بنگ

معرف

نام‌ چند گیاه‌ مختلف‌ و، بویژه‌، نامِ موادّمخدّر حاصل‌ از آنها، که‌ به‌علت‌ همانندیِ برخی‌ خواص‌ و کاربردهای‌ تخدیریشان‌، با یکدیگر خَلط‌ و مُشتبَه‌ شده‌اند، خصوصاً : 1) «حَشیش‌» یا گیاهِ شاهدانه‌ ، یا، در اصطلاحِ گیاهداروشناسان‌ قدیم‌ دورة‌ اسلامی‌، کَنَّب‌ / کَنَب‌ / قِنَّب‌ / قُنَّب‌ ، با نام‌ علمیِ کانّابیس‌ ساتیوا (لفظاً به‌معنای‌ «کنَّبِ کاشته‌ شده‌»)؛ 2) «بَنْج‌» یا سَیْکَران‌ ، با نام‌ علمی‌ هیوسْکواموس‌
متن
بَنْگ‌ ، نام‌ چند گیاه‌ مختلف‌ و، بویژه‌، نامِ موادّمخدّر حاصل‌ از آنها، که‌ به‌علت‌ همانندیِ برخی‌ خواص‌ و کاربردهای‌ تخدیریشان‌، با یکدیگر خَلط‌ و مُشتبَه‌ شده‌اند، خصوصاً : 1) «حَشیش‌» یا گیاهِ شاهدانه‌ ، یا، در اصطلاحِ گیاهداروشناسان‌ قدیم‌ دورة‌ اسلامی‌، کَنَّب‌ / کَنَب‌ / قِنَّب‌ / قُنَّب‌ ، با نام‌ علمیِ کانّابیس‌ ساتیوا (لفظاً به‌معنای‌ «کنَّبِ کاشته‌ شده‌»)؛ 2) «بَنْج‌» یا سَیْکَران‌ ، با نام‌ علمی‌ هیوسْکواموس‌ . این‌ خلط‌ ظاهراً در گذشته‌ای‌ بسیار دور روی‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به دنبالة‌ مقاله‌). مقالة‌ حاضر، به‌ «بنگ‌» به‌معنای‌ رایج‌ آن‌ در فارسی‌ معاصر (= حشیش‌) اختصاص‌ دارد.واژه‌شناسی‌. واژة‌ بنگ‌ از فارسی‌ میانه‌ بَنْگ‌ (در پهلَویِ کتابی‌، بَنْگ‌ و مَنْگ‌ ؛ معرّب‌ آن‌، بَنْج‌ ) و آن‌ از اوستایی‌ bangha / ha ¤ ban می‌آید، که‌ نهایتاً به‌واژة‌ سانسکریتِ /a ¦ ga  bhan (دراین‌ زبان‌، فقط‌ به‌معنای‌ کنب‌ و مادّة‌مخدّر یا مُسکِرِ حاصل‌از آن‌) بازمی‌گردد (رجوع کنید به مونیر ـ ویلیمز ، ص‌744، ستون‌3؛ بارتولومه‌ ، ستون‌ 925). دربارة‌ اصل‌ واژه‌های‌ همریشة‌ کنب‌ (فارسی‌؟)، قنب‌ (عربی‌) و کانّابیس‌ یونانی‌ (که‌ کانّابیس‌ لاتینیِ مذکور اقتباس‌ از آن‌ است‌) دانشمندان‌ اختلاف‌ نموده‌اند؛ برخی‌ واژة‌ یونانی‌ را مأخوذ از یک‌ زبان‌ اروپای‌ شرقیِ باستان‌ (سَکایی‌ یا تراکیایی‌ ) یا حتی‌ از سومری‌ unibu  k / qun(n)ubu / qunnabu «گیاه‌ شاهدانه‌» یا همریشه‌ با آن‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به ارنو و میّه‌ ، ص‌ 193؛ شانترن‌ ، ج‌ 1، ص‌ 493؛ شیر، ص‌ 128؛ د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «حشیش‌»). دربارة‌ اصطلاح‌ «حشیش‌» رجوع کنید به دنبالة‌ مقاله‌.گیاهشناسی‌ تاریخی‌ و تاریخچة‌ مصارف‌ گوناگون‌ گیاه‌ شاهدانه‌ (هندی‌). دو حکیم‌ یونانی‌، دیوسکوریدس‌ (سَدة‌ نخست‌ میلادی‌) و جالینوس‌ (سدة‌ دوم‌) که‌ آثارشان‌ منبع‌ اصلی‌ اطلاعات‌ پزشکان‌ و داروشناسان‌ دورة‌ اسلامی‌ بوده‌ است‌، دو نوع‌ از این‌ گیاه‌ را می‌شناخته‌ و وصف‌ کرده‌اند : 1) کانابیس‌ اِمِرُس‌ (لفظاً «کنب‌ کاشته‌ شده‌/ بُستانی‌»)، که‌ همان‌ کانابیس‌ ساتیوا ی‌ مذکور است‌؛ دیوسکوریدس‌ در وصف‌ آن‌ می‌گوید (ترجمة‌ عربی‌ قدیم‌، به‌نقلِ ابن‌بیطار، ج‌2، ص‌39، در ذیل‌ قنب‌ ؛ ترجمة‌ انگلیسی‌ قدیم‌، ش‌165، ص‌390) : « ] الیافِ [ قنب‌ برای‌ ساختن‌ طنابهای‌ مُحکم‌ بسیار نیک‌ است‌... گیاهی‌ است‌ بدبو، دارای‌ ساقه‌های‌ دراز و کاواک‌، و دانه‌های‌ گِردی‌ که‌ خورده‌ می‌شود. افراط‌ در خوردن‌ این‌ دانه‌ها قوّة‌ تناسل‌ را از میان‌ می‌بَرد. چکانیدن‌ عصارة‌ شاهدانه‌های‌ سبز (تازه‌) در گوش‌، گوشْدرد را درمان‌ می‌کند»؛ 2) کانابیس‌ آگریا (لفظاً «کنبِ بَرّی‌/ وحشی‌»؛ در ابن‌بیطار، همانجا، ذیل‌ «قنب‌ برّی‌»)، که‌ گیاهشناسان‌ جدید آن‌ را از جنس‌ ِ آلتایا (= خَطمی‌) می‌دانند و به‌ نامِ آلتایاکانّابینا (لفظاً «خطمیِ کنبی‌/ کنبْ مانند») می‌شناسند. دیوسکوریدس‌ در وصف‌ آن‌ می‌گوید (ترجمة‌ انگلیسی‌ قدیم‌، ش‌ 166، ص‌ 391؛ ترجمة‌ عربی‌، به‌ نقل‌ ابن‌بیطار، همانجا) : شاخه‌ها و دانه‌ها و ریشه‌هایش‌ مانند خطمی‌ است‌ اما برگهایش‌ مانند برگهای‌ کنب‌ بستانی‌ است‌؛ پوست‌ ساقه‌های‌ آن‌ طناب‌بافی‌ را شاید، و ضماد جوشاندة‌ ریشه‌هایش‌ برای‌ تحلیل‌ آماسهای‌ «گرم‌» و رفع‌ مادّه‌ای‌ که‌ در مَفصلها متحجّر شده‌ باشد سودمند است‌ (برای‌ دیگر خواص‌ دارویی‌ کنب‌ رجوع کنید به دنبالة‌ مقاله‌). نوع‌ سومی‌ از کنب‌ را قرنها پس‌ از دیوسکوریدس‌ دانشمند گیاهداروشناسِ اندلسی‌، ابن‌بیطار (متوفی‌ 646/1248) وصف‌ کرده‌ است‌ (همانجا) : «نوع‌ سومی‌ از قنب‌ هست‌ که‌ به‌آن‌ قنب‌ هندی‌ می‌گویند و جز در مصر من‌ آن‌ را در جایی‌ ندیده‌ام‌. در باغها کاشته‌ می‌شود و ] مصریان‌ [ آن‌ را حشیشه‌ می‌گویند.» سپس‌ «سُکرآوری‌» این‌ نوع‌، رواج‌ استعمال‌ آن‌ در میانِ «فقرا» (= درویشان‌) مصر و مضارّ آن‌ را ذکر می‌کند (رجوع کنید به دنبالة‌ مقاله‌). حشیشی‌ که‌ در احوال‌ مساعد آب‌ و هوا و خاک‌، بویژه‌ در هند و مصر و برخی‌ نواحی‌ اطراف‌ آنها، کاشته‌ می‌شود از حیث‌ اثر فیزیولوژیکی‌ قویتر و مؤثرتر است‌ (مثلاً از شاهدانه‌ای‌ که‌ در کشورهای‌ شمالی‌تر اروپا بروید؛ رجوع کنید به بستانی‌، ذیل‌ «حشیشه‌»؛ د.اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، همانجا). ظاهراً به‌سبب‌ همین‌ اثر قوی‌تر شاهدانة‌ هندی‌الاصل‌ (؟)، طبیعیدان‌ نامی‌ فرانسوی‌ لامارک‌ (در 1789 میلادی‌) آن‌ را از نوعِ sativa جدا دانسته‌ کانّابیس‌ایندیکا (لفظاً «کنب‌ هندی‌») نام‌ نهاد (ج‌1، ص‌695)؛ اما تفاوتهای‌ ریختشناختی‌ (مُرفولوژیک‌) این‌ دو، چندان‌ نیست‌ که‌ بتوان‌ حشیش‌ هندی‌ را «نوع‌ » دیگری‌ دانست‌. لذا، در جمع‌ میان‌ این‌ دو نامگذاری‌، نام‌ علمی ‌indica var. Cannabis sativa شاید اصلح‌ باشد (رجوع کنید به ابن‌میمون‌، ش‌ 58، تعلیقات‌ مایرهوف‌ ، ص‌ 33-32 ؛ برای‌ توصیف‌ گیاهشناختی‌ C. sativa ، انتشار آن‌ در ایران‌، و تصویر رنگی‌ بخشهای‌ گوناگون‌ آن‌ رجوع کنید به قهرمان‌، ج‌10، لوحه‌ 1159).منشأ کنب‌ را عموماً آسیای‌ مرکزی‌ باستان‌ دانسته‌اند (مثلاً رجوع کنید به بریتانیکا ، ماکروپیدیا ، ذیل‌ "hemp" ؛ پاسکواله‌ ، ص‌112). اگر چنین‌ باشد، کِشت‌ شاهدانه‌ باید در روزگاران‌ بسیار کهن‌ از آنجا از سویی‌ به‌چین‌ و هند و، از سوی‌ دیگر، به‌ایران‌، بین‌النهرین‌، حوزة‌ دریای‌ مدیترانه‌ و مصر گسترش‌ یافته‌ باشد. مدارکی‌ به‌قدمت‌ حدود 2700ـ2800 سال‌ پیش‌ از میلاد حاکی‌ از کشت‌ کنب‌ برای‌ استفاده‌ از الیاف‌ و احتمالاً مصارف‌ درمانی‌ یا تخدیری‌ آن‌ در چین‌ باستان‌ موجود است‌ (برای‌ شرح‌ این‌ مدارک‌ رجوع کنید به پاسکواله‌، ص‌114ـ 115). کنب‌ هندی‌، به‌استناد نوشته‌های‌ کهن‌ سانسکریت‌ (در وِدا ها، متعلق‌ به‌حدود 2000سال‌ پیش‌ از میلاد)، با نامهای‌ بَهنْگَ (مذکور در بالا) و ایندراسَنَ (لفظاً «کنبِ ایندرا»، ال'هِ جوّ و آسمان‌ و باران‌ و باد و طوفان‌ در دین‌ هندوان‌)، در پزشکی‌ سنّتی‌ هندی‌ و در آیینها و اعیاد مذهبی‌ هندوان‌ و برهماییان‌ اهمیت‌ خاصی‌ داشته‌ است‌.استعمال‌ حشیش‌ به‌عنوانِ مُسکر با ترکیبها و نامهای‌ گوناگون‌ در افرادِ همة‌ طبقات‌ اجتماعی‌ موروثی‌ هند (کاسْت‌)، از اَعالی‌ و اَدانی‌، سخت‌ رایج‌ بوده‌ و هنوز هم‌ رواج‌ دارد (رجوع کنید به پاسکواله‌، ص‌ 116ـ119؛ دایماک‌ و همکاران‌، ج‌ 3، ص‌ 318ـ 321). در الواح‌ آسوری‌، به‌قدمت‌ حدود 2000سال‌ پیش‌ از میلاد، از جمله‌ در یکی‌ از کهنترین‌ نوشته‌های‌ علمی‌ موجود یعنی‌ واژه‌نامه‌های‌ بین‌النهرین‌ باستان‌، شواهدی‌ هست‌ که‌ کنب‌ هم‌ در پارچه‌بافی‌ و هم‌ به‌عنوان‌ دارو در آنجا به‌کار می‌رفته‌ است‌، و در پزشکی‌ بابلی‌، استعمال‌ خارجی‌ کنبِ آمیخته‌ به‌مواد دیگر برای‌ معده‌، آماسها، لمسی‌ اسافل‌ اعضای‌ بدن‌ و استعمال‌ داخلی‌ آن‌ برای‌ زدودن‌ غم‌ و افسردگی‌ و برای‌ دفع‌ سنگِ کلیه‌ معمول‌ بوده‌ است‌ ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، همانجا؛ پاسکواله‌، ص‌112ـ113). در مصر باستان‌، شاهدی‌ حاکی‌ از استعمال‌ کنب‌ برای‌ الیاف‌ بافتنی‌ آن‌ یافت‌ نشده‌ است‌ ولی‌ شواهدی‌ در پاپیروسهایی‌ به‌قدمت‌ 3300ـ2600سال‌ پیش‌ از میلاد دالّ بر استعمال‌ داخلی‌ (به‌صورت‌ خوراکی‌ یا تدخین‌) و خارجی‌ (به‌صورت‌ مرهم‌ و غیره‌) آن‌ (با نامِ شمشمت‌ ) مثلاً برای‌ تحریک‌ انقباضهای‌ زهدان‌، به‌عنوان‌ مُسکّن‌ و پلشت‌بر ، در برخی‌ بیماریهای‌ چشم‌ و جز اینها وجود دارد ( د.اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، همانجا؛ پاسکواله‌، ص‌115ـ116).در مورد ایران‌ (به‌معنای‌ گستردة‌ باستانی‌ آن‌)، کهنترین‌ سند تاریخی‌ دربارة‌ کنب‌ روایت‌ هرودوت‌ (سدة‌ پنجم‌ پیش‌ از میلاد) و در ارتباط‌ با قوم‌ جنگجوی‌ ایرانی‌ سَکاها است‌ که‌ آن‌ را در سرزمین‌ خود، سکوتیا ، در آسیای‌ مرکزی‌ می‌کاشتند. هرودوت‌ (ترجمة‌ انگلیسی‌، کتاب‌ چهارم‌، ص‌294ـ295) می‌گوید : «گیاهی‌ است‌ مانند کتان‌ ولی‌ بسیار بزرگتر و خشن‌تر، که‌ هم‌ خودروست‌ و هم‌ کاشته‌ می‌شود. تراکیاییها ] بومیانِ تراکیا ، کشوری‌ باستانی‌ در جنوب‌ شرقی‌ اروپا در شبه‌جزیرة‌ بالکان‌ کنونی‌، که‌ در حدود 512ـ479 پیش‌ از میلاد تابع‌ حکومت‌ ایران‌ بود [ پارچه‌هایی‌ مانند پارچة‌ کتانی‌ با آن‌ می‌بافند.» سپس‌ «حمّام‌ بُخار» سکاها را (به‌جای‌ استحمام‌ با آب‌، که‌ نزد آنان‌ معمول‌ نبود) شرح‌ داده‌ است‌ : «خیمة‌ سه‌گوش‌ کوچکی‌ با پارچة‌ پشمی‌ بر سه‌ تیرک‌ ] به‌ شکل‌ چاتمه‌ [ برپا می‌کنند و درزهای‌ آن‌ را خوب‌ می‌پوشانند. در این‌ خیمه‌ سینی‌ای‌ پُر از سنگریزه‌های‌ برافروخته‌ می‌گذارند، سپس‌ قدری‌ شاهدانه‌ برداشته‌ تک‌ تک‌ به‌درون‌ خیمه‌ می‌خَزَند و شاهدانه‌ها را بر سنگهای‌ داغ‌ می‌ریزند. دانه‌ها فوراً می‌سوزد و بُخار (دود) می‌کند... سکاها از استنشاق‌ این‌ بخار چندان‌ سرخوش‌ و کیفور می‌شوند که‌ از ] فرط‌ [ لذت‌ فریاد می‌کشند.» برخلاف‌ گمان‌ هرودوت‌، ظاهراً سکاها این‌ «حمام‌ بخار» را نه‌ برای‌ تطهیر بلکه‌ برای‌ استلذاذ و سرخوشی‌ به‌کار می‌بردند. احتمالاً همین‌ سکاها در حدود 1500 پیش‌ از میلاد کشت‌ این‌ گیاه‌ را به‌نواحی‌ شمال‌ دریای‌خزر و از آنجا به‌روسیه‌ و اروپای‌ مرکزی‌ و شمالی‌ گسترش‌ دادند (پاسکواله‌، ص‌114).بنابر روایتی‌، زایری‌ هندو، بیرارسلان‌ ] ؟ [ نام‌، در زمان‌ سلطنت‌ انوشیروان‌ (531 ـ579میلادی‌) استعمال‌ کنب‌ به‌عنوان‌ ماده‌ای‌ مخدّر و مُسکر را در ایران‌ شناسانید (پاسکواله‌، ص‌119). منشأ این‌ افسانه‌ ظاهراً روایت‌ مَقْریزی‌ (766ـ845؛ ج‌3، جزء3، ص‌207) از قول‌ شیخ‌محمد شیرازیِ قلندری‌ است‌ : شیخی‌ هندی‌ به‌ نام‌ بیررطن‌ ] کذا [ نخستین‌ کسی‌ بود که‌ خوردنِ حشیش‌ را به‌ اهل‌ هند، که‌ پیشتر از خاصیت‌ سکرآوری‌ آن‌ ناآگاه‌ بودند، شناسانید. بیررطن‌ در زمان‌ «أکاسِرة‌» می‌زیست‌، دورة‌ اسلام‌ را درک‌ کرد، و مسلمان‌ شد. استعمال‌ حشیش‌ در هند شیوع‌ یافت‌ و خبر آن‌ به‌مردم‌ یَمَن‌، ایران‌، عراق‌، روم‌، شام‌ و مصر رسید (نیز رجوع کنید به بُستانی‌، همانجا). نادرستی‌ این‌ روایات‌ آشکار است‌ (نیز رجوع کنید به داستان‌ شیخ‌حیدر در دنبالة‌ مقاله‌). در مورد ایران‌ قدیم‌، وجود اشارات‌ متعدد به‌ (گیاهِ) شاهدانه‌ در برخی‌ نسکهای‌ اوستا و دیگر نوشته‌های‌ مزدیسنی‌ (به‌زبان‌ فارسی‌ میانه‌) حکایت‌ از قدمت‌ شناخت‌ این‌ گیاه‌ و آگاهی‌ از خواصّ تخدیری‌ یا سُکرآوری‌ آن‌ دارد. مثلاً، بنا بر روایتی‌ زردشتی‌، وقتی‌ که‌ اهریمن‌ به‌آفریدگانِ اهورا مزدا حمله‌ کرد، پیش‌ از این‌ که‌ «گاوِ یکتا آفریده‌» را از پای‌ درآوَرَد، اهورا مزدا به‌آن‌ گاو «مَنگِ بیشاز ] = درمانبخش‌ [ » خورانید تا از درد گزند اهریمن‌ بکاهد؛ گاو فوراً نزار و بیمار شد و درگذشت‌ ( بُنْدَهِش‌ ، فصل‌ 4، بند20، ص‌50ـ51؛ ترجمة‌ بهار، ص‌52). این‌ «منگِ» مخدر و کُشنده‌، به‌گمان‌ برخی‌، شاید عصارة‌ نوعی‌ سَیکران‌ = بَنج‌ بوده‌ است‌ (نیز رجوع کنید به ایرانیکا ، ج‌3، ص‌689ـ690). دیگر این‌ که‌، مثلاً، بنگ‌ یکی‌ از اجزای‌ «خورشِ روشنگر » بود که‌ ویشتاسب‌ به‌ وسیلة‌ آن‌ توانست‌ «فَرَّه‌ بزرگ‌» و «سِرّ اکبر» را ببیند. این‌ «مَنگِ ویشتاسْپان‌ »، نوشابة‌ نشئه‌آوری‌ که‌ به‌منظور گشودنِ «چشمِ جان‌ » می‌خوردند، به‌ هوم‌ * ( دینکرد 7:4/85) یا به‌ مِیْ ( روایات‌ پهلوی‌ 47:27) آمیخته‌ می‌شد. مثلاً، اَردا وِراز راردا ویراف‌، پیش‌ از سفر (خیالی‌) به‌ «آن‌ جهان‌» از آن‌ منگ‌ آشامید ( وندیداد پهلوی‌ 15:14؛ اَردا ویراز نامگ‌ 1:20، 2:9، 2:15، 16). این‌ «خورشِ روشنگرِ» توهّم‌زا/ وَهم‌انگیز احتمالاً حاوی‌ قدری‌ بنگ‌/حشیش‌ بوده‌ است‌ (نقل‌ به‌اختصار از ایرانیکا ، همانجا).در روایتهای‌ دیگری‌، «کشف‌» خواص‌ حشیش‌ و اشاعة‌ آن‌ به‌ دو صوفی‌ ایرانی‌، شیخ‌حیدرِ زاوَجی‌ (منسوب‌ به‌ زاوَه‌ در شهرستان‌ نیشابور) و احمد ساوَجی‌ قلندری‌، نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌. مقریزی‌ (ج‌ 3، جزء3، ص‌ 205ـ206) این‌ داستان‌ را دربارة‌ شیخ‌حیدر از السَوانح‌ الادبیة‌ فی‌المدائح‌ القِنّبیة‌ عمادالدین‌ ابوالفضل‌ حسن‌بن‌ محمد عُکْبَری‌ (قرن‌ هفتم‌) آورده‌ است‌ (نقل‌ به‌اختصار): «از شیخ‌ جعفربن‌ محمد شیرازیِ حیدری‌ ] = پیرو مکتب‌ شیخ‌حیدر مزبور [ در 658، در شوشتر، سبب‌ وقوف‌ بر این‌ گیاه‌ و چگونگی‌ رسیدن‌ آن‌ را به‌فقراء ] = صوفیان‌، درویشان‌ [ و سپس‌ به‌عوام‌ ] = تودة‌ مردم‌ [ پرسیدم‌. پاسخ‌ داد که‌ شیخِ او، شیخ‌ الشیوخْ حیدرا ] کذا [ یِ نیشابوری‌، در زاویه‌ ] = خانقاه‌ کوچک‌ [ ای‌ بر کوهی‌ میان‌ نیشابور و زاوه‌ می‌زیست‌. گرچه‌ گروهی‌ از فقراء در ملازمت‌ او بودند، وی‌ بیش‌ از ده‌ سال‌ در آنجا کُنج‌ عزلت‌ گرفت‌ و کسی‌ را بجز من‌ ] = شیخ‌جعفر [ که‌ خادم‌ خاصّش‌ بودم‌، به‌ آن‌ کُنج‌ راه‌ نمی‌داد. ریاضتِ بسیار می‌کشید و اندک‌ غذایی‌ می‌خورد. اما روزی‌ ناگهان‌ زاویه‌ را ترک‌ کرد و تنها به‌ صحرا رفت‌. چون‌ بازگشت‌، نشاط‌ و سرور بیسابقه‌ای‌ در چهرة‌ او دیدیم‌. سبب‌ پرسیدیم‌. گفت‌ : در خلوت‌ که‌ بودم‌ به‌ خاطرم‌ گذشت‌ که‌ تنها به‌ سیرِ صحرا بروم‌. کمترین‌ نسیمی‌ نمی‌وزید. در آن‌ گرمای‌ شدید، همه‌ گیاهان‌ بیحرکت‌ و ساکن‌ بودند، ولی‌ متوجه‌ گیاهی‌ شدم‌ که‌ مانند مستان‌ به‌آرامی‌ تِلوتِلو می‌خورد. چند برگ‌ آن‌ را چیدم‌ و خوردم‌، و این‌ چند برگ‌ آرامش‌ و ارتیاح‌ و نشاطی‌ در من‌ ایجاد کرد. آنگاه‌ وی‌ ما را با خود به‌صحرا بُرد تا آن‌ گیاه‌ را به‌ما نشان‌ دهد. گفتیم‌ که‌ این‌ گیاه‌ معروف‌ به‌ قنّب‌ است‌ ] که‌ با الیاف‌ آن‌ پارچه‌ و ریسمان‌ می‌بافند [ . به‌امر او، همه‌ برگی‌ از آن‌ خوردیم‌. چون‌ به‌خانقاه‌ بازگشتیم‌، سرور و فرح‌ زایدالوصفی‌ احساس‌ کردیم‌. آنگاه‌ شیخْ ما را سوگند داد که‌ راز آن‌ گیاه‌ را از همه‌ (بجز درویشان‌) پنهان‌ داریم‌. در زمان‌ حیات‌ شیخ‌حیدر، من‌ قنب‌ را در خانقاه‌ کاشتم‌. به‌ما وصیت‌ کرد که‌ پس‌ از مرگش‌ آن‌ را در اطراف‌ ضریح‌ او بکاریم‌. در طی‌ ده‌ سالی‌ که‌ شیخ‌ پس‌ از آن‌ «کشف‌» بزیست‌ هر روز از این‌ گیاه‌ می‌خورد و به‌ما نیز توصیه‌ کرد که‌ کمتر غذا بخوریم‌ و، در عوض‌، این‌ حشیشه‌ را بخوریم‌. پس‌ از وفات‌ او (در 618)، قُبّه‌ای‌ بزرگ‌ بر گور او در کوه‌ ساخته‌ شد. خراسانیها نذورِ بسیار به‌ آن‌ مزار تقدیم‌ و آن‌ را زیارت‌ می‌کردند و اصحاب‌ او را محترم‌ می‌داشتند. شیخ‌ به‌هنگام‌ وفات‌، به‌اصحاب‌ خود سفارش‌ کرد که‌ این‌ عُقّار و راز آن‌ را به‌ «ظرفاء» و بزرگان‌ خراسان‌ هم‌ بشناسانند. چنین‌ بود که‌ استعمال‌ حشیش‌ در خراسان‌ و سپس‌ فارس‌ شایع‌ شد. ولی‌ اهل‌ عراق‌ آن‌ را هنوز نمی‌شناختند، تا این‌ که‌ حاکم‌ جزیرة‌ هُرمز و محمد بن‌ محمد، حاکم‌ بحرین‌، در زمان‌ خلافت‌ المستنصر باللّه‌، در 628 که‌ به‌عراق‌ آمدند، با این‌ گیاه‌ آشنا شده‌ خوردن‌ آن‌ را به‌اهل‌ عراق‌ شناساندند. پس‌ از اشتهار آن‌ در عراق‌، خبر آن‌ به‌مردم‌ شام‌ و روم‌ ] آسیای‌ صغیر [ رسید.» سپس‌ مقریزی‌ (ج‌3، جزء3، ص‌206ـ207) دو شعر را که‌ شهرت‌ انتساب‌ «کشف‌» و اظهار خواص‌ حشیش‌ به‌شیخ‌ حیدر در آنها منعکس‌ است‌، ذکر می‌کند : یکی‌ از ادیبْ محمد بن‌ علی‌ أعمی‌' دمشقی‌ (متوفی‌ 692/1292)، با مَطلعِ «دَعِ الخَمرَ وَ اشرِبْ مِن‌ مُدامَةِ حَیْدرٍ / مُعَنَبَرةٍ خَضراء مِثْلَ الزَبَرجَدِ»، و دیگری‌ از ادیب‌ احمد بن‌ محمد بن‌ رسّام‌ حَلَبی‌ (خلاصة‌ بسیار کوتاهی‌ از روایت‌ عُکبَری‌ را فقیه‌ شافعی‌ بدرالدین‌ زَرْکَشی‌ ] 745ـ794 [ آورده‌ است‌، در رزنتال‌ ، ص‌ 176ـ177).داستان‌ شیخ‌حیدر در قضیة‌ «کشف‌» حشیش‌، گرچه‌ نمی‌توان‌ بکلّی‌ آن‌ را مجعول‌ و مردود دانست‌، لااقل‌ حکایت‌ از شیوع‌ استعمال‌ بنگ‌ در میان‌ صوفیان‌ و درویشان‌ آن‌ روزگار و نقش‌ عمدة‌ ایشان‌ در گسترش‌ آن‌ می‌کند (رزنتال‌، ص‌ 53 ـ54). بجز متصوّفه‌، گروه‌ دیگری‌ که‌ متهم‌ به‌اشاعة‌ استعمال‌ حشیش‌ شده‌اند «دولتِ تَتَر» (= مغول‌) بود. فقیه‌ حَنبلی‌، ابن‌تَیمیّه‌ (661ـ 728) صریحاً اشاره‌ به‌ شیوع‌ استعمال‌ حشیش‌ بر اثر حملة‌ مغول‌ بر بلاد اسلام‌ کرده‌ تلویحاً می‌خواهد بگوید که‌ دشمنان‌ اسلام‌، علاوه‌ بر شمشیر، حشیش‌ را برای‌ به‌زانو درآوردن‌ مسلمانان‌ به‌کار گرفتند (ابن‌تیمیّه‌، ج‌ 4، ص‌ 262ـ264، مسئله‌های‌ 492 و 493؛ نیز رجوع کنید به رزنتال‌، ص‌ 54). زرکشی‌ (ص‌ 177)، با قبول‌ نظر ابن‌تیمیّه‌، از منبع‌ نامذکوری‌ نقل‌ می‌کند که‌ حشیش‌ «شرّی‌ بود محدود به‌بلاد عجم‌ (= ایران‌) تا این‌ که‌ تَتَرها بر عَجَم‌ مستولی‌ شدند، و سپس‌ ] استعمال‌ بنگ‌ از آنجا [ به‌بغداد گسترش‌ یافت‌». این‌ اتّهام‌ را نمی‌توان‌ کاملاً وارد دانست‌ ولی‌ می‌توان‌ قضیه‌ را چنین‌ تعبیر کرد که‌ یورش‌ و پیشروی‌ مغولان‌ سبب‌ فرار بسیاری‌ از مردم‌ به‌سوی‌ مغرب‌ (عراق‌ و دورتر) شد و فراریانِ معتاد این‌ اعتیاد را با خود بردند و آن‌ را به‌ سوی‌ غرب‌ گسترانیدند، و یا این‌ که‌ در پی‌ رویدادهای‌ نکبت‌بار آن‌ روزگار، جوّ ترس‌ و بیقراری‌ و ناایمنی‌ سبب‌ افزایش‌ و رواج‌ استعمال‌ مواد مخدّر گردید. قلّت‌ اطلاعات‌ تاریخی‌ ما داوری‌ دربارة‌ علّت‌ یا علّتهای‌ دقیق‌ گسترش‌ و شیوع‌ بنگ‌ از مشرق‌ به‌ مغرب‌ را دشوار می‌سازد (رزنتال‌، ص‌54ـ55). به‌هرحال‌، دو مأخذ موثق‌ تاریخی‌ دربارة‌ تاریخ‌ تقریبی‌ رواج‌ حشیش‌ در مصر و، سپس‌ بسی‌ دورتر، در اندلس‌ در دست‌ است‌. یکی‌ ابن‌بیطار، مذکور در بالا، که‌ شهادت‌ او نشان‌ می‌دهد در زمان‌ وی‌ (یعنی‌ در نیمة‌ اول‌ قرن‌ هفتم‌) استعمال‌ «حشیشه‌» هنوز در میهن‌ او (اندلس‌) رایج‌ نشده‌ بود. دیگری‌، در مورد اندلس‌؛ ظاهراً قدیمترین‌ سند ورود بنگ‌ به‌ اندلس‌ اشعاری‌ است‌ که‌ احمد مختار عَبّادی‌ ذکر کرده‌ و استنادی‌ که‌ به‌گفتة‌ لسان‌الدین‌ ابن‌خطیب‌ غَرناطی‌ (713ـ776) نموده‌ است‌ (از رحلة‌ ابن‌خطیب‌ در مغرب‌، منقول‌ در کتاب‌ نُفاضَة‌ الجِراب‌ فی‌ عُلالة‌ الاءغتراب‌ ابن‌خطیب‌، مقدمه‌، ص‌20 و بعد، متن‌، ص‌183) حاکی‌ از این‌ که‌ استعمال‌ پنهانی‌ حشیش‌ در همة‌ قشرهای‌ اجتماعی‌ غَرناطه‌ در زمان‌ ابوسعید بِرمِجو/ برمِخو ] ؟ [ ] یِ [ غاصب‌ شیوع‌ داشت‌ (نیز رجوع کنید به رزنتال‌، ص‌55، زیرنویس‌ 3).گروه‌ دیگری‌ که‌ معروف‌ یا متهم‌ به‌استعمال‌ و ترویج‌ حشیش‌ شده‌اند نِزاریه‌ * (یعنی‌ اسماعیلیان‌ شام‌) بودند که‌ نخستین‌ تسمیة‌ آنان‌ به‌ «حشیشیّه‌» از حدود 517/1123 در دست‌ است‌. اسماعیلیان‌ شام‌ را «حَشّاشون‌» (دزی‌ ، ج‌1، ص‌289) و «حَشیشیّون‌» نیز خوانده‌اند، که‌ گویا استعمال‌ حشیش‌ را (از ایران‌) به‌آن‌ نواحی‌ برده‌ بودند. این‌ نامها را در روزگار جنگهای‌ صلیبی‌ مسیحیان‌ به‌اعضای‌ فرقة‌ سرّی‌ اسماعیلیه‌ پیرو حسنِ صَبّاح‌ * (483ـ 518/ 1090ـ1124) دادند، که‌ مفروضاً تحت‌ تأثیر بنگ‌، مسیحیان‌ و دشمنان‌ دیگر را پنهانی‌ تِرور می‌کردند (رجوع کنید به واژة‌ فرانسوی‌/انگلیسیِ assassin ، اکنون‌ به‌ معنای‌ «جانی‌ای‌ که‌ در ازای‌ پول‌ یا به‌ مقاصد سیاسی‌، شخص‌ نامبرداری‌ را بکُشد»، که‌ در اصل‌ مأخوذ از واژة‌ حشّاشین‌ / حشیشیّین‌ عربی‌ است‌؛ کاشفِ اشتقاق‌ واژة‌ فرانسوی‌ مذکور، و واژه‌های‌ مشابه‌ آن‌ در برخی‌ دیگر از زبانهای‌ اروپایی‌، از حشیشییّنِ عربی‌، سیلوستر دو ساسی‌ ، در ) «جُستاری‌ دربارة‌ سلسلة‌ حشّاشین‌» ( ، 1818میلادی‌، بود). پیروان‌ حسن‌ صبّاح‌، پس‌ از تسخیر دژهای‌ مستحکم‌ کوهستانی‌ بسیار در ایران‌ (بویژه‌ قلعة‌ اَلَموت‌ * ) دژهای‌ مشابهی‌ را در شام‌ و برخی‌ دیگر از بلاد اسلامی‌ فروگرفتند. از این‌ پایگاهها بود که‌ به‌ «تِرور کردنِ» خطرناکترین‌ مخالفان‌ خود دست‌ می‌زدند. گفته‌ شده‌ است‌ آن‌ اعضایی‌ را که‌ رهبران‌ معنویشان‌ برای‌ این‌ مأموریتهای‌ خطرناک‌ برمی‌گزیدند (معروف‌ به‌ «فدائیان‌»)، به‌استعمال‌ حشیش‌ وامی‌داشتند تا آنان‌ را همچون‌ آلات‌ فعل‌ بی‌اراده‌ای‌ برای‌ اجرای‌ هر فعل‌ شنیعی‌ درآورند. حسنِ صبّاح‌ در طی‌ اقامت‌ خود در مصر (1078ـ1080 میلادی‌) دعاوی‌ نِزار بن‌ المستنصر، خلیفة‌ فاطمی‌، را پذیرفت‌ و سر به‌فرمان‌ او گذاشت‌ (نام‌ فرقة‌ اسماعیلی‌ «نِزاری‌» مأخوذ از نام‌ همین‌ خلیفة‌ فاطمی‌ است‌). آنچه‌ «حشّاشون‌» را از دیگر «مَلاحِدَه‌» (= اسماعیلیه‌) مشخّص‌ می‌کرد، نه‌ اختلاف‌ در اصول‌ عقاید مذهبی‌، بلکه‌ سازمان‌ سیاسی‌ سرّی‌ آنان‌ بود که‌ اطاعت‌ کورکورانه‌ از رهبر خود را می‌طلبیدند. جانشینان‌ حسن‌صباح‌ سرانجام‌ به‌دست‌ مغولان‌ برافتادند و فعالیتهای‌ تبلیغاتی‌ و تروریستی‌ نزاریان‌ نیز بدین‌ ترتیب‌ خاتمه‌ یافت‌ (نیز رجوع کنید به د. اسلام‌ ، چاپ‌ اول‌، ذیل‌ "Assassins" ؛ و حشیشیه‌ * ).نویسندگان‌ غربی‌ دربارة‌ ارتباط‌ حشیش‌ با «مَلاحده‌» (بویژه‌ پس‌ از کشف‌ مذکور سیلوستر دو ساسی‌) بسی‌ بحث‌ کرده‌اند. در تکوّن‌ افسانة‌ این‌ ارتباط‌، مسلّماً داستانی‌ مؤثر بوده‌ است‌ که‌ مارکو پولو، سیّاح‌ ونیزی‌ ( ? 1254ـ ? 1324میلادی‌) از قول‌ برخی‌ از اهالی‌ ناحیة‌ الموت‌ دربارة‌ باغ‌ بهشت‌ آسایی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ ( سفرنامه‌ ، ص‌51ـ54؛ ترجمة‌ فرانسوی‌، ص‌97ـ100؛ نیز رجوع کنید به لوئیس‌ ، ص‌43) که‌ «شیخ‌ الجِبال‌» یعنی‌ علاءالدین‌ محمد (618ـ653/1220ـ1255)، چهارمین‌ رئیس‌ یا زعیم‌ اسماعیلیة‌ الموت‌، در آنجا پدید آورده‌ بود و جوانانی‌ را تحت‌تأثیر «نوشابه‌ای‌ که‌ آنان‌ را به‌خواب‌ می‌بُرد» (= شرابِ حاوی‌ حشیش‌ ؟ در ترجمة‌ فارسی‌، «تریاک‌» به‌جای‌ نوشابة‌ خواب‌آور !) و با وعدة‌ وصول‌ به‌بهشت‌ موعود می‌فریفت‌ و بدینسان‌ آنها را برای‌ اجرای‌ مأموریتهای‌ آدمکشی‌ آماده‌ می‌کرد. این‌ افسانه‌ مستندِ تاریخی‌ ندارد؛ به‌ گفتة‌ هاجسن‌ ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «الموت‌»)، «هیچ‌ چیز ثابت‌ نمی‌کند که‌ داروی‌ مخدّر بنگ‌ ارتباطی‌ با قتلهایی‌ ] که‌ «فدائیان‌» مرتکب‌ می‌شدند [ داشته‌ بوده‌ باشد»؛ دیگر این‌ که‌ (به‌ قول‌ همو، 1955، ص‌134) ثابت‌ شده‌ است‌ که‌ حشیش‌ دارای‌ آن‌ اثرِ روان‌ ـ تَنی‌ ای‌ نیست‌ که‌ کسی‌ را به‌اجرای‌ مأموریت‌ خطرناکِ ترور تحریک‌ و تشجیع‌ کند (نیز رجوع کنید به رزنتال‌، ص‌43).نامها و القاب‌ حشیش‌. پیش‌ از رواج‌ عنوان‌ عامیانة‌ «حشیشة‌» یا «حشیش‌» که‌ معلوم‌ نیست‌ نخست‌ کی‌ و کجا برای‌ این‌ گیاه‌ به‌کار رفته‌ است‌، نامهای‌ «رسمی‌» آن‌ در منابع‌ دورة‌ اسلامی‌ عبارت‌ بود از (در فارسی‌) ( برگِ ) شاهدانه‌/ شَهدانه‌ ، کنب‌ (رجوع کنید به کمپفر ، 1712میلادی‌، ص‌ 645ـ647: « ] در ایران‌ [ دانه‌ها ] ی‌ آن‌ [ را شادُنِه‌ ، گَردة‌ ] گرد آورده‌ شده‌ از گلها و برگهای‌ آن‌ [ را چَرْس‌ ، و برگها ] ی‌ آن‌ [ را بَنگ‌ می‌گویند»)؛ (در عربی‌) ( وَرَق‌ ) الشَهْدانَج‌ (یا شکلهای‌ دیگری‌ از واژة‌ معرّب‌ اخیر: شاهدانج‌/ شاهدانَق‌ ، شادانَق‌ ، شَرانَق‌ ] در مصر،به‌گفتة‌ انطاکی‌، ص‌310 [ )، قنّب‌ (با تلفظهای‌ متفاوت‌)، قُنبُس‌ ، و غیره‌ (به‌گفتة‌ انطاکی‌، همانجا، در مصر قُنبس‌ به‌دانه‌های‌ آن‌، و حشیشة‌ به‌ برگهای‌ آن‌ گفته‌ می‌شد).واژة‌ حشیشة‌ / حشیش‌ (جمع‌ آن‌، حَشائش‌ ) آشکارا در عربی‌ نامی‌ عامّ است‌ (از ریشة‌ حَشَّ ، «خشک‌ شدن‌» و غیره‌)، اصلاً به‌معانیِ «علف‌ خشک‌»، «علف‌ هرز»، «گیاه‌ علفی‌» (به‌طورکلّی‌)، «گیاه‌ طبّی‌»، و غیره‌ (قس‌ دو واژة‌ انگلیسی‌ عامیانة‌ grass «علف‌» و weed «علف‌ هرز» که‌ مجازاً به‌ معنای‌ مریوانا = حشیش‌ به‌کار می‌رود).