تقابل ، اصطلاحی در منطق و فلسفه. ارسطو و فلاسفه و منطقدانان مسلمان، به پیروی از او، تقابل را هم در مفاهیم و مفردات و هم در قضایا و مرکّبات جاری دانستهاند ( رجوع کنیدبه ادامة مقاله).تقابل در مفاهیم. تقابل از زمرة مسائل فلسفی استکه به نحو اصل موضوع به منطق راه پیدا میکند و طرحآن در منطق، استطرادی است (شهابی، ص 195؛ جوادیآملی، ج 2، بخش 2، ص 288ـ289). تقابل در مفاهیم از مباحث وحدت و کثرت در فلسفه است. موجود چون به واحد و کثیر تقسیم شود، هریک از این دو قسم دارای احکام و اقسامی خواهد بود؛ چنانکه از جمله احکام کثرت، غیریت و مغایرت دو امرِ متصور است. دو شیء مغایر اگر با یکدیگر قابل اجتماع باشند، غیریت آنها غیرذاتی، و اگر غیرقابل اجتماع باشند، غیریت آنها ذاتی است و غیریت ذاتی تقابل نامیده میشود (ارسطو، 1366 ش، کتاب پنجم، ص150؛ ابنسینا، 1376 ش، ص 312؛ صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر اول، ج 2، ص 100ـ101).حکما تقابل را به امتناع اجتماع دو شیء متخالف در موضوع واحد، یا محل واحد، از جهت واحد و در زمان واحد تعریف کردهاند (ابنسینا، 1376 ش، همانجا؛ فخررازی، ج 1، ص 189؛ نصیرالدین طوسی، ص 53؛ طباطبائی، 1362 ش، ص 145).قید «امتناع اجتماع» برای خروج تغایر غیرذاتی از تعریف است، زیرا اشیایی که تغایرشان ذاتی نباشد، قابل اجتماعاند، مانند سیاهی و حرارت. «تخالف» قید دوم است که با آنتماثل و وحدتهای غیرحقیقی دیگری که به تماثل باز میگردند از تعریف خارج میشوند، زیرا دو شیء متماثل نیز با یکدیگر جمع نمیشوند، و دلیل عدم اجتماع آنها شدت غیریت نیست، بلکه شدتِ وحدت است. منظور از محل واحد، موضوعاست بهطور مطلق، هرچند صرفاً فرض عقلی باشد، تا تقابلِ سلب و ایجاب را نیز شامل گردد. چون در تقابل سلب وایجاب، متن قضیه خود در حکم موضوع است. قید وحدت جهت، برای آن است که مواردی نظیر ابوّت و بنوّت کهدر صورت اختلاف جهت، قابل اجتماع در فرد واحد هستند،نیز داخل در تعریف شوند و قید وحدت زمان برای آن استکه تقابلهای زمانی داخل در تعریف شده و عروض دوضد بر موضوع واحد از جهت واحد در دو زمان مختلفآن را نقض نکند (صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفراول، ج 2، ص 102ـ103؛ طباطبائی، 1362ش، همانجا).شارح مواقف (جرجانی، ج 4، ص 82) قید وحدت زمانو علامه طباطبائی تمام قیود مذکور در تعریف را، بجز قید اجتماع، استطرادی دانستهاند (جوادیآملی، ج 2، بخش 2، ص 172ـ173).