راسو، جانورى از راسته گوشت خواران[1] ، خانواده راسوسانان/ خزداران[2] ، با نام علمىMustela nivalis L. ، داراى جايگاه ويژه در متون قديمىِ حوزه شكار. راسو كوچك ترين گوشت خوار ايران است كه بدن و دمى باريك و بلند (در مجموع به طول حدود 25 سانتيمتر)، چشمهاى بسيار بزرگ و سياه، گوشهاى گرد، گردن بلند، دستان كوتاه و ناخنهاى بسيار تيز دارد. بالاى بدن و سر راسو قهوه اى و قسمتهاى زيرين بدن سفيد است. بدن آنها در زمستان كم رنگ و حتى گاهى كاملا سفيد مى شود. نرها از ماده ها بزرگ ترند. دو جنس، به استثناى فصل جفت گيرى، جدا از هم زندگى مى كنند. حواس راسو، به ويژه حس بويايى اش، بسيار قوى است و آن را براى برقرارى ارتباط با همنوعان و نيز پيداكردن شكار به كار مى گيرد. اين جانور در مناطق معتدل، ازجمله آسيا و افريقاى شمالى و حتى نواحى قطبى پراكنده است. محدوده پراكندگى آنها تقريبآ تمام كشورهاى اسلامى به جز شبه جزيره عربستان را دربرمى گيرد. تفاوت اندك اين جمعيتها در اندازه شان است. راسوها در سوراخهاى زمينى و در زيستگاههاى متنوعى زندگى مى كنند و از عمق جنگلهاى انبوه، بيابانها و فضاهاى كاملا باز اجتناب مى ورزند. بيشترين ميزان زاد و ولدشان در بهار و اواخر تابستان است. راسوها بسيار مهاجم اند و حتى به جانوران بزرگ تر از خود نيز حمله مى كنند. بيشترين فعاليتشان در شب است و آشيانه شكارشان را تصاحب مى كنند. به لحاظ اهميت زيست ـ بومى، راسوها ازبين برنده هاى مهم آفات كشاورزى به شمار مى روند. هرچند راسو از گونه هاى جانورىِ در معرض خطر انقراض نيست، تخريب زيستگاههايش ممكن است سبب تهديد زيستى اين جانور شود ( ← فيروز، ص 378؛ حبيبى و راعى، ج 4، ص530ـ531؛ كوربت[3] ، ص310ـ311؛ گژيمك[4] ، ج 14، ص 260، 324، ج 16، ص 492؛ نيوئل[5] ، 2012).
واژگان. در پهلوى، علاوه بر راسو، آن را رَسپو و راسوگ (rasu¦g) گفته اند ( ← بندهش، ص 9؛ مكنزى[6] ، ص 71؛ بهار، ص 257) كه راسوگ به تلفظ امروزى راسو نزديك است. دارمستتر[7] (زند اوستا[8] ، ترجمه فرانسوى، ج 2، ص 77، پانويس 64) در توضيح تركيب سپا اوروپى (spa urupi) ــدر پهلوى رپوك (rapu¦k)ــ معتقد است آن را رسپوك (raspu¦k) نيز مى توان خواند كه تداعى كننده راسوست و در ترجمه فرانسوى متن نيز آن را معادل راسو[9] دانسته است (قس اوستا، ج 2، فرگرد5، بند 33ـ34). ارسطو[10] (1971، ص 252) نام اين جانور را gal~É ذكر كرده كه به نظر ليدل[11] و اسكات[12] (ص 336، ذيل "yale¨É")، به هريك از اعضاى تيره راسوييان اطلاق مى شده است. در الحشائش ديوسكوريدس[13] (ص 136ـ 137)، خواص دارويى راسو ذيل عنوان غالى البيوتى (راسوى خانگى) آمده است. گونتر[14] ، ويراستار ترجمه انگليسى الحشائش (ص 99)، آن را معادل موش خرماى وحشى اروپايى[15] مى داند. نام اين جانور بين مردم عرب ساكن مناطق مختلفِ پراكنش آن يكسان بوده است. البته علاوه بر نام عربى ابن عِرْس (جمع: بنات عرس، به ندرت ابناء/ بَنوعرس)، در مصر آن را عِرسه، در سوريه و عراق بَالعِرس، و در مغرب عروسة الفئران مى نامند ( ← د.اسلام، چاپ دوم، ذيل "Ibn `Irs"؛ معلوف، ص 262). جوهرى (ذيل «عرس») عرس را به معناى شير ماده آورده است (نيز ← دميرى، ج 3، ص 90). گاهى به نادرست، در فلسطين و الجزاير راسو را به ترتيب سمور و فأرة الخيل مى نامند كه اين دو جانور به ترتيب سيبل[16] و موش خرماى وحشى اروپايى، از ديگر اعضاى تيره راسوييان، هستند (معلوف، ص 262ـ263). از ديگر نامهاى عربى راسو، سُنعوبه و كَلْكَسه ( ← دميرى، ج 3، ص 681)، امروزه منسوخ اند (معلوف، همانجا). به گفته دَميرى (همانجا)، برخى كلكسه را همان ابن عِرس و برخى آن را حيوانى ديگر مى دانند (نيز ← زَبيدى، ذيل «كلكسه»).
تاريخچه. در بندهش (همانجا) ازيك سو راسو از انواع ده گانه سگ برشمرده شده كه در سوراخهاى زيرزمينى زندگى مى كند، ازسوى ديگر هشت سَرده[17] شامل انواع مختلف راسو، به صورت مستقل، هشتمين گروه جانوران دانسته شده است (نيز ← ص 85). همچنين قاقُم سپيد[18] ، از ديگر اعضاى تيره راسوييان، نخستين گونه از راسوهاى آفريده شده و سرور راسوها معرفى شده است (ص 89). راسو دشمن گَرزه (نوعى مار) و ديگر خَرَفْسْتران (جانوران اهريمنى) سوراخ زى برشمرده شده است (ص 103). در بخش ديگر (ص 134) آمده است كه اهالى شهر چَخْر راسو را مى پختند و مى خوردند. در ونديداد (زند اوستا[19] ، ترجمه انگليسى، فرگرد1، بند17؛ همان، ترجمه فرانسوى، ج 2، ص 13، پانويس 36) به پختن لاشه، ازجمله لاشه جانوران، و خوردن آن اشاره شده است. رضى (اوستا، ج 1، توضيحات، ص 239) و مكس مولر[20] ، ويراستار ترجمه انگليسى ونديداد (زند اوستا، ج 4، ص 9، پانويس 1)، راسو را از جمله اين جانوران مى دانند (قس ← زند اوستا، ترجمه فرانسوى، ج 2، ص 14، پانويس 37). بنابر روايت پهلوى (ص 52ـ53، بخش 44)، راسو ازجمله استثنائاتى است كه مرده آن ناپاك نبوده و تماس با آن مستلزم تطهير نمى شود (نيز ← اوستا، ج 2، همان توضيحات، ص 696، ش 28). در متون تاريخى ـ جانورشناسى يونانى و دوره اسلامى، به ريخت شناسى[21] ، رفتارشناسى و ديگر ويژگيهاى راسو اشاره شده است، ازجمله اينكه اين جانور با آگاهى از اينكه بوى گياه سُداب وحشى[22] ، مار را مسموم مى كند، قبل از مبارزه با مار اين گياه را مى خورد، يا در شكار پرندگان به روشى هوشمندانه گلوى آنها را مى درد ( ← ارسطو، 1995، >تاريخ حيوانات<، 612ب 1ـ3). ارسطو (1995، >تاريخ حيوانات<، 612ب 10ـ17) با برشمردن شباهتهاى سمور[23] به راسو، به ويژگيهايى چون ضخامت پوست، رنگ سفيد سطح شكمى، شباهتهاى ظاهرى آن دو، و علاقه زياد آنها به شرارت و بازيگوشى سخن گفته است. او (1971، ص 116) به شناخت نادرستى كه از نحوه زاد و ولد اين جانور وجود داشته نيز اشاره كرده است (نيز ← شهمردان بن ابى الخير، ص 123). جاحظ ابن عرس را از دشمنان موش (ج 2، ص 54) و تغذيه از مارمولك را باعث مرگ آن (ج 4، ص 301) مى داند. به گفته او (ج 7، ص 33)، هنگام گزش افعى يا مارهاى بزرگ، ابن عرس با خوردن صَعتَر برّى[24] (آويشن) خود را درمان مى كند. شهمردان بن ابى الخير (همانجا) به علاقه زياد راسو به زيورآلات و دشمنى آن با تمساح اشاره مى كند و روشى را شرح مى دهد كه اين جانور وارد شكم تمساح مى شود و با دريدن امعا و احشا، تمساح را مى كشد (نيز ← قزوينى، ص 407؛ د.اسلام، همانجا). اين عمل به نمس نيز نسبت داده شده است (د.اسلام، همانجا). ابن بيطار (1989، ص 162 و پانويس 25) آن را از انواع موشها مى داند، درحالى كه انطاكى (ج 1، ص 41) طول پاها و سر ابن عرس را وجه تفكيك آن از موش مى داند. قزوينى (ص 406ـ407) راسو را از حيوانات درنده برشمرده، به خوددرمانى آن با تخم مرغ به هنگام بيمارى اشاره كرده و روش ويژه اين جانور را در تعقيب موش تا شاخه هاى پايانى درخت شرح داده است، كه موش ديگر راه فرارى ندارد، سقوط مى كند و راسوى همدست، پايين درخت و در انتظار اين لحظه، آن را شكار مى كند. در متون دوره اسلامى، راسو عمدتآ مرتبط با شكار وصف شده است، چنان كه براى آن جايگاهى برابر با پرندگان شكارى قائل شده اند. در آثار باستانى شرقى و مديترانه اى، راسو نه تنها همراهى وفادار براى انسان تصوير شده، بلكه به استفاده از آن براى جستجوى افراد گمشده و ازبين بردن جوندگان و خزندگان مهاجم به منازل اشاره شده است. شكارچيها با پى بردن به ويژگيهاى اين جانور وحشى كوچك، مانند جنگندگى، چالاكى، انعطاف پذيرى، عبور از شكافهاى بسيار باريك، سرعت دوندگى، خيزش، قدرت آرواره ها در محكم گرفتن شكار، و استعداد راسو در تربيت پذيرى، از آن در شكار بهره مى بردند (د.اسلام، همانجا). در نوشته هاى دوره اسلامى (به ويژه در زمينه شكار)، مدارك متعددى در استفاده از راسو در شكار وجود دارد، از جمله كُشاجِم (متوفى 360؛ ص 227ـ228، نيز ← ص 47ـ48) كه شكار روباه توسط راسو را شرح داده است؛ ابوعبداللّه مؤلف البَيْزَرَة (قرن چهارم؛ ص 29) كه راسو را بخشى از تجهيزات شكارى پادشاهان پارس و جايگاهش را برابر با سگ و يوزپلنگ دانسته است؛ نَسَوى (متوفى 493؛ ص 55، 177ـ178) كه راسو را از شكارگران دونده اى مى داند كه در اصفهان و خوزستان فراوان بودند و از آنها در شكار كبك و تيهو استفاده مى شد؛ و اسامة بن مرشد (متوفى 584؛ ص 212ـ213) نيز از پدرش نقل مى كند كه هنگام بازگشت از اصفهان، از پادشاه باز و راسوى تربيت شده براى شكار هديه مى گيرد تا به كمك راسو، پرندگان را مجبور به بيرون آمدن از مخفيگاهشان كند تا بازها بتوانند آنها را شكار كنند. از راسو در بازدارى، هم در درمان زخمهاى بازهاى مجروح، به كمك خون راسو، و هم در تربيت باز براى شكار استفاده مى شد ( ← بلدى، ص 323، 352). از راسو در شكار پرندگان كوچكى چون چكچك[25] (فَقاق) به وسيله تُرمُتاى[26] (از انواع شاهين) كمك مى گرفتند. در قديم، پوست راسو هرگز خريد و فروش نمى شد ولى گاه آن را با پوست قاقم، در پوشش تابستانه اش كه همرنگ راسوست، يا پوست مينك[27] و برخى سگسانان مثل روباه فَنَك[28] ، شغال[29] و روباه معمولى[30] اشتباه مى گرفتند ( ← د.اسلام، همانجا). در طب سنّتى نيز خواص درمانى ويژه اى براى اجزاى مختلف راسو برشمرده اند ( ← جاحظ، ج 7، ص 251؛ رازى، ج 2، ص 100ـ 103؛ ابن بيطار، 1291، ج 1، ص 9؛ قزوينى، ص 408؛ انصارى شيرازى، ص 19؛ دميرى، ج 3، ص 681).
منابع : ابن بيطار، تفسير كتاب دياسقوريدوس فى الادوية المفردة، چاپ ابراهيم بن مراد، بيروت 1989؛ همو، الجامع لِمفردات الادوية و الاغذية، بولاق 1291، چاپ افست بغداد ]بى تا.[؛ حسن بن حسين ابوعبداللّه، البيزرة، چاپ محمد كردعلى، دمشق ?] 1371/ 1952[؛ ارسطو، فى كون الحيوان: المقالات 15ـ19 من كتاب الحيوان، ترجمة من اليونانية الى العربية نُسبَت الى يوحنابن بطريق، چاپ يان بروكمان، و يوان دروسارت لولوفس، ليدن 1971؛ اسامة بن مرشد، كتاب الاعتبار، چاپ فيليپ حتى، پرينستون 1930؛ على بن حسين انصارى شيرازى، اختيارات بديعى (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقى مير، تهران 1371ش؛ داوودبن عمر انطاكى، تذكرة اولى الالباب ]و[ الجامع للعجب العُجاب، ]قاهره[ 1416/1996؛ اوستا، ونديداد، ترجمه هاشم رضى، تهران 1376ش؛ عبدالرحمان بن محمد بلدى، كتاب الكافى فى البيزرة، چاپ احسان عباس و عبدالحفيظ منصور، بيروت 1403/ 1983؛ بندهش، ]گردآورى[ فرنبغ دادگى، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛ مهرداد بهار، واژه نامه بندهش، تهران 1345ش؛ عمروبن بحر جاحظ، كتاب الحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر ?]1385ـ1389/ 1965ـ 1969[، چاپ افست بيروت ]بى تا.[؛ اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح فى اللغة والعلوم، چاپ نديم مرعشلى و اسامة مرعشلى، بيروت 1974؛ طلعت حبيبى و محمدمهدى راعى، جانورشناسى عمومى، ج 4، تهران 1380ش؛ محمدبن موسى دميرى، حياة الحيوان الكبرى، چاپ ابراهيم صالح، دمشق 1426/ 2005؛ پدانيوس ديوسكوريدس، هيولى الطب فى الحشائش والسموم، ترجمة اِصْطِفَن بن بَسيل و اصلاح حنين بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الياس تِرِس، تطوان 1952؛ محمدبن زكريا رازى، كتاب الحاوى فى الطب، حيدرآباد، دكن 1374ـ1393/ 1955ـ1973؛ روايت پهلوى: متنى به زبان فارسى ميانه (پهلوى ساسانى)، ترجمه مهشيد ميرفخرايى، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1367ش؛ محمدبن محمد زَبيدى، تاج العروس من جواهرالقاموس، ج 16، چاپ محمود محمد طناحى، كويت 1396/ 1976؛ شهمردان بن ابى الخير، نزهت نامه علائى، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362ش؛ اسكندر فيروز، حيات وحش ايران: مهره داران، تهران 1378ش؛ زكريابن محمد قزوينى، عجايب المخلوقات و غرائب الموجودات (تحرير فارسى)، چاپ نصراللّه سبوحى، ]تهران [1361ش؛ محمودبن حسين كُشاجِم، المصايد و المطارد، چاپ محمد اسعد طلس، بغداد ?] 1954[؛ ج.ب.كوربت، «انتشار جغرافيايى پستانداران در منطقه پالئاركتيك»، در جغرافياى جانورى ايران، ترجمه و تدوين هنريك مجنونيان، بهرام كيابى، و محمد دانش، ج 2، تهران: دايره سبز، 1384ش؛ امين فهد معلوف، معجم الحيوان، بيروت 1405/1985؛ على بن احمد نَسَوى، بازنامه، چاپ على غروى، تهران 1354ش؛
Aristoteles, The complete works of A ristotle, ed. Jonathan Barnes, Princeton, N.J. 1995; Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, tr. John Goodyer, 1655, ed. Robert T., Oxford 1934; EI2, s.v. "Ibn ‘Irs" (by F. Viré); Bernhard Grzimek, Grzimek’s animal life encyclopedia, Detroit 2003-2004; Henry George Liddell and Robert Scott, A Greek-English lexicon, Oxford 1977; David Neil MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary, London 1990; Toni Lynn Newell, "Mustela nivalis: least weasel",Animal Diversity Web, 2012. Retrieved Jan.14, 2014, from http:// animaldiversity.ummz. umich.edu/accounts/ Mustelanivalis; The Z end-A vesta, pt.1: The Vendîdâd, tr. James Darmesteter, in The Sacred books of the East, ed. F. Max Müller, vol.4, Oxford: Clarendon Press, 1895; L e Z end- A vesta, traduction nouvella avec commentaire historique et philologique par James Darmesteter, Paris: Librairie d’Amérique et d’Orinet Adrien-Maisonneuve, 1960.
/ مرضيه كاظمى /
1] . Carnivor [2] . Mustelidae/ fur bearers [3] . G.B. Corbet [4] . Grzimek [5] . Newell [6] . MacKenzie [7] . Darmesteter [8] Le Zend - Avesta. [9] . belette [10] . Aristoteles [11] . Liddell [12] . Scott [13] . Pedanius Dioscorides [14] . Gunther [15] Mustela putorious. [16] sable)Martes zibellina) [17] . genus [18] Mustela ermina. [19] The Zend - Avesta. [20] . Max Muller [21] . morphology [22] Ruta graveolens L. (Rutaceae( [23] . marten [24] Thymus serphyllum. [25] . Oenanthe (wheatear)[26] Falco columbarius (=merlin( [27] . Mustela lutreola [28] . Vulpes zerda (= Fennec zerda( [29] . Canis aureus [30] . Vulpes vulpes