بندبازی ، بازی و نمایش ورزشی بر روی ریسمان به صورت حرکات دشوار و شگفتانگیز. درست دانسته نیست که این بازی نخستین بار در چه زمانی و در کدام سرزمین مرسوم شده، اما ظاهراً در رواج آن از دیرباز، بهعنوان پرطرفدارترین نمایش در نقاط مختلف جهان، جای گفتگو نیست. پس از سقوط امپراتوری روم در 474 میلادی و آغاز قرون وسطی و تسلّط کلیسا بر نهادهای حکومتی و اخلاقی و ممنوع شدن نمایشهای رومی که به متروک ماندن تماشاخانهها انجامید، بندبازی از جمله نمایشهایی بود که، برخلاف خواست کلیسا و به سبب پذیرش عامه، در خیابانها و میادین مردم را سرگرم میکرد (ملکپور، ص 63ـ64).فیتز جرالد (ص 572) سابقة بندبازی در خاور دور را به قرن هشتم/ چهاردهم (آغاز فرمانروایی سلسلة مینگ در چین) میرساند. بندبازان چینی با همراهی نوازندگان، که در نمایشهای چینی نقش مهمّی دارند، روی بند، رقصهای سریع و سختی انجام میدادند. کمترین اشتباه نوازندگان میتوانست پیامدهای ناگواری به بار آورد؛ زیرا هنرپیشگان که در فواصل کوتاه نیزههای بلندی را میچرخاندند و معلّق میزدند، دچار سرگیجه و سردرگمی میشدند (همانجا).در میان سرزمینهای اسلامی، در آسیای صغیر، همزمان با خلافت عثمانی، بندبازی رواج بسیار یافت. در آنجا به بندبازان «جانباز» یا «پهلوان» و یا «رسنباز» میگفتند (اولیاچلبی، ج 1، ص 625؛ ج 2، ص 439) و سلاطین آل عثمان توجه شایانی به این نمایش نشان میدادند و اغلب اجتماعات و جشنهای آنان، بویژه جشنهای ختنهسوران شاهزادگان، با بندبازی همراه بود ( د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل «جانباز»). بندبازان کارهای شگفتآوری انجام میدادند؛ مثلاً روی طناب، در حال تیراندازی و گاه با چشمان بسته میدویدند و گاهی نیز با موهای سرشان از طناب بالایی آویزان میشدند و بدون اینکه پایشان به بند زیرین برسد، بسرعت سُر میخوردند (اولیاچلبی، ج 2، ص 441ـ442). قدیمترین اشاره به اجرای این نمایش در قلمرو عثمانیان به 861 میرسد ( د. اسلام ، چاپ دوم، همانجا). در قرن دوازدهم، این بازی چندان اهمیّت یافت که برای بندبازان سرپرست یا «سرچشمه» تعیین شد (اولیاچلبی، همانجا). «رسنبازان» در برخی مناطق، با شرکت در مسابقات ادواری، میتوانستند به مرتبة «جهابذه» یا «جهبذ»ها ارتقا یابند (همان، ج 2، ص 439؛ د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل «جانبازان»).قدیمترین اشاره به این بازی در ایران باستان در «خسرو قبادان و ریدک وی» آمده که از «دیرک رسنبازی» و «داربازی» (معین، 1364 ش، ج 1، ص 95) سخن رفته است. ظاهراً با توجه به اینکه در متن مزبور پیش از این دو واژه، نام سازهایی چون تنبور و دمبلک (= دمبک/ تنبک) آمده، و در یکی دو بند پیشتر از آن نیز خسرو از ریدک دربارة بهترین خنیاگران پرسیده، اون والا (ص 28) و معین (1364 ش، همانجا) این دو کلمه را نام دو ساز پنداشتهاند؛ در حالی که خنیاگر منحصراً به معنای نوازنده یا خواننده نیست، بلکه آن را میتوان مرادف رامشگر و اعمّ از بازیگر و نوازنده گرفت. افزون بر این، نام سازها در این متن با کلمة سُرای ] = نوازنده [ ترکیب شده، اما سایر کلمات همانند رسنبازی با واچیک (= بازی) همراه گردیدهاند. دهخدا نیز دارباز را به معنی ریسمانباز و بندباز نوشته است (ذیل «دارباز»، «ریسمانباز»). پس مراد از دیرک رسنبازی و داربازی در این متن همان بندبازی است.در متون کهن نظم و نثر فارسی، به بندبازی و سابقة آن در ایران اشارهای نشده است. در نمونهای که دهخدا (ذیل «بندبازی») دیوان سوزنیسمرقندی (قرن ششم) استشهاد کرده (کند همتّش را همی بندبازی) ظاهراً بند، مضافِ بازی است نه جزء اول واژة مرکّب بندبازی. با این حال، استعمال کلمة معادل بندبازی، یعنی «رسنبازی» و مشتقّات آن نظیر «رسنباز» در اشعار شاعران سدههای پنجم و ششم به چشم میخورد (فخرالدین اسعد گرگانی، ص 284؛ نظامی، ج 2، هفت پیکر ، ص 155، 174، خسرو و شیرین ، ص 325؛ خاقانی، ص 58). در این اشعار البته به چند و چون این بازی اشاره نشده است، اما در قرون متأخرتر، سیاحان خارجی که بارها به ایران سفر کردهاند، گزارشهای متعدد و نسبتاً دقیقی از برخی نمایشهای بندبازی در عصر صفوی در سفرنامههای خود فراهم آوردهاند که از مهارت فراوان بندبازان ایرانی و تنوع نمایشهای آنان حکایت میکند. به علت کارهای عجیب و غریب بندبازان، سیاحان خارجی گاه از آنان با عنوان «شعبدهباز» یاد کرده و ایشان را از همتایان فرنگیشان ماهرتر دانستهاند (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به تاورنیه، ص 620؛ شاردن، ج 2، ص 785).معمولترین شکل بازی آن بود که بندبازان دو سرِ طناب را به سرِ دو چوب واقع در وسط میدان بازی میبستند و بر روی طناب راه میرفتند. گاه نیز یک سر طناب را به نقطهای مرتفعتر مانند برج، مناره یا بامهای بلند میبستند (سیلوا فیگوئروا، ص 217ـ 218). سپس بندباز با چابکی هر چه تمامتر از طناب بالا میرفت و برمیگشت. بندباز برای حفظ تعادل بر روی بند اغلب چوبی ] = چوب موازنه [ را افقی در دست میگرفت؛ گاهی نیز شخصی به نام «یالانچی» ] = دروغگو/ مقلد [ در زیر بند اداهای مضحک در میآورد (معین، 1371 ش، ذیل «بندباز»).منابع: محمد ظلیبن درویش اولیاچلبی، اولیاچلبی سیاحتنامهسی ، ج 1ـ2، چاپ احمد جودت، استانبول 1314؛ ژان بابتیست تاورنیه، سفرنامة تاورنیه ، ترجمة ابوتراب نوری، چاپ حمید شیرانی، تهران 1363 ش؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1368 ش؛ علیاکبر دهخدا، لغتنامه ، زیر نظر محمد معین، تهران 1325ـ1359 ش؛ دن گارسیا دسیلوا فیگوئروا، سفرنامة دن گارسیا دسیلوا فیگوئروا سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول ، ترجمة غلامرضا سمیعی، تهران 1363 ش؛ جان شاردن، سفرنامة شاردن ، ترجمه اقبال یغمایی، تهران 1372ـ1375 ش؛ فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین ، تهران 1369 ش؛ چارلز پاتریک فیتز جرالد، تاریخ فرهنگ چین ، ترجمة اسماعیل دولتشاهی، تهران 1367 ش؛ محمد معین، فرهنگ فارسی ، تهران 1371 ش؛ همو، مجموعة مقالات ، چاپ مهدخت معین، تهران 1364 ش؛ جمشید ملکپور، گزیدهای از تاریخ نمایش در جهان ، تهران1364 ش؛ الیاسبنیوسف نظامی، سبعة حکیم نظامی گنجوی ، چاپ وحید دستگردی، تهران 1363 ش؛EI 2 , s.vv. "Dja ¦ nba ¦ z" (by A. Tietze), Dja ¦ nba ¦ za ¦ n "(by M. Tayyib Gخkbilgin); Jamshedji Maneekji Unvâla, ed., The Pahlavi text "King Husrav and his boy" , Paris 1921.