صدرالدین شیرازی (1337 ش، سفر اول، ج 2، ص 103) از تعریف رایج تقابل عدول کرده است، چون به نظر او (همانجا) تعبیر «دو شیء» در این تعریف، اشعار به دو امر دارد که دارای ذات هستند و حال آنکه برخی از اقسام تقابل مشتمل بر سلب یا معانی عدمیاند و اینگونه معانی، دارای ذات نیستند. البته بهگفتة سهروردی در المشارع و المطارحات (1380 ش، ج 1، ص 203)، عدم و امور عدمی به حسب تصور در ذهن موجودند و اطلاق شیء بر آنها به این لحاظ جایز است. اما صدرالدین شیرازی برای گریز از این اشکال، در تعریف دو امر متقابل میگوید (همانجا): آنها دو امر متصور هستند که بر شیءواحد در حالت و جهت واحد صدق نمیکنند. بهگفتة صدرالدین شیرازی (1313، ص 226) اجتماع دو امر متقابل هم بهلحاظ واقع هم به لحاظ حمل و صدق ممتنع است. البتهاین دو امتناع در عرض هم نیستند، بلکه امتناع اجتماعآنها بهحسب واقع، اصل است و امتناع اجتماع آنها بهحسب حمل و صدق، فرع است، زیرا قضیه همواره حاکی از واقع است، اگر اجتماع آنها در واقع محال باشد اجتماع دو حاکی در حکایت صادقانه غیر ممکن خواهد بود (جوادیآملی، ج 2، بخش 2، ص 184).ارسطو (1980، ج 1، ص 63) تقابل در مفاهیم را به چهار قسم تقسیم میکند: تضایف، تضاد، عدم و ملکه، تناقض (تقابل سلب و ایجاب).در بارة منحصر بودن اقسام تقابل به چهار قسم مذکور وجوه و دلایل مختلفی ذکر شده است، از جمله اینکه: دو شیءمتقابل یا هر دو وجودیاند یا نه. اگر هر دو وجودی باشند،یا تعقل یکی متوقف بر تعقل دیگری است (که در این حالهر دو متضایفاند) یا متوقف بر تعقل دیگری نیست (کهدر این صورت هر دو متضادند). اگر هر دو وجودی نباشند،به دلیل آنکه هر دو نمیتوانند عدمی باشند، یکی عدمیو دیگری وجودی است، و در این حال یا هر دو را نسبتبه محل قابل میسنجند یا نه. اگر با محلِ قابل سنجیدهشوند، از قسم عدم و ملکهاند وگرنه تقابل سلب و ایجاباند (فخررازی، ج 1، ص 193؛ صدرالدین شیرازی، 1337 ش،سفر اول، ج 2، ص 103). استدلالی که برای لزوم وجودیبودن یکی از دو متقابل ذکر شده این است که بین عدم مطلقو عدم مضاف (مثلاً عدم سیاهی) تقابلی نیست، زیرا مطلق شامل مقید است.میان دو عدمِ مضاف نیز تقابلی نیست، به دو دلیل: الف) ایندو در غیرمضافٌالیه جمع میشوند، یا به نحو صدق (مثل اینکه عدمِ سیاهی و عدمِ سفیدی بر قرمزی صادقاند) یا بهطریق وجود (مثل اینکه در محلی قرمزی، که نه سیاه است نه سفید، یافت شود). ب) موضوع دو عدم مضاف، متعدد است، زیرا اگر دو عدم به شیء واحد اضافه شوند دو عدم نخواهند بود، در حالی که از شروط تقابل آن است که دو امر متقابل بر موضوع واحد وارد شوند (تفتازانی، 1370ـ1371 ش، ج 2، ص 56 ـ57).از نظر فخررازی (همانجا) حصر مذکور، کامل نیست،زیرا در تعریف تضاد، نهایت اختلاف میان دو طرف تضاد را شرط کردهاند، درحالیکه این حصر موجب و مشتمل بر این شرط نیست.به نظر صدرالدین شیرازی (1337ش، سفر اول، ج2، ص103ـ104) نیز این تقسیم جامع و مانع نیست، زیرا: الف) ممکن است، دو امر غیروجودی، بر خلاف آنچه درتقریر استدلال گذشت، هر دو عدمی باشند، مثل کوری ونفی کوری. البته «نه کوری» و بینایی اگرچه به لحاظ مصداق، واحد و یگانهاند، به لحاظ مفهوم یکی نیستند و غیرهماند؛زیرا بینایی معنایی ثبوتی است و تعقل آن نیازمند به تعقلنفی بینایی نیست، اما «نه کوری» که سلب کوری است، بدون کوری تعقل نمیشود. بنابراین، تقابل کوری و نه کوری بهتقابل سلب و ایجاب یا عدم و ملکه بازگشت نمیکند و تقابل «نه کوری» و «کوری» را با تقابل «بینایی» و «کوری» یکی دانستن، از باب خلط مفهوم و مصداق و اخذ مابالعرض به جای مابالذاتست.