده اند. بخش درخور توجهى از احاديث امام رضا صبغه فقهى دارد. از ايشان در بيشتر ابواب مختلف فقه حديث نقل شده است، از قبيل طهارت ( ← كلينى، ج 3، ص 5، 8؛ طوسى، 1390، ج 1، ص 244، 409)، نماز (كلينى، ج 3، ص 282، 308؛ ابن بابويه، 1413، ج 1، ص 195، 243)، روزه (ابن بابويه، 1413، ج 2، ص 73، طوسى، 1390، ج 4، ص 166)، زكات (كلينى، ج 3، ص 551؛ طوسى، 1390، ج 4، ص 34) و نكاح (كلينى، ج 5، 325، 334؛ ابن بابويه، 1413، ج 3، ص 409؛ طوسى، 1390، ج 7، ص 405؛ براى مجموع احاديث فقهى امام رضا ← عطاردى قوچانى، ج 2، ص 137ـ425). پاره اى از احاديث امام ناظر است به توجه دادن افراد به مسائل اخلاقى نظير وصف مرگ ( ← ابن بابويه، 1363ش، ج 1، ص 274ـ275)، چگونگى به دست آمدن اموال (همان، ج 1، ص 276ـ277)، اهميت نماز (همان، ج 2، ص 7)، اهميت سجده (همان، ج 2، ص 7ـ8)، سخاوت (همان، ج 2، ص 12) و شكر (همان، ج 2، ص 24). از امام رضا ادعيه فراوانى نقل شده كه مجموع آنها را عطاردى قوچانى در جلد دوم مسند الامام الرضا (ص 2ـ71) گرد آورده است. به ايشان اشعارى هم منسوب شده است ( ← ابن بابويه، 1363ش، ج 2، ص 174ـ178). راويان فراوانى از امام رضا روايت كرده اند، كه طوسى شمارى از آنان را در رجال خود (ص349ـ370) نام برده است. محمدمهدى نجف در الجامع لرواة و اصحاب الامام الرضا عليه السلام مجموعآ 831 تن از اصحاب و راويان امام رضا را نام برده و باقر شريف قرشى (ج2، ص85ـ180) 367 تن از اصحاب و راويان ايشان را ذكر كرده است. عطاردى قوچانى نيز در كتاب راويان امام رضا عليه السلام در مسندالرضا، در مجموع 361 تن از آنان را شناسايى كرده است. از مهم ترين شاگردان و راويان آن حضرت، يونس بن عبدالرحمان* (متوفى 208)، صفوان بن يحيى* بجلى (متوفى 210)، حسين بن سعيد اهوازى*، ابن ابى عمير* (متوفى 217) و زكريابن آدم* اشعرى قمى بوده اند. امام رضا نيز همچون اسلاف خود به كتابت حديث اهميت مى داد و اصحاب خود را به نقل حديث تشويق مى كرد ( ← كلينى، ج 1، ص 52). در منابع رجالى و حديثى كتابهايى نيز به امام رضا نسبت داده شده كه شمارى از آنها باقى مانده اند. سيدمحسن امين (ج 2، ص 26ـ28) از هفت اثر ايشان نام برده و آنها را معرفى كرده، و سيدمحمدرضا حسينى جلالى (ص 177ـ182) با تتبع در كتب رجالى اين تعداد را به 21 اثر رسانده است. معروف ترين اين آثار كه برخى از آنها منسوب به امام رضا عليه السلام است عبارت اند از: صحيفة الرضا يا مسندالرضا، مجموع احاديث اعتقادى و فقهى كه امام رضا از طريق پدران خود از رسول خدا نقل كرده است و آن را شمار فراوانى از اصحاب ايشان، از جمله مشهورترينشان احمدبن عامربن سليمان طايى، روايت كرده اند (براى تفصيل ← نجاشى، ص 100؛ مجلسى، 1403، ج 1، ص 30؛ امين، ج 2، ص 27؛ درباره چاپهاى اين اثر ← حسينى جلالى، ص 177ـ 178). تعداد احاديث اين كتاب در چاپ محمدمهدى نجف (مشهد 1406) و بر اساس مجموع نسخ آن 335 حديث است؛ رساله ذهبيه* در مباحث طبى؛ فقه الرضا در ابواب فقهى (كه انتساب آن به امام رضا از ابتدا همواره محل بحث بوده و اينك معلوم شده است كه به قطع از آن حضرت نيست)؛ مكتوب امام رضا به مأمون در بيان عقايد و احكام فقهى اسلام (ما كتبه الرضا للمأمون فى محض الاسلام و شرايع الدين ← ابن بابويه، 1363ش، ج 2، ص 121ـ127). نامه هايى از امام رضا به افراد مختلف نيز در منابع حديثى آمده كه على احمدى ميانَجى آنها را در مكاتيب الائمة عليهم