بنیکَعب ، از عشایر مشهور و بسیار گسترده در خوزستان و جنوب عراق. در میان اعراب، کعب نام خاندانهای متعدد و متفاوتی است که به وابستگان آنها کعبی میگویند (سمعانی، ج 5، ص 79ـ81)، اما منظور از کعبیانِ ساکن عراق و خوزستان، فرزندان کعببن ربیعه است که نسبشان به عَدنان میرسد (عزّاوی، ج 4، ص 184؛ طرفی، ص 19). کعب شش فرزند با نامهای معاویه (حَریش)، جَعده، عُقیل، قَسر (قُشیر)، عبدالله و حبیب داشت (ابنحزم، ص 288؛ سویدی، ص 44ـ45). فرزندان عقیل، قسر، حریش و جعده در دورة اسلامی، از اقامتگاه خویش، میان تهامه و مدینه و سرزمین شام، به شام کوچیدند، اما جز بنیعُقیل بقیّه منقرض شدند (کحاله، ج 3، ص 985). ظاهراً کعبیان خوزستان از نسل همین عقیلاند. برخی نیز اینان را از بنیخَفاجِه و از فرزندان کعببن خفاجةبن عمروبن عقیل دانستهاند (کسروی، ص 129؛ ابنحزم، ص 291؛ کحاله، ج 3، ص 1203).بنیکعب پیش از ورود به عراق در ناحیة حفرالباطن میان حجاز و عراق ساکن بودند، اما براثر قحط و خشکسالی به العماره در عراق مهاجرت کردند (خالدی، ج 2، ص 39). قلقشندی (ص 364) در اوایل سدة نهم، از نفرات و ساز و برگ قابل توجه آنان سخن گفته است.دربارة تاریخ ورود کعبیان به خوزستان، خبر قابل اطمینانی در دست نیست. کسروی (ص130) آن را با سالهای آغازین سلطنت شاه عباس کبیر (996ـ 1038) مقارن دانسته است؛ بدینترتیب که افراسیابپاشا، حکمران سلسلة مستقل دیّریان بصره، شهر قُبان، میان خرمشهر و دهانة بهمنشیر، را تصرف کرد و برای حفظ امنیت مرزهای قلمرو خویش، کعبیان را از عراق بدانجا کوچاند. پیشوای بنیکعب در این هنگام محمدبن ادریس بود که قبل از استقرار کامل کعبیان در جای جدید، از دنیا رفت و پسرش ناصر جای او را گرفت. در واقع نسب کعب اَلبوناصر، یکی از دو دودمان کعبیان خوزستان، به او میرسد (مانع، ص 155). چنانکه نسب دودمان دیگر (البوکاسب) به مرداوبن علیبن کاسب میرسد (همان، ص 243؛ سیادت، ص 59). به نوشتة جابر جلیل مانع (ص 154) کعبیان پیش از ورود به قبان و بیرون راندن قبیلة صقور از آنجا، در بالای رود جرّاحی، در کنار نهرالخان میزیستهاند. اما بارون دوبد بر آن است که بنیکعب در آغاز فرمانروایی صفویان، در حوالی هویزه (حویزه)، کنار کرخه و جنوب دزفول اقامت داشتند و در پی آشفتگیهای ناشی از مرگ شاه طهماسب اول (حک : 930ـ 984)، به شرق هویزه که در دست همسایگان افشاری آنان بود، تاختند و ایشان را از آنجا راندند؛ تا اینکه شاهعباس کبیر در اواخر سلطنت خود، پس از خارج کردن بغداد و عراق از دست عثمانیان، سپاهی به سرداری امامقلیخان بیگلربیگی، برای فتح بصره و جنگ با علیپاشا دیری، حاکم بصره، فرستاد. در پی این لشکرکشی، کعبیان از متصرفات خویش در هویزه بیرون رفتند و خراجگزار پادشاه ایران شدند (ص 318؛ نیز رجوع کنید به کسروی، ص 131). به دنبال محاصرة طولانی قبان و بصره در این لشکرکشی، نزدیکان علیپاشا در نهان برای تسلیم شهر با امامقلیخان توافق کردند و برای شیخ بدربنعثمان، پیشوای کعبیان نیز پیغام تسلیم فرستادند، اما وی همچنان از حمایت علیپاشا دست برنداشت. در همین اثنا با رسیدن خبر مرگ شاهعباس، امامقلیخان به داخل ایران عقبنشست و علیپاشا نیز به پاداش جوانمردیهای شیخ، قبان و جزایر حوالی آن را به او واگذار کرد (کسروی، ص 131ـ132). چند سال بعد، با غلبة ترکان عثمانی بر حسینپاشا، جانشین علیپاشا، کعبیان که از وابستگان دیریان بودند، از بیم ترکان، از قبان به معشور (بندر * ماهشهر) کوچ کردند؛ اما به دلیل قحطزدگی به قبان بازگشتند. از این پس ترکان عثمانی که دچار ضعف شده بودند، جنوب عراق را به حال خود واگذاشتند و به لشکرکشیهای پراکنده اکتفا کردند. ازینرو بیشتر قبایل عرب در این هنگام خودمختار میزیستند (همان، ص 134ـ135). از 1102 تا 1135، چهارتن از فرزندان ناصربن محمد کعبی حکومت قبان را در اختیار داشتند (همان، ص 136، به نقل از تاریخ کعب ).در دوران سلطنت نادرشاه (1148ـ1160) بنیکعب از شورش محمدخان بلوچ بهره بردند و نواحی دَورَق و سواحل رودخانة جراحی را غارت کردند (پری، ص235). نادر برای سرکوب شورش محمدخان بهخوزستان رفت و محمدحسینخان قاجار را برای گوشمال آلکثیر و بنیکعب فرستاد. وی دژ قبان را محاصره کرد و بر کعبیان چیره شد. کعبیان تقریباً از همین زمان وابستة ایران شدند و تا پایان پادشاهی نادر در اطاعت این کشور بودند، اما گاهی نیز از حاکم بصره، به ملاحظة همسایگی حمایت میکردند؛ چنانکه در 1147 که میان شیخ قبیلة مُنتَفق با حاکم بصره، جنگ روی داده بود، شیخ فرجالله کعبی، پیشوای کعبیان، به یاری بصریان شتافت و در همان جنگ نیز کشته شد. پس از وی، شیخ طَهماز و سپس شیخ سلمان (در برخی منابع سلیمان) به همراه برادرش عثمان بر کعبیان حکمروایی میکردند. سلمان در 1156 در لشکرکشی خواجهخان، سردار نادر، به بصره شرکت کرد (کسروی، ص 136ـ 137). در 1160 در پی انتشار خبر مرگ نادر، کعبیان البوناصر به فرماندهی شیخ سلمان به دورق تاختند و دستههای افشار را از آنجا بیرون راندند و به شهرهای دیگر نیز دستاندازی کردند؛ تا آنجا که قلمرو آنان از هندیجان در سرحدّ فارس تا آن سوی شطالعرب گسترش یافت (همان، ص 138؛ مانع، ص 159، 161). شیخ سلمان قبایلی را مأمور حفظ مناطق به دستآمده کرد؛ از جمله البوکاسب را که ابتدا در همیلی ساکن بودند و کشتیهایشان در طول ساحل کارون تا روستای کردلان تردد داشتند، در سمت راست کارون، محل کنونی خرمشهر، مستقر کرد (مانع، ص 160). وی بر امنیت و آبادانی این قلمرو گسترده همت گماشت؛ روستای فلاّ حیه، از توابع دورق، را به شهر تبدیل کرد و بر گرد آن بارو کشید و مرکز حکومت خود قرار داد (کسروی، ص 138)، در یکی از شعب کارون موسوم به سابله با چوب و پوشال و نی و گِل سدّی بزرگ برای آبیاری و توسعة کشاورزی ساخت. به عقیدة کینر که خرابههای این سد را دیده است، اگر کریمخان آن را خراب نکرده بود شاید قرنها برجای میماند (پری، ص 236).