ب) هرگاه دو شیء لازم و ملزوم یکدیگر باشند، عدمِ لازم مقابل وجود ملزوم است، مانند حرکت و حرارت که ملازم یکدیگرند؛ هر جا حرکت باشد، حرارت هست، و در نتیجه، وجود حرکت و عدم حرارت مقابلاند و هرگز با یکدیگر جمع نمیشوند. این قسم از تقابل جزو هیچیک از اقسام چهارگانه نیست، چون یکی از دو طرف تقابل، وجود لازم و طرف دیگر عدم ملزوم است که امر عدمی است، تقابل آنها تضایف یا تضاد نیست. تقابل لازم و عدم ملزوم، تقابل سلب و ایجاب یا عدم و ملکه نیز نمیتواند باشد، زیرا در این دو نوع، طرف عدمی، عدم و سلب طرف وجود است، حال آنکه در تقابل مفروض (تقابل لازم و عدم ملزوم)، طرف وجودی لازم، و طرف عدمیْ عدمِ لازم نیست بلکه عدمِ ملزوم است.صدرالدین شیرازی (1337 ش، سفر اول، ج 2، ص 103) در بارة وجه تقسیم تقابل به چهار قسم میگوید: یکی از دو متقابل یا عدم و سلب دیگری است یا نیست. اگر یکی رفع دیگری باشد یا هر دو، نسبت به محلی که قابل آن دو باشد، سنجیده میشوند یا نمیشوند. اگر نسبت به محل واحد سنجیده شوند، تقابل آنها عدم و ملکه است؛ و اگر نسبت به یک محل سنجیده نشوند تقابل آن دو سلب و ایجاب است. چنانچه یکی از دو متقابل، عدم و سلب دیگری نباشد، هر دو امر وجودی خواهند بود و در این صورت یا تعقل یکی از آن دو متوقف بر دیگری است یا نه. اگر تعقل دو امر وجودی متوقف بر یکدیگر باشد، آن دو را متضایف و تقابل آنها را تقابل تضایف گویند، و اگر نباشد، آن دو امر، متضاد هستند (اشکالات دیگری نیز بر حصر تقابل در چهار قسم و به برخی اقسام آن وارد و به آن اشکالات پاسخهایی داده شده است. برای اطلاع بیشتر رجوع کنیدبه همان، سفر اول، ج 2، ص 118ـ121).از اقسام تقابل، تناقض است. تناقض در مفاهیم و مفردات به لحاظ یک مفهوم و رفع آن حاصل میشود ( رجوع کنیدبه تناقض * ).عدم و ملکه (= قُنْیِه) تقابل یک امر وجودی (= ملکه) با عدمِ همان امر است؛ و آن عدم، عدم مطلق نیست، بلکه عدمِ ملکه در نسبت با موضوعی است که شأنیت آن را داشته باشد. شأنیت موضوعی که عدم به آن منتسب است دارای مراتبی است؛ گاه شأن به حسب شخص است و شأنیت شخص نیز یا به لحاظ وقت اتصاف به عدم در نظر گرفته میشود یا اعم از آن است. گاه شأن بهحسب نوع یا جنس است و جنس یا قریب است یا بعید. اگر شأنیت و قابلیت موضوع در عدمِ ملکه نسبت به شخص در وقت خاص باشد، شامل نوع یا شخص در غیر آن وقت نمیشود، اما عدم ملکه اگر نسبت به جنس باشد، شامل انواع و اشخاص هم میشود (ارسطو، 1980، ج 1، ص 64ـ67؛ ابنسینا، 1405، ج 1، فن 2، ص 246ـ247؛ نصیرالدین طوسی، ص 53 ـ ؛ صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر اول، ج 2، ص 116ـ117).