بهبهانی، سیدعبدالله ، مجتهد و از رهبران برجستة نهضت مشروطیت ایران. او فرزند سیداسماعیلبن سید نصرالله بلادی بود. جد اعلای سید اسماعیل، سید عبدالله بلادی * غُریفی، از مشاهیر علمای عصر خویش و از جمله مجتهدان امامیه، در روستای غُریفة بحرین زندگی میکرد و اعقابش به آل بلادی و آل غُریفی مشهورند. سیدعبدالله بعدها به نجف مهاجرت کرد و فرزندان و نوادههایش در عراق و ایران از جمله شهر بهبهان پراکنده شدند (آقابزرگ طهرانی، ج 1، قسم 3، ص 1193؛ انصاری، ص 227ـ228).سیداسماعیل به قولی در 1229 در بهبهان به دنیا آمد و پس از طی دروس مقدماتی در زادگاهش به نجف رفت و نزد علمای نامدار آنجا مدارج عالی علمی را طی کرد و بعد از بازگشت از نجف، به تصدی مناصب دینی در بهبهان پرداخت، اما مدتی بعد در 1287 به عتبات مهاجرت کرد (حبیبآبادی، ج 3، ص 864؛ انصاری، همانجا). انگیزه و سبب این مهاجرت دقیقاً دانسته نیست، اما برخی قرائن از موقعیت اجتماعی سید و وجود برخی مخالفان و مخالفتها نسبت به او حکایت دارد (رجوع کنید به انصاری، ص 193ـ194؛ صفائی، ده نفر پیشتاز ، ص 106).سید اسماعیل در نجف چندان درنگ نکرد و در همان سال به تهران آمد و تا آخر عمر در این شهر با عزت و شوکت کامل زیست. اعتمادالسلطنه (1363 ش، ص 190) او را از مجتهدان دارالخلافه خوانده که مقبولیت عامه داشت و رسالهاش چاپ شده بوده است (نیز رجوع کنید به حبیبآبادی، همانجا). وفات سیداسماعیل در 1295 روی داد ودر تشییع وی «از مسلم و مُعاهد و ذمّی ازدحام عظیمی روی داد» (اعتمادالسلطنه، همانجا). سیداسماعیل با دربار ناصرالدین شاه قاجار مناسبات نزدیکی داشت و حتی برخی گفتهاند که شاه در سفر خود به عتبات، او را به تهران دعوت کرد (صفائی، ده نفر پیشتاز ، همانجا).سیدعبدالله بهبهانی در نجف متولد شد، اما دربارة تاریخ تولد او نظر واحدی وجود ندارد. برخی تاریخ تولد او را 1256 یا 1257 (آقابزرگ طهرانی، ج1، قسم 3، ص 1194؛ حبیبآبادی، ج 5، ص 1684)، برخی 1262 (بامداد، ج 2، ص 284؛ واعظ خیابانی، ص 346) و بعضی حدود 1260 دانستهاند (صفائی، رهبران مشروطه ، ج 1، ص 173).سیدعبدالله در نجف پس از گذراندن دورة مقدمات به حوزة درس استادان نامداری، چون سیدحسین کوه کمری و شیخ راضی نجفی و بویژه میرزامحمدحسن شیرازی، راه یافت (آقابزرگ طهرانی؛ واعظ خیابانی، همانجاها؛ یغمایی، ص 86). سیدعبدالله پس از تکمیل تحصیلات خود به ایران آمد و بعد از درگذشت پدرش جانشین و وارث مناصب دینی و نفوذ وی شد (اعتمادالسلطنه، 1363 ش، ص 245ـ246).سیدعبدالله بهبهانی به نظر برخی، با اینکه سیدعبدالله همردیف علمای بزرگ تهران نبود، مناسبات نزدیک او با اولیای دولت سبب ورود وی به امور سیاسی شد و در ردیف علمای طراز اول تهران قرار گرفت (اصفهانی کربلایی، ص 134). در مقابل، برخی نیز بر مراتب علمی او، از جمله تألیف 25 رسالة فقهی، تأکید ورزیدهاند (آقابزرگ طهرانی؛ حبیبآبادی؛ واعظ خیابانی، همانجاها).