رجعت، آموزه اى دينى نزد اماميه درباره بازگشت برخى درگذشتگان به دنيا، پيش از رستاخيز. رجعت از ريشه «رج ع» در لغت به معناى بازگشت و در اصطلاح به معناى بازگشت گروهى از مردگان به دنيا پس از مرگ، هم زمان با قيام حضرت مهدى عج اللّه تعالى فرجه الشريف و پيش از قيامت است (← خليل بن احمد؛ جوهرى؛ ابن منظور، ذيل «رجع»). اين معناى اصطلاحى به مثابه آموزه اعتقادى اماميه، از قديم شناخته بوده است؛ چنان كه به عنوان نمونه در گزارش كشّى (ج ۱، ص ۳۲۶) از پرسش جدلى ابوحنيفه و پاسخ مطايبه آميز مؤمن الطاق به وى، اشتهار اصحاب پيروان امام صادق عليه السلام در باور به امر رجعت ديده مى شود. همچنين خوارزمى (متوفى ۳۸۷) در مقدمه مفاتيح العلوم (ص ۲ـ۳) به مناسبت بيان ضرورت آگاهى از معانى اصطلاحات علوم مختلف، واژه رجعت را مثال زده و معانى مختلف آن را در كاربردهاى گوناگون نشان داده و سپس گفته اين واژه نزد متكلمان شيعه به معناى بازگشت امام پس از مرگ يا پس از غيبت است. البته از نظر شيعيان، بر اساس روايات، رجعت به معناى زنده شدن گروهى از مؤمنان و كافران و بازگشت دوباره آنان به دنيا پس از ظهور حضرت مهدى است و به خلاف قول خوارزمى، ظهور امام پس از غيبتْ رجعت نيست. درواقع، مسئله رجعت و ظهور امام عصر دو رويداد متفاوت است. ضمن آنكه اگر ظهور پس از غيبت را رجعت بدانيم، شواهدى از اين باور در ميان غيرشيعيان نيز گزارش شده است. مشهورترين مورد، گزارش منابع تاريخى از روز رحلت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم است، كه عمر با قاطعيت و تهديد اظهار داشت پيامبر نمرده، بلكه همانند موسى بن عمران عليه السلام نزد پروردگار خود رفته است و پس از چندى رجعت خواهد كرد (اشاره او به آيه ۱۴۲ سوره اعراف بود كه ناظر به غيبت چهل روزه حضرت موسى از ميان پيروانخود است). البته با رسيدن ابوبكر، كه در خانه اش در خارج از مدينه به سر مى برد، و گفتگوى آن دو و يادآورى آيه ۳۰ سوره زمر، عمر رحلت پيامبر را پذيرفت (← ابن سعد، ج ۲، ص ۲۶۶؛ طبرى، تاريخ، ج ۲، ص ۴۴۲ـ۴۴۳).متكلمان و محدّثان امامى در قطعى بودن اعتقاد رجعت اتفاق نظر دارند (براى نمونه ← ابن بابويه، ۱۳۷۱ش، ص۶۰؛ مفيد، المسائل السروية، ص ۳۲؛ همو، اوائل المقالات، ص ۴۶، ۷۸؛ علم الهدى، ج ۱، ص ۱۲۵). از نظر آنان رجعت، و به تعبيرديگر كَرَّه، خاص برخى از كسانى است كه يا مؤمن خالص بوده اند يا كافر خالص و ديگران تا روز قيامت بازگشتى نخواهند داشت (← همانجاها).صورتهايى از اعتقاد به رجعت را مى توان در يهوديت و مسيحيت يافت. مثلا در عهد عتيق به زنده شدن بنى اسرائيل و حكومت داوود پيامبر (← صحيفه حزقيال نبى، :۲۱ ۲۷ـ۳۷) و بيدارشدن بسيارى از كسانى كه در خاك آرميده اند، در آخرالزمان (صحيفه دانيال نبى، ۳:۱ـ۱۲) اشاره شده و همچنين در عهد جديد بر رجعت پيروان عيسى عليه السلام تأكيد (رساله اول پولس رسول به تسّالونيكيان، ۱۴:۴)، و از زنده شدن نيكان و سلطنت حضرت عيسى در قيامت اول، پيش از قيامت دوم (مكاشفه يوحنّا، :۴ ۶ـ۲۰)، سخن گفته شده است.رجعت و بازگشت به جهان مادى با حيات مجدد در روز رستاخيز شباهت دارد، با اين تفاوت كه رجعت برخلاف قيامت، عام نيست، موقت است و قبل از قيامت به وقوع مى پيوندد؛ ولى چون همه مذاهب اسلامى وقوع معاد و حشر جسمانى را باور دارند، لازم است امكان رجعت را نيز بپذيرند. همچنين از مؤيدات و دلايل امكان رجعت، بلكه از دلايل وقوع آن، وقوع مواردى از بازگشت به دنيا در امم گذشته است، كه قرآن برخى از آنها را گزارش كرده است (براى نمونه ← بقره: ۲۵۹؛ آل عمران : ۴۹؛ براى مستنداتى ديگر از اين دست ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۱۵ـ۱۲۰؛ نيز براى اشاراتى مبنى بر زنده شدن برخى از مردگان بنابر مشيت الهى در عهدين ← كتاب اول پادشاهان، :۱۷ ۱۷ـ۲۳؛ كتاب دوم پادشاهان، :۴ ۳۲ـ۳۷؛ انجيل متى، ۱۸:۹ـ ۲۶؛ انجيل مرقس، :۵ ۲۱ـ۴۳؛ انجيل لوقا، :۷ ۱۱ـ ۱۷، :۸ ۴۰ـ۵۶؛ انجيل يوحنّا، :۱۱ ۱ـ۴۴؛ نيز ← ادامه مقاله). در استدلال بر امكان رجعت، به قدرت مطلق خدا نيز استناد شده است (براى نمونه ← علم الهدى، ج ۱، ص ۱۲۵، ج ۳، ص ۱۳۵؛ نيز ← مجلسى، ج ۵۳، ص ۷۲).مستندات قرآنى بحث رجعت دو گونه است: گونه اول ــچنان كه اشاره شدــ آياتى است حاكى از وقوع رجعت در امتهاى پيشين، كه متكلمان امامى آنها را مستندى قوى بر امكان رجعت دانسته اند و با توجه به اينگونه آيات و نيز بر اساس حديثى از پيامبر اكرم مبنى بر وقوع همه رخدادهاى امتهاى پيشين در اين امت، بر وقوع رجعت استدلال كرده اند (براى حديث مذكور ← ابن شاذان، ص ۴۲۶ـ۴۲۷؛ تِرمِذى، ج ۴، ص ۱۳۵؛ حاكم نيشابورى، ج ۱، ص ۱۲۹). گفتنى است كه نخستين بار امام رضا عليه السلام در پاسخ سؤال مأمون درباره رجعت به اين حديث نبوى احتجاج كردند (← ابن بابويه، ۱۳۸۴ش، ص ۴۱۲). گونه دوم آياتى است كه مى توان از آنها به طور مستقل وقوع رجعت پيش از وقوع قيامت را استنباط كرد، با اين توضيح كه آيات قرآن كريم فقط بر صحت و قطعيت رجعت در امت اسلام دلالت دارند و از چگونگى رجعت و خصوصيات آن در آنها سخنى به ميان نيامده است و براى دريافت جزئيات اين واقعه، همچون جزئيات معاد، بايد به احاديث معصومان عليهم السلام مراجعه كرد.آيات گونه اول بدين قرارند: آيات ۵۵ و ۵۶ سوره بقره اشاره به رجعت عده اى از قوم موسى دارد كه خواستار ديدار خدا بودند و چنين خواست ناروايى سبب نزول عذاب بر آنان شد و براثر صاعقه اى مردند. سپس خداوند به آنان حيات دوباره بخشيد. در اين آيه به روشنى مرگ و زنده شدن شمارى از انسانها ذكرشده و مفسران اتفاق دارند كه هفتاد تن از قوم بنى اسرائيل كه براثر صاعقه اى آسمانى جان خود را از دست داده بودند، به اراده الهى به دنيا رجعت كردند (براى نمونه ← طبرى، جامع؛ فخررازى؛ سيوطى؛ آلوسى، ذيل آيه؛ براى توجيه و توضيح رشيدرضا درباره آيه و نقد آن ← ادامه مقاله). آيات ۷۲ و ۷۳ سوره بقره نيز داستان فردى را آورده كه به دست خويشان خود مخفيانه به قتل رسيده بود و قاتلانش فرد ديگرى را به ارتكاب قتل متهم كرده بودند. خداوند به حضرت موسى وحى كرد كه به خويشان او فرمان دهد گاوى را با مشخصاتى معيّن ذبح كنند و قسمتى از بدن آن را به بدن فرد مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى كند. به اين ترتيب، فرد مقتول زنده شد و جنايتكار واقعى را معرفى كرد و دوباره مرد. در ميان مفسران اختلاف نظرى در اصل داستان و شرح اين آيات نيست (براى نمونه ← طبرى، جامع؛ زمخشرى؛ بيضاوى؛ سيوطى، ذيل آيه؛ براى توجيه و توضيح رشيدرضا درباره آيه و نقد آن ← ادامه مقاله). آيه ۲۴۳ سوره بقره به رجعت گروهى انبوه از بنى اسرائيل اشاره مى كند كه از ترس طاعون و براى فرار از مرگ، به جاى ماندن و يارى رساندن به مردم، از سرزمين خود خارج شدند، اما به تقدير و حكم نافذ خداوند همگى مردند. سپس به دعاى ارمياى نبى، آنان به دنيا رجعت كردند و مرگشان با اجل طبيعى رسيد. مفسران بر زنده شدن مجدد اين افراد نيز اتفاق دارند (براى نمونه ← طبرى، جامع؛ فخررازى؛ قرطبى، ذيل آيه؛ براى توجيه و توضيح رشيدرضا درباره آيه و نقد آن ← ادامه مقاله). آيه ۲۵۹ سوره بقره زنده شدن و رجعت يكى از پيامبران را بيان مى كند كه با مشاهده قريه اى ويران و متروك و ديدن آثار مرگ و نيستى در آن، درحالى كه قدرت الهى را باور داشت با شگفتى از خود پرسيد چه كسى اين مردگان را حيات دوباره مى بخشد. خداوند او را ميراند و پس از صد سال دوباره زنده كرد. نام اين پيامبر را در منابع عُزير نوشته اند (← طبرى، جامع؛ زمخشرى؛ فخررازى؛ قرطبى، ذيل آيه؛ براى توجيه و توضيح رشيدرضا درباره آيه و نقد آن ← ادامه مقاله). آيه ۴۹ سوره آل عمران و آيه ۱۱۰ سوره مائده به معجزات حضرت عيسى عليه السلام و از جمله آنها، زنده كردن مردگان به اذن خداوند اشاره كرده است.بر اساس آنچه در تفاسير نقل شده است، مردگانى كه عيسى به اذن خدا زنده كرد، به دنيا رجعت كردند و بعد به اجل طبيعى مردند (براى نمونه ← طوسى، التبيان؛ زمخشرى؛ فخررازى، ذيل مائده: ۱۱۰؛ طبرى؛ طبرِسى؛ سيوطى، ذيل آل عمران: ۴۹؛ براى توجيه و توضيح رشيدرضا درباره اين آيات و نقد آن ← ادامه مقاله).چنان كه گفته شد، متكلمان امامى به پيروى از امام رضا، بر اساس اين گونه آيات، وقوع رجعت در امتهاى قبلى را باور دارند و با استناد به حديث پيش گفته از پيامبر اكرم به وقوع رجعت در آينده معتقدند (← ابن بابويه، ۱۳۸۴ش، ص ۴۱۲؛ همو، ۱۳۷۱ش، ص۶۰ـ۶۲؛ مجلسى، ج ۵۳، ص ۵۸ ـ۵۹).گونه دوم آيات مورد استناد شيعيان، ناظر به وقوع رجعت در آينده است، از آن جمله است آيات ۸۲ و ۸۳ سوره نمل. موضوع آيه ۸۲ نشانه هاى پيش از قيامت و خروج «دابة الارض» است. مفسران در اينكه خروج دابة الارض از علائم پيش از قيامت است، اتفاق نظر دارند (براى نمونه ← فخررازى؛ بيضاوى؛ طباطبائى، ذيل آيه؛ نيز براى مصداق دابة الارض و كيفيت مكالمه با انسانها ← شاه آبادى، ص ۲۷ـ۳۲؛ دابة الارض*). در آيه ۸۳ از زمانى ياد شده است كه در آن از ميان هر امت گروهى كه آيات الهى را تكذيب كرده اند، بر انگيخته مى شوند. در تفسير اين آيه گفته شده است، چون روز قيامت همه انسانها محشور مى شوند، پس قيامت غير از روزى است كه گروه خاصى در آن محشور مى شوند. بنابراين، طبق اين آيه عده اى از انسانها قبل از قيامت برانگيخته مى شوند و اين همان رجعت است (← ابن بابويه، ۱۳۷۱ش، ص ۶۲ـ۶۳؛ مجلسى، ج ۵۳، ص۴۰؛ شاه آبادى، ص ۳۲؛ طباطبائى، همانجا؛ نيز براى تفصيل بحث ← عقيقى كرمانشاهى، ص۱۶۰ـ۱۸۴). به علاوه، در آيه ۸۷ همين سوره نفخ صور ذكر شده و نفخ صور نيز از وقايع پيش از قيامت است. اين قراين حاكى از آن است كه حشر گروهى از انسانهاى تكذيبگر آيات خدا، حادثه اى است كه پيش از قيامت و رستاخيز روى خواهد داد (← طباطبائى، همانجا؛ نيز براى آيات دالّ بر حشر عمومى در قيامت ← بقره: ۲۰۳؛ آل عمران : ۱۵۸؛ انعام: ۲۲؛ كهف: ۴۷؛ مؤمنون: ۷۹؛ فصّلت: ۱۹؛ ق: ۴۴).در آيات ۳۸ و ۳۹ سوره نحل به تحقق وعده حق الهى اشاره شده است كه به موجب آن آنچه محل اختلاف بوده، تبيين خواهد شد. ابن بابويه (متوفى ۳۸۱؛ ۱۳۷۱ش، ص ۶۳)، تعبير «لِيُبَيِّنَ» را در آيه ۳۹ دالّ بر رجعت دانسته و معتقد است تبيين، ناظر به روشن شدن امر در دنيا است، نه در آخرت (نيز ← عياشى؛ فيض كاشانى، ذيل آيه).شمارى از مفسران آيه ۹۵ سوره انبياء را كه طبق آن مردم ديارى كه بر اثر گناه نابود شدند به دنيا باز نخواهند گشت، مستندى قوى بر رجعت دانسته اند. چراكه همه مذاهب اسلامى اتفاق نظر دارند كه در قيامت همه درگذشتگان زنده مى شوند تا حسابرسى شوند، پس بازگشت كسانى كه به عذاب الهى درگذشته اند در قيامت نفى نشده، بلكه بازگشت آنها در زمان رجعت نفى شده است (براى نمونه ← قمى، ج ۲، ص ۷۵ـ۷۶؛ فيض كاشانى، ذيل آيه؛ نيز ← حلّى، ص ۴۲؛ مجلسى، ج ۵۳، ص ۵۲؛ براى تفصيل بحث در اين باره و رد نظر منكران رجعت ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۰۹ـ۱۱۴).در آيه ۸۵ سوره قصص خطاب به پيامبر اسلام آمده است آن كس كه قرآن را بر تو واجب كرد، تو را به جايگاهت باز مى گرداند (لَرادُّكَ الى مَعادٍ). در تفسير اين آيه گفته شده است كه بر رجعت رسول گرامى اسلام دلالت دارد (← قمى، ج ۲، ص ۱۴۷؛ مجلسى، ج ۵۳، ص ۴۶، ۵۶، ۶۱).درباره دلالت آيه ۱۱ سوره غافر بر رجعت، كه در آن به دو بار ميراندن و دو بار زنده كردن اشاره شده، اختلاف نظر هست. برخى معتقدند ميراندن پس از برخوردارى از نعمت حيات است، و خداوند بعد از ميراندن اول دوباره زنده مى كند و اين آيه صريحآ دلالت بر رجعت دارد (← عقيقى كرمانشاهى، ص۱۶۰؛ قس طوسى، التبيان، ذيل آل عمران: ۱۶۹). همچنين درباره آيه ۳۹ سوره يونس گفته شده مراد از آنچه منكران به آن علم نداشتند و تكذيبش كردند، رجعت است (قمى، ج ۱، ص ۳۱۲).رجعت از آموزه هاى مسلّم شيعه است و چون خبر از وقوع آن از سنخ اخبار غيبى است، اثبات يا نفى آن فقط بايد مستند به خبر وحيانى (قرآن و حديث معتبر) باشد. البته، علماى اماميه بر اِخبار از امر رجعت اتفاق دارند و اين اتفاق نشان مى دهد قطعآ احاديث معتبر در اين باب از معصومان روايت شده است (زنجانى، ص ۱۳ـ۱۴). شمارى از محدّثان، مجموعه روايات رجعت را متواتر دانسته اند (براى نمونه ← حرّعاملى، ص ۳۱ـ۳۳، ۴۲۸ـ۴۳۰؛ مجلسى، ج ۵۳، ص ۱۲۲ـ۱۲۴)، كه منظور از آن تواتر* معنوى يا اجمالى است (← زنجانى، ص ۱۵ـ۱۶). يكى ديگر از دلايل صحت اعتقاد به رجعت اجماع دانسته شده و مراد از آن اجماع محصَّل است كه موجب قطع و جزم مى شود، نه اجماع منقول (← همان، ص ۹ـ۱۰). اجماع مورد نظر اجماعى است كه به جهت مسلّم بودن نزد همه شيعيان، از آموزه هاى ضرورىِ مذهب تلقى شده است. به علاوه، بنا بر برخى روايات شيعى اعتقاد به آموزه رجعت از لوازم ايمان به شمار مى رود (براى نمونه ← مجلسى، ج ۵۳، ص ۹۲، ۱۲۱، ۱۲۳؛ زنجانى، همانجا). ابن بابويه با استناد به حديثى از امام صادق عليه السلام اعتقاد به رجعت را از مشخصات پيروان مذهب اهل بيت عليهم السلام دانسته است (← مجلسى، ج ۵۳، ص ۱۲۱، به نقل از ابن بابويه در صفات الشيعة). كثرت روايات، مؤيد آموزه رجعت به عنوان يكى از معتقدات مسلّم اماميه است (براى تقسيم بندى رواياتى كه چگونگى رجعت را بيان مى كنند ← سعادت پرور، ص ۱۹۹ـ۲۲۴، ۲۲۹ـ۲۳۱). بااين همه، به دليل تخصصى بودن اين آموزه گفته شده رجعت از مقولات ضرورى نزد محدّثان است و معلوم نيست ضرورى شيعه (اماميه) باشد (← شبيرى زنجانى، ص ۳۵). براين اساس، هنگامى كه برخى اشخاص در دهه ۱۳۱۰ش آموزه رجعت را انكار كردند و جمعى از شيعيان از مرجع تقليد وقت در قم، آيت اللّه عبدالكريم حائرى يزدى (متوفى ۱۳۱۵ش)، در اين باره استفتا كردند، ايشان ضمن تأكيد بر اعتقاد خود به رجعت، عدم اعتقاد به آن را خروج از دين يا خروج از مذهب ندانست (← همايون، سال ۱، ش ۵، بهمن ۱۳۱۳، ص ۱؛ مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، ص ۳۳۴ـ ۳۳۵؛ نيز براى اوضاع فرهنگى ـ دينى در آن دوره ← جعفريان، ص ۱۰۱۷، پانويس ۳).اهميت اعتقاد به رجعت براى شيعيان تا اندازه اى است كه در شمار زيادى از دعاهاى شيعى اعتقاد به رجعت ائمه عليهم السلام، تصديق و بر اقرار به آن و دعا براى رجعت در زمان قيام حضرت مهدى تأكيد شده است (← ابن قولويه، ص ۴۱۹، ۵۵۰؛ ابن بابويه، ۱۴۰۴، ج ۲، ص ۶۰۹ـ۶۱۷؛ طوسى، تهذيب الاحكام، ج ۶، ص ۶۶، ۹۹، ۱۰۱؛ همو، مصباح المتهجّد، ص ۲۸۹، ۶۷۰، ۷۲۱ ،۷۲۵، ۷۸۹؛ كفعمى، ص ۵۵۱).بر اساس روايات، رجعت همگانى نيست، بلكه خاص كسانى است كه مؤمن خالص (مَن مَحَّضَ الايمان محضآ) يا كافر خالص (مَن مَحَّضَ الكفر محضآ) بوده اند (← مفيد، المسائل السروية، ص ۳۲؛ مجلسى، ج ۵۳، ص۶۱). اولين رجعت كننده به دنيا حسين بن على عليه السلام خواهد بود (← مجلسى، ج ۵۳، ص ۳۹، ۴۶، ۶۳ـ۶۴، ۱۰۲). رسول خدا و امام على نيز از رجعت كنندگان اند (← همان، ج ۵۳، ص ۳۹) و حضرت على چندين رجعت خواهد كرد (← همان، ج ۵۳، ص ۴۲ـ۴۳، ۴۷ ، ۷۴ـ۷۵، ۹۰). حضرت عيسى، كه طبق آيه ۵۵ سوره آل عمران خدا روح او را ستانده است (← طبرى، جامع؛ سيوطى، ذيل آيه)، نيز به زمين خواهد آمد و پشت سر حضرت مهدى نماز خواهد خواند (ابن بابويه، ۱۳۷۱ش، ص ۶۲). در روايات از برخى ديگر از رجعت كنندگان نيز نام برده شده است (← مفيد، الارشاد، ج ۲، ص ۳۸۶؛ مجلسى، ج ۵۳، ص۹۰ـ۹۱؛ نيز براى رواياتى مبنى بر زمان وقوع رجعت ← مجلسى، ج ۵۳، ص ۵۹ ـ۶۰).برخى متكلمان و فلاسفه متأخر اماميه، در پى پرسشها و مناقشات عقلى درباره آموزه رجعت كه هم عده اى از دانشمندان اهل سنّت و هم عده اى از مؤلفان شيعى مطرح كرده بودند، علاوه بر اثبات عقلانى بودن رجعت، كوشيده اند ضرورت وقوع آن را نيز به روش عقلى اثبات يا ابهامات و اشكالات عقلى آن را رفع كنند. براى نمونه سيدابوالحسن رفيعى قزوينى (ص ۳ـ۱۲) بر اساس چند اصل حِكْمى بر ضرورت وقوع رجعت استدلال كرده است (نيز ← عابدى شاهرودى، ۱۳۸۸ش الف، ص ۴۴ـ ۶۷). استدلال وى به اين قرار است كه روح به واسطه ربط ذاتىِ قوه روحانى و قوه مادى طبيعى، پيوند ذاتى با بدن عنصرى (مادى) دارد. به طوركلى، طبايع عوالم عُلوى و سِفلى تحت نفوذ روح اعظم اند و به همين قياس، طبيعت بدنِ عنصرى تحت نفوذ نفس ناطقه (روح جزئى) است، ضمن آنكه بين اين دو (روح اعظم و روح جزيى) تفاوتهايى هم هست. به علاوه، نفس از بدن قوى تر است و استعلاى وجودى بر آن دارد و بدن از نفس ضعيف تر و مقهور آن است، و اين قسم ارتباط ميان نفس و بدن از شئون ذاتى نفس است. ازاين رو، در مرگ طبيعىِ محسوس هم، چون نفس باقى است، ممكن نيست ارتباط نفس با بدن عنصرى از ميان رود. همچنين، هر حقيقتى داراى اثر و خاصيتى مخصوص خود است كه نشان دهنده جايگاه وجودى و مرتبه هستى اوست. بر اين اساس، اثر وجودى پيامبر خاتم وائمه عليهم السلام، كه در مرتبه نفس كليه الهيه اند، تعليمو تربيت انسانهاست و معناى خاتميت آن است كه شخصخاتم قوه به كمال رساندن و تعليم همه مراتب مختلف بشرىو رساندن نفوس آنان در بُعد كمال علمى و عملى از قوهبه فعل محض تا روز رستاخيز را داراست. مقام امامت همكه خلافت از مقام خاتم النبيين است، در سعه نفس و قوهتعليم عمومى و تهذيب روحانى با وى مشاركت دارد؛ زيرا، معناى امامت و خلافت از مقام خاتميت، ادامه دادنِ تعليم عمومى و حفظ علوم و آداب درخور آن تعليم عمومى است كه از جانب پيامبر تشريع شده است. درواقع، در نهاد پيامبرخاتم و وارثانِ مقام آن حضرت، قوه تعليم عمومى افرادمعاصر و غير معاصر آنان تا زمان انقراض دوران عالم طبيعىقرار داده شده و اين ناشى از مرتبه وجودى آنهاست. ديگر اينكه، آثار اين مرتبه وجودى بايد امكان بروز داشته باشدوگرنه خلاف حكمت خالق و اتقان صنع است. به ضرورت عقل، محال است مبدأ طبيعى و قوه اثر در كمون موجودىقرار داده شود و در عين حال موجبات منع دائم از پيدايشآن اثر در نظام عالم نيز ايجاد شود و اين فعل هرگز از حكيم صادر نمى شود. بنابراين، چون كمال و تهذيب نفوس انسانها تاكنون محقق نشده است، رجعت ــ يعنى رجوع ارواح و نفوس ناطقه مقدس حضرت خاتم النبيين و ائمه طاهرين به بدنهاى عنصرى و جسدهاى دنيوى خويش ــ نه فقط ممكن، بلكه به ضرورت عقل واجب است تا اثر وجودى آنها تحقق تام يابد.شاه آبادى (ص ۳۵ـ۳۸) استدلال ديگرى براى ضرورت وقوع رجعت آورده است. او با استناد به آياتى از قرآن كه متضمن تأكيد بر حكمت آفرينش شب و روز است، استدلال كرده كه خداوندى كه از موجبات زندگانى جسمانى در عالم مُلك فروگذار نكرده است، ممكن نيست درخواست ارواحى را كه استعداد و استدعاى فلاح و رستگارى دارند براى بازگشت به اين عالم، فرو گذارد. خداوند حكيم كه به استعداد و توانايى كمال يابى نفوس واقف است، لزومآ آنها را به دنيا باز مى گرداند تا به كمال لايق خود برسند. وى رجعت را هم شامل عترت و هم شامل امت دانسته و معتقد است شرط رجعت امت برخوردارى از استعداد كمال است و چون كمال حقيقى انسان، اسلام و كمال اسلام، ولايت است، ايمان به مظهر اتمِّ ولايت بر همگان واجب مى شود و همه مستعدان كمال بايد به آن ايمان آورند. پس چنان كه كسى از مستعدان كمال پيش از ايمان به آن بميرد، لزوماً بايد به دنيا باز گردد تا به كمال مطلوب خود برسد. به اين ترتيب، شاه آبادى حتى بر وجوب رجعت مستعدان كمال از افراد امم قبل هم تأكيد كرده و معتقد است آنان بايد به دنيا رجعت كنند تا حقيقت دعوت نبى خاتم و عترت او را دريابند و با ايشان بيعت كنند و اين امر فقط با فرض رجعت محقق مى شود.طباطبائى (ج ۱، ص ۲۰۶ـ۲۰۹، ج ۲، ص ۱۰۷) در اثبات رجعت، با اين توضيح كه رجعت مصداق بازگشت از فعل به قوه نيست، محال بودن آن را نفى كرده است. سپس با اشاره به تجرد نفس، رجعت را براى آنان كه در زندگى دنيوى به كمالى كه استعداد آن را داشته اند، نرسيده اند، يا آنان كه در برزخ پس از مرگ آمادگى كمال بيشترى را يافته اند، ممكن دانسته است. به اين معنا كه اين افراد به دنيا باز مى گردند و در سيرى صعودى به سوى كمال به فعليت حقيقى خود نايل مى شوند.نبايد ناديده گرفت كه رجعت از اعتقادات درون دينى و درون مذهبى است و بنابراين نيازى نيست بر لزوم وقوع آن دليل عقلى اقامه شود، بلكه با فرض اثبات نقلى وقوع آن، كافى است اين امر عقلاً محال نباشد و ممكن باشد.گروهى از كسانى كه مسئله رجعت را در كتب خود بررسى كرده اند، اشكالات چندى را درباره اين آموزه مطرح كرده اند : برخى رجعت را لغو و عبث دانسته و گفته اند فايده رجعت دفع باطل و نصرت حق است. اگر رجعت كننده اهل باطل و در ستيز با حق باشد، فايده مورد انتظار بر آن مترتب نخواهد شد و اگر اهل حق و صلاح باشد در زمان رجعت، اهل حق براى اقامه حق و از ميان بردن باطل بسيارند و ديگر به وجود فرد رجعت كننده نيازى نيست. در پاسخ گفته اند منحصردانستن فايده رجعت به دفع باطل و نصرت حق، مستندى ندارد. اگر وقوع رجعت، همان گونه كه در تعاليم شيعه مطرح است، اثبات شود، مانند همه افعال الهى حكيمانه خواهد بود؛ زيرا خدا حكيم على الاطلاق است، فعل عبث از او سر نمى زند و افعال او خير محض است. همانگونه كه زندگى دنيايى براى انسانها عبث و بيهوده نيست، رجعت و بازگشت به دنيا هم عبث و بيهوده نيست و حكمتهايى بر آن مترتب است. مثلاً، ممكن است فرد رجعت كننده در دوران رجعت كمالات بيشترى به دست آورد و بر معرفت خود بيفزايد؛ و افزون براين، رجعت او هم به منزله حجتى بر خلق و هم برهانى بر معاد خواهد بود. همچنين ممكن است فرد رجعت كننده از برخى اعمال گذشته اش توبه كند و از عقوبت اخروى رهايى يابد. گاهى نيز رجعت يك شخص براى تحقق مقصود از رجعت فردى ديگر است؛ مثل اينكه از رجعت كننده حقى از حقوق ضايع شده باشد و بايد ضايع كننده آن حق نيز رجعت كند تا آن حق استيفا شود، از اين قبيل است رجعت قاتل براى قصاص شدن. در اين صورت، رجعت قاتل عبث نيست و براى استيفاى حق مقتول است. حتى براى قاتل هم مفيد است و از عذاب اخروى او مى كاهد (براى تفصيل اشكال و نقد آن ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۳۳ـ۴۳؛ نيز براى بيانى ديگر از اين اشكال و پاسخ آن ← عابدى شاهرودى، ۱۳۸۸ش ب، ص ۶۹ـ۷۰، ۸۳ـ۸۴). همچنين اين اشكال مطرح شده كه چه بسا فرد قاتل يا رجعت كنندگان ديگرى كه از كفار و مستحق عقاب دائم بوده اند، پس از رجعت و بازگشت به دنيا توبه كنند و اين با استحقاق عقاب دائم كه در قرآن و تعاليم دينى بر آن تأكيد شده، در تناقض و از اين رو باطل است. در پاسخ گفته شده است كه زندگى پس از رجعت با زندگى دنيا قبل از مرگ، همسانى همه جانبه ندارد و بنابراين، اگر كسى به سبب سلوك خاصى در زندگى دنيا عذاب دائم اخروى را براى خود رقم زده باشد و بنا به حكمت الهى به دنيا رجعت كند، حتى اگر توبه كند توبه او پذيرفته نمى شود. پرسش گروهى از معتزليان از شيخ مفيد اين بوده كه چه بسا افرادى همچون يزيد و شمر و ابن ملجم پس از رجعت به اطاعت امام حق گردن نهند؛ در اين صورت، برخلاف عقيده شيعيان، نبايد از اين افراد برائت جست. شيخ مفيد در پاسخ ابتدا قول به رجعت را توقيفى دانسته و سپس دو پاسخ به آن ضميمه كرده است: نخست آنكه، چون اين اشخاص قدرت بر ايمان دارند، عقلا ايمان آوردن آنها محال نيست. اما خلود اينان در دوزخ مستند به ادله سمعى است، و در احاديث ائمه اطهار عليهم السلام نيز بر برائت جستن از آنها تا پايان دنيا سفارش شده و بنابراين، شكى در بدفرجامى آنها نداريم و به تعبير ديگر، به سوء اختيار آنها در مقابل حق پس از رجعت يقين مى يابيم (← مفيد، الفصول المختارة، ص ۱۵۳ـ ۱۵۵). در قرآن نيز آياتى حاكى از سوء اختيار قطعى برخى كافران وجود دارد، مانند آيه ۱۱۱ سوره انعام، آيه ۲۲ـ۲۳ سوره انفال، قول خدا به ابليس در آيه ۷۸ و ۸۵ سوره ص و آيات ۱ـ ۳ سوره مَسَدّ. به علاوه، خداوند كافران را در رجعت به دنيا بر مى گرداند تا از آنها انتقام گرفته شود؛ بدين معنا كه اين بازگشت به دنيا با زيستن متعارف متفاوت است و، ازجمله، در چنين وضعى توبه پذيرفته نيست؛ همچنان كه فرعون در حال غرق شدن گفت خدايا به تو ايمان آوردم، اما توبه اش پذيرفته نشد (← يونس: ۹۰ـ۹۱)، زيرا ايمان در چنين وضعى برايش نفعى نداشت. توبه و پشيمانى براى اهل آخرت نيز سودى ندارد و حكمت الهى با قبول توبه در وضع «الجاء» سازگار نيست (مفيد، همانجا). به علاوه، در آيات ۲۷ و ۲۸ سوره انعام خداوند خبر داده كه اهل عقاب، حتى اگر به دنيا بازگردند، باز به كفر و عناد خود ادامه خواهند داد با آنكه در قبرهاى خود مشاهداتى از عذاب اليم داشته اند (همان، ص ۱۵۵ـ۱۵۷؛ همو، تصحيح اعتقادات الامامية، ص۹۰).برخى به استناد عبارت «حرامٌ على قريةٍ اهلكناها اَنهم لايَرْجِعون» در آيه ۹۵ سوره انبياء، چنين استنباط كرده اند كه بازگشت گروه نابودشده، كه طبيعتآ كافران اند، بر اساس نص صريح قرآن ممنوع است. اين افراد آيه را اينگونه تفسير كرده اند كه قضاى حتم خداوند بر اين جارى شده كه اين مردگان به دنيا برنگردند، مگر بعد از انقراض عالم و برپاشدن قيامت (← فريد تنكابنى، ص ۲۰۷ـ۲۰۹). گاهى نيز با استناد به آيه ۹۹ـ ۱۰۰ سوره مؤمنون و آياتى ديگر كه طبق آنها خداوند تقاضاى مشركان را پس از مرگ و مشاهده سرنوشتشان، براى بازگشت به دنيا اجابت نمى كند، رجعت را باطل دانسته اند (براى نمونه ← شريعت سنگلجى، ص ۲۷، ۲۹؛ فريد تنكابنى، ص ۲۰۹ـ۲۱۲). در پاسخ گفته شده بازگشت همه كافران ممنوع نشده است، بلكه فقط از گروهى سخن گفته شده كه به عذاب الهى گرفتار و نابود شده اند و آيه بر ممنوع بودن بازگشت همه كافران و گناهكاران، از جمله آنان كه به اجل طبيعى درگذشته اند و نيز افرادى كه كافر نيستند، دلالت ندارد (براى تفصيل پاسخ ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۸۶ـ۱۰۹؛ طارمى راد، ص۷۰ـ۷۲). آيه ۹۹ـ۱۰۰ سوره مؤمنون نيز درباره كسانى است كه آرزوى رجعت مى كنند تا شايد عمل صالحى را كه پيشتر ترك كرده بودند به جا آورند و از عذاب الهى وارهند، اما خدا مى داند كه اين افراد چنانچه بازگردند، خلاف اين آرزوى خود عمل خواهند كرد. بنابراين، در اين آيه علت اجابت نشدن درخواست رجعت اين افراد، واقعى نبودن درخواستشان است، نه مُحال بودن مضمون سؤال. بنابراين، اين آيه وقوع رجعت را به طور كلى نفى نمى كند. از سوى ديگر، هدف از رجعتِ مورد بحث، انجام دادن عمل صالح نيست، بلكه رجعت، پاداش دنيايى شمارى از مؤمنان و كيفر اين جهانى گروهى از كافران است و نفى رجعت كافران در اينگونه آيات مستلزم نفى معناى شيعى رجعت نيست (← عقيقى كرمانشاهى، ص۸۰ـ۱۱۴).برخى مخالفان نيز عقيده رجعت را برگرفته از اعتقادات غاليان (فريد تنكابنى، ص ۱۱۵، ۱۲۰ـ۱۲۱، ۱۲۴، ۱۲۶)، يا برساخته فردى يهودى الاصل موسوم به عبداللّه بن سبا دانسته اند (براى انتقاداتى از اين دست ← همان، ص ۸۷ـ۸۸). در پاسخ گفته شده چنين انتسابى مستند نيست و اعتقاد به رجعت بر اساس دلايل قرآنى و احاديث متواتر است (براى نقد آراى عبدالوهاب فريد ← زنجانى، ص ۱۶ـ۲۱؛ عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۸۴ـ۲۳۳؛ نيز براى روايات دالّ بر رجعت در منابع اهل سنّت ← طبسى، ۱۴۲۱، ص ۵ـ۲۰). افزون براين، در اصل وجود شخصى به نام عبداللّه بن سبا ترديد جدّى شده و مطالب منتسب به عبداللّه بن سبا نيز از طريق سيف بن عمر تميمى در ميان مورخان و راويان نقل و منتشر شده است كه به گواهى عالمان رجال، شخصى دروغ پرداز، حديث ساز و متهم به كفر و زندقه بوده و احاديث وى درخور اعتماد و استناد نيست (براى اقوال عالمان رجال اهل سنّت درباره سيف بن عمر ← عسكرى، ج ۱، ص ۷۱ـ۷۶؛ براى توضيحات بيشتر ← عبداللّه بن سبا*).برخى در استمرار تكليف پس از رجعت تشكيك كرده و معتقدند تكليف با مردن ساقط مى شود و ممكن نيست افراد زنده شده در رجعت دوباره مكلف شوند. در پاسخ گفته اند در حقيقت شرط تكليف آن است كه مكلف زنده باشد و كسى كه پس از مردن، در اين دنيا زنده شود شرط تكليف (زنده بودن) در او موجود است و روشن است كه رجعت با تكليف منافات ندارد. برخى نيز منافات داشتن رجعت را با تكليف از آن رو دانسته اند كه غرض از تكليف امتحان بندگان است و با مرگ، زمان امتحان وى سپرى مى شود. بنابراين، مقام هر فردى بر اساس اعمالى كه پس از بلوغ تا هنگام مرگ انجام داده است، معيّن مى شود و از آن پس جايى براى امتحان مجدد وى باقى نخواهد ماند. در پاسخ گفته شده گرچه رتبه و مقام بندگان در پرتو تكاليف معلوم مى شود، مقصود و غرض اصلى از تكليف پرورش و تربيت بندگان است تا در پرتو آن به خير و مصلحت امور واجب دست يابند و از بدى و مفسده امور حرام دور شوند. مراتب انسانى نامحدود است، بنابراين انسان به هر مرتبه از ترقى و تعالى كه برسد امكان ترقى و تعالى بعدى باقى خواهد بود و هر فردى پس از مرگ آرزو دارد برگردد و تلاش بيشترى كند تا به مقامات والاترى دست يابد و خسارت گذشته را جبران كند. حال اگر فردى به دنيا رجعت كند، باز مكلف خواهد بود و براثر عمل به تكليف، به مقام والاترى خواهد رسيد. درواقع، تكليف براى ترقى است نه براى امتحان، و امكان پيشرفت و ترقى در رجعت هست، و رجعت با تكليف منافاتى ندارد. حتى اگر غرض اصلى از تكليف امتحان بندگان هم باشد، باز با رجعت منافاتى ندارد؛ زيرا امتحان دوباره رجعت كننده منع عقلى ندارد. حتى گفته شده چه بسا ممكن است تكاليف در هنگام رجعت شديدتر و اثر تكاليف نيز قوى تر باشد (براى تفصيل اين اشكال و پاسخ آن ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۸ـ۳۱).برخى رجعت را بر خلاف سنّت عمومى الهى در خلقت انسانها دانسته اند (← فريد تنكابنى، ص۱۱۰ـ۱۱۳). در پاسخ گفته شده است كه كشف سنّتهاى الهى، كه تخلف ناپذير است، از راه استقرا و گردآورى شواهد به دست نمى آيد، بلكه مصاديق سنّت الهى فقط از طريق وحى شناخته مى شود. ازاين رو، نمى توان به استناد آنچه به عادت تجربه شده، يعنى عدم بازگشت مردگان به دنيا، مدعىِ قطعى بودن و تخلف ناپذيرىِ جريان عدم بازگشت به دنيا شد (← عقيقى كرمانشاهى، ص ۴۳ـ۴۷). همچنين، چنان كه پيشتر ذكر شد، در امتهاى گذشته نيز شمارى از انسانها بعد از مردن به دنيا باز گشته اند (براى منابع غير شيعى اهل سنّت از زنده شدن برخى افراد پس از مرگ ← طبسى، ۱۴۲۱، ص ۵ـ۲۰).چنان كه در بحث از دلايل عقلى رجعت اشاره شد، برخى رجعت را به اين دليل ناممكن دانسته اند كه معتقدند رجعت مستلزم بازگشت از فعل به قوه است و اين با حكمت الهى سازگار نيست (← فريد تنكابنى، همانجا). اما رجعتِ مقبول و منظور اماميه با رجعت به معناى بازگشت به مراحل نخستين حيات، كه مستلزم تناسخ و باطل است، يكى نيست. مطابق آموزه رجعت در تعاليم شيعه، فردى كه رجوع مى كند، هيچ يك از جهات فعليت يافته او به حال قوه برنمى گردد. گفتنى است كه عالمان شيعه بر تفاوت ميان رجعت و تناسخ بسيار تأكيد و همواره تناسخ را رد كرده اند (← ابن بابويه، ۱۳۷۱ش، ص ۶۳؛ طوسى، تهذيب الاحكام، ج ۳، ص ۴۷). از نظر اماميه، فرد رجعت كننده با همان فعليتها كه جهان را ترك كرده به دنيا بازمى گردد و روح متكامل او در همان بدنى وارد مى شود كه از آن مفارقت يافته است (براى تفصيل بحث و تفاوت رجعت با تناسخ ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۲ـ۱۸، ۵۵ـ۵۶؛ طارمى راد، ص ۵۸ـ۶۲؛ طبسى، ص ۱۲۹؛ نيز براى برداشتى متفاوت از مفهوم رجعت ← بهبودى، ص ۳۸۹ـ۴۱۴، با اين ملاحظه كه اين برداشت هم با سياق روايات همخوانى ندارد و هم به عقيده تناسخ باز مى گردد). همچنين، گفته شده بازگشت از فعل به قوه ذاتآ محال نيست و اگر حكمت و مصلحت الهى بازگشت چيزى را از فعل به قوه اقتضا كند، آن امر محقق خواهد شد. اما براى اين امر شرايط و عللى لازم است و روشن است كه شرايط بازگشت انسان به مراحل قبلى اش از قبيل نطفه، مضغه و جنين، هيچگاه حاصل نخواهد شد (← عقيقى كرمانشاهى، ص ۴۸ـ۶۶؛ براى بيانى ديگر از اين اشكال و پاسخ آن ← عابدى شاهرودى، ۱۳۸۸ش ب، ص ۹۱ـ۹۸).گاهى رجعت را مستلزم اعاده معدوم و محال و باطل دانسته اند. در پاسخ گفته اند روح با مرگ معدوم نمى شود، بلكه از عالم دنيا به عالم ديگر منتقل مى شود. ازاين رو، بازگشت روح در رجعت به اين دنيا، اعاده معدوم نيست (براى اين اشكال و رد آن ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۶۶ـ۷۶).برخى گفته اند چون زمان از مشخصات اشياى مادى است، اگر فردِ درگذشته رجعت كند بايد زمان زندگى قبلى او هم بازگشت كند؛ در غير اين صورت، فرد رجعت كننده همان فرد اول نخواهد بود. چون بازگشت زمان قبلى ممتنع است، رجعتِ فرد درگذشته نيز ممكن نخواهد بود. اين اشكال را موجه ندانسته و گفته اند زمان مدخليتى در تشخص اشيا ندارد، بلكه به منزله ظرف است. هر كس به وجدان درمى يابد كه همان فردى است كه در گذشته بوده است. فرد رجعت كننده نيز به وجدان درمى يابد كه همان شخصى است كه قبلا بوده و درواقع تغييرى در شخصيت او حاصل نمى شود (← عقيقى كرمانشاهى، ص ۷۶ـ۸۰؛ نيز براى بيانى ديگر از اين اشكال ← عابدى شاهرودى، ۱۳۸۸ش ب، ص ۷۲ـ۷۴، ۸۵ـ۸۸).گاهى نيز مخالفان رجعت، آيات متضمن امكان رجعت را تأويل كرده اند، همچون آيه ۵۶ سوره بقره (ثُمَّ بَعَثناكُم مِن بَعدِ مَوتكم)، كه مراد از برانگيختن همراهان موسى را، گسترش نسل آنان يا بعثت انبيا دانسته اند. حتى احتمال داده اند كه مراد از موت در آيه شريفه ازهوش رفتن بر اثر صاعقه، يا نادانى و جهالت آن افراد در درخواست رؤيت حق تعالى باشد (← رشيد رضا، ج ۱، ص ۳۲۲؛ فريد تنكابنى، ص ۲۱۵ـ۲۱۶؛ نيز ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۲۱ـ۱۳۱). در تأويل آيه ۷۲ـ۷۳ سوره بقره نيز گفته اند بنابر آنچه در تورات آمده است، هرگاه در سرزمينى فرد مقتولى يافته شد كه قاتلش ناشناخته مانده است، اهل آن سرزمين بايد گوساله ماده اى را ذبح كنند و بزرگان و پيران آن سرزمين نزد گوساله ذبح شده گرد آيند و دستشان را بر فراز گوساله بشويند و بگويند كه ما در اين خون ريزى سهمى نداشتيم و هر كس از اين كار امتناع كرد، قاتل خواهد بود (← رشيدرضا، ج ۱، ص ۳۴۷ـ۳۵۱؛ عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۳۹ـ۱۴۰). در تأويل آيه ۲۴۳ سوره بقره، كه به نقل داستان كسانى مى پردازد كه از ترس طاعون از سرزمين خود گريختند، گفته اند غرض آيه تمثيل است و مراد آن است كه بر جماعتى از مردم دشمنانى قدرتمند كه هدفشان استيلا و حاكميت بر آنان بود، هجوم آوردند، اما آنها از استقلال خود پاسدارى نكردند و از بيم مرگ در گروهى چند هزار نفره سرزمين خود را ترك كردند و با فرار خود به ذلت و خوارى افتادند و دشمنان بر آنان چيره شدند. اين ذلت و خوارى براى آنها به منزله مرگ بود تا آنكه پس از چندى خدا آنان را دوباره زنده كرد و روح شورش و قيام و دفاع از حق را در آنان دميد. به اين ترتيب، زنده شدن دوباره آنها به اين معنا است كه توانستند حقوق خود را از متجاوزان باز پس گيرند و در آزادى زندگى كنند (← رشيدرضا، ج ۲، ص ۴۵۸ـ۴۵۹). آيه ۲۵۹ سوره بقره را نيز كه به بيان ماجراى مرگ و زنده شدن پيامبرى از بنى اسرائيل پس از صد سال مى پردازد، تأويل كرده اند به اينكه مراد از مرگ در اين آيه، ازدست دادن حواس ظاهرى همراه با بقاى اصل حيات است. به اين معنا كه انسان زنده مدتى طولانى را بدون حس و درك به سر مى برد و پس از آن به حال عادى بازمى گردد (← همان، ج ۳، ص ۴۹ـ۵۰؛ عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۳۳ـ۱۳۶). در تفسير آيات مبتنى بر زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسى، به ويژه آيه ۴۹ سوره آل عمران، گفته اند اينگونه آيات دلالت بر آن دارد كه به حضرت عيسى عليه السلام دستور داده شده بود اينگونه احتجاج كند، اما اينكه آيا چنين مواردى به وقوع پيوسته يا خير، نيازمند نقل معتبر و قابل استناد است (← رشيدرضا، ج ۳، ص ۳۱۱ـ۳۱۲؛ عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۳۶ـ۱۳۹). در پاسخ به اينگونه تأويلات، اجمالاً گفته شده اين سخنان با آراى مشهور مفسران، كه تفصيل آن گذشت، در تعارض است و همه اين بيانات از باب تفسير به رأى بوده و در حديث نبوى از آن منع شده است (براى تفصيل رد اين اقوال ← عقيقى كرمانشاهى، ص ۱۲۱ـ۱۴۳؛ طارمى راد، ص ۲۲ـ۳۸؛ نيز براى سياهه اى از اشكالات رجعت و پاسخ آنها ← طارمى راد، ص ۵۵ـ۷۵؛ عابدى شاهرودى، ۱۳۸۸ش ب، ۶۹ـ۹۹؛ طبسى، ۱۳۸۹ش، ص ۱۲۹ـ۱۳۷).چون آموزه رجعت بين علماى شيعه، امرى كاملا مسلّم و پذيرفته شده بوده، برخى شيعيان به گمان اينكه رجعت منافى با تكليف است، اخبار رجعت را به رجعتِ دولت و شوكتِ شيعيان، بدونِ رجوعِ اشخاص تأويل كرده اند (براى گزارشى از اينگونه تأويلات ← مفيد، اوائل المقالات، ص ۴۶، ۷۸؛ علم الهدى، ج ۱، ص ۱۲۶؛ نيز ← مجلسى، ج ۵۳، ص ۵۹، كه در روايتى منقول از امام رضا عليه السلام، رجعت به «بازگشت حق به اهل آن» تفسير شده است). حرّ عاملى (متوفى ۱۱۰۴؛ ص ۳۵) نيز نظير همين مطلب را به برخى از معاصران خود نسبت داده است. در اين ميان، نصيرالدين طوسى (متوفى ۶۷۲) از منظر معتقدات اسماعيلى، ضمن پذيرش لفظ رجعت، آن را بازگشت و ظهور امامى ديگر از نسل امام پيشين تفسير كرده است (← روضه تسليم، ص ۱۵۸، ۱۹۴ـ۱۹۵؛ براى تفصيل نظر خواجه ← عمادى حائرى، ص ۱۷۴ـ۱۷۷).اعتقاد به رجعت در ميان فرقه هاى غالى نيز وجود داشته، كه نزد بسيارى از آنها مفهومى همانند تناسخ داشته است (← اشعرى، ص ۴۵؛ نوبختى، ص ۳۶ـ۳۷). بنابر گزارشهاى تاريخى، در زمان امام على عليه السلام گروهى از مردم به رجعت آن حضرت اعتقاد داشته اند (← نوبختى، ترجمه فارسى، مقدمه مشكور، ص صدوچهل ويك ـ صدوچهل ودو، كه به رد ابن عباس بر گروهى از مردم عراق كه چنين اعتقادى داشته اند اشاره مى كند). پس از درگذشت محمدبن حنفيه (← اشعرى، ص۵۰؛ نوبختى، ص ۴۱ـ۴۲)، رحلت امام موسى كاظم (اشعرى، ص۹۰؛ نوبختى، ص۸۰) و رحلت امام حسن عسكرى (اشعرى، ص ۱۰۷) نيز برخى از فرقه هاى شيعه معتقد به رجعت و بازگشت دوباره آنان به دنيا بوده اند (براى عقيده رجعت در ميان فرقه هاى غالى ← اشعرى؛ نوبختى، همانجاها؛ تبصرة العوام، ص ۱۸۷؛ براى تفصيل عقايد غاليان ← عمادى حائرى، ص ۱۷۲؛ نيز ← نوبختى، ترجمه فارسى، مقدمه مشكور، ص صدوچهل ودو، كه نقل مى كند گروهى در آسياى مركزى ــ ظاهرآ از غير شيعيان ــ هنوز در انتظار رجعت قُثْم بن عباس اند كه در فتوحات اسلامى در سال ۵۷ در سمرقند كشته شد).به دليل اهميت آموزه رجعت نزد شيعيان و اشكالاتى كه مخالفان همواره بر آن وارد كرده اند، در قرون مختلف چه به صورت مستقل و چه در ضمن بحث از غيبت كتابهايى درباره آن يا در رد مخالفان آن نوشته شده است. در دوره هايى كه شيعيان مجالى براى نگارش و بيان نظر خود داشته اند يا هنگامى كه مخالفان در اين آموزه ترديد كرده اند، عالمان شيعى بيشتر به آن توجه و درباره آن تأليف كرده اند. در برخى دوره ها نيز شبهه چندانى درباره آن مطرح نبوده است و عالمان و نويسندگان ضرورتى براى طرح اين آموزه شيعى نديده اند. براى مثال در قرون چهارم و پنجم، عالمانى چون شيخ صدوق و شيخ مفيد در تأليفات خود به تبيين و اثبات آموزه رجعت و گاه رد آراى منكران پرداختند. همچنين در دوران حكومت شيعىِ صفوى، عالمان شيعه ديگر بار فرصتى براى نشر و ترويج عقايد خود يافته اند و آثار چندى در اين باره نگاشته اند. در دوران اخير نيز پس از طرح جدّى شبهاتى چند درباره رجعت و نگارش آثارى در رد آن، عالمان شيعى كتابهايى در اثبات اين آموزه و رد شبهات مخالفان نگاشته اند (براى گزارشى از آثار درباره رجعت ← حرّعاملى، مقدمه رسولى محلاتى، ص ۳ـ۸؛ جعفريان، ص ۱۰۱۷ـ۱۰۱۸، پانويس ۳).
منابع : علاوه بر قرآن و كتاب مقدس؛ محمودبن عبداللّه آلوسى، روح المعانى، بيروت: داراحياء التراث العربى، ]بى تا.[؛ ابن بابويه، الاعتقادات، چاپ عصام عبدالسيد، قم ۱۳۷۱ش؛ همو، عيون اخبارالرضا عليه السلام، قم ۱۳۸۴ش؛ همو، كتاب مَن لايَحضُرُه الفقيه، چاپ على اكبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛ ابن سعد؛ ابن شاذان، الايضاح،چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران ۱۳۵۱ش؛ ابن قولويه، كامل الزيارات، چاپ جواد قيومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛ ابن منظور؛ سعدبن عبداللّه اشعرى، كتاب المقالات و الفرق، چاپ محمدجواد مشكور، تهران ۱۳۶۱ش؛ محمدباقر بهبودى، معارف قرآنى، تهران ۱۳۸۴ش؛ عبداللّه بن عمر بيضاوى، انوارالتنزيل و اسرارالتأويل، المعروف بتفسير البيضاوى، مصر ۱۳۳۰، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام، منسوب به سيدمرتضى بن داعى حسنى رازى، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران: اساطير، ۱۳۶۴ش؛ محمدبن عيسى تِرمِذى، سنن الترمذى و هوالجامع الصحيح، ج ۴، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بيروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ رسول جعفريان، جريان ها و سازمان هاى مذهبى ـ سياسى ايران: از روى كارآمدن محمدرضاشاه تا پيروزى انقلاب اسلامى، سالهاى ۱۳۲۰ـ ۱۳۵۷، تهران ۱۳۹۰ش؛ اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربية، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بيروت ]بى تا.[، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛ محمدبن عبداللّه حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، چاپ يوسف عبدالرحمان مرعشلى، بيروت ۱۴۰۶؛ محمدبن حسن حرّعاملى، كتاب الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، چاپ هاشم رسولى محلاتى، با ترجمه احمد جنتى، تهران ۱۳۶۲ش؛ حسن بن سليمان حلّى، مختصر بصائرالدرجات، نجف ۱۳۷۰/۱۹۵۰؛ خليل بن احمد، كتاب العين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم ۱۴۰۹؛ محمدبن احمد خوارزمى، مفاتيح العلوم، مصر ۱۳۴۲؛ محمد رشيدرضا، تفسيرالقرآن الحكيم المشتهر باسم تفسيرالمنار، ]تقريرات درس [شيخ محمد عبده، مصر، ج ۱، ۱۳۷۳/۱۹۵۴، ج ۲ـ۳، ۱۳۶۷؛ ابوالحسن رفيعى قزوينى، مجموعه رسائل و مقالات فلسفى حكيم متألّه علامه سيدابوالحسن رفيعى قزوينى، تصحيح غلامحسين رضانژاد (نوشين)، تهران ۱۳۸۶ش؛ روضه تسليم، يا، تصورات، ]منسوب به[ محمدبن محمد نصيرالدين طوسى، تصحيح و ترجمه انگليسى جلال حسينى بدخشانى، لندن: ]مؤسسه مطالعات اسماعيليه[، ۲۰۰۵؛ زمخشرى؛ احمد زنجانى، ايمان و رجعت (نسخه پيش از انتشار، موجود در بنياد دايرة المعارف اسلامى)؛ على سعادت پرور، الشموس المضيئة فى الغيبة و الظهور و الرجعة، ]تهران [۱۴۱۶؛ سيوطى؛ محمدعلى شاه آبادى، رشحات البحار، چاپسنگى ]تهران ۱۳۶۰[؛ موسى شبيرى زنجانى، «شرح حال و دوران زندگى آية اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (م ۱۳۵۵) در كلام آية اللّه حاج سيدموسى شبيرى زنجانى دام ظلّه»، ]تدوين[ محمدجواد شعبانى مفرد، كتاب شيعه، سال ۳، ش ۱ (بهار و تابستان ۱۳۹۱)؛ محمدحسن شريعت سنگلجى، محوالموهوم، ]تهران [۱۳۲۳ش؛ حسن طارمى راد، رجعت: از ديدگاه عقل، قرآن، حديث، قم ۱۳۷۷ش؛ طباطبائى؛ طبرِسى؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ همو، جامع؛ نجم الدين طبسى، رجعت از نظر شيعه، قم ۱۳۸۹ش؛ همو، الرجعة فى احاديث الفريقين، ]قم ۱۴۲۱[؛ محمدبن حسن طوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن، چاپ احمد حبيب قصيرعاملى، بيروت ]بى تا.[؛ همو، تهذيب الاحكام، چاپ حسن موسوى خرسان، بيروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛ همو، مصباح المتهجّد، بيروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛ على عابدى شاهرودى، «اثبات عقلى رجعت»، در رفعتحكمت: انديشه نامه آيت اللّه علامه سيدابوالحسن رفيعى قزوينى (ره)، به كوشش محمدعلى اردستانى، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ۱۳۸۸ش الف؛ همو، «نقد شبهات رجعت»، در همان، ۱۳۸۸ش ب؛ مرتضى عسكرى، عبداللّه بن سبأ و اساطير اُخرى، بيروت ۱۴۱۲/۱۹۹۱؛ غلامعلى عقيقى كرمانشاهى، دلائل الرجعة، يا، ايمان و رجعت، كرمانشاه ۱۳۲۳ش؛ على بن حسين علم الهدى، رسائل الشريف المرتضى، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۰۵ـ۱۴۱۰؛ محمد عمادى حائرى، «يك ايده در امتداد دو اعتقاد: خواجه نصيرالدين طوسى و آموزه رجعت»، آينه ميراث، دوره جديد، سال ۸، ش ۲ (پاييز و زمستان ۱۳۸۹)؛ محمدبن مسعود عياشى، كتاب التفسير، چاپ هاشم رسولى محلاتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱، چاپ افست تهران ]بى تا.[؛ محمدبن عمر فخررازى، التفسيرالكبير، قاهره ]بى تا.[، چاپ افست تهران ]بى تا.[؛ عبدالوهاب فريدتنكابنى، اسلام و رجعت، تهران ?] ۱۳۵۵[؛ محمدبنشاه مرتضى فيض كاشانى، تفسيرالصافى، چاپ حسين اعلمى، تهران ۱۴۱۶؛ محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، بيروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛ على بن ابراهيم قمى، تفسيرالقمى، چاپ طيب موسوى جزائرى، قم ۱۴۰۴؛ محمدبن عمر كشّى، اختيار معرفة الرجال، المعروف برجال الكشى، ]تلخيص[ محمدبن حسن طوسى، تصحيح و تعليق محمدباقربن محمد ميرداماد، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۰۴؛ ابراهيم بن على كفعمى، المصباح، چاپ سنگى ]تهران[ ۱۳۲۱، چاپ افست قم ۱۴۰۵؛ مجلسى؛ مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست: اسناد و گزارش هايى از آيات عظام نائينى، اصفهانى، قمى، حائرى و بروجردى، ۱۲۹۲ تا ۱۳۳۹ شمسى، به كوشش محمدحسين منظور الاجداد، تهران: شيرازه، ۱۳۷۹ش؛ محمدبن محمد مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، قم : دارالمفيد، ]بى تا.[؛ همو، اوائل المقالات، چاپ ابراهيم انصارى، بيروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛ همو، تصحيح اعتقادات الامامية، چاپ حسين درگاهى، بيروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛ همو، الفصول المختارة من العيون و المحاسن، ]اختيار على بن حسين علم الهدى[، چاپ على ميرشريفى، بيروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛ همو، المسائل السروية، چاپ صائب عبدالحميد، قم ۱۴۱۳؛ حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعة، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۵۵/۱۹۳۶؛ همان، ترجمه فارسى با حواشى و تعليقات از محمدجواد مشكور،تهران ۱۳۵۳ش.
/ مريم كيانى فريد /