رُستاق(1)، واحدى در تقسيمات جغرافيايى دوره اسلامى. رستاق در پهلوى به صورت روستاك (← كارنامه اردشير بابكان، ص 68، 189)، و با راه يافتن به زبان عربى، به صورتهاى رستاق (← ابن خرداذبه، ص20؛ اصطخرى، ص125) و گاه رسداق (ابن عديم، ج 1، ص 72) آمده است. باوجوداين لغت شناسان عرب ــبا تكيه بر معناى لغوى رَزدَق و رَستَق در عربى و بدون درنظرگرفتن متون پهلوى ــ رستاق را تلفظ عاميانه رزداق يا رسداق برشمرده اند (براى نمونه ← ازهرى، ج 9، ص 394؛ ثعالبى، ص30، پانويس 6؛ نيز ← ابن منظور، ذيل «الرُزداق» ، «رستق»). در متون فارسى نيز علاوه بر رستاق (← قمى، ص 116ـ123؛ مافَرّوخى، ترجمه فارسى، ص 39؛ مجمل التواريخ و القصص، ص 155) و روستاق (ناصرخسرو، ص 6، 35؛ بيهقى، ص 266)، واژه روستا بسيار به كار رفته است (← اصطخرى، ترجمه فارسى، ص 251؛ نرشخى، ص 12ـ13، 17، 73، 103ـ104، 107؛ بيهقى، ص 272). ياقوت حموى (ج 1، ص 41) رستاق را نزد ايرانيان همچون سواد در بين مردم بغداد دانسته و آن را مشتمل بر قريه ها و كشتزارهايى و كوچك تر از استان* و كوره وصف كرده است. از نوشته او برمى آيد كه در دوره اسلامى، ايرانيان واژه رستاق را بسيار به كار مى برده اند. بااين همه اين واژه خيلى زود در بيشتر سرزمينهاى اسلامى مانند ماوراءالنهر، ارمينيّه (ارمنستان)، جزيره (در شمال بين النهرين) و شام نيز رواج يافت (← بَلاذرى، ص 284؛ ابن حوقل، ص 217؛ اصطخرى، ص 54؛ مقدسى، ص 222، 255؛ ابن عديم، ج 1، ص 139).جغرافى دانان مسلمان رستاق را در معانى و مفاهيم مختلفى به كار برده و حتى برخى از آنان، زيرمجموعه هاى رستاق و ترتيب قرارگرفتن آنها را نيز متفاوت ذكر كرده اند. اين تعدد معانى از آنجا ناشى مى شود كه برخى جغرافى دانان، به ويژه در ايران، به جاى رستاق اصطلاحات ديگرى به كار برده اند كه معناى روشن يا دست كم معيّن واحدى ندارند و اين كار بر پيچيدگى مفهوم رستاق افزوده است. يكى از اين اصطلاحات ناحيه است (← ابن حوقل، ص 366). درواقع چون ناحيه عمومآ براى اطلاق بر محدوده اى معيّن، فارغ از چندوچون آن، به كار مى رفته، استعمال آن در معنى رستاق ابهاماتى را پديد آورده است. چنان كه مافَروّخى (از علماى قرن پنجم) در محاسن اصفهان (ص 16) آورده است: «برستاق رُوَيدَشت قرية تسمّى ورزنه» كه در ترجمه فارسى آن از ابوالرضا آوى (ص 35ـ36) رستاق در اين جمله، ناحيه ترجمه شده است. گاه نيز ناحيه و رستاق را مغاير هم آورده اند، چنان كه قمى در تاريخ قم (ص 57)، رستاق را واحدى بزرگ تر از آن و مشتمل بر چند ناحيه دانسته است. در اين كتاب تصريح شده است كه : «رستاق يعنى دو سه ناحيت كه به جنب يكديگر باشند و اسم رستاق بر مجموع آن جارى گردانند و گويند رستاق فلان».در منابع فارسى، به ويژه در ترجمه هاى فارسى، روستا معادل رستاق آمده است؛ ازجمله تركيب «رساتيق سمرقند» در المسالك و الممالك اصطخرى (ص 321) و در برگردان فارسى اين اثر در سده ششم (ص 251)، به «روستاهاى سمرقند» ترجمه شده است.