السلام (چاپ مجتبى فرجى، قم 1385ش، ج 5، ص 21ـ303) گردآورى كرده است. راويانى از اصحاب ايشان و ديگر راويان مجموع سخنان و اخبار امام رضا را با عناوينى مانند «مجالس الرضا» يا «مسائل الرضا» حفظ و ثبت و ضبط كرده اند كه اسامى آنها عمدتآ در رجال نجاشى آمده است، ازجمله ابراهيم بن بِشْر ( ← ص 23)، حسن بن محمدبن سهل نوفَلى (ص 37)، حسن بن على بن زياد وشّاء* (ص 39ـ40)، حسين بن محمدبن فضل (ص 56ـ57)، داوودبن سليمان* (ص 161)، سعد خادم ابى دُلَف (ص 179)، ابوالصّلت هروى* (ص 245) و على بن على بن رزين (ص 277). از علماى متقدم شيعه، ابن بابويه (متوفى 381) مجموعه احاديث و اخبار امام رضا را، كه در كتابهاى مؤلفان و راويان قبل از او پراكنده بود، در كتاب عيون اخبارالرضا* گرد آورد كه مكررآ چاپ و به فارسى هم ترجمه شده است. علامه مجلسى نيز ضمن آوردن احاديث ايشان به مناسبتهاى مختلف در بحارالانوار*، يك جلد (ج 49) از آن را به احاديث ايشان اختصاص داده است. در دوره معاصر، عزيزاللّه عطاردى قوچانى مجموعه احاديث امام رضا را در مسند الامام الرضا عليه السلام در دو جلد گرد آورده است. حسن مصطفوى پاره اى از احاديث ديرياب امام رضا را در كتاب احاديث صعب و مشكل امام هشتم شرح كرده است. محمد غروى امثال و حكم و كلمات قصار آن حضرت را از مجموع احاديث ايشان استخراج، شرح و باعنوان امثال و حكم الامام الرضا، اَوْ، كلماته المختارة در دو جلد در 1410/ 1990 در بيروت منتشر كرده است.

منابع : ابن بابويه، الامالى، قم 1417؛ همو، التوحيد، چاپ هاشم حسينى طهرانى، قم ?]1357ش[؛ همو، عيون اخبار الرضا، چاپ مهدى لاجوردى، قم 1363ش؛ همو، كتاب مَن لايَحْضُرُه الفقيه، چاپ على اكبر غفارى، قم 1413؛ ابن حِبّان، كتاب الثقات، حيدرآباد، دكن 1393ـ1403/1973ـ1983، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن حجر عسقلانى، كتاب تهذيب التهذيب، ]بيروت[ 1404/1984؛ ابن نجار، ذيل تاريخ بغداد، در احمدبن على خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، او، مدينة السلام، چاپ مصطفى عبدالقادر عطا، ج 16ـ20، بيروت 1417/1997؛ امين؛ محمدرضا حسينى جلالى، تدوين السنة الشريفة، قم 1376ش؛ ذهبى؛ محمدبن ابراهيم صدرالدين شيرازى (ملاصدراشرح الاصول من الكافى، ج 4، چاپ محمود فاضل يزدى مطلق، تهران 1385ش؛ فضل بن حسن طبرِسى، اعلام الورى باعلام الهدى، قم 1417؛ محمدبن حسن طوسى، تهذيب الاحكام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران 1390؛ همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم 1415؛ همو، كتاب الغيبة، چاپ عباداللّه طهرانى و على احمد ناصح، قم 1417؛ مرتضى عسكرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 13، تهران 1374ش؛ عزيزاللّه عطاردى قوچانى، مسندالامام الرضا ابى الحسن على بن موسى عليهماالسلام، تهران 1392؛ باقرشريف قرشى، حياة الامام على بن موسى الرضا عليه السلام: دراسة و تحليل، قم 1372ش؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، ]تلخيص[ محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد 1348ش؛ كلينى (بيروت)؛ محمدباقربن محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، بيروت 1403/1983؛ همو، مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، ج 2، چاپ هاشم رسولى محلاتى، تهران 1363ش؛ رياض محمد حبيب ناصرى، الواقفية: دراسة تحليلية، قم 1409ـ 1411؛ نجاشى .

