دِماغ، اصطلاح قدما برای مغز. از روزگار باستان، به طبیعت و کارکرد مغز توجه و آرای متفاوت و متضادی دربارة جایگاه آن در بدن و رابطهاش با دیگر اعضا ابراز شدهاست. بخشی از این عقاید برپایة کالبدشناسی و مشاهدة مستقیم مغز و بخشی برپایة حدس و گمانهای غیرتجربی یا فلسفی شکل گرفتهاند (← ادامة مقاله).1) جایگاه مغز در بدن و رابطة آن با حواس و دیگر اعضای بدن. سوشروتا/ سسرتا (متوفی 800 ق م) و چرکه (متوفی حـ 300 ق م)، پزشکان هندی که آرای این دو به منابع دورة اسلامی هم راه یافتهاست، ظاهراً میان سر و مغز تفاوتی قائل نبودند. سوشروتا از ساوناکه نقل کرده سر یگانه عضوی است که عملکرد همة اعضا را ممکن میسازد، ولی او و چرکه قلب را مرکز اصلی احساسات، آگاهی، حافظه و غیره میدانستند (کوتومبی، ص52). در مصر باستان نیز قلب جایگاه روح و روان بهحساب میآمد (تورکینگتون، ص55). در ایران باستان، از مطالب اندکی که در وزیدگیهای زادسپرم آمدهاست (← زادسپرم، فصل30، بند4، 25)، برمیآید که ایرانیان حواس را منشعب از مغز، و مغز را با ماه در ارتباط میدانستند.در میان دانشمندان یونانی، افلاطون مغز را جایگاه تفکر و حواس (← پرمن و سویج- اسمیت، ص12) و ارسطو(اجزاء الحیوان، 656الف 24 ـ 656ب 7) قلب را مرکز حواس میدانست و نظر کسانی را رد میکرد که سر را مرکز حواس میدانستند. ارسطو بهدرستی معتقد بود که انسان دارای بزرگترین مغز (به نسبت جثهاش) در بین حیوانات است. او مغز مردان را بزرگتر از زنان و راستقامتی انسان را بهجهت رسیدن گرمای قلب به مغز میپنداشت تا سرمای آن کاهش یابد و به تعادل برسد (← همان، 652الف 24ـ653ب 8؛ نیز ← پرمن و سویج- اسمیت، همانجا)؛ بعدها پزشکان دورة اسلامی نیز بر این باور بودند (برای نمونه ← طبری، ص43-44؛ ابنسینا، 1332ش، ص9ـ11؛ جرجانی، ص47).بقراط* (متوفی حـ 375ق م) دماغ را سَرور اعضای بدن و اصل حس و حرکت، حتی در قلب و کبد، میدانست (← طبری، ص140-141). او (← 1983، ص248، 250-251) مغز را کانون تفکر، تشخیص، احساسات و جنون، و آگاهی در مغز را ناشی از ورود هوا به مغز میپنداشت و این عقیده را رد میکرد که «ما با قلبمان میاندیشیم».جالینوس* (متوفی 199م) با نظر بقراط و افلاطون موافق بود و مغز را ادارهکنندة روح میدانست (تمکین، ص54). او از ارسطو انتقاد کرده که کارکرد مغز و اعصاب را درنیافته و قلب را، بهاشتباه، نقطة مرکزی دستگاه عصبی پنداشتهاست. او، از طریق مجموعهای از تجربههای پیچیده و دشوار، مسیر اعصاب را از داخل مغز تا درون نخاع پیدا کرد و درستی نظر افلاطون را ثابت کرد که عقیده داشت کبد، قلب و مغز سه عضو موازیاند که وظایف جداگانهای دارند (← پرمن و سویج- اسمیت، همانجا؛ ناتان، ص232ـ233). جالینوس و حکما و پزشکان دورة اسلامی عقیده داشتند هریک از قوا یک عضو اصلی دارند که افعالشان از آنجا صادر میشود و مغز جایگاه قوة نفسانی و افعال آن است (← مجوسی، ج1، ص143، 150؛ ابنسینا، 1408، ج1، کتاب 1، ص91). دیدگاههای جالینوس بر پزشکی دورة اسلامی حاکم بود و پزشکان دورة اسلامی، بهرغم اختلافنظرهای فلسفی در زمینه اصل و منشأ قوه حرکت، چنانکه روشهای درمانی و وصفهایشان نشان میدهد، پیرو کالبدشناسی جالینوس بودند و مغز را مرکز حواس و ادارهکنندة بدن میدانستند. آنان نیز چون پزشکان یونانی قائل بودند به وجود روح طبیعی، که از جگر سرچشمه میگیرد؛ روح حیوانی، که در قلب تولید میشود؛ و روح نفسانی، که در بطنهای مغز شکل میگیرد و از طریق اعصاب در بدن منتشر میشود. قوای طبیعیه، حیوانیه و نفسانیه هم در همان اعضا جای داشتند و از نظر آنان قوة نفسانیه مسئول احساس و تفکر بود (← پرمن و سویجـ اسمیت، ص45؛ برای نمونه ← ابنسینا، 1408، همانجا).اَخَوینی بُخاری (پزشک سدة چهارم) که شاگرد یکی از شاگردان رازی بود (← اخوینیبخاری، مقدمه متینی، صهشت)، بر آن بود که نیروهای تخیل و تفهم (ادراک) و حافظه، که در مجموع افعال سیاسی نام دارند، سبب تمایز انسان از دیگر حیوانات میشوند (← ص73). دیدگاه او در باب جایگاه تخیل و تفهم و حافظه، دو غشای مغز، اعصاب هفتگانه و غیره مشابه بقراط و جالینوس است (← ص72ـ74).ابوسهل مسیحی (متوفی پس از 400)، پزشک همعصر ابنسینا، قوة حرکت و انجامدادن کار را در اصلْ برخاسته از قلب میدانست که به مغز وارد میشود و از طریق نخاع در اعصاب حرکتی جریان مییابد ولی حواس را برآمده از مغز میدانست و قوة متخیله و ممیزه (برابر با عقل)، سیاسیه (ادارهکننده) و حیوانیه (توانایی انجام کار) هم برای مغز قائل بود (ص57، 79-80، 83). او (ص79-80) قوة سیاسیه را مشتمل بر چهار قوه و منشأ همه اینها را مادّة مغز میدانست. از دید او (ص82 ـ83)، قسمت نرم پیشین مغز جایگاه احساس و تخیل، قسمت پسین مغز (که محکمتر است) جایگاه قوة اراده و انجام کار و عصب چشم برآمده از نرمترین بخش مغز است (نیز ← چشم/ چشمپزشکی*). ابوسهل مسیحی (ص87) دو بطن بزرگ جلوی مغز را جایگاه روح میپنداشت.نوشتههای ابنسینا* دربارة ساختار مغز در کتابهای شفا و قانون، پیچیده و مفصّل و بیتردید از کاملترین و مهمترین وصفها در دورة اسلامی است. او، که در فلسفه پیرو ارسطو بود، بهعنوان فیلسوف و پزشک دو دیدگاه جداگانه دربارة مغز دارد.او (1408، ج1، کتاب 1، ص91-92) همچون ارسطو قلب را منشأ تمام قوای بدن میداند، ولی بین نگرش فلسفی و پزشکی تفکیک قائل میشود و وظیفة طبیب را ورود به این مسائل نمیداند. به گفتة او (1408، ج1، کتاب 1، ص96ـ97)، طبیبان سه قوة مدرکه (مشتمل بر حواس)، محرکه (مشتمل بر تفکر و تشخیص در حیوان و انسان که محل آن در بطن میانی است) و حافظه (در بطن پسین) را میشناسند و با آن سروکار دارند. بهگمان ابنسینا (1406، ج3، فن 8، ص222) حیوانات فاقِد استخوان، فاقد مغز بوده و سردی مغز برای کاستن از گرمای قلب و ایجاد اعتدال برای روحِ بسیار گرمی است که از طریق دو شریان از قلب به مغز میرود. او (1406، ج3، فن 8، ص224، 226؛ 1408، ج2، کتاب 3، ص806) نیز انسان را، بهسبب نیازش به دستگاه نفسانیِ روح متفکر، بهدرستی دارای بزرگترین مغز و تجاویف مغز را سرشار از روح میدانست (نیز ← ادامة مقاله). به باور ابنسینا (1408، ج1، کتاب 1، ص95)، روح نخست باید در مغز به مزاجدیگری تغییر یابد تا پس از آن مستعد پذیرش نفسی شود که مبدأ حس و حرکت است.2) کالبدشناسی. بقراط (1983، ص241) برای مغز دو قسمت میشناخت که با غشای نازکی از هم جدا شدهاند و به این دلیل مغز را از اعضای مرکّب میدانست. به گمان او (1983، ص249ـ251)، مغز نخستین عضوی است که هوای ناشی از دَم را دریافت میکند و درعینحال قویترین عضو بدن است.جالینوس (به نقلِ رازی، 1408، ص57ـ58) مغز را متشکل از چهار حفره میدانست که دو بطن در جلو، یکی در وسط و دیگری در انتهای مغز قرار دارد. از دو بطن جلویی دو زائده روییدهاست و حس شامه در این دو قرار دارد. این دو زائده در جایی از جمجمه واقعاست که انتهای بینی به آن میپیوندد. مغز دو پردة سخت و نازک دارد که پردة نازک به مغز چسبیده و پردة سخت به جمجمه متصل است که در دو نقطه، یعنی در انتهای بینی و کنار استخوان فک، مُشَبَّک میشود و کمک میکند ترشحات زائد از این دو طریق دفع شوند. در پایین مغز بافتی تورمانند وجود دارد از شرایینی که به سر میآیند. از این بافت دو رگ از طریق پردة سخت به مغز متصل میشوند.جالینوس هفت جفت عصب جمجمهای کشف کرد (← ادامة مقاله؛ بنابه پزشکی امروزی دوازده عصب از مغز منشعب میشود؛ ← دورلند، ذیل "Brain") و دریافت که این اعصاب چشم، گوش، بینی، صورت، اعضای داخلی، کتف و گردن و زبان و حنجره را اداره میکنند (← به نقلِ ابنرشد، ص143ـ 145) و صدا نیز در ادارة مغز است (← تورکینگتون، ص115). جالینوس به شیوهای روشمند نشان داد جایگاه تفکر در مغز، و مغز منشأ اعصاب است و از طریق شبکة اعصاب در بدن عمل میکند و حرکت، سخن گفتن و اعمال ارادی ناشی از آن است که از مهمترین دستاوردهای پزشکی دورة باستان بوده و در مطالعة روان انسان نیز نقش تعیینکنندهای داشتهاست. این دیدگاه جالینوس را به پزشکی جدید نزدیک میکند (گیل، ص4ـ5، 32ـ33، 49، 105ـ106).در زمینة کالبدشناسی مغز در دورة اسلامی، علیبن رَبَّنطبری* (متوفی حـ 250) نخستین کسی است که قائل به سه بطن در مغز بودهاست (← ص42) که پزشکی امروز هم این را تأیید میکند (← دورلند، همانجا). چندین سده پس از او، ابنقُفّ* (پزشک و نویسندة سوری سدة هفتم؛ ج1، ص92) نیز همین عقیده را ابراز کرد. رازی در الحاوی (ج1، جزء1، ص10ـ11) مغز را متشکل از دو نیمة متقارن و بهدرستی نخاع را نیز متشکل از دو بخش متقارن میدانست.همانگونه که اشاره شد، وصف ابنسینا از مغز بسیار مهم است. به گفتة او (1406، ج3، فن 8، ص235)، مغز به دو صورت منشأ اعصاب است: بهطور مستقیم و از طریق نخاع اعصاب. اعصاب اعضای سر و صورت و اَمعا و اَحشا و اعضای داخلی از مغز برخاستهاند و سایر اعضا از اعصاب نخاع استفاده میکنند. به گفتة ابنسینا (1406، ج3، فن 8، ص227)، بخش پیشین مغز نرمتر و بخش پسین سختتر است، بخش پیشین منشأ بیشتر اعصاب حسی (بهویژه حس بینایی و شنوایی) و بخش پسین مغز منشأ بیشتر اعصاب حرکتی است که خود منشأ نخاع است. دربارة دو پرده مغز، ابنسینا گزارش مبسوطی دادهاست (← 1406، ج3، فن 8، ص229ـ230). او نیز چون جالینوس هفت زوج عصب روییده از مغز را میشناخته و کارکرد هریک را بهدقت توضیح دادهاست. او دلیل بیحسی و فلج را نیز وجود مانعی در اعصاب میان مغز و آن عضو دانستهاست (← 1406، ج3، فن 8، ص236ـ241؛ 1408، ج1، کتاب 1، ص95؛ نیز ← ابننفیس، ص336ـ356).3) بیماریها و روشهای درمان. در نظام پزشکیِ اخلاطی، چه در یونان و چه در دورة اسلامی، مغز سرد و مرطوب و گاه سردترین و مرطوبترین عضو بدن محسوب میشد و به هم خوردن تعادل اخلاطی بدن و غلبه هریک از اخلاط و برخاستن بخار ناشی از عفونت آنها را، از هریک از اندامها یا تمام بدن، سبب بیماریهای گوناگون مغز میدانستند که به شیوههای مختلفی باید تعادل آن احیا میشد (← ارسطو، )حس و محسوسات(، 438ب 27-29، اجزاءالحیوان، 652الف 24-28؛ طبری، ص43؛ ابنسینا، 1406، ج3، فن 8، ص233؛ جرجانی، ص47). بقراط (1983، ص241، 248-251) بیماریهای مغز را حادترین بیماریها و بیماریهای روانی چون جنون* و ترس را ناشی از تغییرات ایجادشده در مغز میدانست. او غلبة بلغم را سببساز جنون آرام و کمشدن حافظه، غلبة صفرا را باعث جنون ناآرام و شرورانه، و گرمشدن مغز براثر غلبة صفرا را منجر به هراس میدانست. بقراط (1983، ص249) رطوبت بیش از حد در مغز را سبب جنون میدانست که بنابه علم جدید دستکم در بابِ بیماری اسکیزوفرنی بهنحو دقیقی درست است (← تورکینگتون، ص132). همچنین در پزشکی بقراطی عقیده بر این بود چنانچه رطوبت لزج از گوشها و بینی بیمار دفع شود، بیمار شفا مییابد (← بقراط، 1968، ص36).به گفتة جالینوس (به نقلِ مجوسی، ج1، ص24ـ26) شکل سر نشان میدهد که وضع مغز چگونه است. سرِ خوشترکیب از تعادل مغز حکایت دارد، در غیر این صورت حاکی از کارکرد بد مغز است. این نکته را پزشکان دورة اسلامی نیز تأیید کردهاند. آنان نوع و رنگ موی سر و رفتار فرد را نیز نشاندهندة مزاج مغز میدانستند (← طبری، ص45؛ جرجانی، ص10ـ11).پزشکان دورة اسلامی نیز منشأ بیماریهای روانی را در مغز میجستند و به درمان مغز و علت بیماریها (که در مواردی آن را ناشی از دیگر اعضا میدانستند) میپرداختند. داروها شامل مرهم؛ داروهای خوراکی، بوییدنی، چکاندنی، غرغره، جویدنی؛ و روشهای درمانی از جمله رگزدن، داغکردن و سدکردن راه صعود مادّة فاسد از هر عضوی به مغز بود (← رازی، 1421، ج1، جزء1، ص58-62؛ اخوینی بخاری، ص253؛ زهراوی، ص17ـ27، 35ـ41).رازی، در بخشی از جزء اول از جلد نخست الحاوی، به بیماریهای مغز و روان میپردازد. در باب چهارم از همین جزء (ص53ـ57) به آسیبهای تخیل، اندیشه، و حافظه میپردازد. او (ج1، جزء1، ص55) بیان میکند که متوجه کوچکشدن مغز در سالمندان و بیماریهای ناشی از آن بودهاست.در پزشکی سنّتی، مغز سر حیوانات را دارای خاصیتهای درمانی دانسته و خوردن مغز یا مالیدن آن را بر عضو بیمار، مثلاً در سرسام، توصیه کردهاند (← انصاری شیرازی، ذیل واژه؛ حکیم مؤمن، ص118).مرور نوشتههای پزشکان دورة اسلامی نشاندهندة دیدگاههای مشابه آنان، بهرغم تفاوتها و برخی اختلافنظرها در جزئیات در باب مغز و کارکرد آن، است.نیز ← حافظه*؛ حس مشترک*؛ خیال*منابع: ابنرشد، الکلیات فیالطب، ]اشراف[ محمدعابد جابری، بیروت 1999؛ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ج3، الفنالثامن: الحیوان، چاپ ابراهیم مدکور و دیگران، ]قاهره[ 1970، چاپ افست قم 1406؛ همو، القانون فی الطب، چاپ ادوار قش، بیروت 1408/1987؛ همو، قراضه طبیعیّات، با مقدمه و حواشی و تصحیح غلامحسین صدیقی، تهران 1332ش؛ ابنقُفّ، کتاب العمده، حیدرآباد، دکن 1356/1937؛ ابننفیس، کتاب شرح تشریح القانون، چاپ سلمان قطایه، قاهره 1407/1988؛ ابوسهل مسیحی، کتاب تشریح بدن الانسان، چاپ سلمان هادی آلطعمه، چاپ افست تهران: مؤسسة مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و مکمل، 1387ش؛ ربیعبن احمد اخوینی بخاری، هدایةالمتعلمین فی الطب، چاپ جلال متینی، مشهد 1344ش؛ علیبن حسین انصاریشیرازی، اختیارات بدیعی، نسخة خطی موزة بریتانیا، ش 3499، نسخة عکسی کتابخانة بنیاد دایرةالمعارف اسلامی؛ اسماعیلبن حسین (حسن) جرجانی، ذخیره خوارزمشاهی، چاپ عکسی از نسخهای خطی، چاپ علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355ش؛ محمدمؤمنبن محمدزمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن، چاپ سنگی تهران 1277، چاپ افست 1378؛ ویلیام الگزاندر نیومن دورلند، فرهنگ پزشکی دورلند: انگلیسی ـ فارسی، ترجمة محمد هوشمند ویژه، تهران 1382ش؛ محمدبن زکریا رازی، الحاوی فی الطب، چاپ محمد محمد اسماعیل، بیروت 1421/2000؛ همو، المنصوری فی الطب، چاپ حازم بکری صدیقی، کویت 1408/1987؛ زادسپرم، وزیدگیهای زادسپرم، نگارش فارسی، آوانویسی، یادداشتها، واژهنامه، تصحیح متن از محمدتقی راشد محصل، تهران 1385ش؛ علیبن رَبَّن طبری، فردوسالحکمة فی الطب، چاپ محمدزبیر صدیقی، برلین 1928؛ علیبن عباس مجوسی، کاملالصناعة الطبیّة، بولاق 1294؛Aristoteles, The complete works of Aristotle, ed. Jonathan Barnes, Princeton N.J. 1995; Christopher Gill, Naturalistic psychology in Galen and stoicism, Oxford 2010; Hippocrates, Hippocratic writings, ed. G.E.R. Lloyd, tr. J. Chadwick et al., London 1983; idem, Kitāb Buqrāṭ fī ṭābi’at al-insān = On the nature of man), ed. and tr. J.N. Mattock and M.C. Lyons, Cambridge 1968; P. Kutumbiah, Ancient Indian medicine, Bombay 1969; Vivian Nutton, Ancient medicine, London 2004; Peter E. Pormann and Emilie Savage - Smith, Medieval Islamic medicine, Edinburg 2010; Owsei Temkin, Galenism: rise and decline of a medical philosophy, Ithaca 1973; Carol Turkington, The encyclopedia of the brain and brain disorders, New York 2002; Khalaf ibn ‘Abbās Zahrāwī, a definitive edition of the On surgery and instruments Arabic text with English translation and commentary by M. S. Spink and G. L. Lewis, London 1973.