تقابل عدم و ملکه نیز همانند تضاد، علاوه بر اصطلاح حقیقی، اصطلاح مشهوری نیز دارد. این قسم از تقابل در اصطلاح مشهور عبارت است از وجود چیزی در یک «موضوع» در همان زمانی که آن موضوع مستعد و قابل آن چیز است، مانند قدرت بر دیدن و وجود دندان و موی سر در وقت خویش. عدم ملکه نیز به حسب مشهور عبارت است از عدم امر وجودی (ملکه) در همان هنگام که قابلیت موضوع موجود است مشروط به اینکه تحول و انتقال از ملکه به عدم جایز باشد نه بالعکس، مانند کور در زمانی که شأنیت داشتن چشم برای او هست؛ به همین دلیل بر نوزاد حیواناتی که مدتی شأنیت بینایی ندارند در طی همان زمان، کور، بنا بر اصطلاح مشهور، صدق نمیکند (نصیرالدین طوسی، ص56 ـ57؛ طباطبائی، 1362ش، ص149؛ شهابی، ص 199ـ200؛ قس صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر اول، ج 2، ص 117ـ 118).تضاد یکی دیگر از اقسام تقابل است که عبارت است از تقابل دو امر وجودی غیر متضایف که به دنبال هم (متعاقباً) بر موضوع واحدی وارد شوند و آن دو امر تحت یک جنس قریب از مقولات عرضی باشند و بین آن دو نهایت اختلاف و بُعد باشد ( رجوع کنیدبه تضاد * ).یکی دیگر از اقسام تقابل، تضایف است. تضایف، تقابل دو امر وجودی است که تعقل هریک متوقف بر تعقل دیگری است ( رجوع کنیدبه اضافه * ). گرچه تضایف، قسیم تضاد و قسم تقابل است، ولی مفهوم آن جامع تضاد و تقابل است؛ یعنی، عنوان تضاد و عنوان تقابل از مصادیق عنوان تضایفاند و در اینجا محذور اتحاد مقسم و قسم و نیز محذور اتحاد قسیم و قسم لازم نمیآید، زیرا مفهوم تضایف شامل مفهوم تقابل و مفهوم تضاد است، ولی معروض تقابل اعم از تضایف بوده و معروض تضاد، مباین با تضایف است (صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر اول، ج 2، ص110ـ111؛ همو، 1313، ص 227).از میان اقسام تقابل، غیریت سلب و ایجاب، غیریت ذاتی اولی است و دیگر اقسامِ غیریت و تقابل به آن بر میگردد؛ یعنی، در مقام اثبات و ثبوت، تقابل تضاد و تضایف و عدم و ملکه، به تقابل سلب و ایجاب مستندند. اجتماع دو ضد به این دلیل محال است که هریک از دو ضد، دیگری را نفی میکند و اگر دو طرف تضاد با یکدیگر جمع شوند، باید در حالیکه هریک از آنها نافی دیگری است نافی آن نباشد، و جمع نافی بودن و نافی نبودن، جمع نقیضین است؛ بنابراین، بازگشت تضاد به تناقض است. در تضایف هم هریک از دو متضایف، نسبتِ به غیر خود را طلب میکند، و اگر دو طرف تضایف در موضوع واحد اجتماع داشته باشند، لازم میآید که شیء واحد هم عین خود باشد که هست و هم عین خود نباشد، بلکه غیرخود باشد، زیرا تضایف، نسبت شیء با غیرخود است، و این همان محذور تناقض است. در تقابلِ عدم و ملکه نیز اجتماع عدم و ملکه مستلزم اجتماع ملکه با نقیض آن است؛ و چون جمع نقیضین محال است، اجتماع عدم و ملکه نیز غیرممکن است. بازگشت اقسام تقابل به تقابل سلب و ایجاب نشاندهندة این است که دیگر اقسام تقابل یا تغایر ذاتی ندارند و تغایر ذاتی منحصر به سلب و ایجاب است یا اگر تغایر آنها ذاتی است، ذاتی اولی نیست (جوادیآملی، ج 2، بخش 2، ص 281ـ282).از احکام تقابل سلب و ایجاب این است که این قسم، تقابل حقیقی خارجی نیست، بلکه نوعی اعتبار عقلی است، زیرا تقابل، نسبت بین دو شیءِ متقابل است و تحققِ نسبت، فرع تحقق دو طرف نسبت است، اما یکی از دو طرف نسبت در تناقض، سلب است که در خارج محقق نیست، و ذهن در تحلیل عقلی، سلب را طرفِ ایجاب اعتبار میکند و آنگاه نسبت میان این دو را در نظر گرفته و تقابل آنها و عدم جواز اجتماع آنها را مییابد. در تقابل تضاد و تضایف چون دو طرف نسبت از حقایق خارجیاند، نسبت و تقابل هم به همان لحاظ به خارج استناد پیدا میکند و در تقابل ملکه و عدم نیز، عدم ملکه حظی از تحقق و بهرهای ضعیف از هستی دارد، زیرا عدم ملکه، نبودِ صفتی است که موضوع، قابلیت آن را داشته و بالقوه آن را داراست و به این اعتبار که بالفعل نیست، نبودِ آن انتزاع میشود، و همین مقدار از وجود انتزاعی در تحقق نسبت کافی است (صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر اول، ج 2، ص 108؛ طباطبائی، 1404، ص 109ـ110؛ نیز رجوع کنیدبه جوادی آملی، ج 2، بخش 2، ص 203ـ204، 284ـ286).مفهوم تقابل به نحو تشکیکی بر اقسام خود حمل میشود، و شدیدترین مراتب تشکیکی آن، تقابل تناقض است، زیرا منافی شیء یا رفع همان شیء است یا آنچه مستلزم رفع آن شیء است، چون در غیر این دو، اجتماع با آن شیء ممکن است، و تنافی در صورت اول، ذاتی است و ازینرو عقل بیدرنگ و به مجرد ملاحظة آندو، حکم به منافات بین آن دو میکند. اما تنافی در صورت دوم، تبعی و بهواسطة اشتمالش بر رفع است و نه به واسطة ذات. بنابراین تنافی ذاتی فقط بین سلب و ایجاب است (صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر اول، ج 2، ص 104ـ 105؛ لاهیجی، ج 1، ص 198؛ جوادیآملی، ج 2، بخش 2، ص 182ـ 183). پس از تقابل سلب و ایجاب، تقابل عدم و ملکه از سایر اقسام شدیدتر است، و تقابل تضاد و تضایف به ترتیب، پس از آن قرار دارند (لاهیجی، همانجا). اما بهنظر خواجه نصیرالدین طوسی ( رجوع کنیدبه علامه حلّی، ص 109) تقابل تضاد از سایر اقسام تقابل شدیدتر است.اقسام چهارگانة تقابل از نظر سعه و ضیق یکسان نیستند. تقابل سلب و ایجاب و تقابل تضایف نسبت به تمام هستی فراگیرند، هر موجودی چه واجب چه ممکن، به اوصافینظیر علیت یا معلولیت و خالقیت یا مخلوقیت متصفاست. گرچه بسیاری از اقسام خاص تضایف مانند پدری و پسری بر بسیاری از موجودات صادق نیست. در واقع، جنس تضایف بر هر موجودی صادق است، هر چند برخی افراد آن بر بعضی موجودات صادق نیست. همچنین همة موجودات مصداقِ تقابل سلب و ایجاباند، و در تقابل سلب و ایجاب علاوه بر آنکه جنس آن بر هر موجودی صادق است هریک از آحاد آن نیز بر همة موجودات صدق میکند. تقابل عدم و ملکهو تقابل تضاد، هم به لحاظ آحاد هم به لحاظ جنس فاقدشمول همگانیاند (صدرالدین شیرازی، 1337 ش، سفر اول، ج 2، ص 121).