بوریان (بنوبوری)، خاندانی ترکتبار ملقب به اتابکان دمشق، که از 497 تا 549 در دمشق و حلب فرمانروایی کردند. بنیانگذار این سلسله، طُغتکین ابومنصور معروف به اتابک و ملقب به ظهیرالدین بود (ابنعساکر، 1415ـ1417، ج 25، ص 3؛ ابناثیر، ج 8، ص 327). وی نخست در خدمت تُتشبن ارسلان سلجوقی (حک :458ـ 488) و پس از درگذشت وی، جزو ملازمان شمسالملوک ابونصر دُقاق (متوفی 497) پسر تتش بود (ابنقلانسی، ص 144). دقاق در 497 درگذشت و فرزند کوچک او، تتش به سلطنت رسید. طغتکین سرپرستی او را بنا به پیشنهاد خاتون صفوةالملک، مادر دقاق، که ظاهراً طغتکین او را به همسری برگزیده بود، پذیرفت (ابنقلانسی، همانجا؛ ذهبی، ج 19، ص 519). طغتکین پس از چندی خطبه به نام بکتاش یا ارتاش، برادر دقاق خواند که در این سال دوازدهساله بود. اما برخی از امیران، وی را از طغتکین و خاتون ترساندند و ارتاش از بیم آن دو از دمشق گریخت و از بغدوین (بودوئن / بلدوین) اول پادشاه قدس کمک خواست، اما وی او را یاری نکرد (ابناثیر، ج 8، ص 222). در همین زمان تتش درگذشت و طغتکین رسماً زمام امور را به دست گرفت (ابنقلانسی، ص 145) و بدینسان حاکمیت سلاجقه بر دمشق پایان یافت و سلسلة جدیدی زمام حکومت آنجا را به دست گرفت.تاریخ زندگی طغتکین سراسر رویدادهایی از نبردهای وی با فرنگیان است. دشمن اصلی او در این زمان بغدوین بود. در 502 طغتکین، خواهرزادة بغدوین را در طبریه شکست داد. پس از این رویداد قرار شد میان طغتکین و بغدوین صلحی چهارساله پایدار بماند (ابناثیر، ج 8، ص255ـ256)؛ اما در 503 سلطان رکنالدین محمدبن ملکشاه بر ضدّ فرنگیان اعلان جهاد داد و از طغتکین خواست تا فرماندهی لشکری را که عازم شام بود، عهدهدار شود (ابنقلانسی، ص 165). ازینرو، طغتکین فرزندش بوری ابوسعید، معروف به تاجالملوک بوری، را قائممقام خود در دمشق کرد. در همین هنگام طغتکین خبردار شد که گُمُشتَگین، والی بعلبک، عزم سازش با فرنگیان دارد. پس طغتکین از تاجالملوک خواست تا به بعلبک برود. گمشتگین که یارای مقاومت نداشت، شهر را تسلیم کرد (همان، ص166ـ167). در 505 یا 506 اهالی صور، که در آن زمان تحتحاکمیت مصر بود، از بیم فرنگیان تصمیم گرفتند شهر را به طغتکین واگذارند. طغتکین نیز لشکر انبوهی از ترکان را به صور گسیل نمود و نامهای به افضل، خلیفة فاطمی نوشت و اعلام کرد که بغدوین قصد حمله به صور را دارد و او برای دفع وی اقدام کرده است؛ هرگاه والی از مصر برسد، صور به مصر برگردانده خواهد شد. افضل نیز خلعتی برای طغتکین و تاجالملوک فرستاد (همان، ص 182، 188؛ رجوع کنید به ابنکثیر، ج 12، ص 173؛ ابنتغریبردی، ج 5، ص 180ـ181 که گفتة آنان تاحدودی با ابنقلانسی تفاوت دارد).در فاصلة سالهای 507 تا 512، منازعاتی چند بین طغتکین و امیران اطراف پیش آمد (رجوع کنید به ابناثیر، ج 8، ص 266، 272ـ 273). در 512، طغتکین بار دیگر قصد حمله به فرنگیان را کرد. در همین زمان، فرستادهای از جانب آنان برای برقراری صلح به نزد وی رسید. وی تسلیم شهرهایی چون حنانه و صلت را خواستار شد که قمص، جانشین بغدوین، آن را نپذیرفت. ازینرو طغتکین طبریه را غارت کرد، سپس رهسپار عسقلان شد اما از عهدة فرنگیان مستقر در آنجا برنیامد و به دمشق بازگشت (ابناثیر، ج 8، ص 284). تا سال516، رویداد مهمی در تاریخ دمشق روی نداد. فقط در این سال، صور از حاکمیت دمشقیان درآمد و مصریان در آنجا دوباره مستقر شدند، اما دو سال بعد شهر به دست فرنگیان افتاد (همان، ج 8، ص316).در اواخر حکومت طغتکین، کار اسماعیلیان (رجوع کنید به اسماعیلیه * ) در شام بالا گرفت. بهرام نامی مدتی در حلب به تبلیغ مشغول بود و پیروان بسیاری به دور خود گرد آورده بود. در 520، طغتکین بنا به خواهش امیرحلب، بهرام را به دمشق دعوت کرد. بهرام در آنجا نیز پیروانی جمع کرد، حتی ابوعلی طاهربن سعد مَزْدَقانی، وزیر طغتکین، با بهرام همدلی کرد (همان، ج 8، ص 319ـ320: ابوطاهربن سعد مرغینانی؛ قس ابنعساکر، 1415ـ1417، ج 10، ص 409: اباعلی مردعانی). هنگامی که پیروان بهرام فزونی گرفتند، وی از طغتکین خواست تا قلعهای در اختیار او بگذارد و او قلعة بانیاس * را به وی سپرد (ذهبی، ج 19، ص 520). در همین سال، فرنگیان به نواحی دمشق حمله بردند اما طغتکین بر آنان پیروز شد. در 522 نیز با آنان جنگید اما در همین سال بیمار شد و پس از 35 سال حکومت درگذشت (ابنقلانسی، ص 218). ابناثیر (ج 8، ص 327) طغتکین را مردی خردمند و عادل دانسته و ذهبی (ج 19، ص 521) او را به شمشیر آختهای بر فرنگیان تشبیه کرده است. در عین حال، وی پذیرفتن بهرام را از جانب طغتکین، بیتدبیری وی دانسته است.پس از او تاجالملوک به حکومت دمشق رسید. وی ابتدا مزدقانی را بر منصبش ابقا کرد و خوشرفتاری پیشه ساخت و با اسماعیلیان که از قدرت بسیاری برخوردار شده بودند با مسامحه رفتار کرد (ابنقلانسی، ص 220). اما دیری نپایید که تغییر موضع داد، چرا که از سویی اسماعیلیان شروع به قتل و راهزنی کردند و نفوذ آنان در دمشق رو به فزونی گذاشت و از سوی دیگر مزدقانی با فرنگیان از در سازش درآمده و با آنان قرار گذاشته بود تا در مقابل تسلیم دمشق، صور به او سپرده شود (ابناثیر، ج 8، ص 329؛ ابنقلانسی، ص 221). در این گیرودار، بهرام که باعث قتل جوانی شده بود به دست نزدیکان وی کشته شد (ذهبی، ج 19، ص520 ـ521) و اسماعیل اعجمی رهبر اسماعیلیان شد و ابوعلی مزدقانی همچنان با او همداستان بود. تاجالملوک که بیش از این تاب تحمل اعمال اسماعیلیان و مزدقانی را نداشت، دستور کشتن وزیر و قتلعام اسماعیلیان را داد که در پی آن عدة بسیاری کشته شدند و بقیه از دمشق گریختند (ابنعساکر، 1415ـ1417، ج10، ص409؛ ابنقلانسی، ص 222ـ223). پس از این ماجرا، اسماعیل که میدانست قادر به نگهداری قلعة بانیاس نیست با فرنگیان قرار گذاشت تا در مقابل تسلیم قلعه، به او پناه دهند. پس از چندی، اسماعیل بیمار شد و در بانیاس درگذشت (ابنقلانسی، ص 223ـ224).فرنگیان پس از تصرف بانیاس، در 523 با لشکری انبوه در بیرون دمشق خیمه زدند. تاجالملوک نیز از ترکمانان کمک خواست. اما درگیری روی نداد تا اینکه تاجالملوک باخبر شد که جنگجویان کارآزمودة آنان برای تهیة آذوقه به حوران رفتهاند. او نیز با عدهای از سپاهیانش به آنجا رفت و آنان را شکست سختی داد (همان، ص 225ـ226) و چون بقیة فرنگیان این خبر را شنیدند از اطراف دمشق گریختند. در 524، عمادالدیناتابک زنگیبن آقسنقر به حلب آمد. تاجالملوک از او خواست تا وی را در جنگیدن با فرنگیان کمک کند. اتابک پذیرفت و تاجالملوک چندان به او اعتماد کرد که از بهاءالدین سونج، پسرش، که در حماة بود خواست تا با لشکریانش به اتابک بپیوندد. اتابک، در آغاز آنان را به گرمی پذیرفت، اما دیری نپایید که سونج و یارانش را در حلب زندانی کرد و حماة را گرفت. تاجالملوک آزادی گروگانها را خواستار شد. اتابک شرط آزادی آنان را پنجاه هزار دینار تعیین کرد. سال پس از آن برای تاجالملوک سرشار از رویدادهای گوناگون بود. وی ابوالذواد صوفی را از وزارت عزل کرد و کریمالملک مزدقانی، پسر عموی ابوعلی مزدقانی را که رفتاری نیکو داشت و زبان فارسی میدانست، بر آن منصب گماشت. در همین سال، دو نفر اسماعیلی که برای گرفتن انتقام، از الموت به دمشق فرستاده شده بودند، به دربار تاجالملوک نفوذ کرده از ملازمان وی شدند و در فرصت مناسب به او حمله بردند (همان، ص 228ـ230).تاجالملوک در 526، به سبب همان زخمی که برداشته بود درگذشت و پیش از مرگ، پسرش شمسالملوک ابوالفتح اسماعیل را به جانشینی خود برگزید و پسر دیگرش شمسالدوله محمد را به حکومت بعلبک و توابع آنجا تعیین کرد. تاجالملوک در حکومت کوتاهمدتش، همانند پدرش، با فرنگیان جنگید. ابوعبدالله خیاط، شاعر دمشقی، در دیوانش او را مدح کرده است (ابنقلانسی، ص 233ـ234؛ ابناثیر، ج 8، ص 337).شمسالملوک در ابتدای حکومت، به جنگ برادر رفت و او را به تسلیم واداشت (ابنقلانسی، ص234؛ ابناثیر، ج 8، ص 338). در 527، شمسالملوک توانست در مدت دو روز شهر و قلعة بانیاس را که اسماعیلیان به فرنگیان سپرده بودند تصرف کند و پس از آن در حملهای غافلگیرکننده در روز عید فطر، شهر حماة را از اتابک زنگی بگیرد (ابنقلانسی، ص 340؛ ابنعساکر، 1415ـ1417، ج 8، ص 379). روزی وی به شکارگاه رفته بود که یکی از ممالیک جدش، که به ایلبا معروف بود، بر او حمله برد اما نتوانست او را از بین ببرد. ظاهراً عدهای از درباریان در این توطئه دست داشتند. پس از این ماجرا شمسالملوک که به اطرافیانش سوءظن پیدا کرده بود، عدهای را کشت و برادرش سونج را نیز از بین برد (ابنقلانسی، ص 241ـ242). در همین گیرودار، فرنگیان به حومة دمشق حمله بردند و در حوران با لشکریان شمسالملوک جنگیدند. وی عدهای از لشکریانش را در آنجا گذاشت تا فرنگیان سرگرم جنگ باشند و با عدة دیگر به طبریه، ناصره و عکا رفت و این نواحی را تسخیر کرد. فرنگیان با شنیدن این خبر به شهرهایشان بازگشتند و با شمسالملوک صلح کردند (همان، ص 243؛ ابناثیر، ج 8، ص 342). شمسالملوک با وجود کامیابی در نبرد با فرنگیان، شروع به آزار مردم و مصادرة اموال امیرانش کرد، چندانکه در 529 حاجب یوسفبن فیروز، شحنة دمشق که از معتمدانش بود، از بیم وی به تدمر گریخت (ابنقلانسی، ص 244). اطرافیان وی که از او بیمناک شده بودند درصدد قتلش برآمدند، تا عاقبت، خاتون صفوةالملک، مادرش، دستور قتل او را به غلامانش داد و بدین ترتیب او در 23 سالگی کشته شد. اهالی دمشق از شنیدن این خبر خوشحال شدند (همان، ص 246؛ ذهبی، ج 19، ص 575 ـ576).پس از او، شهابالدین محمودبن تاجالملوک به حکومت رسید اما در واقع زمام امور را مادرش و معینالدین اُنر که یکی از ممالیک نیای او بود، برعهده داشتند (ابنعساکر، 1409، ج 24، ص 116ـ117). در همین زمان، اتابک زنگی که از درگذشت شمسالملوک بیخبر بود، دمشق را محاصره کرد. محمود از او خواست تا از تسخیر دمشق صرفنظر کند اما اتابک در عزمش راسخ بود. اهالی دمشق نیز به تقویت استحکاماتشهر پرداختند، ولی پیش از شروع نبرد، از جانب خلیفه المسترشد بالله نمایندهای به نزد اتابک آمد و او را از تصرف شهر منع کرد (ابنقلانسی، ص 248؛ ابناثیر، ج 8، ص 346). پس از این رویداد، محمود به درخواست حاکم و اهالی حمص که مورد تعرض اتابک بودند، در 530 شهر و قلعة آنجا را فتح و با اتابک صلح کرد و در 533 به دست غلامانش کشته شد (ابناثیر، ج8، ص353؛ ابنعساکر، 1409، همانجا) و امیران او، برادرش جمالالدین محمد را که نوجوانی بیش نبود به حکومت رساندند. از طرفی، چون خبر کشته شدن محمود به زمرد خاتون، مادر محمود که به همسری اتابک درآمده بود، رسید، وی اتابک را در 534 به قصد کینخواهی به دمشق فرستاد. اتابک دمشق را محاصره کرد (ابناثیر، ج 8، ص 364، 367) و تسلیم شهر را از محمد خواست، اما وی نپذیرفت تا عاقبت در 534 جنگی بین این دو در داریا (قریة بزرگی در نزدیکی دمشق) روی داد. به سپاهیان دمشق تلفات زیادی وارد شد و شهر در آستانة سقوط بود که اتابک از ادامة جنگ خودداری کرد. بار دیگر او از محمد خواست تا در مقابل واگذاری دمشق، شهرهای بعلبک و حمص را به وی تسلیم کند. این بار محمد میخواست به این کار تن دهد، اما امیرانش او را منع کردند، و جنگ از سرگرفته شد. در همین گیرودار، محمد بر اثر بیماری درگذشت و پسرش مجیرالدینابق جانشین او شد (ابنقلانسی، ص 270ـ271).هنگامی که اتابک از خبر درگذشت محمد مطلع شد، عرصه را بر دمشقیان تنگتر کرد. ازینرو، معینالدین اُنر که امور مُلک در دست او بود، از فرنگیان مدد خواست. آنان نیز تسلیم بانیاس را شرط پذیرفتن پیشنهاد او قرار دادند. هنگامی که اتابک از اتحاد آنان آگاه شد، دست از محاصره برداشت (ابناثیر، ج 8، ص 367؛ ابنقلانسی، ص 271ـ272). تا 543 رویداد خاصی در دمشق روی نداد تا اینکه در این سال پادشاه آلمان به همراه فرنگیان شام دمشق را محاصره کردند، و بین دو طرف جنگ درگرفت. با وجود پایداری اهالی دمشق، فرنگیان به پیشروی به سوی شهر ادامه دادند. اُنر از اتابک زنگی کمک خواست و نورالدین محمود، برادر اتابک نیز از حلب وی را همراهی کرد. فرنگیان که چنین دیدند، دست از محاصرة دمشق برداشتند (ابناثیر، ج 9، ص20).مجیرالدین در 544، بسیاری از مالیاتهایی را که کشاورزان ناچار به پرداخت آن بودند، لغو کرد، و اهالی از این کار او خرسند شدند. در همین سال، معینالدین اُنر که مشغول جمعآوری لشکر و سلاح بود با مجیرالدین درگیر شد تا جاییکه زندانیان را آزاد نمود و به پیغامهای مجیرالدین اعتنا نکرد. مجیرالدین نیز تصمیم به مقابله با او گرفت و به وساطت اطرافیان توجهی نکرد و جنگ درگرفت و عدهای از دو طرف کشته شدند. در بعلبک نیز شورشی برپا شد و کارگزاران مجیرالدین از شهر رانده شدند (ابنقلانسی، ص 307). در همین زمان معینالدین درگذشت (ابناثیر، ج 9، ص 26) و مجیرالدین شخصاً زمام امور را به دست گرفت. سال بعد، بین نورالدین محمود زنگی و مجیرالدین پیمان صلحی بسته شد. نورالدین که از خونریزی مسلمانان بیم داشت، سعی کرد با مسالمت دمشق را فتح کند. مجیرالدین و امیران دمشق نیز فرمانبرداری خود را نسبت به او اعلام کردند و قرار شد که در خطبه نام او برده و سکه به نام او زده شود. به همین دلیل نورالدین خلعتی برای مجیرالدین فرستاد (ابنقلانسی، ص 309ـ310). اما این وضع دوامی نداشت؛ در 549 نورالدین قصد تسخیر دمشق را کرد، زیرا فرنگیان در 548 عسقلان را گرفته بودند و میان او و فرنگیان فقط دمشق قرار داشت. فرنگیان هم قصد تصرف دمشق را داشتند و به بهانههای مختلف از اهالی این شهر باج میخواستند. نورالدین نیز از بیم فرنگیان میخواست هر چه زودتر دمشق را به دست آورد. او میدانست که با قشونکشی قادر به این کار نیست، چرا که دمشقیان از فرنگیان مدد میجویند. پس تصمیم گرفت که با مصالحه و دلجوییاز مجیرالدین شهر را به دست آورد. در نامهنگاریهای آن دو، نورالدین، مجیرالدین را از امیرانش برحذر میداشت و او را نسبت به اطرافیانش بدگمان میکرد تا جایی که مجیرالدین یکایک امیرانش را از دمشق راند. در این ضمن، نورالدین با جوانان دمشق نیز در مکاتبه بود و آنان قول تسلیم دمشق را به او داده بودند. دیری نپایید که نورالدین دمشق را محاصره کرد. مجیرالدین که چنین دید، از فرنگیان درخواست کمک کرد، اما تا آنان شروع به گردآوری لشکر کنند، نورالدین شهر را تسخیر کرد و به مجیرالدین که به قلعة شهر پناه برد، امان داد و او را روانة حمص کرد. مجیرالدین از آنجا اهالی دمشق را به شورش تشویق میکرد. ازینرو نورالدین او را به باس فرستاد. مجیرالدین در آنجا نیز نماند و راهی بغداد شد و در 564 در همانجا درگذشت (ابناثیر، ج 9، ص 45ـ46؛ صفدی، ج 6، ص 188). بدینترتیب، دورة حکومت بوریان در دمشق رسماً به پایان رسید.منابع: ابناثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت 1405/1985؛ ابنتغری بردی، النّجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة ، قاهره [ تاریخمقدمه 1383/1963 ] ؛ ابنعبری، تاریخالزّمان ، نقله الی العربیة اسحاق أرملة، بیروت 1986؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق ، چاپعلی شیری، بیروت 1415ـ1417/1995ـ1996؛ همو، مختصر تاریخ دمشق ، لابن منظور، ج 24، چاپ ابراهیم صالح، دمشق 1409/ 1989؛ ابنقلانسی، ذیل تاریخ دمشق ، چاپ آمدروز، بیروت 1908؛ ابنکثیر، البدایة و النّهایة ، بیروت 1411/1990؛ محمدبن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء ، ج 19، چاپ شعیب ارنؤوط، بیروت 1406/1986؛ خلیلبن ایبک صفدی، کتاب الوافی بالوفیات ، ج 6، چاپ س.دیدرینغ، ویسبادن 1392/1972.