راوى، روايتگر و نقل كننده شعر، لغت، داستان، و حديث. اين مقاله مشتمل است بر: ۱) واژگان ۲) در ادبيات عربى ۳) در ادبيات فارسى ۴) در قرآن و حديث
۱) واژگان. راوى واژه اى عربى و مشتق از رَوى و مصدر روايت است. «ة» در كلمه راوية براى مبالغه است و بر كثرت دلالت مى كند (ابن دُرَيد، ج ۲، ص ۸۰۹، ذيل «روى»). روايت، پيش از آنكه مدلولى علمى ـ ادبى داشته باشد، بر معنايى مادّى و حسى دلالت مى كرد. راويه در اصل بر حيوانى اطلاق مى شد كه آب حمل كند (خليل بن احمد، ج ۸، ص ۳۱۱، ذيل «روى»؛ ابن دريد، ج ۱، ص ۲۳۵، ذيل «روى»؛ ازهرى، ذيل «روى»). از كهن ترين موارد به كارگيرى واژه راويه و جمع آن رَوايا در اين معنا در شعر عربى، سروده ابوطالب بن عبدالمطلب، عموى پيامبر (← ص ۱۲۵، بيت ۱) و لَبيدبن ربيعه (شاعر مُخَضْرم عرب؛ ← شرح ديوان لبيدبن ربيعة العامرى، ص ۱۹۶) است. در فرهنگ لغتهاى فارسى نيز راويه به همان معناى اصلى عربى آمده است (براى نمونه ← غياث الدين رامپورى؛ شاد، ذيل «راوية»). معناى ديگرى كه به طور مجازى براى راويه به كار مى رفته مَشك يا توشه دانى بوده كه روى حيوان حمل مى شده است. جاحظ (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹، ج۱،ص۳۳۳) اين معنا را به صراحت بيان كرده و مأخذ به كارگيرى واژه راوى را در شعر و حديث، همين امر دانسته است. اهل بلاغت نيز به كارگيرى راويه را در معنى مشك يا توشه دان از باب مجاز با علاقه مجاورت گفته اند (← سكّاكى، ص ۱۵۵؛ خطيب قزوينى، ص ۲۹۷؛ تفتازانى، ص ۳۵۵). در متون فارسى نيز ناصرخسرو (۱۳۶۳ش، ص ۷۹) و مولوى (ج ۲، دفتر سوم، ص ۱۷۹، بيت ۳۱۳۹، ۳۱۴۷ـ ۳۱۴۸) راويه را به معنى مشك به كار برده اند. اَعْشى (شاعر عصر جاهلى؛ ص ۳۲۳، بيت ۳۷) در سروده اى، رواة، جمع راوى، را به معنى نگهبانان اسب آورده است (نيز ← خليل بن احمد، همانجا). سپس در تطور معنايى، راويه بر حيوانى اطلاق شد كه علاوه بر آب، چيزهاى ديگرى را نيز حمل كند (← ثعلب، ۱۳۸۴، ص ۲۹۱). زمخشرى (ذيل «روى») مرغ سنگ خوارى را كه جوجه خود را حمل مى كند نيز راويه خوانده است. در حديث نبوى نيز ابرها، از باب تشبيه به شتر حمل كننده آب، «رَوايا البلاد» معرفى شده اند، چراكه ابرها آب باران را به شهرهاى گوناگون حمل مى كنند (← ابن اثير، ذيل «روى»). از ديگر معانى مجازى راوى، اطلاق آن بر بزرگانى از قوم بود كه ديه افراد قبيله را مى پرداختند (= راوية الديات؛ ← ازهرى؛ زمخشرى، همانجاها). ديگر مرحله تطور معنايى واژه راوى آن بود كه مجازآ در معنى حمل شعر و خبر به كار گرفته شد. راوى در دوره جاهليت بر كسى اطلاق مى شد كه اشعار و اخبار را حمل (= حفظ) و آنها را در مجالس و مناسبتها نقل و منتشر مى كرد (براى نمونه ها در شعر شاعران دوره جاهليت: نابغه ذُبيانى ← طبرى، جامع، ج ۱، ص ۱۵۶؛ حُمَيْدبن ثَوْر ← ابن شجرى، ص ۷۳؛ بصرى، ج ۳، ص ۱۳۷۵؛ عَميرة بن جُعَل ← ابن سلّام جُمَحى، سفر۲، ص ۵۷۳ـ۵۷۴). اطلاق روايت بر مفهوم ادبى در دو مرحله شكل گرفت. مرحله نخست، كه تا اوايل سده دوم ادامه داشت، ويژه حفظ و نقل شعر بود و بررسى و تحقيق اشعار را دربر نمى گرفت. محمدبن مُنْكَدِر (متوفى ۱۳۰) تصريح كرده كه مراد از روايت، روايتِ شعر است و به نقل كننده احاديث حكمت، عالِم اطلاق مى شده نه راوى (← ابن عبدالبَرّ، ج ۲، ص ۲۶۶). پس از استوارشدن اصول علم حديث و اِسناد احاديث در سده دوم، به ناقلان احاديث نيز راوى گفته شد (براى نمونه ← زُبَيدى، ص ۱۵، در شرح حال نضربن طاهر). ازاين به بعد بود كه مرحله دوم روايت شعر و ادب شكل گرفت و راوى افزون بر حفظ و نقل اشعار، به بررسى، شرح، و تحقيق اشعار نيز اقدام كرد (براى تفصيل ← اسد، ص ۱۸۹ـ۱۹۰؛ نيز ← ادامه مقاله). ابن فارِس (۱۴۰۴، ذيل «روى») راوى را از مصدر رَىّ به معناى سيراب شدن آورده و افزوده است كه با دگرگونى در كاربرد واژه ]از لازم به متعدى[ راوىِ علم و خبرْ به معناى سيراب كننده مخاطبان از آنها آمده است. او با اين بيان، ارتباط ميان معناى لغوى و اصطلاحى واژه راوى را بيان كرده است. معانى ديگرى كه براى مادّه «روى» نقل شده نيز با آب مناسبت دارد. روز هشتم ذيحجه را ترويه ناميده اند، زيرا حاجيان در پى تهيه و حمل آب مصرفى خود در عرفات اند (← ابن منظور، ذيل «روى»). ابر پرآب با دانه هاى درشت باران را نيز در عربى، سَحاب رَوى مى گويند (← جوهرى، ذيل «روى»). به گفته مدير شانه چى (ص ۱۲)، متعلَّق فعل روى بايد چيزى صاف و روان باشد، لذا اين واژه براى حمل آب، فكر و كلام به كار رفته است. آخرين نظريه درباره واژه راوى از آنِ شفيعى كدكنى است. او (۱۳۸۱ش، ص ۱۶۹ـ۱۷۰) بر آن است كه راوىِ فارسى از «رو» و «روانى» گرفته شده، نه از مادّه عربى «روى» كه به معنى سيراب كردن است و اينكه مى گويند فلانى درسش را روان كرده، يعنى آن را به خوبى آموخته و به حافظه سپرده است و از عهده اداى آن به بهترين وجه برمى آيد. او سپس چند شاهد ازجمله از مولوى (ج ۳، دفتر۵، ص ۱۵۹، بيت ۲۴۸۵، دفتر۶، ص ۴۲۳، بيت ۲۶۴۹) آورده كه در آنها، واژه روى به كار رفته است. گفتنى است كه شارحان مثنوى رَوى را در اين ابيات، به معانى سيراب و نو تفسير كرده يا آن را مخفّف راوى دانسته اند (← اكبرآبادى، ج۵، ص۲۱۵۲، ج ۶، ص ۲۵۰۴؛ خواجه ايوب، ج ۲، ص۱۰۵۵؛ سبزوارى، ج ۳، ص ۱۷۱، ۴۲۱؛ نيكلسون[۱] ، دفتر۵، ص ۱۸۷۲، دفتر۶، ص ۲۱۶۶؛ گولپينارلى[۲] ، دفتر۵، ص ۳۴۹، دفتر۶، ص ۳۵۹). درعين حال، اين واژه بر وزن اسم فاعل عربى است و عربى بودن اشتقاق كلمه راوى را تقويت مى كند. عده اى بر آن اند كه ايرانيان سنّت روايت را از عربها فراگرفته اند، زيرا رنگ پذيرى شعر فارسى از اصطلاحات و درون مايه هاى ادبيات عربى انكارشدنى نيست (← سميعى، ص ۴۴؛ رادمرد و آدينه، ص ۳۳)؛ اگرچه وظايف و جايگاه راوى در ادبيات فارسى بسيار گوناگون و متفاوت با ادبيات عربى و برخوردار از كاركردهايى ويژه است (← ادامه مقاله).
۲) در ادبيات عربى. تعيين آغاز روايت شعر و اخبار و ادب در دوره جاهليت ممكن نيست، زيرا راويان محفوظات خود را شفاهى نقل مى كردند و اشعار و آثار عربى را در بين قبايل مى پراكندند. كهن ترين و اصلى ترين شيوه انتشار سروده هاى عربى در دوره جاهليت و دو سده نخست اسلامى روايت راويان بوده است. به سبب اهميت شعر نزد عربها (← ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص ۲۴)، صحابه و تابعان نيز افراد را به روايت شعر ترغيب مى كردند (زبيدى، ص ۱۲). پيشينيان معتقد بودند بايد فرزندان را به روايت شعر واداشت و براى آن فوايدى قائل بودند، ازجمله روانى زبان (← ابن عبدربّه، ج ۵، ص ۲۷۴؛ ابن رشيق، ج ۱، ص۳۰). جاحظ (۱۳۶۷، ج ۳، ص ۲۸) در مقايسه بين ايرانيان و عربها، بر اين نكته تصريح كرده كه مردم عرب در دوره جاهليت اهل نگارش نبودند و با كمك حافظه سخن مى راندند. به گفته ابن قتيبه (الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۸۲)، تمام دانشها به شنيدن (سماع) نيازمندند. جرجانى (ص ۱۶) تنها طريق فراگرفتن الفاظ عربى را روايت و تنها طريق روايت را شنيدن دانسته و حفظ كردن را ملاك روايت معرفى كرده است. بديع الزمان همدانى (ص ۳۵) دو ويژگى حفظ و روايت را در يك رديف قرار داده است. در روايتى از حضرت على عليه السلام نيز حفظ كردنْ زينت روايت دانسته شده است (← كراجكى، ج ۱، ص ۲۹۹؛ بهاءالدين اربلى، ج ۳، ص ۴۹۱).
روايت شعر. با توجه به كاربرد برخى از واژگان مربوط به كتابت در اشعار دوره جاهليت و صدر اسلام، احتمال داده شده كه منابع مكتوب نيز در روايت دخيل بوده اند و بخشى از سروده هاى عربى با كتابت به نسلهاى بعد منتقل شده؛ هرچند غلبه با روايتِ سينه به سينه و شفاهى بوده است (← مارگليوث[۳] ، ص ۴۲۳ـ ۴۲۶؛ كرنكو[۴] ، ص ۲۶۱ـ۲۶۸؛ اسد، ص۶۰). كرنكو (ص ۲۶۶ـ ۲۶۸) اختلاف قرائت برخى از الفاظ در سروده هاى دوره جاهلى را به سبب كتابت دانسته است. او همچنين انتخاب برخى از قافيه هاى نادر را در شعر شاعران آن دوران به مهم تربودن چشم از گوش نسبت داده كه با كتابت سازگارتر است تا شنيدن. شوقى ضيف (۱۹۷۷، ج ۱، ص۱۴۰)، برخلاف، معتقد است كه اختلاف قرائتها در دوران تدوين اشعار، يعنى در سده دوم، پديد آمده است، نه در دوران جاهلى و شعرْ هنرى شنيدارى است نه ديدارى. به گفته لايل[۵] (عبيدبن ابرص[۶] ، مقدمه، ص ۱۱)، شعر دوره جاهلى با روايت انتقال يافته، نه با كتابت. او بعيد نمى داند كه قصايد عربى با روايت شفاهى و نقل سينه به سينه دو يا سه قرن به آيندگان انتقال يافته باشد. ابن سلّام جمحى (سفر۱، ص ۴) اخذنكردن از اهل باديه و عرضه نكردن مطالب به محضر عالمان و اكتفاكردن به نقل از كتابها را سبب ضعف اين روايات دانسته است (نيز ← ازهرى، ج ۱، ص ۳۳). ابونواس (ج ۱، ص ۳۱۱، بيت ۴، ص ۳۱۷، بيت ۲) خَلَف احمر* را ستوده، زيرا از روى نوشته روايت نكرده است. از سوى ديگر، ابوحاتِم سجستانى* را هجو كرده، زيرا به جاى روايت شفاهى و تكيه بر حافظه، از روى نوشته روايت كرده است (← ابواحمد عسكرى، ج ۱، ص ۲۳). شاعر فحل به راوى اشعار و اخبار عربى اطلاق شده و در تعيين مراتب شاعران، اين گروه از شاعرانِ راوى در درجه نخست جاى گرفته اند (← جاحظ، ۱۳۶۷، ج ۲، ص ۹؛ ابن رشيق، ج ۱، ص ۱۹۷). جرجانى (ص ۱۵) روايت را در كنار طبع نيكو و هوشمندى، يكى از اركان شعر و شاعرى دانسته است. رُؤبة بن عَجّاج* (متوفى ۱۴۵) در سروده اى، شاعرِ راوى را در بلندمرتبگى با ساحر يكى دانسته است (← ابن رشيق، همانجا). بسيارى از شاعران در آغاز كارشان، راويان شاعران پيشين بوده اند و سپس خود به شاعرى شهره شده اند؛ چنان كه امرؤالقيس* راوى ابودُؤاد اِيادى* بوده است (همان، ج ۱، ص ۱۹۸). اهميت روايت نزد شاعران از ثروت و جاه بيشتر بوده است (← ابوالفرج اصفهانى، ج۱۰، ص ۳۱۲، گفتار بشامه به خواهرزاده خود، زُهَيْر، در حال مرگ). ابن قتيبه (الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۱۳۷، ۳۲۲) و ابوالفرج اصفهانى (ج ۸، ص ۹۱) اسامى شاعرانى را آورده اند كه شاگردانشان راويانشان بوده اند. پيش از همه، اَوْس بن حَجَر* (متوفى ۹۵) است كه زُهَيْربن ابى سُلْمى* شاگرد و راوى او بوده است. شعر زهير را نيز فرزندش كعب بن زهير* و حُطَيْئه* روايت كرده اند. هُدْبَة بن خَشْرَم شاگرد و راوى سروده هاى حطيئه و جميل بن عبداللّه* شاگرد و راوى هدبه بوده است. ابوالفرج اصفهانى (همانجا) به نقل از بومُحلِّم گفته است كه آخرين فرد از اين مجموعه از شاعرانِ راوىْ كُثَيِّر عَزَّه* (متوفى ۱۰۵)، شاگرد و راوى سروده هاى جميل، بوده است. به تعبير طه حسين (۱۹۶۸، ص ۲۷۲ـ۲۷۳) و شوقى ضيف (همانجا)، مكتبِ (شعر و شاعرىِ) كاملى از شاعرانِ راوى در گروهها و حلقه هايى به شكل پياپى و متوالى در جريان بوده است و افراد هر حلقه آنچه از پيشينيان فرامى گرفتند به آيندگان مى سپردند. يكى از مهم ترين نكته ها در بررسى اين مكتبِ شعرى آن است كه شاعران و راويانِ آن از قبيله هاى گوناگونى در شرق و غرب جزيرة العرب بوده اند (← شوقى ضيف، همانجا). برخى از شاعران سروده هاى پيشينيان و هم روزگاران خود را روايت كرده اند، بدون آنكه اختصاصآ فقط راوى يك شاعر خاص باشند؛ كسانى چون طِرِمّاح بن حكيم* (متوفى ۱۰۵). اهميت اين شاعران راوى در آن است كه دانشمندان سده دوم روايت اشعار جاهلى و اخبار شاعران را از آنان فراگرفته اند (← اسد، ص ۲۲۲، ۲۲۵). گاه يك شاعر از چند شاعر روايت كرده، مثلا زهير راوى اَوْس، بشامه، و طُفَيْل غَنَوى بوده است (ابوالفرج اصفهانى، ج۱۰، ص ۳۱۲؛ آمِدى، ص ۲۴۶؛ ابن رشيق، ج ۱، ص ۱۹۸). گاه يك فرد راوىِ اشعار يك خاندان شده، مانند حطيئه كه علاوه بر روايت سروده هاى زهير، اشعار خاندان او را نيز روايت كرده است (← ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۱۵۶؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۸۲). گاهى تمام افراد يك قبيله شعرى را روايت كرده اند و آن شعر چنان بر زبان كوچك و بزرگشان بوده كه مخالفانشان آنان را هجو كرده اند، مانند قصيده معلّقه عَمروبن كلثوم* كه همه افراد قبيله تَغْلِب* آن را روايت كرده اند (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۱، ص ۵۴). گاه افراد ديگر قبايل نيز در انتشار شعر يك قبيله سهيم شده اند، زيرا در ميان آنان حافظانى بوده اند كه كارشان حفظ و نقل شعر در مجالس، بازارها و گردهماييها بوده و شعرْ تمام زندگى و دانش آنان بوده است (شوقى ضيف، ۱۹۷۷، ج ۱، ص ۱۴۴). در مواردى از افراد قبيله اى درباره شعر شاعران آن قبيله سؤال مى شده و آنان عملا راوى سروده هاى آن شاعران محسوب مى شده اند (براى نمونه ← ابوالفرج اصفهانى، ج ۳، ص ۸۳ـ۸۵، ۹۱ـ۹۳). ابوحاتم سجستانى در كتاب المُعَمَّرون (براى نمونه ← ص ۳۲، ۳۵، ۴۹) بسيارى از مطالب را از بزرگان و پيران قبايل نقل كرده است، يعنى افراد قبيله مأخذى براى روايت اخبار همان قبيله بوده اند. علاوه بر پيوند قبيله اى ميان شاعران، در برخى از موارد، يكسانى شيوه زندگى عاملى براى پيوند ميان آنان بوده است تا از يكديگر روايت كنند، مانند آنچه ميان شاعران صُعْلوك* (راهزنان)، نظير تَأَبَّط شرّآ* و شَنْفَرى*، يا فُرْسان (سواران جنگجو)، نظير ابودؤاد اِيادى و زيدالخَيْل*، ديده مى شود (شوقى ضيف، ۱۹۷۷، ج ۱، ص ۱۴۳). در آغاز دوران اسلامى، به سبب اشتغال همگانى به فتوحات، روايت شعر اندكى مغفول ماند و متروك شد. پس از استقرار مسلمانان عرب در كشورهاى فتح شده، مجددآ روايت شعر نضج گرفت، ولى چون برخى از راويان از دنيا رفته يا كشته شده بودند و كتابت نيز در ميان مردم عرب چندان رواج نداشت، بسيارى از مطالب ازدست رفت و اندكى از آنها باقى ماند (ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص ۲۵؛ ابن جِنّى، ج ۱، ص ۳۸۶). يكى از علتهايى كه عربها را واداشت تا در سده اول به روايت اشعار جاهلى روى بياورند بررسى واژگان قرآن كريم و معانى آنها بود. به همين سبب است كه بسيارى از راويان بزرگ در سده هاى اول و دوم از قُرّاء بوده اند، ازجمله ابوعمروبن علاء* بصرى و مُفَضَّل ضَبّى* كوفى (← بلاشر[۷] ، قسم ۱، ص ۱۳۶، ۱۳۸ـ۱۳۹؛ نيز ← ادامه مقاله). علت ديگرى كه به روايت اشعار به ويژه از دوره جاهليت انجاميده بحث نَسَب شناسى است (← بلاشر، قسم ۱، ص ۱۱۹؛ رافعى، ج ۱، ص ۱۷۸). در زمان عمربن خطّاب* دريافت مقررى و تعيين رتبه افراد قبايل باعث تدوين دفاتر دولتى و ديوانها شد. در اين زمان، مردم به افراد نسب شناس (نَسّابه) مراجعه مى كردند و آنان نيز با توجه به اخبار و اشعار قبايل، جايگاه افراد را مشخص مى كردند (براى نمونه ← كلبى، ج ۱، ص ۹۶، ۲۶۳، ۳۷۳؛ مصعب بن عبداللّه، ص ۱۱، ۹۰، ۳۰۰). سنّت مراجعه به اخبار و اشعار قبايل در سده هاى بعد در ديگر كتابهاى انساب نيز به كار گرفته شد (براى نمونه ← ابن حزم، ص ۱۵۷، ۳۱۱، ۳۱۷). گاهى راويان براى تقرب جستن به بزرگان و انتساب آنان به برخى از قبايل، ابياتى را درباره آن بزرگان جعل مى كردند (براى نمونه ← مصعب بن عبداللّه، ص ۵، ۹). برخى از مشهورترين نسب شناسان آن زمان عبارت اند از: دَغْفَل بن حنظله، عقيل بن ابى طالب، مَخْرَمة بن نَوْفَل، جُبَيربن مُطْعِم، و ابوجَهْم بن حُذَيْفه (← ابن سعد، ج ۳، ص ۲۹۵؛ جاحظ، ۱۳۶۷، ج ۲، ص ۳۲۳ـ ۳۲۴؛ ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۲۷۸). برخى از اين عالمان انساب خود راويان مشهورى بوده اند، ازجمله محمدبن سائب كلبى (متوفى ۱۴۶؛ ← ابن سعد، ج ۶، ص ۳۵۸ـ۳۵۹؛ ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۲۹۹ـ۳۰۰؛ براى تفصيل نامهاى راويان نسّابه ← رافعى، ج ۱، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛ عبدالكريم محمدحسين، ص ۶۲۹ـ۶۳۱). تعصبات قبيله اى و مشاجرات سياسى ـ مذهبى از ديگر عوامل روايت اشعار كهن بود، زيرا اشعار مشتمل بر مدح قبيله يا حزب افراد و هجو دشمنان بسيار كارآمد و مهم بود (← شوقى ضيف، ۱۹۷۷، ج ۱، ص ۱۴۵؛ خفاجى، قسم ۱، ص ۸۸ـ ۱۰۰). توجه مردم به اخبار جاهليت و غزوات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله وسلم و فتوحات صدر اسلام از ديگر عوامل رواج روايت بود و عروة بن زبير* (متوفى ۹۳) و اَبان بن عثمان* (متوفى ۱۰۵) به گردآورى روايت در اين زمينه (سيره و مغازى) پرداختند و به اشعار نيز استشهاد جستند (براى عروة بن زبير ← ابن كثير، ج ۹، ص ۱۱۳؛ و براى ابان بن عثمان ← ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۲، ص ۱۲۹ـ۱۳۰). راويان داستانها و قصه گويان (قُصّاص) نيز به نوعى راويان اشعار محسوب مى شدند. آنان، افزون بر دربار خلفا، در مساجد مى نشستند و بنابر مناسبت، در سخنانشان از اشعار بسيارى استفاده مى كردند. اسودبن سريع تميمى، حسن بصرى*، صالح مُرّى، و رَقاشى از قصه گويان بنام بودند (← جاحظ، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۱۱۹؛ ابن جوزى، ص ۱۰۷، ۱۲۴ـ۱۲۵، ۱۳۱ـ۱۳۲) و در گفتارشان به اشعار جاهلى استشهاد مى جستند (← جاحظ، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۱۱۹، ۳۶۷؛ ابن قتيبه، كتاب المعارف، ص ۲۶۷ـ۲۶۸). در دوران بنى اميه، با توجه به تعصب شديد خلفا به قوم عرب و زبان عربى (← جاحظ، ۱۳۶۷، ج ۳، ص ۳۶۶)، روايت شعر اهميتى ويژه يافت. گاه پيكهايى از دربار خلفا به منزل راويان و اديبان فرستاده مى شد تا درباره واژه اى يا بيت شعرى يا خبرى از دوره جاهليت پرسش شود (← ابواحمد عسكرى، ج ۱، ص ۲ـ۳). معاوية بن ابى سفيان* و عبدالملك بن مروان* بيش از ديگر خلفا به روايت شعر و اخبار دوره جاهليت اهتمام داشتند (جاحظ، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹، ج ۵، ص ۱۹۴؛ ابن عبدربّه، ج ۵، ص ۲۷۴؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۳، ص ۹۱ـ۹۳). حاكمان اموى بر فرزندانشان افرادى را باعنوان تربيت كننده (مُؤدِّب) مى گماشتند تا اشعار و اخبار جاهليت را بر ايشان روايت كنند و تعليمشان دهند (← قرشى، ص ۸۱؛ ابن عبدربّه، همانجا). در سده اول و نيمه نخست سده دوم، مسئله نگارش اشعار حائز اهميت است، زيرا مرحله انتقالى ميان روايت شفاهى و عصر تدوين (اواخر سده دوم و سده سوم) بوده است. ابن سلّام جمحى (سفر۱، ص ۲۴۴) در بحث درباره قصيده لاميه ابوطالب، عموى پيامبر، بر آن است كه يوسف بن سعد جمحى اين قصيده را در ضمن ديگر اشعار بيش از صد سال پيش گردآورى كرده بود؛ ابن سلّام خود آن نوشته را ديده بود. يوسف بن سعد جمحى از بزرگان تابعان بود و نوشته وى بايد در نيمه دوم قرن اول نگاشته شده باشد (← اسد، ص ۱۵۹). يكى از اهالى كوفه قصيده اى بلند از سروده هاى ابوجِلده يَشْكُرى، از شاعران دولت اموى، را نوشته بود كه در سال ۸۳ در قلعه اى يافت شد (← طبرى، تاريخ، ج ۶، ص ۳۶۸). به نقل از حمّاد راويه* آورده اند كه نُعْمان بن مُنذِر*، پادشاه حيره، دستور داده بود اشعار عربى را گرد آورند و آنها را در قصر ابيض، مقرّ او، پنهان كنند؛ در سال ۶۷ و در زمان مختار ثقفى* آن نوشته ها به دست آمد (← ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص ۲۵؛ ابن جنّى، ج ۱، ص ۳۸۷). عده اى اين مطلب را ساختگى و برساخته تعصبات قومى دانسته اند (براى بررسى آن ← مارگليوث، ص ۶۲۸؛ بلاشر، قسم ۱، ص ۱۲۲؛ اسد، ص ۱۶۱). خلفاى اموى فرمانهايى براى نگارش اشعار و اخبار عربى صادر مى كردند، مثلا معاويه دستور داد اخبار و اشعار عُبَيدبن شَريّه* جُرْهُمى را گرد آورند (ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۲۷۹ـ ۲۸۰؛ ياقوت حموى، ج ۴، ص ۱۵۸۱ـ۱۵۸۳) و خالدبن ابى هياج، كاتب وليدبن عبدالملك (حك : ۸۶ـ۹۶) كتابى به دستور وى راجع به اشعار و اخبار عرب نگاشت (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۵). وليدبن يزيد (حك : ۱۲۵ـ۱۲۶) خود اخبار و اشعار عربى را گرد مى آورد (← همان، ج ۱، جزء۲، ص ۲۸۶). سروده هاى كُثيّر عزّه را دامادش گرد آورد (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۹، ص ۱۱). جريربن عطية* به برخى غلامانش مى گفت اشعارش را بنگارند (← همان، ج ۸، ص ۳۲). ذوالرمّه* (متوفى ۱۱۷) نيز مى گفت كه شعرش را بنگارند تا از فراموشى و تغيير در امان بماند (← جاحظ، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹، ج ۱، ص ۴۱). برخى از شاعران در عصر عباسى خود بعضى از سروده هايشان را مى نگاشتند و گاه اين كار در دكان ورّاق صورت مى پذيرفت (← ابن معتز، ص ۲۰۷ـ۲۰۸). نكته مهم درباره شاعران دوران اموى آن است كه بسيارى از آنان راوى اشعار جاهلى بوده اند، شاعران بزرگى چون طِرِمّاح، جريربن عطية، فرزدق*، ذوالرمّه، كُمَيْت بن زيد اسدى*، و رؤبة بن عجاج. سروده هاى شاعران سده نخست ازجمله فرزدق، جرير، اَخطَل و ذوالرمّه تقليدى از شاعران دوره جاهلى است و اين خود دليلى است بر اصالت سروده هاى جاهلى كه به دست اين شاعران رسيده بود (براى تفصيل ← عبيدبن ابرص، مقدمه لايل، ص ۱۲). در كنار اين شاعران كه به روايت نيز پرداخته اند، گروهى از راويان به تعبير شوقى ضيف (۱۹۷۷، ج ۱، ص ۱۴۸)، راويان حرفه اى بوده اند و كار اساسى شان روايت شعر و اخبار و ايام جاهليت بوده است. در اين گروه، هم عربها و هم مَوالىِ اصالتآ ايرانى حضور داشتند كه جملگى شهرنشين و ساكن بصره و كوفه و بعضآ از قُرّاء بوده اند (← ادامه مقاله). نخستين فرد از آنان ابوعمروبن علاء بصرى (متوفى ۱۵۴) بوده كه فردى امين محسوب مى شده است (← جاحظ، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۲۰ـ ۳۲۱؛ ابن جنّى، ج ۳، ص۳۱۰). او خود اعتراف كرده كه يك بيت شعر از قول اعشى جعل و نقل كرده است (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۳، ص ۱۴۳ـ۱۴۴؛ ابن جنّى، همانجا). به گفته شوقى ضيف (۱۹۷۷، ج ۱، ص۱۵۰)، اين اعتراف دليل بر صداقت اوست (قس مارگليوث، ص ۴۲۹ـ۴۳۰، كه همين اعتراف ابوعمروبن علاء را سبب تشكيك در روايت او دانسته است). جاحظ (۱۳۶۷، ج ۱، ص۳۲۰ـ۳۲۱) ابوعمرو را از داناترين افراد به قرآن، شعر و عربيت دانسته و گفته است او نوشته هاى خود را كه از عربهاى فصيح گرد آورده و آنها را در اتاقى انباشته بود، پس از گرايش به زهد سوزاند. جاحظ (۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۲۱) تصريح كرده بيشتر اخبار ابوعمرو از اعرابى بوده كه جاهليت را درك كرده بوده اند. بسيارى از راويان ازجمله ابوعبيده، اصمعى، و ابوزيد انصارى در محضر ابوعمرو پرورش يافته اند (← ابوالطيب لغوى، ص ۵۳) و به اين طريق، ابوعمرو مصدرى براى روايت ادبى شد (براى نمونه ← اصمعى، ص ۵۸، ۷۷، ۷۹، ۱۲۹؛ ثعلب، ۱۳۸۴، ص ۳۲، ۱۰۴، ۱۵۱). ديگر راوى مهم و پيشواى راويان كوفه حمّاد راويه (متوفى ۱۵۶) بوده است. وى نخستين كسى بوده كه در ميان اديبان به راويه ملقب شده است (وَجدى، ج ۴، ص ۴۹۷؛ رافعى، ج ۱، ص ۱۹۹). او را از داناترين افراد به اخبار، اشعار، انساب، و ايام العرب دانسته اند (← ابوالطيب لغوى، ص ۸۶؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص۷۰). ظاهرآ حمّاد ديوانهاى شاعران و نوشته هايى در شرح حال آنان از قبايل گوناگون دراختيار داشته است (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۹۴؛ ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۲۸۶). وى نخستين كسى بوده كه شعر عربى را گرد آورده است (ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص ۴۸). برخى از راويان بزرگ از شاگردان حمّاد بوده اند، كسانى چون خلف احمر*، هيثم بن عدىّ*، و عبدالملك اصمعى* (ابوالطيب لغوى، ص ۸۶؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص۷۰). رويكرد ادبى حمّاد به روايتْ ممتاز بوده است؛ در شرح حال خلف احمر آمده كه وى نخستين كسى بوده كه سماع در روايت ادبى را در بصره و در محضر حمّاد آغاز كرده است (← ابن انبارى، ۱۳۷۷، ص ۵۸ـ۵۹). اين روش شيوه اى نوين در روايت بوده است؛ بدين معنا كه راوى حلقه اى علمى تشكيل مى داده و شاگردان مطالب را به استماع او مى رساندند و او اصلاحات و تعليقات لازم را به انجام مى رسانده است (← اسد، ص ۲۵۱ـ۲۵۲؛ عانى، ص ۴). آنچه در بحث روايت ادبى از حمّاد درخور ذكر است، مسئله جعل اشعار به دست او و اتفاق نظر بيشتر ناقدان در اين زمينه است، به گونه اى كه تشخيص صحيح را از سقيم بسيار دشوار كرده است (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۸۹، ۹۲؛ علم الهدى، قسم ۱، ص ۱۳۲؛ قس ابوالطيب لغوى، همانجا كه گفته راويان كوفه و بصره از حمّاد روايت نقل كرده اند). به گفته رافعى (ج ۱، ص ۲۳۶)، يكى از علل جعل اشعار به دست حمّاد آن بوده كه او مى خواسته سروده هاى شاعران قبايل را گرد آورد، ازاين رو بر سروده هاى شاعران اندك گو مى افزوده و به نام شاعران گمنام، شعر جعل مى كرده است تا شهره گردند. خلف احمر نيز در كنار دانش فراوان (← ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص ۲۳؛ ابوالطيب لغوى، ص ۵۹) و مهارت در سرودن شعر (ازهرى، ج ۱، ص ۹)، به جعل اشعار مشهور بوده است (← ابوالطيب لغوى، ص ۵۹ـ۶۰؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۹۲؛ قس ابن سلّام جمحى، همانجا كه خلف را كاملا موثّق دانسته است). از ويژگيهاى سده دوم اين بوده است كه افرادى مانند ابوعمرو و حمّاد راويه در رأس سلسله اِسنادهاى ادبى قرار گرفته اند (← رافعى، ج ۱، ص ۱۸۷ـ۱۸۸) تا بدانجا كه بسيارى از روايتهاى ادبى به اين دو ختم شده است (← ادامه مقاله). داوريهاى ابوعمرو درباره صحت انتساب برخى از سروده ها به شاعران جاهلى مهم است (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۳، ص ۹۶، ۱۰۸؛ يافعى، ج ۱، ص ۳۲۷ـ۳۲۸). اندكى پس از شروع دوره عباسى در سده دوم، راويان بزرگ همچون ابوعمرو، حمّاد و شاگردانشان دو مكتب متقابلِ كوفه و بصره را تشكيل دادند و مشهور بود كه كوفيان سخت گيرى بصريان را در روايت ندارند (شوقى ضيف، ۱۹۷۷، ج ۱، ص ۱۴۹). البته شعرْ دانشِ اهل كوفه و عربيتْ دانش اهل بصره بود (رافعى، ج ۱، ص ۲۳۷) و روايت شعر در كوفه قدمت بيشترى داشت. خَثْعَمى و ابوالبلاد در سده نخست از راويان كوفه بودند (← ابوالطيب لغوى، ص ۸۷؛ زبيدى، ص ۲۰۹؛ رافعى، ج ۱، ص ۲۶۵). بااين حال، اصمعى، آنگاه كه از راويان كوفىِ ساكن بغداد سخن گفته، آنان را افرادى غيرمنقّح و ناپيراسته معرفى كرده است كه سروده هاى جعلى خلف احمر را برمى خوانند و به كثرت روايت، نه به كيفيت آن، مى بالند (← مرزُبانى، ۱۹۶۵، ص ۳۹۲). ابوالطيب لغوى (ص ۸۶) تصريح كرده گروهى از راويان در كوفه كارشان برساختن شعر و نسبت دادن آن به ديگران بوده است. البته در ميان راويان كوفى مفضّل ضبّى نيز بود كه بزرگان هر دو مكتب كوفه و بصره وى را ثقه و روايتش را صحيح دانسته اند (← ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص ۲۳؛ ابوالطيب لغوى، ص ۸۴). اختلاف ميان اين دو مكتب در بحثِ روايت، در همه زمينه ها نبود. چون بصريان بيشتر به دنبال پى ريزى قواعد ثابتى بودند، در پذيرش روايات، برخلاف مكتب كوفه، دقت بيشترى مى كردند (← بلاشر، قسم ۱، ص ۱۳۷). پس از دو شهر بصره و كوفه، بغداد مركز علمى شد و بزرگان دو مكتبِ پيش گفته به آنجا كوچيدند، اما غلبه مهاجران با اديبان كوفه بود (← ابوالطيب لغوى، ص ۱۰۹). اين كوچ از دوران كِسائى* (متوفى ۱۸۹)، پيشواى كوفيان، آغاز شد و با پيوستن بزرگان ادب به دربار خلفا همراه بود (← رافعى، ج ۱، ص ۲۶۵ـ۲۶۶). بدين ترتيب، برخلاف راويان نخستين، كه روايتشان تمام شاخه هاى ادبيات عربى را شامل مى شد، در سده هاى دوم و سوم، به تعبير بلاشر (قسم ۱، ص ۱۳۸، ۱۴۱)، نوعى تخصص گرايى نسبى ايجاد شد. جاحظ در گفتارى مشهور، كه بسيارى آن را نقل كرده اند (براى نمونه ← صاحب بن عبّاد، ص ۳۱ـ۳۲؛ ابن رشيق، ج ۲، ص ۱۰۵)، تبحر هر يك از راويان را بيان كرده است: اصمعى در پرداختن به غريب شعر، اخفش* در نحو و اِعراب، و ابوعبيده مَعْمَربن مثنى* در اخبار، ايّام العرب، و انساب (براى ديگر تقسيم بنديها ← سيرافى، ص ۴۰ـ۴۱، ۴۵؛ زبيدى، ص ۱۰۵؛ رافعى، ج ۱، ص۲۶۰ـ۲۶۱، ۲۶۳). اين دوران به عصر تدوين نيز مشهور است و راويان بزرگى همچون ابوعبيده مَعْمَربن مثنى، ابوعمرو شيبانى*، اصمعى و سپس شاگردانى چون ابن اعرابى*، ابوجعفر محمدبن حبيب، و ابوحاتم سجستانى و در مرحله پايانى، راويانى همچون سُكَّرى*، ثعلب*، و ابن انبارى* براى حفظ اخبار و اشعار عرب از خطر نابودى و تحريف، به تدوين و كتابت آنها روآوردند و از اين راه خدمتى ارزشمند به روايت مباحث ادبى انجام دادند. ابوعبيده، افزون بر روايات شفاهى كه در مجالس درسش بر شاگردان املا مى كرد، دهها كتاب در زمينه هاى مختلف ادبى و تاريخى از خود برجاى گذارد (← سيرافى، ص ۵۳؛ ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۵۱ـ۱۵۲). ابوعمرو شيبانى اشعار بيش از هشتاد قبيله را گرد آورد (ابن انبارى، ۱۳۷۷، ص ۹۴؛ قفطى، ج ۱، ص ۲۲۱). به تعبير ابن نديم (ج ۱، جزء۱، ص ۲۰۳)، ديوانهاى اشعار همه قبايل از شيبانى اخذ شده است (نيز ← قفطى، ج ۱، ص ۲۲۲)؛ به همين سبب، وى در روايت از قبايل گوناگون و نقل سروده هاى شاعران دوره جاهليت و اسلام در مرتبه نخست جاى دارد (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۴۸۵). ابوزيد انصارى*، افزون بر كوششهايى كه براى گردآورى لغات انجام داد (← ادامه مقاله)، در نقل روايات از خلف احمر و برخى از راويان و روايت و گردآورى اشعار شاعران بزرگى چون حَسّان بن ثابت* بسيار كوشيد (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۵۴ـ ۱۵۵؛ بلاشر، قسم ۱، ص ۱۴۱). اصمعى از راويان تأثيرگذار در گردآورى شعر دوره جاهليت بود (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۴۸۶؛ بلاشر، همانجا؛ اياد عبدالمجيد ابراهيم، ص ۱۹۱ـ۱۹۲). وى راوى چهارده هزار ارجوزه بود (ابوالطيب لغوى، ص ۶۷؛ زبيدى، ص ۱۸۶). در وهله بعد، شاگردان اين راويان دنباله كار را گرفتند و به روايت و گردآورى ديوانهاى شاعران مشغول شدند، افرادى چون ابن سكّيت (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص۲۲۰ـ۲۲۱)، ابوجعفر محمدبن حبيب (← همان، ج ۱، جزء۲، ص ۳۲۸ـ۳۲۹)، و ابوالحسن على بن عبداللّه طوسى (← همان، ج ۱، جزء۲، ص ۴۸۶؛ سيوطى، ج ۲، ص ۴۱۱). سپس ابوسعيد سكّرى ديوان اشعار بسيارى از شاعران را روايت و گردآورى كرد (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۴۸۷ـ۴۹۲). به تعبير ابن نديم (ج ۱، جزء۱، ص ۲۲۷، ۲۳۰)، ثعلب و شاگردش، ابوعمر زاهد، سروده هاى شاعران فحل را گردآوردند (براى نام آن شاعران ← همان، ج ۱، جزء۱، ص ۲۲۶). عبدالحميد كاتب (متوفى ۱۳۲) در سفارش مشهور خود به كاتبان، آنان را به روايت اشعار و يافتن غرايب و معانى آنها فراخوانده بود (← جهشيارى، ص ۴۸). از اوايل سده چهارم به بعد، موج روايت فروكش كرد و بيشتر كوشش افراد صرف بررسى مواد انباشته شده گشت (بلاشر، قسم ۱، ص ۱۴۳). برخى از راويان براى گردآورى لغات، اشعار، و اخبار عربى به ماندن در شهرهايشان بسنده نكردند و راهى صحرا شدند و ساليانى چند را در ميان بدويان و صحرانشينان گذراندند تا گفته ها و محفوظات آنان را ثبت كنند؛ راويانى همچون خلف احمر (← ابن سلّام جمحى، ج۱، ص ۵۷)، نَضْربن شُمَيْل* (ابن انبارى، ۱۳۸۶، ص ۸۵)، ابوعبيده معمربن مثنى (زبيدى، ص۱۹۴)، ابوعمرو شيبانى (ابن انبارى، ۱۳۸۶، ص۹۳؛ قفطى، ج ۱، ص ۲۲۴)، ابوزيد انصارى (ابوالطيب لغوى، ص ۵۵)، و اصمعى (سيرافى، ص ۵۱). بدويان به سبب زندگى خشن انس كمترى با شهرنشينان داشتند، ازاين رو گويش و لغات آنان اصيل تر و مورد توجه لغويان بود (← فارابى، ص ۱۴۶). روايت ادبى افزون بر شعر، كه بيشتر راويان بدان مى پرداختند (← قَلقَشندى، ج ۱، ص ۵۸)، شامل امثال، نوادر، اخبار، و لغت نيز مى شد.
روايت امثال. امثال در زبان و فرهنگ عربى، همچون زبانها و فرهنگهاى ديگر، اهميت بسيارى دارند و از كهن ترين نثرهاى برجاى مانده در ادبيات عربى به شمار مى روند. ازاين رو، راويان به روايت امثال هم اهتمام ورزيده اند (← ادامه مقاله). شَرَقى بن قُطامى*، كه از راويان اخبار و انساب بود (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۲۸۱)، در روايتِ امثال سهمى بارز داشت (← زلهايم[۸] ، ص ۱۱۳). راويان با روايت امثال زمينه بررسى الفاظ و تركيبهاى رايج نزد قبايل گوناگون و ساير مباحث زبان شناختى را فراهم مى كردند (← شلقانى، ۱۹۷۱، ص ۱۴۳). ابوعبيده معمربن مثنّى چهارده هزار مثل را روايت كرده است (← قفطى، ج ۳، ص ۲۸۴). گاه برخى از راويانِ امثالْ سلسله سند خود را نيز بيان كرده اند (← مؤرِّج سدوسى، ص ۴۳) و گاه افزون بر ذكر نام راويان بزرگ، نام راويان كوچه و بازار را نيز آورده اند (← زلهايم، ص ۳۰۷). كتابهاى امثال نيز پس از تأليف با روايت به نسلهاى بعدى منتقل شده است (← همان، ص ۹۹، كه نمودار روايت كتاب الامثال ابوعبيد قاسم بن سلّام را از زمان تأليف تا زمان ابن خير اِشبيلى در سده ششم آورده است). بسيارى از راويان امثال، افزون بر روايت، به تأليف كتاب امثال نيز اقدام كرده اند. در سده اول، عبيدبن شريه، علاقة بن كُرْشُم، و صُحار عبدى كتاب امثال داشته اند (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۲۸۰ـ ۲۸۱؛ براى فهرست نام ديگر مؤلفان ← همان، ج ۲، جزء۲، بخش فهرستها، ص۵۳۰ـ۵۳۱؛ و براى سير تاريخى تأليف كتابهاى امثال ← زلهايم، ص۳۲۰ـ۳۲۲).
روايت نوادر. از ديگر شاخه هاى روايت ادبى روايت غريب و نوادر است. خليل بن احمد* (ج ۴، ص ۴۱۱) غريب را سخن نامفهوم و پوشيده معنا كرده است. اصمعى دانستنِ غريب و مُلَح (سخنان نمكين و لطايف) را هم سنگ دانسته و در يك رديف آورده است (← ابن عبدربّه، ج ۱، ص ۱۲، ج ۲، ص ۲۰۸). او علت تسلط خود بر غريب را دانستن واژگان مترادف ذكر كرده است (← ابن فارس، ۱۳۸۲، ص ۴۴). نوادر همچنين به سخنانى اطلاق مى شود كه از جاى خود فروافتاده و به درآمده باشند، ازاين رو برجسته و هويدا درنظر آيند (← ابن دريد، ج ۲، ص۶۴۰ـ۶۴۱). ابن نديم (ج ۱، جزء۱، ص ۱۵۵، ۱۵۷) از غريب الاسماء ابوزيد انصارى و غريب الحديث و الكلام الوحشى اصمعى نام برده است (براى نام ديگر مؤلفان ← همان، ج ۲، جزء۲، ص ۶۴۴ـ۶۴۶). برخى از راويان عرب در دانستن غريب بر يكديگر پيشى مى جستند (← قالى، ج ۳، ص ۱۸۲). به تعبير ازهرى (ج ۱، ص ۱۲ـ۱۳)، فن غالب برخى از راويان همچون عَمروبن كِركِره، ابوزيد انصارى، و ابوعمرو شيبانى نوادر و غرايب بود. ابومِسْحَل اعرابى* خود به تنهايى دو كتاب در زمينه نوادر و غرايب تأليف كرده بود (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۲۶). راويان ادب نخستين كسانى بودند كه براى توضيح واژگان دشوار قرآن كريم و احاديث، كتابهايى با عنوان غريب القرآن و غريب الحديث تأليف كردند (← رافعى، ج ۱، ص ۱۸۸، پانويس ۱؛ حسين نصّار، ج ۱، ص ۳۳ـ۵۴). ازاين رو به نظر محدّثان، راوىِ حديث بر كسى اطلاق مى شد كه راوى لغت نيز باشد (← رافعى، همانجا). روايت نوادر در كنار غريب از مظاهر روايت لغت به شمار مى رفت. راويان لغت، كه به دنبال گردآورى لغات از قبايل گوناگون بودند، گاه به واژگانى نادر و غريب برمى خوردند يا درباره واژگان، مباحثى جالب توجه مى شنيدند و آنها را در يكجا گرد مى آوردند؛ بدين ترتيب تأليف كتابهاى نوادر از سده دوم آغاز شد (← ابومِسْحَل اعرابى، ج ۱، مقدمه عزة حسن، ص ۲۴؛ محمد عبدالقادر احمد، ص ۱۷۲). اصمعى در بغداد مطالبى را از نوادر بر شاگردانش املا مى كرد (← ازهرى، ج ۱، ص ۱۵). بررسى نوادر يكى از منابع اساسى براى مطالعات زبان شناختى در زمينه لهجه هاى قبايل عرب است (← محمد عبدالقادر احمد، ص ۱۸۷). راويان نوادر با ذكر نام قبايلى كه لغاتشان را نقل كرده اند كمك شايانى به اين امر كرده اند (براى نمونه ← انصارى، ص ۱۰۳، ۱۱۶، ۱۵۳؛ ابومسحل اعرابى، ج ۱، ص ۱۰۹). گاه نقل مطالب راويان در كتابهاى نوادر با ذكر سلسله سند (اِسناد) همراه مى شد (براى نمونه ← انصارى، ص ۱۰۴؛ ابومسحل اعرابى، ج ۱، ص ۱۷۷). به گفته ابن نديم (ج ۱، جزء۱، ص ۲۷۱)، ابوعمروبن علاء كتاب النوادر داشت. ظاهرآ وى نخستين راوى در زمينه تأليف كتب نوادر است (← حسين نصّار، ج ۱، ص ۱۰۹). برخى از راويان نيز چندين كتاب در زمينه نوادر تأليف كرده بودند و با قيد كبير، اوسط، و صغير آنها را از يكديگر متمايز مى كردند (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۱۳، ۱۹۶، ۲۷۱). راويان و ديگر مؤلفان تأليفات فراوانى در زمينه نوادر از خود برجاى گذاشته اند (براى تفصيل ← همان، ج ۲، جزء۲، ص ۷۴۲ـ۷۴۴؛ قفطى، ج ۴، ص ۳۸۹ـ۳۹۰؛ حاجى خليفه، ج ۲، ستون ۱۹۸۰ـ۱۹۸۱؛ براى تحليل مطالب كتابهاى نوادر ← حسين نصّار، ج ۱، ص ۱۰۹ـ۱۱۸).
روايت اخبار. ديگر زمينه فعاليت راويان، روايت اخبار بوده است. اخبار عرب در دوره جاهليت غيرمدوّن و پراكنده بوده و اخبارى از جنگهاى قبايل، شاهان ايران و يمن، اصحاب فيل، بتهاى عرب، پيمانها (اَحْلاف؛ جمعِ حِلْف)، مسائل مربوط به كعبه و مباحثى ديگر را دربرمى گرفته است (← جرجى زيدان، ج ۱، جزء۱، ص ۱۶۶ـ۱۶۷). راويان اخبار جايگاهى ممتاز داشتند. اين راويان پس از اسلام به دو گروه تقسيم شدند : گروهى راوى اخبار فتوحات و دولتها بودند و گروهى ديگر اخبار عرب را روايت مى كردند (رافعى، ج ۱، ص ۲۵۷). محمدبن سائب كلبى (متوفى ۱۴۶؛ ← كلبى*، خاندان) در رأس راويان گروه دوم است (همانجا). فرزند او هشام كلبى (متوفى ۲۰۴؛ ← كلبى*، خاندان) نيز چندين كتاب در زمينه اخبار داشت (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۳۰۵). بسيارى از راويان كتابهايى با عنوان ايّام العرب داشتند و در آنها جنگهاى قبايل عرب را روايت مى كردند، ازجمله هشام كلبى (همانجا) و ابوعبيده مَعْمَربن مثنى (← همان، ج ۱، جزء۱، ص ۱۵۲). به گفته ازهرى (ج ۱، ص ۱۴)، يكى از شاخه هاى روايتِ ابوعبيده اخبار عرب بود (نيز ← بلاشر، قسم ۱، ص ۱۴۱). ابوزيد انصارى و هيثم بن عدىّ كتابهايى باعنوان بيوتات العرب داشتند (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۵۵، جزء۲، ص۳۲۰). ابوالحسن على بن محمد مدائنى* چندين اثر در اخبار عرب تأليف كرده بود (← همان، ج ۱، جزء۲، ص۳۲۰). اخبار الشعراء مدائنى و الشعر و الشعراء ابوعبيده نيز در همين موضوع بودند (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۵۱، جزء۲، ص ۳۲۱). برخى از راويان با تأليف كتابهايى باعنوان مآثرالعرب يا مآثر برخى از قبايل، اخبار آنها را نقل مى كردند (براى نمونه ها ← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۳۶، ۱۵۲، جزء۲، ص ۳۳۷). ابن نديم فن اول از مقاله سوم خود را به راويان اخبار و آثار آنان اختصاص داده است (← ج ۱، جزء۲، ص ۲۷۷ـ۳۵۶؛ براى نام ديگر راويان اخبار ← رافعى، ج ۱، ص ۲۵۷ـ۲۵۸). بخشى از اخبار اين آثار توضيح اشاراتى است كه در اشعار آمده بوده است (بلاشر، قسم ۱، ص۱۶۰). آثارى كه با عنوان اخبار قبايل تأليف مى شدند، ضمن روايت اشعار قبايل، اخبار آنها را نيز روايت مى كردند (براى نمونه خبر خزاعة از مدائنى و اخبار طئ از هيثم بن عدىّ ← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۳۱۲، ۳۲۰). در سده سوم، خالدبن كلثوم كلبى اخبارى از اين دست را در مجموعه اى با نام اشعار القبائل (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۹۷) گرد آورده بود (بلاشر، قسم ۱، ص ۱۶۱). به گفته ابن حزم (ج ۱، ص ۱۹۸)، در قبيله هُذَيْل هفتاد و اندى شاعرِ مشهور بوده اند و تنها اثرى كه از گردآورى ديوان قبايل به دست ما رسيده ديوان الهذَلِيّين است. به روايت ابوسعيد سكّرى از اصمعى (← ديوان الهذليين، قسم ۱، مقدمه، ص ز)، در اين كتاب ضمن نقل اشعار برخى از شاعران قبيله هذيل، به اخبارى درباره آن سروده ها و سبب سرايش آنها نيز اشاره شده است (براى نمونه ← همان، ص ۱، ۱۴۵؛ براى تفصيل در مبحث راويان اين ديوان و شروح آن ← اسد، ص ۵۶۱ـ۵۷۲). سده سوم دوران شكوفايى تدوين روايات مربوط به اخبار عربها و اشعار آنان است. ابن سلّام جمحى* با كتاب ارزشمند طبقات فحول الشعراء از سردمداران اين سده است. ابن سلّام جمحى پس از مقدمه كتاب، به طبقه بندى شاعران و اخبار آنان و سروده هايشان پرداخته است (براى نمونه ← سفر۱، ص ۵۱، ۱۴۴، ۱۹۵). وى در اين كتاب نقدهاى فراوانى را از بصريان درباره روايت و راويان آورده است. او گاه در نسبت دادن اشعار به شاعران ترديد روا داشته و گاه سروده اى را جعلى برشمرده است (براى نمونه ← سفر۱، ص۶۰، ۱۳۸ـ۱۳۹؛ براى تفصيل ← شوقى ضيف، ۱۹۷۷، ج ۱، ص ۱۵۷ـ۱۵۸). ابن حبيب (متوفى ۲۴۵)، از راويان بزرگ اخبار، در اين زمينه آثارى چند از خود برجاى گذاشته است؛ كتاب المُحَبَّر او از معتبرترين آثار در اين زمينه است. وى در اين كتاب از بسيارى مسائل سخن رانده و در ضمن نقل اخبار، به اشعار عربى بسيارى استشهاد كرده است (براى تفصيل ← ص ۵۲۴ـ۵۴۵، فهرست اشعار). وى در ديگر اثر خود المُنَمَّق فى اخبار قريش اطلاعات ارزشمندى درباره قبيله قريش به دست داده كه بسيارى از آنها منحصربه فرد است (← ابن حبيب، ۱۴۰۵، مقدمه خورشيد احمد فاروق، ص ۱۳ـ ۱۴). آوردن سروده هاى شاعران قريش از ديگر مزاياى اين كتاب است (براى نمونه ← ص ۱۹۳ـ۱۹۹). ابن حبيب رساله هاى ارزشمندى نيز تأليف كرده است، مانند كتاب اسماءالمغتالين من الاشراف فى الجاهلية و الاسلام درباره اخبار بزرگانى كه در دوره جاهليت و اسلام به قتل رسيده اند (← ابن حبيب، ۱۴۱۱الف، ص ۱۲۹ـ۲۹۳) و كتاب كنى الشعراء و مَن غَلَبت كنيتُه علىَ اسْمِه درباره شاعرانى كه كاربرد كنيه هايشان بر نام آنان غلبه داشته است (← همو، ۱۴۱۱ب، ص ۳۰۳ـ۳۱۹). وى آثار ديگرى نيز در زمينه اخبار قبايل و شاعران داشته است، مانند المُذهَّب فى اخبار الشعراء و طبقاتهم، كتاب القبائل الكبير و الايّام، القاب اليمن و ربيعة و مُضَر، و كتاب الاَلقاب (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۳۲۸ـ۳۲۹). از ديگر شخصيتهاى مهمِ اين سده در زمينه روايت اخبار زبيربن بكّار* (متوفى ۲۵۶) است. مشهورترين اثر وى الاخبار الموفقيات، در زمينه اخبار و قصص تاريخى، است. وى در ضمن نقل اخبار، اشعار منحصربه فردى را نيز آورده است (← زبيربن بكّار، مقدمه سامى مكى عانى، ص۲۰ـ۲۱؛ براى نمونه اشعار ← ص ۲۶۸ـ ۲۷۲). از مباحث جالب توجه اين كتاب اشاره به اسباب سرايش سروده هاست (براى نمونه ← ص ۲۷۲ـ۲۷۳). وى رساله هاى فراوانى درباره اخبار و اشعار شاعرانى ازجمله حسّان، اَحْوَص انصارى*، كثيّر، و حاتم طائى* داشته است (← ابن نديم، ج ۱، جزء۲، ص ۳۴۲). ابن قتيبه دينورى* از راويان جامع است. وى در كتاب الشعر و الشعراء*، كه منبعى ارزشمند در ادبيات عربى است، به روايت اشعار و اخبار عرب پرداخته است (براى نمونه ← ج ۲، ص۶۷۰). وى در ضمن نقل اشعار، مطالبى در نقد و انتساب آن سروده ها به شاعران نيز آورده است (براى نمونه ← ج ۲، ص ۶۷۲ـ۶۷۴). او گاهى سلسله سند روايت خود را نيز نقل كرده است (براى نمونه ← ج ۲، ص ۶۲۵). عيون الاخبار ابن قتيبه دربرگيرنده اخبارى گوناگون، گزيده هايى از سخنان بليغان، نكته سنجيهاى شاعران، زندگى نامه شاهان، و اخبار پيشينيان است. ابن قتيبه از عامه مردم نيز مطالبى نقل كرده و آن را عيب ندانسته است (← ج ۱، ص ك، س). او در پايان هر باب از كتاب، نوادر و اشعار مربوط به آن باب را آورده است (براى نمونه ← ج ۱، ص ع ـ ق). ابن قتيبه سندهاى خود را نيز براى نقل اخبار آورده است (براى نمونه ← ج ۳، ص۱۴۰، ۱۸۲، ج ۴، ص ۸۷). وى در اين سندها، از كتابهاى هندى، يونانى و ايرانى مطالبى نقل كرده است (براى نمونه ← ج ۱، ص ۳، ۷ـ۸). ديگر اثر مهم در اين دوران نوشته ابوزيد قُرَشى است كه مباحث جديدى در نقد ادبى و تقسيم بندى سروده هاى عربى دارد (براى تفصيل ← جمهرة اشعارالعرب*). در سده چهارم، ابن دُرَيد اَزدى* افزون بر روايت لغت (← ادامه مقاله)، در روايت اخبار نيز آثارى داشته است. وى اثرى به نام رواة العرب داشته (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص۱۸۰) كه به دست ما نرسيده است. رساله كوچكى از او با عنوان الفوائد و الاخبار را ابراهيم صالح در مجلة مجمع اللغة العربية بدمشق (ج ۵۷، ش ۱و۲، ربيع الاول ـ جمادى الآخره ۱۴۰۲، ص ۱۱۵ـ ۱۴۹) به چاپ رسانده است. ديگر راوى اخبار در سده چهارم ابوعلى قالى*، صاحب كتاب الامالى، است. او خود در مقدمه اين كتاب (ج ۱، ص ۳) گفته كه انواع خبر، شعر، مثل، و غريبِ لغت را آورده است. غالب مطالب اين كتاب با ذكر راويانى همراه است كه قالى از آنان روايت كرده است (براى نمونه ← ج ۱، ص ۱۶۳، ۱۸۵، ۱۸۷، ۲۲۱). حسن بن بِشْر آمِدى* (متوفى ۳۷۱) در كتاب ارزشمند المؤتلَف و المختلَف فهرستى سودمند از اخبار و سروده هاى شاعران گمنام به دست داده است (بلاشر، قسم ۱، ص ۱۶۳). آمدى در اين كتاب به ذكر شاعران همنام قبايل گوناگون پرداخته و به سروده هاى آنان استشهاد جسته است (براى نمونه ← ص ۹۴ـ۹۶، درباره شاعرانى كه نامشان جرير است). وى در اين كتاب، گاه منابع روايت خود را نيز ذكر كرده است (براى نمونه ← ص ۹۶، ۲۰۵، نقل مطالبى از ابن كلبى و ثعلب). ديگر راوى خبر در اين سده محمدبن عمران مرزُبانى* (متوفى ۳۸۴) است. كتاب معجم الشعراء او دربرگيرنده اخبار و شواهد شعرى از شاعرانى نه چندان مشهور است (← بلاشر، همانجا). اين كتاب منبعى براى مؤلفان سپسين ازجمله ابن عساكر*، ياقوت حموى*، ابن خلّكان*، محمدبن شاكر كتبى*، و ابن حجر عسقلانى* بوده است (← مرزبانى، ۱۳۷۹، مقدمه عبدالستار احمد فراج، ص ح). در اين كتاب، افزون بر اخبار دوره جاهليت و ديگر اخبار تاريخى (← ص ۲۷۱ـ۲۷۲، ۲۸۲)، اشاراتى در نقد ادبى آمده است (براى نمونه ← ص ۳۷۶). ديگر اثر مرزبانى، در نقل و روايت اخبار، كتاب اخبار شعراءالشيعة و اخبار السيد الحِمْيَرى است. وى در اين كتاب شرح حال ۲۷ شاعر شيعه را آورده است (← بخش فهرستها، ص ۱۳۴ـ۱۳۵). اما كامل ترين و مشهورترين اثر سده چهارم كتاب الاغانى* ابوالفرج اصفهانى* است. به گفته خطيب بغدادى (ج ۱۳، ص ۳۳۸)، ابوالفرج بيشترْ اخبار و آداب را روايت مى كرده است؛ ازهمين رو، به او لقب اخبارى داده اند (← قفطى، ج ۲، ص ۲۵۱؛ ياقوت حموى، ج ۴، ص ۱۷۰۷). وى افزون بر تأليف الاغانى، اخبار ديگرى را نيز روايت، نقل و نقد كرده است. به تعبير ياقوت حموى (همانجا)، ابوالفرج دو ويژگى فراوانى در روايت و تبحر در درايت را با يكديگر جمع كرده بود. ديگر آثار ابوالفرج در زمينه اخبار عبارت اند: التعديل و الانصاف فى اخبار القبائل و انسابها، الاخبار و النوادر، الاخبار و الآثار، اخبارالاماء الشواعر، جمهرة النسب و نسب قبايل بنى شيبان، بنى تغلب، بنى كلاب، بنى عبد شمس و مهالبه (← خطيب بغدادى، همانجا؛ ياقوت حموى، ج ۴، ص ۱۷۰۸ـ۱۷۰۹). ياقوت حموى (ج ۴، ص ۱۷۰۸) گفته كه كتاب الاغانى را بارها خوانده و مطالب آن را در كتاب خود (اخبارالشعراء) نقل كرده است. كتاب الاغانى، كه تأليف آن پنجاه سال طول كشيده، دربرگيرنده اخبار و اشعار صدها اديب، شاعر، حاكم، فرمانروا، آوازه خوان و عاشق است و اخبار و وقايع قبايل عرب در آن گرد آمده است. اين كتاب در برخى اخبار منبعى منحصربه فرد است و اگر در دست نمى بود، بسيارى از اخبار دوره جاهليت و پس از اسلام تا روزگار مؤلف ازبين مى رفت (جرجى زيدان، ج ۱، جزء۲، ص ۵۹۲ـ۵۹۳). البته در كتابى با اين حجم ايرادها و ناهماهنگيهايى ديده مى شود (← بلاشر، قسم ۱، ص ۱۶۴). نكته مهم در روايات كتاب الاغانى آن است كه ابوالفرج همچون محدّثان، اخبار خود را با عباراتى نظير حدَّثَنا و اَخْبَرَنا همراه كرده (براى نمونه ← ج ۱، ص ۱۵۲، ۱۶۳، ۱۶۵) و روايات ادبى را بر يكديگر عرضه و آنها را بررسى كرده و گاه آنها را متواتر و گاهى جعلى تشخيص داده است (← شوقى ضيف، ۱۳۶۳، ص ۱۲۹). ابوالفرج در مقدمه كتاب خود (ج ۱، ص ۱ـ۲) تصريح كرده كه سعى داشته است از بهترين اخبار در اين اثر استفاده كند. وى از روايت افراد موثق بسيار نام برده يا گفته فلان روايت را فردى ناموثق نقل كرده است (براى نمونه ← ج ۱، ص ۳۶، ج۱۰، ص۴۰). ابوالفرج گاه تصريح كرده كه ميان روايات گوناگون جمع كرده است (براى نمونه ← ج۱۲، ص۱۹۸، ج ۱۸، ص ۵۸ـ۵۹). گاه نيز پس از ذكر روايتها، آنها را با هم مقايسه كرده (براى نمونه ← ج ۲، ص ۱۱، ج ۱۲، ص ۱۰۸) و حكم به صحت يكى از روايات داده است (براى نمونه ← ج۱۰، ص ۲۶). در مواردى تصريح كرده كه از نوشته هاى راويان بزرگ استنساخ كرده است (براى نمونه ← ج ۱۰، ص ۱۵۲ـ۱۵۳، ۱۶۲). در جايى اشاره كرده كه روايتى را ابوبكر صولى* بدون اِسناد به او گفته و او سپس اين خبر را در كتاب راوى ديگرى يافته و نقل كرده است (براى نمونه ← ج۱۰، ص ۱۹۹). ابوالفرج در نقل وصيت حطيئه گفته هر راوى فقط بخشى از آن را نقل كرده، ولى او خود همه آن را يكجا آورده و در آغاز، به استناد هر بخش اشاره كرده است (← ج ۲، ص ۱۹۵). ابوالفرج در نقل اشعار فقط به روايت آنها بسنده نكرده، بلكه با مراجعه به ديوانهاى شاعران، صحت و سقم آن روايات را تعيين كرده و گاه شده شعرى را كه به نام شاعرى متعيّن بوده در ديوان شاعرى ديگر يافته و پس از بررسى، رأى خود را صادر كرده است (براى نمونه ← ج۳، ص۲۸۵، ج۶، ص۹؛ نيز ← شوقى ضيف، ۱۳۶۳، ص۱۳۰). بلاشر (قسم ۱، ص ۱۶۷) طريقه و مراحل روايتهاى ابوالفرج را اين گونه نقل كرده است: ۱) روايات شفاهى، ۲) اثرى مكتوب از راويانى همچون اصمعى، ابوعبيده، و ابن اعرابى، ۳)شاگردان اين راويان كه آثار استادانشان را ويراستند، ۴)دانشمندانى كه آن آثار را به «اجازه» منتشر كردند (براى نمونه ← ابوالفرج اصفهانى، ج ۲، ص ۱۵۸)، ۵) نقل از ابوالفرج.
روايت لغت. در دوره جاهليت، نيازى به روايت لغت عربى احساس نمى شد، چراكه افراد هر قبيله با گويش خود سخن مى گفتند و كارى با اختلاف لغات ديگر قبايل نداشتند. پس از نزول قرآن كريم، بررسى واژگان آيات و فهم معنى آنها مسلمانان را متوجه گنجينه واژگان عربى كرد و نخستين فعاليتهاى لغوى بر محور اين كتاب آسمانى شكل گرفت. پس از فتوحات صدر اسلام در زمان خلفا و گسترش قلمرو سرزمين اسلامى، اختلاط ميان زبان عربى و ديگر زبانها ازجمله فارسى بيشتر شد و لحن (خطا) به گفتار عربى راه يافت. ازاين رو، گردآورى لغت و نحو عربى ضرورت يافت تا اينكه در سده دوم ــبه گفته فارابى (ص ۱۴۷) بين سالهاى ۹۰ تا ۲۰۰ ــ گردآوريهاى لغوى آغاز شد و برخى از راويان راه باديه را در پيش گرفتند تا لغات و اشعار قبايل را از زبان صحرانشينان گردآورند. گاه اين اقامت چهل سال طول مى كشيد (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۴۴، در شرح حال نَضْربن شُمَيْل). گزارشهاى ازهرى در اين زمينه درباره خودش جالب توجه است (← ج ۱، ص ۷). افتخار بصريان اين بود كه لغت را از صيادان سوسمار و خورندگان موش صحرايى (باديه نشينان) دريافت مى كنند نه همچون كوفيان از شهرنشينان (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۶۶ـ۱۶۷؛ سيرافى، ص ۶۸؛ ابواحمد عسكرى، ج ۱، ص ۴۱ـ۴۲). جاحظ (۱۳۶۷، ج ۱، ص ۱۴۵) از ارزش سخنان اين اعراب عاقل و فصيح سخن گفته است. در اين ميان، برخى از اعراب كه علاقه عالمان را به باديه نشينان دريافته بودند، به شهرها كوچيدند تا هم در دسترس عالمان باشند و هم با ثروت اندوزى، شهرتى كسب كنند. گاه راويان بزرگ در اشتقاق برخى از لغات وامى ماندند و اين باديه نشينان فصيح مشكل را برطرف مى كردند (براى نمونه ← زبيدى، ص ۲۹، ۱۷۵). در مناظره هاى معروف ميان راويان و نحويان بزرگ نيز به هنگام اختلاف آرا، همين اعراب فصيح داور مى شدند و سخنانشان فصل الخطاب بود (براى نمونه در مناظره ميان كسائى و سيبويه در مسئله زُنبوريه ← زبيدى، ص ۶۸ـ۷۱؛ ياقوت حموى، ج ۵، ص ۲۱۲۵؛ و مناظره ميان ابوعمروبن علاء و عيسى بن عمر ثقفى ← زبيدى، ص ۳۸ـ۳۹؛ قالى، ج ۳، ص ۳۹). ابن نديم (ج ۱، جزء۱، ص ۱۱۸ـ۱۳۸) بابى را به اين اعراب فصيح و آثارشان، كه مأخذ راويان و عالمان بود، اختصاص داده است. برخى از اين اعراب فصيح استاد راويان بزرگ بودند (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۲۱، ۱۲۲، ۱۲۸؛ پلّا[۹] ، ص ۱۸۷ـ۱۸۸؛ براى نامهاى آنان به ترتيب حروف الفبا ← آل ياسين، ص ۷۱ـ۷۶). در ميان باديه نشينان فصيح به نام چند زن برمى خوريم، از جمله امّهيثم (← رافعى، ج ۱، ص ۲۲۲؛ شلقانى، ۱۹۷۷، ص ۲۶۱ـ ۲۶۶، براى برخى حكايتهاى آنان نيز ← ثعلب، ۱۹۶۰، قسم ۲، ص ۴۴۳؛ قالى، ج ۳، ص ۶۹؛ ابن منظور، ذيل «بخدق»). نكته مهم درباره اين دسته از راويانْ ايرانى بودن برخى از آنان است؛ حسين بن مُطَير* از موالى بنى اسد و ابوالعَمَيْثَل* اصلا اهل رى بود (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۶، ص ۱۷؛ ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۳۴ـ۱۳۵). برخى از شاگردان اصمعى نيز ايرانى بودند، ازجمله داوود سنجى، محمدبن مسلم رازى، و ابويعقوب فَسَوى (← اياد عبدالمجيد ابراهيم، ص۶۰). افزون بر اين راويان ناشناس، بسيارى از راويان سرشناس نيز از مَوالى و اصلا ايرانى بودند، مانند حمّاد راويه، خلف احمر، يونس بن حبيب*، ابوعبيده معمربن مثنّى، ابوعمرو شيبانى، ابوعبيد قاسم بن سلّام*، ابن سكيّت، ابومحلِّم شيبانى، و ريّاشى* (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۱۱ـ۱۱۲، ۱۲۵، ۱۳۷، ۱۴۹ـ۱۵۰، ۱۶۶، ۲۰۳، ۲۱۹، جزء۲، ص ۲۸۶؛ ابن خلّكان، ج ۴، ص۶۰). راويان لغت نخست واژگان را گرد مى آوردند، بى آنكه ترتيبى مشخص داشته باشد. در مرحله بعد، به نگارش مجموعه هاى لغوى تك موضوعى، كه غالبآ رساله هايى كم حجم را تشكيل مى داد، همت گماشتند. كتاب الهَمْز از نخستين نوشته ها درباره واژگان مهموز بود و افزون بر مباحث لغوى و اختلاف قبايل راجع به همزه، مباحث دستورى آن را نيز دربرداشت (← حسين نصّار، ج ۱، ص ۹۵). ظاهرآ نخستين تأليف در اين زمينه از عبداللّه بن ابى اسحاق حضرمى* (متوفى ۱۱۷) است (← سيوطى، ج ۲، ص ۳۹۸). قُطرب*، ابوزيد انصارى، و اصمعى از ديگر مؤلفان در بحث همزه بودند (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۴۹، ۱۵۵، ۱۵۷؛ براى ديگر مؤلفان در اين زمينه ← حسين نصّار، ج ۱، ص ۹۶ـ۹۹). برخى از ديگر مواد لغوى كه راويان لغت به شكل موضوعى بدانها پرداختند عبارت اند از: باران، گياه، درخت (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۵۵، ۱۵۷)، حشرات (جانوران كوچك ← خليل بن احمد، ج ۳، ص ۹۲؛ ابن سيده، ج ۲، ص ۳۰۱)، اسب، شتر، گوسفند و وحوش (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۱۹ـ۱۲۲، ۱۲۴، ۱۲۶ـ ۱۲۷، ۱۴۸، ۱۵۴ـ ۱۵۵، ۱۵۷، ج ۲، جزء۲، بخش فهرستها، ص ۶۶۱ـ۶۶۲، ۶۶۸ـ۶۷۰، ۶۸۹ـ۶۹۰). موضوع ديگرِ اين نوع كتابها انسان و عنوان كتابها خلق الانسان بود. ظاهرآ نخستين راوى مؤلف در اين زمينه ابوعمروبن كركره بوده است (← ابن نديم، ج ۱، جزء۱، ص ۱۱۹ـ۱۲۰؛ براى ديگر مؤلفان در اين زمينه ← حسين نصّار، ج ۱، ص ۱۰۶). در اين كتابها به شرح و بسط اعضاى بدن انسان و مسائل اخلاقى و اجتماعى انسانها پرداخته شده است (← حسين نصّار، ج ۱، ص ۱۰۵ـ۱۰۸). از ديگر موضوعات مجموعه هاى لغوى راويان نخستين، بحث در مورد اضداد است، يعنى واژگان داراى معانى ضد هم. از اين كتابها با عنوان كتاب الاضداد نام برده شده است (← ابن نديم، ج ۲، جزء۲، بخش فهرستها، ص ۵۲۶). آخرين گروه از اين مجموعه كتابها رساله هايى با عنوان كتاب الصفات و مشتمل بر واژگانى از موضوعات مختلف بوده اند. ظاهرآ نخستين راوى در اين زمينه قُطْرُب و سپس نَضْربن شُميل بوده كه ابن نديم (ج ۱، جزء۱، ص ۱۴۵، ۱۴۸) به تفصيل اجزاى پنج گانه كتاب الصفات او را برشمرده است. مرحله بعد، تأليف معاجم عمومى و مشتمل بر تمام لغات زبان عربى بود كه با تأليف كتاب العين آغاز شد (← العين*). يكى از مباحث مهم در روايت ادبىْ مصادر راويان و يافتن آبشخور روايى آنان است. تمام قبايل عربْ فصيح به شمار نمى آمدند. افزون بر لغت قبيله قريش، كه همگان بر فصاحت آن اجماع داشتند (← ابن فارس، ۱۳۸۲، ص ۵۲؛ سيوطى، ج ۱، ص ۲۰۹ـ۲۱۰)، از قبايل ديگرى به عنوان مصدر و مأخذى معتمَد براى زبان عربى نام برده شده است. فارابى (ص ۱۴۷) قبايل قَيْس، تميم، اسد، طىّ، و هذيل را مآخذ زبان عربى ياد و تصريح كرده كه همسايگى با هندوان، ايرانيان، سريانيان و اهالى شام و مصر و حبشه باعث فساد زبان اصيل عربى شده است. بازارها، كه محل گردهمايى قبايل مختلف بودند، مكانهايى تأثيرگذار در روايت ادبى به شمار مى آمدند. بازار عُكاظ* مكانى بود كه شاعران قبايل مختلف اشعارشان را در آنجا مى خواندند و به آگاهى ديگر قبايل مى رساندند (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۱، ص ۶۳، ج ۴، ص ۲۱۱، ج۱۰، ص ۲۱) و اين فرصتى بس ارزشمند براى راويان بود تا به روايت اشعار بپردازند. بازار مِرْبَد*، نزديك بصره نيز از پايگاههاى مهم شعر و لغت بود (← پلّا، ص ۲۰۱) و از نظر ادبى آن قدر اهميت داشت كه يكى از دلايل برترى بصريان بر كوفيان دانسته مى شد (← شلقانى، ۱۹۷۱، ص ۱۶۶). در شرح حال جاحظ گفته اند او فصاحت را به طور شفاهى در مربد فراگرفت (← ياقوت حموى، ج ۵، ص ۲۱۰۱؛ نيز ← بازار*) و حتى برخى از راويان در آنجا به گردآورى لغت مى پرداختند (براى نمونه ← ازهرى، ج ۱، ص ۱۷، شرح حال نضربن شميل). چندين ملاقات ميان ابوعمروبن علاء و اصمعى در اين بازار روايت شده است. به گفته ابوعمرو خطاب به اصمعى، در مربد مباحث ادبى دو قبيله بزرگ ربيعه و مضر مطرح مى شد (← قالى، ج ۳، ص ۱۸۲؛ شريشى، ج ۴، ص ۶۸؛ نيز ← جاحظ، ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۴۵). پس از انتشار اشعار، برخى از راويان اصلاحاتى در آنها انجام مى دادند. اين گفته خلف احمر كه راويان از ديرباز سروده هاى شاعران كهن را اصلاح مى كردند (← مرزبانى، ۱۹۶۵، ص ۱۹۹) حائز اهميت است؛ هرچند ابن رشيق (ج ۲، ص ۲۴۸) اين نظر را در همه جا وارد و صحيح ندانسته و بر خلف ايراد گرفته است. نمونه هاى فراوانى از اين اصلاحات در سده هاى اول و دوم ديده مى شود (← ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص ۷۵ـ۷۹؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۲۵۸؛ مرزبانى، ۱۹۶۵، ص ۱۸ـ۱۹، ۲۸، ۱۵۰، ۲۹۰). ابن مُقْبِل*، از شاعران بزرگ مُخَضْرَم (← ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص۱۵۰)، گفته است كه اشعار را ناپيراسته و ناميزان مى سروده و راويان آنها را اصلاح شده نقل مى كرده اند (← ثعلب، ۱۹۶۰، قسم ۱، ص ۴۱۳). اين گفته بيانگر سنّت اصلاح و ويرايش در ميان راويان است. البته گاهى اوقات راويان به جاى اصلاح اشعار، آنها را تصحيف شده و غلط روايت كرده اند (← ابن سلّام جمحى، سفر۱، ص۶۰). اين جمله مشهور حطيئه* كه «واى بر شعر از راويان سوء» (← ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۳۲۲ـ۳۲۳) بيانگر نقش سلبى راويان در روايت اشعار است. حمزه اصفهانى (ص ۵۷ـ۹۶)، ابواحمد عسكرى (ج ۱، ص ۷۰ـ ۲۵۲) و ابن رشيق (ج ۲، ص ۲۴۵ـ۲۵۲) بابى را در آثارشان به اين مضمون اختصاص داده اند. برخى از تغييرات در اشعار و واژگان گاه به سبب انتقال شفاهى آنها بوده است؛ برخى از واژگان به واژگان مترادف تبديل شده اند يا برخى از ابيات بر اثر كندى حافظه ها از ياد رفته اند (عبيدبن ابرص، همان مقدمه، ص ۱۲).
جعل روايت. به گفته جاحظ (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹، ج ۴، ص ۱۸۱) اشعار فراوانى را به نام خلف احمر و اصمعى جعل كرده بودند، چه رسد به شاعران پيشين. يكى از زمينه هايى كه بيشترين جعل در آن صورت پذيرفته قصص و اخبار ادبى است (براى نمونه ← ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۸، ص ۲۵۵، در شرح حال ابن مُفَرِّغ و جعل شعر و داستان تُبَّع). به تعبير نالينو[۱۰] (ص ۳۱۳)، ميل مردم به شنيدن اخبار و داستانهاى عجيب و اميد راويان آنها به كسب درآمد از عوامل اصلى وقوع جعل در اين گونه ادبى بوده است. بسيارى از اخبارى كه باعنوان ايام العرب در كتابها ذكر شده گسترش اساطيرى برخى از وقايع تاريخى كوچك است (← طه حسين، ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸، ج ۱، ص ۱۶۸). در اخبار عبيدبن شريه جرهمى برخى از ابيات منسوب به شاعران جاهلى ساختگى است (← اسد، ص ۲۴۶ـ۲۴۷). به گفته ابن سلّام جمحى (سفر۱، ص ۷ـ۸)، ابن اسحاق* خود اعلام كرده بود كه در علم شعر تخصص ندارد و هر چه را برايش بازگو كنند مى پذيرد و در كتابش نقل مى كند. به گفته ابن نديم (ج ۱، جزء۲، ص ۲۸۹)، سيره ابن اسحاق متضمن اشعارى است كه راويانْ آنها را صحيح نمى دانند. ابن هشام (ج ۱، ص ۲۴، ج ۲، ص ۲۴۶، ج ۳، ص ۱۸۷) به برخى از اين ابيات ساختگى در سيره ابن اسحاق اشاره كرده است. در اخبار شاعران دوره جاهليت نيز مطالبى ساختگى ديده مى شود (براى نمونه ← ابوعبيده، ج ۱، ص ۱۹۹، ۲۰۷، ۲۰۹). ظاهرآ ابن سلّام از نخستين كسانى است كه به انگيزه جعل اشعار اشاره كرده است (← سفر۱، ص ۴۶). قبايلى كه اخبار و اشعارشان اندك بود به نام شاعرانشان اشعارى جعل مى كردند و آنها را به راويان مى سپردند. راويان نيز گاه ابياتى بر اين سروده هاى ساختگى مى افزودند و نقل مى كردند. در برخى از موارد، فرزندان شاعران بدوى ابياتى را بر اشعار پدرانشان مى افزودند و جعل مى كردند (← همان، سفر۱، ص ۴۷ـ۴۸). عامل ديگر در جعل اشعار دلبستگى شديد راويان به برخى از افراد يا قبايل بود كه باعث مى شد اشعارى به نام آن افراد يا شاعران آن قبايل بسرايند و روايت كنند، مانند شعرى از حمّاد كه در مدح جدّ خالدبن عبداللّه قَسْرى سرود و آن را به شاعرى از قبيله او منسوب كرد (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۴، ص ۱۵۱؛ جرجى زيدان، ج ۱، جزء۲، ص ۴۱۶ـ۴۱۷). انگيزه هاى مالى نيز قطعآ در اين زمينه مؤثر بوده است (← جرجى زيدان، ج ۱، جزء۲، ص ۴۱۶). گاهى شاعرى جوان كه راوى شاعرى فحل بوده، برخى سروده هاى خود را به آن شاعر منسوب كرده است (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۱، ص ۳۲۵؛ بلاشر، قسم ۱، ص۱۹۰). در سروده هاى دوره جاهلى، به سرقت و جعل شعر اشاره هايى شده است (← اعلم شنتمرى، ص ۱۷۴؛ نيز درباره انتساب اشعار به نابغه ذبيانى و امرؤالقيس ← ابوالعلاء مَعرّى، ص ۹۶ـ۹۷، ۲۳۰ـ۲۳۲). تشابه وزن و قافيه نيز سبب مى شد شعر شاعرى را به شاعر ديگرى منسوب كنند (براى نمونه ← ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۴، ص ۱۵۸ـ۱۶۰؛ جرجى زيدان، همانجا). ازاين رو، گاه قصيده اى را به بيست يا چهل شاعر نسبت داده اند (جرجى زيدان، همانجا). شهرت برخى اخبار و سروده ها باعث مى شد برخى از افراد اخبار و اشعارى را جعل كنند، مانند آنچه راجع به ليلى و مجنون بنى عامر و اخبار و اشعار عاشقانه گفته شده بود (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۲، ص ۸، ج ۱۴، ص۱۶۰) يا آنچه راجع به ابونواس و خمريات اتفاق افتاد؛ به اين معنا كه هر شعرِ خمريه اى را كه شاعرش كمتر شهره بود به ابونواس نسبت مى دادند (← ابونواس، ج ۱، مقدمه حمزه اصفهانى، ص ۷ـ۹)، مانند سروده هاى ابوالهندى كه به ابونواس منسوب شد (← ابن معتز، ص ۱۴۲؛ ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۳۲۹). انگيزه هاى دينى گاهى سبب مى شد الفاظ اشعار تغيير يابد، مانند تغيير نام بتها در سروده هاى جاهلى به نامهاى خداوند (براى نمونه ← نابغه ذبيانى، ص ۲۱۶، پانويس ۳؛ حُطَيئه، ص ۱۵۳؛ عباسى، ج ۱، ص۱۰). راويان ادب مجاز مى دانستند كلماتى را به جاى كلمات هم وزن و هم معنا به كار ببرند. ابن جنّى (ج ۲، ص ۴۶۶ـ۴۶۹) بابى را به اين امر اختصاص داده و گفته است علت اينكه اشعار و حكاياتى با الفاظ گوناگون، ولى با معناى واحدى به دست ما رسيده همين است (نيز ← بلاشر، قسم ۱، ص ۲۱۲؛ رافعى، ج ۱، ص ۲۴۱). ظاهرآ راويان ادب، ازجمله اصمعى، در انجام دادن اين كار از راويان حديث متأثر بوده اند (← اياد عبدالمجيد ابراهيم، ص ۲۲۲ـ۲۲۳). يكى از مواردى كه زمينه را براى جعل سروده ها و روايت آنها فراهم مى كرد مسئله اشعار شاهد مثال بود كه در اصطلاح به آنها شعر شواهد مى گويند. شواهد براى برخى از واژگان قرآن و بيشتر براى مسائل نحوى آورده مى شد. در شرح حال برخى از راويان آورده اند كه دههاهزار بيت شاهد از بر داشته اند. ابومسحل اعرابى چهل هزار بيت شاهد را در مباحث نحوى از على بن مبارك روايت كرده بود (← زبيدى، ص ۱۴۸). ابن انبارى سيصدهزار شاهد شعرى درباره آيات قرآن از بر داشت (همان، ص ۱۷۱). به گفته رافعى (ج ۱، ص ۲۲۹)، بيشترين سروده هاى جعلى را همين ابيات شاهد تشكيل مى دادند. گاه براى معناى يك واژه قرآن بيتى را جعل مى كردند (← همان، ج ۱، ص ۲۳۲؛ طه حسين، ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸، ج ۱، ص ۱۵۱) و گاه براى مفهومى دينى، مانند رجم شيطان، اشعارى را از دوره جاهليت برمى ساختند و به آنها احتجاج مى كردند (← جاحظ، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹، ج ۶، ص ۲۷۸ـ۲۸۱). در شاهدهاى نحوى اين امر رايج بود و اشعار ساختگى فراوانى در آنها ديده مى شود تا بدانجا كه تعدادى از شواهد شعرىِ الكتاب سيبويه را نيز ساختگى دانسته اند (← مبرّد، ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۳۶۴؛ حمزه اصفهانى، ص ۱۵۳؛ سيبويه، ج ۱، ص ۱۸۸). انصارى (ص ۳۱) تصريح كرده كه برخى از شواهد شعرى برساخته نحويان است. اما در شواهد بلاغت و بديع بحث به گونه اى ديگر است. راويان در بنيادنهادن علوم و مباحث بلاغت مشاركتى فعال داشتند و بدون آنان بسيارى از شواهد مباحث بلاغت و بديع ثبت و ضبط نمى شد (براى تفصيل و بررسى نمونه ها ← عبدالعزيز عتيق، ص ۳۲ـ۴۴)؛ همچنين شناسايى سرزمينهاى عربى از مواردى بود كه از شعر جاهلى مستفاد مى شد. به تعبير لوى دلّاويدا[۱۱](ص ۴۸)، اگر بخشى از سروده هاى جاهلى جعلى باشد، نمى توان اين حكم را به همه سروده ها تعميم داد و تمام آنها را ساختگى دانست.
اِسناد در روايت ادبى. يكى از مباحث مهم در روايت، اعم از ادبى و دينى، استناد روايات است. اگر استناد در ميان نبود، هركس هر آنچه مى خواست نقل مى كرد و اين نهايت فساد بود (← ابن انبارى، ۱۳۷۷، ص ۴۶ـ۴۷). ازاين رو، شروط نقل حديث در نقل لغت و مباحث ادبى، كه اهميت كمترى داشت، نيز مراعات مى شد (← همان، ص ۶۶). برخى برآن اند كه استناد نخست در روايت حديث رخ داد و سپس در روايات ادبى مطرح شد (براى نمونه ← رافعى، ج ۱، ص ۱۸۸؛ محمد عيد، ص ۸۸ـ۸۹)، ولى پيشينه استناد در مباحث ادبى در مواردى حتى به دوره جاهلى مى رسد. البته به سبب اهميت روايت احاديث اين نكته بسيار جدّى تر پيگيرى شده، زيرا حديث در كنار قرآن منبع شريعت اسلامى است (← اسد، ص ۲۵۸ـ۲۵۹). بحث استناد در روايت ادبى با تسامح بسيارى مطرح شده و برخى تصريح كرده اند در روايت شعر و ادب آزادى بيشترى در مقايسه با حديث دارند، زيرا دروغ در شعر منعى ندارد (← ابن سعد، ج ۴، ص ۲۸۷، ج ۷، ص۲۸۰ـ۲۸۱). ابوعلى قالى (ج ۳، ص ۱۰۵) در مقايسه اى كه ميان راويان شعر و حديث انجام داده به اين نتيجه رسيده است كه راويان حديث احاديث ساختگى فراوانى روايت مى كنند، ولى راويان شعر، به سبب هوشمندى، به هنگام روايت آثار ساختگى به ساختگى بودن آنها تصريح مى كنند و آن را اعلام مى دارند. غالب روايات ادبى، كه در سده هاى سوم و چهارم مطرح بودند، به راويان سده دوم و اوايل سده سوم از قبيل ابوعمروبن علاء، حمّاد، خلف، ابوعمرو شيبانى، ابوعبيده، ابوزيد انصارى يا به اَعراب راوى معاصر اين افراد بازمى گردند. ازاين رو اِسنادى مرسل يا منقطع محسوب مى شوند. در مواردى نادر تا دوره جاهليت استناد آنها ادامه يافته و به اصطلاح داراى اِسناد متصل است (اسد، ص ۲۵۸)، مانند آنچه حسّان بن ثابت از نابغه ذيبانى در دوران جاهليت نقل كرده (← ابوالفرج اصفهانى، ج ۳، ص ۸ـ۹) يا مطلبى كه درباره لبيدبن ربيعه* و نعمان بن منذر از فردى به نام بَكّاوى نقل شده است كه دوره جاهليت را درك كرده بود (← علم الهدى، قسم ۱، ص ۱۹۳). در بسيارى از روايتهاى ادبى، سلسله سندها حذف شده، مانند آنچه درباره مبرّد مشهور است (← ابن انبارى، ۱۳۸۶، ص ۲۱۹؛ براى نمونه ← مبرّد، ۱۳۷۵، ص ۵، ۱۳، ۱۰۵، ۱۰۸ كه در روايت از افعال مجهول استفاده كرده است : يُرْوى، حُدِّثْتُ، رُوِى، قيل). صولى در مقدمه كتاب خود (ص ۲۸) به حذف اِسنادها تصريح كرده است. درباره ابوعلى قالى نيز اين مطلب گفته شده است (← زبيدى، ص ۲۰۳). اصطلاحات علم الحديث در مباحث ادبى بيشتر با عنوان اصول نحو مطرح بود و از سده چهارم به بعد تدوين شد (رافعى، ج ۱، ص ۲۰۳). تفصيل اين مباحث را ابن انبارى در دو كتاب الاِغْراب فى جدل الاِعراب و لُمَع الادلّة فى اصول النحو مطرح ساخت؛ مباحثى همچون متواتر، آحاد، مرسل، مجهول (← ابن انبارى، ۱۳۷۷، ص ۸۴ـ۹۲)، قياس و اقسام آن (← همان، ص ۹۳ـ۱۱۲)، و استحسان (همان، ص ۱۳۳). آخرين مبحث در زمينه اِسناد روايات ادبى طرق اخذ و تحمل است. سيوطى نوع هفتم كتاب المزهر (ج ۱، ص ۱۴۴ـ۱۷۰) را به اين مبحث اختصاص داده و شش گونه آن را برشمرده است: ۱) شنيدن (سماع) از استاد كه آن را بهترين گونه دانسته اند، ۲) قرائت نزد استاد، ۳) خواندن ديگران نزد استاد و شنيدن راوىِ حاضر در مجلس، ۴) اجازه كه به گفته سيوطى (ج ۱، ص ۱۶۲) مختص روايت كتابها و اشعار مدون است، ۵) مكاتبه، كه در آن استاد با نوشتن، مطلبى را نقل مى كند و از اين راه به مخاطب اجازه نقل آن را مى دهد، ۶) وجاده*، كه در آن نقل كننده مطلبى را به خط استاد خود مى يابد و آن را از روى نوشته نقل مى كند (براى تفصيل ← علم الحديث*). روايت ادبى تا پايان سده چهارم با جديّت پيگيرى مى شد، ولى از سده پنجم بيشتر به حفظ كتابها اهتمام ورزيده شد و در اين سده، كتابها جانشين راويان شدند. بنابراين عمر اِسناد در روايت ادبى حدود سه قرن، از قرن دوم تا پنجم، است (← رافعى، ج ۱، ص ۱۹۲، ۲۰۱، ۲۰۸).
۳) در ادبيات فارسى. پيشينه روايت ادبى در ايران به دوران پيش از اسلام بازمى گردد. اين سنّتْ شفاهى بود و سينه به سينه حفظ مى شد، زيرا كتابت آثار دينى و ادبى چندان معمول نبود (← تفضّلى، ص ۱۳). ظاهرآ روايت شعر ايرانى نيز تا پيش از سقوط ساسانيان، شفاهى بود (← بويس[۱۲] ، ص ۳۲). در دوران پارتها، قصه گويان و نقالان افسانه ها را سينه به سينه نقل مى كردند. گروهى از آنان گوسان[۱۳] نام داشتند؛ آنان شاعران و موسيقى دانان دوره گردى بودند كه داستانها را به شعر نقل مى كردند و حافظ داستانهاى ملى ايران بودند و آنها را به ساسانيان منتقل كردند (همان، ص ۱۲؛ تفضّلى، ص ۷۵ـ۷۶). گوسان واژه اى پارتى به معناى نوازنده است (← بويس، ص۱۰ـ۱۱). در منظومه ويس و رامين اثر فخرالدين اسعد گرگانى (ج ۱، ص ۲۹۳)، گوسانْ نواگر و سرودگو معرفى شده است. به تعبير مجمل التواريخ و القصص (ص ۶۹)، گوسان به زبان پهلوى همان خنياگر است. خنياگر[۱۴] ، كه در فارسى ميانه هنياگر[۱۵] و هنيواز[۱۶] بوده است، در فارسى به صورت خنياگر باقى مانده است. در متونى كه به خنياگران عصر ساسانى اشاره شده است واژه هاى نواگر، رامشگر و چامه گو نيز ديده مى شوند (بويس، ص۲۰ـ۲۱). اين خنياگران داستانهاى حماسى و عاشقانه ايرانى را به ياد داشتند و آنها را همراه با ساز مى خواندند. برخى از آنان، كه به درجه والاى هنرمندى مى رسيدند، مانند باربد (پهلبد) و نكيسا، به دربار راه مى يافتند (تفضّلى، ص ۳۱۱). اين امر پيوند شعر و موسيقى و آواز را نشان مى دهد، كه در دوره پس از اسلام همگى از ويژگيهاى اصلى راويان به شمار مى رفت (← ادامه مقاله)، به طورى كه ثناى رودكى (متوفى ۳۲۹) در كنار نواى باربد مطرح مى شد (← نظامى عروضى، ص ۴۴). رودكى (ص ۳۲) سرودخوانى خود را مانند بلبل و گشت و گذار در جهان دانسته است (نيز ← عوفى، ج ۲، ص ۶). او مهم ترين نماينده سنّت شاعرى دربارى ايران قديم (سراينده و خواننده و نوازنده) است (← خالقى مطلق، ص ۷). در شاهنامه فردوسى (چاپ برتلس، ج ۱، ص ۲۲، بيت ۱۳۷، ج ۶، ص ۲۱۷، بيت ۱۷) به راوى لقب خواننده و بلبل داده شده است. ناصرخسرو (۱۳۶۵ش، ص ۲۳۹، بيت ۱۴) و مسعود سعد سلمان (ص ۴۹۶) در سروده هايشان خنياگرى را به بلبل نسبت داده اند. در سده هاى بعدى، ديگر شاعرى و روايتگرى و خنياگرى معمولا در يك فرد، هر سه باهم ديده نمى شود (← ناصرخسرو، ۱۳۶۵ش، ص ۱۴۳؛ انورى، ج ۱، ص ۴۴۷)؛ البته استثنائاتى وجود دارد. در سده ششم، نظامى عروضى (ص ۵۸، ۶۳) از طبع نكو، نواختن چنگ، و آواز خوش فرخى سيستانى (متوفى ۴۲۹) خبر داده است (نيز ← فرخى سيستانى، ص ۲۶۷). در نقل روايات حماسى، آواز سهم عمده اى داشته است، زيرا باعث مى شده روايت از شمار سخنان روزمره خارج گردد و راوى به كمك آن بتواند سخنان خود را به گوش همه حاضران در مجلس برساند. همچنين به او فرصت مى داده است ادامه مطالب را به ياد آورد و به ويژه به هنگام بديهه گويى، وزن شعر را بيابد (خالقى مطلق، ص ۲۵ـ۲۶، پانويس ۵۹؛ نيز ← نقّالى*). شاعران بزرگ ايرانى شعر خويش را همواره با موسيقى توأم مى كردند و هر قصيده ايشان مى بايست در يكى از پرده هاى موسيقى خوانده مى شد (نفيسى، ص۴۱۰). اگر خود شاعر از عهده اين كار برنمى آمد، راوى او در مجالس، اشعارش را به آواز مى خواند؛ اين نكته در سروده شاعرانِ بزرگ نمايان است (براى نمونه ← منوچهرى، ص ۴۵؛ مختارى غزنوى، ص ۳۴۷؛ سنايى، ص ۲۸۲؛ خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۳۹۴؛ انورى، ج ۱، ص ۵۳). احتمالا اين راويان هم از شاعران و هم از دربار يا صاحبان مجالس حقوق مى گرفتند و پيوند شاعران و راويان بر پايه نيازِ دوسويه بوده است (← شفيعى كدكنى، ۱۳۷۲ش، ص ۹۷؛ رادمرد و آدينه، ص ۳۸). كثرت راويان خوش آواز و سخن سنج اهميت داشته است (← انورى، ج ۱، ص ۳۷۳). داشتن صوت داوودى (← اوحدى، ص ۸۷، بيت ۱۸۰۳)، كه باعث مى شد مرغان خوش الحان را به راويان مانند كنند (← منوچهرى، ص ۲۳، ۱۸۱)، سخنوربودن و سروده هاى شاعر را با صداى بلند خواندن از ديگر ويژگيهاى راويان دانسته شده است (← خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۱۲۹؛ قاآنى، ص ۲۳؛ نيز ← بيهقى، ص ۲۵۹ درباره راوى اشعار حكيم صوابى). همچنين راوى نمى بايست بدلهجه و غلط خوان مى بود (← عرفى شيرازى، ج ۲، ص ۳۸۵؛ شفايى اصفهانى، ص ۱۵۶). گاهى شاعران از راوى مى خواستند تا با آواز خوش، عيبهاى شعرشان را بپوشاند (← مسعود سعد سلمان، ص ۱۵۳). يكى ديگر از علتهاى وجود راوى آن بود كه شاعر نمى توانست اشعار متعدد خويش را به ياد بسپارد و چون ضبط اشعار به صورت مكتوب چندان معمول نبود، كسى را كه حافظه اى قوى داشت به خدمت مى گرفت تا اشعارش را حفظ كند (نفيسى، همانجا). داشتن حافظه قوى از اشتراكات داستان سرايان ايرانى پيش از اسلام و راويان در ادبيات عربى و فارسى بود (براى نمونه به ترتيب ← بويس، ص ۳۴؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۷۱؛ بيهقى، ص ۲۵۴؛ نيز ← شفيعى كدكنى، ۱۳۸۱ش، ص۱۷۰). با وجود اين نيازمندى شاعران به راويان، گاهى شاعران جايگاه برتر خود را در مقايسه با راويان به صراحت مطرح مى كردند (← رودكى، ص۲۰۰؛ سنايى، ص ۱۹۲). در ادبيات فارسى، به سان ادبيات عربى، گاهى راويان در اشعار شاعران تصرفاتى مى كردند (براى نمونه ← خاقانى، ۱۳۶۲ش، ص ۱۶۲؛ جامى، ج ۲، ص ۸۴). در برخى از موارد، اين تصرفات به نيت اصلاح سروده ها صورت مى گرفت (براى نمونه اى از سابقه اين تصرفات ← مينوى، ص ۸۳ـ۹۲)، البته اين گونه تصرفات در ادبيات عربى بيشتر بوده است (← بخش ۲ مقاله). در دوران اسلامى، سنّت روايت در اشعار فارسى از آغاز تا زمان اديب الممالك فراهانى* (متوفى ۱۳۳۵ يا ۱۳۳۶) ادامه داشته است (براى تفصيل نام شاعران و سروده هايشان ← قربانى زرّين، ص ۱۳۸ـ۱۴۱). در زمان فتحعلى شاه قاجار (حك : ۱۲۱۲ـ۱۲۵۰)، فاضل خان گروسى*، متخلص به راوى، كه ملك الشعرا فتحعلى خان صبا* او را به دربار معرفى كرده بود، به روايت اشعار و مدايح سلطان در دربار مشغول و به حُسن روايت شهره بود. صبا او را راوى اشعار معرفى كرده و جاحظِ عجم لقب داده بود (← فاضل خان گروسى، ص ۶۶۴ـ۶۶۵؛ دهخدا، ذيل «راوى گروسى»). البته ممكن است در سده هاى بعدى، به تقليد از پيشينيان، كلمه راوى در اشعار آمده باشد. برخى از شاعران نام راوى خود را به دو علت در سروده هايشان آورده اند (قربانى زرّين، همانجا) يا براى سپاسگزارى (براى نمونه ← مسعود سعد سلمان، ص ۴۰۱؛ مختارى غزنوى، ص ۳۳۴) يا بدان سبب كه راوى نتواند اشعارشان را سرقت كند، چنان كه از شعر جامى* (ج ۲، ص ۸۴) مى توان دريافت كه برخى از راويان تخلص شاعر را از شعرش حذف مى كرده اند و قاآنى* (متوفى ۱۲۷۰؛ ص ۹۵۲) در قطعه اى زيبا، صراحتآ راوى اشعارش را دزد خطاب كرده است. از جايگاه اجتماعى راويان نبايد غافل شد، چرا كه آنان اشعار را فقط در دربار پادشاهان و خلفا نمى خواندند، بلكه در مجالس عمومى و مناسبتهاى گوناگون نيز سروده ها را بر مردم عرضه مى كردند و بسيار تأثيرگذار بودند (← سميعى، ص ۴۴ـ۴۵؛ شفيعى كدكنى، ۱۳۷۲ش، ص ۹۶)؛ چنان كه سنايى (ص ۶۰۲) به راوى خود مى گويد شعر مرا پيش همگان در شهرها بخوان، سوزنى (ص ۱۳۳) در سروده اى به راوىِ بازارخوان اشاره و اوحدى (ص ۱۸۵، بيت ۳۹۱۷) از شورآفرينى و فتنه انگيزى راوى اشعارش ياد كرده است. توجه به اين مسائل در تحليل جايگاه اجتماعى راويان بسيار مهم است (← شفيعى كدكنى، ۱۳۷۲ش، ص ۹۷) و يكى از زمينه هاى اصلى در بررسى مسائل اجتماعى شعر فارسى به شمار مى رود. واژه راوى در شعر فارسى نخستين بار در سروده رودكى (ص۲۰۰) به كار رفته است. راوى رودكى مَج نام داشت (← همان، ص ۹۴). فخرى اصفهانى، شاعر و مؤلف سده هشتم، نيز نام راوى رودكى را مج آورده است (← شاد، ذيل «مج و ماج»؛ قس نفيسى، ص ۴۱۱، كه مى گويد نام او را ماخ يا مَخ نيز گفته اند). مج را مخفف مجد نيز دانسته اند (← شاد، همانجا). برخى مج يا ماج را به معنى مطلق راوى دانسته اند (← رشيدى، ذيل «ماج»؛ هدايت، ص ۶۶۶)، كه ظاهرآ به مناسبت اسم راوى رودكى است (← برهان، ج ۴، ص ۱۹۳۲، پانويس)، يعنى روايت اشعار رودكى آن قدر اهميت داشته كه نام راوى اشعار او به معنى مطلق راوى دانسته شده است. نفيسى (ص ۵۵۲) با نقل بيتى از سوزنى سمرقندى*، كه در ديوان او (ص ۸۴) به گونه ديگرى ضبط شده، احتمال مى دهد كه نام راوى دوم رودكى رازِل باشد (نيز ← دهخدا، ذيل «رازل»). به تصريح نظامى عروضى (ص۷۷)، ابودُلَف راوى شاهنامه و على ديلم كاتب آن بوده است (قس فردوسى، چاپ خالقى مطلق، دفتر۸، ص ۴۸۶، بيت ۸۸۳، كه اين افراد را از نامداران شهر معرفى كرده است؛ نيز ← تقى زاده، ص ۱۰۹). در «مقدمه قديم شاهنامه» كه به فرمان ابومنصور عبدالرزاق طوسى و به نثر تدوين شده (← شاهنامه ابومنصورى*)، نام چهار راوى و تدوين كننده آمده است: ساح يا سياح خراسانى از هرات، يزدان داد پسر شاپور از سيستان، ماهوى خورشيد پسر بهرام از نيشابور، و شادان پسر بُرزين از طوس (← ص ۱۶۴). تقى زاده (ص ۸۵ـ۸۷) مشخصات آنان را به تفصيل آورده است. نولدكه[۱۷](ص ۴۲) بعيد ندانسته كه ساح يا سياح همان ماخ، مرزبان هرات، باشد كه در شاهنامه (چاپ برتلس، ج ۸، ص ۳۱۶، بيت ۱۵ـ۱۶) از او ياد شده است. فردوسى (همان چاپ، ج ۸، ص ۲۱۷، بيت ۲۸۱۱ـ۲۸۱۲، ص ۲۴۷، بيت ۳۳۳۷) از شاهوى پير و شادان برزين نيز ياد كرده است. يكى از مؤلفان يا مآخذ روايت شاهنامه منثورْ آزادسرو نامى بوده كه نسخه اى از خداى نامه* داشته و به اخبار ايران قديم احاطه داشته و نَسب خود را به سام نريمان مى رسانيده است. ظاهرآ وى در پيرى مأخذ روايت داستان مرگ رستم* در شاهنامه منثور شده است (تقى زاده، ص ۸۶). فردوسى (همان چاپ، ج ۶، ص ۳۲۲، بيت ۱ـ۲) در داستان رستم و شغاد، نام آزادسرو را در كنار احمد سهل آورده است. به تعبير نولدكه (ص ۴۲، ۸۲)، فردوسى در روايت داستانهاى خود از مأخذهاى كتبى استفاده كرده، ولى به گونه اى سخن گفته كه گويى مطلب را از كسى شنيده است (قس صفا، ص ۷۴؛ تفضّلى، ص ۱۳، كه در كنار روايتهاى مكتوب به روايتهاى شفاهى نيز، كه سينه به سينه ادامه يافته، اشاره كرده اند، براى تفصيل ← شاهنامه فردوسى*). مول[۱۸] (فردوسى، كتاب ۱، ج ۱، ديباچه، ص ۵۱ـ۵۲)، با استناد به چند بيت از منظومه حماسى بهمن نامه* اثر ايرانشاه بن ابى الخير (ص ۱۷، بيت ۱، ص ۱۹۱، بيت ۲۹۸۳، ۲۹۸۴)، بر آن است كه صاحب اين منظومه از روايتهاى مكتوب استفاده نكرده و مأخذ او سخنان شفاهى بوده است (قس صفا، ص ۸۴، ۲۹۳). در منظومه زراتشت نامه اثر زردشت بهرام پژدو نيز به ظاهر، روايتها شفاهى است (براى نمونه ← ص ۴، بيت ۵۹، ص ۵، بيت ۷۳، ص ۶۱، بيت ۹۴۲ و جاهاى ديگر)، اما در آغاز منظومه، به مأخذ كتبى سروده اشاره شده كه به خط پهلوى بوده است (← همان، ص ۲، بيت ۱۴ به بعد؛ نيز ← اميدسالار، ص ۳۴۶). در مجمل التواريخ و القصص (ص ۲) مأخذ اخبار پادشاهان و بزرگانى كه راويان نقل مى كرده اند، كتابهاى فارسيان دانسته شده است. البته اين آثار نزد دهقانان و جهان ديدگان و فرزانگان موجود بوده است (← «مقدمه قديم شاهنامه»، ص ۱۶۴). نوعى از روايات در باب برخى وقايع تاريخى به شكل سرود و منظومه برجاى مانده كه از نوع روايات شفاهى است (صفا، ص ۸۶؛ براى نمونه ← نرشخى، ص ۲۴، ۳۲ـ۳۳، نوحه هاى كشتن سياوش و سروده هاى كين سياوش با پيشينه سه هزارساله).
منابع: محمدحسين آل ياسين، الدراسات اللغوية عندالعرب الى نهاية القرن الثالث، بيروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛ حسن بن بشر آمِدى، المؤتلف و المختلف، چاپ عبدالستار احمد فراج، قاهره ۱۳۸۱/۱۹۶۱؛ ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الأثر، چاپ طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناجى، قاهره ۱۳۸۳ـ۱۳۸۵/ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۵، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن انبارى، الاغراب فى جدل الاعراب و لمع الادلة فى اصول النحو، چاپ سعيد افغانى، ]دمشق[ ۱۳۷۷/۱۹۵۷؛ همو، نزهة الالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ?]۱۳۸۶/ ۱۹۶۷[؛ ابن جِنّى، الخصائص، چاپ محمدعلى نجار، ]قاهره ۱۳۷۲ـ۱۳۷۶/ ۱۹۵۲ـ ۱۹۵۷[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابن جوزى، كتاب القصّاص و المذكِّرين، چاپ قاسم سامرائى، رياض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ ابن حبيب، كتاب اسماء المغتالين من الاشراف فى الجاهلية و الاسلام، و اسماء من قتل من الشعراء، در نوادرالمخطوطات، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ج ۲، بيروت : دارالجيل، ۱۴۱۱الف؛ همو، كتاب المُحَبَّر، چاپ ايلزه ليشتن اشتتر، حيدرآباد، دكن ۱۳۶۱/۱۹۴۲، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ همو، كتاب المُنَمَّق فى اخبار قريش، چاپ خورشيد احمد فارق، بيروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛ همو، كتاب كنى الشعراء و من غلبت كنيته على اسمه، در نوادرالمخطوطات، همان، ۱۴۱۱ب؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ] ۱۹۸۲[؛ ابن خلّكان؛ ابن دُرَيد، كتاب جمهرة اللغة، چاپ رمزى منير بعلبكى، بيروت ۱۹۸۷ـ ۱۹۸۸؛ ابن رشيق، العمدة فى محاسن الشعر و آدابه و نقده، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، بيروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛ ابن سعد؛ ابن سلّام جُمَحى، طبقات فحول الشعراء، چاپ محمود محمد شاكر، جده ?] ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰[؛ ابن سيده، المُخَصَّص، بيروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛ ابن شجرى، كتاب الحماسة، حيدرآباد، دكن ۱۳۴۵؛ ابن عبدالبَرّ، جامع بيان العلم و فضله و ماينبغى فى روايته و حمله، قدم له و علق عليه محمد عبدالقادر احمد عطا، بيروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛ ابن عبدربّه، كتاب العقد الفريد، چاپ احمد امين، احمد زين، و ابراهيم ابيارى، قاهره، ج ۱، ?] ۱۹۴۰[، ج ۲، ۱۳۸۹/۱۹۶۹، ج ۳، ۱۳۹۱/۱۹۷۱، ج ۵، ]بى تا.[؛ ابن فارِس، الصاحبى فى فقه اللغة و سنن العرب فى كلامها، چاپ مصطفى شويمى، بيروت ۱۳۸۲/۱۹۶۳؛ همو، معجم مقاييس اللغة، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قم ۱۴۰۴؛ ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، چاپ احمد محمد شاكر، ]قاهره [۱۳۸۶ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۶ـ۱۹۶۷؛ همو، كتاب المعارف، چاپ فرديناند ووستنفلد، گوتينگن ۱۸۵۰؛ همو، كتاب عيون الاخبار، بيروت: دارالكتاب العربى، ]بى تا.[؛ ابن كثير، البداية و النهاية فى التاريخ، ]قاهره[ ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۸؛ ابن معتز، طبقات الشعراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، قاهره ]۱۳۷۵/ ۱۹۵۶[؛ ابن منظور؛ ابن نديم؛ ابن هشام، السيرة النبوية، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، ]قاهره ۱۳۵۵/ ۱۹۳۶[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ ابواحمد عسكرى، شرح مايقع فيه التصحيف و التحريف، چاپ محمديوسف و احمد راتب نفاخ، دمشق ?] ۱۹۷۵[؛ ابوالطيب لغوى، مراتب النحويين، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، صيدا ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛ ابوالعلاء مَعرّى، رسالة الغفران، چاپ بنت الشاطى، ]قاهره ۱۹۵۰[؛ ابوالفرج اصفهانى؛ ابوحاتِم سجستانى، المُعَمَّرون و الوصايا، چاپ عبدالمنعم عامر، ]قاهره[ ۱۹۶۱؛ ابوطالب بن عبدالمطلب، الدرة الغراء فى شعر شيخ البطحاء: ديوان ابى طالب، چاپ باقر قربانى زرين، تهران ۱۴۱۶؛ معمربن مثنى ابوعبيده، ديوان النقائض: نقائض جرير و الفرزدق، بيروت ۱۹۹۸؛ ابومِسْحَل اعرابى، كتاب النوادر، چاپ عزة حسن، دمشق ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛ حسن بن هانى ابونواس، ديوان، چاپ اوالت واگنر، ج ۱، قاهره ۱۳۷۸/۱۹۵۸؛ محمدبن احمد ازهرى، تهذيب اللغة، ج ۱، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ۱۳۸۴/۱۹۶۴، ج ۱۵، چاپ ابراهيم ابيارى، قاهره ۱۹۶۷؛ ناصرالدين اسد، مصادر الشعر الجاهلى و قيمتها التاريخية، بيروت ۱۹۸۸؛ عبدالملك بن قريب اصمعى، الاصمعيات : اختيار الاصمعى، چاپ احمد محمد شاكر و عبدالسلام محمد هارون، قاهره ]۱۳۸۷/ ۱۹۶۷[؛ ميمون بن قيس اعشى، ديوان الاعشى الكبير، چاپ محمد احمد قاسم، بيروت ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛ يوسف بن سليمان اعلم شنتمرى، شرح ديوان طرفة بن العبد البكرى، چاپ رحاب خضر عكاوى، بيروت ۱۹۹۳؛ ولى محمد اكبرآبادى، شرح مثنوى مولوى موسوم به مخزن الاسرار، چاپ ن. مايل هروى، تهران ۱۳۸۳ش؛ محمود اميدسالار، سى ودو مقاله در نقد و تصحيح متون ادبى، تهران ۱۳۸۹ش؛ سعيدبن اوس انصارى، النوادر فى اللغة، بيروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛ محمدبن محمد (على) انورى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران ۱۳۶۴ش؛ ركن الدين اوحدى، كليات اوحدى اصفهانى، معروف به مراغى، چاپ سعيد نفيسى، تهران ۱۳۴۰ش؛ اياد عبدالمجيد ابراهيم، الاصمعى و جهوده فى رواية الشعر العربى، بغداد ۱۹۸۹؛ ايرانشاه بن ابى الخير، بهمن نامه، چاپ رحيم عفيفى، تهران ۱۳۷۰ش؛ احمدبن حسين بديع الزمان همدانى، مقامات ابى الفضل بديع الزمان الهمدانى، و شرحها لمحمد عبده، بيروت ۱۸۸۹؛ محمدحسين بن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معين، تهران ۱۳۶۱ش؛ على بن ابى الفرج بصرى، كتاب الحماسة البصرية، چاپ عادل سليمان جمال، قاهره ۱۹۹۹ـ۲۰۰۰؛ رژيس بلاشر، تاريخ الادب العربى، ترجمه ابراهيم كيلانى، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛ على بن عيسى بهاءالدين اربلى، كشف الغمة فى معرفة الائمة عليهم السلام، چاپ على فاضلى، ]قم[ ۱۴۲۶؛ على بن زيد بيهقى، تاريخ بيهق، چاپ احمد بهمنيار، ]تهران ۱۳۶۱ش[؛ شارل پلّا، الجاحظ فى البصرة و بغداد و سامراء، ترجمة ابراهيم كيلانى، دمشق ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛ مسعودبن عمر تفتازانى، كتاب المطوّل فى شرح تلخيص المفتاح، ]استانبول[ ۱۳۳۰، چاپ افست قم ۱۴۰۷؛ احمد تفضّلى، تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام، به كوشش ژاله آموزگار، تهران ۱۳۷۶ش؛ حسن تقى زاده، «شاهنامه و فردوسى»، در هزاره فردوسى: شامل سخنرانيهاى جمعى از فضلاى ايران و مستشرقين دنيا در كنگره هزاره فردوسى، تهران: دنياى كتاب، ۱۳۶۲ش؛ احمدبن يحيى ثعلب، شرح ديوان زهيربن ابى سلمى، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛ همو، مجالس ثعلب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ] ۱۹۶۰[؛ عمروبن بحر جاحظ، البيان و التبيين، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بيروت ?]۱۳۶۷/ ۱۹۴۸[؛ همو، كتاب الحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?] ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ عبدالرحمان بن احمد جامى، ديوان، چاپ اعلاخان افصح زاد، تهران ۱۳۷۸ش؛ على بن عبدالعزيز جرجانى، الوساطة بين المتنبّى و خصومه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم و على محمد بجاوى، قاهره ۱۳۷۰/۱۹۵۱؛ جرجى زيدان، تاريخ آداب اللغة العربية، بيروت ۱۹۸۳؛ اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربية، چاپ احمد عبدالغفور عطار، قاهره ۱۳۷۶، چاپ افست بيروت ۱۴۰۷؛ محمدبن عبدوس جهشيارى، كتاب الوزراء و الكتّاب، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸؛ حاجى خليفه؛ حسين نصّار، المعجم العربى : نشأته و تطورّه، ]قاهره [۱۴۰۸/۱۹۸۸؛ جَروَل بن اَوس حُطَيئه، ديوان، بشرح ابن سكيّت و سكّرى و سجستانى، چاپ نعمان امين طه، ]قاهره[ ۱۳۷۸/۱۹۵۸؛ حمزة بن حسن حمزه اصفهانى، كتاب التنبيه على حدوث التصحيف، چاپ محمد اسعد طلس، دمشق ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸؛ بديل بن على خاقانى، ديوان، چاپ ضياءالدين سجادى، تهران ۱۳۶۸ش؛ همو، منشآت خاقانى، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۲ش؛ جلال خالقى مطلق، «مطالعات حماسى: حماسه سراى باستان»، سيمرغ، ش ۵ (تير ۱۳۵۷)؛ خطيب بغدادى؛ محمدبن عبدالرحمان خطيب قزوينى، التلخيص فى علوم البلاغة، چاپ عبدالرحمان برقوقى،] قاهره ?۱۳۵۰/ ۱۹۳۲[؛ محمد عبدالمنعم خفاجى، الادب العربى و تاريخه فى العصرين الاموى و العباسى، بيروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛ خليل بن احمد، كتاب العين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم ۱۴۰۹؛ خواجه ايوب، اسرار الغيوب: شرح مثنوى معنوى، چاپ محمدجواد شريعت، تهران ۱۳۷۷ش؛ دهخدا؛ ديوان الهذليين، قسم ۱، قاهره: دارالكتب المصرية، ۱۳۶۴/۱۹۴۵؛ عبداللّه رادمرد و فرامرز آدينه، «راويان شعر پارسى»، ادب پژوهى، ش ۶ (زمستان ۱۳۸۷)؛ مصطفى صادق رافعى، تاريخ آداب العرب، بيروت ۱۴۲۵/۲۰۰۵؛ عبدالرشيدبن عبدالغفور رشيدى، فرهنگ رشيدى، چاپ اكبر بهداروند، تهران ۱۳۸۶ش؛ جعفربن محمد رودكى، رودكى: آثار منظوم، با ترجمه روسى، مسكو ۱۹۶۴؛ محمدبن حسن زُبَيدى، طبقات النحويين و اللغويين، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ] ۱۹۸۴[؛ زبيربن بكّار، الاخبار الموفقيّات، چاپ سامى مكى عانى، بغداد ] ۱۹۷۲[؛ زردشت بهرام پژدو، زراتشت نامه، از روى نسخه مصحح فردريك روزنبرگ، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران ۱۳۳۸ش؛ رودلف زلهايم، امثال كهن عربى، ترجمه احمد شفيعيها، تهران ۱۳۸۱ش؛ محمودبن عمر زمخشرى، اساس البلاغة، مصر ۱۹۷۲ـ۱۹۷۳؛ هادى بن مهدى سبزوارى، شرح مثنوى، چاپ مصطفى بروجردى، تهران ۱۳۷۴ـ۱۳۷۷ش؛ يوسف بن ابى بكر سكّاكى، كتاب مفتاح العلوم، ]قاهره [۱۳۴۸، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ كيوان سميعى، «تسامحات ادبى»، يادگار، سال ۲، ش ۲ (مهر ۱۳۲۴)؛ مجدودبن آدم سنايى، ديوان، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۸۰ش؛ محمدبن مسعود سوزنى، حكيم سوزنى سمرقندى، چاپ ناصرالدين شاه حسينى، تهران ?] ۱۳۴۴[؛ عمروبن عثمان سيبويه، كتاب سيبويه، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ?]۱۳۸۵/ ۱۹۶۶[، چاپ افست بيروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛ حسن بن عبداللّه سيرافى، اخبارالنحويين البصريين، چاپ طه محمد زينى و محمدعبدالمنعم خفاجى، قاهره ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛ عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، چاپ محمد احمد جادالمولى، على محمد بجاوى، و محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره ]بى تا.[؛ محمدپادشاه بن غلام محيى الدين شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران ۱۳۶۳ش؛ شرح ديوان لبيدبن ربيعة العامرى، چاپ احسان عباس، كويت: التراث العربى، ۱۹۸۴؛ احمدبن عبدالمؤمن شريشى، شرح مقامات الحريرى البصرى، چاپ محمد عبدالمنعم خفاجى، قاهره ۱۳۷۲/ ۱۹۵۲، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ حسن بن محمدحسين شفايى اصفهانى، ديوان، چاپ لطفعلى بنان، ]تبريز[ ۱۳۶۲ش؛ محمدرضا شفيعى كدكنى، «راههاى انتشار يك شعر در قديم»، در اشراقى نامه : مجموعه مقالات تاريخى، اجتماعى، ادبى، جغرافيايى، زيرنظر محمد دبيرسياقى، قزوين: حديث امروز، ۱۳۸۱ش؛ همو، مفلس كيميافروش: نقد و تحليل شعر انورى، تهران ۱۳۷۲ش؛ عبدالحميد شلقانى، الاعراب الرواة: صفحات فى فلسفة اللغة و تاريخها، قاهره ] ۱۹۷۷[؛ همو، رواية اللغة، قاهره ] ۱۹۷۱[؛ شوقى ضيف، تاريخ الادب العربى، ج ۱، قاهره ] ۱۹۷۷[؛ همو، «الرواية الادبية فى الاغانى»، الثقافة، ش ۲۶۷ (صفر ۱۳۶۳)؛ اسماعيل بن عباد صاحب بن عبّاد، الكشف عن مساوى شعر المتنبّى، چاپ محمدحسن آل ياسين، بغداد ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛ ذبيح اللّه صفا، حماسه سرايى در ايران، تهران ۱۳۶۳ش؛ محمدبن يحيى صولى، ادب الكُتّاب، چاپ محمد بهجة اثرى، قاهره ?] ۱۳۴۱[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ طبرى، تاريخ (بيروت)؛ همو، جامع؛ طه حسين، فى الادب الجاهلى، قاهره ۱۹۶۸؛ همو، من تاريخ الادب العربى، بيروت ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛ زكى ذاكر عانى، «خلف الاحمر و جهوده فى رواية الشعر العربى»، العرب، سال ۳۹، ش ۱ و ۲ (رجب و شعبان ۱۴۲۴)؛ عبدالرحيم بن احمد عباسى، معاهد التنصيص على شواهد التلخيص، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، ]قاهره [۱۳۶۷/۱۹۴۷، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ عبدالعزيز عتيق، تاريخ البلاغة العربية، بيروت: دارالنهضة العربية، ]بى تا.[؛ عبدالكريم محمدحسين، نقد اعلام الرواة: الشعر العربى حتى اوائل القرن الثالث، دمشق ۱۴۳۳/۲۰۱۲؛ جمال الدين محمد عرفى شيرازى، كليات عرفى شيرازى، براساس نسخه هاى ابوالقاسم سراجا اصفهانى و محمدصادق ناظم تبريزى، چاپ محمدولى الحق انصارى، تهران ۱۳۷۸ش؛ على بن حسين علم الهدى، امالى المرتضى: غررالفوائد و دررالقلائد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست تهران ]بى تا.[؛ محمدبن محمد عوفى، لباب الالباب، چاپ ادوارد براون و محمد قزوينى، ليدن ۱۳۲۱ـ۱۳۲۴/ ۱۹۰۳ـ۱۹۰۶؛ محمدبن جلال الدين غياث الدين رامپورى، غياث اللغات، چاپ منصور ثروت، تهران ۱۳۷۵ش؛ محمدبن محمد فارابى، كتاب الحروف، چاپ محسن مهدى، بيروت ۱۹۷۰؛ محمد فاضل خان گروسى، تذكره انجمن خاقان، تهران ۱۳۷۶ش؛ فخرالدين اسعدگرگانى، ويس و رامين، ج ۱، چاپ مجتبى مينوى، تهران ۱۳۱۴ش؛ على بن جولوغ فرخى سيستانى، ديوان، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران ۱۳۵۵ش؛ ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، دفتر۸، چاپ جلال خالقى مطلق، تهران ۱۳۸۸ش؛ همان، چاپ برتلس و ديگران، مسكو ۱۹۶۳ـ۱۹۷۱؛ همان، چاپ ژول مول، تهران ۱۳۶۹ش؛ حبيب اللّه بن محمدعلى قاآنى، ديوان، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۶ش؛ اسماعيل بن قاسم قالى، كتاب الامالى، بيروت: دارالكتب العلمية، ]بى تا.[؛ باقر قربانى زرّين، «روايت شعر و جايگاه راويان اشعار»، مجله ادب فارسى، دوره جديد۱، ش ۷ و ۸ (پاييز و زمستان ۱۳۹۰)؛ محمدبن ابى الخطاب قرشى، جمهرة اشعار العرب فى الجاهلية و الاسلام، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ] ۱۹۸۱[؛ على بن يوسف قفطى، اِنباه الرواة على اَنباه النحاة، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره، ج ۱، ۱۳۶۹/۱۹۵۰، ج ۲، ۱۳۷۱/۱۹۵۲، ج ۳، ۱۳۷۴/۱۹۵۵، ج ۴، ۱۹۷۳؛ قَلقَشندى؛ محمدبن على كراجكى، كنزالفوائد، چاپ عبداللّه نعمه، بيروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛ هشام بن محمد كلبى، جمهرة النسب، ج ۱، چاپ عبدالستار احمد فراج، كويت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ عبدالباقى گولپينارلى، نثر و شرح مثنوى شريف، ترجمه و توضيح توفيق ه . سبحانى، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ش؛ محمدبن يزيد مبرّد، الفاضل، چاپ عبدالعزيز ميمنى، قاهره ۱۳۷۵/۱۹۵۶؛ همو، الكامل، ج ۱، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم و سيدشحاته، قاهره ?] ۱۳۷۶/ ۱۹۵۶[؛ مجمل التواريخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلاله خاور، ۱۳۱۸ش؛ محمد عبدالقادر احمد، ابوزيد الانصارى و نوادراللغة، قاهره ۱۹۸۰؛ محمد عيد، الرواية و الاستشهاد باللغة: دراسة لقضايا الرواية و الاستشهاد فى ضوء علم اللغة الحديث، قاهره ۱۹۷۲؛ عثمان بن عمر مختارى غزنوى، ديوان، چاپ جلال الدين همايى، تهران ۱۳۸۲ش؛ كاظم مديرشانه چى، علم الحديث، مشهد ۱۳۵۴ش؛ محمدبن عمران مرزُبانى، اخبار شعراءالشيعة، چاپ محمدهادى امينى، بيروت ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛ همو، معجم الشعراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، ]قاهره[ ۱۳۷۹/۱۹۶۰؛ همو، المُوَشَّح: مآخذالعلماء على الشعراء فى عِدّة انواع من صناعة الشعر، چاپ على محمد بجاوى، مصر ۱۹۶۵؛ مسعود سعد سلمان، ديوان، چاپ غلامرضا رشيدياسمى، تهران ۱۳۶۲ش؛ مصعب بن عبداللّه، كتاب نسب قريش، چاپ لوى پرووانسال، قاهره ۱۹۵۳؛ «مقدمه قديم شاهنامه»، چاپ محمد قزوينى، در هزاره فردوسى، همان؛ احمدبن قوص منوچهرى، ديوان، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران ۱۳۴۷ش؛ مؤرِّج سدوسى، كتاب الامثال، چاپ رمضان عبدالتواب، بيروت ۱۹۸۳؛ جلال الدين محمدبن محمد مولوى، كتاب مثنوى معنوى، چاپ رينولد الين نيكلسون، تهران ۱۳۶۰ش؛ مجتبى مينوى، «فردوسى ساختگى و جنون اصلاح اشعار قدما»، در مينوى و شاهنامه: سومين جشن طوس، ۱۶ـ۲۰ تيرماه ۲۵۳۶، ]مشهد[: بنياد شاهنامه فردوسى، ]بى تا.[؛ زيادبن معاويه نابغه ذبيانى، ديوان، چاپ محمدطاهر ابن عاشور، تونس ۱۹۸۶؛ ناصرخسرو، ديوان، چاپ مجتبى مينوى و مهدى محقق، تهران ?]۱۳۶۵ش[؛ همو، سفرنامه حكيم ناصرخسرو قباديانى مروزى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران ۱۳۶۳ش؛ كارلو آلفونسو نالينو، تاريخ الآداب العربية من الجاهليّة حتى عصر بنى امية، چاپ مريم نالينو، قاهره ۱۹۷۰؛ محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قُباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۵۱ش؛ احمدبن عمر نظامى عروضى، چهار مقاله، چاپ محمد قزوينى و محمد معين، تهران ۱۳۳۳ش؛ سعيد نفيسى، محيط زندگى و احوال و اشعار رودكى، تهران ۱۳۳۶ش؛ تئودور نولدكه، حماسه ملى ايران، ترجمه بزرگ علوى، تهران ۱۳۵۷ش؛ رينولد الين نيكلسون، شرح مثنوى معنوى مولوى، ترجمه و تعليق حسن لاهوتى، تهران ۱۳۷۴ش؛ محمدفريد وَجدى، دائرة المعارف القرن الرابع عشر/ العشرين، بيروت: دارالمعرفة، ]بى تا.[؛ رضاقلى بن محمدهادى هدايت، كتاب فرهنگ انجمن آراى ناصرى، چاپ سنگى تهران ۱۲۸۸، چاپ افست ]بى تا.[؛ عبداللّه بن اسعد يافعى، مرآة الجنان و عبرة اليقظان فى معرفة مايعتبر من حوادث الزمان، حيدرآباد، دكن ۱۳۳۷ـ۱۳۳۹، چاپ افست بيروت ۱۳۹۰/۱۹۷۰؛ ياقوت حموى، معجم الادباء، چاپ احسان عباس، بيروت ۱۹۹۳؛
‘Ab¦âd ibn Abra¤s, The d¦iw¦ans of ‘A b¦id ibn al-A bra¤s, of A sad, and ‘A¦ mir ibn a¤t-T¤ ufail, of ‘A¦ mir ibn S¤ a‘¤ sa‘ah, ed. and tr. Charles Lyall, Cambridge 1980; Mary Boyce, "The Parthian go¦ s¦an and Iranian minstrel tradition", JRA S, vol.89, no.1-2 (Apr.1957); Giorgio Levi Della Vida, "Pre-Islamic Arabia", in The A rab heritage, ed. Nabih Amin Faris, New York: Russel & Russell Inc, 1963; F. Krenkow, "The use of writing for the preservation of ancient Arabic poetry", in A volume of Oriental studies, presented to Edward G. Browne, on his 60th birthday, ed. T.W. Arnold and Reynold A. Nicholson, Amsterdam: Philo Press, 1973; David Samuel Margoliouth, "The origins of Arabic poetry", JRA S, no.3 (Jul. 1925).
/ باقر قربانى زرّين /
۴) در قرآن و حديث. راوى در مصطلح الحديث به معنى شخصى است كه حديثى را از شخصى ديگر نقل كند و نامش در سلسله سند روايت ذكر شود. راوى اسم فاعل ثلاثى مجرد است از ريشه «روى» و از باب فَعَلَ يَفعِلُ و يَفعَلُ، و در لغت يعنى كسى كه براى قوم خود آب بياورد. اين كلمه بعدها از باب تشبيه، به هر كه حامل علم يا خبرى براى گروهى باشد، اطلاق شده است. درمجموع، راوى به معنى آورنده آب، شعر و حديث است و كسى را كه در اين كار به كمال رسد راويه مى خوانند (← خليل بن احمد؛ جوهرى؛ ابن فارِس؛ ابن منظور، ذيل «روى»). به گفته محمدبن مُنكَدِر* (متوفى ۱۳۰)، واژه راوى فقط به آورنده شعر اطلاق مى شده و درباره ناقل حديث، واژه عالم به كار مى رفته است (← رامهرمزى، ص ۱۸۰). بنابراين به نظر مى رسد، اين كاربرد بايد از اوايل قرن دوم معمول شده باشد، به ويژه اينكه در نقلى از هشام بن ابى عبداللّه دَستوايى (متوفى ۱۵۴) حديث به آب تشبيه شده است (← همان، ص ۱۸۴). در برخى از احاديث پيامبراكرم و ائمه عليهم السلام بر منزلت والاى راويان حديث تأكيد شده است. مثلا در حديثى از رسول خدا راويان حديث، جانشينان پيامبر خوانده شده اند (← همان، ص ۱۶۳؛ سيوطى، ج ۱، ص ۲۳۳؛ براى احاديث مشابه در منابع شيعه ← ابن بابويه، ج ۴، ص۴۲۰؛ نيز درباره فضائل ديگرِ راوى ← رامهرمزى، ص ۱۶۴ـ۱۷۴). در برخى ديگر از احاديث ائمه، شناختِ جايگاه مردم به ميزان روايت آنان از معصومان وابسته دانسته شده و شأن هر كس كه حديثى روايت كند كه مايه قوت دلهاى شيعيان گردد، از شأن هزار عابد برتر محسوب شده است (← صفّارقمى، ص ۲۷؛ كلينى، ج ۱، ص ۳۳). در بعضى از اين احاديث به برخى ملاكها در پذيرش خبر راوى همچون صدق گفتار و توانايى ضبط راوى اشاره شده است (← برقى، ج ۱، ص ۲۲۷، ۲۲۹؛ كلينى، ج ۱، ص ۳۹۲؛ الاختصاص، ص ۶۱). در كتب حديثى متقدم تعريف روشنى از راوى نيامده است و بيشتر مؤلفان كوشيده اند براساس قواعدى كه وضع شده بود وظيفه و جايگاه راوى را در تحمل و انتقال حديث تعيين كنند (← عبدالماجد غورى، ص ۲۶۹)؛ اما حديث پژوهان معاصر كوشيده اند تعريفى جامع و مانع و درعين حال كاربردى از راوى به دست دهند. مثلا به نظر نورالدين عِتْر (ص ۷۵)، راوى شخصى است كه حديث را دريافت و با يكى از صيغه ها و صور انتقال علم بيان كند. در تعريفى جامع تر، راوى كسى دانسته شده است كه حديثى را به يكى از اسلوبهاى مشخص تحمل روايت از شخص ديگر شنيده باشد و آن را دريافت و براى راوى يا راويان ديگر روايت كند (← جوابى، ص ۲۳۴)، چه خود به آنچه نقل مى كند علم داشته باشد و چه فقط راوى آن باشد (← ابوشهبه، ص ۱۹). مهم ترين بحث درخصوص راوى حديث بحث از اوصاف و شروط راوى در مقام تحمل حديث* و نيز انتقال آن است. به رغم اينكه شايد تصور شود كه ناقدان حديث در قرنهاى دوم و سوم به شروط و قيودى كه متأخران درباره راوى ذكر مى كنند، پى نبرده بودند، متقدمان به همه آنچه متأخران در اين باب عرضه كرده اند رسيده بودند، اما يافته هاى خود را به درستى تبويب نكرده و آنها را در ابواب و به مناسبتهاى مختلف، مثلا در پاسخ به پرسشى آورده بودند (← عبدالماجد غورى، ص۲۷۰). درواقع، متأخران بر يافته هاى ناقدان متقدم حديث در اين زمينه چيزى نيفزوده اند (← جوابى، همانجا). درهرحال، رجاليان براى پذيرش يك حديث، وجود اوصاف و قيودى را در راوى آن شرط دانسته اند، هرچند در تعريف و تعيين بعضى از اين اوصاف و قيود و حتى التزام راويان به آنها ميان ايشان اختلاف هست. يكى از كهن ترين صورت بنديها در زمينه اوصاف و شروطى كه بايد در راوى جمع باشد جمع بندى شافعى است كه در آثار بعدى كم وبيش تكرار و گاهى تكميل شده است. او عاقل بودن، شهرت داشتن به صدق در گفتار، دين دارى، علم به معانى، اداى دقيق الفاظ حديث، حافظ بودن و مبرّابودن از تدليس* را در راوى شرط دانسته است (← خطيب بغدادى، ص۴۰). حاكم نيشابورى (ص ۱۶) افزون بر اينها، بر بررسى سن راوى و امكان سماع راوى از مشايخى كه ادعاى نقل حديث از آنان را دارد، تأكيد كرده است. او همچنين بررسى صحت و سقم قدمت نسخه اى را كه راوى و محدّث از آن روايت مى كند، نيز لازم دانسته است. در آثار حديث شناسان بعدى مجموع اين اوصاف و شروط به پنج شرط اسلام، عقل، بلوغ، عدالت و ضبط فروكاسته شده و سپس به دو قاعده عدالت و ضبط تقليل يافته است (براى آگاهى بيشتر ← جرح و تعديل*). شروط راوى از نظر قدماى شيعه و مأخوذ از ادله شرعى، عبارت بود از سه شرط ايمان، صدق در سداد (ضبط) و گفتار (ابن غضائرى، مقدمه حسينى جلالى، ص ۲۳؛ براى تفصيل ← جرح و تعديل*). از نظر ابن صلاح (ص ۱۰۸ـ۱۰۹)، با توجه به اينكه جمع شدن همه اين اوصاف و شروط در يك شخص و احراز آنها در قرون متأخر دشوار مى نمود، محدّثان و رجاليان قرون اخير به مسلمان، بالغ و عاقل بودن راوى و تظاهرنكردنش به فسق و تأييد سماع وى با دستخطى كه محل شك و ترديد نباشد و نيز روايت وى از روى اصلى كه موافق اصل شيخش باشد، بسنده كرده اند. در منابع، سه طريق براى تشخيص عدالت يا وثاقت راوى ذكر شده است: بررسى احوال راوى از رهگذر همراهى و هم صحبتى با وى؛ شهرت راوى به وثاقت؛ و شهادت كسى كه بر احوال راوى آگاه باشد بر اهتمام او به تزكيه (براى نمونه ← خطيب بغدادى، ص ۱۰۶ـ۱۱۰؛ صاحب معالم، ص ۲۰۳ـ۲۰۴). اگر راوى اين شرطها را داشته باشد، قيود ديگرى چون مذكربودن، حرّيت، بينايى، برخوردارى از سوادِ نوشتن، قوه فهم آنچه نقل مى كند، عربى دانى و داشتن نسب معروف، از شروط پذيرش خبر راوى محسوب نمى شود؛ يعنى درصورت جمع بودن شرطهاى پيش گفته در يك فرد، خبر زن يا خنثى، مملوك، نابينا، امّى، شخص فاقد فهم و كسى كه زبان عربى نمى داند و نسبش شناخته نيست، نيز پذيرفته مى شود (← خطيب بغدادى، ص ۱۲۱ـ۱۲۲؛ مامقانى، ج ۱، ص ۳۴۱ـ۳۴۳). چون شناخت قواعد حديثى مبتنى بر شناخت حال راوى و مروىٌعنه است، در قلمرو وسيع علم حديث بر محور شخصيت و اوصاف و شروط راوى دو رشته علمى پديد آمد. يكى از آنها از احوال راوى از حيث مقبول يا مردودبودن خبر وى بحث مى كند و خود بر هفت قسم است: بحث از ويژگيهاى شخصى كه روايتش پذيرفتنى است؛ جرح و تعديل؛ شناخت صحابه؛ شناخت راويان ثقه و ضعيف؛ ثقاتى كه در آخر عمر دچار اختلاط شده اند؛ راويانى كه جز يك راوى از آنها نقل نكرده است (وُحدان)؛ و مُدلِّسان. شاخه ديگر از شناخت شخص راوى بحث مى كند و خود به دو قسم بزرگ تقسيم مى شود. يك قسم جنبه تاريخى دارد و قسم ديگر درباره اسامى راويان است كه علم رجال براى بحث در آن باره به وجود آمده است (← عبدالماجد غورى، ص ۲۸۴ـ۲۸۶). ازاين رو، بسيارى از مصطلحات حديثى در علم دراية الحديث* ناظر به احوال راوى و مناسبات ميان راويان است، مانند روايت اقران از يكديگر، مدبّج، سابق و لاحق، رواية الاكابر عن الاصاغر، متشابه و مشترك، مؤتلف و مختلف يا متفق و مفترق، و براى تفكيك آنها از يكديگر كتابهايى چند در هر باب نوشته شده است (← رجال*، علم؛ روايت حديث*).
منابع : ابن بابويه، كتاب مَن لايَحضُرُه الفقيه، چاپ على اكبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛ ابن صلاح، علوم الحديث، چاپ نورالدين عتر، مدينه ۱۹۷۲؛ ابن غضائرى، الرجال لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسينى جلالى، قم ۱۴۲۲؛ ابن فارِس؛ ابن منظور؛ محمد ابوشهبه، الوسيط فى علوم و مصطلح الحديث، قاهره ?]۱۴۰۳/ ۱۹۸۲[؛ الاختصاص، ]منسوب به [محمدبن محمد مفيد، چاپ على اكبر غفارى، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ]بى تا.[؛ احمدبن محمد برقى، كتاب المحاسن، چاپ جلال الدين محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛ محمدطاهر جوابى، الجرح و التعديل بين المتشددين و المتساهلين، ]بى جا[: الدار العربية للكتاب، ۱۹۹۷؛ اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربية، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بيروت ]بى تا.[، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛ محمدبن عبداللّه حاكم نيشابورى، كتاب معرفة علوم الحديث، چاپ سيدمعظم حسين، حيدرآباد، دكن ۱۹۳۷، چاپ افست مدينه ۱۳۹۷/ ۱۹۷۷؛ احمدبن على خطيب بغدادى، الكفاية فى علم الرواية، چاپ احمد عمر هاشم، بيروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛ خليل بن احمد، كتاب العين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم ۱۴۰۹؛ حسن بن عبدالرحمان رامهرمزى، المحدث الفاصل بين الراوى و الواعى، چاپ محمد عجاج خطيب، بيروت ۱۴۲۰/ ۲۰۰۰؛ عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، الجامع الصغير فى احاديث البشير النذير، بيروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛ حسن بن زين الدين صاحب معالم، معالم الدين و ملاذ المجتهدين: المقدمة فى اصول الفقه، قم : مؤسسة النشر الاسلامى، ]بى تا.[؛ محمدبن حسن صفّارقمى، بصائرالدرجات الكبرى فى فضائل آل محمد (ع)، چاپ محسن كوچه باغى تبريزى، تهران ۱۳۶۲ش؛ عبدالماجد غورى، المدخل الى دراسة علوم الحديث، دمشق ۱۴۳۰/ ۲۰۰۹؛ كلينى (بيروت)؛ عبداللّه مامقانى، مقباس الهداية فى علم الدراية، چاپ محمدرضا مامقانى، قم ۱۳۸۵ش؛ نورالدين عتر، منهج النقد فى علوم الحديث، دمشق ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
/ مژگان سرشار /
1. Reynold Alleyne Nicholson 2. Abdülbaھki Gölpânarlâ 3. Margoliouth 4. Krenkow 5. Lyall 6. ‘Ab¦âd ibn Abra¤s 7. Regis Blachere 8. Rudolf Sellheim 9. Charles Pellat 10. Carlo Alfonso Nallino 11. Della Vida 12. Boyce 13. g¦os¦an 14. xuny¦agar 15. huniy¦agar 16. huniw¦az 17. Theodor Nöldeke 18. Mohl