تقابل در قضایا. دو قضیه که نسبت بههم سنجیده میشوند یا با هم سازگارند به این معنا و که مُفاد هر دو یکی است، یا ناسازگارند که متقابل نیز خوانده میشوند. دو قضیة متقابل در سلب و ایجاب مختلف و در موضوع و محمول ولواحق آنها (از اضافه و قوه و فعل و جزء و کل و مکان و زمان) متحدند.تقابل در قضایا بر چهار قسم است: 1) تناقض. هرگاه دو قضیه با اتفاق در موضوع و محمول و لواحق این دو، در کمّ و کیف و جهت، اختلاف داشته باشند، نسبت بین آنها را تناقض خوانند. اجتماع دو قضیة متناقض در صدق یا کذب محال است.2) تضاد. هرگاه دو قضیه در موضوع و محمول و کمّ متحد باشند و هر دو قضیه کلی باشند ولی در کیف اختلاف داشته باشند، نسبت میان آنها تضاد است. اجتماع دو قضیة متضاد در صدق محال است اما ممکن است هر دو کاذب باشند.3) داخل در تحت تضاد. هرگاه دو قضیه در موضوع و محمول و کمّ متحد باشند و هر دو قضیه جزئی باشند اما در کیف اختلاف داشته باشند، آن دو را دو قضیه داخل تحت تضاد نامند؛ مانند «بعضی از حیوانها انسان هستند و بعضی از حیوانها انسان نیستند». هر دو قضیه ممکن است صادق باشند ولی کاذب بودن هر دو امکان ندارد.4) تداخل. هرگاه دو قضیه در موضوع و محمول و لواحق آن دو و در کیف متفق ولی در کمّ مختلف باشند، نسبت بین آن دو را تداخل نامند؛ مانند «همة انسانها حیوان هستند، بعضی از انسانها حیوان هستند». از آنجا که جزئی داخل در کلی است، اگر قضیة کلی صادق باشد، قضیة جزئی هم صادق خواهد بود نه بالعکس؛ یعنی، صدقِ قضیة جزئی مستلزم صدق آن بهنحو کلی نخواهد بود. همچنین اگر قضیهای بهنحو کلی کاذب باشد، لازم نیست که بهنحو جزئی هم کاذب باشد (ابنسینا، 1405، ج 1، فن 3، ص 45ـ53؛ نصیرالدین طوسی، ص 97ـ100؛ قطبالدین شیرازی، بخش 1، ص 405ـ409؛ شهابی، ص 203ـ204).ابنسینا در منطق اشارات (ج1، ص182) اقسام مذکور را در یک نمودار به ترتیبی که میآید، ارائه کرده است:ارسطو ( رجوع کنیدبه 1980، ج 1، ص 105ـ 108) از اقسام تقابل فقط به ذکر تناقض و تضاد پرداخته است. بهگفته ابراهیم مدکور (ابنسینا، 1405، ج 1، فن 3، مقدمه، ص م) ارسطو تقابل داخل تحت تضاد را نوعی تقابل لفظی دانسته، نه منطقی و به تقابل تداخل هم هیچ اشارهای نکرده است.همچنین به گفتة علی سامی نشار (ص 249) اسکندر افرودیسی تقابل تداخل را وضع کرد. ازینرو، برخی از منطقیان برآناند که در تداخل هیچ نوع تقابلی به معنای واقع کلمه وجود ندارد، زیرا مفهوم آن گنجانده شدن قضیهای در قضیة دیگر است (همانجا).فارابی (ج 1، ص120) قضایای شخصیه، متضاد، داخل تحت تضاد، متناقض و مهمله را از اصناف قضایای متقابل دانسته است. بهگفتة او (ج 1، ص120ـ122) دو قضیة متقابل شخصیه، دو قضیهای هستند که موضوع آنها شخصی از اشخاص است و اجتماع این دو قضیه همچون قضایای متناقض در صدق یا کذب محال است. همچنین دو قضیة متقابل مهمله، دو قضیهای هستند که موضوع آنها مقترن با هیچ سوری نباشد، مثل «انسان حیوان است، انسان حیوان نیست». اجتماع این قضایا در صدق یا کذب همچون دو قضیة متقابل داخل تحت تضاد در موادِ ضروری و ممتنع، محال است و در مواد ممکن، اجتماع آنها در کذب محال است. قضایای متضاد نیز در مواد ضروری و ممتنع، در صدق یا کذب جمع نمیشوند و در مواد ممکن، اجتماع آنها در صدق محال است.منطقیان اسلامی، اغلب به تقسیمات چهارگانة تقابل معتقد بودند اما به جهت اهمیت مبحث تناقض، یا فقط به این مبحث پرداخته و به اقسام دیگرِ تقابل اشارهای نکردهاند یا مبحث تناقض را با تفصیل بیشتری مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. ابنسینا در کتاب منطقالمشرقیین (ص 76) و منطق شفا (ج 1، فن 3، ص 45ـ53) به ذکر هر چهار قسم تقابل پرداخته و در اشارات (ج 1، ص 177ـ 195) فقط مبحث تناقض را بررسی کرده است. خواجهنصیرالدین طوسی (ص 97ـ100؛ نیز رجوع کنیدبه علامه حلّی، ص 74) در بارة هر چهار قسم تقابل، البته با تفصیل بیشتر در مبحث تناقض، سخن رانده است. ابوالبرکات بغدادی نیز در المعتبر (ج 1، ص 89) مطالبی مشابه عبارات خواجهطوسی بیان کرده است. سهروردی در کتاب تلویحات (ص 35ـ40) هر چهار قسم تقابل را با مثال و استدلالاتی شبیه دیگران بیان میکند ولی در حکمةالاشراق (1380 ش، ج 2، ص30ـ31) فقط تناقض را مورد بحث قرار میدهد. سبزواری در منظومة خود (ج 1، ص 265ـ269) فقط به سه قسم از اقسام تقابل اشاره میکند و از تقابل تداخل نامی نمیبرد. ابنسَهلان ساوی در تبصره (ص 44ـ51)، غزالی در مقاصدالفلاسفه (ص 62ـ64) و معیارالعلم (ص 95ـ101)، سراجالدین اُرمَوی در المطالع (ص 166ـ174)، قطبالدین رازی در شرح المطالع (ص 166ـ174)، تفتازانی در تهذیبالمنطق (ص70ـ73) و صدرالدین شیرازی در اللمعات المشرقیة (ص 19ـ20) فقط از تناقض یاد کرده و به اقسام دیگرِ تقابل اشارهای نکردهاند.منابع: ابنسهلان ساوی، تبصره و دو رسالة دیگر در منطق ، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران 1337 ش؛ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات ، معالشرح لنصیرالدین طوسی و شرحالشرح لقطبالدین رازی، تهران 1403؛ همو، الالهیّات من کتاب الشّفاء ، چاپ حسن حسنزاده آملی، قم 1376 ش؛ همو، الشفاء، المنطق ، ج 1، الفنالثانی: المقولات ، چاپ ابراهیم مدکور و دیگران، قاهره 1378/ 1959، الفنالثالث: العبارة ، چاپ ابراهیم مدکور و محمود خضیری، قاهره [ بیتا. ] ، چاپ افست قم 1405؛ همو، منطقالمشرقیین ، قاهره [ 1328/1910 ] ، چاپ افست تهران [ بیتا. ] ؛ ابوالبرکات بغدادی، الکتاب المعتبر فیالحکمة ، حیدرآباد دکن 1357ـ 1358، چاپ افست اصفهان 1373 ش؛ ارسطو، متافیزیک ( مابعدالطبیعه )، ترجمه بر پایة متن یونانی از شرفالدین خراسانی، تهران 1366 ش؛ همو، منطق ارسطو ، چاپ عبدالرحمان بدوی، بیروت 1980؛ مسعودبن عمر تفتازانی، تهذیبالمنطق ، ضمن الحاشیة علی تهذیبالمنطق للتفتازانی ، از ملاعبداللّهبن حسین یزدی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، [ بیتا. ] ؛ همو، شرحالمقاصد ، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره 1409/1989، چاپ افست قم 1370ـ1371 ش؛ علیبن محمد جرجانی، شرح المواقف ، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر 1325/ 1907، چاپ افست قم 1370 ش؛ عبداللّه جوادی آملی، رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه ، ج2، بخش2، قم 1376ش؛ هادیبن مهدی سبزواری، شرح المنظومة ، چاپ حسن حسنزاده آملی، تهران 1416ـ1422؛ محمودبن ابیبکر سراجالدین ارموی، المطالع فیالمنطق ، در محمدبن محمد قطبالدین رازی، شرح المطالع فیالمنطق ، چاپ سنگی [ تبریز ] 1294، چاپ افست قم [ بیتا. ] ؛ یحییبن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخاشراق ، ج 1و2، چاپ هانری کوربن، تهران 1380 ش؛ همو، منطقالتلویحات ، چاپ علیاکبر فیاض، تهران 1334 ش؛ محمود شهابی، رهبر خرد، قسمت منطقیات ، تهران 1340 ش؛ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ، تهران 1337 ش، چاپ افست قم [ بیتا. ] ؛ همو، شرحالهدایة الاثیریة ، [ چاپ سنگی تهران 1313 ] ، چاپ افست [ بیجا،بیتا. ] ؛ همو، منطق نوین: مشتمل بر اللمعات المشرقیّة فی الفنون المنطقیّة ، با ترجمه و شرح عبدالمحسن مشکوةالدینی، تهران [ بیتا. ] ؛ محمدحسین طباطبائی، بدایةالحکمة ، قم 1404؛ همو، نهایةالحکمة ، قم 1362 ش؛ حسنبن یوسف علامه حلّی، الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید ، قم 1363 ش؛ محمدبن محمد غزالی، معیار العلم فی المنطق ، چاپ احمد شمسالدین، بیروت 1410/ 1990؛ همو، مقدمة تهافت الفلاسفة المسماة مقاصد الفلاسفة ، چاپ سلیمان دنیا، قاهره 1961؛ محمدبن محمد فارابی، المنطقیّات للفارابی ، چاپ محمدتقی دانشپژوه، قم 1408ـ1410؛ محمدبن عمر فخررازی، المباحث المشرقیة فی علم الالهیات و الطبیعیات ، چاپ محمد معتصم باللّه بغدادی، بیروت 1410/ 1990؛ محمدبن محمد قطبالدین رازی، شرح المطالع فی المنطق ، چاپ سنگی [ تبریز ] 1294، چاپ افست قم [ بیتا. ] ؛ محمودبن مسعود قطبالدین شیرازی، درةالتاج ، بخش 1، چاپ محمد مشکوة، تهران 1365 ش؛ عبدالرزاقبن علی لاهیجی، شوارقالالهام فی شرح تجریدالکلام ، چاپ سنگی تهران 1306؛ علی سامینشار، المنطق الصوری منذ ارسطو و تطوره المعاصر ، [ اسکندریه ] 1375/ 1955؛ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، کتاب اساس الاقتباس ، چاپ مدرس رضوی، تهران 1361 ش.