/ اسماعيل باغستانى /

4) حرم رضوى. مدفن مطهر امام رضا عليه السلام در طول تاريخ همواره كانون معنويت و زيارتگاه شيعيان و همچنين گروههاى مختلف اهل سنّت بوده است. گرچه شواهد تاريخى در اين باب، به ويژه از دوره پيش از عصر صفوى، چندان زياد نيست، همين مقدار گواهيهاى اندك، نشان دهنده مركزيت معنوى اين بارگاه در طول تاريخ است. حضور على بن موسى الرضا در خراسان به عنوان مهم ترين شخصيت خاندان نبوى در عصر خود ــ به تعبير مأمون ــ رويداد شگرفى بود كه هم در زمان حيات و هم پس از وفات ايشان تأثيرات مهم بسيارى در پى داشت و درواقع، به نوعى معادله قدرت را در شرق جهان اسلام در درازمدت بر ضد عباسيان و به نفع علويان تغيير داد. حضور امام در خراسان مايه گسترش بخش زيادى از معارف اهل بيت در ميان اهالى مناطق شرقى جهان اسلام شد كه پس از رحلت ايشان به دست راويان و شاگردان ايشان تداوم يافت. درواقع، چيزى نگذشت كه مدفن ايشان در وهله اول براى شيعيان و سپس براى همه طبقات اهل سنّت به زيارتگاهى عمومى تبديل شد. در اين ميان، شيعيان، به طور خاص و بر اساس احاديث معتبرى از پيامبراكرم و ائمه عليهم السلام، به ويژه خود امام رضا، به زيارت تربت امام تشويق شده بودند (براى پاره اى از اين احاديث ← ابن بابويه، 1413، ج 2، ص 583ـ585؛ همو، 1363ش، ج 2، ص 254ـ266)، كه اين خود به مركزيت معنوى آنجا و گردآمدن علاقه مندان به اهل بيت در آنجا انجاميد. شاعران عرب زبان مانند دِعْبِل خُزاعى* (ص 195ـ198) و ديگران نيز از نخستين ايام شهادت آن حضرت در مراثى خود به بارگاه معنوى ايشان توجه داشته و ابيات و اشعارى در ترغيب زيارت قبر شريف ايشان سروده اند ( ← ابوالفرج اصفهانى، ص 378ـ380؛ ابن بابويه، 1363ش، ج 2، ص250ـ254، 263ـ264). ابن بابويه همچنين دو قصيده از صاحب بن عبّاد در اهداى سلام به امام رضا در آغاز كتاب عيون اخبارالرضا (ج 1، ص 3ـ7) آورده و كتاب را براى خزانه او نوشته است. در اين دو قصيده صاحب بن عبّاد با مخاطب قراردادن زائران سرزمين طوس شوق و رغبت خود را براى زيارت مرقد مطهر امام رضا عيان و بيان كرده است. كرامات و معجزاتى هم كه زائران به تدريج در آن تربت مى ديدند و دهان به دهان مى گشت اين مركزيت را تقويت مى كرد. ابن بابويه در باب 69 عيون اخبارالرضا پاره اى از اين كرامات را نقل كرده و سرآغازهاى تبديل شدن مرقد امام رضا به مركزى معنوى را نشان داده است. دو گزارش از گزارشهايى كه ابن بابويه عرضه كرده از زبان ابومنصوربن عبدالرزاق است كه شاهنامه ابومنصورى، از نخستين متون نثر فارسى، به نام او تأليف شده است. در يكى از آنها ابومنصور با حاكم طوس از دعاهاى مستجاب خود در حرم رضوى سخن مى گويد و به او كه فرزند ندارد توصيه مى كند براى فرزنددار شدن در آنجا دعا كند ( ← 1363ش، ج2، ص 279). در گزارش جالب نظر ديگر، ابومنصور از روزگار جوانى خود كه مقامى حكومتى داشته سخن به ميان مى آورد كه در آن وقت زائران حضرت رضا را براثر نادانى مى آزرده، اما در يك روزِ شكار با ديدن كرامتى در آن محوطه از آزار زائران آن مرقد دست كشيده و سپس بارها در آنجا دعا كرده و آرزوى فرزند نموده و خدا به او فرزند عطا كرده است (همان، ج 2، ص 285ـ286؛ نيز ← مهدوى دامغانى، ص 451ـ460). در يكى از كهن ترين نوشته هاى جغرافيايى به زبان فارسى، يعنى حدودالعالم من المشرق الى المغرب (نوشته شده در 370؛ ص90) از رفتن مردم به زيارت «مرقد مبارك على بن موسى الرضا» سخن به ميان آمده است. ابن حَوقَل (ص 363) و مُهَلَّبى (ص 156) در هنگام ذكر مدفن على بن موسى يادآور شده اند كه در آنجا پيوسته گروهى معتكف اند. در همين دوران، ابن بابويه (متوفى 381) دوبار از رى به قصد زيارت امام رضا راهى خراسان شده و هر بار مدتى را در شهر مشهد اقامت گزيده و چون در آن زمان محافل علمى حول قبر حضرت برپا مى شده او نيز چندين مجلس از امالى خود را آنجا املا كرده است ( ← ابن بابويه، 1417، ص 763، 773؛ نيز ← حوزه علميه*، بخش :10 حوزه علميه مشهد). به گزارش خود او (1363ش، ج 2، ص 279) در رجب 352 كه عازم سفر بوده به رسم ادب از اميرسعيد ركن الدوله ديلمى اجازه خواسته كه به زيارت مشهدالرضا برود و او از ابن بابويه خواسته است از جانب او هم زيارت كند و او را نيز دعا كند، زيرا او قبلا به زيارت آن امام رفته و حاجاتش برآورده شده است. در اواخر قرن چهارم، شمار شيعيان در اطراف حرم مطهر رضوى به اندازه اى بود كه وقتى اهل سنّت تصميم گرفتند صندوقى بر روى قبر هارون الرشيد نصب كنند، ابوالعلاء صاعدبن محمدبن استوائى نيشابورى (متوفى431)، فقيه و مفتى بزرگ عصر، براى جلوگيرى از فتنه و نزاع، به نصب نكردن آن فتوا داد و از اين رو مورد مؤاخذه دربار عباسى قرار گرفت (فارسى، ص390). در اوايل قرن پنجم، ناطق بالحق (متوفى 424)، دانشمند بزرگ زيدى، در آغاز كتاب الافادة فى تاريخ الائمة السادة (ص 7) از عظمت مزار رضوى سخن گفته است. او در اثناى سخن درباره اينكه دشمنان اهل بيت همواره خواسته اند آثار ومآثر ايشان را نابود كنند و خداوند مانع از اين كار شده است، به مشهد امام رضا اشاره مى كند و يادآور مى شود كه به رغم اينكه آن حضرت در كنار هارون مدفون و خراسان خاستگاه دعوت عباسى است، مردم اعم از خواص و عوام و شيعه و سنّى از سلاطين گرفته تا واليان و وزرا و كتّاب و فقها، گويى از خاطر برده اند كه اينجا هارون نيز مدفون است؛ همگى به زيارت حضرت رضا مى شتابند و به تربت او تبرك مى جويند و خواستار اجابت دعاها و رفع حوائجشان هستند بى آنكه به قبر هارون التفاتى كنند. مردم اين مزار را تنها به حضرت رضا منسوب مى دارند. از جمله كسانى از اهل سنّت كه در قرن چهارم مرقد مطهر رضوى را زيارت كرده اند ابوبكر ابن