صرف نظر از اين اختلافات، به نظر مى رسد بيشتر جغرافى دانان رستاق را كوچك تر از كوره* و شامل چند قريه (← ده*) دانسته اند (← ابن خرداذبه، همانجا؛ ابن رسته، ص 158ـ159؛ ياقوت حموى، همانجا)، چنان كه ابن خرداذبه (همانجا) در گزارشى درباره اصفهان كوره اصفهان را متشكل از هفده رستاق و هر رستاق آن را شامل 365 قريه دانسته است (نيز ← يعقوبى، ص 272ـ 273). به نوشته مقدسى (ص 228)، اهميت هر كوره ناشى از عظمت رستاقهاى آن بوده و نه حاصل كثرت شهرهاى آن و ازاين رو كوره هاى مُعظم و آبادى چون نيشابور و بخارا بر كوره هايى چون زَبيد (در تهامه يمن) و هَجَر (در عربستان) ــبا وجود داشتن شهرهاى زيادــ برترى داشته اند.بنابر تعريف رستاق، هسته اوليه هر رستاق يك يا چند ده بود كه يكى از آنها به عنوان مركز يا قصبه* آن رستاق انتخاب مى شد. گاه يك رستاق علاوه بر دِهها، شامل چند شهر و زمينهاى زراعتى پيرامون آنها (ضِياع، جمعِ ضَيْعه) نيز بود، چنان كه رستاق خابور، به گفته ابن حوقل (ص 217)، شامل شهرها و اعمال بسيار بود يا رستاقهاى سِنجار، باقَرْدَى و بازَبْدى ضيعه هاى نيكو داشتند.گاه يك رستاق همنام قصبه (يا قريه) مركزى اش بود، مانند رستاق پَنجيكَت* در ماوراءالنهر (← اصطخرى، ص 321)، و گاه نيز نامش برگرفته از نام يكى از ضيعه هاى مشهورش بود، چنان كه رستاق اردستان در كوره اصفهان نامش را از يكى از ضيعه هايش گرفته بود كه زيبايى و شكوه آن شهرت داشت (← ابن رسته، ص 153). در مواردى نيز نام رستاق برگرفته از شهرى در زيرمجموعه اش بود، چنان كه شهرهايى مانند كران، خوزستان و فوشجان رستاقهايى همنام خود داشتند (← ابن حوقل، ص 267ـ268).دانسته ها درباره مساحت و حدود تقريبى رستاقها نيز بسيار اندك است. چون هر رستاق يك تا چندصد ده را شامل مى شد (← قمى، ص 56؛ ياقوت حموى، ذيل «فره»)، برخى از رستاقها بسيار كوچك و برخى ديگر بسيار بزرگ بودند؛ چنان كه رستاق دَرغَم در سمرقند ده فرسخ × چهار فرسخ وسعت داشت (← اصطخرى، ص320) و رستاق ديگرى فقط شامل يك قريه و زمينهاى پيرامون آن بود.با سقوط عباسيان (حك : 132ـ656) و روى كارآمدن ايلخانيان (حك : ح 654ـ ح 750)، واژه رستاق، به رغم كاربرد در برخى منابع عربى و فارسى (← ابوالفداء، ص 64ـ65، 361ـ362؛ حِمْيَرى، ص 43، 156، 186، 594ـ 595؛ حافظ ابرو، ج 2، ص 91، 117)، كم كم فراموش شد. اين واژه با اينكه خاستگاهى ايرانى داشته، حتى در كتاب جغرافيايى حمداللّه مستوفى (متوفى 750)، كه به زبان فارسى تأليف شده، بسيار به ندرت به كار رفته است (← ص 139، 161، 187). پس از روى كارآمدن صفويان (حك : ح 907ـ1135) در ايران، با آنكه كمابيش در منابعى رستاق تقريبآ جاى خود را به اصطلاح بلوك* داد (← افوشته يى، ص 492؛ مستوفى بافقى، ج 3، ص 879؛ فسائى، ج 2، ص 1600)، اصطلاح رستاق به كار رفته است. امروزه، در اصطلاحات تقسيمات كشورى ايران دهستان* واحدى تقريبآ مشابه رستاق است.به نظر مى رسد در منابع از سده نهم به بعد، رستاق به جز كاربرد اصطلاحى، بيشتر در اسم خاص برخى از مكانها، به تنهايى يا تركيبى، به كار رفته است، از جمله كورشيده رستاق، كَلارستاق، نَمارستاق، اَهلُم رستاق، چالوسه رستاق، اِشتادرستاق، تريته رستاق، ناتله رستاق در گيلان و مازندران (براى نمونه ← خواندمير، ج 1، ص 186، ج 2، ص 407؛ مرعشى، ص 21، 39ـ40، 53، 213، 277؛ لاهيجى، ص 93، 378؛ شيخعلى گيلانى، ص 96، 105)؛ شاه آباد رستاق و رستاق در يزد؛ و رستاق در كشور عمان (← مستوفى بافقى، ج 1، ص 122؛ طرب نايينى، ص 262، 531، 581).
منابع : ابن حوقل؛ ابن خرداذبه؛ ابن رسته؛ ابن عديم، بغية الطلب فى تاريخ حلب، چاپ سهيل زكار، بيروت ?] 1408/ 1988[؛ ابن منظور؛ اسماعيل بن على ابوالفداء، تقويم البلدان، قاهره 1427/2007؛ محمدبن احمد ازهرى، تهذيب اللغة، ج 9، چاپ عبدالسلام هارون، قاهره ]بى تا.[؛ ابراهيم بن محمد اصطخرى، كتاب مسالك الممالك، چاپ دخويه، ليدن 1870، چاپ افست 1927؛ همان، ترجمه فارسى قرن پنجم/ ششم هجرى، چاپ ايرج افشار، تهران 1340ش؛ محمودبن هدايت اللّه افوشته يى، نقاوة الآثار فى ذكر الاخيار: در تاريخ صفويه، چاپ احسان اشراقى، تهران 1373ش؛ بَلاذرى (بيروت)؛ على بن زيد بيهقى، تاريخ بيهق، چاپ احمد بهمنيار، ]تهران 1361ش[؛ عبدالملك بن محمد ثعالبى، فقه اللغة، چاپ جمال طلبه، بيروت 1414/1994؛ عبداللّه بن لطف اللّه حافظ ابرو، زبدة التواريخ، چاپ كمال حاج سيدجوادى، تهران 1380ش؛ حمداللّه مستوفى، نزهة القلوب؛ محمدبن عبدالمنعم حِمْيَرى، الروض المعطار فى خبر الاقطار، چاپ احسان عباس، بيروت 1984؛ خواندمير؛ شيخعلى گيلانى، تاريخ مازندران، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1352ش؛ محمدجعفربن محمدحسين طرب نايينى، جامع جعفرى: تاريخ يزد در دوران نادرى، زندى و عصر سلطنت فتحعلى شاه، چاپ ايرج افشار، تهران 1353ش؛ حسن بن حسن فسائى، فارسنامه ناصرى، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران 1382ش؛ حسن بن محمد قمى، كتاب تاريخ قم، ترجمه حسن بن على قمى، چاپ جلال الدين طهرانى، تهران 1361ش؛ كارنامه اردشير بابكان = كارنامك ى ارتخشيرى پاپكان، چاپ و ترجمه محمدجواد مشكور، تهران 1369ش؛ على بن شمس الدين لاهيجى، تاريخ خانى: شامل حوادث چهل ساله گيلان از 880 تا 920 قمرى، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1352ش؛ مُفَضَّل بن سعد مافَرّوخى، كتاب محاسن اصفهان، چاپ جلال الدين حسينى طهرانى، تهران 1312ش؛ همان: ترجمه محاسن اصفهان، به قلم حسين بن محمدبن ابى رضا آوى، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران 1328ش؛ مجمل التواريخ و القصص، چاپ سيف الدين نجم آبادى و زيگفريد وبر، نكارهاوزن 1378ش؛ ظهيرالدين بن نصيرالدين مرعشى، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، چاپ محمدحسين تسبيحى، تهران 1345ش؛ محمدمفيدبن محمود مستوفى بافقى، جامع مفيدى، چاپ ايرج افشار، تهران 1340ـ1342ش، چاپ افست 1385ش؛ مقدسى؛ ناصرخسرو، سفرنامه حكيم ناصرخسرو قباديانى مروزى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1363ش؛ محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قبادى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران 1363ش؛ ياقوت حموى؛ يعقوبى، البلدان.
/ الهام امينى كاشانى /