بنابر گزارشهای تاریخی، که تقریباً نسبت به اصل آنها اتفاق نظر وجود دارد، بهبهانی تنها روحانی نامدار تهران بود که در واقعة «تحریم تنباکو» با سایر علما همراهی کامل نداشت. به نوشتة مورخان همعصر بهبهانی، در نخستین مجلس مذاکرة علمای تهران با نمایندگان دولت، بهبهانی نیز به نمایندگی از ملت حضور داشت. در این مجلس مقرر شد که امین السلطان به وکالت از علما برای فسخ قرارداد اقدام کند (اصفهانی کربلایی، ص 137). در مجلس دوم که چند روز بعد در منزل نایبالسلطنه کامرانمیرزا تشکیل شد، برخی از علما ـ به تعبیر اعتمادالسلطنه: علمای نمرة دوم و سوم ـ از جمله بهبهانی حضور داشتند که چون اقدامات دولت از نظر آنان کافی نبود، در این مجلس توافقی حاصل نشد. مرحلة جدی مبارزة علما و مردم با دولت، در پی حکم غیررسمی تبعید میرزای آشتیانی آغاز شد (اعتمادالسلطنه، 1350ش، ص781، 785ـ786). اعتمادالسلطنه (1350ش، ص781) تصریح میکند که علما در مجلس دوم قلیان نکشیده بودند «بلکه اجازه هم ندادند که [ قلیان را ] وارد کنند». با اینهمه، به نوشتة اصفهانی کربلایی (ص 138ـ139)، بهبهانی در این مجلس در جلب موافقت علما و دفاع از مقامات دولت کوشید که با اعتراض یکی از علما روبرو شد (نیز رجوع کنید به عباس میرزاقاجار، ص 185). برخی به او نسبت دادهاند که حتی در هنگام تحریم تنباکو، قلیان نیز کشیده بود؛ از جمله اعتمادالسلطنه (1350 ش، ص 784) از وزیر مختار انگلیس نقل میکند که بهبهانی در حضور او قلیان میکشیده و حکم میرزای شیرازی را ساختگی میدانسته است (برای موارد دیگر رجوع کنید به تقیزاده، ص 321ـ322؛ امینالدوله، ص 155؛ بامداد، ج 2، ص 285). از تعبیر ناظمالاسلام کرمانی (بخش1، مقدمه، ص 14) نیز برمیآید که گویا بهبهانی نسبت به اصل حکم شبهه داشته است.انگیزة بهبهانی را در این امر غالباً وفاداری او به میرزاعلیاصغر امینالسلطان، که امتیاز توتون و تنباکو زیر نظر او به انگلیسیها اعطا شده بود، دانستهاند. بویژه که پس از نافرجام ماندن تلاشهای دولت، زمانی که ارنستین مدیر کمپانی رژی، از امینالسلطان خواست که یا علما را متقاعد سازد و یا زیانهای کمپانی را جبران کند، امینالسلطان از بهبهانی خواست که با ارنستین ملاقات کند و به او وعده دهد که امینالسلطان رضایت علما را جلب خواهد کرد (تیموری، ص 149؛ نیز رجوع کنید به ناظمالاسلام کرمانی، بخش 1، مقدمه، ص 44). برخی نیز ادعا کردهاند که بهبهانی از کمپانی یا انگلیسیها رشوه گرفته بوده است (عباس میرزاقاجار، همانجا؛ کدی، ص 102ـ103). در هر صورت، این رفتار بهبهانی با انتقاد بسیار مواجه شده است و حتی شیخ حسن اصفهانی کربلایی (همانجا) به رغم بیطرفی در گزارش تحریم تنباکو، از موضع بهبهانی تلویحاً انتقاد کرده است.منابع: محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعة ، جزء 1: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد 1404؛ حسنبن علی اصفهانی کربلایی، تاریخ دخانیه، یا، تاریخ وقایع تحریم تنباکو ، چاپ رسول جعفریان، قم 1377 ش؛ محمدحسنبن علی اعتمادالسلطنه، روزنامة خاطرات اعتمادالسلطنه ، چاپ ایرج افشار، تهران 1350 ش؛ همو، المآثر و الا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج 1، تهران 1363 ش؛ علیبن محمد امینالدوله، خاطرات سیاسی میرزاعلیخان امینالدوله ، چاپ حافظ فرمانفرمائیان، [ تهران ] 1341 ش؛ مرتضیبن محمدامین انصاری، زندگانی و شخصیت شیخ انصاری قدس سره ، قم 1373 ش؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری ، تهران 1363 ش؛ حسن تقیزاده، زندگی طوفانی: خاطرات سیدحسن تقیزاده ، چاپ ایرج افشار، تهران 1372 ش؛ ابراهیم تیموری، تحریم تنباکو: اولین مقاومت منفی در ایران ، تهران 1361 ش؛ محمدعلی حبیبآبادی، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن 13 و 14 هجری ، اصفهان، ج 3، 1351 ش، ج 5، 1355 ش؛ ابراهیم صفائی، ده نفر پیشتاز ، [ بیجا، بیتا. ] ؛ همو، رهبران مشروطه ، تهران 1363 ش؛ عباسمیرزا قاجار (ملکآرا)، شرححال عباس میرزا ملکآراء برادر ناصرالدین شاه ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1361 ش؛ نیکی کدی، تحریم تنباکو در ایران ، ترجمة شاهرخ قائممقامی، تهران 1358 ش؛ محمدبن علی ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان ، بخش1، تهران 1363 ش؛ علی واعظ خیابانی، کتاب علماء معاصرین ، چاپ سنگی تهران 1366؛ اقبال یغمائی، شهید راه آزادی: سیدجمال واعظ اصفهانی ، تهران 1357 ش.بهبهانی و انقلاب مشروطه در 1321، عینالدوله به جای امینالسلطان به صدراعظمی منصوب شد. گرچه بهبهانی از صدارت او ناراضی بود، مخالفت علنی از خود نشان نمیداد. در مقابل، عینالدوله که بهبهانی را طرفدار امینالسلطان میدانست، سعی کرد با ایجاد اختلاف میان بهبهانی و همتایان او، شیخ فضلالله نوری و سیدابوالقاسم امام جمعه، بهبهانی را منزوی کند (ناظمالاسلام کرمانی، بخش1، مقدمه، ص132ـ133؛ ملکزاده، ج1، ص221؛ کسروی، 1363 ش، ص 32، 34).نخستین برخورد میان بهبهانی و عینالدوله متعاقب درگیریِ بین طلاب مدارس محمدیه و صدر تهران پیش آمد. در این واقعه، که بهبهانی محرک طلاب مدرسة محمدیه را در خانة خود پناه داده بود، مورد حملة برخی از طلاب مدرسة صدر قرار گرفت. با تقاضای طرفداران بهبهانی، چهارده نفر از افرادی که در این حمله شرکت داشتند به دستور عینالدوله دستگیر شدند، ولی کیفر و تنبیهی که نسبت به ایشان روا شد به حدی شدید بود که توهین به روحانیان تلقی شد. وساطت بهبهانی در حق ایشان نیز، به نحوی بیادبانه، با مخالفت عینالدوله مواجه شد و رنجش بهبهانی از صدراعظم شدت یافت (ناظمالاسلام کرمانی، بخش1، مقدمه، ص 132ـ134؛ دولتآبادی، ج 1، ص 333ـ 334؛ ملکزاده، ج 1، ص 220ـ223).در محرم 1323، به دنبال انتشار عکسی از مسیو نوز بلژیکی، وزیر کل گمرکات ایران، در یک مجلس بالماسکه با لباس روحانیون، بهبهانی واکنش شدید نشان داد و خواستار اخراج و تنبیه او شد. عدم رضایت تجار از عملکرد نوز که او را به تبعیض به نفع تجار غیر مسلمان متهم میکردند، در تشدید این مخالفت مؤثر بود و متعاقب سخنرانیهای تند بهبهانی، در مجالس و محافل دینی و اجتماعی، خطابههایی در اعتراض به عمل توهینآمیز نوز نسبت به زمامداران ایراد شد؛ هرچند همراهی نکردن برخی از علما با بهبهانی در این ماجرا،موجب شد که عینالدوله، بویژه به انگیزة مخالفت با بهبهانی، به این حوادث توجهی نکند (ناظمالاسلام کرمانی، بخش 1، ج 1، ص 139، 186ـ188؛ کسروی، 1363 ش، ص 37ـ38؛ دولتآبادی، ج 2، ص 4؛ ملکزاده، ج 1، ص 229ـ230). اما شاه، از ترس آشوب، شخصاً در شب عاشورا نامهای محبتآمیز به بهبهانی نوشت و به او وعده داد که خواستههایش را بر آورد؛ اما به وعدة خود عمل نکرد و تجار در اعتراض به نوز در حرم حضرت عبدالعظیم تحصّن کردند. همزمان با این وقایع، مظفرالدین شاه سفر سوم خود را به اروپا آغاز کرد. محمدعلی میرزا، ولیعهد که برای تصدی امور به تهران آمده بود، به دلجویی از بهبهانی و مذاکره با تجار پرداخت و از آنها درخواست کرد تا مراجعت شاه آرامش پایتخت را حفظ کنند و قول داد که پس از بازگشت شاه، خود، نوز را عزل کند. با این تدبیر، تحصّن تجار خاتمه یافت (دولتآبادی، ج 2، ص 5؛ کسروی، 1363 ش، ج 1، ص 51؛ ناظمالاسلام کرمانی، بخش 1، ج 1، ص 191ـ 192؛ ملکزاده، ج 2، ص 252).از این پس بهبهانی، مبارزهای تمام عیار با حکومت استبدادی تدارک دید و با ارسال پیامهایی برای چهار مجتهد تهران، از آنان یاری خواست که از ایشان، فقط سیدمحمد طباطبایی * دعوت او را پذیرفت و مدتی بعد در 25 رمضان 1323 در منزل طباطبایی پیمان همبستگی و همراهی این دو مجتهد با یکدیگر استوار شد. اهمیت این پیمان به حدی بود که کسروی آن را آغاز جنبش مشروطه خوانده است (کسروی، 1363 ش، ص 48ـ49، 54؛ ناظمالاسلام کرمانی، بخش1، ج 1، ص 191ـ192، 260؛ ملکزاده، همانجا). حوادثی که پس از بازگشت شاه از سفر اروپا رخ داد، زمینههای اعتراض مردم و روحانیت را نسبت به دولت گسترش داد که به انقلاب مشروطه انجامید (دولتآبادی، ج 2، ص 5 ـ 8؛ کسروی، 1363 ش، ص 54 ـ 57). از جملة این وقایع، گران شدن قند و تنبیه تجار بود که ابتدا باعث تجمع اعتراضآمیز مردم به رهبری بهبهانی و طباطبایی در مسجد شاه و سرانجام مهاجرت به حرم حضرت عبدالعظیم و تحصّن در آنجا شد (16 شوال 1323). اقدامات عینالدوله در ممانعت از تحصّن بینتیجه ماند و روز به روز تعداد مهاجران افزایش یافت. این مهاجرت، به رغم تلاشهای عینالدوله ادامه یافت و سرانجام با وساطت سفیر عثمانی، مهاجران تقاضاهای خود را که از جمله ایجاد عدالتخانه بود به مظفرالدین شاه رساندند. در پی اعلام موافقت شاه با درخواستهای ایشان در 16 ذیقعدة 1323، بهبهانی به همراه طباطبایی و دیگر علما در میان استقبال پرشور مردم، پیروزمند به تهران بازگشتند (ناظمالاسلام کرمانی، بخش1، ج 2، ص 274ـ 308؛ دولتآبادی، ج 2، ص 10ـ33؛ کسروی، 1363 ش، ص 58ـ74؛ ملکزاده، ج 2، ص 266ـ309). از این پس، بهبهانی و طباطبایی که منزلت اجتماعیشان بیش از پیش شده بود، همواره با هم و در کنار هم بودند، به طوری که به «سیدین سندین» شهرت یافتند (دولتآبادی، ج 2، ص 35).کارشکنیهای عینالدوله در برابر تأسیس عدالتخانه باعث فشار روزافزون مردم بر بهبهانی و طباطبایی شد. آنان نیز، همراه عدهای از روحانیون و آزادیخواهان، مجمعی به نام «حوزة اسلامی» تأسیس کردند. اما به دنبال ملاقات بهبهانی با عینالدوله، شایع شد که این دو با یکدیگر سازش کردهاند و همین شایعات بهبهانی را ناگزیر از سوگند خوردن کرد که برای منافع عمومی و تحصیل عدالتخانه جانبازی خواهد کرد (همان، ج 2، ص 35ـ36؛ ملکزاده، ج 2، ص 320، 329، 337؛ ناظمالاسلام کرمانی، بخش1، ج 2، ص 344ـ 345).مدتی بعد، در جریان سوء قصد به عبدالحمید، سلطان عثمانی، سفیر عثمانی از علمای تهران از جمله بهبهانی، دربارة کیفر چنین اعمالی استفتا کرد و بهبهانی در پاسخ، سوءقصد به سلطان مسلمانان را در حکم فساد و مرد فاسد را مستحق مرگ دانست. از طرفی، طرفداران عینالدوله، برای تخریب شخصیت بهبهانی نزد شاه، اینگونه القا کردند که سؤال سفیر طوری تنظیم شده بوده است که عامل سوءقصد را مظفرالدین شاه معرفی کند. بهبهانی به محض اطلاع از نیت عینالدوله، به سفارت عثمانی رفت و ورقة پاسخ خود را گرفت و پاره کرد و عینالدوله را ناکام گذاشت (دولتآبادی، ج 2، ص 58 ـ61؛ ملکزاده، ج 2، ص 338ـ339).امتناع از تأسیس عدالتخانه، به درگیری بین حکومت و مردم و کشتهشدن یکی از طلاب انجامید. در پی این رویداد، جمعیت زیادی در کنار بهبهانی، طباطبایی و شیخ فضلالله نوری در مسجد شاه تحصّن کردند و خواستة خود را برای تأسیس عدالتخانه با جدّیت بیشتر پیگیری کردند. در 20 جمادیالاولی 1324 سربازان، به سوی مردم عزادار در بازار، آتش گشودند و تعداد زیادی را کشتند. گزارشهای تاریخی دربارة این واقعهحاکی از آن است که بهبهانی در آن روز شهامت و شجاعت قابل تحسینی از خود نشان داده بود (ناظمالاسلام کرمانی، بخش 1، ج3، ص 404ـ411؛ کسروی، 1363 ش، ص 95ـ101؛ دولتآبادی، ج 2، ص 68ـ71). در پی فشار دربار، بهبهانی و طباطبایی تنها با خروج مردم از مسجد موافقت کردند و سپس خود نیز به علت عملی نشدن تقاضاهایشان خواستار سفر به عتبات شدند. با پذیرفته شدن این پیشنهاد، علما در 23 جمادیالاولی 1324 به سمت عتبات هجرت کردند. در این هجرت، که به هجرت کبری مشهور است، حضور شیخ فضلالله در کنار سیدین سندین، ضربة بزرگی به عینالدوله وارد ساخت (ناظمالاسلام کرمانی، بخش1، ج 3، ص 421ـ428؛ کسروی، 1363 ش، ص 103ـ107؛ دولتآبادی، ج 2، ص 70ـ71).از جمله اقدامات بهبهانی در این وقایع، نامهای بود که در 18 جمادیالاولی به کاردار سفارت انگلیس، گرانت داف ، نوشت و تقاضا کرد سفارت با محصورین مساعدت کند. کاردار به این درخواست پاسخ منفی داد. بهبهانی در 23 جمادیالاولی، زمانی که مهاجران قصد حرکت به طرف قم را داشتند، بار دیگر در نامهای به کاردار نوشت که علما برای جلوگیری از خونریزی از تهران بیرون میروند و از او خواست که در دفع ظلم به ملت ایران کمک کند. به گزارش ناظمالاسلام کرمانی، بهبهانی با توجه به پاسخ مساعد کاردار، به بعضی از تجار اشاره کرد که در صورت تعرض دولت به ایشان، به سفارت انگلیس پناه ببرند. دولتآبادی نیز از توصیة او به بعضی از نزدیکانش در تحصن به سفارت خبر داده است، اما ملکزاده به نقل مضمون در نامة بهبهانی بسنده کرده و پناهنده شدن متحصّنان را به او نسبت نداده است. کسروی نیز با اشاره به نامة بهبهانی در کتاب آبی ، انگیزة او را از این کار میانجی کردن سفیر انگلیس میان ایشان و شاه دانسته است تا سفیر پیامهای آنان را به خودِ شاه برساند. به اعتقاد او بهبهانی هرگز به پناهنده شدن مردم به سفارتخانه خرسند نبوده است. با اینهمه، در تلگراف او به برخی تجار، که دربارة ادامة تحصن از او استفسار کرده بودند، تأکید شدهبود که این حربه را از دست ندهند (بریتانیا. وزارت خارجه، ج 1، ص 9؛ ناظمالاسلام کرمانی، بخش1، ج 3، ص 424ـ 425، 431؛ دولتآبادی، ج 2، ص 71ـ73؛ ملکزاده، ج 2، ص 373ـ 374؛ کسروی، 1363 ش، ص 109؛ محیط مافی، ج 1، ص 116؛ نیز قس رائین، ص 74؛ شیخالاسلامی، ص 252ـ 253).به هر حال، تلاش علما و مردم به بار نشست و علاوه بر کنار رفتن عینالدوله و انتخاب مشیرالدوله به صدراعظمی، شاه در 14 جمادیالثانیة 1324، فرمان مشروطه را صادر کرد و در بیست و چهارم همان ماه نیز علما با دست یافتن به پیروزی در کمال احترام به تهران بازگشتند (دولتآبادی، ج 2، ص 78، 82؛ کسروی، 1363 ش، ص 120). مدتی بعد در 18 شعبان نیز نخستین مجلس شورا تأسیس شد و در انتخابات مجلس اول، بهبهانی از طرف اقلیت یهود و ارامنه وکیل شد (کسروی، 1363 ش، ص 168؛ دولتآبادی، ج 2، ص 88ـ89؛ ملکزاده، ج 2، ص 382).منزلت و قدرت بهبهانی در این دوره با افتتاح مجلس و استقرار مشروطه افزایش یافت و او دورانی پرنفوذتر از پیش را در حیات سیاسی خود آغاز کرد و بسیاری از کارهای کشور در منزل او حل و فصل میشد. اغلب نمایندگان مجلس تحت نفوذ و تأثیر کلام او بودند و موافقت یا مخالفت او برای ثبات یا تزلزل دولتها تعیینکننده بود (دولتآبادی، ج 2، ص 130ـ131؛ هدایت، ص 155؛ صفائی، ص 185). به دنبال ملاقات خصوصی با شاه، بهبهانی بار دیگر مورد بدگمانی قرار گرفت و به ارتشا متهم شد. عدهای شکایت او را نزد طباطبایی بردند و حتی قصد داشتند بهبهانی را به جرم خیانت بکشند، اما طباطبایی از بهبهانی دفاع و آنان را به آرامش دعوت کرد. بهبهانی نیز دوباره سوگند یاد کرد که هیچگونه ارتباط مشکوکی با دربار ندارد (ناظمالاسلام کرمانی، بخش1، ج 3، ص 504، 507، 509ـ510؛ دولتآبادی، ج 2، ص 87).در 24 ذیقعدة 1324، مظفرالدین شاه درگذشت و محمدعلی میرزا بر تخت نشست. پیش از آن، محمدعلی میرزا که میدانست شاه مدت زیادی زنده نخواهد ماند و از کینة مشروطهخواهان نسبت به خود و از منزلت بهبهانی در میان ایشان خبر داشت، برای در اختیار گرفتن سلطنت، نامهای به بهبهانی نوشت تا خود را از اتهامات تبرئه کند و در آن نامه طرفداری خود را از مشروطیت اعلام کرد. اما از همان اولین روز تاجگذاری کینة خود را نسبت به مشروطهخواهان بروز داد و از نمایندگان مجلس برای این مراسم دعوت به عمل نیاورد (ملکزاده، ج 2، ص 409ـ412؛ کسروی، 1363 ش، ص 185، 201ـ203).در 1325، امینالسلطان اتابک، به رغم مخالفتهای شدید، به جای مشیرالدوله به صدراعظمی برگزیده شد. بهبهانی در این امر نقش جدّی داشت. در همین زمان، در مجلس دو گروه اقلیت افراطی (دموکرات) و اکثریت اعتدالی شکل گرفتند. اقلیت دموکرات بهرهبری سیدحسن تقیزاده * با صدارت امینالسلطان مخالف بودند، ولی بهبهانی میکوشید از نفوذ آنان در مجلس بکاهد. در همین اوان، شیخ فضلالله نوری به مخالفت با مجلس برخاست و با شعار مشروطه و مشروعه، در مقام اعتراض به روش مجلس و برخی قوانین موضوعه همراه عدهای از روحانیون به حرم حضرت عبدالعظیم رفت. تلاش بهبهانی برای بازگرداندن شیخ و همراهانش بی اثر ماند و او ناگزیر از مخالفت آشکار با شیخ و ارسال نامههایی در این خصوص برای مراجع بزرگ آن روزگار شد (رجوع کنید به نوری * ، شیخ فضلالله)؛ اما در پی قتل اتابک، هنگام خروج از مجلس در معیّت بهبهانی و درهم شکستن تحصّن شیخفضلالله، بار دیگر بهبهانی و طباطبایی به یاری شیخ شتافتند و او و همراهانش را با احترام به تهران بازگرداندند (کسروی، 1363 ش، ص 255، 286ـ287، 358ـ 359، 447، 456، 528؛ دولتآبادی، ج 2، ص 108ـ109، 131، 133، 140؛ هدایت، ص 157، 164؛ ملکزاده، ج 3، ص 502 ـ504، 509 ـ510، 589، 590).از فعالیتهای بهبهانی در این دورة مجلس، تلاش برای پیشگیری از تصویب قوانین مباین با شریعت اسلامی بود. وی همچنین سعی کرد تا محاکمات و امور قضایی که از نظر فقهی در اختیار مجتهدان است، از نظر اداری نیز، مانند گذشته در محضر علما صورت پذیرد. هرچند در تدوین متمم قانون اساسی به علت تهدید انجمنها از پافشاری خود دست برداشت، میکوشید تا تدوین قانون عدلیه را به علما بسپارد، و به همین دلیل چند بار با وزارت عدلیه درگیر شد (هدایت، ص 164ـ167؛ دولتآبادی، ج 2، ص 150، 205، 213ـ215، 248؛ کسروی، 1363 ش، ص 285ـ286؛ آدمیت، ج 1، ص 418ـ423).با شدت یافتن خصومت محمدعلی شاه با مجلس، به دستور شاه، مجلس به محاصرة قزاقان روس در آمد. بهبهانی که متوجه قصد شاه برای حمله به مجلس شد، با شجاعت به همراه جمعی از بستگان و پیروان خود صفوف سربازها و قزاقها را شکافت و خود را به مجلس رساند. او و برخی از وکلا سعی کردند تا با متفرق کردن مجاهدان مسلح، مانع جنگ شوند (کسروی، 1363ش، ص587، 636؛ دولتآبادی، ج2، ص 320ـ 321؛ ملکزاده، ج 3، ص 680، 683، 701). لکن شاه تصمیم خود را گرفته بود و در 23 جمادیالاولی 1326 قزاقان روس مجلس را به توپ بستند. بهبهانی و جمعی از مشروطهخواهان به پارک امینالدوله پناهنده شدند. قزاقان به آنجا ریختند و آنان را بشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند، سپس همه را به باغشاه بردند. در آنجا شاه با بهبهانی که بشدت زخمی شده بود به خشونت و توهین سخن گفت اما او با شجاعت به شاه هشدار داد که مؤدبانه سخن بگوید. در نهایت، شاه بهبهانی را به عتبات تبعید کرد (ملکزاده، ج 4، ص 750ـ751، 762ـ763؛ دولتآبادی، ج 2، ص 327، 332ـ334؛ کسروی، 1363 ش، ص 644ـ646).از آنجا که حاکم خانقین با ورود بهبهانی به خاک عثمانی مخالفت کرد، سید به کرمانشاه بازگشت و مدت هشت ماه در روستای بِزِهرود تحت نظر قرار گرفت، سپس با اجازة دولت به عتبات رفت و پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان و سقوط محمدعلی شاه، یک روز قبل از افتتاح مجلس دوم در ذیقعدة 1327، در میان استقبال بینظیر مردم و با کمال احترام وارد تهران شد (دولتآبادی، ج 3، ص 126؛ صفائی، ص 198ـ 199). با وجود اختلافات بهبهانی با شیخ فضلالله، خبر به دار آویخته شدن شیخ فضلالله به دست مشروطهخواهان سخت او را متأثر ساخت تا حدی که در بدو ورود، پسر خود سیدمحمد، را مورد عتاب قرار داد که چرا مانع از این اقدام نشده است (شوشتری، ص 356؛ ثبوت، ص 173).در این دوره، بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت اما از فعالیتهای سیاسی کناره نگرفت. مردم نیز که او را بنیانگذار مشروطیت میدانستند، در خانة او تجمع میکردند و خانة او به شکل مکانی برای فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در آمده بود و نفوذ سیدعبدالله در مجلس و محافل سیاسی آشکار بود. در مجلس دوم که دوباره دو گروه اکثریت اعتدالی و اقلیت دموکرات شکل گرفته بود، اعتدالیها بیشتر از بهبهانی تبعیت میکردند و دموکراتها در مخالفت با او خواستار تدوین قوانین عرفی و کنار گذاشتن قوانین شرع بودند و انفکاک کامل قوة سیاسی از قوة روحانی را دنبال میکردند (حائری، ص 158؛ بهار، ج 1، ص 109). دموکراتها معتقد بودند که بهبهانی نفوذ خود را برتر از مشروطه میداند و مجلس را تضعیف میکند. در مقابل، اعتدالیها نیز موفق شدند که فتوایی دالّ بر غیردینی بودن مواضع نظری تقیزاده، رهبر دموکراتها، از دو مجتهد ذینفوذ نجف و مدافع مشروطه، آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، بگیرند. این گونه تصور میشد که وسیله و واسطة این اقدام، بهبهانی بوده است.در پی همین حوادث، بهبهانی در 8 رجب 1328، در خانة خود به دست چهار نفر مسلح به قتل رسید. با انتشار این خبر، بازار تعطیل شد و مردم قصد انتقامجویی از قاتلان را داشتند که سیدمحمد، پسر سیدعبدالله، آنان را به آرامش دعوت کرد. هرچند هویت قاتلان مشخص نشد، مردم این قتل را به دموکراتها، بویژه تقیزاده و حیدرخان عمواغلی، نسبت میدادند؛ چرا که بیشتر ترورها در آن زمان «کمیتة دهشت» به رهبری حیدرعمواغلی بود که خود از شعب «انجمن آذربایجان» به رهبری تقیزاده به حساب میآمد. تقیزاده که جان خود را در خطر میدید، تهران را به قصد تبریز و سپس استانبول ترک کرد، هر چند هیچ رابطة مستقیمی میان او و قاتلان اثبات نشد (دولتآبادی، ج 3، ص 126، 128ـ129، 136ـ137؛ ملکزاده، ج 6، ص 1333ـ1338؛ هدایت، ص 211؛ رائین، ص 110ـ 111؛ شیخ الاسلامی، ص 264ـ267؛ صفائی، ص 199ـ201؛ کسروی، 1355 ش، ص 126ـ132؛ تقیزاده، ص 155ـ158).جنازة بهبهانی پس از تشییع عظیمی که تا آن زمان در تهران کمسابقه بود، بعدها به نجف حمل شد و در مقبرة خانوادگی دفن گردید (صفائی، ص 201).دربارة نقش و عملکرد بهبهانی در جنبش مشروطه گرچه برخی از مورخان همچون دولتآبادی و مهدی قلیخان هدایت انگیزههای شخصی سیدعبدالله را دخیل میدانند، نسبت به جایگاه برتر بهبهانی در پیروز گردانیدن مشروطه، تقریباً تمامی ایشان اتفاق نظر دارند. ملکزاده او را پایهگذار حکومت ملی دانسته و شجاعت وی را تحسین میکند و تقیزاده نیز که بیشترین تعریف و تمجید را از بهبهانی کرده است، معتقد است: «اگر آقا سیدعبدالله نبود، مشروطیت نبود» (ملکزاده، ج 6، ص 1333ـ1335؛ تقیزاده، ص 321ـ325؛ ایرانیکا ، ذیل «عبدالله بهبهانی»).منابع: فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ، ج 1، تهران 1355 ش؛ بریتانیا. وزارت خارجه، کتاب آبی: گزارشهای محرمانة وزارت امور خارجة انگلیس دربارة انقلاب مشروطیت ایران ، چاپ احمد بشیری، تهران 1362ـ1369 ش؛ محمدتقی بهار، تاریخمختصر احزاب سیاسی ایران ، تهران 1357ـ1363 ش؛ حسن تقیزاده، زندگی طوفانی: خاطرات سیدحسن تقیزاده ، چاپ ایرج افشار، تهران 1372 ش؛ اکبر ثبوت، «در حاشیة نوشتهای از حکیم فقیه محمدتقی آملی»، کیهان اندیشه ، ش56 (مهر و آبان 1373)؛ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق ، تهران 1364 ش؛ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی ، تهران 1362 ش؛ اسماعیل رائین، انجمنهای سری در انقلاب مشروطیت ایران ، تهران 1345 ش؛ محمدعلی شوشتری، «چرا مرحوم شیخفضلالله نوری بدار آویخته شد؟»، در مجموعهای از رسائل، اعلامیهها، مکتوبات، ... و روزنامة شیخ شهید فضلالله نوری ، گردآوری محمد ترکمان، ج 2، تهران 1363 ش؛ جواد شیخالاسلامی، قتل اتابک ، تهران 1367 ش؛ ابراهیم صفائی، ده نفر پیشتاز ، [ بیجا، بیتا. ] ؛ احمد کسروی، تاریخ مشروطة ایران ، تهران 1363 ش؛ همو، تاریخ هجدهسالة آذربایجان ، تهران 1355 ش؛ هاشم محیط مافی، تاریخ انقلاب ایران ، ج 1: مقدمات مشروطیت ، چاپ مجید تفرشی، و جواد جانفدا، تهران 1363 ش؛ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران ، تهران 1371 ش؛ محمدبن علی ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان ، تهران 1363 ش؛ مهدیقلی هدایت، خاطرات و خطرات ، تهران 1344 ش؛Encyclopaedia Iranica , s.v. " ـ Abdalla ¦h Behbaha ¦n ¦â" (by H. Algar).