خُزَيمه (متوفى 311) و ابوعلى ثقفى اند. جوينى خراسانى (ج 2، ص 198) به نقل از حاكم نيشابورى (متوفى 405) مى نويسد، اين دو تن به همراه گروهى ديگر از مشايخ اهل سنّت و در حضور جماعتى از علويان و اهالى و خاندانهاى معروف نيشابور، هرات، طوس و سرخس در ربيع الآخر 309 به زيارت مرقد امام رضا رفتند و ابن خزيمه در آنجا چنان تواضع و تضرع شگفتى از خود بروز داد كه علويان حاضر در آنجا به ثبت و ضبط حركات و سَكَنات و شمايل او در حال زيارت پرداختند (نيز ← ابن حجر عسقلانى، ج 7، ص 339). ابن حِبّان (متوفى 354)، رجالى و محدّث بزرگ، در الثقات (ج8، ص 457) مى نويسد، مكررآ به زيارت مرقد رضوى مى رفته و با دعا بر سر تربت امام مشكلات يا سختيهايى كه دچار آن بوده، حل مى شده و او بارها اين را آزموده است. حاكم نيشابورى به نقل از محمدبن على بن سهل فقيه معروف به ماسَرجِسى (متوفى 384) آورده است كه هيچ مشكلى در امور دينى و دنيوى برايم پيش نيامد مگر اينكه براى رفع آن قصد مدفن على بن موسى را كردم و در آنجا دست به دعا برداشتم و آن مشكل و نياز رفع شد ( ← جوينى خراسانى، ج 2، ص220). حاكم نيشابورى از ابوالحسين بن ابى بكر فقيه نيز نقل كرده كه هر دعايى كه در مشهد رضا كرده اجابت شده و حتى خدا بعد از نوميدى فرزندى به او داده است. خود حاكم نيشابورى هم گفته از تربت رضا كرامتها ديده و نمونه اى از آنها را نقل كرده است ( ← همانجا). از ديگر مشاهير، مورخ و نويسنده بزرگ زبان فارسى محمدبن حسين بيهقى نيز در 431 تربت امام رضا را زيارت كرده است ( ← بيهقى، ص 713). به نوشته همو (ص 712)، ابوالحسن عراقى، منشى معروف عهد مسعود غزنوى (حك : 421ـ432)، وصيت كرد تا او را در مشهد رضا به خاك بسپارند. غزالى نيز از «مشهد رضا» در 503 نامه اى به ملك سنجر سلجوقى نوشت و در آن يادآور شد كه آنجا براى او دعا كرده است ( ← ص 12). در قرن ششم، طبرِسى (ج 2، ص 62) از بركات و كرامات فراوان مرقد امام رضا، كه مورد تأييد شيعه و غيرشيعه بوده و شمارى از آنها را خود او ديده، سخن گفته است (نيز ← عبدالجليل قزوينى، ص 588ـ590). ابن عساكر (متوفى 571) نيز در اين قرن در سفر طولانى خود به مشرق و خراسان در حرم مطهر رضوى از ابوالبركات محمدبن اسماعيل بن فضل حسينى مشهدى (متوفى 541) حديث شنيده است ( ← ج 2، ص 893). عبدالكريم بن محمد سمعانى (متوفى 562) هم كه در بعضى از اين سفرها همراه ابن عساكر بوده در مشهد از ابوالبركات حسينى سماع حديث كرده است ( ← ج 2، ص 96ـ97). در همين قرن، دو شاعر بزرگ زبان فارسى نيز به شوق زيارت بارگاه رضوى شعر گفته اند. نخست مجدودبن آدم سنايى (متوفى 535 يا 545)، شاعر و عارف بزرگ غَزنه، است كه احساسات و اعتقاد عميق خود را به حضرت رضا در قصيده اى معروف و بلند ابراز، و در آن حرم رضوى را از لحاظ ازدحام جمعيت با كعبه مقايسه كرده