پس‌ از رواج‌ استعمال‌ حشیش‌ در کشورهای‌ اسلامی‌، بتدریج‌ نامها یا لقبهای‌ گوناگون‌ بسیار متعددی‌ به‌آن‌ داده‌ شده‌ است‌. تقی‌الدین‌ ابوبکر بن‌ عبداللّه‌ بَدْری‌ (847ـ894) در راحَة‌ الارواح‌ فی‌الحشیش‌ والرّاح‌ ، که‌ جامعترین‌ تألیف‌ بازمانده‌ از قدیم‌ دربارة‌ بنگ‌ و باده‌ است‌ که‌ تاکنون‌ شناخته‌ شده‌، هفتاد نام‌ یا لقبی‌ را که‌ ملتها، اصناف‌ گوناگون‌ پیشه‌وران‌ و گروههای‌ اجتماعی‌ در روزگار وی‌ برای‌ حشیش‌ به‌کار می‌بردند، ذکر کرده‌ است‌ (نسخة‌ خطی‌ کتابخانة‌ ملی‌ فرانسه‌، ش‌ 3544 ar. ، از آغاز نسخه‌ تا برگ‌ 57ب‌؛ منقول‌ در رزنتال‌، ص‌35ـ 38؛ قرائت‌ یا تلفظ‌ و معانی‌ لفظی‌ بسیاری‌ از این‌ لقبهای‌ مهجور، نامشخص‌ و مشکوک‌ است‌؛ رجوع کنید به توضیحات‌ و تعلیقات‌ رزنتال‌، ص‌23ـ 38)، مثلاً : الخضراء (اهل‌ یَمَن‌)، بِنْت‌ الجِراب‌ (اهل‌ بغداد؛ لفظاً، «دختر کیسه‌»)، اَسْرار (تُرکان‌؛ لفظاً، «رازها»)، کَفّ و جَمال‌ الزَّین‌ (اهل‌ عراق‌)، الغُبَیراء (اهل‌ دیار بکر؛ لفظاً، «خاکی‌رنگ‌ کوچک‌»)، خوینه‌ (؟، کُردها)، مُحَمَّصَة‌ (اهل‌ حَماة‌؛ لفظاً، «بو داده‌، برشته‌»)، صَحیح‌ (اهل‌ سوریه‌)، إبنة‌ القُنْبُس‌ (اهل‌ مغرب‌؛ لفظاً، «دختر قنّب‌»)، مُبَهِّجَة‌ (اهل‌ حُمص‌؛ لفظاً، «بهجت‌انگیز»)، مَعْدِن‌ الزُّمّرد (اهل‌ «سَواحل‌»)، مَعْلوم‌ (اصطلاحِ «مُتَجَرِّدة‌» = ناسِکانِ عُزلت‌گزین‌)، مَعلوم‌ الفُقراء (اصطلاحِ «جُعَیدیّة‌» = اوباش‌)، شجرة‌ الفَهم‌ (اصطلاحِ «مُطَیْلَسَة‌» = طیلسان‌پوشان‌)، وُصول‌ و راحَة‌البال‌ (اصطلاح‌ بازرگانان‌)، زیارة‌ الخِضرِ الاخْضر (اصطلاح‌ مشایخ‌؛ لفظاً، «دیدار خِضرِ سبز»)، مُوصِلَة‌ القَلب‌ (اصطلاح‌ صوفیان‌)، زُوّادَة‌ (اصطلاح‌ مسافران‌؛ لفظاً، «توشة‌ راه‌»)، أغْصان‌السّعادة‌ (اصطلاح‌ زنان‌ آوازه‌خوان‌؛ لفظاً، «شاخه‌های‌ نیکبختی‌»)، لُقَیمة‌ الفِکر (اصطلاح‌ فیلسوف‌نماها؛ لفظاً، «لُقمة‌ کوچک‌ ] برای‌ [ تفکّر»)، مُخَفِّفَة‌ (اصطلاح‌ باربران‌؛ لفظاً، «چیزی‌ که‌ ] بار را [ سبُک‌ می‌کند)؛ دَواء (اصطلاح‌ بنّاها)؛ بُنْدُقَة‌ (اصطلاح‌ گدایان‌، لفظاً، «حَبِّ گِرد»)؛ مَلیحة‌ (دلاّ لها)؛ قُرّة‌ العَین‌ (اصطلاح‌ قَرامِطه‌)؛ کُحْل‌ (اصطلاح‌ حشیش‌فروشان‌)؛ شُمَیْعَة‌ (اصطلاح‌ مخنّثان‌؛ لفظاً، «شَمْعَک‌»). دو نام‌ یا لقبِ رایج‌ دیگر را خودِ زرکشی‌ ذکر کرده‌ است‌ : حیدریّة‌ (منسوب‌ به‌شیخ‌حیدر سابق‌ الذکر؛ ص‌176) و قلندریّة‌ (منسوب‌ به‌احمد ساوجیِ سابق‌ الذکر؛ همان‌، ص‌177). لقبهای‌ عربی‌ و فارسی‌ دیگری‌ هم‌ در بعض‌ مآخذ فارسی‌ می‌یابیم‌، مثلاً : وَرَق‌ الخَیال‌ ، جزوِ اعظم‌ ، حشیشة‌ الفقراء ، نشاط‌افزا ، فلک‌تاز ، عرش‌نما ، حَبّة‌ المَساکین‌ ، مونس‌الهُموم‌ ، چترِ اخضر ، زمرّدْ رنگ‌ ، برکلکِ ] ؟ [ شیرازی‌ ( مخزن‌ الادویة‌ عقیلی‌ علوی‌ شیرازی‌، تألیف‌ در ح 1185؛ ص‌ 711)؛ شرفک‌ ] ؟ [ ، حاجی‌ فخر ( اختیاراتِ بدیعیِ انصاری‌ شیرازی‌، قرن‌ هشتم‌؛ ص‌359).خواصّ طبّی‌ و مضار حشیش‌. از حکمای‌ قدیم‌، گذشته‌ از دیوسکوریدس‌ که‌ نوشته‌اش‌ دربارة‌ مصارف‌ قنّب‌ بستانی‌ مذکور شد، جالینوس‌ به‌دنبال‌ وی‌ می‌افزاید (ترجمة‌ قدیم‌ عربی‌ در ابن‌بیطار، همانجا) که‌ «شاهدانه‌ بادها را می‌راند، نفخ‌ را تحلیل‌ می‌کند، و چندان‌ مُجفِّف‌ (خشکاننده‌) است‌ که‌ اگر آدمی‌ در خوردن‌ آن‌ افراط‌ کند، منی‌ را می‌خشکاند». حکمای‌ دورة‌ اسلامی‌ خواص‌ دیگری‌ برای‌ قنب‌ یافته‌ و ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌بیطار، همانجا)، مثلاً: «گرم‌ در درجة‌ دوم‌ و خشک‌ در درجة‌ اول‌ است‌؛ رطوبت‌ معده‌ را می‌خشکاند، کرمهای‌ روده‌ را می‌کُشد و اگر آن‌ را در بینی‌ بریزند، دماغ‌ را تنقیه‌ می‌کند» (عیسی‌بن‌ الحَکَم‌ دمشقی‌، متوفی‌ 210)؛ «سخت‌ گوار و برای‌ معده‌ بد است‌، سردرد می‌آورد، خونِ حاصل‌ از آن‌ به‌ صفراء بَدَل‌ می‌شود؛ از آن‌ بخاری‌ حاصل‌ می‌شود که‌ ] به‌ دماغ‌ صعود کرده‌ [ باعث‌ سردرد می‌گردد؛ شکم‌ را قبض‌ می‌کند و مدرّ بول‌ است‌» (اسحاق‌ بن‌عمران‌، متوفی‌ در حدود 292)؛ شستنِ سر با آب‌ برگهای‌ کوبیدة‌ قنب‌، «شورة‌» سر را از میان‌ می‌بَرد (اسحاق‌بن‌ سلیمان‌، متوفی‌ در حدود 320)؛ «طبع‌ شاهدانه‌ گرم‌ و خشک‌ در درجة‌ سوم‌ و خِلط‌ ناشی‌ از آن‌ اندک‌و بد است‌» (ابن‌سینا، 370ـ 428؛ ج‌ 1، کتاب‌ دوم‌، ص‌423 ] ذیل‌ قنب‌ [ و 434 ] ذیل‌ شهدانج‌ [ )؛ «شاهدانه‌ سردرد می‌آورد و چشم‌ را تاریک‌ می‌کند» (رازی‌، متوفی‌ در حدود 320، منافع‌الاغذیة‌ ، ص‌50؛ نیز رجوع کنید به مضار عدیده‌ای‌ که‌ زرکشی‌ برای‌ حشیش‌، بی‌ذکر مأخذ، به‌رازی‌ نسبت‌ داده‌ است‌، منقول‌ در رزنتال‌، ص‌74)؛ «برگ‌ شاهدانه‌ (که‌ در فارسی‌ جواسفرم‌ ] کذا؛ ظاهراً، جوان‌ اسفرم‌ [ نام‌ دارد) مزاجش‌ گرم‌ و خشک‌ است‌؛ مُنقّی‌، مُلطّف‌، مُحلّلِ فضول‌ بلغمی‌ در معده‌، سودمند برای‌ رفع‌ بادهای‌ زهدان‌ و روده‌ و معده‌، و (سَعوط‌ با آب‌ آن‌) سودمند برای‌ درمان‌ صرع‌ است‌» (مجوسی‌، ج‌2، ص‌116؛ نیز رجوع کنید به همو، ج‌2، ص‌107، در ذیل‌ شهدانج‌ )؛ «شاهْدانج‌... گرم‌ و خشک‌ است‌ اندر درجة‌ دوم‌...؛ درد گوش‌ بنشاند که‌ از سُدَد خاسته‌ بُوَد» (موفق‌ بن‌ علی‌ هروی‌، سدة‌ چهارم‌، ص‌200؛ خواص‌ دیگری‌ که‌ ذکر کرده‌ تکرار مطالب‌ پیشینیان‌ اوست‌).چنانکه‌ دیده‌ می‌شود، حکمای‌ چهار یا پنج‌ قرن‌ نخستین‌ دورة‌ اسلامی‌ ذکری‌ از خاصیّت‌ «سُکرآوری‌» یا «نشاط‌انگیزی‌» یا استعمال‌ تخدیری‌ قنب‌ نکرده‌اند (یا به‌سبب‌ این‌ که‌ چنین‌ خاصیتی‌ هنوز «کشف‌» نشده‌ بود، یا بویژه‌، بدین‌علت‌ که‌ آنان‌ با گونة‌ بسی‌ گیراترِ «قنب‌ هندی‌» که‌ نخست‌ ابن‌بیطار آن‌ را وصف‌ کرده‌ است‌، آشنا نبودند)، بجز جابربن‌ حَیّان‌ (قرن‌ دوم‌) که‌ شاید قدیمترین‌ دانشمند دورة‌ اسلامی‌ باشد که‌ «بَنج‌» را (به‌معنای‌ اصلی‌ آن‌: کنب‌) برای‌ تخدیر در پزشکی‌ به‌کار برده‌ است‌ (در کتاب‌السموم‌ ، گ‌47پ‌، 131 پ‌، به‌ نقل‌ لیوی‌ در د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «حشیش‌»). به‌ هر تقدیر، پس‌ از «کشف‌» و رواج‌ حشیش‌، اشاراتی‌ ادبی‌ یا مدایحی‌ دربارة‌ اثرات‌ اِسکاری‌ یا تخدیری‌ حشیش‌ به‌عربی‌ در دست‌ است‌ (رجوع کنید به رزنتال‌، ص‌ 26ـ 30، 63، 68ـ71، که‌ عمدتاً به‌ بَدْری‌ سابق‌الذکر استناد کرده‌ است‌؛ نیز رجوع کنید به مقریزی‌، ج‌3، جزء3، ص‌205ـ209؛ بستانی‌، همانجا، به‌ نقل‌ از مقریزی‌).در قدیم‌، مضار اعتیاد به‌ حشیش‌ را برخی‌ از داروپزشکان‌ (نخستینِ آنان‌، ابن‌بیطار)، فُقها و ادبا ذکر کرده‌اند. ابن‌ بیطار، در اشاره‌ به‌این‌ اعتیاد در مصر، می‌گوید (همانجا) : «زیاده‌روی‌ در استعمال‌ حشیش‌، آدمی‌ را به‌آخرین‌ حدِّ رُعونت‌ می‌کَشانَد. کسانی‌ بودند که‌ براثر استعمال‌ آن‌، عقلشان‌ مختل‌ شد و حال‌ جنون‌ به‌آنها دست‌ داد و گاهی‌ نیز مُردند» (سپس‌ انحاء گوناگون‌ تهیه‌ و استعمال‌ آن‌ را در نزد «فقرا» =] درویشان‌ [ مصر ذکر می‌کند). مشروحترین‌ وصف‌ اثرات‌ بد اعتیاد به‌حشیش‌ در تن‌ و عقل‌ و «دین‌» ] = اخلاق‌، رویّة‌ شخص‌ در قبال‌ فرایض‌ دینی‌ اسلامی‌ [ از آنِ زرکشی‌ (به‌ نقل‌ از چند مأخذ مذکور یا نامذکور) است‌ (ص‌177ـ185). وی‌ «صد و بیست‌ مضرت‌ دینی‌ و دنیوی‌» که‌ مؤلف‌ نامذکوری‌ به‌حشیش‌ نسبت‌ داده‌ ذکر کرده‌ است‌؛ سپس‌ از قول‌ مرجع‌ نامذکور دیگری‌ («بَعض‌الائمّة‌») می‌گوید (همان‌، ص‌178) : «همة‌ مذموماتِ خَمر، و بلکه‌ بیشتر از آنها، در حشیش‌ هست‌... بعض‌ ضررهای‌ مشترک‌ میان‌ خمر و حشیش‌ در «دین‌»، اینهاست‌ : فساد فکر و عقل‌، فراموش‌ کردن‌ ذِکر خدا، افشا رازها، شَرّانگیزی‌، بیحیایی‌، پرخاشگری‌ و ستیزه‌جویی‌، نامردی‌، بیغیرتی‌، کشف‌عورت‌، ولخرجی‌، تَرک‌ نماز، ارتکاب‌ محرّمات‌» و اما مضار جسمانی‌ حشیش‌ که‌ اختصاص‌ به‌آن‌ دارند، برخی‌ از آنها، به‌روایت‌ زرکشی‌، چنین‌ است‌ : خشک‌ شدن‌ منی‌ و قطع‌ نسل‌؛ بروز جذام‌، برص‌، رعشه‌، بیماریهای‌ خَفی‌، تنگی‌ نَفَس‌، غَشاوه‌ در چشم‌ و کاهش‌ بینایی‌، بدبویی‌ دهان‌، ریزش‌ موی‌ ابرو، خون‌سوزی‌، کرم‌خوردگی‌ و سیاهی‌ دندانها، زردی‌ چهره‌، تنبلی‌، ولنگاری‌ («فَشَل‌»)، پُرخوری‌ (بویژه‌، حلویات‌). قَلْقَشَندی‌ در تألیف‌ مشهور خود برای‌ کارمندان‌ «دیوان‌ انشاء» ( صُبح‌ الاعشی‌ فی‌ صناعة‌ الانشا ، 821/1418؛ ج‌2، ص‌153ـ154) دربارة‌ مضرات‌ حشیش‌ می‌گوید : «یکی‌ از مُسکرات‌، حشیشه‌ است‌ که‌ سِفْلِگان‌ و اراذل‌ می‌خورند... حشیش‌ شرعاً مذموم‌ و طبعاً مُضر است‌، زیرا سبب‌ بروزِ خُشکی‌ («جَفاف‌») و غلبة‌ سوداء در مزاج‌ آدمی‌ شده‌ مزاج‌ و ذهن‌ را فاسد می‌کند. از جملة‌ خواصّ مذموم‌ عدید آن‌ این‌ که‌ مورثِ سوء اخلاق‌ می‌شود و قدر و منزلتِ حشیشی‌ را در نظر مردم‌ پایین‌ می‌آورد.» پزشکِ سپسین‌ دیگری‌، داود انطاکی‌ (متوفی‌ 1008) در تذکرة‌ خود (همانجا، در ذمّ آن‌ می‌گوید که‌ «شهدانج‌ سرد و خشک‌ در درجة‌ سوم‌ است‌... خوردن‌ حشیش‌ نخست‌ باعث‌ تفریح‌ می‌شود ولی‌ سپس‌ مورث‌ تخدیر، تنبلی‌، بَلادت‌، ضعف‌ حواسّ، بدبویی‌ دهان‌، ضعف‌ کبد و معده‌، استسقاء، و فساد رنگ‌ رخسار می‌گردد».