رشدیه

معرف

شهرت حاج ميرزاحسن تبريزى، بنيان‌گذار دبستان به شيوه جديد در ايران.
متن

رشديه، شهرت حاج ميرزاحسن تبريزى، بنيان گذار دبستان به شيوه جديد در ايران. او كه به «پير معارف» نيز معروف است، در محله چَرَنداب تبريز و در خانواده اى روحانى و خوش نام به دنيا آمد. پدرش، آخوند ملامهدى، پيشنماز چرنداب و از زهاد و مجتهدان گوشه نشين تبريز، و مادرش سارا، نوه صادق خان شقاقى بود. ميرزاحسن رشديه خود مدعى سابقه سيادت خاندان پدرى اش است (حسن رشديه، ۱۳۸۶ش، ص ۱۷ـ۱۹؛ شمس الدين رشديه، ص ۱۵). در باره تاريخ تولد وى اختلاف نظر وجود دارد. خودش آن را ۵ رمضان ۱۲۷۸ ذكر كرده (حسن رشديه، ۱۳۸۶ش، ص ۱۹)، اما فخرالدين رشديه نوه وى، سال ۱۲۶۷ (ص ۱۹) و شمس الدين رشديه، پسرش، براساس مداركى كه از تبريز به دست آورده، ۱۲۷۶ (ص ۱۵، ۱۴۷) ضبط كرده است.  ميرزاحسن رشديه در كودكى به مكتب رفت و به سبب هوش و ذكاوتش، از همان اوايل، خليفه مكتب خانه شد.  او از نزديك با نظام آموزش سنّتى ايران، كه بدون دانستن  روش يادگيرى و تنها بر پايه تأديب اطفال، رونويسى و  تمرين فراوان، و حفظ شكل كلمات در مدتى طولانى بود،  آشنا شد. با مشاهده رنج كودكان، او در پى يافتن راهى  براى آموزش دروس به آنان بود. پس از آن، نزد پدرش  و ديگران به فراگيرى صرف ونحو مقدماتى و سپس صمديه  و الفيه و شرح آن و فقه پرداخت (شمس الدين رشديه، ص ۱۵ـ۱۸). رشديه در هجده سالگى به درخواست اهل محل، پيشنماز مسجد امامزاده در چرنداب شد (حسن رشديه، همانجا؛ قس شمس الدين رشديه، ص :۱۸ در ۲۲ سالگى). او در رمضان ۱۲۹۶ درخصوص حرام بودن اطاعت از حاكم ظالم وعظ مى كرد، اما در پى ورود مظفرالدين ميرزا وليعهد، براى خوشايند او سخنش را تغيير داد و وى را «اَعدَل ناس» خواند. اين تناقض گفتار چنان وى را منقلب كرد كه تصميم گرفت مسجد را رها سازد و براى تكميل تحصيلات دينى عازم نجف شود (حسن رشديه، ۱۳۸۶ش، ص ۱۹ـ۲۰؛ شمس الدين رشديه، ص ۱۸ـ ۱۹) ولى پس از خواندن مقاله اى در روزنامه اختر، كه بى سوادى در ايران را نتيجه بدى شيوه آموزش مى دانست، از عزيمت به نجف منصرف گرديد. سپس، براى مطالعه در شيوه آموزش در خارج از ايران، عازم دارالمعلمين فرانسويها در بيروت شد و بعد، براى تكميل مطالعاتش به استانبول و مصر رفت (فخرالدين رشديه، ص ۲۰؛ كسروى، ص ۴۰ـ۴۱). او خود، بدون آنكه از رفتنش به بيروت سخنى بگويد، گفته است كه پس از آگاهى از تأسيس دارالمعلمين اسلامى در مصر، عازم آنجا شده و پس از دو سال ونيم اقامت، به ايروان رفته است. او كه پيش از رفتن به مصر مدتى در ايروان به سر برده بود، در بازگشت با حمايت برادر ناتنى اش، نخستين مدرسه ايرانى را با نام رشديه، در شعبان ۱۲۹۹، در ايروان تأسيس كرد (حسن رشديه، ۱۳۸۶ش، ص۲۰ـ۲۵؛ قس آجودانى، ص۲۶۳، كه به نقل از خود رشديه تاريخ صحيح گشايش مدرسه را ۱۳۰۱ ذكر  كرده است). واژه رشديه برگرفته از نامى است كه در دوره تنظيمات عثمانى به مدارس نوين مقطع متوسطه اطلاق مى شد ( رشديه*، مدارس). بعدها، حاج ميرزاحسن نيز به اين اسم معروف شد (هدايت، ص ۱۱۰). ابداع الفباى صوتى (كه در آن، كلمات با تجزيه و تركيب صداى حروف، هجى مى شدند) مهم ترين ابتكار رشديه است كه به كمك آن، دانش آموزان در آن سالها توانستند به سهولت و در مدتى كوتاه حروف الفبا و خواندن و نوشتن را ياد بگيرند (فخرالدين رشديه، ص۲۰؛ شمس الدين رشديه، ص ۲۳). تأليف كتاب درسى وطن ديلى (زبان وطن) با الفباى تركى براى كودكان و كتابى ديگر با همان نام براى معلمان، از ديگر كارهاى وى است. او اين كتابها را در پى جلسات متعدد همفكرى و همكارى با چرنياوسكى[۱] ، وزير  معارف روسيه، تأليف كرد، كه با توافق طرفين، به نام چرنياوسكى منتشر شدند (حسن رشديه، ۱۳۸۶ش، ص ۲۸ـ ۳۲). باتوجه به اين امر، احتمالا رشديه در اين زمينه از آخوندزاده* تأثير نگرفته (ناطق، ص ۷۴) و در ابداع الفباى صوتى، از نحوه آموزش الفباى روسى الهام گرفته است ( حسن رشديه، ۱۳۸۶ش، ص۳۰). رشديه در اين سالها، با حاج ميرزاعبدالرحيم طالبوف* (نويسنده مشروطه خواه) و حاج زين العابدين تقى اف (تاجر ايرانى مقيم بادكوبه) آشنا شد كه بعدها، اين دو كمكهاى مالى مؤثرى به او و معارف ايران كردند (ناصرى، سال ۱، ش ۵، غُرَّه ذيحجه ۱۳۱۱، ص۳۸؛ فخرالدين رشديه، ص۳۳؛ كسروى، ص۳۹). در محرّم ۱۳۰۷، ناصرالدين شاه در بازگشت از سفر سوم خود به اروپا (حسن رشديه، ۱۳۸۶ش، ص ۳۵؛ آجودانى، ص ۲۶۴؛ قس فخرالدين رشديه، ص ۲۱؛ شمس الدين رشديه، ص ۲۴، كه آن را دومين سفر ناصرالدين شاه دانسته اند) وارد ايروان شد و از مدرسه رشديه ديدن كرد و نظام و ترتيب آن توجهش را جلب كرد. شاه از رشديه خواست همراه او به ايران بازگردد و در تأسيس چنين مدارسى در آنجا همكارى كند. رشديه همراه شاه عازم ايران شد و در راه، مزاياى اين مدارس را براى او برشمرد. توضيحات وى به مذاق شاه خوش نيامد؛به اين ترتيب، رشديه تا رسيدن شاه به تهران، در نخجوان بازداشت و از بازگشت به ايروان نيز منع شد (حسن رشديه، ۱۳۸۶ش، ص۳۵ـ۳۹؛ شمس الدين رشديه، ص۲۴ـ۲۵). او بعدها در رساله معارف خواهان بخوانند، ماجراى تأسيس نخستين  مدرسه ايروان و تبريز را شرح داد (آجودانى، ص ۵۱۳). پس از رسيدن شاه به تهران، رشديه از زندان آزاد و عازم تبريز شد. در تبريز تدريس به روش جديد را به عده اى از اقوام باسواد خود آموخت (فخرالدين رشديه، ص ۲۸؛ شمس الدين رشديه، ص ۳۰ـ۳۱). سپس، نخستين مدرسه تبريز را به نام مدرسه رشديه تأسيس كرد (شمس الدين رشديه، ص ۳۱؛ احتشام السلطنه، ص ۳۲۴، ۳۴۹ـ۳۵۰؛ هدايت، ص۱۱۰؛ قزوينى، ص ۱۲). او براى تبليغ شيوه آموزشى خود، از كودكانى كه با شيوه جديد خواندن و نوشتن آموخته بودند، در حضور جمعى از علما و بزرگان تبريز، با موفقيت امتحان گرفت. از سوى ديگر، مكتب داران تبريز كه پيشرفت مدرسه جديد را مخالف منافع خود مى ديدند، با حمايت رئيس السادات (از روحانيان تبريز، كه فتواى تكفير رشديه و انهدام مدرسه را صادر كرد) به مدرسه هجوم بردند. رشديه شبانه به مشهد فرار كرد، ولى پس از شش ماه (پس از مرگ رئيس السادات) به تبريز بازگشت و براى دومين بار، مدرسه را در محله اى ديگر گشود (فخرالدين رشديه، ص ۲۸). از ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴، رشديه چند مدرسه در تبريز تأسيس كرد كه هر بار با حمله برخى طلاب و مكتب داران و افرادِ تحريك شده از سوى آنان، غارت يا ويران مى شدند و او نيز از تبريز فرار مى كرد (براى شرحى از اين حملات و نيز مشكلات متعدد رشديه در تأسيس مدارس اختر، سال۲۰، ش ۳۳،  ۲۱ شعبان ۱۳۱۱، ص ۵۲۱ـ۵۲۲، سال ۲۲، ش ۴، ۲۳ محرّم ۱۳۱۳، ص ۵۸؛ شمس الدين رشديه، ص ۳۱ـ۳۴؛ آجودانى، ص ۲۶۵ـ ۲۶۷؛ نيز براى تحليلى از علل مخالفت برخى از روحانيان با مدارس رشديه الگار[۲] ، ص ۲۲۴).

 پس از ويرانى يكى از همين مدارس، رشديه به قفقاز گريخت ولى پس از چندى (در ۱۳۱۴)، به دعوت ميرزاعلى خان امين الدوله*، والى وقت تبريز كه فردى علاقه مند به اصلاحات و شيفته پيشرفت و ترقى بود، به تبريز بازگشت و با حمايت مالى وى، مدرسه اى داير كرد (ناصرى، سال ۳، ش۳۰، ۲۱ رجب ۱۳۱۴، ص ۳۵۹؛ كسروى، ص ۲۱، ۳۸؛ درباره چگونگى آشنايى رشديه و امين الدوله صفوت تبريزى، ص ۶ـ۷). امين الدوله پس از رسيدن به صدارت (رجب ۱۳۱۵)، رشديه را به تهران فراخواند. رشديه نيز به همراه كاركنان مدرسه به تهران رفت (صفوت تبريزى، ص ۸). او در همان سال در تهران، با حمايت امين الدوله، نخستين مدرسه را با نام رشديه تأسيس كرد و «انجمن امناى مدرسه رشديه» را براى اداره امور مدرسه تشكيل داد. در اين انجمن، نظام نامه اى براى مدارس در بيست فصل تصويب شد (شمس الدين رشديه، ص ۳۹؛ احتشام السلطنه، ص ۳۲۴؛ فخرالدين رشديه، ص ۴۳). اين  مدرسه در عين حال مركزى براى گردهمايى هواخواهان امين الدوله و مخالفان امين السلطان بود. بنابراين، با كناره گيرى امين الدوله، دشمنان او در جرگه دشمنان رشديه درآمدند (شمس الدين رشديه، ص۴۰، ۴۵). در ادامه، «انجمن معارف» (به منظور تداوم تأسيس مدارس جديد و جلب كمكهاى مالى افراد خيّر) در مدرسه رشديه تشكيل شد (احتشام السلطنه، ص ۳۲۴ـ۳۲۵؛ دولت آبادى، ج ۱، ص ۱۸۶ـ۱۸۹؛ نيز انجمن معارف*) و روش آموزش رشديه، يعنى آموزش الفباى صوتى و روش او در اداره مدرسه، شيوه معمول مدارس جديد گرديد (آجودانى، ص ۲۷۱؛ براى آگاهى از ساير مدارسى كه با الهام از مدرسه رشديه تأسيس شدند ناظم الاسلام كرمانى، بخش ۱، ج ۳، ص ۶۵۳ـ۶۵۵؛ ملك زاده، ج ۱، ص ۱۱۸، ۱۲۰ـ۱۲۱؛ براى برخى اتهامات از سوى مردم و روحانيان به رشديه ناظم الاسلام كرمانى، بخش ۱، ج ۲، ص ۴۳۱). در پى استعفاى امين الدوله در ۱۵ محرّم ۱۳۱۶ و سپس مرگ وى در ۱۳۲۲، انجمن معارف براى خوشايند امين السلطان، به اخلال در كار مدرسه پرداخت و ازجمله، اعتبار لباس و ناهار شاگردان و كمكهاى حاج زين العابدين تقى اف به مدرسه را قطع كرد (شمس الدين رشديه، ص ۴۵ـ۴۶، ۵۳؛ دولت آبادى، ج ۱، ص ۱۹۱ـ۱۹۲). رشديه از آن پس، از حمايت روحانيانى چون شيخ هادى نجم آبادى* و سيدمحمد طباطبايى* بهره مند شد و شيخ هادى نجم آبادى، به پشتيبانى از مدرسه رشديه پرداخت (كسروى، ص ۳۸). با مقاومت و پافشارى رشديه و حمايت بى دريغ نجم آبادى، مدرسه از خطر انحلال رهايى يافت و محل گردهمايى مخالفان اتابك گرديد. رشديه از اين پس فعاليت سياسى خود را آغاز كرد و به نشر شب نامه، روزنامه هاى مكتب ( شمس الدين رشديه، ص ۴۸، ۵۳، ۸۷، ۹۵؛ فخرالدين رشديه، ص ۸۵ـ۸۹؛ گلبن، ص ۲۰۱) و غيرت، كه ترجمان انجمن سرّى (گروهى متشكل از هواداران مشروطه در ايران؛ صدرهاشمى، ج ۴، ص ۵۹) بود و همكارى با مشروطه خواهان مناطق مختلف كشور ازجمله گيلان ( «صورت خرج و داده انجمن ايالتى گيلان»، ص ۲۵۴؛ آجودانى، ص ۱۴۳) پرداخت. در اين مدت، بارها تهديد شد و هر بار، با فرار (درباره توجيه او راجع به فرارهايش مركز اسناد انقلاب اسلامى، آرشيو، پرونده ش۳۳۳) يا بست نشينى در جاهايى چون منزل نجم آبادى يا حرم حضرت معصومه از خطر مى رهيد (كسروى، ص۲۷؛ شمس الدين رشديه، ص۵۵ـ۵۶؛ فخرالدين رشديه، ص۹۰ـ ۹۱).  رشديه در ۱۳۲۴، به سبب نوشتن شب نامه برضد عين الدوله (شمس الدين رشديه، ص۸۷؛ تقى زاده، ج۱، ص۳۲۵)، و به گفته ناظم الاسلام كرمانى (بخش ۱، ج ۲، ص ۴۳۱ـ۴۳۲)، به اتهام بابيگرى، به همراه دو تن ديگر به كلات (در خراسان) تبعيد شد (دولت آبادى، ج ۲، ص ۶۵؛ چهره نما، سال ۷، ش ۱، ۱ محرّم ۱۳۲۸، ص ۱۳؛ شمس الدين رشديه، ص ۹۷ـ۹۸، ۱۲۱ـ ۱۲۸). در جريان نهضت مشروطه، بازگشت تبعيدشدگان (رشديه و ديگران) ازجمله درخواستهاى مردم به هنگام صدراعظمى عين الدوله (۱۳۲۲ـ۱۳۲۴) بود (كسروى، ص ۱۱۲ـ۱۱۳). رشديه پس از عزل عين الدوله، از تبعيد رهايى يافت  و به مشهد و از آنجا براى ديدار طالبوف به شهر تمرخان شوره[۳] روسيه رفت و با تقى اف نيز ملاقات كرد (چهره نما، همانجا؛ فخرالدين رشديه، ص ۱۷۵). سپس، براى كمك به آزادى خواهان گيلانى به رشت رفت. تأسيس دبستانهاى رشديه در رشت و بندرانزلى و تشكيل انجمن سرّى با كمك مشروطه خواهان، ازجمله فعاليتهاى وى در گيلان است (فخرائى، ص ۵۱، ۹۹؛ فخرالدين رشديه، ص ۱۷۵ـ۱۷۶). رشديه پس از بازگشت به تهران، به خواستِ مخبرالسلطنه (وزير علوم) در ۱۳۲۵، مدرسه حيات جاويد را به جاى  مدرسه امريكاييها تأسيس كرد (چهره نما، ص ۱۴؛ شمس الدين رشديه، ص ۱۳۲ـ۱۳۴؛ فخرالدين رشديه، ص ۱۸۱ـ۱۸۴) و  در آنجا روزنامه تهران را منتشر نمود (گلبن، ص ۲۰۵؛ ناظم الاسلام كرمانى، بخش ۱، ج ۳، ص ۶۵۲، كه نوشته است روزنامه مكتب در اواخر به تهران تغيير نام داد). فعاليت  سياسى رشديه پس از اين به نامه نگارى به برخى رجال سياسى محدود گرديد (براى نمونه بناءپور، ص ۲۵۴ـ۲۵۶). رشديه در ۱۳۳۰، با سمت بازرس مدارس، در وزارت معارف استخدام شد. در ۱۳۳۲، به رياست اوقاف قزوين منصوب شد و در ۱۳۳۶ رئيس معارف گيلان گرديد، كه در حدود ۱۳۴۱ (۱۳۰۲ش) در همانجا بازنشسته شد. تأسيس دبستانى در رشت و سپس اردبيل، ازجمله كارهاى او پس از بازنشستگى بود (جودت، ص ۱۲۹؛ فخرالدين رشديه، ص ۲۲۹، ۲۳۶). او سپس، به سبب سختى معيشت، به قم رفت و در آنجا مجاور شد (يغمايى، ص ۲۱۲) و در مدرسه اى كه خود بنا نهاده بود، به تدريس پرداخت. رشديه در همان مدرسه، كلاسى براى نابينايان داير كرد كه آخرين كار وى در واپسين سالهاى عمرش بود. او سرانجام در ۲۱ آذر ۱۳۲۳ (۲۵ ذيحجه ۱۳۶۳)، براثر تصادف با خودروى متفقين، در قم درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد (شمس الدين رشديه، ص ۱۴۶ـ۱۴۷؛ يغمايى، ص ۲۱۴). رشديه در راه ترويج آموزش به سبك جديد صدمات فراوان  تحمل كرد. انتقاد گسترده مخالفان او به حدى بود كه حتى برخى از آنان وى را كافر خواندند (ناظم الاسلام كرمانى، بخش ۱، ج ۲، ص ۴۳۱). او به آموزش دختران اهميت بسيار مى داد، چنان كه با تمهيداتى آنان را به مدرسه مى فرستاد (بهدخت رشديه، مصاحبه مورخ ۳۰ آبان ۱۳۸۶). اهميت كار رشديه در اين بود كه براى اولين بار، براى فرزندان عامه مردم مدرسه تأسيس كرد. در حالى كه پيش از آن، مدارس متعلق به خواص و اعيان و اشراف بود (محبوبى اردكانى، ج۱، ص۳۷۵). رشديه در كار خود نوآوريهايى داشت، ازجمله تشكيل انجمن امناى مدارس، آموزش معلمان و ارزشيابى آنان، دگرگونى محتواى مطالب درسى و ساده تر كردن آن، تنظيم برنامه درسى، امتحان يا ارزشيابى تحصيلى، تنظيم نظام نامه مدارس (قاسمى پويا، ص ۱۹۵، ۲۰۶ـ۲۰۷؛ بهدخت رشديه، همان مصاحبه؛ حسن رشديه، ۱۳۰۲ش، ص ۱ـ۴). حاصل سه ازدواج رشديه، پانزده فرزند (هشت پسر و هفت دختر) بود. بيشتر اعضاى خانواده رشديه به پيروى از او، در شهرهاى مختلف ايران مدارسى تأسيس كردند (قاسمى پويا، ص ۳۲۷ـ۳۲۸، ۳۴۴؛ صفوت تبريزى، ص ۲۲؛ سازمان اسناد ملى ايران، آرشيو ۲۳۰خ ۲ آب ۱، سند ش ۲۹۷۰۱۱۶۳۷۳؛ فخرالدين رشديه، ص ۲۴۳ـ۲۵۸). همسرش، علويه خانم، از زنان فعال در نهضت مشروطه بود و متهم به بابيت (بهائيت) گرديد (بهدخت رشديه، همان مصاحبه؛ كسروى، ص ۲۸۹). از رشديه افزون بر خاطراتش (اصل كتاب همراه با پاره اى نامه و اطلاعيه، به طور موقت و امانت در «كتابخانه مطالعات ايران» در لندن نگهدارى مى شود؛ آجودانى، ص ۵۱۳)، هفده اثر چاپ شده برجاى مانده است، ازجمله: كفاية التعليم، بداية التعليم، نهاية التعليم، تأديب البنات، هداية التعليم و تبصرة الصبيان ( زندگى نامه و... ميرزاحسن رشديه، ص۲۱۷ـ۲۱۸). 

منابع : علاوه بر اسناد مذكور در متن موجود در سازمان اسناد ملى ايران و مركز اسناد انقلاب اسلامى؛ ماشاءاللّه آجودانى، مشروطه ايرانى، تهران ۱۳۸۲ش؛ محمود احتشام السلطنه، خاطرات احتشام السلطنه، چاپ محمدمهدى موسوى، تهران ۱۳۶۶ش؛ هاشم بناءپور، «نامه اى از رشديه به احمدشاه»، بخارا، ش ۴۲ (خرداد ـ تير ۱۳۸۴)؛ حسن تقى زاده، مقالات تقى زاده، چاپ ايرج افشار، تهران ۱۳۴۹ـ۱۳۵۸ش؛ حسين جودت، يادبودهاى انقلاب گيلان و تاريخچه جمعيت فرهنگ رشت : يادداشتها و خاطرات آموزنده ديگر از رويدادهاى ساير نقاط ايران، ]بى جا: بى نا.، بى تا.[؛ يحيى دولت آبادى، حيات يحيى، تهران ۱۳۶۲ش؛ بهدخت رشديه، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، مصاحبه، ۳۰ آبان ۱۳۸۶؛ حسن رشديه، «خاطرات»، در زندگى نامه و خدمات علمى و فرهنگى زنده ياد ميرزاحسن رشديه، تهران: انجمن آثار و  مفاخر فرهنگى، ۱۳۸۶ش؛ همو، مكاتب رشديه، ]تهران [۱۳۰۲ش؛ شمس الدين رشديه، سوانح عمر، تهران ۱۳۶۲ش؛ فخرالدين رشديه، زندگينامه پير معارف رشديه: بنيانگذار فرهنگ نوين ايران، تهران ۱۳۷۰ش؛ زندگى نامه و خدمات علمى و فرهنگى زنده ياد ميرزاحسن رشديه، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، ۱۳۸۶ش؛ محمد صدرهاشمى، تاريخ جرايد و مجلات ايران، اصفهان  ۱۳۶۳ـ ۱۳۶۴ش؛ محمدعلى صفوت تبريزى، تاريخ فرهنگ آذربايجان، قم ۱۳۲۹ش؛ «صورت خرج و داده انجمن ايالتى گيلان»، در ياسنت لويى رابينو، مشروطه گيلان، چاپ محمد روشن، رشت ۱۳۶۸ش؛ ابراهيم فخرائى، گيلان در جنبش مشروطيت، تهران ۱۳۵۶ش؛ اقبال قاسمى پويا، مدارس جديد در دوره قاجاريه: بانيان و پيشروان، تهران ۱۳۷۷ش؛ محمد قزوينى، «وفيات معاصرين»، يادگار، سال ۳، ش۱۰ (خرداد ۱۳۲۶)؛ احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، تهران ۱۳۸۱ش؛ محمد گلبن، «رشديه معلمى دلسوز، شبنامه نويسى روشن، روزنامه نگارى آگاه»، در زندگى نامه و خدمات علمى و فرهنگى زنده ياد ميرزاحسن رشديه، همان؛ حسين محبوبى اردكانى، تاريخ مؤسسات تمدنى جديد در ايران، تهران ۱۳۵۴ـ۱۳۶۸ش؛ مهدى ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران ۱۳۷۱ش؛ هما ناطق، كارنامه فرهنگى فرنگى در ايران : ۱۹۲۱ـ ۱۸۳۷، تهران ۱۳۸۰ش؛ محمدبن على ناظم الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، چاپ على اكبر سعيدى سيرجانى، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ش؛ مهديقلى هدايت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۷۵ش؛ اقبال يغمايى، «روزگار بازنشستگى»، در زندگى نامه و خدمات علمى و فرهنگى زنده ياد ميرزاحسن رشديه، همان؛

Hamid Algar, Religion and state in Iran, 1785-1906: the role of the ulama in the Qajar period, Berkeley, Calif. 1969.

/ محبوبه جودكى /  

[۱] . Cherniawsky[۲] . Algar[۳] . Temir Khan Shura

 

نظر شما
مولفان
گروه
اسلام معاصر ,
رده موضوعی
جلد 19
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده