پروانه، معینالدین سلیمانبنعلی ، نایب السلطنة مقتدر ایرانی در دورة حکومت سلاجقة روم، مرید مولانا جلالالدین محمد بلخی. از تاریخ و محل ولادت وی آگاهی در دست نیست. از نوشتة ابن بیبی (ص320) میدانیم که دیلمی بوده، هر چند حمدالله مستوفی (ص478) او را اهل کاشان دانسته است. از زندگی معینالدین پیش از ورودش به دربار سلاجقة روم (حدود 653) همین قدر دانسته است که مدتی سرلشکر ارزنجان و مورد توجه بایچو * بوده است (ابنبیبی، ص272). پدرش مهذبالدین علی دیلمی، وزیر سلطان غیاثالدین کیخسرو دوم (جلوس: 634) بود که پس از شکست سلاجقه از مغولان در نبرد معروف کوسه داغ در 641 نقش میانجی داشت و توانست آنان را از اضمحلال کامل برهاند و حکومتی نیمه مستقل برای سلاجقة روم دست و پا کند (برای شرح کامل نبرد رجوع کنید به همان، ص 238ـ 239، 243ـ 245).در حدود 653 در زمان سلطنت عزالدین کیکاوس، جانشین غیاثالدین، امیرمعینالدین مقام امیرحاجبی و نظامالدین خورشید مقام پروانگی را بر عهده داشتند (آقسرائی، ص40ـ41). در 656 که بایچو به روم لشکر کشید و سلطان عزالدین به انطاکیه گریخت، معینالدین و نظامالدین با بایچو صلح کردند و رکنالدین، برادر عزالدین، را بر تخت نشاندند (همان، ص42ـ43) و برای مدتی صلح و آرامش در آسیای صغیر برقرار شد. دیری نپایید که نظامالدین خورشید به دست مغولان کشته شد و معینالدین منصب پروانگی یافت و زمام امور را به دست گرفت (ابنبیبی، ص 288ـ 289؛ آقسرائی، ص 45)، سپس با کمک مغولان به جنگ عزالدین، که در قونیه بر تخت نشسته بود، رفت اما منهزم شد و همراه سلطان رکنالدین به نیکسار شتافت. سلطان امارت نیکسار را به او واگذارد و خود عازم توقات شد و آنجا را تختگاه خود ساخت. سال بعد، هولاکو حکومت عزالدین و رکنالدین را در دو بخش غربی و شرقی آسیای صغیر به رسمیت شناخت (ابنبیبی، ص 290ـ 294؛ آقسرائی، ص49، 60ـ62)، اما دو سال بعد پروانه و رکنالدین به کمک لشکریان مغول و به بهانة نافرمانی عزالدین و ارتباطش با مصریان به قونیه لشکر کشیدند و عزالدین را به انطاکیه متواری ساختند (ابنبیبی، ص296؛ دربارة عاقبت او رجوع کنید به همان، ص 297ـ 298). از این پس، رکنالدین بهتنهایی حکومت را به دست گرفت و پروانه مخالفان را از میان برد (همان، ص 298ـ299) تا اینکه در 661 هولاکوخان پروانه را به عراق فراخواند، اما پروانه که نمیخواست به این کار تن دردهد از امیرالامرا شاه ملک که مناسبات دوستانهای با هولاکو داشت خواست تا جنگی تصنعی با یکدیگر بهراه اندازند. اما این نمایش به جنگی واقعی و تمام عیار تبدیل شد، چندانکه پروانه بیمناک شد و با تدبیری شاه ملک را تطمیع و ناگزیر به تسلیم کرد و سپس بهدست دژخیمان سپرد (یونینی، ج 1، ص 536ـ537) که نشان از درایت و حیلهگری پروانه در صحنة بازیهای سیاسی و جنگ قدرت است.دورة حکومت اباقا (663ـ680) برای روم دورهای پرآشوب و نابسامان بود. در این دوره، پروانه تا زمان مرگ ناگزیر بود از سویی از توطئههای امیران سلجوقی جلوگیری کند واز سوی دیگر از دستاندازیهای نمایندگان مغولی به سرزمین خود ممانعت بهعمل آورد. پس از بهتخت نشستن اباقا، سلطان رکنالدین و پروانه با هدایای بسیار نزد او رفتند و پروانه مدتی نزد اباقا ماند. وی در این مدت از خاندان سلجوق نزد اباقا سخت سعایت کرد و آنان را به بیتدبیری و نافرمانبرداری متهم کرد، تا آنجا که رکنالدین را هواخواه بیبرسِ اول * ، ملکظاهر فرمانروای مصر و حریف قدرتمند اباقا، قلمداد کرد. بدین سان، پروانه با جلب حمایت اباقا نایبالسلطنه شد. پس از آن اباقا اجازة فتح سینوپ را به او داد. پروانه با زحمت بسیار آنجا را تسخیر کرد و مساجدی را که به کنیسه تبدیل شده بود بهصورت اول درآورد (همان، ج 2، ص 347؛ آقسرائی، ص 82 ـ83). در همین زمان رکنالدین که از دخالتهای پروانه بهستوه آمده بود، ظاهراً قصد جان پروانه را داشت که شرفالدین مسعود خطیر، پروانه را آگاه ساخت. پروانه با برخی از امیران مغول به آقسرا رفت و سلطان را به آنجا دعوت کرد و با یاری مغولان وی را بهقتل رساند (ابنبیبی، ص 301ـ303؛ یونینی، ج 2، ص 403ـ 405). سپس پروانه در 664 غیاثالدین کیخسرو، فرزند خردسال رکنالدین، را به تخت نشاند (آقسرائی، ص 87؛ یونینی، ج 2، ص 403ـ404 و مقریزی، ج 2، ص 53، این تاریخ را 666 ضبط کردهاند) و مادر او را به عقد خویش درآورد و خود بهعنوان نایبالسلطنه زمام امور را بهدست گرفت (میرخواند، ج 4، ص 356؛ یونینی، ج 2، ص 347) و پس از آن با هدایای بسیار، از جمله اسب و سلاح رکنالدین، نزد اباقا رفت. اباقا در بازگشت برادرش اَجای را با او همراه کرد (یونینی، ج 2، ص 388).در 670 پروانه به فرمان اباقا با کمک لشکریان مغول به شام لشکرکشی کرد (یونینی، ج 2، ص 467) اما بدون درگیری با ملکظاهر به روم بازگشت. در 671 میان پروانه و فخرالدین وزیر کدورتی پیش آمد که به عزل و حبس فخرالدین انجامید (ابنبیبی، ص 304ـ 308؛ آقسرائی، ص 92ـ94). سال 672 سالی ناآرام و پر دغدغه برای پروانه بود. اجای، که بهعنوان فرستادة مخصوص اباقا در روم بهسر میبرد، در کارها دخالت ناروا میکرد تا جایی که پروانه شکایت به اباقا برد و از نافرمانی اجای و توطئة قتلش به دست او خبرداد. اجای بهدستور اباقا فرمانبرداری پیشه کرد (یونینی، ج 3، ص 34)، لیکن در 674، هنگامی که پروانه و سلطان غیاثالدین و توقونویان نزد اباقا رفتند، اجای اموال آنان را ضبط کرد. اباقا برادرش را فراخواند (همان، ج 3، ص 112ـ113)، اما اجای از رفتن امتناع کرد و در عوض نامهای برای اباقا فرستاد و پس از بدگویی بسیار از پروانه و ضیاءالدین خطیر اجازة کشتن پروانه را از اباقا گرفت. پروانه که از طریق جاسوس از این مکتوب باخبر شده بود، نخست هدایای بسیاری برای اجای فرستاد، سپس از امیران روم نوشتهای حاکی از توطئة قتل خود بهدست اجای و ستمهای او گرفت و اجای را به واگذاری شهرهای روم به مصریان متهم کرد. اباقا پس از دریافت نامه، پروانه و اجای و برخی از امیران را بهدربار احضار کرد و اجای را نزد خود نگه داشت (همان، ج 3، ص 114). پس از چندی اباقا پروانه را برای فتح قلعة بیره (در جنوب ترکیة فعلی) فرستاد. وی عدهای را برای خبرگیری از وضع ملکظاهر به شام اعزام داشت. آنان در نزدیکی فرات به نامههایی از ملکظاهر دست یافتند که در آنها از پروانه خواسته بود علیه دشمن با یکدیگر متحد شوند (همان، ج 3، ص 114ـ 115). این نامهها موقعیت پروانه و مسلمانان را به خطر انداخت، اما پروانه ارتباطش را با مصر انکار کرد و آن را دسیسهای از جانب فرمانروای سیس (هتیوم، پادشاه ارمنستان صغیر) وانمود کرد و مغولان ظاهراً گفتة او را پذیرفتند. با طولانی شدن محاصرة قلعه، پروانه و مغولان دست از محاصره برداشتند (همان، ج 3، ص 115). یونینی که بیش از دیگر مؤلفان بهشرح مناسبات پروانه با ملکظاهر و تمایل امیران روم به سلطان مملوکی پرداخته، گفته است (ص 117) که پروانه با ملکظاهر قرار گذاشتند تا به مغولها اعلام جنگ کنند و باج و خراج روم به مصر پرداخت شود. در همین گیرودار، وی پیش از این نیز به دربار احضار شده بود اما به بهانههای مختلف از حضور در دربار خودداری کرده بود. در 11 ذیحجة 675، پروانه در خدمت خواهر سلطان غیاثالدین و برای وصلت با پسر اباقا به آذربایجان رفت (ابنبیبی، ص 310ـ311). چون شرفالدین خطیر میدان را خالی دید برای سرکوب مغولان و احتمالاً بهدست گرفتن قدرت، از ملکظاهر کمک خواست و جمعی از امیران روم را به همراه برادرش، ضیاءالدین، به دربار ملکظاهر فرستاد و پس از آن سلطان غیاثالدین را از قونیه به نیغده/ نیگده برد و به انتظار لشکریان ملکظاهر نشست (آقسرائی، ص 101ـ102؛ برای شرح کامل عصیان امیران روم رجوع کنید به یونینی، ج 3، ص 166ـ170؛ ابن بیبی، 312ـ313). ظاهراً مهذبالدین علی، پسر پروانه و نایب او در روم، همراه امرای عاصی به دمشق نزد ملکظاهر نرفت ( رجوع کنید به یونینی، ج3، ص 166، 168ـ 169؛ مقریزی، ج 2، ص 97؛ قس رشیدالدین فضلالله، ج 2، ص 1101). هنگامی که پروانه از ماجرا باخبر شد، با لشکری از مغولان به شرفالدین حمله برد. او که توان مقاومت نداشت به قلعة لؤلؤ گریخت، اما در آنجا گرفتار و کشته شد (ابنبیبی، ص 314ـ316). در همین سال ملکظاهر با سپاهیانش بهروم آمد و در اَلبِستان با سپاهیان پروانه و مغولان وارد جنگ شد. جنگ خونینی درگرفت که به شکست مغولان انجامید. در این نبرد، ضیاءالدین خطیر که در جمع سپاهیان مصر بود کشته شد و پسر و نوة پروانه به اسارت درآمدند. پروانه که جان سالم بهدر برده بود از بیم کینخواهی مغولان با غیاثالدین به توقات پناه برد (یونینی، ج 3، ص 175ـ 178؛ قلقشندی، ج 14، ص 149ـ150). ملکظاهر پیروزمندانه در قیصریه برتخت نشست. پروانه جلوس او را تبریک گفت و ملکظاهر از وی خواست که به قیصریه برود تا مُلک را به او واگذارد، اما پروانه ظاهراً بهانتظار رسیدن اباقا دفعالوقت کرد (یونینی، ج 3، ص 181ـ182). ملکظاهر که تعداد لشکریانش اندک بود و در ضمن از دسیسة پروانه نیز آگاه شده بود، قیصریه را ترک کرد (همان، ج3، ص 182؛ابن صُقاعی، ص 80). از طرف دیگر پروانه یکی از امیرانش، سیفالدین اربکی، را برای شرح ماجرا نزد اباقا فرستاد. اباقا بیدرنگ به سوی روم حرکت کرد و با دیدن کشتههای مغولی در روم به سپاهیانش دستور داد تا جمعیت روم را قلعوقمع کنند (ابنبیبی، ص 318؛ ابنصقاعی، همانجا). سپس اباقا به همراه پروانه به دربار بازگشت، نخست با او از در احسان درآمد و از او در کاخ پذیرایی کرد، اما هنگامی که پروانه کاخ را ترک گفت بهدستور اباقا کشته شد (ابنعبری، ص 382). به نوشتة قطبی اهری (ص 136) و رشیدالدین فضلالله (ج 2، ص 1103ـ1104)، مغولان قلعة توقات و حصن کوغانیه، خانة معینالدین پروانه، را ویران کردند و پروانه را به یاسا رساندند و به اتهام همدستی با ملکظاهر، اعلام نکردن حضور وی در خاک روم و گریز از برابر او، به مرگ محکوم کردند و در ربیعالاول 676 بهقتل رساندند.منابع تقریباً متفقالقولاند که پروانه در واقعة البستان نقش اساسی داشته و لشکرکشی ملکظاهر به روم به خواهش پروانه و در پی مکاتبات و تبانی آن دو صورت گرفته است ( رجوع کنید به ابنبیبی، ص 317؛ ابنعبری، ص 381؛ تاریخ آلسلجوق در آناطولی ، 103؛ وصّاف حضره، ص 54). چنانکه گفته میشود پروانه در شب حادثه مغولان را در مستی فرو برد (قطبی اهری؛ ابنعبری، همانجاها). اما چنین بهنظر میرسد که پروانه در لشکرکشی سلطان مملوکی بهروم و پیروزی او در البستان دخالتی نداشته است و به احتمال زیاد نمیخواسته که در این تاریخ و به خواست پسران خطیر، که رقیب وی به شمار میآمدند، ملکظاهر به روم لشکر بکشد. کارول هیلنبرند (ص 267ـ274؛ د.اسلام ، چاپ دوم، ذیل «معینالدین سلیمان پروانه») مناسبات پروانه با ممالیک را مبهم توصیف کردهاست، اما باید گفت که پروانه در واقع نقشی دوجانبه بازی کرد و جانش را نیز در این راه گذاشت. او که دولتمردی مقتدر و نیرنگکار بود و بهسبب همکیش بودن با ملکظاهر بیشتر به او تمایل داشت، از سویی خود را دوست مغولان جلوه داد و از سوی دیگر درصدد بود تا ملکظاهر را با اباقا به جنگ وادارد تا شاید از شرّ هر دو رهایی یابد.شهرت پروانه بیشتر بهسبب مناسبات مریدوارش با مولانا جلالالدین بلخی است. چگونگی و زمان ورود پروانه به حلقة مریدان مولانا بدرستی مشخص نیست، لیکن از نوشتة سپهسالار (ص 85 ـ86) و افلاکی (جاهای متعدد) چنین برمیآید که پروانه ظاهراً در دورهای که مولانا با حسامالدین چلبی همنشین بوده به این جمع گرویده است. با وجود نابسامانی اوضاع و رویدادهای گوناگونی که پروانه درگیر آنها بود، همچون مریدی مخلص در محضر مولانا حاضر میشد و گاه برای دیدار او ساعتها انتظار را به جان میخرید (افلاکی، ج 1، ص 299ـ300). وی در منزل خود مجالس سماع ترتیب میداد و از مولانا و یارانش دعوت میکرد. در این مجالس گاه امیران روم و حتی سلطان نیز حاضر میشدند (همان، ج 1، ص 99ـ100؛ سپهسالار، ص 83 ـ84، 87). مناقبالعارفین افلاکی در واقع سندی معتبر از مناسبات پروانه و مولاناست. از این اثر و مکاتبات میان آن دو که بیشتر آنها از دستبرد زمانه مصون مانده است، چنین برمیآید که کلام مولانا در پروانه نفوذ خاصی داشته و وی اندرزها و درخواستهای مولانا را بهجان میخریده است. این امر از چشم اهالی قونیه نیز پوشیده نبوده، چندانکه هنگام گرفتاری به مولانا متوسل میشدهاند و او خواستههای مردم را به پروانه منعکس میکرده است (افلاکی، ج 1، ص 155، ص 217ـ 218؛ مولوی، 1371 ش، نامة سیو هفتم). مناسبات پروانه و مولانا فرازونشیبهایی داشته است؛ وی گاه پروانه را برای احسانها و محبتهایش به عالمان و دراویش، و دستگیری از فقرا مورد مهر قرار میداد (مولوی، 1371 ش، نامة بیست وهفتم و هشتادوششم؛ افلاکی، ج 1، ص 107، 165) و گاه زبان به ملامت وی میگشود و او را برای همدستی با مغولان نکوهش میکرد و این کار را تضعیف اسلام و مسلمانان میدانست (مولوی، 1362 ش، ص ـ 5). شاید بههمین دلیل بودکه پروانه باب مکاتبه را با ملک ظاهر گشود. مولانا بر آن بود که در پیشانی پروانه نوری سلیمانی است و اگر پروانه قصد کند میتواند مغرب و مشرق را تسخیر کند (افلاکی، ج 1، ص 218). به هر روی، پروانه تازمان درگذشت مولانا مرید او بود و پس از او مرید «بهاءالدین سلطان ولد * »، پسر مولانا، شد (همان، ج 2، ص 911). پروانه و همسرش گرجیخاتون مبلغ هنگفتی برای ساخت بنای آرامگاه مولانا پرداختند (همان، ج 2، ص 792). پس از درگذشت مولانا، گروهی از فقیهان از پروانه خواستند تا دستور برچیدن سماع را بدهد. پروانه پس از مشورت با شیخ صدرالدین از این کار سرباز زد (همان، ج 2، ص 578). پروانه همچنین از مریدان فخرالدین عراقی (متوفی 688) بود و در توقات برای او خانقاه و مدرسه ساخت (همان، ج 1، ص 400ـ559).با درگذشت پروانه حکومت نیمهمستقل سلجوقیان روم بهپایان رسید و این سرزمین بهدست حاکمان مغول افتاد. از اولاد پروانه در منابع از مهذبالدین علی ( رجوع کنید به سطور پیشین) و مهذبالدین مسعود (متوفی 722)، که از 696 تا 700 حاکم سینوپ بود (ابنبیبی، مقدمة مشکور، ص صدوشصتودو)، نام برده شده و افلاکی (ج 2، ص 891ـ892، 952) نیز از دختر پروانه نام برده است که مرید حسامالدین چلبی بوده و خانقاهی در توقات داشته است.منابع: محمودبن محمد آقسرائی، تاریخ سلاجقه، یا، مسامرة الاخبار و مسایرةالاخیار، چاپ عثمان توران، تهران 1362 ش؛ ابن بیبی، اخبار سلاجقة روم ، چاپ محمدجواد مشکور، تهران 1350 ش؛ ابنصُقاعی، تالی کتاب وفیات الاعیان ، چاپ ژاکلین سوبله، دمشق 1974؛ ابنعبری، تاریخ مختصرالدول ، ترجمة محمدعلی تاجپور و حشمتالله ریاضی، تهران 1364 ش؛ احمدبن اخی ناطور افلاکی، مناقبالعارفین ، چاپ تحسین یازیجی، تهران 1362 ش؛ تاریخ آل سلجوق در آناطولی ، چاپ نادره جلالی، تهران 1377 ش؛ حمداللهبن ابیبکر حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1362 ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ ، چاپ محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران 1373 ش؛ فریدونبن احمد سپهسالار، زندگینامة مولانا جلالالدین محمد مولوی ، با مقدمة سعید نفیسی، تهران ?] 1325 ش [ ؛ ابوبکر قطبی اهری، تاریخ شیخ اویس ، چاپ یوهانز فنلون، لاهه 1373؛ احمدبن علی قلقشندی، صبحالاعشی ، قاهره ?] 1383/ 1963 [ ؛ احمدبنعلی مقریزی، السلوک لمعرفة دول الملوک ، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1418/1997؛ جلالالدین محمدبن مولوی، کتاب فیه مافیه ، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، تهران 1362 ش؛ همو، مکتوبات مولانا جلالالدین رومی، چاپ توفیق ه . سبحانی، تهران 1371 ش؛ محمدبن خاوندشاه میرخواند، تاریخ روضةالصفا ، تهران 1338ـ1339 ش؛ عبداللهبن فضلالله وصّاف حضره، تحریر تاریخ وصّاف ، بهقلم عبدالمحمد آیتی، تهران 1346 ش؛ موسیبن محمد یونینی، ذیل مرآةالزمان ، حیدرآباد دکن 1374ـ1380/1954ـ1961؛EI 2 , s.v."Mu ـ ¦ â n A l-D ¦ â n Sulayma ¦ n Parwa ¦ na" (by Carole Hillenbrand); Carole Hillenbrand, "Mu ـ ¦ â n A l-D ¦ â n Parwa ¦ na: the servant of two masters?", in Miscellanea Arabica et Islamica , ed. F.De Jong, Leuven 1993.