است ( ← ص 451ـ452). دوم خاقانى شروانى (متوفى 582 يا 595) كه خراسان برايش قبله گاه دين و معنويت بود، در دو قصيده بلند در وصف خراسان و معارف و معاريف آن، اشتياق خود را براى زيارت «روضه پاك رضا» ( ← ص 154) و طواف «روضه معصوم رضا» (ص 406) اظهار داشته است. عوفى (متوفى پس از 630) نيز در لباب الالباب (ج 1، ص 79) از زيارت منتجب الدين بديع اتابك خوئى، از منشيان و شاعران عهد، از حرم رضوى سخن به ميان آورده است. ابن بَطوطه (متوفى پس از 770) نيز مشهد طوس را، كه در عهد حمداللّه مستوفى (قرن هشتم) از «مشاهير مزارات متبركه» بود (حمداللّه مستوفى، ص 185)، زيارت كرد. او در سر راه سفر به چين از خراسان گذشته و حرم رضوى را زيارت و شكوه و جلال آن را وصف كرده است ( ← ج 1، ص 431). شمس الدين احمد ذهبى (متوفى 748) هم در العِبَر فى خَبر مَن غَبَر (ج 1، ص340) تربت رضوى را زيارتگاهى بزرگ (مشهد كبير) دانسته است. از ديگر مشاهيرى كه در قرن هشتم به زيارت «مشهد طوس» رفته اند بايد از علاءالدوله سمنانى، عارف بزرگ اين قرن، ياد كرد ( ← علاءالدوله سمنانى، ص 158). ابراهيم بن محمد جوينى خراسانى (متوفى730)، محدّث و عارف بزرگ سنّى مذهب قرن هشتم نيز در كتاب فَرائدالسِمْطَين (ج 2، ص 198)، كتابى در فضائل اهل بيت، به زيارت مكرر خود از حرم رضوى اشاره كرده است. به نوشته عبدالرحمان جامى كه خود در مُلَمّع مشهورى ( ← 1341ش، ص 78) امام هشتم شيعيان را ستوده است، زين الدين ابوبكر تايبادى (متوفى 791) با الهام از روحانيت شيخ احمد جام (متوفى 536) به زيارت «مشهد مقدس رضوى» رفته و در  آنجا «خلعتها و نوازشها» يافته است (1370ش، ص 499). در شعبان 821، شاهرخ تيمورى به زيارت امام رضا رفته و هدايايى به حرم رضوى و كمكهايى به مستحقان و نيازمندان آن حريم كرد و همسر او گوهرشادآغا مسجدجامعى در جوار حرم رضوى بنا نهاد ( ← عبدالرزاق سمرقندى، ج 2، دفتر1، ص 261). ملاحسين واعظ كاشفى (متوفى 906 يا 910)، عارف و دانشمند قرن نهم و دهم، نيز به نوشته پسرش، على بن حسين فخرالدين صفى (ج 1، ص 252ـ253) در ذيحجه 860 در «مشهد مقدس حضرت امام همام على رضا» واقعه اى صوفيانه راجع به سعدالدين كاشغرى (متوفى 860) ديده است. معين الدين محمد اسفزارى (متوفى 915؛ بخش 2، ص240) نيز مشهدِ رضا را به لحاظ كثرت جمعيت زائران و عاكفان با كعبه مقايسه كرده است. در آستانه ظهور و استقرار سلطنت صفويان شيعه مذهب، فضل اللّه بن روزبهان خنجى اصفهانى (متوفى 927)، عالم سنّى مذهب معروف اين عهد، نيز با وجود تصلبى كه در تسنن و رد مذهب شيعه داشت، شيفته اهل بيت بود و از جمله در كتاب مهمان نامه بخارا (ص 339ـ347) و خصوصآ در وسيلة الخادم الى المخدوم (ص 229) از زيارت و خواستن حاجات خود در حرم رضوى ياد كرده است (براى آگاهى از معمارى مجموعه حرم رضوى ← آستان قدس رضوى*).

منابع : ابن بابويه، الامالى، قم 1417؛ همو، عيون اخبار الرضا، چاپ مهدى لاجوردى، قم 1363ش؛ همو، كتاب مَن لايـَحْضُرُه الفقيه، چاپ على اكبر غفارى، قم 1413؛ ابن بطوطه، رحلة ابن بطوطة، چاپ على منتصر كتانى، بيروت 1395/ 1975؛ ابن حِبّان، كتاب الثقات، حيدرآباد، دكن 1393ـ1403/ 1973ـ1983، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن حجرعسقلانى، كتاب تهذيب التهذيب، ]بيروت[ 1404/ 1984؛ ابن حَوقَل؛ ابن عساكر، معجم الشيوخ، چاپ وفاء تقى الدين، دمشق 1421/2000؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ كاظم مظفر، نجف 1385/ 1965، چاپ افست قم 1405؛ معين الدين محمد اسفزارى، روضات الجنات فى اوصاف مدينة هرات، چاپ محمدكاظم امام، تهران 1338ـ1339ش؛ بيهقى؛ عبدالرحمان بن احمد جامى، ديوان كامل جامى، چاپ هاشم رضى، تهران 1341ش؛ همو، نفحات الانس، چاپ محمود عابدى، تهران 1370ش؛ ابراهيم بن محمد جوينى خراسانى، فرائدالسمطين فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الائمة من ذريتهم عليهم السلام، چاپ محمدباقر محمودى، بيروت 1398ـ 1400/ 1978ـ1980؛ حدودالعالم؛ حمداللّه مستوفى، نزهة القلوب؛ بديل بن على خاقانى شروانى، ديوان، چاپ ضياءالدين سجادى، تهران ?]1338ش[؛ دِعْبِل خُزاعى، ديوان، چاپ عبدالصاحب عمران دجيلى، بيروت 1989؛ محمدبن احمد ذهبى، العبر فى خبر من غَبَر، ج 1، چاپ صلاح الدين مُنَجِّد، كويت 1984؛ عبدالكريم بن محمد سمعانى، التحبير فى المعجم الكبير، چاپ منيره ناجى سالم، بغداد 1395/ 1975؛ مجدودبن آدم سنايى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران 1362ش؛ فضل بن حسن طبرِسى، اعلام الورى باعلام الهدى، قم 1417؛ عبدالجليل قزوينى، نقض، چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران 1358ش؛ عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدين و مجمع بحرين، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران 1372ـ1383ش؛ احمدبن محمد علاءالدوله سمنانى، چهل مجلس، يا، رساله اقباليه، تحرير امير اقبالشاه بن سابق سجستانى، چاپ نجيب مايل هروى، تهران 1366ش؛ محمدبن محمد عوفى، لباب الالباب، چاپ ادوارد براون و محمد قزوينى، ليدن 1321ـ1324/ 1903ـ1906؛ محمدبن محمد غزالى، مكاتيب فارسى غزالى، بنام فضائل الانام من رسائل حجة الاسلام، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران 1362ش؛ عبدالغافربن اسماعيل فارسى، المنتخب من السياق لتاريخ نيسابور، انتخاب ابراهيم بن محمد صريفينى، حققه و علق عليه محمدكاظم محمودى، تهران 1391ش؛ على بن حسين فخرالدين صفى، رشحات عين الحيات، چاپ على اصغر معينيان، تهران 1356ش؛ فضل اللّه بن روزبهان، مهمان نامه بخارا: تاريخ پادشاهى محمد شيبانى، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1341ش؛ همو، وسيلة الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم(ع)، چاپ رسول جعفريان، قم 1372ش؛ احمد مهدوى دامغانى، حاصل اوقات: مجموعه اى از مقالات استاد دكتر احمد مهدوى دامغانى، به اهتمام على محمد سجادى، تهران 1381ش؛ حسن بن احمد مُهَلَّبى، كتاب العزيزى، او، المسالك والممالك، چاپ تيسير خلف، دمشق 2006؛ يحيى بن حسين ناطق بالحق، الافادة فى تاريخ الائمة السادة، چاپ محمدكاظم رحمتى، تهران 1387ش.

/ اسماعيل باغستانى /

نظر شما
مولفان
گروه
قرآن و حدیث ,
رده موضوعی
جلد 20
تاریخ 94
وضعیت چاپ
  • چاپ شده