بنیکعب تا دهسال پس از قتل نادرشاه، در کامرانی میزیستند. درآمد فروش خرما و تسلّط بر رودخانة کارون و تجارت زمینی و دریایی، آنان را نیرومند کرده بود. ازینرو شیخ سلمان که در میان دو قدرت ایرانی و عثمانی قرار گرفته بود، به هیچکدام روی خوش نشان نمیداد و برای ندادن مالیات بهانه میتراشید (همانجا؛ نیبور، ص205ـ206). در 1170، کریمخان پس از تصرّف فارس و بهبهان به کعبیان حمله برد. دربارة نتایج این لشکرکشی اختلاف نظرهایی وجود دارد. در حالی که منابع طرفدار کعبیان از ناکامی مهاجمان سخن راندهاند (کسروی، ص 140)، از نوشتة غفاری کاشانی (ص 70ـ71)، تاریخنگار طرفدار زندیان، چنین برمیآید که کعبیان با پیشبینی پیروزی کریمخان، پس از شکستن سدّ سابله و تخریب آن حوالی، از آنجا گریختند و سپاه کریمخان نیازی به تخریب شهر ندید و به کشتار مردم اکتفا کرد. اما ظاهراً حقیقت را گزارشگران کمپانی هند شرقی نوشتهاند که انهدام سرزمین دورق به دست کریمخان، سلمان را واداشت که با پرداخت پنج هزار تومان رضایت کریمخان را به دست آورد (پری، همانجا).در 1175 پاشای بغداد، به کمک مولا مُطَّلب مُشَعشَعی به جنگ کعبیان آمد، اما ناکام بازگشت. دو سال بعد نیز پاشا با وجود حمایت انبوه لشکریان کرد و ترک و عرب نتوانست کاری از پیش ببرد (کسروی، ص 141). ظاهراً در 1178 والی بغداد عمر پاشا که تاب جنگیدن با کعبیان را نداشت، کریمخان را که بر مدّعیان دیگر سلطنت در ایران فائق آمده بود، با وعدة یاری ترغیب کرد که به قلمرو کعبیان حمله آورد، اما از ترس نزدیکیِ سپاه فراوان ایران به شهر بیدفاع بصره، از یاری کریمخان سر باز زد (نامی اصفهانی، ص 53ـ54؛ پری، ص 238). بنیکعب ناگزیر از برابر سپاه انبوه کریمخان به دریا گریختند در حالی که کشتیهای حاکم بصره تعقیبشان میکرد (کسروی، ص 144ـ 145). شیخ سلمان ناچار از کریمخان زینهار خواست و قول فرمانبری و پرداخت خراج داد (نامی اصفهانی، ص 56). ظاهراً چون کعبیان مذهب شیعه داشتند (همانجا) و از سوی دیگر گرمای سخت خوزستان سپاه کریمخان را بیتاب کرده بود، وی درخواست شیخِ کعب را پذیرفت و بدینترتیب برای مدتی کعبیان بر جای خویش آسودند (کسروی، ص 144ـ145). به عقیدة کسروی (ص 145) اگر کریمخان فریب والی بغداد را نمیخورد و به شیوة مسالمتآمیز فرمانبرداری شیخ سلمان را میخواست، وی متابعت میکرد.در همان سالِ هجوم کریمخان، شمار کشتیهای سلمان به ده کشتی بزرگ و هفتاد کشتی کوچک رسیده بود (همان، ص 146؛ دوبد، ص 322). وی با اتکا بر همین نیروها در منازعات نواحی خلیج فارس دخالت میکرد و با طرح ادعاهایی به دشمنی با شیخ سعدون، حکمران بوشهر، برخاست و به بحرین نیز یورش برد (پری، ص 237). وی حتی چند کشتی انگلیسی را تاراج کرد که آوازهاش به اروپا نیز رسید (کرزن، ج 2، ص 392). انگلیسیها با همدستی عثمانیها به قصد بازستاندن کشتیها به بنیکعب هجوم آوردند، اما شیخ سلمان کشتیها را آتش زد و مهاجمان را در نزدیکی خورموسی بسختی شکست داد. در پی این شکستها نیروی دریایی انگلیس مدت دو سال راه بنیکعب را به دریا بست که با گشودن آن، بنیکعب باز آزادانه مزاحمتهایی برای عثمانیها، انگلیسیها و حتی ایرانیها فراهم میآوردند (ویلسون، ص 217ـ 218؛ رجبی، ص 94ـ95).در 1188 تا 1189، کعبیان سپاه زندیان را در فتح بصره همراهی کردند (کسروی، ص 147). غفاری کاشانی (ص 336ـ 337) در بیان حوادث 1189 خبر داده است که شیخ برکات پیشوای کعبیان با سه هزار سپاهی در کنار جنگجویان ایرانی مأمور نگهبانی دهانة اروندرود شد و با کشتیهای خوارج عمان که به یاری بصریان شتافته بودند، به مقابله برخاست. به پاداش این خدمات، کریمخان هندیجان و توابع آن را تیول بنیکعب کرد (دوبد، ص 319).پس از مرگ کریمخان در 1193، زندیان بصره را رها کردند، و در پی آن، شیخ برکات، حاکم بنیکعب به فلاّ حیه آمد و با لشکرکشیهای خویش از بندر بوشهر و عمان تا نزدیکیهای بصره را باجگزار خویش کرد (کسروی، ص 148؛ مانع، ص 165). وی در اواخر 1197، با ناوهای خود به کویت حمله کرد، اما به سبب جزر دریا، کشتیهایش به گل نشست و با تحمل خسارتهای بسیار بازگشت (خزعل، ج 1، ص 50 ـ51) و چند ماه بعد به قتل رسید (مانع، ص 166).جانشین برکات، شیخغضبان، که مردی معتدل و دوراندیش بود، علاوه بر ساماندهی و تجهیز سپاه، به کشت اراضی، تقویت بازرگانی، ایجاد امنیت و برقراری آشتی با قبایل متخاصم اهتمام ورزید. این اقدامات کینة سلیمانپاشا، حاکم بغداد، را برانگیخت؛ ازینرو به همدستی شیخِ قبیلة منتفق بر بنیکعب تاخت، اما با تحمل شکستی سخت، ناگزیر به عقبنشینی شد. سرانجام، شیخ غضبان در 1207 به قتل رسید (همان، ص 166ـ 169) و چند تن از جانشینان وی هریک برای مدتی کوتاه به قدرت رسیدند.در دورة فرمانروایی شیخ محمدبن برکات (1216ـ1227) فلاّ حیه رونق گرفت و به بازرگانی و کشاورزی و تعلیم و تربیت توجه خاصی شد (همان، ص 172ـ173). وی از پرداخت مالیات به قاجاریان خودداری کرد و برای گریز از تبعات ناخواستة آن، از علمای نجف تقاضا کرد تا برای پیشگیری از هجوم قاجاریان، پادرمیانی کنند (همانجا). جانشین او، غیثبن غضبان، نیز روی خوش به قاجاریان نشان نداد. ازینرو فتحعلیشاه سپاهی انبوه برای نبرد با او فرستاد. فرمانروای بهبهان نیز با لشکری مرکب از سیهزار تن به این سپاه پیوست، اما سرانجام کعبیان پیروز شدند. در این سالها، جنگهای خونینی میان کعبیان و حاکم کرمان و نیز میان بنیمنتفق با همدستی بنیکعب با والیان عثمانی بغداد درگرفت (همان، ص 177ـ 183). در دورة حکومت غیث، بندر خرمشهر که کوتالمحمّره نام داشت، به دست حاج یوسفبن مرداو بوکاسب، احداث شد (طرفی، ص 27؛ سیادت، ص 59).جانشین غیث، شیخمبادر، به قاجاریان روی خوش نشان داد و در 1245 باپیشکشهایی به پیشواز فتحعلیشاه که به خوزستان سفر کرده بود، شتافت (کسروی، ص 156). در همین سال، به دنبال انتقامگیری مبادر از قاتلان برادرش غیث، میان بنیکعب دودستگی پدید آمد. در پی همین اختلافات، مبادر در 1247 خلع شد و پس از او بترتیب عبداللهبن محمدبن برکات و ثامربن غضبان (1247ـ1253) قدرت را به دست گرفتند (مانع، ص 188ـ 189). با آنکه خیانتها و جنایتهای ثامر در آغاز فرمانروایی مایة بدنامی او شد، پس از تحکیم قدرت به آبادانی و ترویج کشاورزی و امنیت جادهها اهتمام ورزید. در همان زمان، حاج جابربن مرداوِ بوکاسب که از جانب ثامر، بر محمّره فرمان میراند، محمّره را بندر آزاد اعلام کرد و بدین ترتیب تجارت خارجی رونق فراوان یافت. کالاهای وارده به این بندر، علاوه بر تأمین مصرف داخلی، به قلمرو عثمانی نیز صادر میشد؛ ازینرو بندر تجارتی بصره از رونق افتاد و عواید دولت عثمانی کاهش یافت (سیادت، همانجا؛ لایارد، ص 192). اینها همه خشم والی بغداد، علیرضا پاشا، را برانگیخت. ازینرو وی با بهرهگیری از اشتغال محمد شاه قاجار به محاصرة هرات و احتمالاً به تحریک انگلیسیها (کسروی، ص 167) قصد حمله به محمّره کرد. اما شیخ ثامر تهدید پاشای بغداد را جدّی نگرفت (دوبد، ص 321). در نتیجة این غفلت، حاج جابر، حاکم محمّره، فقط فرصت یافت که با فرار به فلاّ حیه و از آنجا به رامهرمز، جان خود را سالم به در ببرد. زیان تجار ایرانی را در ماجرای انهدام محمّره به دست سپاه ترکان افزون بر شصت هزار تومان (حدود سیهزار لیره استرلینگ) برآورد کردهاند (همانجا). کمی بعد عبدالرضا نامی، از خویشان ثامر، که از جانب پاشای بغداد به امارت کعب برگزیده شده بود، پس از دور شدن پاشا از آن حوالی، نتوانست در برابر کعبیان که با وی مخالف بودند مقاومت کند و به بغداد رفت و ثامر دوباره حاکم بنیکعب شد (کسروی، ص 166).گستردگی کشتار طاعون در خوزستان و آوارگی و درماندگی مردم و هجوم ملخها به کشتزارها و ناملایمات دیگر، این بار دولت قاجار را به فکر فشار بر کعبیان انداخت. ازینرو منوچهرخان معتمدالدوله، حاکم فارس، از ثامر خواست تا جیرة غذایی سربازان ایرانی را در اشغال فلاّ حیه تأمین کند که ابتدا با واکنش سخت حاکم کعب روبرو شد، اما سرانجام به پرداخت آن تن داد (مانع، ص 190ـ191).گرفتاری دیگر ثامر، ماجرای محمدتقیخان بختیاری بود. وی از سال آخر سلطنت فتحعلیشاه (1249)، به راهزنی و جنگ و گریز با حکّام محلّی و سپاهیان دولتی مشغول بود و به تناسب قدرت یا ضعف دولت ایران، گاه با حکومت مرکزی کنار میآمد و گاه بر آن میشورید (همان، ص 192؛ کسروی، ص 158). در این زمان که روابط ایران و انگلیس در پی جنگهای هرات، تیره شده بود، انگلیسیها علاوه بر آنکه به جزیرة خارک لشکر کشیده، و آمادة حمله به ایران شده بودند، محمدتقیخان و شیخثامر را از طریق نمایندگان سیاسی خود، به شورش بر ضد حکومت مرکزی برمیانگیختند (کسروی، ص 167؛ مانع، همانجا). به دنبال شکست بختیاریها در یکی از این جنگها، محمدتقیخان بختیاری در فلاّ حیه به شیخ ثامر پناه برد. دولت قاجار نیز خواستار بازگرداندن او شد، اما شیخ ثامر از امیر بحرین درخواست شفاعت برای محمدتقیخان کرد. پس از وعدة عفو، شیخ ثامر با محمدتقیخان نزد منوچهرخان، حاکم فارس، رفت. اما پس از بازگشت، خبر گرفتاری محمدتقیخان را به دست منوچهرخان شنید. لشکرکشی شیخثامر و بختیاریها به اردوگاه منوچهرخان، برای رهایی محمدتقیخان، بینتیجه بود. منوچهرخان مصمم شد تا به فلاّ حیه بتازد. شیخ ثامر از امرای قبایل مختلف عرب و نیز از والی بغداد درخواست کمک کرد، اما والی بغداد جانب منوچهرخان را گرفت و ثامر که در این میان تنها مانده بود، ناگزیر برای بازداشتن منوچهرخان از حمله، علمای فلاّ حیه را نزد او فرستاد و آمادگی خود را برای پرداخت مالیات اعلام کرد، مشروط بر آنکه منوچهرخان نیز محمدتقیخان را رها سازد. اما منوچهرخان با زیرپا گذاشتن عهد خود، قصد هجوم به فلاحیه کرد. شیخ ثامر ناچار شبانه از فلاّ حیه به کوت شیخ گریخت و از آنجا با کشتی روانة کویت شد (مانع، ص 192ـ196؛ قس کسروی، همانجا). در واقع ثامر آخرین شیخ نیرومند و سرکش فلاّ حیه بود (کسروی، ص 174). پس از ثامر، منوچهرخان ابتدا عبدالرضا پسر برکات را امیر کعب کرد و سپس در پی درخواست مولا فرجالله مشعشعی که با وی سابقة دوستی و همکاری داشت، امارت کعب را به او سپرد و پس از گرفتن تعهد وفاداری و پرداخت مالیات از وی، سپاه قاجاری را از فلاّ حیه بیرون آورد (مانع، ص 196). اما کعبیان زیر بار حاکمِ مشعشعی نرفتند، و تنها با روی کار آمدن شیخ فارسبن غیث (1254ـ1257) آرام گرفتند. پس از او انحطاط بنیکعب آغاز شد (سیادت، ص 56) و امارت کعبیان میان فرمانروایان مختلف و متخاصم دست به دست میگشت که مشهورترین ایشان شیخ لفته و شیخ رحمه بودند (طرفی، ص 29).به دنبال اعلام استقلال قبایل عرب خوزستان چون آلکثیر و بنیطُرُف * و نیز ضعف کعب البوناصر در نتیجة نزاعهای داخلی، ناصرالدینشاه در 1274 حکومت خوزستان را به حاج جابرخان تفویض کرد و به او اختیار داد تا عشایر متمرد را مطیع کند. وی که مردی کاردان و ثروتمند بود، با طوایف معروف منطقه چون هِلالات، البوفرحان و بغلان، قبیلة بزرگ مُحَیسِن را تشکیل داد که بتدریج سایر عشایر به آن پیوستند. بدین ترتیب کعبِ البوناصر فلاّ حیه با اینکه حاکم آنان لقب پرطمطراق «شیخ المشایخ» داشت (کسروی، ص 185ـ186؛ انصاری، ص 65) به دلیل اختلافات داخلی، اهمیت خود را از دست دادند و میدان برای شیوخ محمّره یا شاخة دیگر کعبیان، البوکاسب خالی شد (انصاری، ص 65؛ ضرابی، ش 11، ص 285). جابرخان به دلیل ابراز وفاداری نسبت به دولت مرکزی ایران در مدت حکومت 35 سالة خود، به دولتخواه شهرت یافت (همان، ص 60ـ61). با اینهمه، او پس از شکست ایران از انگلیس در 1273 در جنگ محمّره، با وجود فداکاریهایی که در این جنگ در برابر بیگانگان کرده بود، در نهان به انگلیسیها نزدیک شد (کسروی، ص 186، 190ـ191). پس از او دو فرزندش محمد و مَزْعَل بترتیب بر جایش نشستند. مزعل از ناصرالدین شاه القاب نصرةالملک و معزّالسلطنه دریافت کرد (کسروی، ص 191؛ سیادت، ص 61). وی با نظر مساعد شاه ایران، برادرش خزعل را به جنگ مشعشعیان فرستاد و آنان را شکست داد (مانع، ص 249). در 1299 مزعل به اتفاق حدود پنج هزار نفر مسلّح از مقامات دولتی خوزستان و نجمالدوله که از جانب ناصرالدین شاه برای مأموریتی به خوزستان سفر کرده بود، استقبال کرد (نجمالدوله، ص 80). نجمالدوله در همان زمان سپاهیان آمادة کعب فلاّ حیه را دوازده هزار سوار و پیاده برآورد کرده بود (همان، ص 79). این رقمها بویژه از این جهت اهمیت دارد که در همان زمان جمعیت تمام اعراب خوزستان از بیست هزار خانوار فراتر نمیرفت (همان، ص 38). پس از قتل مزعل در 1315 برادرش خزعل بر جای او نشست. در تمام این مدت فلاّ حیه همچنان در دست شیوخ کعب البوناصر بود که کم و بیش مستقل میزیستند. یکی از اینان شیخ جعفر کعبی بود که در 1316 به قدرت رسید و از پرداخت مالیات سر باز زد، وی به همین دلیل با هجوم قوای فرمانروای شوشتر روبرو و دستگیر شد و جایش را به شیخ مریعی نامی داد (طرفی، ص 29، 34). همزمان، نفوذ شیخ خزعل * بر خوزستان گسترش مییافت. ازینرو مظفرالدین شاه، خرمشهر و فلاّ حیه و آبادان و محدودة بهمنشیر را به او واگذار کرد (سیادت، ص63). با اینحال، سران عشایر نَصّار، ادریس و مِجدَّم (= مُقدم) که از عشیرههای مهم بنیکعباند، همسوگند شدند تا به زندگی و فرمانروایی شیخ خزعل پایان دهند، اما رازشان فاش و همگی گرفتار شدند (طرفی، ص 34). شیخ خزعل همچنین گروههایی از کعب را که گاه به العماره آمد و شد میکردند، وادار به اقامت دائم در ایران کرد؛ از آن جمله میتوان به کعب عُمیر یا کعب مَنان، کعب الحائی، کعب فرجالله و کعب کرمالله که خود به گروههای کوچکتر تقسیم میشوند، اشاره کرد (ستارمنش، ش 6، ص 58 ـ59، ش 7، ص 58 ـ59). اما گروههای دیگری از آنان، در شمال غربی العماره اسکان یافتند (عزّاوی، ج 4، ص 189).در 1321، شیخ خزعل عشیرة نصّار را به دلیل سرپیچی از پرداخت مالیات، از اروندکنار تبعید کرد (سیادت، ص 64). در پی آغاز جنگ جهانی اول، گروههایی از بنیکعب در 1333 همراه قبیلة باویه * در خفاجیه به مجاهدان پیوستند و با نیروهای انگلیس و شیخ خزعل جنگیدند (همان، ص 67). پس از تسلیم شیخ خزعل در برابر رضاشاه در 1304 ش و انتقال او به تهران، برخی از مشایخ کعب نیز به تهران تبعید شدند و تا شهریور 1320 فرصت بازگشت به فلاّ حیه را که در 1314 ش به شادگان تغییر نام یافته بود، نیافتند (ضرابی، 1342 ش، ص 285). از آن پس با فروپاشی تشکیلات حکومتی خزعل و قدرت گرفتن حکومت مرکزی ایران و استقلال طوایف کوچکتر (قائممقامی، ص 59) مسئلة شیخالمشایخی عملاً منتفی شد و هر تیرهای از شیخ خویش تبعیت میکرد. در حدود دهههای بیست تا چهل، طایفة اَلبوغُبَیْش با حدود بیست تیره در شادگان و حوالی آن به سر میبردهاند (ضرابی، 1342 ش، ص 286ـ 287). شش تیرة مهم دیگر کعبیان شادگان عبارت بودند از آلناصر، حَنافِره، حَزْبِه، دَوارِجه، عَساکره و مُقَدَّم (همان، ص 292). در این مدت گروههایی دیگر از بنیکعب مانند کعب منان، کعب اَلحائی، کعب کرمالله و کعب فرجالله در میان آب، واقع در انتهای رود دز و قسمت میانة رود کرخه به صورت پراکنده میزیستهاند (ضرابی، 1341 ش، ص 394، 402ـ405؛ قائممقامی، ص 58، 62ـ67). این وضع در سالهای بعد نیز همچنان ادامه داشت. با شروع جنگ ایران و عراق در 1359 ش تیرههای مختلف کعبی مجبور به مهاجرت و ترک سرزمینهای خود شدند.بنیکعب هیچگاه کاملاً اسکان نیافتند، چنانکه بادیهنشین کامل هم نبودند؛ هرجا مالک زمین زراعی میشدند، گندم و جو و برنج میکاشتند و دامداری میکردند. بعلاوه، در امتدادِ آبراههها، نخلستانهای متعدد داشتند و ماهیگیری میکردند (فیلد، ص 227). کعب فلاّ حیه علاوه بر تجارت پرِ مرغهایی که در مناطق هور شکار میکردند، در بافتن عباهای معروف به دورقی اشتهار داشتند (نجمالدوله، ص 119ـ120؛ هدایت، ج 10، ص 520).منابع: ابنحزم، جمهرة انساب العرب ، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ] تاریخ مقدمه 1382/1962 [ ؛ مصطفی انصاری، تاریخ خوزستان: 1878ـ1925 ( دورة شیخ خزعل )، ترجمة محمد جواهرکلام، تهران 1377 ش؛ جان ر. پری، کریمخان زند ، ترجمة علیمحمد ساکی، تهران 1365 ش؛ عبود خالدی، سیرة قبائل عرب ایران فی خوزستان ، قم 1373 ش؛ حسین خلف خزعل، تاریخ الکویت السیاسی ، ] بیروت [ 1962؛ کلمنت اوگاستس دوبد، سفرنامة لرستان و خوزستان ، ترجمة محمدحسین آریا، تهران 1371 ش؛ پرویز رجبی، کریمخان زند و زمان او ، تهران 1355 ش؛ محسن ستارمنش، «جغرافیای عشایری منطقة خوزستان»، نامة ماهانة ژاندارمری ، سال 8 ، ش 6 (مرداد 1335)، ش 7 (شهریور 1335)؛ عبدالکریمبن محمد سمعانی، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی، بیروت 1408/1988؛ محمدامین سویدی، سبائک الذهب فی معرفة قبائل العرب ، بیروت ] بیتا. [ ؛ موسی سیادت، تاریخ جغرافیائی عرب خوزستان ، تهران 1374 ش؛ منوچهر ضرابی، «طوائف میانآب»، فرهنگ ایرانزمین ، ج 10 (1341 ش)؛ همو، «کعب شادگان»، فرهنگ ایرانزمین ، ج 11 (1342 ش)؛ حمید طرفی، «بنیکعب»، ذخائر انقلاب ، ش 10 (بهار 1369)؛ عباس عزّاوی، عشائر العراق ، بغداد 1937ـ1956، چاپ افست قم 1370 ش؛ ابوالحسن غفاری کاشانی، گلشن مراد ، چاپ غلامرضا طباطبایی مجد، تهران 1369 ش؛ هنری فیلد، مردمشناسی ایران ، ترجمة عبداللّه فریار تهران 1343 ش؛ جهانگیر قائممقامی، «طوایف میانآب»، یادگار ، سال 2، ش 4 (آذر 1324)؛ احمدبن علی قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب ، بیروت 1405/ 1984؛ عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثة ، بیروت 1412/ 1982؛ جرج ناتانیل کرزن، ایران وقضیة ایران ، ترجمة غ. وحید مازندرانی، تهران 1373 ش؛ احمد کسروی، تاریخ پانصد ساله خوزستان ، تهران 1362 ش؛ اوستن هنری لایارد، سفرنامة لایارد، یا، ماجراهای اولیه در ایران ، ترجمة مهراب امیری، تهران 1367 ش؛ جابر جلیل مانع، مسیرة الی قبائل الاهواز ، قم 1372 ش؛ محمدصادق نامی اصفهانی، تاریخ گیتیگشا ، چاپ عزیزالله بیات، تهران 1368 ش؛ عبدالغفاربن علیمحمد نجمالدوله، سفرنامة خوزستان ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1341 ش؛ کارستن نیبور، سفرنامة کارستن نیبور ، ترجمة پرویز رجبی، تهران 1354 ش؛ آرنولد تالبوت ویلسون، خلیجفارس ، ترجمة محمد سعیدی، تهران 1348 ش؛ رضاقلی بن محمدهادی هدایت، ملحقات تاریخ روضةالصفای ناصری در میرخواند، تاریخ روضةالصفا ، ج 8 ـ10، تهران 1339 ش.