مصارف‌ دارویی‌ حشیش‌ در روزگار ما. حشیش‌ گیاهی‌ است‌ «دو پایه‌ » (گلهای‌ نر و مادة‌ آن‌ بر روی‌ دو پایة‌ مختلف‌ واقع‌ است‌؛ هیچیک‌ از حکمای‌ قدیم‌ متوجه‌ این‌ اختلاف‌ نشده‌است‌). بخشهای‌ مورد استفادة‌ آن‌ در پزشکی‌ و غیره‌، برگها، سَرشاخه‌های‌ گُلدار گیاه‌ ماده‌، صمغی‌ که‌ از اینها می‌تراود (در هند به‌این‌ صمغ‌ گَنْجَه‌ یا چَرَس‌ می‌گویند) و دانه‌های‌ آن‌ («شاهدانه‌») است‌. مادّة‌ شیمیایی‌ اساسی‌ صمغ‌ مذکور کانّابینُل‌ و کانّابین‌ است‌ که‌ امروزه‌ تانّاتِ (= نمک‌ آسید تانیک‌ ) آن‌ در پزشکی‌ به‌عنوانِ منوّم‌، مخدّر و مُسکّن‌ در هیستری‌ ، جنون‌ حادّ، بیخوابی‌ عصبی‌، اختلالات‌ عصبی‌ دورة‌ یائسگی‌ و جز اینها به‌کار می‌رود ( د.اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، همانجا؛ برای‌ شرح‌ موادّ مؤثر، خواص‌ داروشناختی‌، اثرات‌ فیزیولوژیکی‌ و مصارف‌ درمانی‌ حشیش‌ رجوع کنید به دایماک‌ و همکاران‌، ج‌ 3، ص‌ 325ـ 329؛ زرگری‌، ج‌ 4، ص‌ 433ـ437).مسئلة‌ پایدار کشت‌ حشیش‌ و اعتیاد به‌آن‌. درگذشته‌، به‌عللی‌ چند، استعمال‌ اسکاری‌ یا تخدیری‌ حشیش‌ بویژه‌ در برخی‌ از قشرهای‌ جوامع‌ جهان‌ اسلام‌ چندان‌ رایج‌ و راسخ‌ شده‌ بود که‌ تحریم‌ فقها و تعزیر حُکّام‌ و اقداماتِ دیگر برای‌ مبارزه‌ با کِشت‌ و تجارت‌ حشیش‌ و اعتیاد به‌آن‌، تأثیر بازدارندة‌ مطلوب‌ را نداشته‌ است‌. مثلاً، در مصر، دست‌کم‌ از روزگار ابن‌بیطار (نیمة‌ اول‌ سدة‌ هفتم‌/سیزدهم‌) تا دورة‌ استیلای‌ ناپلئون‌ بُناپارت‌ بر مصر (1798ـ1801میلادی‌)، این‌ اعتیاد چندان‌ شایع‌ شده‌ بود که‌ فرمانهای‌ بناپارت‌ برای‌ منع‌ کشت‌ و استعمال‌ آن‌ مآلاً هیچ‌ سودی‌ نبخشید ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، همانجا)؛ یا مثلاً در هند در سدة‌ سیزدهم‌/ نوزدهم‌ که‌ استعمال‌ حشیش‌ به‌صورت‌ بَهنْگ‌ (= آمیزه‌ای‌ از گَرد برگهای‌ خشکانیدة‌ کنب‌ هندی‌ و آرد و ادویه‌)، یا گَنْجَه‌ / چَرَس‌ (= صمغ‌ به‌دست‌ آمده‌ از سرشاخه‌های‌ گُلدار بارور شدة‌ گیاهان‌ ماده‌)، یا « مَعجون‌ » (= آمیزه‌ای‌ از گرد برگهای‌ کنب‌، شیر، روغن‌ حیوانی‌، دانة‌ کوکنار، گُل‌ تاتوره‌، گَردِ جوز لقی‌ء ، و قند) (یول‌ و برنِل‌ ، ص‌539)، به‌سبب‌ رواج‌ استعمال‌ سنتی‌ آن‌ در برخی‌ از مراسم‌ و اعیاد مذهبی‌ هندوان‌، بلیّه‌ای‌ اجتماعی‌ گشته‌ بود و دولتها هم‌ از بازرگانی‌ داخلی‌ و خارجی‌ فراورده‌های‌ کنب‌ سود می‌بردند (رجوع کنید به دایماک‌ و همکاران‌، ج‌ 3، ص‌ 337).دربارة‌ استعمال‌ حشیش‌ در ایران‌ پس‌ از اسلام‌، پیش‌ از دورة‌ صفویه‌ (907ـ1148) بجز چند مطلب‌ تاریخی‌ نیمه‌افسانه‌ای‌ که‌ ذکر کردیم‌ و بعض‌ شواهد شعری‌ (رجوع کنید به دهخدا، ذیل‌ بنگ‌ )، اطلاع‌ دقیقی‌ ظاهراً در دست‌ نیست‌. قدیمترین‌ این‌ شعرها بیتهایی‌ از فرّخی‌ سیستانی‌ (متوفی‌ 429) است‌ دالّ بر این‌ که‌ خوردن‌ بنگ‌ آدمی‌ را منگ‌ و بلید می‌کند، و بیتی‌ از سوزنی‌ سمرقندی‌ (سدة‌ ششم‌) حاکی‌ از این‌ که‌ استعمالِ «بنگ‌ و کوکنار به‌ دیوانگی‌ کَشَد». اما در عهد صفوی‌ که‌ اَسنادی‌ معتبر از آن‌ بازمانده‌ است‌، و، بویژه‌، از زمان‌ شاه‌ عباس‌ اول‌ به‌ بعد که‌ پای‌ مبلّغان‌ مسیحی‌ و بازرگانان‌ و سیاسیان‌ غربی‌ به‌ ایران‌ باز شد، در تألیف‌ برخی‌ از غربیان‌، اطلاعات‌ دقیقتری‌ دربارة‌ شیوع‌ حشیش‌ یافت‌ می‌شود. قدیمترین‌ سند مرتبط‌ با این‌ موضوع‌ و این‌ دوره‌ شاید فرمانِ مورّخ‌ 941 شاه‌طهماسب‌ (حک : 930ـ984)، دومین‌ پادشاه‌ نیرومند صفوی‌ باشد، که‌ سخت‌ پایبند به‌ اجرای‌ اصل‌ دینیِ «امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر» بود. در این‌ فرمان‌، حکم‌ اکید به‌ تعطیل‌ «بنگ‌خانه‌»ها و «معجون‌خانه‌»ها (در عدادِ «شرابخانه‌...، و بوزه‌خانه‌ و قوّال‌خانه‌ و بیت‌اللطف‌ و قمارخانه‌ و کبوتربازی‌») در همة‌ «ممالک‌ محروسة‌» ایران‌، «خصوصاً دار الایمانِ کاشان‌» رفته‌ است‌ (برای‌ متن‌ کامل‌ این‌ فرمان‌ که‌ به‌ صورت‌ سنگنوشته‌ در کاشان‌ موجود است‌ رجوع کنید به نوائی‌، ص‌ 513ـ514). سند ایرانی‌ دیگری‌، مورخ‌ 1106، فرمان‌ شاه‌ سلطان‌ حسین‌ (حک : 1105ـ1135) است‌ که‌ در آن‌ به‌ حاکم‌ لاهیجان‌ و «کُلِّ مَحالِّ ضبطی‌» او دستور تعطیلِ «بیت‌اللطف‌ و قمارخانه‌ و چرس‌فروشی‌ و بوزه‌فروشی‌»، منعِ «اهالی‌ و اوباش‌...، از کبوترپرانی‌ و گُرگ‌دَوانی‌ و نگاهداشتنِ گاو و قوچ‌ و سایر حیوانات‌ جهت‌ جنگ‌ و پرخاش‌» و «تنبیه‌ و تأدیب‌»، و در صورت‌ تکرارِ «محرّمات‌ مزبوره‌» و «اَعمال‌ شنیعه‌»، اجرای‌ حدّ شرعی‌ در مورد مرتکبان‌، داده‌ شده‌ است‌ (برای‌ متن‌ کامل‌ این‌ فرمان‌ که‌ سنگنوشتة‌ آن‌ در مسجد جامع‌ لاهیجان‌ موجود است‌ رجوع کنید به ستوده‌، ج‌ 2، ص‌ 115ـ117). در میان‌ منابع‌ خارجی‌، گزارش‌ سرّی‌ کشیش‌ و مبلّغ‌ فرانسوی‌، رافائلِ مانسی‌ (1613ـ1696 میلادی‌)، دربارة‌ ) وضع‌ ایران‌ در سالِ 1660 ( برای‌ سیاستمدار فرانسوی‌ کُلبر ، مبسوط‌تر و معتبرتر است‌ (زیرا وی‌ چهل‌ سال‌ در ایران‌ زیست‌ و دورة‌ حکومت‌ چند سلطان‌ صفوی‌ ـ از شاه‌ عباس‌ دوم‌ تا سلطان‌ حسین‌ ـ را درک‌ کرد). رافائل‌، در ضمن‌ گزارش‌ شیوع‌ قلیان‌ کَشی‌ در اصفهان‌، از جمله‌ می‌نویسد (ص‌ 138) که‌ « ] قلیان‌کشی‌ [ شخص‌ را مست‌ نمی‌کند، اما از چندی‌ پیش‌، اُزبکها، که‌ قومی‌ از تاتارستانِ صغیرند، به‌ ] تنباکوکشها [ آموخته‌اند که‌ به‌ جای‌ توتون‌، برگهای‌ گیاه‌ شاهدانه‌ در ] سَرْقلیان‌ [ بگذارند ] زیرا این‌ تدخین‌ [ بیهوشی‌ و توهّماتی‌ عجیب‌ و صد بار بدتر از ] اثراتِ [ شراب‌ به‌ آنها می‌دهد». دیگر این‌ که‌، در ضمن‌ گزارش‌ رواج‌ بنگ‌ و وصفِ بنگیها که‌ «رنگ‌ رخسارشان‌ مانندِ آنِ یک‌ مُرده‌ از گور برآورده‌ است‌»، می‌گوید: که‌ «این‌ مشروب‌ ] حاوی‌ بنگ‌ [ چندان‌ شدیدالاثر است‌ که‌ شریعتِ ایشان‌ آن‌ را ممنوع‌ کرده‌ است‌ اما همین‌ منع‌ آن‌ را ] برای‌ شاربان‌ [ باز هم‌ مطلوبتر می‌سازد».در روزگار ما، به‌گزارش‌ لیوی‌ ( د.اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، همانجا)، «استعمال‌ حشیش‌... در هند، آسیای‌ صغیر، مصر و دیگر کشورهای‌ افریقا بسیار رایج‌ است‌... و افراد طبقات‌ فقیرتر عموماً حشیش‌ می‌کشند. این‌ موضوع‌ به‌طورکلّی‌ در مورد منطقة‌ واقع‌ میان‌ طرابلس‌ غرب‌ و مراکش‌، بویژه‌ الجزایر، هم‌ صادق‌ است‌... در شهرِ ریف‌، اعضای‌ فرقة‌ سَنوسیّه‌ * آن‌ را در مراسم‌ مذهبی‌ خود مصرف‌ می‌کنند... در ترکیه‌، یکی‌ از ترکیبات‌ کنب‌ که‌ اَسْرار نام‌ دارد، با توتون‌ کشیده‌ می‌شود؛ گاهی‌ هم‌ حشیش‌ را می‌جوند. در سوریه‌ قنب‌ فراوان‌ کاشته‌ می‌شود... حشیشِ قاچاق‌ از سوریه‌ و لبنان‌ وارد مصر می‌شود. اعتیاد به‌حشیش‌ در میان‌ تاتارها و ازبکها هم‌ وجود دارد... بنابر گزارش‌ کمیسیون‌ سازمان‌ ملل‌ متحد برای‌ مواد مخدر، در سال‌ 1950 در حدود شصت‌میلیون‌ مترمربع‌ زمین‌ در سراسر جهان‌ زیر کشت‌ حشیش‌ بود و محصول‌ سالانة‌ آن‌ فقط‌ در سوریه‌ و لبنان‌ به‌سیصد تُن‌ می‌رسید.»منابع‌ : ابن‌ بیطار، الجامع‌ لِمفردات‌الادویة‌ والاغذیة‌ ، بولاق‌ 1291؛ ابن‌ تیمیّه‌، مجموعة‌ فتاوی‌ ، بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ ابن‌خطیب‌، نفاضة‌ الجراب‌ فی‌ عُلالة‌ الاغتراب‌ ، چاپ‌ احمد مختار عبّادی‌، بغداد ] بی‌تا. [ ؛ ابن‌ سینا، کتاب‌ القانون‌ فی‌الطب‌ ، بولاق‌ 1294؛ ابن‌میمون‌، شرح‌ أسماءالعقّار ، چاپ‌ ماکس‌ مایرهوف‌، قاهره‌1940؛ علی‌بن‌حسین‌ انصاری‌ شیرازی‌، اختیارات‌ بدیعی‌ : قسمت‌ مفردات‌ ، چاپ‌ محمدتقی‌ میر، تهران‌ 1371ش‌؛ داوودبن‌ عمر انطاکی‌، تذکرة‌ اولی‌الالباب‌ والجامع‌ للعجب‌ العجاب‌ ،چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ 1411/1991؛ بطرس‌ بستانی‌، کتاب‌ دائرة‌المعارف‌ ، بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ بندهش‌ ، ] گردآوری‌ [ فرنبغ‌ دادگی‌، ترجمة‌ مهرداد بهار، تهران‌ 1369ش‌؛ مارکو پولو، سفرنامه‌ ، ترجمة‌ ح‌. صحیحی‌، تهران‌ 1350ش‌؛ علی‌اکبر دهخدا، لغت‌نامه‌ ، زیرنظر محمد معین‌، تهران‌ 1325ـ1359ش‌؛ محمدبن‌ زکریا رازی‌، منافع‌الاغذیة‌ و دفع‌ مضارها ، قاهره‌ 1305؛ محمدبن‌ بهادر زرکشی‌، زهر العریش‌ فی‌ أحکام‌ الحشیش‌ ، در ف‌.رزنتال‌ (رجوع کنید به منابع‌ بخش‌ لاتینی‌)، ص‌176ـ197؛ علی‌زرگری‌، گیاهان‌ داروئی‌ ، ج‌4، تهران‌ 1369ش‌؛ منوچهر ستوده‌، از آستارا تا استارباد ، تهران‌ 1349ـ1366 ش‌؛ ادّی‌ شیر، الالفاظ‌ الفارسیة‌ المعرّبة‌ ، بیروت‌ 1908 م‌؛ محمدحسین‌ بن‌ محمدهادی‌ عقیلی‌ علوی‌ شیرازی‌، مخزن‌الادویة‌ ، کلکته‌ 1844، چاپ‌ افست‌ تهران‌ 1371ش‌؛ احمد بن‌علی‌ قلقشندی‌، صبح‌الاعشی‌ ، قاهره‌ ] تاریخ‌ مقدمه‌ 1383/1963 [ ؛ احمد قهرمان‌، فلور ایران‌ ، تهران‌، ج‌10، 1367ش‌؛ علی‌بن‌ عباس‌ مجوسی‌، کامل‌ الصناعة‌ الطبیّة‌ ، بولاق‌ 1294؛ احمدبن‌ علی‌ مقریزی‌، کتاب‌ الخطط‌ المقریزیّة‌ ، ج‌3، جزء3، مصر1325؛ عبدالحسین‌ نوائی‌، شاه‌ طهماسب‌ صفوی‌ ، مجموعة‌ اسناد و مکاتبات‌ تاریخی‌ همراه‌ با یادداشتهای‌ تفصیلی‌ ، تهران‌ 1368 ش‌؛ موفق‌بن‌ علی‌ هروی‌، الابنیة‌عن‌ حقایق‌الادویة‌ ، به‌تصحیح‌ احمد بهمنیار، چاپ‌ حسین‌ محبوبی‌ اردکانی‌، تهران‌ 1346ش‌؛Christian Bartholomae, Altiraniches Wخrterbuch , Strasburg 1904; Bundahis § n , ed. & tr. B. T. Anklesaria, Zand-A ¦ ka ¦ s i ¦ h: Iranian or Greater Bundahis § n , Bombay 1956; Pierre Chantraine, Dictionnaire إtymologique de la langue grecque , Paris 1983; Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides , tr. John Goodyer, 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934; Reinhart Dozy, Supplإment anx dictionnaires arabes , Leiden 1881; William Dymock, C. J. H. Warden, and David Hooper, Pharmacographia Indica , London 1890-1893; EI 1 , s.v. "Assassins"; EI 2 , s.vv. "Alamu ¦ t. é : the dynasty" (by M. G. S. Hodgson), "H ¤ ash ¦ â sh" (by Martin Levey); Encyclopaedia Iranica , s.v. "Bang. I: in ancient Iran" (by Gherardo Gnoli), s.v. "Bang. é : in modern Iran" (by ـ A.-A. Sa ـ ¦ â d ¦ â S ¦ â rja ¦ n ¦ â ); A. Ernout and A. Meillet, Dictionnaire إtymologique de la langue latine , Paris 1985; Herodotus, The Histories , tr. Aubrey de Sإlincourt, ed. A. R. Burn, Harmondsworth, England 1980; M. G. S. Hodgson, The order of Assassins , The Hague 1955; Engelbert Kaempfer, Amoenitatum exoticarum politico-physico-medicarum..., Lemgo 1712; Jean-Baptiste Lamarck, Dictionnaire encyclopإdique de botanique , vol. 1, Paris 1789; Bernard Lewis, Les Assassins... , tr. A. Pإlissier, Brussels 1984; Monier Monier-Williams, A Sanskrit-English dictionary , Oxford [1979]; The New Encyclopaedia Britannica , Chicago 1985, Micropaedia , s.v. "hemp"; Anna de Pasquale, "Notices historiques sur le chanvre indien", in The history of medicinal and aromatic plants , Karachi 1982, 110-143 Marco Polo, Le livre de Marco Polo , tr. A. T'Serstevens, Paris 1955; Raphaحl du Mans, Estat de la Perse en 1660 , ed. ch. Schefter, Paris 1890; Franz Rosenthal, The herb: hashish versus medieval Muslim society , Leiden 1971; Sylvestre de Sacy, "Mإmoire sur la dynastie des Assassins...", in Mإmoires d'histoire et de littإrature orientales , Paris 1818, 322-403; H. Yule & A. C. Burnell, Hobson-Jobson: a glossary of colloquial Anglo-Indian words and phrases... , ed. W. Crooke, London 1903.سبزک‌ و بیهوشدارو. یکی‌ دیگر از نامهای‌ بنگ‌ یا حشیش‌ سَبْزَک‌ است‌ ( آنندراج‌ ، ذیل‌ «سبزک‌») که‌ در بعضِ متنهای‌ کهن‌ فارسی‌ به‌کار رفته‌ است‌ (مثلاً رجوع کنید به بهاءالدین‌ ولد، ج‌1، ص‌270؛ شمس‌ تبریزی‌، ج‌1، ص‌74؛ مولوی‌، ج‌7، 1345ش‌، ص‌119). از این‌ گفتة‌ شمس‌ تبریزی‌ (متوفی‌ پس‌ از 645؛ همانجا)، «یاران‌ ما به‌ سبزک‌ گرم‌ شوند، آن‌ خیال‌ دیوست‌، خیال‌ فریشته‌ اینجا خود چیزی‌ نیست‌، خاصّه‌ خیال‌ دیو»، این‌ نکته‌ را می‌توان‌ دریافت‌ که‌ بعضِ یاران‌ او خیالات‌ خود را در حالِ مستی‌ و مدهوشیِ ناشی‌ از خوردن‌ سبزک‌، صورتهای‌ فرشتگان‌ می‌پنداشتند و شمس‌ بر آنان‌ خرده‌ گرفته‌ است‌ که‌ آنچه‌ در اثر خیال‌انگیزیِ بنگ‌ می‌بینند، صورت‌ شیطان‌ است‌. چنین‌ گمانی‌ را در ارداویراف‌نامه‌ ، از داستانهای‌ کهن‌ و مذهبی‌ زرتشتیان‌، هم‌ می‌توان‌ یافت‌ : ویراف‌ (یا ویراز)، قهرمان‌ این‌ داستان‌، با خوردن‌ می‌ و مَنْگ‌ (= بنگ‌) به‌عالم‌ مینوی‌ عروج‌ کرد (بهار، ص‌ 301ـ 302). جلال‌الدین‌ مولوی‌ (متوفی‌ 672؛ 1345 ش‌، همانجا) نیز به‌ توهّم‌زایی‌ و خیال‌انگیزی‌ سَبْزک‌ اشاره‌ کرده‌ است‌. در یکی‌ از داستانهای‌ الف‌ لیلةٍ و لیلة‌ هم‌ (ج‌1، ص‌ 367ـ 368؛ ترجمة‌ فارسی‌ آن‌، هزار و یک‌ شب‌ ، ج‌ 2، ص‌ 93ـ94) قوّة‌ خیال‌انگیزی‌ حشیش‌ به‌طنز توصیف‌ شده‌ است‌. همچنین‌ گفتة‌ شمس‌ تبریزی‌ (ج‌ 1، ص‌ 334) که‌ «...این‌ سبزک‌ را عَجَم‌ در قلندریان‌ افگندند» حاکی‌ از این‌ است‌ که‌ از میان‌ فرقه‌های‌ گوناگون‌ اهل‌ طریق‌، قلندریه‌ * سبزک‌ مصرف‌ می‌کرده‌اند؛ داستانی‌ نیز در تاریخ‌ فرشته‌ (ج‌ 2، ص‌ 722)، که‌ در آن‌ سبزک‌ را به‌ «گیاه‌ سبز» تعبیر کرده‌اند، انتساب‌ آن‌ به‌ قلندران‌ را تأیید می‌کند.در داستانهای‌ بلندِ عامیانة‌ فارسی‌ که‌ قهرمانان‌ بسیاری‌ از آنها عیّاران‌اند (رجوع کنید به عیار * / عیاران‌)، مانند سمک‌عیّار ، داراب‌نامه‌ ، رموزحمزه‌ و حسین‌ کرد شبستری‌ ، «داروی‌ بیهوشی‌» یا «بیهوشْدارو» یکی‌ از لوازم‌ قهرمانان‌، خاصّه‌ عیّاران‌، است‌ که‌ آن‌ را پنهانی‌ و با ترفند و فریب‌ به‌ خوردِ دشمنان‌ خود می‌دهند و آنان‌ را بیهوش‌ می‌کنند. «داروی‌ بیهوشی‌» در واقع‌ همان‌ بنگ‌ یا مخدّری‌ مرکّب‌ از چند مادّه‌، از جمله‌ بنگ‌، است‌ (محجوب‌، ص‌ 1059ـ1073؛ نیز رجوع کنید به جلال‌الدین‌ مولوی‌، که‌ در مثنوی‌ ، دفتر سوم‌، بیت‌ 1465، «بی‌هُشی‌» را در مورد ؛ بنگ‌ به‌ کار برده‌ است‌). در قصة‌ فیروزشاه‌ ، که‌ با عنوان‌ داراب‌نامه‌ انتشار یافته‌ است‌، «افیون‌ مصری‌ و خربنگ‌ و تَفْت‌ یزدی‌ و بیخ‌ کَبَرِ مصری‌» را اجزای‌ مرکّب‌ «داروی‌ بیهوشی‌» ذکر کرده‌اند (بیغمی‌، ج‌ 1، ص‌ 27). نامهای‌ دیگری‌ که‌ برای‌ داروی‌ بیهوشی‌ در داستانهای‌ عامیانة‌ فارسی‌ به‌ کار رفته‌، چنین‌ است‌ : «بیهوشْدارو» (مثلاً، همان‌، ج‌2، ص‌306)؛ «داروی‌ بیهوشانه‌» (همان‌، ج‌1، ص‌27، 239)؛ «بیهوشانه‌/ بیهُشانه‌» (ارجانی‌، ج‌1، ص‌196، ج‌2، ص‌ 171، ج‌ 4، ص‌ 23، 357، 377، 407، 418، ج‌ 5، ص‌355، 382؛ بیغمی‌، ج‌1، ص‌786، 887، 896 ـ898، 900ـ901، ج‌2، ص‌216، 295)؛ «مدهوشانه‌» (بیغمی‌، ج‌1، ص‌784، 887)؛ «داروی‌ هوشْبَر» (همان‌، ج‌1، ص‌886، 900)؛ «داروی‌ هوشْبَری‌» (همان‌، ج‌1، ص‌896)؛ و «مایة‌ جوانمردی‌» ( خاورنامه‌ ، ص‌ 49، 55). قهرمانان‌ این‌ داستانها داروی‌ بیهوشی‌ را زیرکانه‌ در جام‌ بادة‌ دشمنان‌ می‌ریزند (ارجانی‌، ج‌ 1، ص‌ 33، 52، ج‌ 2، ص‌ 171، ج‌ 4، ص‌ 418، ج‌ 5، ص‌ 382؛ بیغمی‌، ج‌ 2، ص‌ 216؛ قصّة‌ حمزه‌ ، ج‌ 1، ص‌ 146؛ خاورنامه‌ ، ص‌55؛ حسین‌ کرد ، ص‌188)؛ گاه‌ نیز آن‌ را در دیگ‌ طعام‌ یا در خوراک‌ می‌ریزند و هر کس‌ که‌ از آن‌ بخورد، بیهوش‌ می‌گردد (ارجانی‌، ج‌4، ص‌377؛ بیغمی‌، ج‌1، ص‌27، 886 ـ 888؛ قصّة‌ حمزه‌ ، ج‌1، ص‌115؛ رموز حمزه‌ ، ج‌2، جزو7، ص‌291؛ خاورنامه‌ ، ص‌49). در قصّة‌ حمزه‌ (ج‌1، ص‌41، 145) عَمرواُمیّه‌، قهرمان‌ داستان‌، کیسه‌ای‌ از مویز دارد که‌ هر دانة‌ آن‌ به‌داروی‌ بیهوشی‌ آلوده‌ است‌ و هر کس‌ که‌ از آن‌ مویزها بخورد، بیهوش‌ می‌شود. خود عَمرواُمیّة‌ در رموز حمزه‌ (ج‌3، جزو2، ص‌363) باخوردنِ اناری‌ آلوده‌ به‌ داروی‌ بیهوشی‌، بیهوش‌ می‌شود. گاه‌ نیز داروی‌ بیهوشی‌ را در حلوا (= شیرینی‌) پنهان‌ می‌کنند تا دشمنان‌ از آن‌ بخورند و بیهوش‌ شوند (ارجانی‌، ج‌5، ص‌355؛ هزارویک‌شب‌ ، ج‌5، ص‌89). در رستم‌ التّواریخ‌ نیز (ص‌154ـ155) چنین‌ آمده‌ است‌ : پس‌ از آنکه‌ اشرف‌ افغان‌ (حک : 1137ـ1142) اصفهان‌ را محاصره‌ کرد، یکی‌ از پهلوانان‌ شرور به‌نام‌ محمدسعید کارخانه‌ آقاسی‌ در هیئت‌ درویشان‌ از شهر بیرون‌ رفت‌، باکشکولِ حاوی‌ حلوایی‌ که‌ در آن‌ داروی‌ بیهوشی‌ ریخته‌ بود؛ به‌ چند تن‌ از افغانان‌ به‌نیرنگ‌ از آن‌ حلوا خورانید، آنان‌ را بیهوش‌ کرد و گریخت‌. در الف‌ لیلة‌ولیلة‌ به‌جای‌ داروی‌ بیهوشی‌ واژة‌ «بَنْج‌» (معرّبِ بنگ‌) و فعل‌ «بَنَّجَ» به‌معنای‌ «بنگ‌ به‌ کسی‌ خوراندن‌ و بیهوش‌ کردن‌»، به‌کار رفته‌ است‌ (ج‌2، ص‌1078، 1080، 1092؛ همچنین‌ احمد رضا، ذیل‌ «بَنَّجَه‌»). در ترجمة‌ فارسی‌ این‌ کتاب‌، در بعضِ موارد، به‌جای‌ واژة‌ «بنج‌»، صورت‌ فارسی‌ آن‌، یعنی‌ «بنگ‌»، ( هزار و یک‌ شب‌ ، ج‌5، ص‌66، 76) و در مواردی‌ دیگر (همان‌، ج‌5، ص‌89)، به‌ جای‌ آن‌، «داروی‌ بیخودی‌» به‌کار رفته‌ است‌. ابن‌منظور در لسان‌العرب‌ (ذیلِ «بَنْج‌») از قول‌ مردی‌ ایرانی‌ ذکر کرده‌ که‌ بنگ‌ را در نبیذ (شراب‌) می‌ریزند تا مستی‌ بیشتر آورد (قس‌ سعدی‌، ص‌ 124: «جرعه‌ای‌ خوردیم‌ و کار از دست‌ رفت‌/ تا چه‌ بیهوشانه‌ در می‌ کرده‌اند). شاید «افیون‌»ی‌ که‌ به‌ گفتة‌ بعض‌ شاعران‌ در باده‌ می‌ریختند (مثلاً، عطّار نیشابوری‌، ص‌248؛ حافظ‌، غزل‌ 240) در واقع‌ همان‌ داروی‌ بیهوشی‌ یا بنگ‌ بوده‌ و نه‌ تریاک‌ (رجوع کنید به محجوب‌، ص‌ 1062ـ1063؛ نیز رجوع کنید به تعبیر «افیون‌ در شراب‌ کردن‌» مجازاً به‌معنای‌ «بیهوش‌ گردانیدن‌»، دهخدا، ذیل‌ همان‌ اصطلاح‌). در حسین‌ کرد شبستری‌ (مثلاً، ص‌ 77ـ 78، 121، 153) عیّاران‌ و قهرمانان‌ داروی‌ بیهوشی‌ را در «نیچة‌ عیّاری‌» (در متن‌ چاپی‌ اشتباهاً: «پنجة‌ عیّاری‌») می‌نهند و آن‌ نیچه‌ را بر بینی‌ یا لب‌ دیگران‌ می‌گذارند و در آن‌ می‌دمند؛ داروی‌ بیهوشی‌ بر مغز آنان‌ اثر می‌کند و بیهوش‌ می‌گردند. در سمک‌ عیار (ج‌4، ص‌412) و داراب‌نامه‌ (ج‌1، ص‌239، 784) هم‌ آمده‌ است‌ که‌ اگر «بیهوشانه‌» را در پیشِ بینی‌ کسی‌ ببرند، او بیهوش‌ می‌شود. در داستان‌ اسکندرنامة‌ کبیر (مثلاً، ج‌1، ص‌18، 30) از ابزاری‌ به‌نام‌ «حُقّة‌ عیّاری‌» سخن‌ می‌رود که‌ هرگاه‌ درِ آن‌ را بگشایند، گَرد یا بویِ داروی‌ بیهوشی‌ از آن‌ در هوا پراکنده‌ می‌شود و چون‌ به‌ مشام‌ کسی‌ رسد، او را بیهوش‌ می‌کند. در آن‌ داستان‌ (ج‌1، ص‌31) و نیز در رموز حمزه‌ (مثلاً، ج‌4، جزو11، ص‌692) ذکرِ ابزار دیگری‌ به‌نام‌ «شب‌ پَرَکِ عیّاری‌» رفته‌ است‌ که‌ عیّاران‌ در فضای‌ اتاق‌ رها می‌کنند. «شب‌پرک‌» در هوا می‌چرخد تا به‌شعلة‌ چراغ‌ یا شمعدان‌ می‌رسد و می‌ترکد و گرد یا بویِ داروی‌ بیهوشی‌ از آن‌ در فضا می‌پراکند که‌ به‌مشام‌ هر کس‌ برسد، او را بیهوش‌ می‌گرداند. چنین‌ ابزاری‌ ظاهراً واقعیت‌ نداشته‌، بلکه‌ برساختة‌ تخیّل‌ داستان‌پردازان‌ و نقّالان‌ بوده‌ است‌ (محجوب‌، ص‌1068ـ1069). مؤلّف‌ الف‌ لیلة‌ و لیلة‌ (ج‌2، ص‌1068، 1080) دارویی‌ به‌نام‌ «ضدِّ بنگ‌» ذکر کرده‌ است‌ که‌ قهرمانان‌، آن‌ را در بینی‌ کسانی‌ که‌ با بنگ‌ مدهوش‌ شده‌اند، می‌ریزند و آنان‌ به‌ هوش‌ می‌آیند. این‌ داروی‌ ضدِّ بیهوشی‌ در داستانهای‌ عامیانة‌ فارسی‌ هم‌ آمده‌ است‌، که‌ قهرمانان‌ آن‌ را در بینیِ کسانی‌ که‌ با داروی‌ بیهوشی‌ بیهوش‌ شده‌اند، می‌ریزند؛ بیهوشان‌ عطسه‌ می‌کنند و به‌ هوش‌ بازمی‌آیند (رجوع کنید به بیغمی‌، ج‌1، ص‌ 241ـ242، ج‌ 2، ص‌ 306؛ قصّة‌ حمزه‌ ، ج‌1، ص‌147).«داروی‌ بیهوشی‌» یا «بیهوشدارو» در پزشکی‌ هم‌ مصرف‌ داشته‌ است‌. بهاءالدوله‌ * رازی‌، یکی‌ از نوادگان‌ سید محمد نوربخش‌ (متوفی‌ 869) و یکی‌ از پزشکان‌ نامی‌ دوران‌ سلطان‌ حسین‌ بایقرا (878 ـ912)، در خلاصة‌ التّجارب‌ می‌گوید : استاد علاء الدین‌ هندیِ جرّاح‌، ساکنِ هرات‌، بیماری‌ را که‌ سَعْفه‌ در پسِ سَرَش‌ پدید آمده‌ بود، «بیهوشدارو» داد و همة‌ پوست‌ سرِ او را برداشت‌ و پوست‌ تازة‌ سگ‌ به‌جای‌ آن‌ گذاشت‌ و دوخت‌ و ضمادهای‌ رویاننده‌ بر آن‌ بست‌ تا آن‌ پوست‌ پیوند یافت‌ (ایران‌. مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌. کتابخانه‌، موزه‌ و مرکز اسناد، ج‌23، ص‌127).منابع‌: ابن‌منظور، لسان‌العرب‌ ، قم‌1363ش‌؛ فرامرز بن‌ خداداد ارجانی‌، سمک‌ عیّار ، چاپ‌ پرویز ناتل‌ خانلری‌، تهران‌ 1347ـ1353ش‌؛ اسکندرنامة‌ کبیر ، تهران‌ 1317ش‌؛ الف‌ لیلة‌ و لیلة‌ ، چاپ‌ رشدی‌ صالح‌، قاهره‌ 1969؛ همان‌، ترجمة‌ فارسی‌ : هزار و یک‌ شب‌ ، ترجمة‌ عبداللّطیف‌ طسوجی‌، تهران‌ 1357ش‌؛ ایران‌. مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌. کتابخانه‌، موزه‌ و مرکز اسناد، فهرست‌ کتابخانة‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ ، ج‌23، تألیف‌ عبدالحسین‌ حائری‌، تهران‌ 1376ش‌؛ محمد بن‌ حسین‌ بهاءالدین‌ ولد، معارف‌ ، چاپ‌ بدیع‌ الزّمان‌ فروزانفر، ج‌1، تهران‌ 1352ش‌؛ مهرداد بهار، پژوهشی‌ در اساطیر ایران‌ ، تهران‌ 1375ش‌؛ محمدبن‌ احمد بیغمی‌، داراب‌نامه‌ ، چاپ‌ ذبیح‌ الله‌ صفا، تهران‌ 1339ـ 1341ش‌؛ شمس‌الدین‌ محمد حافظ‌، دیوان‌ ، چاپ‌ پرویز ناتل‌ خانلری‌، تهران‌ 1362ش‌؛ حسین‌ کرد شبستری‌ ، چاپ‌ علی‌ حصوری‌، تهران‌ 1344 ش‌؛ خاورنامه‌ ، چاپ‌ سنگی‌ تهران‌1354؛ علی‌اکبر دهخدا، لغت‌نامه‌ ، زیرنظر محمد معین‌، تهران‌ 1325ـ1359ش‌؛ محمدهاشم‌ رستم‌ الحکماء، رستم‌التّواریخ‌ ، چاپ‌ محمد مشیری‌، تهران‌ 1348ش‌؛ احمدرضا، معجم‌ متن‌ اللّغة‌ ، بیروت‌ 1377ـ1380/1958ـ1960؛ رموز حمزه‌ ، تهران‌ 1274؛ مصلح‌بن‌ عبداللله‌ سعدی‌، غزلیات‌ سعدی‌ ، چاپ‌ حبیب‌ یغمایی‌، تهران‌ 1361 ش‌؛ محمدپادشاه‌ بن‌ غلام‌ محیی‌الدین‌ شاد، آنندراج‌: فرهنگ‌ جامع‌ فارسی‌ ، چاپ‌ محمد دبیرسیاقی‌، تهران‌ 1363ش‌؛ محمد بن‌علی‌ شمس‌ تبریزی‌، مقالات‌ شمس‌ تبریزی‌ ، چاپ‌ محمدعلی‌ موحد، تهران‌ 1369ش‌؛ محمدبن‌ ابراهیم‌ عطار، دیوان‌ ، چاپ‌ تقی‌ تفضّلی‌، تهران‌ 1366ش‌؛ محمد قاسم‌بن‌ غلامعلی‌ فرشته‌، تاریخ‌ فرشته‌ ( گلشن‌ ابراهیمی‌ )، هند 1247؛ قصّة‌ حمزه‌ ( حمزه‌نامه‌ )، چاپ‌ جعفر شعار، تهران‌ 1347ش‌؛ محمدجعفر محجوب‌، «آیین‌ عیاری‌»، سخن‌ ، دورة‌ نوزدهم‌، ش‌10 (اسفند 1348)؛ جلال‌ الدین‌ محمدبن‌محمد مولوی‌، کلیات‌ شمس‌، یا ، دیوان‌ کبیر ، چاپ‌ بدیع‌الزمان‌ فروزانفر، ج‌7، تهران‌ 1345ش‌؛ همو، مثنوی‌ ، چاپ‌ محمد استعلامی‌، تهران‌ 1369ـ1374ش‌.احکام‌ فقهی‌ . در قرآن‌ کریم‌ و منابع‌ اصلی‌ حدیث‌ شیعه‌ و اهل‌سنت‌، ذکری‌ از حرمت‌ و دیگر احکام‌ حشیش‌ یا بنگ‌ مخدّر نرفته‌ است‌ (رجوع کنید به ونسینک‌، ذیل‌ «حشیش‌»؛ برازش‌، 1373 ش‌؛ همو، 1374 ش‌، ذیل‌ «ب‌.ن‌.ج‌» و «ح‌.ش‌.ش‌») زیرا این‌ گیاه‌ مخدّر و نامهای‌ مختلف‌ آن‌ در عهد پیامبر و ائمة‌ اطهار علیهم‌السلام‌ و در حوزة‌ جغرافیای‌ جهان‌ اسلام‌ متداول‌ و بالطبع‌ مورد پرسش‌ نبوده‌ است‌ (ابن‌تیمیّه‌ ظهور آن‌ را در ممالک‌ اسلامی‌ همزمان‌ با حملة‌ مغول‌ می‌داند، ج‌ 4، ص‌ 263؛ رجوع کنید به خطیب‌ شربینی‌، ج‌ 4، ص‌ 187). به‌ همین‌ دلیل‌، برخی‌ دلیل‌ قائلان‌ به‌ حلّیت‌ حشیش‌ را دایر بر این‌ که‌ این‌ مادّه‌ در زمان‌ پیامبر اکرم‌ صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم‌ وجود نداشته‌ و روایتی‌ در این‌ خصوص‌ نرسیده‌ است‌، مجوّز حلّیت‌ ندانسته‌ و به‌ ادلّة‌ تحریم‌ مسکرات‌ تمسک‌ کرده‌اند (جزیری‌، ج‌ 5، ص‌ 35ـ36؛ شمس‌ تبریزی‌، ج‌ 1، ص‌ 74). ازینرو به‌ احتمال‌ زیاد روایات‌ مرسلة‌ حسین‌بن‌ محمدتقی‌ نوری‌ (ج‌ 17، ص‌ 85ـ86، برگرفته‌ از رساله‌ای‌ از غیاث‌الدین‌ منصور دشتکی‌ رجوع کنید به خوانساری‌، ج‌ 7، ص‌ 184ـ192) و منقولات‌ روزنتال‌ (ص‌ 46ـ47)، مجعول‌ و برساختة‌ دوره‌های‌ متأخر اسلامی‌ است‌؛ بویژه‌ آنکه‌ در پاره‌ای‌ از زمانها و ممالک‌ اسلامی‌، شیوع‌ بنگ‌ چندان‌ مشکل‌آفرین‌ بوده‌ است‌ که‌ برخی‌ فقیهان‌ آن‌ را پلیدتر از شراب‌، و حلال‌ شمارندگان‌ آن‌ را کافر و مرتد شمرده‌ و حتی‌ پس‌ از قتل‌، دفن‌ او را در گورستان‌ مسلمانان‌ جایز ندانسته‌اند (ابن‌تیمیّه‌، ج‌ 4، ص‌ 262، 264؛ نیز رجوع کنید به فتوای‌ نجم‌الدین‌ زاهدی‌ در ابن‌عابدین‌، ج‌ 5، ص‌ 295؛ برای‌ انتقاد از رأی‌ ابن‌تیمیّه‌ رجوع کنید به زرکشی‌، ص‌ 186ـ 187). به‌ علاوه‌، در آثار فقهای‌ متقدّم‌ به‌ این‌ روایات‌ استناد نشده‌ و حتی‌ از آن‌ خبر نداده‌اند؛ تنها برخی‌ معاصران‌ (حسینی‌ شیرازی‌، ج‌ 76، ص‌ 235) برای‌ تأیید حکم‌ فقهی‌ خود از آنها بهره‌ برده‌اند.فقیهان‌ غالباً به‌ دلیلِ تخدیر و اسکار بنگ‌ یا به‌ دلیلِ مضرّات‌ آن‌ برای‌ انسان‌، خوردن‌ آن‌ را حرام‌ دانسته‌اند. مستندِ اولی‌، مشمولِ روایاتی‌ چون‌ «م'ا کان‌ ع'اقِبَتُهُ ع'اقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ» یا «کُلُّ مُسْکِرٍ خَمْرٌ وَ کُلُّ مُسْکِرٍ حَرامٌ» (کلینی‌، ج‌ 6، ص‌ 408، 412؛ مسلم‌بن‌ حجاج‌، ج‌ 2، ص‌ 1587ـ 1588)، و مستند دومی‌ روایاتی‌ است‌ که‌ ضرر رسانیدن‌ به‌ خود را حرام‌ می‌دانند. برخی‌ نیز چون‌ ابن‌قیّم‌ جوزیه‌ (ج‌ 5، ص‌ 747ـ749)، که‌ از بنگ‌ با نام‌ «لقمة‌ ملعونه‌» و «لقمة‌ فسق‌» یاد می‌کند، برای‌ اثبات‌ تحریم‌ آن‌ به‌ دلیل‌ قیاس‌ و تشبیهِ بنگ‌ به‌ شراب‌ تمسّک‌ کرده‌اند (زرکشی‌، ص‌ 185ـ187؛ امیر، ج‌ 4، ص‌ 69؛ ابن‌تیمیّه‌، ج‌ 4، ص‌ 262ـ263). با این‌ حال‌، تفاوتهای‌ بنگ‌ با شراب‌، از جمله‌ جامد بودن‌، مصرف‌ دارویی‌ داشتن‌ و نجس‌ نبودن‌ بنگ‌ سبب‌ فتوای‌ برخی‌ به‌ جواز مصرفِ اندک‌ آن‌ برای‌ درمان‌ یا در حال‌ عادی‌ شده‌ است‌ (زرکشی‌، ص‌ 192، 194؛ ابن‌عابدین‌، ج‌ 5، ص‌ 293).فقیهان‌ متقدّم‌ امامیه‌ نیز در بحث‌ حرمت‌ شرب‌ مسکرات‌ و شمارش‌ انواع‌ مسکرات‌، به‌ بنگ‌ یا حشیش‌ اشاره‌ای‌ نکرده‌اند؛ تنها گاه‌ در بحث‌ از حرمتِ خوردن‌ سموم‌کُشنده‌، خوردنِ مقدار زیاد شوکران‌ و پاره‌ای‌ سموم‌ دیگر را حرام‌ دانسته‌اند (محقق‌ حلّی‌، ج‌ 3، ص‌ 224؛ علامه‌ حلی‌، ج‌ 2، ص‌ 157ـ 158). این‌ رأی‌ در برخی‌ کتب‌ فقهی‌ متأخر نیز آمده‌ است‌ (نجفی‌، ج‌ 36، ص‌ 370؛ فاضل‌ هندی‌، ج‌ 2، ص‌ 268) که‌ در آنها گاه‌ شوکران‌ را با عنوان‌ شیکران‌ یاد کرده‌اند که‌ تصحیفی‌ است‌ از سَیکران‌ (رجوع کنید به سطور پیشین‌). این‌ خلط‌ میان‌ حشیش‌ یا بنگ‌ مخدّر و بنج‌ یا سَیکران‌ پیشتر در آثار فقیهانِ دیگر مذاهب‌ نیز سابقه‌ داشته‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌عابدین‌، ج‌ 5، ص‌ 294) و همین‌ نکته‌ شاید منشأ اختلافِ ابوالعباس‌ قرافی‌ با دیگر فقیهان‌ اهل‌سنت‌ باشد که‌ وی‌ بنج‌ را نه‌ مسکر، بلکه‌ مُفْسِدِ عقل‌ می‌دانست‌ (زرکشی‌، ص‌ 181ـ182). با اینهمه‌، فقهای‌ معاصر شیعه‌ و اهل‌ سنت‌ عموماً مصرفِ بنگ‌ یا حشیش‌ و دیگر مواد مخدّر را به‌ دلیل‌ اِسکار یا اضرار به‌ بدن‌ حرام‌ می‌دانند (حسینی‌ شیرازی‌، همانجا؛ زحیلی‌، ج‌ 7، ص‌ 5505؛ جزیری‌، ج‌ 5، ص‌ 35ـ 38 که‌ چکیدة‌ فتوای‌ مفتی‌ مصر را دربارة‌ بنگ‌ و دیگر مواد مخدّر به‌ نقل‌ از مجلة‌ الازهر ، شعبان‌ 1360، می‌آورد). اما در این‌ میان‌، محمّدباقر صدر (ج‌ 3، ص‌ 367ـ 368) هوشمندانه‌ میان‌ تخدیر و اسکار تفاوت‌ نهاده‌، بنج‌ را به‌ دلیل‌ ضررهایش‌ بر بدن‌، و حشیش‌ را به‌ دلیل‌ اسکار حرام‌ می‌داند.از آنجا که‌ بنگ‌ اصالتاً جامد است‌، با وجود تخدیر یا اسکارِ آن‌ نجس‌ نیست‌، زیرا تنها مسکراتی‌ که‌ اصالتاً مایع‌اند در شمار نجاساتند (حسینی‌ عاملی‌، ج‌ 1، ص‌ 139ـ140؛ نجفی‌، ج‌ 6، ص‌ 10؛ خطیب‌ شربینی‌، ج‌ 1، ص‌ 77؛ طباطبایی‌ یزدی‌، ج‌ 1، ص‌ 69). از میان‌ پیشینیان‌ تنها ابن‌تیمیّه‌ (ج‌ 4، ص‌ 263) آنرا، چه‌ در حالت‌ جامد و چه‌ مذاب‌، نجس‌ می‌شمارد. زرکشی‌ (ص‌ 187ـ189) که‌ قول‌ به‌ نجاست‌ را از فقیهی‌ به‌ نام‌ طوسی‌ نقل‌ می‌کند، در نقد آن‌ به‌ تفصیل‌ سخن‌ می‌گوید.منابع‌: ابن‌تیمیّه‌، مجموعة‌ فتاوی‌ ابن‌تیمیّه‌ ، بیروت‌ 1400/1980؛ ابن‌عابدین‌، ردّالمحتار علی‌الدّر المختار ، بیروت‌ 1407/1987؛ ابن‌قیّم‌ جوزیه‌، زادالمعاد فی‌ هدی‌ خیرالعباد ، چاپ‌ شعیب‌ أرنؤوط‌ و عبدالقادر أرنؤوط‌، بیروت‌ 1412/1992؛ محمدبن‌ اسماعیل‌ امیر، سبل‌ السّلام‌، شرح‌ بلوغ‌ المرام‌ من‌ جمع‌ ادلّة‌ الاحکام‌ ، چاپ‌ فوّاز احمد زمرلی‌ و ابراهیم‌ محمد جمل‌، بیروت‌ 1414/1994؛ علیرضا برازش‌، المعجم‌ المفهرس‌ لالفاظ‌ احادیث‌ بحارالانوار ، تهران‌ 1373 ش‌؛ همو، المعجم‌ المفهرس‌ لالفاظ‌ احادیث‌ وسائل‌ الشّیعة‌ ، تهران‌ 1374 ش‌؛ عبدالرحمان‌ جزیری‌، کتاب‌ الفقه‌ علی‌ المذاهب‌ الاربعة‌ ، استانبول‌ 1404/1984؛ محمد حسینی‌ شیرازی‌، الفقه‌: موسوعة‌ استدلالیة‌ فی‌الفقه‌ الاسلامی‌ ، بیروت‌ 1409/1988؛ محمد جوادبن‌ محمد حسینی‌ عاملی‌، مفتاح‌الکرامة‌ فی‌ شرح‌ قواعد العلاّ مة‌ ، ج‌ 1، قاهره‌ 1324، چاپ‌ افست‌ قم‌ ] بی‌تا. [ ؛ محمدبن‌ احمد خطیب‌ شربینی‌، مغنی‌ المحتاج‌ الی‌ معرفة‌ معانی‌ ألفاظ‌ المنهاج‌ ، ] بیروت‌، بی‌تا. [ ؛ محمدباقربن‌ زین‌العابدین‌ خوانساری‌، روضات‌ الجنّات‌ فی‌ احوال‌ العلماء و السّادات‌ ، چاپ‌ اسدالله‌ اسماعیلیان‌، قم‌ 1390ـ1392؛ وهبه‌ مصطفی‌ زحیلی‌، الفقه‌ الاسلامی‌ و أدلّته‌ ، دمشق‌ 1418/1997؛ محمدبن‌ بهادر زرکشی‌، زهر العریش‌ فی‌ أحکام‌ الحشیش‌ ، در ف‌. رزنتال‌ (رجوع کنید به منابع‌ بخش‌ لاتین‌)، ص‌ 176ـ197؛ محمدبن‌ علی‌ شمس‌ تبریزی‌، مقالات‌ شمس‌ تبریزی‌ ، چاپ‌ محمدعلی‌ موحّد، تهران‌ 1369 ش‌؛ محمدباقر صدر، بحوث‌ فی‌ شرح‌ العروة‌الوثقی‌ ، نجف‌ ] بی‌تا. [ ؛ محمد کاظم‌بن‌ عبدالعظیم‌ طباطبائی‌ یزدی‌، العروة‌الوثقی‌ ، بیروت‌ 1404/1984؛ حسن‌بن‌ یوسف‌ علامه‌حلّی‌، کتاب‌ قواعدالاحکام‌ ، چاپ‌ سنگی‌ تهران‌ 1315، چاپ‌ افست‌ قم‌ ] بی‌تا. [ ؛ محمدبن‌ حسن‌ فاضل‌ هندی‌، کشف‌ اللّثام‌ ، چاپ‌ سنگی‌ تهران‌ 1271ـ1274، چاپ‌ افست‌ قم‌ 1405؛ محمدبن‌ یعقوب‌ کلینی‌، الکافی‌ ، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، بیروت‌ 1401؛ جعفربن‌حسن‌ محقق‌حلّی‌، شرائع‌الاسلام‌ فی‌مسائل‌الحلال‌ والحرام‌ ، چاپ‌ عبدالحسین‌ محمدعلی‌، نجف‌ 1389/1969؛ مسلم‌بن‌ حجاج‌، صحیح‌ مسلم‌ ، استانبول‌ 1401/1981؛ محمدحسن‌بن‌باقر نجفی‌، جواهر الکلام‌ فی‌ شرح‌ شرائع‌الاسلام‌ ، ج‌6، چاپ‌ عباس‌ قوچانی‌، ج‌ 36، چاپ‌ محمود قوچانی‌، بیروت‌ 1981؛ حسین‌بن‌محمدتقی‌ نوری‌، مستدرک‌ الوسائل‌ و مستنبط‌ المسائل‌ ، قم‌ 1407ـ1408؛ آرنت‌یان‌ ونسینک‌، المعجم‌ المفهرس‌ لاِ لفاظ‌ الحدیث‌ النّبوی‌ ، لیدن‌ 1936ـ 1969؛Franz Rosenthal, The Herb: hashish versus medieval Muslim society , Leiden 1971.
نظر شما
مولفان
گروه
ادبیات و زبان ها , تاریخ علم , فقه وحقوق ,
رده موضوعی
جلد 4
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده