بهرامشاه غزنوی ، پسر مسعود سوم و نوزدهمین سلطان دودمان غزنوی (حک : 511 ـ552). از بهرامشاه با لقبهای معینالدولت (منهاج سراج، ج 1، ص 241)، یمینالدوله (فخر مدبر، ص 380؛ حمدالله مستوفی، ص 401) و معزالدوله (نفیسی، ج 1، ص 417؛ فرشته، ج 1، ص 50) یاد شده است. از بقایای کتیبههایی به خط کوفی بر منارههای نزدیک شهر غزنین، دو لقب یمینالدوله و امینالملة آشکار است (خراسانی، ص 63). ظاهراً بهرامشاه نخست ملقب به یمینالدوله بوده و برای اینکه لقب او با لقب سلطان محمود اشتباه نشود، به معزالدوله ملقب شده است (همانجا). از تاریخ تولد او اطلاعی در دست نیست، نخستین بار از او پس از مرگ پدرش در 508 یاد شده است. در آن سال ارسلانشاه (حک : 509ـ511)، برادر بزرگتر بهرامشاه به سلطنت رسید و به سرکوب برادران پرداخت. ازینرو، بهرامشاه به خراسان نزد سلطان سنجر (حک :511ـ552) رفت (منهاج سراج، همانجا). در شوال 510، سلطان سنجر و بهرامشاه به جنگ ارسلانشاه رفتند و در نزدیکی غزنه او را شکست دادند و ارسلانشاه به هند گریخت و بهرامشاه با کمک سنجر به سلطنت رسید (همانجا؛ ابناثیر، ج 8، ص 270ـ271). به گفتة فخر مدبر (ص 271) یکی از دلایل کمک سنجر به بهرامشاه دور نگه داشتن او از خراسان بود؛ زیرا بهرامشاه در خلال اقامت خود نزد سلطان سنجر در میان لشکریان و نزدیکان سلطان از محبوبیت بسیاری برخوردار شده بود که همین موجبات نگرانی سلطان را فراهم میکرد. به هرحال، ارسلانشاه پس از دوری سنجر از غزنه، به آنجا تاخت. بهرامشاه ناگزیر به بامیان * رفت و دیگر بار از سنجر کمک خواست. هنگامی که ارسلانشاه از عزم سنجر برای حمله به غزنه آگاه شد، به جبال اوغنان رفت، اما پس از چندی اهالی آنجا از بیم حملة سلطان، وی را تسلیم کردند و او به دستور بهرامشاه در 512 به قتل رسید (ابناثیر، همانجا). در همان سال، بهرامشاه برای سرکوب محمد باحلیم، حاکم منصوب ارسلانشاه در هند، به آنجا لشکر کشید (فرشته، همانجا؛ نفیسی، ج 1، ص 418) و او را سرکوب کرد، اما پس از چندی وی را بخشید و ولایتداری هند را به او سپرد. پس از بازگشت بهرامشاه، محمد باحلیم بار دیگر عاصی شد، و این بار در نزدیکی مُلتان از بهرامشاه شکست خورد و کشته شد (فخر مدبر، ص 378ـ381). حکمرانی بهرامشاه تا 529 بدون حادثه گذشت، فقط در این سال از اطاعت سنجر سر پیچید و به همین سبب سلطان به غزنه لشکر کشید (عوفی، ج 1، ص 281؛ جوینی، ج 2، ص 4). بهرامشاه بیدرنگ تسلیم شد اما از بیم جان از رفتن نزد سلطان سنجر که در غزنه بود سرباز زد و به هند گریخت. سلطان سنجر پس از تصرف خزانة غزنه، به بهرامشاه امان داد و او را بخشید و در 530 آنجا را ترک کرد (ابناثیر، ج 8، ص 349). اواخر حکومت بهرامشاه با قدرت گرفتن غوریان در فیروزکوه مصادف بود. در 543 سیفالدین سوریبن حسین غوری، غزنه را تسخیر کرد و بهرامشاه به کرمان (شهری نزدیک غزنه) گریخت، زیرا برادر سوری، قطبالدین محمد غوری (ملک جبال) ظاهراً به دلیل ناسازگاری با برادرانش، به بهرامشاه پناهنده شده بود و بهرامشاه، به دلیل بدگویی اطرافیان خود، دستور کشتن وی را داده بود (فرشته، همانجا؛ منهاج سراج، ج 1، ص 336). اما به گفتة ابناثیر (ج 9، ص 22) قطبالدین میخواست غزنه را تصرف کند، ازینرو در ظاهر برای دیدار بهرامشاه به غزنه رفت، اما بهرامشاه از نیت او آگاه شد و وی را به قتل رساند. این واقعه، باعث دشمنی در خاندان غزنوی و غوری شد، و هنگامی که سوری غزنه را تصرف کرد، همگی امرا فرمانبردار او شدند (منهاج سراج، ج 1، ص 393ـ394). در زمستان 544، بهرامشاه پس از گردآوری لشکر، به غزنه بازگشت و سوری را به قتل رساند (ابناثیر، همانجا) و سر او را برای سلطان سنجر فرستاد (راوندی، ص 175). علاءالدین غوری (جهانسوز)، برادر سوری با شنیدن این خبر، به غزنه تاخت و نخست در زمین داور و سپس در تَگینآباد و بار دیگر در نزدیکی غزنه بهرامشاه را شکست داد و غزنه را تصرف کرد و پس از به آتش کشیدن آنجا به فیروزکوه بازگشت (فخر مدبر، ص 437؛ منهاج سراج، ج 1، ص 341ـ343، 345). ظاهراً این رویداد در 545 یا 546 بوده، زیرا علاءالدین غوری در 547 به اسارت سلطان سنجر درآمد (نظامی، حواشی قزوینی، ص 156ـ159). تاریخنویسان دربارة سرنوشت بهرامشاه، طول مدت سلطنتش و این جنگ، متفقالقول نیستند. بیهقی به نقل نفیسی (ج 1، ص 316)، ابناثیر (ج 9، ص 23)، و حمدالله مستوفی (همانجا)، درگذشت بهرامشاه را پیش از رسیدن علاءالدین به غزنه دانستهاند و طول مدت حکمرانیش را 32 تا 36 سال ذکر کردهاند. اما ظاهراً این تلقی درست نیست، زیرا نظامی (حواشی قزوینی، ص 144، 157) و منهاج سراج که معاصر بهرامشاه بوده، بر آناند که بهرامشاه با علاءالدین جنگیده است. از این گذشته تنها منهاج سراج (ج 1، ص 242) حکمرانی او را 41 سال دانسته است که بر این اساس باید گفت بهرامشاه تا 552 زنده بوده است (برای روایت دیگر رجوع کنید به فرشته، ج 1، ص 51).بهرامشاه در طول سلطنتش با علما و فضلا همنشینی داشت؛ ممدوح سنایی بود و سنایی حدیقةالحقیقه را بهاو تقدیم کرده است (مقدمة مدرس رضوی، کح). مسعود سعد سلمان (ص 114ـ115) نیز در مدح او اشعاری سروده است. سیّدحسن غزنوی (ص 60ـ61) و مختاری غزنوی (ص 500 ـ 501) با اینکه مداح وی بودند، مغضوب او شدند و از غزنه تبعید گشتند (صفا، ج 2، ص 589 ـ590). در زمان بهرامشاه، ابوالمعالی نصرالله منشی کلیله و دمنه را از عربی به فارسی برگرداند و آن را به بهرامشاه تقدیم کرد ( کلیله و دمنه ، ص 8).منابع: ابناثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت 1405/1985؛ عطاملکبن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن 1911ـ1937؛ حسنبن محمد حسن غزنوی، دیوان ، چاپ مدرس رضوی، تهران 1362 ش؛ حمداللهبن ابی بکر حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1362 ش؛ محمدرضا خراسانی، ریاض الالواح ، کابل 1346/1967؛ محمدبن علی راوندی، راحة الصّدور و آیة السّرور در تاریخ آل سلجوق ، چاپ محمد اقبال، تهران 1364 ش؛ مجدودبن آدم سنایی، حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة ، چاپ مدرس رضوی، تهران 1359 ش؛ ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج 2، چاپ افست تهران 1347 ش؛ محمدبن محمد عوفی، تذکرة لباب الالباب ، چاپ ادوارد براون و محمد قزوینی، لیدن 1903ـ1906؛ محمدبن منصور فخر مدبر، آداب الحرب و الشجاعة ، چاپ احمد سهیلی خوانساری، تهران 1346 ش؛ محمد قاسمبن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته ، ج 1، نولکشور 1281؛ کلیله و دمنه، ترجمه کلیله و دمنه ، انشای ابوالمعالی نصرالله منشی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1343 ش؛ عثمانبن عمر مختاری غزنوی، دیوان ، چاپ جلالالدین همایی، تهران 1341 ش؛ مسعود سعد سلمان، دیوان ، چاپ رشید یاسمی، تهران 1362 ش؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری ، چاپ عبدالحی حبیبی، کابل 1342ـ1343 ش؛ احمدبن عمر نظامی، کتاب چهار مقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن 1327/1909؛ چاپ افست تهران [ بیتا. ] ؛ سعید نفیسی، در پیرامون تاریخ بیهقی ، تهران 1342 ش.