رشيدرضا، محمد، نويسنده، انديشمند دينى و فعال سياسى در مصر و سوريه در اواخر دوره عثمانى. او رهبرى جريان اصلاح طلبى دينى در مصر را برعهده داشت و با تأسيس مجله معروف المنار، در نشر ديدگاههاى ابن تيميه و نيز آراى سيدجمال الدين اسدآبادى و محمد عبده تأثير بسيار داشت. شايد حوزه تخصصى وى را در مباحث نظرى بتوان علاوه بر تفسير و كلام، فقه سياسى با تمركز بر مسئله خلافت، دانست. همچنين در مسائل عملى، عملكرد عمده وى در هدايت جريانِ ملى گرايى، به معناى وسيع آن، در ميان عربها درخور توجه است. اين مقاله مشتمل است بر : 1) شرح حال و فعاليتها 2) انديشه سياسى 3) انديشه اجتماعى و آراى دينى
1) شرح حال و فعاليتها. او در 2 جمادى الاولى 1282 درروستاى القَلَمون واقع در طرابلسِ شام* و در خاندانى زاده شد كه به حضرت حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام نسب مى رساند. اين خاندان به سبب پرداختن به امور تبليغى و دينى مردم القلمون، به مشايخ معروف بودند. پدرش بزرگ اين خاندان بود و رهبرى و رسيدگى به امور دينى مردم روستا را برعهده داشت. رشيدرضا پس از آنكه در زادگاهش خواندن و نوشتن و قرآن را فراگرفت، در 1299 به مدرسه ملى اسلامى (المدرسة الوطنية الاسلامية) در طرابلس رفت (شكيب ارسلان، ص 23ـ 25، 31؛ عدوى، ص 19ـ23؛ مراكشى، تفكير محمد رشيدرضا، ص 31ـ33). مدير اين مدرسه شيخ حسين الجسر (← جسر طرابلسى*)، از علماى پيشگام نهضت فرهنگى آن زمان بود. رشيدرضا زير نظر او، علوم اسلامى مانند كلام، منطق و زبان عربى را فرا گرفت و علم حديث را نزد شيخ محمود نشابه، از شيوخ سابق الازهر، آموخت (تاوبر[1] ، ص 102؛ شكيب ارسلان، ص 31ـ35؛ فضل حسن عباس، قسم1، ص 90). او در همين دوران مقالاتى براى جرايد مختلف مى نوشت و افزون بر سرودن شعر، در زمينه هاى مختلف از جمله زبان، نحو، اخلاق، تصوف و مباحث دينى پژوهش مى كرد (شوابكه، ص 16؛ عدوى، ص 29ـ30). او با مطالعه آثار صوفيانه ازجمله كتاب احياء علوم الدين* غزالى به انديشه هاى صوفيانه گرايش يافت و از طريق يكى از پيروان نقشبنديه* به اين طريقت گرويد، البته پس از مدتى با انتقادات شديدى كه به برخى از آداب و رسوم صوفيه داشت، از آنان جدا شد (شكيب ارسلان، ص 42ـ48؛ فضل حسن عباس، قسم 1، ص 92ـ93). رشيدرضا پس از آن به فعاليتهاى دينى به ويژه براى اهالى روستاى زادگاهش پرداخت ومسائل دينى و قرآنى را همراه با نگرشهاى انتقادى به جوانان آنجا آموخت (عدوى، ص 45ـ51). رشيدرضا در 1310 با مجله عروة الوثقى* آشنا شد كه سيدجمال الدين اسدآبادى* و محمد عبده* در پاريس منتشر مى كردند و تحت تأثير انديشه هاى اصلاحى آن دو، كه بر پايه فهم جديدى از اسلام استوار بود، قرار گرفت. او پس از آشنايى با عروة الوثقى تا 1312 دو بار با محمد عبده كه در آن زمان در پى قيام احمد عرابى پاشا* در بيروت در تبعيد به سر مى برد، ديدار كرد كه خود سرآغاز پيوندى عميق ميان اين دو شد. او همچنين در 1313 با شكيب ارسلان*، سياستمدار و انديشمند سورى، آشنا شد (رشيدرضا، 1427، ج 1، قسم 1، ص 84ـ85، قسم2، ص 995ـ996؛ محمد عماره، ص 193ـ 194؛ شكيب ارسلان، ص 114ـ115؛ عدوى، ص 90ـ91، 94ـ96). رشيدرضا پس از درگذشت سيدجمال الدين اسدآبادى در استانبول و افزايش فشار عثمانيها و اختناق سياسى در سوريه در زمان سلطان عبدالحميد دوم*، در 1315 به مصر رفت و در آنجا با محمد عبده همكارى كرد و از دانش و تجربه هاى او بهره مند شد (رشيدرضا، 1427، ج 1، قسم 2، ص 998؛ عدوى، ص 106). او در قاهره تصميم گرفت با انتشار مجله اى ضمن افزايش آگاهيهاى مردم و گسترش اصلاحات اجتماعى و دينى، ادامه دهنده راه مؤسسان مجله عروة الوثقى باشد. ازاين رو، با كمك محمد عبده، نخستين شماره مجله هفتگى المنار را در 24 شوال 1315 منتشر كرد (رشيدرضا، 1315، ص 9ـ14؛ جندى، ج 1، ص 25ـ33؛ آدامز[2] ، ص 180؛ درنيقه، ص 28ـ29). رشيدرضا از 1319 تا 1323، المنار را به صورت دوهفته نامه منتشر مى كرد و در آن مقالات انديشمندان بزرگ مصر ازجمله محمد عبده را به چاپ مى رساند. اين مجله از 1324 تا آخرين شماره به صورت ماهنامه چاپ مى شد. در سال سوم انتشار مجله، رشيدرضا تفسير قرآن خود و محمد عبده را در آن منتشر كرد. اين بخشها بعدها با نام تفسيرالمنار چاپ شد (براى گزارشى درباره محتواى كتاب ← المنار*). او با انتشار المنار در جهان اسلام و حتى در بعضى از كشورهاى اروپايى شناخته شد (مراكشى، الايدلوجية و الحداثة، ص 92ـ93؛ عدوى، ص 146ـ150؛ عثمان امين، ص 78ـ79). خط مشى انتقادى رشيدرضا و ترويج انديشه هاى سيدجمال الدين اسدآبادى در المنار سبب شد تا اختلافات شديدى بين او و مقامات عثمانى به ويژه ابوالهدى صيادى*، مشاور سلطان عبدالحميد دوم در امور ايالتهاى عثمانى به وجود آيد. بنابراين، مقامات عثمانى توزيع مجله المنار را در سرزمينهاى تابع دولت عثمانى ممنوع كردند؛ در 1323 نيز خانواده رشيدرضا را در حصر خانگى قرار دادند و برادرانش را زندانى كردند (عدوى، ص 141ـ145؛ شوابكه، ص28؛ سمير ابوحمدان، ص40ـ41؛ شرباصى، ص110ـ111). رشيدرضا پس از درگذشت عبده در 1323، افزون بر رهبرى فكرى جريان اصلاح طلبى اسلامى در مصر (← اصلاح/ اصلاح گرايى*)، به فعاليت سياسى نيز روى آورد. او به جريان مشروطه خواهى و مبارزه با استبداد سلطان عبدالحميد دوم پيوست و در همين سال در تأسيس جمعيت شوراى عثمانى (جمعية الشورى العثمانية) شركت كرد و به رياست آن انتخاب شد. اين جمعيت نيز به سبب مبارزه با استبداد حكومت عثمانى شهرت فراوان يافت تا آنجا كه اعضاى حزب اتحاد و ترقى* از رشيدرضا خواستند كه اين دو تشكل در هم ادغام شود، اما رشيدرضا بر استقلال جمعيت تأكيد كرد و اين پيشنهاد را نپذيرفت. يكى از مهم ترين دلايل وى اين بود كه مؤسسان و متوليان حزب اتحاد و ترقى، عربها را در اين تشكيلات مشاركت نمى دادند (محمد عماره، ص195؛ عدوى، ص 222ـ223؛ سمير ابوحمدان، ص 43). بااين حال، او با رهبرى جمعيت شوراى عثمانى همگام با حزب اتحاد و ترقى به مبارزه سياسى با استبداد ادامه داد و المنار را به صورت ترجمان مشروطه خواهان درآورد، زيرا اعتقاد داشت برقرارى مردم سالارى در حكومت عثمانى موجب حل مسئله قوميتها و همزيستى آنها و محدود كردن قدرت حكام مى شود (كوثرانى، ص 176). در 1326 با پيروزى مشروطه خواهان و بركنارى سلطان عبدالحميد دوم، رشيدرضا براى ملاقات با خانواده اش به سوريه رفت و استقبال باشكوهى از او به عمل آمد. او در شهرهاى مختلف سوريه براى مردم سخنرانى كرد و انديشه هاى خود را گسترش داد (شكيب ارسلان، ص117ـ118؛ شرباصى، ص145). در همين اوان، سياستهاى حزب اتحاد و ترقى، كه به قدرت رسيده بود، وى را دلسرد كرد زيرا آنان به برابرى عرب و ترك در چهارچوب دولت عثمانى اعتقاد نداشتند و خط مشى پان تركيسم* را در پيش گرفته بودند (كوثرانى، همانجا؛ عدوى، ص 229ـ230؛ نيز براى روايتى ديگر از دلايل اين اختلاف ← شكيب ارسلان، ص118). در 1327، رشيدرضا كه خطر گسترش اقدامات تبشيرى كليسا را در جهان اسلام احساس مى كرد، به فكر تأسيس مدرسه اى براى تربيت مبلّغان اسلامى افتاد. ازاين رو، در همين سال براى كسب حمايت مادى و معنوى عثمانيها به استانبول سفر كرد. البته آنها تأسيس اين مدرسه را به مديريت شيخ الاسلام، عالى ترين مرجعيت دينى عثمانى كه در استانبول مستقر بود، مشروط كردند. بنابراين او به مصر بازگشت و براثر كوششهاى بى وقفه اش و با كمك مقامات مصرى، مدرسه دارالدعوة و الارشاد را در 1330 در قاهره تأسيس كرد. اين مدرسه در پى وقوع جنگ جهانى اول (1332ـ1337/1914ـ 1918) براى هميشه تعطيل شد (عدوى، ص 180ـ188؛ سمير ابوحمدان، ص 47ـ53؛ شرباصى، ص 149ـ152؛ مراكشى، تفكير محمد رشيدرضا، ص 42ـ43). رشيدرضا در همان سال به دعوت جمعيت علما (ندوة العلماء) عازم هند شد و در همايش آنها سخنرانى كرد و تجاربش را در زمينه افتتاح مدارس و آموزش مبلّغان اسلامى در اختيار آنان گذاشت (عدوى، ص 186؛ مراكشى، همانجا). در 1334 و پس از آغاز جنگ جهانى اول، شريف حسين بن على* (حاكم حجاز) ضمن توافق و ائتلاف با انگليسيها، برضد دولت عثمانى قيام كرد. رشيدرضا در ابتدا با اين اميد كه شريف حسين بتواند استقلال و آزادى سرزمينهاى عربى را محقق سازد، از او حمايت كرد، اما وابستگى شديد شريف حسين به انگليسيها و همچنين خودكامگى او در ناديده انگاشتن نظر ديگر حكام شبه جزيره عرب موجب نااميدى و يأس رشيدرضا شد. رشيدرضا كه در همان سال به زيارت خانه خدا رفته بود، با شريف حسين گفتگو كرد و از او خواست كه از اين قيام براى وحدت و اتحاد همه مردم عرب استفاده كند و آن را فقط به سبب دشمنى با حكام عثمانى ادامه ندهد، اما شريف حسين اين كار را به بيرون كردن عثمانيها از مدينه و سيطره بر آن مشروط كرد. بنابراين، ميان آنها اختلاف نظر به وجود آمد و شريف حسين از انتشار مجله المنار در حجاز جلوگيرى كرد. پس از فاش شدن مكاتبات شريف حسين و مك مائن[3] ، يكى از مقامات انگليسى، و توافق آنها بر حمايت انگلستان از قيام شريف حسين برضد حكومت عثمانى، رشيدرضا از شريف حسين انتقاد كرد و اين مكاتبات را در مجله المنار منتشر كرد (مراكشى، تفكير محمد رشيدرضا، ص 155ـ159؛ عدوى، ص 245ـ247). وقتى كه موافقت نامه سايكس پيكو* در همين سال بين فرانسه و انگليس امضا و مقرر شد سرزمينهاى عربى بين اين دو قدرت تقسيم شود، رشيدرضا از اين موافقت نامه انتقاد كرد (عدوى، ص 247ـ249). در 1336، انگليسيها با خواست رشيدرضا براى بازگشت به سوريه، به شرط كناره گيرى از فعاليتهاى سياسى و ننوشتن مقالات تند، موافقت كردند (همان، ص250؛ شرباصى، ص 155). رشيدرضا در سوريه به رياست كنگره عمومى سوريه (المؤتمر السورى العام) انتخاب شد. اين كنگره در 16 جمادى الآخره 1338، امير فيصل (فرزند شريف حسين) را به پادشاهى سوريه انتخاب و استقلال كامل كشور را اعلام كرد. رشيدرضا به امير فيصل هشدار داد كه بايد با فرانسويها بجنگد، اما فيصل اعتقاد داشت كه مى توان به فرانسويها اعتماد كرد. با اين حال، بر طبق پيش بينيهاى رشيدرضا، فرانسويها در 8 ذيقعده 1338/ 25 ژوئيه 1920 و در جنگ ميسلون[4] دمشق را اشغال، حكومت امير فيصل را ساقط و او را از سوريه اخراج كردند (شكيب ارسلان، ص125؛ امين سعيد، ج 2، ص 50ـ51، 133، 200ـ207؛ رشيدرضا، 2000، ص303ـ310). رشيدرضا نيز پس از آن به مصر بازگشت و از طريق مجله المنار به مبارزه قلمى با استعمار انگليس و فرانسه روى آورد و كارگزاران آنها در كشورهاى عربى را به مردم شناساند (شكيب ارسلان، همانجا؛ عدوى، ص 253). در 1329، كنگره سوريه و فلسطين با حضور شخصيتهاى برجسته ملى گراى سورى و فلسطينى در ژنو سويس برگزار شد و رشيدرضا به سِمَت نايب رئيس آن انتخاب گرديد. او همچنين به عنوان يكى از اعضاى برجسته هيئتى كه كنگره انتخاب كرده بود با اعضاى جامعه ملل ديدار كرد و مهم ترين خواستهاى عربها را به اطلاع آنان رساند (شكيب ارسلان، ص125ـ 126؛ شوابكه، ص 37؛ رشيدرضا، 2000، ص 340ـ356). رشيدرضا در 1301ش/ 1922 در تأسيس جمعية الرابطة الشرقية شركت داشت. اين جمعيت در پى گسترش و انتشار معارف، ادبيات و هنر مشرق زمين و همكارى بين ملتهاى شرقى بود («جمعية الرابطة الشرقية»، ص 569ـ570). پس از اينكه عبدالعزيزبن سعود*، بنيان گذار حكومت سعودى، با حمله به حجاز در 1303ش/1924، حكومت شريف حسين را ساقط و او را از پادشاهى حجاز عزل كرد، رشيدرضا از اين اقدام استقبال كرد و اين حادثه را به سود جهان اسلام دانست (امين سعيد، ج 3، ص182ـ186؛ مراكشى، تفكير محمد رشيدرضا، ص 159ـ 160؛ فهداوى، ص 11). رشيدرضا همچنين از پيروزى كمال آتاتورك* در مقابل يونانيها و خارج كردن آنها از ازمير و نيز مقاومتش در برابر استعمارگران غربى تمجيد كرد؛ اما پس از آنكه آتاتورك و حاميانش خلافت را در همان سال لغو و عبدالمجيد دوم (آخرين خليفه عثمانى) را تبعيد كردند، رشيدرضا با اين اقدام آتاتورك مخالفت كرد (شكيب ارسلان، ص 250ـ251، 342ـ 344؛ مراكشى، تفكير محمد رشيدرضا، ص130ـ131). رشيدرضا در 1304ش/ 1925 در مجمع علمى عربى در دمشق برگزيده شد. او همچنين در اجلاسهاى اسلامى متعددى كه در قاهره و مكه در 1305ش/1926، و در بيت المقدس در 1310ش/ 1931 برگزار شده بود، شركت كرد و در صحنه سياسى جهان اسلام، به ويژه مسئله فلسطين، تأثيرى بسزا داشت. رشيدرضا بارها خطر گسترش صهيونيسم را هشدار داد و ائتلاف و توافق صهيونيستها با استعمارگران اروپايى را فاش ساخت (شوابكه، ص337ـ354؛ عدوى، ص258ـ264؛ شكيب ارسلان، ص 241ـ242). او در 30 مرداد 1314 (23 جمادى الاولى 1354)/ 22 اوت 1935 پس از ديدار با سعودبن عبدالعزيز، در مصر درگذشت (شوابكه، ص 38؛ عدوى، ص 382ـ383). بعضى از مهم ترين آثار به جامانده از او عبارت اند از : تفسيرالقرآن الكريم (تفسيرالمنار)؛ تاريخ الاستاذ الشيخ محمد عبده؛ نداء للجنس اللطيف (حقوق النساء فى الاسلام)؛ الوحى المحمدى؛ المنار و الازهر؛ الوحدة الاسلامية؛ الخلافة أو الامامة العُظْمى؛ الوهابيون و الحجاز؛ السنة و الشيعة أو الوهابية و الرافضة؛ خلاصة السيرة المحمدية و حقيقة الدعوة الاسلامية و كليات الدين و حكمه (فضل حسن عباس، قسم 1، ص 95ـ 96؛ طبليه، ص 278).
منابع : امين سعيد، الثورة العربية الكبرى: تاريخ مفصل جامع للقضية العربية فى ربع قرن، قاهره: مكتبة مدبولى، ]بى تا.[؛ «جمعية الرابطة الشرقية: مشروع خطير»، الهلال، سال 30، ش 6 (رجب 1340)؛ انور جندى، تاريخ الصحافة الاسلامية، قاهره: مكتبة الثقافة الدينية، ]بى تا.[؛ محمد درنيقه، السيدمحمد رشيدرضا: اصلاحاته الاجتماعية و الدينية، بيروت 1406/1986؛ محمد رشيدرضا، تاريخ الاستاذالامام الشيخ محمد عبده: 1266ـ1323ه = 1849ـ1905م، قاهره 1427/ 2006؛ همو، رحلات الامام محمد رشيدرضا، چاپ يوسف ايبش، بيروت 2000؛ همو، «فاتحة السنة الاولى للمنار»، المنار، ج 1 (1315)؛ سمير ابوحمدان، الشيخ رشيدرضا و الخطاب الاسلامى المعتدل، بيروت 1413/1992؛ احمد شرباصى، رشيدرضا صاحب المنار: عصره و حياته و مصادر ثقافته، ]قاهره [1389/1970؛ شكيب ارسلان، السيد رشيدرضا، او، اخاء اربعين سنة، قرأه و علق عليه مدحت يوسف سبع، قاهره ] 2006[؛ احمد فهد بركات شوابكه، محمد رشيدرضا و دوره فى الحياة الفكرية و السياسية، اردن 1409/1989؛ قطب محمد طبليه، روّاد الفكر الاسلامى فى العصر الحديث، قاهره 1420/2000؛ عثمان امين، «السيد رشيدرضا»، منبرالاسلام، سال 7، ش 2 (ربيع الاول ـ ربيع الآخر 1369)؛ ابراهيم احمد عدوى، رشيدرضا: الامام المجاهد، مصر: الموسسة المصرية العامة للتأليف و الأنباء و النشر، ]بى تا.[؛ فضل حسن عباس، المفسرون: مدارسهم و مناهجهم، قسم 1، عَمّان 1427/2007؛ خالد سليمان فهداوى، العلامة محمد رشيدرضا: عصره، و تحدياته، منهجه الاصلاحى، دمشق 2007؛ وجيه كوثرانى، «الفقيه المصلح فى مرحلة التحول من الدولة السلطانية الى الدولة الدستورية، نموذجان للدراسة : رشيدرضا و حسين نائينى»، در دورالعلماء فى المجتمعات الاسلامية، چاپ عبدالجواد سقاط، دارالبيضاء: منشورات كلية الآداب و العلوم الانسانية بالمحمدية، 2001؛ محمد عماره، شخصيات لها تاريخ، جده 2005؛ محمدصالح مراكشى، الايدلوجية والحداثة عند روّادالفكر السلفى، تونس: دارالمعارف للطباعة و النشر، ]بى تا.[؛ همو، تفكير محمد رشيدرضا من خلال مجلة المنار: 1898ـ 1935، تونس 1985؛
Charles C. Adams, Islam and modernism in Egypt: a study of the modern reform movement inaugurated by Muh¤ ammad ÜAbduh, London 2002; Eliezer Tauber, "Rash¦âd Rid¤ ¦a as Pan- Arabist before World War I", The Muslim world, LXXIX, no.2 (Apr. 1989).
/ محمد مالكى /
2) انديشه سياسى. از لحاظ دسته بنديهاى انديشه سياسى اسلامى، رشيدرضا را در زمره جريان اصلاح طلبى اسلامى به رهبرى سيدجمال الدين اسدآبادى و محمد عبده به شمار مى آورند. اين جريان معتقد به بازگشت به منابع اصلى انديشه اسلامى و تفسير عقلى آموزه هاى اسلامى بود و استفاده از انديشه و جنبه هاى مثبت تمدن غربى را در حدى كه با شريعت اسلامى در تضاد نباشد، مجاز مى دانست. رشيدرضا با آنكه در ظاهر انديشمندى نوگرا بود، بسيارى از انديشه هايش خاستگاهى سلفى داشت و مانند آنان معتقد به بازگشت به مجموعه باورهاى مسلمانان متقدم، يعنى صحابيان و تابعين، بود (خدورى، ص 79؛ حورانى[5] ، ص 227ـ228؛ آدامز، ص 191). او به ويژه از آرا و افكار ابن تيميه*، از پايه گذاران متقدم سلفى گرايى و محمدبن عبدالوهاب*، بنيان گذار وهابيت*، تأثير گرفته بود و از آن حمايت مى كرد (حورانى، ص 233ـ234؛ محمدبن عبداللّه سلمان، ص 587؛ دكمجيان[6] ، ص40؛ براى آراى كلامى و تفسيرى رشيدرضا ← المنار*). آراى سياسى رشيدرضا بر اصول و مبانى حكومت و خلافت اسلامى متمركز است و او يكى از نظريه پردازان احياى خلافت پس از الغاى آن در 1303ش/1924 به شمار مى رود. نوشته هاى او در زمينه اصول و مبانى خلافت، تكرار انديشه هاى كسانى چون ماوردى* و ابن خلدون* است و نوآورى چندانى در آن مشاهده نمى شود؛ ولى انديشه هاى او درباره احياى خلافت، جديد و درخور توجه است (مراكشى، ص 135ـ136). رشيدرضا در تعريف اهل حل و عقد، تنها به علماى دين كه به مرحله اجتهاد رسيده اند، اكتفا نكرد و دامنه آن را از دايره نخبگان دارالخلافه به همه نخبگان جهان اسلام گسترش داد تا آنجا كه حتى برجستگان عرصه هاى اقتصادى، از جمله امناى بازار و ارباب صنايع و حرفه هاى مختلف، را نيز با شرط داشتن علم و اجتهاد در آن تعريف گنجانده است (رشيدرضا، ص 88ـ 91؛ مراكشى، ص 136ـ137؛ فيرحى، ص 157). او نخبگان رسمى جهان اسلام را بر اساس آرا و مواضع سياسى و دينى به سه گروه يا حزب ميانه روِ اصلاح اسلامى (حزب الاصلاح الاسلامى المعتدل)، غرب گرايان (حزب المتفرنجين)، و محافظه كار يا فقيهان ظاهرگراى ثَبات گرا (حزب حشوية الفقهاء الجامدون) تقسيم كرده است. رشيدرضا با انتقاد از دو گروه اخير، مسئوليت تكوين اهل حل و عقد، رفع تفرقه و ايجاد وحدت در جهان اسلام، برقرارى خلافت جديد براساس شريعت اسلامى، جذب اعضاى مستعد دو گروه ديگر و احياى اسلام را برعهده حزب اصلاح اسلامى گذارده است (رشيدرضا، ص 91ـ95). رشيدرضا مهم ترين وظايف و برنامه هاى حزب اصلاح اسلامى را براى برقرارى خلافت جديد اسلامى، تأسيس مدرسه اى عالى براى پرورش حكام و انديشمندان و انتخاب خليفه از بين فارغ التحصيلان آن دانسته است. انديشه انتخاب خليفه از فارغ التحصيلان يك مدرسه با انديشه فقهاى سنّتى تفاوت دارد و ديدگاه نخبه گرايانه رشيدرضا را نشان مى دهد (فيرحى، ص 163ـ164؛ رشيدرضا، ص 103ـ105). رشيدرضا كه نگرش سلفى را مبناى انديشه ورزى اصلاح اسلامى قرار داده بود، خلافت عثمانى را غصبى مى دانست، چرا كه اين خلافت، اصيل و بر طبق شروط اساسى خلافت مانند قريشى بودن خليفه، و دارا بودن علم و اجتهاد و تسلط بر زبان عربى نبود. افزون بر اين، مماشات خليفه عثمانى با قدرتهاى استعمارى سبب شده بود تا رشيدرضا از اين خلافت مأيوس شود و در پى تجديد خلافت براساس شريعت اسلامى باشد (رشيدرضا، ص 95ـ97؛ مراكشى، ص 134ـ135). از نظر رشيدرضا، اهل حل و عقد وظيفه تعيين حاكمان و نظارت بر دولت و نيز تشويق مردم به اطاعت و حمايت از دولت را برعهده دارند. او برخلاف بيشتر فقهاى سنّى كه مقابله خشونت آميز با سلطان جائر و عزل او را براى جلوگيرى از هرج و مرج در جامعه، جايز نمى دانستند، معتقد بود كه اهل حل و عقد بايد با ظلم و جور خليفه ستمگر مبارزه و او را عزل كنند (رشيدرضا، ص 77؛ مراكشى، ص 138ـ139). تفاوت ديگر ميان انديشه هاى رشيدرضا و آراى قديم اهل سنّت اين است كه او به قانون گذارى بشرى معتقد و بر اين باور بود كه خداوند آن را برعهده امت گذاشته است تا صاحبان علم و دانش به روش شورايى اين مهم را به انجام برسانند (حورانى ص 239؛ فيرحى، ص 160). او همچنين با توجه به تحولات عصر خود به نوآورى در نظريه هاى رسمى خلافت* دست زد تا آنها را با اوضاع زمانه هم ساز كند. او پيشنهاد كرد كه مركز خلافت از استانبول به جايى در مركز جهان اسلام مثل شهر موصل در عراق منتقل شود كه اجتماعى از عربها، تركها و كردها در آن شهر جمع شده اند. او استانبول را به دو دليل عمده مناسب نمى ديد : نخست، مخالفت برخى شخصيتهاى نظامى و سياسى عثمانى با تجمع همه قدرت در دست خليفه و احياى زبان عربى و تدريس آن در شهرهاى ترك زبان، و دوم، مخالفت عربها با مركزيت خلافت در استانبول. رشيدرضا همچنين با انتقال مركز خلافت به خاستگاه اوليه آن يعنى حجاز مخالفت مى كرد. او امن نبودن حجاز و بروز جنگهاى مكرر در آنجا و سيطره شريف حسين بر اين منطقه را دليل اين امر مى دانست (رشيدرضا، 1996، ص 100ـ 103). رشيدرضا وحدت حكومت و خليفه را اصل مهم شريعت مى دانست كه فقهاى سنّى نيز بر آن اتفاق نظر دارند، اما پس از تحولات جنگ جهانى اول كه در پى آن دولتهاى متعددى در جهان اسلام به وجود آمدند، مشروعيت تعدد دولت و قوميتها را در جامعه اسلامى پذيرفت. او با توجه به قوميتهاى متعدد و دولتهاى مستقل به وجود آمده در جهان اسلام، پذيرفت كه نمى توان براى تبعيت همه اين دولتهاى جديد از يك خلافت مركزى راه حلى يافت (همان، ص 84ـ88). رشيدرضا دولتها و حكومتهاى اسلامى، به تعبير وى دارالاسلام، را بر طبق نوع حكومت و ملاك مشروعيت به دو دسته دارالعدل، و دارالجور و التغلّب تقسيم كرده است. دارالعدل حكومتهايى است كه حاكم آن براساس اصول مورد اتفاق اهل سنّت و از طريق اهل حل و عقد برگزيده شده است؛ اما حاكمان دارالجور و التغلّب با توسل به زور به قدرت رسيده اند و خصوصيات و ويژگيهاى خليفه شرعى را ندارند. او جهاد با اين خلفا و كوشش براى براندازى آنها را توصيه كرده است، اما به نظر وى اگر اجانب و كفار به اين دولتها تعرض كنند بر مسلمانان واجب است، بر اساس فريضه جهاد، از وطن خود دفاع و با اين حكومتها در دفع خطر همكارى كنند (همان، ص 77ـ78). رشيدرضا با تأكيد بر واجب بودن شورا در شكل گيرى خلافت و همچنين در اداره امور مسلمانان، با انديشمندان قديم اهل سنّت اختلاف نظر داشت. او انتصاب خليفه آينده را از سوى خليفه مستقر نمى پذيرفت و شورا را بهترين مرجع ذى صلاح براى تعيين خليفه مى دانست. او اهل حل و عقد را اهل شورا مى دانست كه با بيعت آنها خلافت برقرار مى شود و پذيرش استخلاف و تعيين جانشين نيز منوط به رضايت آنهاست. او حاكميت مردم را حاكميت اهل حل و عقد يا اهل شورا مى دانست و اعتقاد داشت كه در اداره حكومت نيز حاكم اسلامى بايد نظر شورا را تنفيذ و مطابق با رأى اكثريت عمل كند (همان، ص 56ـ57، 68ـ71؛ فيرحى، ص 85ـ86؛ حورانى، ص 240؛ نيز ← خلافت*). يكى ديگر از وجوه مهم انديشه سياسى رشيدرضا، ملى گرايى عربى و پيوند آن با اسلام است. ملى گرايى عربى نزد او، انديشه اى است كه به ترتيب بر دين، زبان و وطن مبتنى است و مفاهيم نژادپرستانه و تعصب آميز در آن راه ندارد. او هر عرب زبانى را، حتى از نژادى غيرعربى، عرب مى داند. ملى گرايى عربى از ديدگاه رشيدرضا با مفهوم عرفى شدن (سكولار[7] ) آن كه حذف دين از ويژگيهاى آن بود و در آراى متفكرانى چون ساطع حُصرى* به چشم مى خورد، تفاوت دارد. او ميان اسلام و ملى گرايى عربى پيوندى محكم مى ديد و به رغم وفادارى به اسلام، ملى گرايى را اساس دولت اسلامى در نظر مى گرفت. به طور كلى، ملى گرايى عرب نزد او مفهومى انعطاف پذير است و دايره شمول آن حتى غيرعربها را دربرمى گيرد و در اين معنا به مفهوم جامعه اسلامى نزديك مى شود، اما هيچ مخالفتى با ديانتهاى ديگر ندارد (شوابكه، ص 225ـ226؛ خدورى، ص 191؛ نيز ← ملى گرايى*).
منابع : مجيد خدورى، الاتجاهات السياسية فى العالم العربى: دور الافكار و المثل العليا فى السياسة، بيروت 1972؛ محمد رشيدرضا، «الخلافة، او، الامامة العظمى»، در الدولة والخلافة فى الخطاب العربى : ابّان الثورة الكمالية فى تركيا، چاپ وجيه كوثرانى، بيروت: دارالطليعة، 1996؛ احمد فهد بركات شوابكه، محمد رشيدرضا و دوره فى الحياة الفكرية والسياسية، اردن 1409/1989؛ داود فيرحى، نظام سياسى و دولت در اسلام، تهران 1386ش؛ محمدبن عبداللّه سلمان، رشيدرضا و دعوة الشيخ محمدبن عبدالوهاب، كويت 1409/1988؛ محمدصالح مراكشى، تفكير محمد رشيدرضا من خلال مجلة المنار: 1898ـ 1935، تونس 1985؛
Charles C. Adams, Islam and modernism in Egypt: a study of the modern reform movement inaugurated by Muh¤ ammad ‘Abduh, London 2002; R. Hrair Dekmejian, Islam in revolution: fundamentalism in the Arab world, Syracuse, N. Y. 1995; Albert Hourani, Arabic thought in the liberal age: 1798-1939, Cambridge 1984.
/ محمد مالكى /
3) انديشه اجتماعى و آراى دينى. محمد رشيدرضا در حوزه هاى مختلف علوم دينى تعليم ديده بود و آراى خود را در تفسير،حديث، فقه و كلام برحسب اوضاع متفاوت سياسى و در قالب مباحث متعدد در مجله المنار و همچنين ديگر آثارش مطرح ساخته است. انديشه هاى اصلاح طلبانه اجتماعى و نيز ديدگاه او در مسائل دينى در تعامل تنگاتنگى با انديشه هاى سياسى وى، در مقام فعالى سياسى، بوده است. چهار دهه فعاليت نظرى و عملى وى در اواخر سده سيزدهم و اوايل سده چهاردهم مصادف با دوره اى پر از تحولات گسترده، هم در سطح جهانى و هم در سطح سرزمينهاى اسلامى، بوده است. از آن جمله است: وقوع جنگ جهانى اول، فروپاشى خلافت عثمانى، حضور قدرتهاى استعمارى انگليس و فرانسه در منطقه، تأسيس دولتهاى جديد مانند مصر و سوريه و تركيه و عربستان سعودى و نيز برسركارآمدن قدرتهاى منطقه اى در حجاز و نيز ظهور فرقه ها و جريانهاى اعتقادى جديد. شكست خاندان حكومتگر حجاز در دوران شريف حسين از آل سعود در 1303ش (1343)/1924 و سپس سيطره سعوديها بر مكه و تأسيس دولت عربستان سعودى به دست عبدالعزيز ابن سعود در 1311ش (1351)/ 1932، كه با پشتوانه افكار خاص محمدبن عبدالوهاب (متوفى 1206) و پيروان او و حمايت آشكار نيروهاى انگليسى صورت گرفت، بر نگرش رشيدرضا تأثيرى وافر داشت. ازاين رو، در بحث از آراى دينى او بايد به گرايش وى به وهابيت* و سلفيه*، به ويژه در دوره آخر زندگى اش، توجه كرد. رشيدرضا در بحث از توحيد و اخلاص در عبادت و دورى از رفتارهاى شرك آلود و اصرار بر ترك بدعتها، به شدت بر پيروى از محمدبن عبدالوهاب* و بازگشت به سنّت و آموزه هاى سلف پافشارى كرد. از نظر وى، پيشگامان دعوت به سنّت سلف، احمدبن حنبل (متوفى 241) و ابن تيميّه* (متوفى 728) بودند. او از ابن تيميّه با عناوين مجدد بزرگ و شيخ الاسلام و جامع علوم نقلى و عقلى ياد مى كرد، و بر اين باور بود كه ديدگاه فراگير در سرزمينهاى اسلامى در آينده همان آراى ابن تيميّه و شاگردش ابن قيم جوزيّه خواهد بود (← دكمجيان[8] ، ص 16ـ17؛ نيز ← المنار، ج 4، ش 12، جمادى الاولى 1319، ص 463). وابستگى فكرى رشيدرضا به ابن تيميّه و وهابيان سلَفى به روشنى در نوشته هاى او در شماره سوم به بعد المنار ديده مى شود كه با بهره گيرى از برخى آثار ابن تيميّه در شماره هفتم اين مجله به اوج مى رسد (← تامر محمود متولى، ص 177ـ193؛ نيز ← رشيدرضا، تفسيرالقرآن، ج 3، ص 114، 172، 203، ج 7، ص 144ـ145). اين گرايش شديد به سلفى گرايى كه از همان روزگار ابن تيميّه، علماى اسلام نقدهاى گوناگون بر آن وارد كرده اند (← سلفيه*)، رشيدرضا را در كانون نقد و اعتراض معاصران او و تحليلگران آثارش قرار داد. برخى بر اين نظرند كه عملا او از جريانهاى اصلاح طلبى اسلامى دور شده است (براى نمونه ← هيكل، ص 234؛ قس شكيب ارسلان، ص 11، 16). از مفاهيم مهم و تعيين كننده در انديشه رشيدرضا «سنّت» است. بنابر نظر وى، سنّت صرفآ به معناى افعال و سيره عملى رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله وسلم است نه اقوال و تقريرات ايشان، اما در سالهاى پايانى المنار او به تعميم مفهوم سنّت روى آورد (← المنار، ج 10، ش 11، ذيقعده 1325، ص 853؛ تفسيرالقرآن، ج 10، ص 146ـ149؛ رمضانى، ص70؛ نيز ← مهدوى راد، ص 68). او سنّت نبوى را به تشريعى و ارشادى تقسيم كرده است. سنّت تشريعى، شامل مسائل حوزه دين، اعمال عبادى و معنوى، و سنّت ارشادى شامل مسائل مرتبط با دنيا، ازجمله امور مرتبط با معيشت و زراعت و تجارت است. به نظر رشيدرضا، گونه دوم جزء دين نيست و نصوص آن ناظر به شخص پيامبر اكرم است (← رمضانى، ص 125ـ 132؛ براى نقد و ارزيابى اين نظر، به ويژه تلقى او از شخص پيامبر ← همان، ص 133ـ158؛ نيز ← سنّت*؛ محمد* صلى اللّه عليه وآله وسلم). او درباره «سنّت محكيه» و آنچه حاكى از سنّت است، به بحث از «خبر واحد» پرداخته است. با توجه به اختلافات ميان علماى متقدم، جريان نوانديش جهان اهل سنّت غالبآ حجيت خبر واحد را بررسى كرده است و در اين بررسى رشيدرضا، همچون استادش عبده، حجيت خبر واحد را نپذيرفته است، ازآن رو كه مُفاد خبر واحدْ ظنّى است و بنابراين افاده علم نمى كند. اما در نقد آراى وى درباره اين مسئله، گفته شده است كه وى مفهوم ظن را به درستى روشن نكرده و توضيح نداده است كه آيا اين عدم حجيت در مسائلِ فقهى است يا در همه ابعاد دين، ضمن آنكه سخنان و استدلالهاى او بيش از اندازه آشفته است (← رمضانى، ص 195ـ211؛ مهدوى راد، ص 69؛ درباره جايگاه و اعتبار خبر واحد ← خبر واحد*). در بحث از آراى رشيدرضا در باب سنّت، اين مسائل مطرح شده است : تاريخ كتابت و تدوين حديث؛ نظريه عدالت صحابه و نگرش او در اين خصوص، به ويژه موضع مثبت وى درباره ابوهريره، و البته، نفى كعب الاحبار و وهْب بن منبّه كه آن دو را عامل ورود اسرائيليات به تفسير مى داند؛ و نيز جايگاه و اعتبار دو جامع حديثى بخارى و مسلم كه به نظر او فقط 110 روايت در اين دو كتاب، به لحاظ محتوا پذيرفتنى نيست (← مهدوى راد، ص 69ـ71). رشيدرضا در فضاى غلبه و رواح علم گرايى و اصالت تحقق[9] ، به بازتعريف مفاهيم اعتقادى پرداخت. او قرآن را منبع و مرجع همه اعتقادات معرفى مى كند و قائل است كه همه سنن و قوانين حاكم در نظام هستى را در عرصه هاى مختلف سياسى و اجتماعى بايد از قرآن استنباط كرد (تفسير القرآن، ج 9، ص 326ـ330). او روش متكلمان را در مباحث اعتقادى نمى پسندد و آن را تحت تأثير فلسفه يونان و مردود مى داند (همان، ج 9، ص 179). البته، رشيدرضا در اثبات اعتقادات خود گاهى به معتزله و بهره گيرى از اصول عقلانى گرايش مى يابد و نگرشهاى اشاعره را مايه بروز شبهه مى شمارد. درعين حال، در برخى مسائل مانند قَدَر و خير و شر به ظاهر قرآن بسنده مى كند (همان، ج 3، ص 208، 213ـ214، 273). همچنين، وى با استناد به قرآن، دين و عقل را جدايى ناپذير مى داند و معتقد است اسلام كامل ترينِ اديان و سازگار با فرهنگ و تمدن و علم جديد و دينى جهانى است. به تعبير ديگر، ارسال پيامبران در فرايندى تكاملى و به حسب اوضاع و اقتضائات مختلف و نيز تفاوت توان مردم در درك مطالب صورت گرفته و امر دين با پيامبر اكرم پايان پذيرفته است و اديان گذشته نسخ شده اند (← المنار، ج 9، ش 3، ربيع الاول 1324، ص 193؛ تفسيرالقرآن، ج 3، ص 106، 136، 257). ايمان از نظر رشيدرضا تصديق