بلعمی

معرف

شهرت‌ دو وزیر دورة‌ سامانی‌ به‌ نامهای‌ ابوالفضل‌ محمدبن‌ عبیدالله‌ (عبدالله‌) و پسر وی‌، ابوعلی‌ محمدبن‌ محمد بلعمی‌، در قرن‌ چهارم‌
متن
بَلْعَمی‌ ، شهرت‌ دو وزیر دورة‌ سامانی‌ به‌ نامهای‌ ابوالفضل‌ محمدبن‌ عبیدالله‌ (عبدالله‌) و پسر وی‌، ابوعلی‌ محمدبن‌ محمد بلعمی‌، در قرن‌ چهارم‌. در وجه‌ تسمیة‌ بلعمی‌ دو روایت‌ هست‌؛ به‌نوشتة‌ برخی‌ منابع‌ (ابن‌ماکولا، ج‌ 7، ص‌ 278؛ به‌پیروی‌ از او سمعانی‌، ج‌ 1، ص‌ 391؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ 1، ص‌ 722) هنگام‌ حملة‌ مَسْلَمَة‌بن‌ عَبدالمَلِک‌ (متوفی‌ 120) به‌ روم‌ (آسیای‌ صغیر)، نیای‌ خاندان‌ بلعمی‌، رجاءبن‌ معبد تَمیمی‌، که‌ از ملازمان‌ مسلمة‌بن‌ عبدالملک‌ بود، پس‌ از فتح‌ آن‌ دیار در محلی‌ به‌ نام‌ بَلْعم‌ ساکن‌ شد و بلعمی‌ منسوب‌ به‌ آنجاست‌. اما سمعانی‌ (همانجا) روایت‌ دیگری‌ نیز از ابوالعباس‌ مَعدانی‌ فقیه‌ (متوفی‌ 375) نقل‌ می‌کند که‌ براساس‌ آن‌، بهاربن‌ خالدبن‌ مغیث‌، نیای‌ این‌ خاندان‌، از همراهان‌ قُتَیْبة‌بن‌ مُسلم‌ (متوفی‌ 96)، سردار عرب‌ و والی‌ خراسان‌ (حک : 86 ـ96)، بوده‌ که‌ در لشکرکشی‌ او به‌مرو، در قریة‌ بَلاشگِرد و در محلی‌ به‌نام‌ بَلْعَمان‌ سکونت‌ گزیده‌؛ و نسبت‌ بلعمی‌ به‌این‌ محل‌ است‌.1) ابوالفضل‌ محمدبن‌ عُبیدالله‌ (عبدالله‌) بلعمی‌ ، مشهور به‌ بلعمی‌ کبیر (متوفی‌ 329)، وزیر نصربن‌ احمد سامانی‌ (حک : 301ـ302) که‌ ظاهراً از زمان‌ اسماعیل‌بن‌ احمد (حک : 279ـ293) از نزدیکان‌ امیراسماعیل‌ بوده‌ است‌ (ابن‌اثیر، ج‌ 6، ص‌ 4)، هر چند که‌ برخی‌ منابع‌ او را وزیر اسماعیل‌بن‌ احمد دانسته‌اند (ابن‌ماکولا، همانجا؛ به‌پیروی‌ از او، سمعانی‌، ج‌ 1، ص‌ 392؛ خواندمیر، ص‌ 108؛ ناصرالدین‌ منشی‌ کرمانی‌، ص‌ 35). تنها مورخی‌ که‌ وی‌ را وزیر احمدبن‌ اسماعیل‌ (حک : 295ـ301) دانسته‌ ابن‌اسفندیار (ج‌ 1، ص‌ 266) است‌ که‌ در درستی‌ گفته‌اش‌ تردید هست‌، زیرا تا اواخر سلطنت‌ احمدبن‌ اسماعیل‌، ابوعبدالله‌ محمدبن‌ احمد جیهانی‌، عهده‌دار وزارت‌ بوده‌ است‌ و در آغاز سلطنت‌ نصربن‌ احمد، که‌ در آن‌ زمان‌ هشت‌ ساله‌ بوده‌، هنوز هم‌ مقام‌ وزارت‌ داشته‌ (گردیزی‌، ص‌ 330؛ نرشخی‌، ص‌ 129) و پس‌ از وی‌ شغل‌ وزارت‌ از 310 تا 326 به‌ابوالفضل‌ بلعمی‌ واگذار شده‌ است‌.به‌ هر حال‌، اگر هم‌ ابوالفضل‌ وزیر اسماعیل‌ یا احمد سامانی‌ بوده‌ باشد، آگاهی‌ ما از وزارت‌ او هیچ‌ یا بسیار ناچیز است‌ و فقط‌ در دورة‌ نصربن‌ احمد سامانی‌ است‌ که‌ ابوالفضل‌ بلعمی‌ به‌ عنوان‌ وزیری‌ با تدبیر و کفایت‌ مطرح‌ می‌شود. او هنگامی‌ متصدی‌ این‌ مقام‌ شد که‌ خراسان‌ و ماوراءالنهر دستخوش‌ آشوب‌ و شورش‌ بود و حکومتهای‌ دست‌نشانده‌ در گرگان‌، طبرستان‌ و سیستان‌ با داعیة‌ خودمختاری‌ بر سامانیان‌ می‌شوریدند. نخستین‌بار که‌ نام‌ ابوالفضل‌ بلعمی‌ در تاریخ‌ این‌ دوره‌ به‌چشم‌ می‌خورد در 306 است‌. در این‌ سال‌، منصوربن‌ اسحاق‌بن‌ احمد (شاهزادة‌ سامانی‌ و حاکم‌ سیستان‌ در 299) به‌ همراهی‌ حسین‌بن‌ علی‌ مَرْوَزی‌ ـ سردار سپاه‌ و یکی‌ از داعیان‌ اسماعیلیان‌ (نظام‌الملک‌، ص‌ 287) ـ بر نصر شوریدند، اما این‌ شورش‌ به‌ شکست‌ انجامید و حسین‌بن‌ علی‌ به‌زندان‌ افتاد که‌ پس‌ از چندی‌ با شفاعت‌ بلعمی‌ از زندان‌ آزاد شد و به‌این‌ مناسبت‌ شعری‌ برای‌ بلعمی‌ سرود (ثعالبی‌، ج‌ 4، ص‌ 97)؛ هر چند که‌ به‌گفتة‌ ابن‌اثیر (ج‌ 6، ص‌ 149) حسین‌ با شفاعت‌ جیهانی‌ آزاد شده‌ بود.او نه‌تنها وزیر کاردانی‌ بود بلکه‌ در جنگهای‌ سامانیان‌ با دشمنانشان‌ نیز، شخصاً شرکت‌ کرد، و در 308، در جنگی‌ به‌سرداری‌ حَمُویة‌بن‌ علی‌ با لیلی‌بن‌ نعمان‌ دیلمی‌، شرکت‌ داشت‌ (گردیزی‌، ص‌ 192؛ ابن‌اثیر، ج‌ 6، ص‌ 167). سپس‌ در 310، به‌همراهی‌ سیمجور دواتی‌، به‌ فرمان‌ نصربن‌ احمد، به‌جنگ‌ با ماکان‌بن‌ کاکی‌ (متوفی‌ 329)، رفت‌. چون‌ این‌ جنگ‌ به‌ درازا کشید، آنان‌ با ماکان‌ از درِ صلح‌ درآمدند و طوری‌ وانمود کردند که‌ ماکان‌ شکست‌ خورده‌ و از استرآباد فرار کرده‌ است‌، اما پنهانی‌ با وی‌ قرار گذاشتند که‌ پس‌ از عزیمت‌ آنان‌، ماکان‌ به‌ همانجا بازگردد (ابن‌اثیر، ج‌ 6، ص‌ 170). در 317، ابوالفضل‌ در دفع‌ شورشی‌ بر ضد نصربن‌ احمد سهم‌ بسزایی‌ داشت‌، بدین‌قرار که‌ در غیاب‌ امیر سامانی‌ از بخارا آشپزی‌ به‌ نام‌ ابوبکر خباز، برادران‌ نصربن‌ احمد به‌نامهای‌ ابراهیم‌ و یحیی‌ و منصور را از کهندژ بخارا آزاد کرد، و آنان‌ به‌یاری‌ دیگر زندانیان‌ آزادشده‌ و گروهی‌ از لشکریان‌، قصر نصر را تاراج‌ کردند و در شهر شورشی‌ بزرگ‌ به‌ وجود آوردند و بخارا را گرفتند (نرشخی‌، ص‌ 130ـ 131؛ گردیزی‌، ص‌ 335؛ ابن‌اثیر، ج‌ 6، ص‌ 205). چون‌ نصر از این‌ ماجرا آگاه‌ شد، عزم‌ بخارا کرد، اما ابوبکر به‌همراهی‌ پسر حسین‌بن‌علی‌ مَروَزی‌ و گروهی‌ به‌لب‌ جیحون‌ رفت‌ تا از بازگشت‌ امیر جلوگیری‌ کند. در این‌ هنگام‌، ابوالفضل‌ نامه‌ای‌ به‌پسر حسین‌ نوشت‌ و ظاهراً او را به‌همکاری‌ با دربار ترغیب‌ کرد که‌ پسر حسین‌، پس‌ از آگاهیِ از مضمون‌ آن‌، ابوبکر را دستگیر کرد، و امیر به‌ بخارا بازگشت‌ و شورش‌ به‌پایان‌ رسید (گردیزی‌، ص‌ 335ـ336).در 322 هنگام‌ لشکرکشی‌ مرداویج‌ به‌گرگان‌، حاکم‌ آنجا، ابوبکر محمدبن‌ مظفر، شهر را رها کرد و به‌نیشابور رفت‌. نصربن‌ احمد، لشکری‌ به‌مقابله‌ با مرداویج‌ فرستاد که‌ بلعمی‌ نیز همراه‌ این‌ لشکریان‌ بود و در نامه‌ای‌ به‌مطرف‌بن‌ محمد، وزیر مرداویج‌، او را تطمیع‌ کرد، و مطرف‌ تعهد نمود که‌ لشکریان‌ مرداویج‌ را از گرگان‌ دور سازد. اما مرداویج‌ آگاه‌ شد و مطرف‌ را کشت‌ (همان‌، ص‌ 194) و در نامه‌ای‌ دیگر به‌ مرداویج‌ از او خواست‌ که‌ خراجی‌ بپردازد و از گرگان‌ به‌ ری‌ بازگردد. بدین‌ترتیب‌، غائله‌ پایان‌ یافت‌ (ابن‌اثیر، ج‌ 6، ص‌ 229ـ230). بلعمی‌ همچنین‌ از نصربن‌ احمد برای‌ ابوعلی‌ محمدبن‌ الیاس‌، که‌ پس‌ از شورش‌ برادران‌ نصربن‌ احمد حکومتِ کرمان‌ را داشت‌، شفاعت‌ و او را از زندان‌ آزاد کرد (همان‌، ج‌ 6، ص‌ 236).بلعمی‌ ادب‌دوست‌ و هنرپرور بود و به‌رودکی‌ توجه‌ خاصی‌ داشت‌، تا جایی‌ که‌ رودکی‌ به‌خواهش‌ او و دستور نصربن‌ احمد کلیله‌ و دمنه‌ را به‌نظم‌ درآورد. بلعمی‌ ممدوح‌ رودکی‌ بود (نفیسی‌، ص‌ 314ـ315، 425 به‌ بعد)، ناصرخسرو (ص‌ 458، بیت‌ 12) و عنصرالمعالی‌ (ص‌ 221ـ222) نیز فضل‌ و درایت‌ و کاردانی‌ بلعمی‌ را ستوده‌اند. وی‌ راوی‌ حدیث‌ و از اصحاب‌ محمدبن‌ نصر مروزی‌ بوده‌ (سبکی‌، ج‌ 3، ص‌ 188) و از علمای‌ اهل‌ حدیث‌ آن‌ دوره‌ مانند محمدبن‌ جابر، محمد حاتم‌بن‌المظفر و ابوالموجه‌ محمدبن‌ عمرو حدیث‌ شنیده‌ است‌ (سمعانی‌، ج‌ 1، ص‌ 392) و ذهبی‌ (ج‌ 15، ص‌ 292) او را امام‌ فقیه‌ نامیده‌ و دو کتاب‌ تلقیح‌البلاغة‌ و المقالات‌ را به‌او نسبت‌ داده‌ است‌. اصطخری‌ (ص‌ 260، 307) از خانه‌های‌ او در مرو و از دروازه‌ای‌ در بخارا، که‌ به‌نام‌ او «باب‌الشیخ‌الجلیل‌» خوانده‌ بودند، یاد کرده‌ است‌ .از 322 تا 329 اطلاع‌ چندانی‌ از زندگی‌ بلعمی‌ موجود نیست‌، به‌نوشتة‌ ابن‌اثیر (ج‌ 6، ص‌282) وی‌ در 326 از وزارت‌ معزول‌ شد. علت‌ عزل‌ وی‌ همانند نحوة‌ مرگش‌ چندان‌ روشن‌ نیست‌، زیرا که‌ سال‌ 329، در تاریخ‌ سامانیان‌ سالی‌ پرآشوب‌ بود و بسیاری‌ از نزدیکان‌ نصر، از جمله‌ بلعمی‌، در این‌ سال‌ از بین‌ رفتند. نفیسی‌ (ص‌ 404) بر آن‌ است‌ که‌ بلعمی‌ به‌ دلیل‌ گرایشهای‌ باطنی‌ کشته‌ شده‌، اما درستی‌ این‌ نظر مسلم‌ نیست‌؛ زیرا اگر بلعمی‌ با اندیشه‌های‌ باطنی‌ نصر همساز بود، در 326، ناگزیر به‌کناره‌گیری‌ از وزارت‌ یا خلع‌ از آن‌ نمی‌شد. به‌روایت‌ خواندمیر (ص‌ 108) و ناصرالدین‌ منشی‌ کرمانی‌ (ص‌ 35) مرگ‌ او نیز به‌ دلیل‌ سعایت‌ خُمارتَکین‌ بوده‌ است‌، و برخی‌ مورخان‌ بر کشته‌ شدن‌ وی‌ تأکید دارند، زیرا گذشته‌ از پریشانیها و ناآرامیهای‌ دربار نصر، بلعمی‌ نیز همچون‌ دوستش‌ رودکی‌ در زمرة‌ آن‌ دسته‌ از یاران‌ نصر بوده‌ که‌ به‌دلیل‌ نزدیکی‌ با امیر سامانی‌، احتمالاً گرفتار غضب‌ جانشین‌ و اطرافیان‌ امیرنصر شده‌اند.2) ابوعلی‌، محمدبن‌ محمدبن‌ عبیدالله‌ بلعمی‌ ، مشهور به‌ بلعمی‌ صغیر یا امیرک‌ بلعمی‌ (متوفی‌ حدود 383) وزیر سه‌ تن‌ از امیران‌ سامانی‌ و مترجم‌ تاریخ‌ طبری‌ * .از هنگام‌ تولد و دورة‌ نوجوانی‌ او اطلاعی‌ نیست‌. نخستین‌ بار در 349، به‌ جای‌ ابومنصور یوسف‌بن‌ اسحاق‌ به‌ وزارت‌ عبدالملک‌بن‌ نوح‌ رسید (گردیزی‌، ص‌ 353ـ354). در دورة‌ وزارت‌ ابوعلی‌، اوضاع‌ دربار سامانیان‌ سامانی‌ نداشت‌ و درباریان‌، بخصوص‌ ابومنصور محمدبن‌ عبدالرزاق‌ طوسی‌ (متوفی‌ 351)، ابوالحسن‌ سیمجور (متوفی‌ 378)، ابوالعباس‌ حسام‌الدوله‌ تاش‌ (متوفی‌ حدود 378) و بالاخره‌ آلپ‌تَکین‌ (متوفی‌ حدود 359) که‌ جملگی‌ سپهسالاری‌ خراسان‌ را به‌ عهده‌ داشتند، پیوسته‌ بر سر قدرت‌ در کشمکش‌ بودند. در این‌ میان‌، آلپ‌تکین‌ نفوذ و قدرت‌ سیاسی‌ بسیاری‌ داشت‌ و در واقع‌، بر اثر سعایت‌ او بود که‌ ابومنصور یوسف‌ از وزارت‌ بر کنار شد و ابوعلی‌ جای‌ او را گرفت‌. و همین‌ کار اتحاد و دوستی‌ بیشتری‌ بین‌ ابوعلی‌ و آلپ‌تکین‌ برقرار کرد، و او حامی‌ ابوعلی‌ شد و این‌ دو بر آن‌ شدند که‌ هیچ‌ کاری‌ بی‌رایزنی‌ یکدیگر انجام‌ ندهند (گردیزی‌، ص‌ 353ـ354). آلپ‌تکین‌ در ذیحجة‌ 349 رهسپار نیشابور شد (همان‌، ص‌ 354) و تا هنگام‌ مرگ‌ عبدالملک‌بن‌ نوح‌ سامانی‌ (متوفی‌ 350) در آنجا ماند. پس‌ از مرگ‌ امیر سامانی‌، اوضاع‌ نابسامان‌ شد و لشکریان‌ شورش‌ کردند و امور کشور متزلزل‌ گردید (نرشخی‌، ص‌ 134). در این‌ هنگام‌، ابوعلی‌ در نامه‌ای‌ نظر آلپ‌تکین‌ را برای‌ جانشینی‌ عبدالملک‌ جویا شد (گردیزی‌، ص‌ 355). گویا آلپ‌تکین‌، نصربن‌ عبدالملک‌ را برای‌ این‌ منصب‌ پیشنهاد کرد، اما درباریان‌ با کمک‌ فائق‌ خاصه‌، حاجب‌ منصوربن‌ نوح‌ (حک :350ـ 365)، نصر را پس‌ از یک‌ روز امارت‌، خلع‌ کردند و منصور قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ (مقدسی‌، ص‌ 337ـ338)؛ و همین‌ پیشنهاد آلپ‌تکین‌ باعث‌ شد که‌ منصور بر او خشم‌ گیرد و از مقامش‌ بر کنار کند (گردیزی‌، همانجا). از موقعیت‌ ابوعلی‌ در این‌ دوره‌ آگاهی‌ چندانی‌ نیست‌. روایت‌ گردیزی‌ (همانجا) و نرشخی‌ (ص‌ 135) دربارة‌ عزل‌ آلپ‌تکین‌ و درگیری‌ وی‌ با منصوربن‌ نوح‌ کم‌ و بیش‌ همانند است‌، اما آنان‌ از خلع‌ بلعمی‌ و نقش‌ وی‌ در آن‌ هنگام‌ مطلبی‌ نقل‌ نکرده‌اند. ظاهراً دلیل‌ بر کناری‌ وی‌ از این‌ شغل‌ مناسبات‌ دوستانة‌ وی‌ با آلپ‌تکین‌ بوده‌ و یا به‌ گفتة‌ نظام‌الملک‌ (ص‌ 299ـ 305) بسیاری‌ از درباریانِ منصور، از جمله‌ ابومنصور محمدبن‌ عبدالرزاق‌ و ابوعبدالله‌ جیهانی‌ و دیگران‌ در خفا به‌ باطنیان‌، که‌ در آن‌ زمان‌ در خراسان‌ و ماوراءالنهر فعالیت‌ خود را آغاز کرده‌ بودند، گرویده‌ و از ابوعلی‌ بلعمی‌ نزد منصور بدگویی‌ کرده‌اند. او نیز ابوعلی‌ را در کهندژ حبس‌ کرد. آلپ‌تکین‌ برای‌ رهایی‌ ابوعلی‌ و همچنین‌ آگاه‌ کردن‌ منصور راهی‌ بخارا شد. اما ابومنصور محمدبن‌ عبدالرزاق‌ از این‌ کار جلوگیری‌ کرد و آلپ‌تکین‌ بناچار به‌غزنین‌ رفت‌. اما قبل‌ از رفتن‌ نامه‌ای‌ برای‌ قاضی‌ بخارا فرستاد و پس‌ از شرح‌ رویدادها از او خواست‌ که‌ منصور را از اوضاع‌ دربار آگاه‌ کند. امیر منصور پس‌ از آگاهی‌ از ماجرا، ابوعلی‌ بلعمی‌ را از زندان‌ آزاد کرد و به‌ سامان‌ دربار پرداخت‌. بنابراین‌، ابوعلی‌ در 350 وزیر منصور بوده‌ و در 352 به‌ فرمان‌ منصور ترجمة‌ تاریخ‌ طبری‌ را آغاز کرده‌ است‌، اما مدت‌ وزارت‌ او در دربار منصور روشن‌ نیست‌. به‌ نوشتة‌ گردیزی‌ (ص‌ 359) و مقدسی‌ (ص‌ 338) در دورة‌ حکمرانی‌ منصور، وزارت‌، گاه‌ از آنِ ابوعلی‌ و زمانی‌ در دست‌ ابوجعفر عتبی‌ بوده‌ است‌.پس‌ از درگذشت‌ منصور (متوفی‌ 365)، فرزندش‌ نوح‌ (حک : 365ـ387) به‌ سلطنت‌ رسید و اوضاع‌ ناآرامتر و پریشانتر از پیش‌ شد، زیرا نوح‌ هنوز نوجوان‌ بود و امور مملکت‌ را فائق‌ خاصه‌ و تاش‌ حاجب‌ اداره‌ می‌کردند (گردیزی‌، ص‌ 361)، اما همچون‌ گذشته‌ پیوسته‌ میان‌ آنان‌ درگیری‌ و نزاع‌ بود. در این‌ زمان‌، وزارت‌ بر چند تن‌ از جمله‌ ابوعبدالله‌ محمدبن‌ احمد جیهانی‌، محمدبن‌ عبدالله‌بن‌ عزیر، ابوالحسین‌ عتبی‌ و ابوالحسین‌ (ابوالحسن‌) محمد مَزنَی‌، مقرر شده‌ بود (نرشخی‌،ص‌ 136، تعلیقات‌ مدرس‌ رضوی‌، ص‌360). در این‌ اوضاع‌ آشفته‌، فائق‌ خاصه‌ نیز از فرمان‌ نوح‌ سرپیچی‌ کرد. او در 383، با ابوموسی‌ هارون‌بن‌ ایلک‌خان‌، معروف‌ به‌ بغراخان‌ (نخستین‌ امیر ایلکخانی‌، متوفی‌ 384) متحد شد و با هم‌ برای‌ تصرف‌ بخارا، بدان‌ سو حرکت‌ کردند. نوح‌ ناگزیر به‌ ترک‌ بخارا شد و به‌ آمل‌ شَط‌ (در ساحل‌ جیحون‌) رفت‌ (ابن‌اثیر، ج‌ 7، ص‌ 160ـ161) و با گروهی‌ از درباریان‌ به‌ گردآوری‌ سپاه‌ پرداخت‌ و ابوعلی‌ بلعمی‌ را به‌ وزارت‌ برگزید، اما ابوعلی‌ از عهدة‌ این‌ کار برنیامد و عبدالله‌بن‌ عزیر [محمدبن‌ عبدالله‌بن‌ عزیر ] را به‌ این‌ کار برگماشتند (عتبی‌، ص‌ 95ـ96). این‌ واپسین‌ نوبت‌ وزارت‌ ابوعلی‌ بوده‌ است‌. تاریخ‌ مرگ‌ بلعمی‌ چندان‌ روشن‌ نیست‌. گردیزی‌ آن‌ را در 363 ضبط‌ کرده‌ است‌ که‌ ظاهراً درست‌ نیست‌، چون‌ عتبی‌ ذیل‌ رویدادهای‌ 383 از ابوعلی‌ یاد کرده‌ است‌. بنابراین‌، مرگ‌ بلعمی‌ باید در این‌ سال‌ یا پس‌ از آن‌ روی‌ داده‌ باشد.ابوعلی‌ بلعمی‌، همانند پدرش‌، در نشر زبان‌ فارسی‌ تأثیر بسیار گذاشته‌ و با ادیبان‌ آن‌ دوره‌، از جمله‌ ابوبکر خوارزمی‌ (متوفی‌ 383یا390)، دوستی‌ و مکاتبه‌ داشته‌ است‌ (خوارزمی‌، ص‌30ـ31). برخی‌ از ادیبان‌، از جمله‌ ابونصر ظریفی‌ ابیوردی‌ (ثعالبی‌، ج‌ 4، ص‌ 153) و ابومحمد حسن‌بن‌ علی‌ مطرانی‌ (همان‌، ج‌ 4، ص‌ 132ـ133)، در ستایش‌ او شعر سروده‌اند و برخی‌ دیگر، مانند ابوالحسن‌ علی‌بن‌ حسن‌ لحام‌ حرانی‌، او را هجو کرده‌اند (همان‌، ج‌ 4، ص‌ 123).شهرت‌ ابوعلی‌ به‌ دلیل‌ ترجمة‌ تاریخ‌ طبری‌ یا تاریخ‌ الاُمم‌ و المُلوک‌ به‌ فارسی‌ است‌ که‌ آن‌ را به‌ فرمان‌ منصوربن‌ نوح‌ در 352 ( مجمل‌ التواریخ‌ و القصص‌ ، ص‌180)، حدود پنجاه‌ سال‌ پس‌ از تألیف‌ کتاب‌ طبری‌، ترجمه‌ کرد. این‌ اثر یکی‌ از قدیمترین‌ آثار به‌نثر فارسی‌ دری‌ است‌ که‌ از لحاظ‌ ادبی‌ و تاریخی‌ ارزشی‌ ویژه‌ دارد. افسوس‌ که‌ این‌ ترجمه‌ در طول‌ زمان‌ از تصرف‌ کاتبان‌ و حاشیه‌نویسان‌ در امان‌ نبوده‌، و اکنون‌ به‌صورتی‌ درآمده‌ که‌ گویی‌ این‌ اثر را چند تن‌ نوشته‌اند. و به‌ همین‌ دلیل‌، به‌ نوشتة‌ قزوینی‌ (نظامی‌، تعلیقات‌، ص‌ 23ـ24) و به‌ پیروی‌ از او، روشن‌ (بلعمی‌، 1366، ج‌ 1، مقدمة‌، ص‌ بیست‌ویک‌)، این‌ ترجمه‌ به‌ قلم‌ شخص‌ بلعمی‌ نبوده‌ بلکه‌ دبیران‌ و منشیان‌ دربار به‌ این‌ ترجمه‌ اقدام‌ کرده‌اند؛ اما برای‌ این‌ ادعا دلیل‌ کافی‌ در دست‌ نیست‌. استوری‌ (ج‌ 2، ص‌ 427)، در معرفی‌ تاریخ‌ بلعمی‌ ، دو تحریر از آن‌ ذکر کرده‌ است‌ که‌ نخستین‌ تحریر از بلعمی‌ با پیشگفتاری‌ به‌ زبان‌ عربی‌ و تحریر دیگر از نویسنده‌ای‌ ناشناس‌ با دیباچه‌ای‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ است‌.این‌ اثر، هر چند که‌ شامل‌ مطالب‌ تاریخ‌ طبری‌ است‌، ترجمة‌ صرف‌ نیست‌. در این‌ ترجمه‌، بلعمی‌ از ذکر روایتهای‌ گوناگون‌ در یک‌ مورد، دوری‌ جسته‌ و به‌ نقل‌ روایتی‌ پرداخته‌ که‌ به‌ نظرش‌ درست‌تر از سایر گزارشها بوده‌ است‌؛ همچنین‌ حدیثهای‌ تکراری‌ و اسنادها در ترجمه‌ حذف‌ شده‌ است‌. افزون‌ بر این‌، بلعمی‌ گاه‌ از طبری‌ انتقاد می‌کند، مثلاً دربارة‌ حدیث‌ بنی‌اسرائیل‌ و موسی‌ (1353 ش‌، ج‌ 1، ص‌ 451ـ452)، ذوالقرنین‌ (ج‌ 2، ص‌ 701) و اخبار حضرت‌ عیسی‌ علیه‌السلام‌ (ج‌ 2، ص‌ 772).اثر بلعمی‌ دارای‌ اضافاتی‌ مانند، فصلی‌ دربارة‌ پیدایش‌ جهان‌ (همان‌، ج‌ 1، ص‌ 2ـ 18)، داستان‌ کیومرث‌ و عقاید ایرانیان‌ در باب‌ آغاز آفرینش‌ آدم‌ علیه‌السلام‌ (ج‌ 1، ص‌ 112ـ113) است‌ و داستان‌ بهرام‌ چوبین‌ را از روی‌ مأخذ فارسی‌ آن‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (ج‌ 2، ص‌ 1077، پانویس‌1). تاریخ‌ طبری‌ رویدادهای‌ تاریخی‌ را تا 302 ضبط‌ کرده‌، اما بلعمی‌ این‌ رویدادها را تا 355 نقل‌ می‌کند که‌ خود پیوستی‌ بر تاریخ‌ طبری‌ است‌.از ترجمة‌ بلعمی‌ نسخه‌های‌ خطی‌ گوناگونی‌ در کتابخانه‌های‌ جهان‌ وجود دارد (استوری‌، ج‌ 2، ص‌ 427ـ434). این‌ اثر در پنج‌ جلد در تهران‌ تصحیح‌ و چاپ‌ شده‌ است‌. بخش‌ نخست‌ کتاب‌ که‌ از بدو آفرینش‌ آغاز و به‌ شرح‌ حال‌ پیامبران‌ و شاهان‌ ایران‌ انجام‌ می‌یابد، در دو مجلد و به‌ تصحیح‌ ملک‌الشعرا بهار و به‌ کوشش‌ محمد پروین‌ گنابادی‌ در 1341 ش‌ به‌ نام‌ تاریخ‌ بلعمی‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. بخش‌ دوم‌، که‌ دربارة‌ تاریخ‌ اسلام‌ است‌ از انساب‌ پیغمبر صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم‌ آغاز شده‌ و پس‌ از ذکر تاریخ‌ خلفای‌ راشدین‌، اموی‌ و عباسی‌ به‌ خلافت‌ المُسترشدبالله‌ پایان‌ می‌پذیرد. این‌ بخش‌ از کتاب‌، تحت‌ عنوان‌ تاریخنامة‌ طبری‌ ، به‌ تصحیح‌ محمد روشن‌ در سه‌ مجلد در 1366 ش‌ منتشر شده‌ است‌.زوتنبرگ‌ و دوبو نیز کتاب‌ بلعمی‌ را با مقایسة‌ نسخه‌های‌ خطی‌ موجود در پاریس‌، گوتا و لندن‌، بین‌ سالهای‌ 1285ـ 1291/ 1867ـ1874 به‌ زبان‌ فرانسه‌ ترجمه‌ و در چهار جلد در پاریس‌ چاپ‌ کرده‌اند (براون‌، ج‌ 1، ص‌539).ملک‌الشعرا بهار دربارة‌ سبک‌ و شیوة‌ تاریخ‌ بلعمی‌ بررسیهای‌ موشکافانه‌ای‌ انجام‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به ج‌ 1، ص‌ 264، 319ـ350، 368،370).قزوینی‌ (ص‌ 319) ترجمة‌ تفسیر طبری‌ را نیز به‌ وی‌ منسوب‌ دانسته‌ است‌ که‌ ظاهراً این‌ انتساب‌ درست‌ نیست‌، زیرا این‌ تفسیر حاصل‌ کار چند تن‌ از علمای‌ ماوراءالنهر است‌. نظامی‌ عروضی‌ نیز (ص‌22، تعلیقات‌ قزوینی‌، ص‌ 23) از توقیعات‌ بلعمی‌ نام‌ برده‌ که‌ معلوم‌ نیست‌ آن‌ را ابوالفضل‌ نوشته‌ است‌ با ابوعلی‌ بلعمی‌.منابع‌: ابن‌اثیر، الکامل‌ فی‌التاریخ‌ ، بیروت‌ 1405/1985؛ ابن‌اسفندیار، تاریخ‌ طبرستان‌ ، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ [تاریخ‌ مقدمه‌ 1320 ش‌ ] ؛ ابن‌ماکولا، الاکمال‌ ، چاپ‌ عبدالرحمان‌بن‌ یحیی‌ معلمی‌ یمانی‌، بیروت‌ [بی‌تا. ] ؛ چارلز آمبروز استوری‌، ادبیات‌ فارسی‌ برمبنای‌ تألیف‌ استوری‌ ، ترجمة‌ یو. ا. برگل‌ [به‌ روسی‌ ] ، مترجمان‌ یحیی‌ آرین‌پور، سیروس‌ ایزدی‌، و کریم‌ کشاورز، چاپ‌ احمد منزوی‌، تهران‌ 1362 ش‌ ـ؛ ابراهیم‌بن‌ محمداصطخری‌، کتاب‌ مسالک‌الممالک‌ ، چاپ‌ دخویه‌، لیدن‌ 1967؛ ادوارد گرانویل‌ براون‌، تاریخ‌ ادبی‌ ایران‌ ، ج‌ 1 : از قدیمترین‌ روزگاران‌ تا زمان‌ فردوسی‌ ، ترجمه‌ و تحشیه‌ و تعلیق‌ علی‌پاشا صالح‌، تهران‌ 1356 ش‌؛ محمدبن‌ محمدبلعمی‌، تاریخ‌ بلعمی‌ : تکمله‌ و ترجمة‌ تاریخ‌ طبری‌ ، به‌تصحیح‌ محمدتقی‌ بهار، چاپ‌ محمد پروین‌ گنابادی‌، تهران‌ 1353 ش‌؛ همان‌ : تاریخنامة‌ طبری‌ ، چاپ‌ محمد روشن‌، تهران‌ 1366 ش‌؛ محمدتقی‌ بهار، سبک‌شناسی‌ ، چاپ‌ علیقلی‌ محمودی‌ بختیاری‌، تهران‌ 1342 ش‌؛ عبدالملک‌بن‌ محمد ثعالبی‌، یتیمة‌الدهر ، چاپ‌ مفید محمد قمیحه‌، بیروت‌ 1403/ 1983؛ محمدبن‌ عباس‌ خوارزمی‌، رسائل‌ ابی‌بکرالخوارزمی‌ ، قسطنطنیه‌ 1297؛ غیاث‌الدین‌بن‌ همام‌الدین‌ خواندمیر، دستورالوزراء ، چاپ‌ سعید نفیسی‌، تهران‌ 1317 ش‌؛ محمدبن‌احمد ذهبی‌، سیر اعلام‌النبلاء ، ج‌ 15، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و ابراهیم‌ زیبق‌، بیروت‌ 1403/1983؛ عبدالوهاب‌بن‌ علی‌ سبکی‌، طبقات‌الشافعیة‌الکبری‌ ، چاپ‌ محمود محمد طناحی‌ و عبدالفتاح‌ محمد حلو، قاهره‌ 1964ـ1976؛ عبدالکریم‌بن‌ محمد سمعانی‌، الانساب‌ ، چاپ‌ عبدالله‌ عمر بارودی‌، بیروت‌ 1408/1988؛ محمدبن‌ عبدالجبار عتبی‌، ترجمة‌ تاریخ‌ یمینی‌ ، از ناصح‌بن‌ ظفر جرفادقانی‌، چاپ‌ جعفر شعار، تهران‌ 1357 ش‌؛ کیکاووس‌بن‌ اسکندر عنصرالمعالی‌، قابوس‌نامه‌ ، چاپ‌ غلامحسین‌ یوسفی‌، تهران‌ 1364 ش‌؛ محمدقزوینی‌، «قدیمترین‌ کتاب‌ در زبان‌ فارسی‌ حالیه‌»، ایرانشهر ، سال‌ 1، ش‌ 12 (ذیقعدة‌ 1341)؛ عبدالحی‌بن‌ ضحاک‌ گردیزی‌، تاریخ‌ گردیزی‌ ، چاپ‌ عبدالحی‌ حبیبی‌، تهران‌ 1363 ش‌؛ مجمل‌التواریخ‌ والقصص‌ ، چاپ‌ محمدتقی‌ بهار، تهران‌ 1318 ش‌؛ محمدبن‌ احمد مقدسی‌، کتاب‌ احسن‌التقاسیم‌ فی‌ معرفة‌ الاقالیم‌ ، چاپ‌ دخویه‌، لیدن‌ 1967؛ ناصرالدین‌ منشی‌ کرمانی‌، نسائم‌ الاسحار من‌ لطائم‌الاخبار در تاریخ‌ وزراء ، چاپ‌ جلال‌الدین‌ محدث‌ ارموی‌، تهران‌ 1338 ش‌؛ ناصرخسرو، دیوان‌ ، چاپ‌ مجتبی‌ مینوی‌ و مهدی‌ محقق‌، تهران‌ 1368 ش‌؛ محمدبن‌ جعفر نرشخی‌، تاریخ‌ بخارا ، ترجمة‌ ابونصر احمدبن‌ محمد نصر قباوی‌، تلخیص‌ محمدبن‌ زفربن‌ عمر، چاپ‌ مدرس‌ رضوی‌، تهران‌ 1363 ش‌؛ حسن‌بن‌علی‌ نظام‌الملک‌، سیاست‌نامه‌ ، چاپ‌ هیوبرت‌ دارک‌، تهران‌ 1347 ش‌؛ احمدبن‌ عمر نظامی‌، چهار مقاله‌ ، با تعلیقات‌ محمد قزوینی‌، چاپ‌ محمد معین‌، تهران‌ 1333 ش‌؛ سعید نفیسی‌، محیط‌ زندگی‌ و احوال‌ و اشعار رودکی‌ ، تهران‌ 1336 ش‌؛ یاقوت‌ حموی‌، معجم‌ البلدان‌ ، چاپ‌ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ‌ 1866ـ1873، چاپ‌ افست‌ تهران‌ 1965.
نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ ایران و اسلام ,
رده موضوعی
جلد 4
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده