بِلَوْهَر و یوداسَف (یا «برلئام و یوزاف» و «برلعام و یواصاف»/ بوذاسَف / بوداسَف/ یوداسپ)، روایتی از زندگی بودا به زبان سانسکریت که در آن بلوهرِ زاهد، وی را با حقایق زندگی آشنا میکند. این روایت از منابعی همچون للیتا ویستارا و بودچریتا برگرفته شده؛ و نوشتة پیروان بودا در هند یا ایران است (مینوی، 1346 ش، ص 230، 232؛ همو، 1350 ش، ص 736ـ737؛ زرینکوب، 1353 ش، ص 138؛ دانشگاه تهران. کتابخانة مرکزی، ج 3، بخش 2، ص 1167؛ د. اردو ، ذیل مادّه). این روایت بهبسیاری از زبانها ترجمه و در اغلب کشورها منتشر شده است. ظاهراً نخستین ترجمة آن بهزبان خُتَنی، و سپس به زبانهای سغدی و پارتی بوده است (تاراچند، ص 5). احتمالاً ترجمة پهلوی این داستان از سانسکریت، در دورة انوشیروان (سدة ششم میلادی) انجام گرفته و مترجم یا نگارندة آن بُرزویة * طبیب بوده است (مینوی، 1350 ش، ص 736). با اینکه تحریر پهلوی آن در دست نیست، بیشتر ترجمههای بعدی، مستقیم و غیرمستقیم، از آن گرفته شده است (دانشگاه تهران. کتابخانة مرکزی؛ د.اردو ، همانجاها). ترجمة ترکی بسیار کهن این روایت رنگ مانوی دارد و قطعهای از آن (ماجرای برخورد شاهزاده بودیسیف با پیرمردی ناتوان) در تورفان چین کشف شده، و لوکوک آن را منتشر کرده است ( د.اردو ، همانجا). وی نسخة دیگری نیز منتشر کرده است که بخش دیگری از این داستان را دربر دارد و رادلف و الدنبرگ شرحی در باب آن نوشتهاند (همانجا). احتمالاً این برگردان، همانی باشد که به عنوان ترجمة قطعههایی از داستان بوذاسف به زبان اویغوری شناخته شده و در متون مانوی تورفان به خط مانوی آمده است ( د.اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه) و همچنین شاید با آنچه قبلاً به عنوان ترجمة داستان به زبان ختنی گفته شد، بیگانه نباشد. ترجمة سریانی این متن نیز از روی ترجمة پهلوی انجام گرفته است (صفا، ج 1، ص108).دو ترجمة گرجی آن، یکی از روی ترجمة سریانی (مینوی، 1346 ش، ص 230) و دیگری از ترجمة پهلوی صورت گرفته است (تاراچند، همانجا). در پارهای مآخذ نیز به روایت گرجی مسیحی دیگری اشاره شده که نسخهای از آن در بیتالمقدس موجود و برگرفته از یک ترجمة عربی است که اینک موجود نیست و خود از ترجمة پهلوی گرفته شده بود ( د. اردو ، همانجا). روایت عبری این داستان به نام ) کتاب پسر پادشاه و عابد ( ، در قرن سوم با نام ) زندگانی یوداسپ مقدس ( به گرجی ترجمه شده که از روی این متن، کتاب دیگری به نام ) خرد بَلْهَوْر ( نوشته شده است ( ایرانیکا ، ذیل مادّه).دربارة ترجمههای یونانی این داستان، نظریات گوناگونی وجود دارد و در منابع مختلف، هریک از ترجمههای پهلوی، عربی، گرجی و سریانی، مأخذ یکی از ترجمههای یونانی معرفی شده است. ظاهراً در آغاز اسلام (پیش از 16)، راهبی یونانی به نام یوحنا (یحیی) آن را به یونانی ترجمه کرده و با تغییراتی به صورت داستانی عیسوی درآورده است. با وجود این، هنوز پارهای از عبارات و مصطلحات آن کاملاً با متن سانسکریت للیتا ویستارا مطابق است (مینوی، 1346 ش، ص 232). روایت یونانی داستان از این قرار است که منجمان به یکی از پادشاهان هند خبر میدهند که پسر او «یوزاف» به دین مسیحیت خواهد گروید. برای اینکه پسر با بینوایی و بیچارگی حیات بشر آشنا نشود، پدر او را در قصری زندانی میکند. ولی نقشة او با شکست مواجه میشود و شاهزاده مردم بیمار و نابینا و فرتوت را میبیند و مرگ مردم را مشاهده میکند، و ازینرو کمکم به اندیشة بیهودگی حیات میافتد تا اینکه خداوند عابدی به نام بَرلَئام نزد وی میفرستد و شاهزاده به دین مسیح میگرود. پدر به عبث میکوشد که او را از این کار بازدارد ولی شاهزاده از تاج و تخت درمیگذرد و پدر و مردم کشورش را نیز مسیحی میکند ( ایرانیکا ، همانجا). دربارة مترجم این روایت اختلافنظر هست، و برخی نیز آن را اثری از سن ـ اُتیم لاژیوریت دانستهاند ( د. ا. ترک ، ذیل مادّه). مؤلفان وابسته بهکلیسای مسیحیان، در قرون متمادی، این روایت را اثری تاریخی، و دو قهرمان آن را دو قدّیس رواجدهندة مسیحیت در هند دانستهاند، به طوری که در 1583 میلادی نامشان در تذکرة شهدای رومی نوشته شد و 27 نوامبر، روز بزرگداشت آنان تعیین گردید ( ایرانیکا ، همانجا). در سدة یازدهم میلادی ترجمة یونانی داستان بلوهر تهذیب و اصلاح گردید که بیشتر ترجمههای داستان زندگی بودا به زبانهای اروپایی مأخوذ از آن است. در این ترجمهها که برای مسیحیان انجام گرفت، چارچوب و محتویات داستان، به صورتی متناسب با دین مسیح درآمد (همانجا). دو ترجمه از این اثر، یکی به ارمنی و دیگری به لاتین، مستقیماً از پهلوی، و دو ترجمة دیگر بهلاتین، یکی در سدههای ششم و هفتم میلادی بر پایة روایت یونانی و دیگری در سدة دوازدهم میلادی، تحریر شد و از زبان لاتین به زبانهای عمدة اروپایی راه یافت ( د. اسلام ، همانجا؛ زرینکوب، 1353 ش، ص 141). ترجمة عبری هم یکبار در سدههای ششم و هفتم میلادی بر پایة روایت یونانیو بار دیگر در حدود 596/ سدة دوازدهم میلادی به قلم ابراهامبن حسدای/ چسدای از روی ترجمة عربی و با عنوان ) کتاب پسر پادشاه ( انجام گرفته است که روایت چندان دقیقی نیست ( د. اسلام ؛ د. اردو ، همانجاها). در سدة شانزدهم میلادی این داستان بر پایة روایت عربی نصرانی بهحبشی ترجمه شد و همراه با ترجمة انگلیسی و دیباچهای دربارة تاریخ این داستان به قلم والیس باج در 1923 میلادی در کمبریج به چاپ رسید (دانشگاه تهران. کتابخانة مرکزی، ج 3، بخش 2، ص 1168). ترجمة انگلیسی دیگری هم در 1914 بهقلم ج.ر. وودوارد و ه. ماتینگی منتشر شد ( ایرانیکا ، همانجا).این داستان در سدههای ششم و هفتم میلادی از یونانی بهفرانسوی کهن ترجمه شد و در سدة سیزدهم میلادی یک شاعر دورهگرد فرانسوی آن را به فرانسوی (دانشگاه تهران. کتابخانة مرکزی، ج 3، بخش 2، ص 1167؛ زرینکوب، همانجا) و رودلف فن امس آلمانی به آلمانی برگرداند که موضوع شعر قرار گرفت (زرینکوب؛ د. اسلام ، همانجاها) و در آثار بسیاری از ادیبان اروپایی انعکاس یافت؛ از جمله در نمایشنامة تاجر ونیزی شکسپیر، منظومة اعتراف عاشق اثر گاور ، و در مجموعة حکایاتی به نام شبهای خوش از استراپارلاُ (مینوی، 1346 ش، ص 225ـ226). ترجمة نروژی در همین قرن به دستور هاکن هاکنسن ، پادشاه اسکاندیناوی، به زبان نروژی قدیم انجام گرفت و مانند ترجمة آلمانی از آن استقبال بسیار شد ( د.اسلام ، همانجا) و ترجمة ایتالیایی حدود سدة چهاردهم میلادی انجام گرفت (زرینکوب، همانجا).ترجمة روسیِ روزن (چاپ مسکو 1947) ظاهراً برگرفته از روایت عربی مفصلی است که در آن، داستان بلوهر و یوداسف، با کتاب البُد آمیخته شده، و عنوان آن ) داستان وارلام گوشهنشین و شاهزاده ژوزف هندی ( است ( د.اردو ؛ د.اسلام ، همانجاها). تحریری قدیمی بهزبان مجارستانی هم موجود است که مارگرت کویس ، استاد زبان مجارستانی دانشگاه جواهر لعل نهرو، آن را با متن سُغدی کهنی در باب تعلیمات بودا مقایسه کرده است. در زبانهای قبطی، اسپانیایی، لهستانی، رومانیایی، هلندی، سوئدی، سویسی، ایسلندی و زبانهای مختلف اسلاوی نیز ترجمهها و روایات یا اقتباسهایی از این داستان موجود است (زرینکوب، 1353 ش، همانجا؛ همو، 1348 ش، ص 170؛ ایرانیکا ، همانجا). یک ترجمه در سدة ششم و هفتم میلادی از یونانی به عربی نصرانی انجام گرفت (دانشگاه تهران. کتابخانة مرکزی، همانجا) و ترجمهای دیگر از ابنمقفّع است که بروکلمان (ج 3، ص 97) به آن اشاره میکند. چون ابنمقفّع متهم به مانویگری است ( دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ذیل «ابنمقفع»، ص 670)، و با توجه به پیوند مانویگری با بوداییگری، و اینکه ترجمة پهلوی سرگذشتِ بودا رنگ مانوی داشته، بعید نیست که همو این روایت را بهعربی برگردانده باشد. در پرسش و پاسخهای میان بلوهر و یوداسف، پارهای از سخنان حکیمانة بلوهر، یادآور گفتگوهای رای و برهمن در کلیله و دمنه (ترجمة ابنمقفع) است و عنوان بلوهر نیز بهعنوان «بلار»، وزیر دانایی که سلطان را با مواعظ و سخنان حکیمانة خود راهنمایی میکند، نزدیک است (محجوب، ص 201ـ204).از فهرست ابنندیم برمیآید که در نیمة دوم سدة دوم یعنی در دورة منصور و هارون عباسی، سه داستان بودایی از پهلوی بهعربی ترجمه شده و در دسترس بوده است : «افسانة بُد» (بودا)، «بوتاسف و بلوهر» و «بوتاسف مفرد» (ص 364) که هر سه، تا زمان ما باقیمانده است، اما معلوم نیست که شکل اصلی آنها محفوظ مانده باشد. «افسانة بُد» در طول زمان با «بلوهر و بوذاسف» درآمیخته و در چاپ بمبئی (1306) به آن پیوند شده است. چون آمیزندة این دو داستان متوجه نشده است که بوداسف و بُد * یک تن بیش نیستند، بهآسانی میتوان اجزای آنها را از هم جدا کرد. داستان «بوتاسف مفرد» در فصلی از نهایةُالاَرَب فی اخبارِالفرس والعرب باقیمانده است. نولدکه بهاین روایت اشاره میکند و ادوارد براون خلاصة آن را به انگلیسی منتشر کرده است. این فصل عبارت است از داستان شخصی به نام فرّخان که اسکندر او را به شاهی نهاوند گماشت، و او، از راه دعا، پسری یافت که خویشتن را بوذاسف نامید و چون بزرگ شد، همة علوم را آموخت (مینوی، 1346 ش، ص 231ـ 232؛ دانشگاه تهران. کتابخانة مرکزی؛ د.اردو ، همانجاها). ابان لاحقی از شاعران عرب در سدة دوم نیز داستان بلوهر را به نظم عربی درآورد (ابنندیم، ص132، 186).در رسائل اخوانالصّفا (ج 4، ص 148 به بعد) نیز حکایاتی همانند داستان بوذاسف و بلوهر هست. در این حکایات، یک بار از بلوهر و بوذاسف، بهصورت «ابنملکالهند والحکیم» یاد شده و یک بار نیز از بلوهر نقلقول شده است.روایت غَلاّ بی بصری (متوفی 298) از داستان زندگی بودا، از مفصلترین و متداولترین تحریرهای این داستان است و در اکمالالدین تألیف ابنبابویه (متوفی381) نقل شده است. سند ابنبابویه از این داستان چنین است : ابوعلی احمدبن حسن قطّان رازی شیعی، استاد صدوق، و او از حسنبن علی سکری، و او از محمدبن زکریا غلابی بصری که برخی میان وی و محمدبن زکریای رازی خلط کرده و پنداشتهاند که صدوق این داستان را از متن فارسی تألیفِ محمدبن زکریای رازی آورده و سند وی از اوست (تاراچند، همانجا؛ تربیت، ص 372). برخی نیز سکری را عسکری خوانده و روایت را به امام یازدهم علیهالسلام رساندهاند (حسینی دشتی، ص 416، 421). به موجب روایت صدوق (ابنبابویه)، پادشاهی عیاش و شهوتپرست در هندوستان فرمانروایی میکرد که همة فرزندان او دختر بودند. پس از سالها صاحب پسری شد به نام یوذاسف که در حسن و جمال بیمانند بود، دانشمندی پیشگویی کرد که وی پیشوای اهل دین خواهد شد. اما پدرش که با دینباوران مخالف بود، کوشید تا وی سخنی از عبادت و دین و جهان دیگر نشنود و با بیماری و پیری و مرگ روبرو نشود تا به دین و دینداران نگرود. ازینرو شهری را از برای یوذاسف خالی کرد و او را با جمعی از خدمتگزاران در آن شهر جای داد. ولی او علیرغم خواست پدر، از حصاری که گردش کشیده بودند، بیرون آمد و از آمیختگی زندگی با رنجها و ناپایداری آن آگاه شد. سرانجام پارسایی خردمند به نام بلوهر، او را به آیین خود جذب کرد و او پنهان از پدر و به راهنمایی و تعلیم فرشتگان، از تاج و تخت چشم پوشید و سفری دور و دراز در پیش گرفت تا به صحرایی رسید و چون میوة درخت عظیمی را چشید، از تمامی میوهها شیرینتر یافت و درخت را نشانهای از بشارت نبوت دانست. خداوند احوال عالم ارواح، عالم ابدان، قیامت و احوال امور آینده را بر او ظاهر گرداند. پس بهدعوت و هدایت مردم پرداخت و بهاین منظور سفرهای بسیار کرد و در لحظات پایانی زندگی نیز یکی از شاگردان نزدیک خود بهنام یابد را به دلنبستن به زندگی مادی و ملازمت حق برانگیخت (ابنبابویه، چاپ غفاری، ج 2، ص 577 ـ 638؛ مجلسی، ج 75، ص 383ـ444). این مطالب، با اندک تفاوتی، با اتکا بهمنابع دست اول بودایی، در کتابهای معاصران سدة اخیر یافت میشود (ناس، ص 179ـ181؛ پاشائی، ص 106 ـ 110، 114 ـ 115، 126 ـ 129، 143، 200، 204، 207). در این داستان نیز مانند کلیله و دمنه در ضمن داستان اصلی حکایاتی فرعی بر وجه تمثیل ذکر شده است (رجوع کنید به زرینکوب، 1353 ش، ص 139). از بسیاری تعبیرات موجود در این روایت میتوان دریافت که یوذاسف در نظر صدوق و همة کسانی که آن را پذیرفته و ترویج کردهاند، مقام نبوت داشته است. چنانکه مجلسی، ذیل روایتی که در آن امام علی علیهالسّلام به «بوداسکفت» تشبیه شده، آورده است: و گفتهاند که آن، نام شاهزادهای است که بلوهر بهسراغ وی آمد و پیامبر شد (ج 40، ص 143). اقبال لاهوری (جاوید اقبال، ج 3، ص 233) نیز نبوت بودا را تصدیق کرده و محمدحسین آل کاشفالغطا (ص 56) او را با عنوان «النبیالهندی» یاد کرده و برخی مانند فرید وجدی (ج 2، ص 390) نبوت بودا را بعید ندانستهاند. اما دلیل صدوق برای آوردن این داستان آن بوده که روشن شود غیبت و اختفا و استتار اهل ایمان در هنگام غلبة ستمگران و دشمنان دین، و انتظار فرج، تنها در اعتقادات شیعه وجود نداشته، بلکه در زندگی بسیاری از پیامبران و صالحان، از جمله عابدانی که در حوزة حکومت پدر یوداسف میزیستند، سابقه داشته است. مجلسی (متوفی1110) نیز این داستان را ستوده است ( بلوهر و بوذاسف ، 1365 ش، ص 9). و البته نمیگوییم که این گزارش بلند براستی از زبان معصوم بازگو شده و «حدیث صحیح» است، اما بیگمان صدوق و مجلسی و دیگر عالمان متشرّع شیعی، محتویات آن را با آموزشها و دستورهای دینی خود سازگار یافته و آن را ارج نهادهاند (ابنبابویه، چاپ غفاری، ج 2، ص 638ـ639). و ظاهراً برخی پیروان ادیان الهی این داستان را نمونهای از معارضه با شرک نیز تلقی میکردهاند. روایت مفصل صدوق را مجلسی نیز به تمامی در بحارالانوار نقل کرده است و سیدمصطفی نقوی (متوفی1323) و سیدهاشم میلانی (از معاصران) هم در دو ترجمة عینالحیاة مجلسی بهعربی، تمام این داستان را از روی آن کتاب بهعربی برگرداندهاند (آقابزرگ طهرانی، ج 21، ص 240).سیدنا حسنبن نوح هندی بهروچی (متوفی 973)، از دانشمندان اسماعیلیه در روزگار داعی حسنبن ادریس، در جلد سوم الازهار و مجمعالانوار الملقوطة من بساتینالاسرار تمثیلهایی را که در کتاب بلوهر و بوذاسف در باب چگونگی همدستی مردم برای دشمنی با اهل حق آمده، یاد کرده است (مجدوع، ص 77، 81). در فهرست کتابهای اسماعیلیان بهاثری با نام قصّةالداعیین بلوهر و بوذاسف اشاره شده که در آن، این دو از مردمان روزگار حضرت عیسی علیهالسّلام معرفی شدهاند و بخشهایی دارد که در روایت صدوق نیست (همان، ص 11ـ15).سیدمحمد عیناثی، از علمای سدة یازدهم و نبیرة شهید ثانی، نیز بخشی از کتاب خود ( آدابالنفس ) را بهسرگذشت بلوهر و بوذاسف و پارهای حکمتهای مندرج در آن اختصاص داده است (رجوع کنید به ج 2، ص 198ـ211).تهذیبُ قصّةِ بلوهرالحکیم مَعَ یوذاسف سیدمحسن امین عاملی (1284ـ1371) ظاهراً بر پایة روایت ابنبابویه فراهم آمده است. این داستان ضمن یکی از آثار وی، معادنُالجواهر و نزهةُالخواطر فی علومِالاوائِل والاواخر (ج 2، ص 490ـ527) در بیروت چاپ شده است.ظاهراً این داستان در دورة سامانیان (261ـ390) بهفارسی ترجمه شده و نسخههایی از آن در ماوراءالنهر وجود داشته است (زرینکوب، 1353 ش، ص 142). به نوشتة برخی منابع، ترجمهای منظوم از این داستان بهفارسی کهن فراهم آمده که به گمان محققان از رودکی است و قطعهای از آن به خط مانوی، مشتمل بر 27 بیت، در مجموعهای خطی از نیمة اول سدة چهارم/ نیمة اول سدة دهم، در برلن موجود است و نام دو قهرمان داستان بهصورت بیلوهر و بودیسف آمده ( د.اسلام ، همانجا) و نشاندهندة تکامل این داستان در آسیای میانه و بهیکی از زبانهای دورة میانة ایرانی است. هنینگ این قطعه را در مونیخ (1957) بهچاپ رساند ( د.اردو ، همانجا؛ مینوی، 1350 ش، ص 738ـ739). الیشابن شموئیل تحریر عبری ابراهام از این داستان را با عنوان شاهزاده و صوفی به فارسی برگرداند ( ایرانیکا ، همانجا). ابونصربن ابیالعلابن گرشاسف نیز در دورة طغرلبن ارسلان سلجوقی (حک :573ـ590) این اثر را بهفارسی ترجمه کرده است که نسخة خطی آن با تاریخ کتابت 1259در کتابخانة بنیاد خاورشناسی فرهنگستان تفلیس محفوظ است (دانشپژوه، دفتر هشتم، ص 238). ترجمة فارسی دیگری از این داستان در دورة مغول با نثری بسیار مصنوع و پر تکلّف صورت گرفت که در پایان سدة هشتم، نظام تبریزی، مؤلّف ظفرنامه ، آن را تهذیب و تلخیص کرد و تحریری نسبتاً ساده و شیوا از داستان را بهسلطان احمد جلایری تقدیم داشت؛ نسخههای خطی متعددی از آن موجود است. مواد اصلی این روایت با روایت صدوق یکی است جز نام پدر بوذاسف که در آن، جنیش ضبط شده و قصههایی افزون بر آن نیز دارد (صفا، ج 4، ص 468، 478ـ479؛ براون، ص 494ـ495؛ بلوهر و بوذاسف ؛ نسخةخطی کتابخانة ملک، ش 4187). نسخة فارسی دیگری از این داستان موجود است که ترجمة آن را هم بهنظامالدین پانیپتی، مترجم جوگباشست ، نسبت داده و گفتهاند که آن را همراه ترجمة جوگ باشست به سلطان احمد اول، از سلاطین گجرات، تقدیم کرده است (تربیت، ص 372). ممکن است این ترجمه همان تحریر نظامالدین تبریزی باشد که به سلطان احمد جلایری تقدیم شده است. نسخة فارسی دیگری با نثری سادهتر از تحریر نظامالدین تبریزی، از اواسط دورة صفوی بر پایة روایت صدوق وجود دارد که سرودههای فارسی از جمله اشعار صائب (متوفی1081 یا 1086) در آن آمده است (دانشگاه تهران. کتابخانة مرکزی، ج 13، ص 3274). محمدمسیح حسینی، از علمای شیعی سدة یازدهم، نیز روایت صدوق را ترجمه و شرح کرده و بهشاه سلیمان صفوی (حک : 1077ـ 1105) تقدیم کرده است (کتابخانة ملی ایران، ج 6، ص 738ـ739). مجلسی نیز روایت صدوق را در عینالحیاة خود بهفارسی ساده و روانی ترجمه کرده و بهجای آنکه مانند صدوق از این داستان در یک مبحث کلامی و اعتقادی استفاده کند، بهپندهای اخلاقی آن توجه کرده و آن را مشتمل بر حکم شریفة انبیا علیهمالسلام و مواعظ لطیفة حکما دانسته است ( بلوهر و بوذاسف ، 1365 ش، همانجا). این ترجمه بارها در ضمن عینالحیاة یا به صورت رسالة جداگانه رونویسی یا چاپ و منتشر شده و سیدقریش حسینی از علمای شیعی سدة سیزدهم نیز در کتاب حیاتالابرار خود آن را آورده است (آقابزرگ طهرانی، ج 4، ص 128، ج 17، ص 91). میرزاشکرالله مشکاةالحکما، از فضلای سدههای سیزدهم و چهاردهم، هم ترجمهای از داستان بوذاسف و بلوهر را تدوین کرد که در 1321 به طبع رسید (مشار، ج 1، ستون 792). سیدعلیرضا ریحان یزدی (متوفی 1363 ش) ترجمهای از روایت ابنبابویه به فارسی سره به قلم آورده که بارها چاپ شده است. از ترجمههای فارسی و منظوم این روایت میتوان از اینها نام برد : کلید بهشت میرزامحمدحسین تبریزی متخلص به «نجات» در 1310، ظاهراً برپایة روایت صدوق (آقابزرگ طهرانی، ج 9، ص 1171، ج18، ص 132ـ133)؛ مدرسة الحکمة ضیاءالدین محمدحسین آیتی خراسانی قائنی، از علمای سدة چهاردهم که در 1377 به تصحیح محمدابراهیم آیتی به چاپ رسیده است (آیتی، ص 374ـ 375)؛ و منطق عارفان سیدعلینقی امین، از علمای معاصر، در قالب مثنوی چاپ قم 1375 ش.بسیاری دیگر از علمای شیعه نیز که اکمالالدین صدوق را ترجمه کردهاند ـ مانند سیدعلی امامی حسینی اصفهانی (سدة دوازدهم)، سیدشمسآبادی اصفهانی (سدة سیزدهم و چهاردهم) و شیخمحمدباقر کمرهای (متوفی 1375 ش) ـ و نیز کسانی که مجلد هفدهم بحارالانوار را ترجمه کردهاند ـ مانند محمدمهدی خوانساری (سدة سیزدهم) و شیخمحمدتقی اصفهانی معروف به آقا نجفی (متوفی 1332) و شیخ عباس خوانساری (سدة چهاردهم) و میرزامحمد اخباری (سدة سیزدهم) ـ همگی این داستان را از روی روایت صدوق بهصورت کامل ترجمه کردهاند (آقابزرگ طهرانی، ج 3، ص 26، ج 4، ص 80، 128، ج 6، ص 380، ج 7، ص 29، ج 17، ص 91؛ منزوی، ج 2، بخش 2، ص 1569؛ کتابخانة عمومی حضرت آیةالله العظمی نجفی مرعشی، ج 14، ص 230ـ231).برخی از فضلا و علمای شبهقاره، عینالحیاة مجلسی را که داستان بلوهر و یوذاسف بخشی از آن است به اردو ترجمه کردهاند، از جمله ترجمهای به نام چشمة نجات (آقابزرگ طهرانی، ج 5، ص 307) و ترجمههای مولانا محمدباقر (متوفی 1333؛ همان، ج4، ص120؛ عارف نقوی، 1363ش، ص 293) و مولاناسیدعلی حسن اختر امروهی (متوفی 1368 ش) با عنوان روحالحیاة (عارف نقوی، 1411، بخش 1، ص 116). همچنین سیدعبدالغنی استهانوی داستان بلوهر و بوذاسف را به اردو ترجمه کردهاست (حسنی، ص341). حاجغلامعلی بهاونگری از فضلای شیعی هند در سدة چهاردهم نیز آن را ظاهراً بر پایة روایت صدوق بهگجراتی ترجمه کرده است (آقابزرگ طهرانی، ج 3، ص 149). فرقة قادیانیّه در هند، حضرت مسیح را با یوذاسف یکی میدانند و افسانههایی به یوذاسف احمدیه نسبت میدهند که در واقع گزیدههایی از کتاب بلوهر و یوذاسف است و در آنها کشمیر را جایگزین کوسینارا کردهاند که بر طبق روایات، محل درگذشت بودا بوده است ( د. اسلام ؛ د.اردو ، همانجاها).افزونبر کسانیکه تمامی داستان بلوهر و یوداسف را ترجمه یا تحریر یا نقل کردهاند، بسیاری از عالمان و عارفان نیز تمثیلهای مندرج در آن را در آثار خود آوردهاند (برای نمونه رجوع کنید به مولوی، ص 448؛ قس ابنبابویه، چاپ غفاری، ج 2، ص 594؛ ابنخاتون، ص 277؛ فیض کاشانی، 1403، ج 6، ص17ـ 18؛ نیز رجوع کنید به همو، 1399، ص 107ـ 108؛ همان، ترجمة فارسی، ج 1، ص 237ـ 238؛ جزایری، ج 3، ص 103؛ مهدی نراقی، ج 2، ص 40ـ41؛ احمد نراقی، ص245؛ شبّر، ص184ـ 185؛ قمی، ج2، ص323).داستان زندگی یوداسف در ایران و سپس در جهان اسلام، سرمشق بعضی از بزرگزادگان شد، از جمله ولیعهد یکی از شاهان اشکانی و افرادی از شاهزادگان و ناموران این خاندان، بوداصفت، مناصب دنیوی و وابستگیهای مادی را رها کردند و سالهای طولانی بهزهد و ریاضت و عبادت و سفر در طلب حقیقت پرداختند و در نشر و ترویج آیین بودایی در چین و دیگر جاها و تعلیم و ترجمة متون آن، از جمله بهزبان چینی، اهتمام نمودند (زرینکوب، 1357 ش، ص 4ـ6؛ اوستا، ج 2، ص 30ـ 34). زندگینامة داستانی ابراهیم ادهم * نیز که زادگاه وی، بلخ، (خوانساری، ج 1، ص150) از مهمترین پایگاههای بوداییگری در سدههای نخستین هجری بود، چندان همانندی بهداستان زندگی بودا دارد که بهنظر میرسد از روی آن نوشته شده است (زرینکوب، همانجا؛ نیز رجوع کنید به عطار، ص102ـ127؛ ابونعیم، ج 7، ص 368ـ369؛ خوانساری، ج 1، ص 139ـ144).منابع: محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة ، چاپ علینقیمنزوی و احمد منزوی، بیروت 1403/1983؛ محمد حسین آلکاشف الغطا، المثل العلیا فی الاسلام ، تهران 1403؛ محمد حسین آیتی، بهارستان: در تاریخ و تراجم رجال قاینات و قهستان ، مشهد 1371 ش؛ ابنبابویه، کمالالدین و تمامالنعمة ، چاپ علیاکبر غفاری، قم 1363 ش؛ همان، ترجمة محمد باقر کمرهای، تهران 1396؛ ابنخاتون، شرح کتاب اربعین ، چاپ سنگی تهران 1275، چاپ افست [بیتا. ] ؛ ابنندیم، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران 1350 ش؛ احمدبن عبدالله ابونعیم، حلیةالاولیاء و طبقات الأصفیاء ، بیروت 1387/1967؛ اخوانالصفا، رسائل اخوانالصفاء و خلان الوفاء ، قم 1405؛ اردو دائرة معارف اسلامیّه ، لاهور 1384ـ1410/ 1964ـ1989، ذیل «بلوهر و یوداسف» (از د.م. لنگ)؛ جاوید اقبال، جاویدانِ اقبال زندهرود: زندگینامة علامه محمد اقبال ، ترجمه و تحشیه شهیندخت کامران مقدم (صفیاری)، لاهور 1986؛ علینقی امین، منطق عارفان ، قم 1375 ش؛ محسن امین، معادن الجواهر و نزهةالخواطر ، بیروت 1401/ 1981؛ اوستا، یشتها ، گزارش پورداود، تهران 1347 ش؛ ادوارد گرانویل براون، تاریخ ادبی ایران ، ج 3: از سعدی تا جامی ، ترجمه و حواشی علیاصغر حکمت، تهران 1357 ش؛ کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربی ، نقله الیالعربیة عبدالحلیم نجار، قاهره 1969؛ بلوهر و بوذاسف ، نسخة خطی کتابخانة ملک، ش 4187؛ همان، به روایت صدوق و مجلسی، چاپ ابوطالب میرعابدینی، تهران 1365 ش؛ ع. پاشائی، بودا ، تهران 1368 ش؛ تاراچند، «پیوندهای تمدن و فرهنگ هند و ایران»، سخن ، دورة 15، ش 1 (آبان 1343)؛ محمدعلی تربیت، دانشمندان آذربایجان ، تهران 1314 ش؛ نعمتاللهبن عبدالله جزایری، الانوار النعمانیة ، بیروت 1404/1984؛ عبدالحی حسنی، الثقافة الاسلامیة فی الهند ، چاپ ابوالحسن علی حسنی ندوی، دمشق 1403/1983؛ مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف ، قم 1369 ش؛ محمدباقربن زینالعابدین خوانساری، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان، قم 1390ـ1392؛ محمدتقی دانشپژوه، نسخههای خطی ، دفتر هشتم، تهران 1358 ش؛ دانشگاه تهران. کتابخانة مرکزی، فهرست نسخههای خطی کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران ، ج 3: فهرست کتابخانه اهدائی سیدمحمد مشکوة به کتابخانة دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانشپژوه، بخش 2، تهران 1332 ش، ج 13، تهران 1340 ش؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران 1367 ش ـ ، ذیل «ابنمقفع. II : عقاید و آثار» (از عباس زریاب)؛ علیرضا ریحان، بلوهر ، یزد 1320 ش؛ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران ، تهران1357 ش؛ همو، کارنامة اسلام ، تهران 1348 ش؛ همو، نه شرقی، نه غربی ـ انسانی ، تهران 1353 ش؛ عبدالله شبّر، الاخلاق ، قم 1408؛ ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران، ج 1، 1347 ش، ج 4، 1363 ش؛ حسین عارف نقوی، تذکرة علمای امامیة پاکستان ، اسلامآباد 1363 ش؛ همو، فهرست آثار چاپی شیعه در شبهقاره ، بخش 1: تفاسیر و علوم قرآنی، حدیث و عقاید ( اردو )، اسلامآباد 1411/1991؛ محمدبن ابراهیم عطار، تذکرةالاولیاء ، چاپ محمد استعلامی، تهران 1346 ش؛ محمدبن محمد عیناثی، آداب النفس ، تهران 1380؛ محمدبن شاه مرتضی فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء ، چاپ علیاکبر غفاری، بیروت 1403/1983؛ همو، الحقایق فی محاسن الاخلاق ، بیروت 1399؛ همان، با ترجمه و شرح محمد باقر ساعدی خراسانی، [تهران، بیتا. ] ؛ عباس قمی، سفینة البحار و مدینة الحکم و الا´ثار ، بیروت [بیتا. ] ؛ کتابخانة عمومی حضرت آیةالله العظمی نجفی مرعشی، فهرست نسخههای خطی کتابخانة عمومی حضرت آیةالله العظمی نجفی مرعشی ، نگارش احمد حسینی، قم 1354ـ1376 ش؛ کتابخانة ملی ایران، فهرست نسخ خطی کتابخانة ملی ، ج 6، گردآوری عبدالله انوار، تهران 1354 ش؛ اسماعیلبن عبدالرسول مجدوع، فهرسة الکتب و الرسائل ، چاپ علینقی منزوی، تهران 1344 ش؛ محمد باقربن محمدتقی مجلسی، بحارالانوار ، بیروت 1403/1983؛ محمد جعفر محجوب، دربارة کلیله و دمنه: تاریخچه، ترجمهها، و دو باب ترجمه نشده از کلیله و دمنه ، تهران 1349 ش؛ خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران 1350ـ 1355 ش؛ احمد منزوی، فهرست نسخههای خطی فارسی ، تهران 1348ـ 1353 ش؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، کتاب مثنوی ، [بیجا. ] ، 1374؛ مجتبی مینوی، «برزویة حکیم و رودکی شاعر و نشو و نمای زبان فارسی»، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی مشهد ، سال 7، ش 4 (زمستان 1350)؛ همو، پانزده گفتار دربارة چند تن از رجال ادب اروپا: از اومیروس تا برناردشا ، تهران 1367 ش؛ جان بویر ناس، تاریخ جامع ادیان ، ترجمة علی اصغر حکمت، تهران 1370 ش؛ احمدبن مهدی نراقی، کتاب معراج السعاده ، تهران [بیتا. ] ؛ مهدیبن ابیذر نراقی، جامعالسعادات ، چاپ محمد کلانتر، نجف 1387/1967، چاپ افست بیروت [بیتا. ] ؛ محمد فرید وجدی، دائرة معارف القرن الرابع عشر العشرین ، بیروت [بیتا. ] ؛EI, s.v. "Bilawhar wa-Yu ¦ da ¦ saf" (by D. M. Lang); Encyclopaedia Iranica , s.v. "Barlaam and Iosaph" (by J. P. Asmussen); I A , s.v. "Berle'am ile Yudasef" (by M. Fuad Koprulu).