رُصافى، معروف، شاعر و انديشمند معاصر عراقى. در ۱۲۹۱ و بنابر شواهدى در ۱۲۹۲ در محله قراغول، در منطقه رُصافه*، واقع در شرق بغداد، به دنيا آمد. پدرش، عبدالغنى محمود، گروهبان ژاندارمرى از طايفه جباره، از طوايف كُرد ساكن ميان كركوك و سليمانيه كه خود را از سادات علوى مى خواندند، بود (رصافى، ۲۰۰۷ب، ص ۲۱۹ـ۲۲۰؛ فائق بطى، ص ۱۴۶؛ يوسف عزالدين، ص ۶۴). مادرش فاطمه به سبب مشغله پدر خانواده، تربيت و پرورش او را برعهده گرفت (رصافى، همانجا؛ محمود عبطه، ص ۱۰ـ۱۱) و او را به مدرسه اى در محله حيدرخانه فرستاد. معروف در آنجا الفبا را آموخت و سپس به مدرسه مُنيف افندى رفت و نزد او خط و نوشتن و روخوانى قرآن را آموخت (رصافى، ۲۰۰۷ب، ص ۲۲۰ـ۲۲۱). در حدود يازده سالگى در آزمون مدرسه نظامى رشديه پذيرفته شد. او نظام رسمى و خشك مدرسه را، كه تعليم در آن به زبان تركى بود، تحمل نكرد و يك سال بعد به مدرسه حيدرخانه برگشت. در آنجا كتب مشهور صرف و نحو را نزد محمود شكرى آلوسى (متوفى ۱۳۰۳ش؛ ← آلوسى*، خاندان) خواند. در همين دوره، به تقليد از الفيه، در بحر رجز، ابياتى سرود. او نزد افرادى چون عباس حِلْمى قصاب، عبدالوهاب نائب و ديگران در حوزه هاى صرف و نحو، ادبيات، عقايد و كلام و اصول فقه تعليم ديد و در كسب دانش و انجام عبادت كوشا بود. ازاين رو، استادش آلوسى، كه رصافى حدود دوازده سال شاگردش بود، با نظر به نام معروف كرخى، زاهد مشهور، او را ملقب به رصافى كرد (رصافى، ۲۰۰۷ب، ص ۲۲۲ـ۲۲۷؛ همو، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۱، مقدمه مصطفى على، ص ۳؛ محمود عبطه، ص ۱۱ـ۱۳). رصافى آن زمان در يكى از غرفه هاى جامع خاتون اقامت داشت؛ با وقوع آتش سوزى در اتاقش، سروده هاى دوره نوجوانى تا ۲۴ سالگى اش در آتش سوخت (رصافى، ۲۰۰۷ب، ص ۲۲۶؛ يوسف عزالدين، ص ۱۱۵). رصافى در نوجوانى با ديوان متنبّى و لزوميات مَعرّى مأنوس بود و با اشتياق آثارى چون خزانة الادب بغدادى و العقدالفريد را مى خواند. او در هجده سالگى در ستايش دوستانش اشعارى مى سرود و در ميان آن ابياتى با مضمون غزل نيز مى گفت (رصافى، ۲۰۰۷ب، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در ۲۵ سالگى تحصيل در مدارس دينى را به پايان رساند. سپس در مدرسه راشديه، از روستاهاى اطراف بغداد، به تدريس مشغول شد و يك سال نيز در مدرسه جامع على افندى درس داد. پس از آن، سه سال معلم مدرسه راهنمايى مَلِكى بود. اين دوره سرآغاز جديدى در ارتباط رصافى با مردم و فضاى اطرافش بود و اشعارى با مضامين اجتماعى و سياسى و گاه غزل مى سرود. او با چاپ سروده هايش در مجلاتى چون المقَتبس و المؤيّد و ديگر روزنامه هاى بغداد و قاهره نامدار شد. رصافى در ۱۳۲۶ در روزنامه بغداد مطلب مى نوشت و يك سال بعد نخستين اثرش را، كه ترجمه رمانى تركى به عربى بود، منتشر كرد (همان، ص ۲۳۰ـ۲۳۱؛ محمود عبطه، ص ۱۳؛ فائق بطى، ص ۱۴۶ـ۱۴۷). در پى اعلان مشروطه عثمانى در ۱۳۲۶، رصافى به دعوت احمد جودت پاشا، مديرمسئول مجله تركى اقدام، براى تأسيس روزنامه اى به زبان عربى، كه هرگز تأسيس نشد، عازم آستانه شد؛ در آنجا دچار مشكلات مالى شد و چندى نزد جميل صدقى زَهاوى* (متوفى ۱۳۱۵ش/ ۱۹۳۶) اقامت كرد. رصافى در آنجا به واسطه دوستى و مناسبات نزديك با حكمت سليمان و برادرش شوكت سليمان، از فعالان سياسى عراق در دوره پادشاهى، به جمعيت اتحاد و ترقى پيوست و از طرفداران ملى گرايى تركى شد. در اين هنگام، پوشش سنّتى عربى را كنار نهاد و پوشش فرنگى را برگزيد و پس از مسافرتى كوتاه به لبنان، دوباره به آستانه بازگشت و با همكارى فردى به نام عبداللّه يا عبيداللّه، ماهنامه عرب را منتشر كرد. در اين زمان در مدرسه مَلِكى نيز تدريس مى كرد و در مدرسه واعظين، از مدارس وابسته به وزارت اوقاف آستانه، فن خطابه درس مى داد. او بعدها سلسله درسهايش را گردآورى و در كتاب نَفْح الطيب فى الخطابة و الخطيب در ۱۳۳۶ در آستانه منتشر كرد. رصافى به واسطه برخى از دوستان دولتمردش در انتخابات مجلس شركت كرد و به نمايندگى از مردم استان المُنتَفِق از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۷ عضو مجلس شد. در همين حين با دخترى از خانواده اى سرشناس ازدواج كرد، ولى پس از جنگ جهانى اول (۱۹۱۴ـ۱۹۱۸) به سبب غيبتهاى طولانى و مسافرتهاى پياپى اش به بغداد و قدس، همسرش از او جدا شد. رصافى علاوه بر فعاليتهاى علمى و ادبى نظير سرودن شعر، ترجمه اشعارى از تركى به عربى، و ترجمه اثرى از شِبلى شُمَيِّل* به تركى، در زمينه هاى ديگر نيز فعال بود. او با برخى از انجمنهاى عربى و جوانان عرب در استانبول مراوده داشت. گفته مى شود رصافى تنها فردى بود كه پس از مشروطه عثمانى، خواستار عزل و بركنارى سلطان عبدالحميد دوم (حك : ۱۲۹۳ـ۱۳۲۷) شد (رصافى، ۲۰۰۷ب، ص ۲۳۴ـ۲۳۹؛ همو، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳ـ۴؛ محمود عبطه، ص ۱۵، ۴۴؛ يوسف عزالدين، ص۲۰ـ۲۱، ۶۹ـ۷۲، ۹۰ـ۹۱). رصافى در دوران اقامت در آستانه به دعوت و اصرار برخى از آشنايانش كه از سركردگان لُژ «اخوت عثمانى» بودند، به عضويت فراماسونرى درآمد و تا مرتبه استادى پيش رفت، ولى پس از آگاهى از شعارها و اغراض سياسى و شخصى آنها، ارتباطش را با آن تشكيلات قطع كرد (يوسف عزالدين، ص ۲۳، ۹۶ـ۹۸). او به درخواست حكمت سليمان براى تصميم گيرى درباره مسائل مهم سياسى و ملى عراق عازم بغداد شد. در آنجا پس از ديدار با عبدالرحمان گيلانى (متوفى ۱۳۰۶ش/ ۱۹۲۷)، رئيس دولت موقت عراق، و همراهانش، با اطلاع از مخالفت آنها در برگمارى فيصل به پادشاهى عراق، با آنان همراه شد. ولى ديرى نپاييد كه كوشش آنان بى نتيجه ماند و با حمايت انگلستان، ملك فيصل بر تخت نشست. پس از آن، رصافى حدود يك سال ونيم معاون كميته ترجمه و تأليف وزارت فرهنگ بود. سپس در سِمَت بازرس زبان عربى مشغول كار شد. او در بغداد روزنامه سياسى الامل را منتشر كرد، ولى به سبب اوضاع سياسى آن روزگار فقط ۶۸ شماره از آن انتشار يافت. با منصوب شدن ساطع الحُصْرى (متوفى ۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸) به وزارت فرهنگ، رصافى به دلايلى عراق را به قصد تركيه ترك كرد. سپس عازم لبنان شد و در آنجا به مناسبت ورود امين ريحانى* به لبنان، سروده «هى النفس» را خواند. او به دعوت عبدالمحسن سعدون (متوفى ۱۳۰۸ش/۱۹۲۹)، از وزراى ملك فيصل، به كشور بازگشت، اما تلاش سعدون براى بهبود رابطه ملك فيصل با رصافى بى ثمر ماند. رصافى در بازگشت به بغداد در ۱۳۰۲ش/۱۹۲۳ با استقبال گرم و پرشور مردم و اديبان عراق مواجه شد و در مراسم استقبال از او، جميل صدقى زهاوى و ديگر شاعران اشعارى خواندند. او از ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۷ش/ ۱۹۲۳ـ۱۹۲۸ دوباره به كار در وزارت فرهنگ مشغول شد و از ۱۳۰۹ش/۱۹۳۰ چندين بار نماينده مناطق مختلف عراق در مجلس شد. پس از آن رصافى ديگر در انتخابات شركت نكرد. فشارها و تنگناهاى مالىِ زندگى در بغداد و انگيزه تأليف و نگارش به دور از هياهوى پايتخت، او را بر آن داشت تا در ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲ يا ۱۳۱۲ش/۱۹۳۳ به فَلّوجه برود. او تا قيام رشيد عالى گيلانى* (متوفى ۱۳۴۴ش/ ۱۹۶۵)، برضد استعمار انگلستان در ۱۳۲۰ش/۱۹۴۱ در آنجا ماند. در پى اين قيام، رصافى به ستايش مبارزان پرداخت و در سوگ كشتگان اشعارى سرود. در پى بمباران شهر فلّوجه توسط جنگنده هاى انگليسى خانه اش ويران شد و به اجبار به بغداد بازگشت و در منطقه اعظميه اقامت گزيد (رصافى، ۲۰۰۷ب، ص ۲۳۹ـ ۲۴۳؛ همو، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴؛ محمود عبطه، ص ۱۷). رصافى مدتى در بغداد نزد السيد خيرى هنداوى، دوست شاعرش، اقامت داشت و سپس در خانه اى مستقل سكونت گزيد (محمود عبطه، ص ۲۴). او از سر تنگدستى دكان سيگارفروشى داير كرد. به نظر مى رسد به پايمردى برخى از دوستانش در دو سال پايان عمرش اندكى زندگى اش بهبود يافت، ولى توصيف محمدمهدى جواهرى*، شاعر معاصر عراقى، از آخرين ديدارش با رصافى حاكى از آن است كه او روزهاى پايانى عمرش را در نهايت فقر و ندارى گذرانده است. كامل چادرچى*، سياستمدار و روزنامه نگار عراقى، در سالهاى پايانى عمر رصافى، پس از ديدارهاى پيوسته با او، به نگارش مصاحبه ها و سخنان رصافى همت گماشت (همان، ص ۲۴ـ ۲۵؛ يوسف عزالدين، ص ۳۰۰ـ۳۰۱؛ نيز ← رصافى، ۱۹۹۴، ص ۱۱۷ـ۱۱۸، ۱۲۰). حكومت وقت عراق در اواخر عمر رصافى درصدد دلجويى از او برآمد، اما او از پذيرش هر كمك و مساعدتى سر باز زد ( ← رصافى، ۱۹۹۴، ص ۱۴۷). سرانجام رصافى در ۱۳۲۴ش/ ۱۹۴۵ در بغداد از دنيا رفت و در قبرستان اعظميه به خاك سپرده شد (محمود عبطه، ص ۳۰). در مراسم خاكسپارى او، محمدصالح بحرالعلوم (متوفى ۱۳۷۱ش/۱۹۹۲)، مشهور به شاعر خلق، در رثاى او شعر خواند ( ← ميربصرى، ج ۳، ص ۲۹۹ـ۳۱۱).
شعر رصافى. رصافى و صدقى زهاوى از شاعران تأثيرگذار و نامدار عراق در دهه هاى نخست قرن چهاردهم بودند. آنان با انتشار اشعارشان در مجلات گوناگون و چاپ دفترهاى خود تا حدودى توانستند مركز شعر را، كه پيشتر غالبآ در نجف، حِله و مراكز شيعى عراق بود، به بغداد انتقال دهند ( ← جيوسى[۱] ، ج ۱، ص ۱۸۱). آنان در كنار ديگر شاعران زمينه انتقال شعر عربى از دوره رمانتيك به واقع گرايى را فراهم كردند (بدوى طبانه، ص ۱۷۳). نام رصافى و زهاوى همواره در كنار هم است. دوستداران شعر در بغداد برخى هوادار رصافى و گروهى طرفدار زهاوى بودند. اين امر گاهى با رقابت و حسادت و گاهى با دشمنى آنان همراه بود و سبب شد رصافى به پيروى از زهاوى، اشعارى با مضامين علمى بسرايد كه فاقد ارزش هنرى است. البته رصافى تأثيرپذيرى از زهاوى را انكار كرده و به گونه اى خود را برتر از او دانسته است (جيوسى، ج ۱، ص ۱۸۸؛ براى نمونه ← رصافى، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۱، ص ۷۰ـ۷۱، ۷۴ـ۸۷، ج ۴، ص ۴۱ـ۴۸؛ همو، ۱۹۹۴، ص ۵۴ـ۵۶؛ همو، ۲۰۰۷ب، ص ۲۳۱ـ۲۳۳). غالب رويدادهاى مهم سياسى و اجتماعى معاصر در جهان عرب و برخى از تحولات دهه هاى پايانى حكومت عثمانى در ديوان رصافى بازتاب يافته است. ازاين رو، شعر او در بررسى تحولات مهم نيمه نخست قرن چهاردهم اهميتى ويژه دارد. در پى تأسيس مشروطه عثمانى در ۱۳۲۶، رصافى به بهبود اوضاع سياسى و اجتماعى عراق خوش بين شد و آن را طليعه دورانى نو خواند ( ← رصافى، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۳، ص ۲۶ـ ۳۳؛ سامرائى، ص ۲۶ـ۲۷)، ولى اندكى بعد با مشاهده انحرافِ مشروطه، در سروده «شَكْوى الى الدستور» از ناكامى آن ابراز تأسف كرد ( ← رصافى، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۳، ص ۳۴ـ۳۸). در ديوان رصافى به اشعار زيادى برمى خوريم كه در آنها خواست مناطق مختلف عرب نشين براى ايجاد اصلاحات در حكومت عثمانى بازتاب يافته است (براى نمونه ← ج ۳، ص ۳۹ـ۵۲). رصافى در برخى از اشعارش نبردهاى حكومت عثمانى با بلغارستان و ايتاليا را وصف كرده است ( ← همان، ج ۳، ص ۲۶۰ـ۲۶۸، ۲۶۹ـ۲۷۵، ۲۹۱ـ۳۰۶). او در سروده «الى الحرب»، ضمن محكوم كردن كشتار بى رحمانه مردم طرابلس به دست استعمارگران ايتاليايى، با ابياتى پرشور، مسلمانان را به جهاد و ايستادگى در برابر استعمار ايتاليا فراخواند ( ← همان، ج ۳، ص ۲۶۰ـ۲۶۸). با فروپاشى حكومت عثمانى و نفوذ نيروهاى استعمارگر انگليسى و فرانسوى در جهان عرب، رصافى نيز همانند ديگر شاعران عرب برضد استعمار شعر سرود. او به جانبدارى از مردم سوريه و ستايش دلاوريهاى آنان در برابر استعمار فرانسه پرداخت ( ← همان، ج ۳، ص ۱۸۸ـ۱۹۷؛ سامرائى، ص ۳۱، ۳۴). رصافى ازآن رو با استقلال كشورهاى عربى از حكومت عثمانى مخالف بود كه آن را سرآغاز نفوذ انگلستان در منطقه مى دانست. بااين حال در پى استقلال كشورهاى عربى، او مردم را به ملى گرايى عربى فراخواند و راز اقتدار و پيشرفت را در گرو آن دانست ( ← رصافى، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۳، ص ۱۹۸ـ۲۰۵). رصافى از منتقدان سرسخت دست نشاندگان انگلستان در جهان عرب بود. او در سروده «ثالثُ ثَلاثةٍ»، از حسين بن على هاشمى، حاكم حجاز، كه برضد عثمانى با انگلستان همدست شده بود، بسيار انتقاد كرد ( ← همان، ج ۳، ص ۵۹ـ۶۰). بااين حال، پس از مرگ حسين بن على در ۱۳۱۰ش/۱۹۳۱ در سوگ او مرثيه اى سرود ( ← همان، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۴)، اما ملك فيصل (متوفى ۱۳۱۲ش/ ۱۹۳۳)، فرزند و جانشين حسين بن على، به سبب سروده پيشين رصافى هرگز به او روى خوش نشان نداد و كوشش رصافى براى عذرخواهى و جلب توجه ملك فيصل بى ثمر ماند (همو، ۱۹۹۴، ص ۴۸، ۱۵۴). در ۱۳۰۹ش/ ۱۹۳۰ نورى سعيد، حاكم وقت عراق، درصدد امضاى پيمان عراق با انگلستان برآمد و در پى آن، بحران و آشفتگى افكار عمومى مردم عراق شدت يافت. رصافى در سروده «حكومة الانتداب» با انتقاد از دولت نورى سعيد، پيمان مذكور را همسو با منافع انگلستان و مخالف منافع ملى وصف كرد. جالب توجه آنكه رصافى در اين سروده بلشويك شدن، يا به تعبيرى پذيرفتن انديشه هاى انقلابى چپ، را راه نجات از استعمار انگلستان دانسته است. تمايل به انديشه هاى چپ در عراق و برخى از كشورهاى منطقه را مى توان نوعى مقابله با نظام استعمارى و سرمايه دارى غربى محسوب كرد. دلتنگى رصافى براى دوره شكوه و اقتدار اسلامى و حاكميت عثمانى در اين سروده و برخى از اشعار ديگر او نمايان است ( ← همو، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۲، ص ۳۱ـ۳۳، ج ۳، ص ۱۶۷ـ۱۷۴). به دنبال شكست انقلاب از استعمار انگلستان و روى كارآمدن مجدد الوصى عبدالاله، رصافى حكومت او را پيوند ناخجسته با انگلستان دانست ( ← همان، ج ۳، ص ۳۳۹ـ۳۴۲؛ سامرائى، ص ۱۱۲ـ۱۱۳). تجربه تلخ تاريخى مردم عراق از استعمار انگلستان رصافى را بر آن داشت تا انگلستان را كانون شرارت و حيله گرى بنامد ( ← رصافى، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۳، ص ۲۴۰ـ۲۴۷). رصافى به طبقات فرودست جامعه بسيار توجه داشت و بر رسيدگى به احوال آنان بسيار تأكيد مى كرد. او در سروده «الى العمّال» بى آنكه آشكارا به اقتصاد سوسياليستى ابراز تمايل كند، همانند برخى از روشنفكران متمايل به انديشه هاى چپ، مبادى اقتصاد سوسياليستى را در احكام اسلامى چون زكات يا منش بزرگانى چون ابوذر غفارى جستجو و از نظام سرمايه دارى انتقاد كرده و ديگران را به طرفدارى از طبقه كارگر دعوت كرده است. او در سروده هاى «الاغنياء و الفقرا»، «ام اليتيم»، «اليتيم فى العيد» و «الفقر و السقام» (فقر و بيمارى) دغدغه هايش را درباره تهيدستان به تصوير كشيده است ( ← همان، ج ۱، ص ۴۵، ج ۲، ص ۳۴ـ۴۱، ۵۳ـ۸۱). او در پى برانگيختن توجه مردم به مستمندان بوده و با انتقاد از بى عدالتى و نابرابرى اجتماعى، ثروتمندان را به دستگيرى از آنان فراخوانده است (شوقى ضيف، ص ۶۲). رصافى بيش از شاعران معاصر خود به حقوق و مسائل زنان توجه نشان داده است. او سنتّهاى عرفى اجبار دختران جوان به ازدواج با مردان مسن را كه به قصد جذب منافع مالى صورت مى گرفت، نكوهش كرده و خواستار توجه به ابعاد انسانى و عاطفى آنان شده و با تأكيد بر لزوم تحصيل زنان، مشاركت نكردن زنان در امور اجتماعى را نادرست دانسته است (رصافى، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۲، ص ۳۳۲ـ۳۳۷، ۳۴۰ـ۳۴۹، ۳۵۲ـ۳۵۸). رصافى در سروده «مطلّقه» از درد و محنتهاى زنانِ ازهمسر جداشده و ستمهايى كه بر آنان مى شود سخن گفته و خواستار تجديدنظر در قوانين طلاق شده است ( ← همان، ج ۲، ص ۱۳۷ـ۱۴۴). دفاع و حمايت رصافى از طه حسين* و على عبدالرازق* و انتقاد از حكومت مصر به سبب اعمال فشار و محدوديت بر آن دو به سبب چاپ برخى از كتابهايشان، بيانگر باورمندى رصافى به آزادى قلم و انديشه است ( ← همان، ج ۲، ص ۹۵ـ۱۰۰، ج ۵، ص ۱۷۷ـ۱۸۴). رصافى در اشعار گوناگونى شاعران و اديبان معاصر خود ازجمله جواهرى، زهاوى و امين ريحانى را ستوده است (براى نمونه ← همان، ج ۵، ص ۱۱۰ـ۱۲۵، ۱۷۷ـ۱۸۰، ۲۶۱ـ۲۶۶). رصافى به حضور دائم شاعر در زندگى عمومى مردم باور داشت. ازاين رو، بخش زيادى از ديوانش به اشعار مناسبات اختصاص يافته كه از آن انتقاد شده است (جيوسى، ج ۱، ص ۱۹۳؛ براى نمونه ← رصافى، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۵، ص ۷۹ـ ۸۵، ۲۰۱ـ۲۰۳، ۲۹۳ـ۲۹۵، ۴۶۳ـ۴۶۴). در ديوان او گاهى به اشعارى برمى خوريم كه يادآور خمرّيات ابونواس*، شاعر دوره عباسى، و نحوه وصف او از غلامان است و نشان از بى بندوباريهاى او دارد. اين سروده ها شايد بازتاب برخى از گرايشهاى او باشد ( ← ج ۴، ص ۲۳۲ـ۲۳۶، ۲۶۷ـ۲۷۵). نخستين سروده هاى او بيشتر احساسى و رمانتيك اند. رصافى، در مقايسه با شاعران هم نسل خود، در بيان مسائل فكرى و سياسى، از شيوه سنّتى فراتر رفت و شعر عربى را با واقعيت زندگى مردم و دغدغه هاى آنان پيوند زد (جيوسى، ج ۱، ص ۱۹۱). او با آنكه به اصول و قواعد شعر سنّتى پايبند بود، باكنارنهادن لحن سنّتى شعر، براى انتقال احساسات و افكارش گاهى به واژه سازى و تعبيرآفرينى دست زد. ازاين رو، زبان شعر او گاهى روشن و سليس و گاهى سنگين و ملال آور است. در مواردى كاربرد واژگان بسيار كهن در شعر او با مضامين جديدش ناهماهنگ است (بدوى[۲] ، ص ۵۷ـ۵۸، ۶۱؛ جيوسى، ج ۱، ص ۱۹۱ـ۱۹۳؛ >دايرة المعارف ادبيات عربى<[۳] ، ذيل «رصافى»). او خلاقيت و آفرينش را در مضمون شعر مى جست و به نوآورى در قالب شعر باور نداشت.
بررسى انديشه رصافى. به رصافى به سبب ديدگاههاى ويژه و انديشه هاى غيرمعمول و متناقض و سبك زندگى اش بسيار توجه شده است. او به سبب سرخوردگيهاى سياسى و اجتماعى هرگز زندگى بسامانى نداشت. دست نيافتن رصافى به سِمَتهاى عالى حكومتى در عراق، كه خود را لايق آن مى دانست، در انتقادهاى تند و گزنده او از حاكمان و برخى از ديدگاههايش تأثير داشت. مى خوارگى و رفتارهاى غيراخلاقى و انحرافى او بيانگر بحران شخصيتى و روانى و پايبند نبودنش به هنجارهاى اخلاقى و دينى است كه تا پايان عمر همراه او بود ( ← رصافى، ۲۰۰۷الف، مقدمه رشيدخيّون، ص ۵، ۱۳ـ۱۴، ۲۴؛ نيز ← همان، ص ۱۱۲ـ۱۱۳). درعين حال، رصافى با درك برخى از مشكلات فرهنگى و اجتماعى سعى در اصلاح جامعه داشت. او به تحصيل دانش آموزان بى بضاعت و حمايت از آنان توجه داشت و براى حل مشكلات مردم و كمك به آنها از هيچ كوششى دريغ نمى كرد. اين حس انسان دوستى او به وضوح در وصيت نامه اش پيداست (يوسف عزالدين، ص ۳۱۴؛ نيز ← رصافى، ۱۹۹۴، ص ۸۲، ۸۴ـ۸۵، ۸۸، ۱۰۰). كتاب الرسالة العراقية فى السياسة و الدين و الاجتماع او حاوى انديشه هايش درباره مسائل دينى، سياسى و اجتماعى است. برخى از انديشه هاى اجتماعى رصافى در اين كتاب از جمله انتقاد از مالكيت زمين ( ← ص ۴۶ـ۵۸)، نقد و افشاى ماهيت استعمارى بريتانيا (ص ۱۴۲ـ۱۴۷)، انتقاد از حاكمان دست نشانده (ص ۱۶۲ـ۱۷۳، ۱۷۸ـ۱۷۹، ۱۸۸ـ۱۸۹) و انتقاد از نظام آموزش عالى در عراق و نحوه پذيرش افراد نالايق در دانشگاههاى معتبر (ص ۹۳ـ۹۴) تاحدودى شجاعانه و درست مى نمايد، ولى آراى او درباره مذهب شيعه و قوميت ايرانى و برخى مسائل تاريخى نشانه تعصب و ديدگاه نادرست و غرض ورزانه اوست ( ← ص ۹۸ـ۱۰۱، ۱۱۸ـ۱۲۰). نگاه رصافى به زندگى پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله وسلم و مسئله وحى و تلاش او در فروكاستن معناى وحى به دريافتهاى الهام گونه و توجيه آن برپايه دستاوردهاى رايج علمى، از تأثير آراى برخى از متفكران غربى تحصّلى مسلك در فكر و نظر رصافى حكايت مى كند كه تنها راه شناخت حقيقت را در دايره بسته علم تجربى مى دانند. رصافى كتاب الشخصية المحمدية و الرسالة العراقية را در فلّوجه و هنگامى كه به اغلب منابع دسترسى نداشت نوشته است ( ← رصافى، ۱۹۹۴، ص ۷۱ـ۷۲، ۸۴؛ همو، ۲۰۰۲، ص ۱۶، ۲۰؛ همو، ۲۰۰۷ب، ص ۲۴۳؛ يوسف عزالدين، ص ۱۱۰). او در نگارش الشخصية المحمدية بر كتاب سيره حلبى و سه كتاب ديگر تكيه كرده است (رصافى، ۲۰۰۷الف، همان مقدمه، ص ۸ـ۹؛ يوسف عزالدين، همانجا). به نظر مى رسد انگيزه رصافى از نگارش اين كتاب دينى نبوده، بلكه علاقه او به جنبشى عربى و فراگير با رويكرد اجتماعى و سياسى براى احياى شكوه و مجد گذشته عرب موجب تأليف اين اثر شده است ( ← رصافى، ۲۰۰۷الف، همان مقدمه، ص ۱۰). در نگاه نخست به نظر مى آيد رصافى با استدلال منطقى و عقلى درپى كشف حقيقت است، ولى با تأمل بيشتر آشكار مى گردد كه او غالبآ در پى اثبات تصورات و پيش فرضهاى خويش است، تا آنجا كه پيامبر اسلام را فردى با نبوغ بشرى وصف مى كند و معجزات منسوب به آن حضرت را برساخته راويان مى داند ( ← رصافى، ۲۰۰۲، ص ۱۶ـ۱۷، ۱۹ـ۲۰؛ همو، ۲۰۰۷الف، ص ۱۹۳ـ۱۹۴). برخى از سخنان او درباره پيامبر اسلام يادآور سخنان منكران وحى در آغاز اسلام و ديگر دورانهاست. اين احتمال چندان دور از ذهن نمى نمايد كه رصافى از آراى تند و نادرست برخى از مستشرقان تأثير پذيرفته باشد كه كوشيده اند با بينشى سطحى يا با نگاه استعلايىِ شرق شناسى، اسلام را در آينه مسيحيت ببينند ( ← رصافى، ۲۰۰۲، ص ۷۶ـ۹۴، ۹۶، ۱۰۹ـ ۱۱۸، ۱۲۲ـ۱۲۶، ۱۳۱ـ۱۳۸؛ سعيد، ص ۱۰۰ـ۱۰۱، ۱۰۷ـ ۱۰۸؛ سردار، ص ۳۰ـ۳۳). اظهارنظر رصافى درباره شيعه در دو اثر الشخصية المحمدية و الرسالة العراقية متأثر از استادش محمود شكرى آلوسى است. آلوسى چنان ديدگاههاى تند و خصمانه اى درباره شيعه داشت كه حتى حكومت سلطنتى عراق (۱۳۰۰ـ ۱۳۳۷ش) در دوره اى چاپ برخى كتابهايش را ممنوع كرد و برخى از نويسندگان و روشنفكران اهل سنّت به تندى به او پاسخ دادند ( ← رصافى، ۲۰۰۷الف، همان مقدمه، ص ۱۹). رصافى چنان سوداى ملى گرايى عربى در سر داشت كه حتى تاريخ صدر اسلام را با چنين ديدگاهى ارزشيابى مى كرد. ازاين رو، معيار تدبير و اقتدار و سياستمدارى به باور وى غالبآ در كشورگشايى و فتوحاتى خلاصه مى شود كه فقط در زمان برخى از خلفا و حاكمان بعدى محقق شده است. او بى توجه به فضيلتهاى خاص امام على عليه السلام و اوضاع تاريخى، دوره خلافت وى را با تعصب و نگاه غيرمنطقى، بدترين دوران تاريخ عرب از گذشته تا آن زمان معرفى مى كند و آشكارا يا ضمنى، شورشها و آشوبهاى آن دوره را به آن حضرت نسبت مى دهد ( ← همان، ص ۱۱۰ـ۱۱۴). درواقع، رصافى با آنكه به ادعاى خويش در تحليل تاريخ اسلام رويكردى علمى داشت، به سبب دشمنى و كينه ورزى و نيز ناآگاهى از حقيقت تشيع، قادر به شناخت مقام والاى اميرمؤمنان كه همگان بر آن اتفاق داشتند و دارند، نبود ( ← رصافى، ۲۰۰۷الف، همان مقدمه، ص ۱۶ـ۱۷). به علاوه، به اجماع مورخان، پذيرش حكومت از جانب اميرمؤمنان پاسخ به درخواست همه حاضران در مدينه بود و به همين دليل عهدشكنى اصحاب جمل و جنگ افروزى معاويه رفتارى ناروا بود و هم آنان مسئول آشوبها و كشتارهاى اين دو جنگ بودند ( ← جمل*؛ صفّين*). انديشه هاى تند و گاهى كفرآميز رصافى، كه نشان دهنده تأثير ابوالعلاء معرّى* بر اوست، موجب شد كه برخى او را كافر بدانند ( ← همو، ۱۹۹۴، ص ۱۱۲؛ همو، ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰، ج ۴، ص ۲۸۰ـ۲۸۲؛ همو، ۲۰۰۷الف، همان مقدمه، ص ۲۴ـ۲۶). جمعى از نويسندگان در ردّ افكار و انديشه هاى كفرآميز رصافى كتابى نوشته اند با نام رحلة الرصافى من المغالطة الى الالحاد: دراسة تحليلية نقديّة لكتابه الشخصيّة المحمّدية (دمشق ۲۰۰۷). مهم ترين آثار رصافى عبارت اند از: ديوان رصافى، كه نخستين بار در ۱۳۲۸/۱۹۱۰ در بيروت چاپ شد و سپس در ۱۳۰۴ش/ ۱۹۲۵ در قاهره منتشر شد و در ۱۳۱۰ش/ ۱۹۳۱ زيرنظر خود رصافى و با مقدمه عبدالقادر (متوفى ۱۳۳۵ش/ ۱۹۵۶) به چاپ رسيد؛ رسائل تعليقات درباره تاريخ، فلسفه و ادبيات كه پس از انتشارش، علماى دين به شدت از آن انتقاد كردند و مدتى چاپ آن ممنوع شد؛ على باب سجن ابى العلاء در نقد و بررسى كتاب مع ابى العلاء فى سجنه، اثر طه حسين؛ الادب الرفيع فى ميزان الشعر و فنونه حاوى مجموعه سخنرانيهاى او براى دانشجويان دانشسراى عالى معلمان بغداد كه در آن نوآورى و دقت و بررسى زيادى در تقسيم و دسته بندى اوزان شعر عربى ديده مى شود. اين اثر نخست در ۱۳۳۵ش/ ۱۹۵۶ در بغداد چاپ شد و سپس مجددآ زيرنظر كمال ابراهيم و مصطفى جواد در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹ در بغداد به چاپ رسيد؛ الرسالة العراقية فى السياسة و الدين و الاجتماع كه در ۱۳۸۶ش/ ۲۰۰۷ در بغداد به چاپ رسيد؛ الشخصية المحمدّية، او، حلّ اللّغز المقدس كه به سبب اظهارات كفرآميز هيچگاه به طور كامل چاپ نشد و فقط در دوره اى محدود، نسخه هايى از آن در دانشگاه هاروارد[۴] و سپس در ۱۳۸۱ش/ ۲۰۰۲ در كلن آلمان انتشار يافت.
منابع : بدوى طبانه، التيارات المعاصرة فى النقدالادبى، ]قاهره[ ۱۳۸۲/۱۹۶۳؛ معروف رصافى، ديوان، شرح و تعليقات مصطفى على، بيروت ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰؛ همو، الرسالة العراقية فى السياسة و الدين و الاجتماع، بغداد ۲۰۰۷الف؛ همو، الرسائل المتبادلة بين الرصافى و معاصريه، جمعها و قدم له و علق عليه عبدالحميد رشودى، بيروت ۱۹۹۴؛ همو، كتاب الشخصية المحمدية، او، حل اللغز المقدس، كلن ۲۰۰۲؛ همو، «معروف الرصافى و كامل الجادرجى فى حوار عام ۱۹۴۴»، در معروف رصافى، الرسالة العراقية، همان، ۲۰۰۷ب؛ ماجد سامرائى، التيار القومى فى الشعر العراقى الحديث: منذالحرب العالمية الثانية ۱۹۳۹ حتى نكسة حزيران ۱۹۶۷، ]بغداد ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳[؛ ضياءالدين سردار، شرق شناسى، ترجمه محمدعلى قاسمى، تهران ۱۳۸۷ش؛ ادوارد سعيد، شرق شناسى، ترجمه لطفعلى خنجى، تهران ۱۳۹۰ش؛ شوقى ضيف، دراسات فى الشعر العربى المعاصر، قاهره ] ۱۹۷۹[؛ فائق بطى، اعلام فى صحافة العراق، ]بغداد[ ۱۹۷۱؛ محمود عبطه، معروف الرصافى: حياته و اثاره و مواقفه، بغداد ۱۹۹۲؛ ميربصرى، اعلام الادب فى العراق الحديث، لندن ۱۹۹۴ـ۱۹۹۹؛ يوسف عزالدين، الرصافى يروى سيرة حياته: سجل للحياة الاجتماعية و السياسية و الفكرية بكل جراءة و صراحة، دمشق ۲۰۰۴؛
M¤ u¤hammad Mustafa Badawi, A critical introduction to modern Arabic poetry, Cambridge 1975; Encyclopedia of Arabic literature, ed. Julie Scott Meisami and Paul Starkey, London: Routledge, 1998, s.v. "Al-Ru¤ s¦af¦â, Ma ru¦ f ‘Abd-al-Ghan¦â Ma¤hmu¦ d" (by R. Husni); Salma_K_h_ad¤ ra, Jayyusi, Trends and movements in modern Arabic poetry, Leiden 1977.
/ عظيم طهماسبى /