قرآن و پيامبر اكرم است بدون هيچ تأويل و تحريف. به اعتقاد وى، علم غيب به دو دسته تقسيم مى شود: علم غيب حقيقى مطلق، كه فقط از آن خداوند است و علم غيب مقيد، كه به ملائكه و رسول خدا عطا شده و ديگران از آن بهره ندارند. او بر اين عقيده است كه ملائكه بر عموم انسانها برترى دارند، اما در برترى آنها بر پيامبران بايد قائل به تفصيل شد، هرچند بهتر است اين موضوع به علم الهى احاله شود (تفسيرالقرآن، ج 7، ص 317، 421). آراى رشيدرضا درباره قرآن به تلقى او از وحى، اعجاز قرآن، جايگاه و كاركرد كنونى قرآن و تفسير بازمى گردد. او با هدف دفاع از قرآن كريم تأكيد دارد كه محتوا و الفاظ قرآن، وحى و سخن خداست. پيامبر اكرم امّى و درس ناخوانده بود و ازاين رو، در محتواى قرآن هيچ نقشى نداشت (1380، ص 94). وحى اعلام خداوند متعال بود نه تجربه باطنى. وحى معرفتى بود كه پيامبر درحالى كه يقين داشت كه آن، بى واسطه يا باواسطه، از طرف خداست، آن را در درون خود مى يافت (همان، ص 26). او نظريه وحى نفسى را مردود مى داند و آن را به مادى گرايان نسبت مى دهد و بر وحى شرعى يا لفظى تأكيد مى ورزد (تفسيرالقرآن، ج 11، ص 146ـ148). رشيدرضا (1380، ص 12) معتقد است كه قرآن معجزه جاويد پيامبر است و الفاظ، ساختار، نظم، علوم، معارف، روش و اسلوب هدايتگرى و تأثيرگذارى آن همگى رنگ اعجاز دارد (براى آگاهى بيشتر از آراى تفسيرى و قرآنى او ← المنار*). رشيدرضا قرآن را به منزله حبل اللّه، عامل وحدت مسلمانان مى داند و آنان را به چنگ زدن به قرآن فرامى خواند. او با احساس خطر از ظهور فرقه هاى جديد، اين فرقه ها را انحراف از قرآن معرفى مى كند كه از اصول دين دور افتاده و در فهم قرآن به خطا رفته اند. البته از نگاه او، اختلافات عمده در ميان مسلمانان بيشتر سياسى است تا فكرى و فرهنگى. رشيدرضا فرقه هاى نوظهور و بدعت گذار در آن دوره، ازجمله بابيت و بهائيت در ايران و قاديانيه/ احمديه در هند، را باتوجه به اظهارات و ادعاهاى رهبرانشان، فرقه هايى خارج از اسلام، همه پيروان آنها را مرتد و عقايدشان را مضرتر از هر دين يا فرقه ديگرى براى اسلام اعلام مى كند (← تفسيرالقرآن، ج 9، ص 135؛ المنار، ج 7، ش 9، جمادى الاولى 1322، ص 353ـ355؛ نيز ← ادامه مقاله). رشيدرضا خود را منادى وحدت مسلمانان مى دانست، اما، برخلاف اين ادعا، و به پيروى از ابن تيميّه و محمدبن عبدالوهاب، درباره شيعه موضع تند و تقابلى داشت و به شيعيان نسبتهايى ناروا داد و از انصاف و واقع بينى دور شد. اين موضع منفى در مقالات متعدد المنار بروز كرد و موجب رنجش و گلايه برخى دانشمندان شيعه شد. ازجمله سيدمحسن امين عاملى كتاب الحصون المنيعة فى الردِّ عَلى ما اَوْرَدَهُ صاحبُ المِنار فى حق الشيعة را به نگارش درآورد و رشيدرضا كتاب رسائل السنة و الشيعة، او، الوهابية و الرافضة را در پاسخ نوشت. در اين مجادلات قلمى رشيدرضا برخى عقايد را به شيعه نسبت داده و آنها را نقد كرده است، مانند تأويل، باطنى گرايى، تحريف قرآن، غلو در محبت اهل بيت پيامبر عليهم السلام و مهدويت (← المنار، ج 29، ش 6، ربيع الآخر 1347، ص 424ـ442). او براساس منابعى غير معتبر، شكل گيرى شيعه را به شخصى موهوم به نام عبداللّه بن سبأ* نسبت مى دهد و از تأثير يهوديان و ايرانيان در پيدايش شيعه سخن مى گويد. بنابر اظهارات وى، شكل گيرى آغازين شيعه، ريشه در خصومت قومى ايرانيان و عربها داشته است (1366، ج 1، ص 4ـ7). اين درحالى است كه به تصريح منابع تاريخى و حديثى و كلامى شكل گيرى جريان شيعه و حتى نام گذارى آن به شخص پيامبر اسلام بازمى گردد و سنگ بناى تعليم شيعى اعتقاد به خلافت منصوص و بلافصل على بن ابى طالب عليه السلام است. او شيعه را حزبى سياسى كه قائل به «حكومت اشراف»[10] است مى شناسد و در اين باب نيز بدون مراجعه به آثار فراوان علماى شيعه ــاز عصر امامان تا روزگار خودــ دچار خطاى آشكار مى شود، چرا كه شيعه به استناد دلايل قطعى نقلى بر آن است كه جانشينى رسول اكرم ــبا اين ملاحظه كه اداره عادلانه جامعه مؤمنان يكى از لوازم و شئون آن است از طريق نصّ و نصب (به تعبير قدما: نظام الامامة، نسق الامامة) تا امام دوازدهم تحقق يافته است (براى تفضيل ← شيعه*). رشيدرضا در دسته بندى شيعيان گروهى از آنها را ميانه رو و پايبند به اصول و فروع معرفى مى كند و گروه ديگر را باطنيه مى خواند و تفاوت اصلى آنها را با سلفيان در تأويل مى داند (← المنار، ج 8، ش 3، صفر1323، ص 116ـ 118؛ 1427، ج 1، قسم 1، ص 115ـ116؛ براى ارزيابى اين اظهارنظر ← باطن*؛ باطنيه*؛ سلفيه*؛ شيعه*). رشيدرضا در المنار (ج 3، ص 172ـ175) ذيل آيه هفتم سوره آل عمران با انتقاد از مفسرانى كه مراد از تأويل را در قرآن معناى اصطلاحى (← تأويل*) دانسته اند، نظر ابن تيميّه را نقل و تأييد كرده است (در اين باره ← تأويل*). داورى شتاب زده رشيدرضا در باب منابع شيعى و مستندات حديثى آنها نيز مشهود است، به ويژه در اظهارنظر او درباره تحريف قرآن و اينكه شيعيان به كمى و نقصان يا كتمان برخى آيات در قرآن قائل اند و معتقدند سوره اى درباره اهل بيت پيامبر اكرم يا ولايت امام على عليه السلام از قرآن حذف شده است و قرآن موجود همه كلام الهىِ نازل شده بر رسول اكرم نيست. سپس اين عقيده را، كه اصل انتساب آن به شيعيان نادرست است (← تحريف ناپذيرى قرآن*)، نيز ناشى از غلو شيعيان در محبت اهل بيت مى انگارد (1366، ج 1، ص 12). رشيدرضا اعتقاد به مهدى منتظر را ــكه عقيده همگانى مسلمانان و مستند به احاديث نبوى است و شيعيان مصداق آن را با دلايلى كه آورده اند، امام دوازدهم شيعه كه در دوران غيبت به سر مى برد مى دانندــ نقد كرده و حتى از نتايج زيان بار اجتماعى و سياسى اين باور سخن گفته است (همان، ج 1، ص 60؛ نيز ← درنيقه، ص 154). به نظر او، ناهمگونى و تعارض در متون روايات، اختلاف در تعيين شخص مهدى و سوءاستفاده «متمهديان» و آثار سوء مترتب بر عقيده انتظار مهم ترين دليل بر رد احاديث و روايات مهدويت است (در نقد اين اظهارات او ← المهدى*؛ المهدى*، امام). وى تقابل شيعه و عباسيان را در امر خلافت عامل اصلى وضع و جعل اين اخبار مى داند (1427، ج 1، قسم 1، ص 115). همين اظهارنظر نشان مى دهد كه او بر مجموعه روايات شيعه و نيز چگونگى مواجهه امامان شيعه با حاكمان عباسى وقوف و حتى با آن آشنايى ندارد. از ديگر انتقادات تند رشيدرضا بر شيعيان، موضوع متعه (ازدواج موقت) و مشروعيت آن است، كه آن را به ويژه با تصوير خاصى كه ارائه كرده است، براى اثبات انحراف شيعه كافى مى داند (براى بحث تفصيلى در اين خصوص و دفاع علماى شيعه از اين حكم ← متعه*). همچنين، رشيدرضا تحت تأثير ابن تيميه، توسل به انبيا و اوليا را نقد كرده و آن را باعث تضعيف مسلمانان، هم در دين و هم در زندگى اجتماعى شان، دانسته است (1366، ج 1، ص 39، 68؛ درباره اين سخن او ← توسل*). او در كتابش، تاريخ الاستاذ الامام الشيخ محمد عبده (ج 1، قسم 1، ص 115)، حتى استادش محمد عبده را نيز شخصيتى ضدشيعى جلوه داده و درباره انتساب نهج البلاغه* به امام على عليه السلام مانند برخى ديگر از نويسندگان شك و ترديد روا داشته و اين نظر را به محمد عبده كه خود شيفته نهج البلاغه و شارح و ناشر آن بود، نيز نسبت داده است. واقعيت اين است كه جريان نوانديشى اسلامى كه از ويژگيهاى آن وحدت بخشيدن به مسلمانان در برابر استعمار بود در آثار رشيدرضا جنبه ضدشيعى گرفت. گفتنى است رشيدرضا در جزء دوم كتاب السنة و الشيعة پس از طرح نوشته هاى دانشمند نامور شيعه، محمدحسين آل كاشف الغطاء (متوفى 1373؛ ← كاشف الغطاء*، آل) برخى از آراى خود را درباره شيعه اندكى تعديل كرده است. از يك نگاه، خصومت رشيدرضا با شيعه را با توجه به ظهور ملى گرايى در ميان عربها، قدرت گيرى آل سعود و وهابيان در عربستان و حضور قوى و تأثيرگذار علماى شيعه در حوزه هاى علميه نجف و كربلا و نقش آفرينى آنان در عراقِ تحت حاكميت عثمانى بهتر مى توان دريافت. گرايش او به سلفى گرى و دلبستگى اش به وهابيان كه در عربستان به قدرت سياسى دست يافته بودند و افراط وى در پذيرش آراى ابن تيميّه درباره اسلام و تقديس سنّت سلف (شامل صحابه و تابعين) و تقابل مغرضانه با پيروان امامان اهل بيت، بى تأمل، اين خصومت را تشديد كرد. ازسوى ديگر، چه بسا انتساب فرقه هاى انحرافى و اهل بدعت به شيعه و پيوستگى برخى طريقتهاى صوفيه با شيعيان در ايجاد اين نگرش منفى مؤثر بوده است. در هر صورت، قطعآ رشيدرضا چنانكه اشاره شد از سنّت اسلاف خود، سيدجمال الدين اسدآبادى و شيخ محمد عبده بسيار فاصله گرفته بوده است. ازاين رو، به گفته مطهرى (ج 24، ص 54ـ55) رشيدرضا و ديگرانى چون او كه داعيه اصلاح داشته اند، به جاى اصلاح منشأ افساد شده اند. عبدالحسين امينى نيز در كتاب معروف خود الغدير (ج 3، ص 266ـ287) از خط مشى ضد شيعى رشيدرضا انتقاد كرده و نادرستى داوريهاى او را نشان داده است. با توجه به مسائل و مشكلات جوامع اسلامى، به ويژه مصر و كشورهاى قلمرو عثمانى و هندِ تحت سيطره انگليس در دوره زندگانى رشيدرضا، انديشه هاى اصلاح طلبانه و تأثيرگذار وى درباره مسائل اجتماعى درخصوص تصوف، آموزش، و جايگاه زنان، درخور طرح و بررسى است. به دليل نفوذ و گسترش تصوف و شاخه هاى گوناگون آن در مصر، رشيدرضا در دوره اى به تصوف گرايش يافت، اما بعد به نقد آن پرداخت. به نظر او در دوره متقدم، بزرگان صوفيه درصدد بودند تا با فهم درست از كتاب و سنّت به عبادت بپردازند. دنياگريزى، رياضت، محاسبه نفس و رعايت آداب با هدف تربيت نفس بوده است (1427، ج 1، قسم 1، ص 111ـ113)؛ اما در دوره اخير، صوفيان از كتاب و سنّت و سيره دور شده و به تأويل روى آورده اند. تأكيد بيش از اندازه آنان بر زهد سبب شده است تا جوامع اسلامى گرفتار سستى شوند و سيطره عنان گسيخته زورگويان را بپذيرند. تبليغ دنياگريزى و زهد افراطى عامل انحطاط مسلمانان شده است (رشيدرضا، تفسيرالقرآن، ج 9، ص 526). براى نمونه، در دوره استعمار الجزاير، فرانسويها با فريب شيوخ طريقت تجانيه* كه نفوذ زيادى بر مردم داشتند، عملا بر اين سرزمين مسلط شدند (همان، ج 7، ص 630). يكى از انتقادات اصلى رشيدرضا بر صوفيه، سيره آنان در اطاعت همه جانبه از شيخ و مراد است. او اين سيره را خلاف تعاليم اسلام مى داند كه در آن تأكيد شده است فرد بايد با علم و اراده دست به اقدام بزند. به علاوه، تقديس اشخاص آثار منفى بسيارى را در پى خواهد داشت (← درنيقه، ص 199). او اعتقادات صوفيان درباره كرامات اولياى متصوفه را مخالف با تعاليم شرع مى دانست و از زياده روى در برگزارى مراسم ذكر، جشن زادروز پيامبر (مولدالنبى) يا اولياى صوفيه، در مساجد و مزارات و انواع آداب و رسوم بدعت آميز آنها انتقاد شديدى داشت (← تفسيرالقرآن، ج 9، ص 109ـ110، 526). رشيدرضا براى اصلاح جوامع مسلمان، اساس را قرآن و سنّت و اجماع مى دانست تا با اتكا به آنها وحدت جامعه اسلامى و هويت و فرهنگ آن احيا و حفظ شود. از نظر وى، ضعف مسلمانان و جهل آنان سبب ناتوانى شان در كسب علوم و ايجاد نهادهاى سازمان يافته سياسى شده است و درنتيجه، استعمارگران بر آنان سلطه يافته اند. او اصلاح در آموزش را پيش شرط اصلاحات سياسى و كسب استقلال مى شمرد. در دوره زندگى وى در سوريه، مدارس به سبك جديد غربى گسترش و نفوذ يافته بود و او به همراه محمدافندى الفاخورى به تأسيس مدارسى اقدام كرد تا به فرزندانشان اعتقادات اسلامى را به روش نوين آموزش دهند (← 1971، ص 255). علاوه برآن، رشيدرضا با توجه به اهميت جايگاه زنان، چه در خانواده و اجتماع و چه به صورت فردى و نيز با توجه به مشكلات متعدد زنان، مسائل ايشان را در رساله اى در المنار به نام نداء للجنس اللطيف مطرح و بررسى كرد كه بعدها اين مباحث در كتاب مستقل حقوق النساء فى الاسلام چاپ شد. وى با نظر به اوضاع تاريخى و فرهنگى عصر جاهليت پيش از اسلام از وجوه مساوات زن و مرد در دوران ظهور اسلام در عربستان سخن گفت. به اعتقاد وى درباره مسائل زنان هر جا كه نصّ صريح هست (مثل احكام ارث) بحث و مناقشه و تجديدنظر راهى ندارد (1410، ص 35ـ37). او در مناقشات مطرح شده در مسئله آموزش دختران و زنان، اين آموزش را براى زنان لازم مى دانست تا زنان به وظايف خود در برابر خدا و نيز احكام خانواده آگاه شوند. او تعليم زنان را فقط در همين محدوده جايز مى شمرد و بنابراين با آموزش دختران در مدارس جديد و فراگيرى زبانهاى اروپايى مخالف بود (← همان، ص 31ـ32؛ درنيقه، ص 52ـ54). رشيدرضا در مقوله آزادى زن، حجاب و نحوه حضور زن در جامعه، به هويت اجتماعى زن توجه مى كرد. او با آزادى زن به معناى برداشتن حجاب و خروج ناموجه زن از خانه و حضور زنان در محافل عمومى مخالف بود و در جايگاه عالمى دينى بر لزوم حجاب زنان در محيط عمومى و در مواجهه با اشخاص غيرمحرم تأكيد مى ورزيد و فقط صورت و دستها را مشمول اين حكم نمى دانست (← همان، ص 199؛ مراكشى، ص 350). مسئله تعدد زوجات و حق طلاق از ديگر مباحثى بود كه رشيدرضا در مقوله حقوق زن و احكام مرتبط با عقد ازدواج به آن پرداخت (← مراكشى، ص 354ـ355). گذشته از موضع رشيدرضا درباره يهوديان و مسيحيان، او به نقد كلامى اعتقادات يهودى و مسيحى و نيز نقد تورات و انجيل نيز نظر داشته است. او بيان مى كند كه قرآن به حقانيت تورات شهادت داده است، اما توراتى كه كتاب شريعت و احكام است، نه كتابى تاريخى كه برگرفته از اسطوره هاى آشورى و كلدانى است و با علوم باستان شناسى يا صرفآ با شواهد تجربى مى توان آن را ارزيابى و تأييد يا تكذيب كرد (وود[11] ، ص 73ـ74؛ نيز براى آگاهى بيشتر ← تورات*، تحريف*). همچنين، با انتقاد از مواضع يهوديت درباره پيشينه دينى خودشان مى نويسد (1430، ص 37) كه اينان در تكريم و تعظيم بيش از حد بنى اسرائيل بر خدا هم پيشى گرفته اند. درباره نفوذ آراى يهودى در اسلام، او به نقد هدفمند اسرائيليات و نيز راويان آنها در صدر اسلام پرداخته است. مواجهه او با مسيحيان از گونه اى ديگر است. جريان پرشتاب تبشير در مصر او را به تقابل دفاعى و نقد كلامى سوق داده بود. مناظرات وى با مبلّغان مسيحى در كتاب شبهات النصارى و حجج الاسلام منعكس شده است. از نظر رشيدرضا، اسلام و مسيحيت تناقضى با هم ندارند، بلكه در مسير تاريخ، مسيحيان تناقضاتى را وارد دين خود كردند و خدا خواندن يك انسان آشكارا تحت تأثير عقايد بت پرستانه و شرك آميز بوده است (مراكشى، ص 302). رشيدرضا نقد مسيحيت را در دنياى غرب با تفسيرالمنار و همچنين نوشتن مقدمه بر ترجمه عربى انجيل برنابا آغاز كرد و در اثر مستقلى به نام عقيدة الصَلْب و الفداء به بررسى انجيل برنابا پرداخت (درباره انجيل ← برنابا*). او در نوشته هايش در باب مسيحيت بر چند امر تأكيد داشت: اثبات بشارت دادن مسيح به آمدن حضرت محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم، نفى الوهيت مسيح و ابطال عقيده تثليث، انكار به صليب كشيده شدن مسيح و بيان اين نظر كه به اراده خداوند، فرد ديگرى به نام يهوداى اسخريوطى، به اشتباه به جاى مسيح عليه السلام به صليب كشيده شد، انكار منزلت پولس و بيان اين نظر كه او در تحريف مسيحيت دست داشته است و انكار مشروعيت نهاد كليسا به عنوان وارث مسيح (رضوان السيد، ص 235ـ236). در بررسى ديدگاه كلامى و جدلى رشيدرضا درباره مسيحيت، فتواهاى وى منبع مفيدى است. مسائل متنوعى در اين فتواها بازگو شده اند و آرا او درباره آموزه هاى مسيحيت مانند تثليث و گناه نخستين در اين فتواها منعكس است (عمررياض[12] ، ص 304). رشيدرضا معتقد است انجيل از نظر مسلمانان كتابى است شامل مواعظ و احكامى كه از مقام ربوبى بر مسيح وحى شده است تا آنها را به مردم بياموزد و در اصطلاح قرآن بشارتى است كه خدا بر عيسى بن مريم وحى كرده تا شريعت و احكام دين يهود را كامل كند. محتواى اصلى انجيل همين بشارت و مژده است، بشارت به آمدن پيامبرى به نام احمد (← تفسيرالقرآن، ج 9، ص 230، 265ـ270، 274ـ 275). او تصريح مى كند كه اناجيل كتبى مختصر در سيره مسيح و اندكى از تاريخ زندگى و تعاليم او هستند، درحالى كه اين كتب سند متصلى نزد اهل كتاب ندارند و ايشان در تاريخ كتابت آن اختلاف نظر دارند (همان، ج 9، ص 248، 309). شخص حضرت عيسى از ديگر موضوعات محورى است كه رشيدرضا در نقد عقايد مسيحيان به آن پرداخته است. او براى تبيين برداشتهاى غلط مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى كه منجر به عقيده تثليث* شده است، به شرح مسئله عصمت و وحى و نبوت مى پردازد و تعاريف مسيحيان از وحى و نبوت را نادرست مى خواند و با ذكر مثالهايى از انجيل مى گويد كه عصمت مسيح از گناه ــآن طور كه مسيحيان ادعا مى كنندــ دليلى بر الوهيت آن حضرت نمى شود و اگر معنى واقعى وحى درست فهميده شود، عقيده به حلول و اتحاد را درپى ندارد (← 1430، ص 13ـ15؛ 1380، ص 48ـ49؛ نيز ← زمانى وجدانى، ص 161ـ167).
منابع : عبدالحسين امينى، الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، ج 3، بيروت 1387/1967؛ تامر محمود متولى، منهج الشيخ محمد رشيدرضا فى العقيده، ]جده[ 1425؛ محمد درنيقه، السيد محمد رشيدرضا: اصلاحاته الاجتماعية و الدينية، بيروت 1406/1986؛ محمد رشيدرضا، تاريخ الاستاذ الامام الشيخ محمد عبده : 1266ـ1323ه = 1849ـ 1905م، قاهره 1427/2006؛ همو، تفسيرالقرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، ]تقريرات درس [محمد عبده، ]قاهره[، ج 3، 7، 9، 1367، ج 10، 1368، ج 11، 1349؛ همو، حقوق النساء فى الاسلام، بيروت 1410/1989؛ همو، رحلات الامام محمد رشيدرضا، چاپ يوسف ايبش، بيروت 1971؛ همو، السنة و الشيعة، او، الوهابية و الرافضة، قاهره 1366/ 1947؛ همو، شبهات النصارى و حجج الاسلام، قاهره 1430/ 2009؛ همو، الوحى المحمدى، قاهره 1380/1960؛ رضوان السيد، «نگاهى به مجادلات مسلمانان و مسيحيان»، در از برخورد تا گفت وگو (مقالاتى درباره مناسبات اسلام و مسيحيت)، ترجمه حميدرضا شريعتمدارى، تهران : لوح فكر، 1383ش؛ محمدرمضان رمضانى، آراء محمد رشيدرضا فى قضايا السنة النبوية من خلال مجلة المنار: دراسة تحليلية نقدية، رياض 1434؛ زهره زمانى وجدانى، «آرا محمد رشيدرضا درباره جريان هاى اسلامى و اديان ديگر»، پايان نامه كارشناسى ارشد، دانشگاه الزهراء(س)، 1391ش؛ شكيب ارسلان، السيد رشيدرضا، او، اخاء اربعين سنة، قرأه و علق عليه مدحت يوسف سبع، قاهره ] 2006[؛ محمدصالح مراكشى، تفكير محمد رشيد رضا من خلال مجلة المنار: 1898ـ 1935، تونس 1985؛ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 24، تهران 1388ش؛ محمدعلى مهدوى راد، «رويكرد محمد رشيدرضا به سنت»، آينه پژوهش، سال 24، ش 5 و 6 (آذرـ اسفند 1392)؛ محمدحسنين هيكل، خريف الغضب، قاهره 1408/ 1988؛
R. Hrair Dekmejian, Islam in revolution: fundamentalism in the Arab world, Syracuse, N. Y. 1995; Umar Ryad, Islamic reformism and Christianity: a critical reading of the works of Moh¤ ammad Rash¦id Rid¤ ¦a and his associates (1898-1935), Leiden 2009; Simon A. Wood, Christian criticisms, Islamic proofs: Rash¦id Rid¤ ¦a’s modernist defence of Islam, Oxford 2008.
/ محمدصفر جبرئيلى و ليلا هوشنگى /