تسلسل ، اصطلاحی در فلسفه و کلام. تسلسل به معنای عام عبارت است از اجتماع امور نامتناهی، چه از هر دو طرفِ آغاز و انجام، نامتناهی باشد و چه از یک طرف. تسلسل به معنای خاص و مصطلح عبارت است از ترتّب امور نامتناهی، بدین صورت که چیزی معلول چیزی باشد و دومی نیز معلول سومی و سومی معلول چهارمی و بدین منوال تا بینهایت، و به علتی که اولِ این زنجیره باشد و او را علتی نباشد، منتهی نگردد ( رجوع کنید به زنوزی، 1355 ش، ص 31ـ34؛ طباطبائی، ص 217).برای تسلسل، به تناسب وضع و نسبتی که ممکن است میان اجزای نامتناهی سلسله باشد، چهار قسم میتوان فرض کرد: 1) تسلسل لایَقِفی، تسلسلی که اجزای آن بالفعل و مجتمع، موجود نباشد، خواه میان اجزای آن ترتّب باشد، مانند اجزای زمان که مترتب بر یکدیگرند ولی مجتمع در وجود نیستند، خواه میان اجزای آن ترتّب نباشد، مانند سلسلة اعداد که نه میان آنها ترتّب عِلّی وجود دارد نه تمامی اجزای زنجیره بالفعل موجود است. 2) تسلسلی که اجزای نامتناهی آن بالفعل موجود و مجتمع در وجود بوده و میان آنها ترتّب علّی و معلولی باشد، بدین صورت که جزء اول، معلولِ جزء دوم باشد و جزء دوم، معلولِ جزء سوم و جزء سوم، معلولِ جزء چهارم و بر این قیاس هر جزء معلولِ جزء دیگر باشد تا بینهایت، یعنی به جزئی که معلول جزء دیگر نباشد منتهی نشود. 3) تسلسلی که اجزای نامتناهی آن بالفعل موجود و مجتمع در وجود باشد و میان آنها ترتیب و ترتّب وضعی برقرار باشد، مانند تسلسل در ابعاد و مقادیر اجسام. 4) تسلسلی که میان اجزای نامتناهی آن ترتّب نباشد، خواه اجزای آن بالفعل و مجتمع در وجود باشند خواه بالقوه، مانند تسلسل در نفوس بشری ( رجوع کنید به میرک بخاری، ص 192؛ زنوزی، 1358 ش، همانجا).از منابع فلسفی پیش از ارسطو در بارة تسلسل و امتناعآن عبارات صریحی به دست نیامده است، اما نظریة تناهی علل او را میتوان از لوازم آرای حکیمان پیشین در بارةوجود مبدأ یا مبادی موجودات دانست ( رجوع کنید به بریه ، ج 1، ص 50 ـ99؛ کاپلستون ، ج1، ص333ـ334). ارسطو کهبیش از پیشینیان خود به بحث علل پرداخته (برای نمونه رجوع کنید بهطبیعیات ، کتاب 2، فصل 3، 194 ب، س 18، 195 ب، س 30؛ مابعدالطبیعه ، کتاب 1، فصل 3، 983 الف، س 26، فصل 10، 993 الف، س10ـ 15)، در مابعدالطبیعه (کتاب 2، فصل 2، 994 الف ـ 994 ب) تسلسل یا عدم تناهی در علل چهارگانه را با اقامة برهان محال دانسته است.برهان ارسطو در فلسفة اسلامی به «برهان وسط و طرف» معروف شده و برخی آن را بهغلط به ابنسینا نسبت دادهاند (صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص144؛ طباطبائی، ص 217)، در حالیکه پیش از او، فارابی آن را در رسالة زینون (ص4ـ5) آورده است. از اینجا معلوم میشود که این برهان از طریق آشنایی فیلسوفان اسلامی با ترجمة آثار ارسطو به فلسفة اسلامی راه یافته است. شاید دلیل این انتساب نادرست این باشد که ابنسینا در الالهیّات من کتاب الشّفاء (ص341ـ 345) بدون ذکر نام ارسطو به تقریر این برهان پرداخته است. بیان وی با قول ارسطو در این خصوص، تفاوتی ندارد. در عین حال باید در نظر داشت که بحث و بررسی کاملتر در بارة تسلسل و شرایط و معیارهای استحالة آن و نیز ابداع براهین متنوع برای اثبات استحالة تسلسل، در آثار فیلسوفان و متکلمان اسلامی ارائه شده است (برای نمونه رجوع کنید به فخررازی، 1410، ج 1، ص 596 ـ602؛ همو، 1407، ص141ـ157؛ تفتازانی، ج 2، ص 114ـ131؛ میرداماد، 1356 ش، ص 228ـ231؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص144ـ 145، 152، 162ـ167).در متون فلسفی و کلامی معمولاً هرجا سخن از تسلسل علل و ابطال آن به میان آمده، پیشتر در بارة دور و ابطالآن نیز بحث شده است، زیرا میان این دو، نسبت اعم واخص برقرار است؛ چنانکه تسلسل را اعم از دور دانستهاند و حتی دور را با عنوان «تسلسل دوری» (تسلسل در موضوعات متناهی) از «تسلسل متعارف» (تسلسل در موضوعات غیرمتناهی) متمایز کردهاند. بدین ترتیب، تفاوت میان دور و تسلسل را در تناهی و عدم تناهی موضوعات دانستهاند.عدم تناهی که در تسلسل در نظر گرفته شده، در تسلسلدوری به اعتبار وصف علیت و معلولیت است نه به اعتبار خود موضوعات، یعنی مثلاً در دو موضوع که یکی علت و در همان حال معلول دیگری است، چنین گفته میشود که تحقق وصف علیت و معلولیت، که دو وصف قائم به غیرند، منوط به وجود علت و معلول است؛ مثلاً تحقق وصف علیت در «الف» متوقف است بر موجود بودن «الف». حال با این فرض که وجود «الف» ناشی از «ب» است، لازمة اتصاف آن به علیت اتصاف آن به معلولیت است؛ از طرفی اتصاف آن به معلولیت، منوط به اتصاف «ب» به علیت است و حال آنکه اتصاف «ب» به علیت نیز منوط به اتصاف آن به معلولیت است، زیرا فرض بر این است که «ب» از «الف» صادر شده است. پس اتصاف «ب» به معلولیت بر اتصاف «الف» به علیت و اتصاف «الف» به علیت بر اتصاف آن به معلولیت منوط شده است، و بر همین قیاس. به اینترتیب، علیتها و معلولیتهای غیرمتناهی متحقق میشوند، حال آنکه موضوعات (یعنی «الف» و «ب» در این مثال) متناهیاند. بنابراین، تعبیر از دور و تسلسل با عبارت واحد تحت عنوان تسلسل، ممکن است و آن عبارت است از اینکه عُروض و تحقق علیت و معلولیت تا بینهایت ادامه یابد، یعنی هر چیزی که معروض علیت است معروض معلولیت نیز باشد. هرگاه تعداد موضوعات یا معروضات متناهی باشد، به آن دور میگویند و اگر نامتناهی باشد، تسلسل به معنای متعارف آن نامیده میشود ( رجوع کنید بهفخررازی، 1410، ج1، ص 98؛ زنوزی، 1355 ش، ص30؛ همو، 1361 ش، ص 39؛ نیز رجوع کنید به دور * ).متکلمان استحالة تسلسل را مشروط به هیچ شرطی ندانستهاند و تسلسل را مطلقاً باطل میدانند، اما حکیمان مطلق تسلسل را محال نمیدانند. از نظر حکیمان شرط استحالة تسلسل به هر صورت، خواه سلسلهای از هر دو طرف نامتناهی باشد خواه فقط از یک طرف، این است که همة اجزای نامتناهی سلسله بالفعل موجود و مترتب بر یکدیگر باشند، به طوریکه در سلسلة مذکور قبل از هر قبلی یک قبل باشد و بعد از هر بعدی یک بعد، بیآنکه به جزئی منتهی شود که قبل از آن قبلی یا بعد از آن بعدی نباشد. در صورت فقدان یکی از این شرایط، تسلسل محال نخواهد بود ( رجوع کنید به میرک بخاری، ص 192؛ فاضل مقداد، ص110؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص 147ـ 148، 152؛ مدرسیزدی، ص144ـ145؛ طباطبائی، ص 217، 220).با توجه به شرایط مذکور، فرض تسلسل محال میشود و ابطال آن تنها به سلسلة علل و معلولات، اجناس و فصول و ابعاد و مقادیر اجسام منحصر میگردد. از اینجا بخوبی میتوان دریافت که چرا بحث تسلسل و ابطال آن ذیل مباحث علت و معلول در امور عامة فلسفه و ذیل مباحث مربوط به جسم طبیعی در بخش طبیعیات مطرح میگردد، و نیز چرا از ابطال تسلسل در براهین اثبات واجبالوجود بالذات به عنوان علةالعلل که سلسلة علتها و معلولها به آن منتهی میگردد، استفاده میشود (برای نمونه رجوع کنید بهابنسینا، 1403، ج 3، ص 20ـ 28؛ سهروردی، ج 1، ص 33ـ34؛ فخررازی، 1407، ج 1، ص 141ـ157؛ میرداماد، 1376ش، ص230ـ231؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص144ـ169؛ سبزواری، ص132ـ 136، 227ـ231).بر خلاف بطلان دور، که برخی حکما آن را بدیهی یا نزدیک به بدیهی دانستهاند، کسی بطلان تسلسل را بدیهی ندانسته است. حکما و متکلمان برای ابطال تسلسل، براهین بسیاری اقامه کردهاند، مثلاً محمد عبدالحی لکهنوی در الکلام المتین فی تحریرالبراهین ، پنجاهودو برهان بر ابطال آن ذکر کرده است ( رجوع کنید به طباطبائی، ص 218ـ219، پانویس 4). مشهورترین براهینی که در این خصوص اقامه شده، عبارتاند از: وسط و طرف، تطبیق، تضایف، حیثیات، ترتّب، اسدّ و اخصر، سُلّمی، مسامته، و موازات. سه برهان سلّمی و مسامته و موازات، به امتناع نامتناهی بودن ابعاد جسم اختصاص دارد (سبزواری، ص 227ـ231؛ مدرسیزدی، ص 147؛ نیز رجوع کنید به تناهی ابعاد * )، براهین دیگر نیز برخی مشترک است و برخی مختص ابطال عدم تناهی در سلسلة علتها و معلولهاست ( رجوع کنید به ادامة مقاله).1) برهان وسط و طرف. اگر سلسلهای فرض شود که دارای سه جزء باشد، بدین صورت که جزء اول علتِ جزء دوم و جزء دوم در عین حال که معلول جزء اول است علت جزء سوم باشد و جزء سوم معلول جزء دوم باشد، از مقایسة سه جزء سلسله، اوصاف خاصی برای هریک از اجزا پدید میآید. بدین ترتیب که جزء اول، علت بیواسطة جزء دوم و علت باواسطه و بعید برای جزء سوم است و فقط دارای وصف علیت است و به معلولیت متصف نیست. جزء دوم، عنصر واسطه است که معلول جزء اول و علت جزء سوم است. جزء سوم معلول دو جزء قبل است و علت چیزی نیست. بنابراین، جزء اول یک طرف سلسله وجزء سوم طرف دیگر سلسله و جزء دوم که وصف علیت و معلولیت دارد، وسط سلسله است. چنانچه بر تعداد اجزای سلسله افزوده شود، در حقیقت بر تعداد وسط در سلسله افزوده خواهد شد و در این حال هر جزئی که وسط است، ویژگی عنصر وسط، یعنی داشتن دو وصف علیت و معلولیت، را خواهد داشت. چون تضایف میان طرف و وسط، ملازمت آنها را از حیث وجود و عدم و قوه و فعل اقتضا میکند، هرگاه وسط موجود باشد طرفین نیز باید موجود باشد. اما فرض سلسلهایبا اجزای نامتناهی مستلزم آن است که وسط بدون طرفموجود باشد و این امر بنا بر تضایف وسط و طرف محال است. پس سلسلهای مرکّب از اجزای نامتناهی محال است، زیرا مستلزم محال، محال است ( رجوع کنید به ارسطو، مابعدالطبیعه ، کتاب 2، فصل 2، 994 الف، س 1ـ19؛ ابنسینا، 1376 ش، ص 341ـ 345؛ فخررازی، 1410، ج1، ص602؛ میرداماد، 1356ش، ص229؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص144ـ 145). برهان وسط و طرف در اثبات استحالة تسلسل در علل چهارگانه و به دنبال آن در اجناس و فصول و نیز در اثبات واجب مفید است. گفتنی است که بنا بر اصول و مبانی حکمت متعالیه که وجود خدا باتوجه به امکان فقریِ ماسویاللّه و با استفاده از احکام وجود رابط و مستقل اثبات میشود، این برهان کاربردی ندارد، زیرا پس از اثبات خدا از طریق مزبور، تناهی علل نیز به وساطت آن اثبات میشود (جوادیآملی، ج2، بخش 3، ص 28ـ 29). صدرالدین شیرازی (ص 145) این برهان را در این باب «اسدّ البراهین» خوانده است.2) برهان تطبیق. اگر سلسلهای نامتناهی فرض شود که تعدادی از اجزای آن از طرف متناهی آن کم گردد، میتوان دو سلسله فرض کرد: سلسلة کامل قبل از کم شدن اجزای آن و سلسلة ناقص یعنی همان سلسله بعد از کم شدن تعدادی از اجزایش. آنگاه اگر دو سلسلة مفروض از طرف متناهی به طرف نامتناهی آنها بر یکدیگر تطبیق شود، چنانچه به ازای هر جزء از سلسلة کامل، جزئی در سلسلة ناقص باشد، در این صورت تساوی کل و جزء لازم میآید که مستلزم تناقض و محال است، یعنی لازم میآید که بود و نبود اجزایی که از سلسله کم شده است یکسان باشد و سلسلة ناقص که نسبت به سلسلة کامل (قبل از کم شدن) در حکم جزء آن است، با کل (سلسلة کامل قبل از کم شدن) یکسان باشد. حال اگر به ازای هر جزء از سلسلة کامل، جزئی در سلسلة ناقص نباشد، تناهی سلسلة ناقص لازم میآید و سلسلة کامل به همان تعداد اجزایی که از آن کم شده بود، بیشتر از سلسلة ناقص خواهد داشت. در این صورت، سلسلة کامل نیز ضرورتاً متناهی خواهد بود، زیرا هر چیزی که به اندازة محدود افزون بر سلسلة متناهی باشد، خود متناهی است ( رجوع کنید به فخررازی، 1407، ج1، ص 151ـ152؛ نصیرالدین طوسی، ص 247؛ تفتازانی، ج2، ص120ـ121؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص145؛ زنوزی، 1355ش، ص 32ـ 33؛ سبزواری، ص134).برخی برهان تطبیق را با ذکر اشکالها و نقضهایی، ضعیف و غیرتام دانستهاند. برخی از نقضها و پاسخهای آنها بدین شرح است: اگر سلسلهای از اعداد که از یک آغاز میشود و تا بینهایت ادامه دارد در نظر گرفته شود، آنگاه سلسلهای دیگر از اعداد فرض شود که از ده شروع میشود، چنانچه این دو سلسله بر یکدیگر تطبیق گردد، بنا بر مدعای برهان، سلسلة دوم باید متناهی باشد و حال آنکه سلسلة اعداد در هر صورت نامتناهی است. نقض دوم با توجه به افزونتر بودن معلومات الاهی نسبت به مقدورات الاهی وارد است. بدین ترتیب که علم خدا به ذات خود و نیز جمیع ممکنات و ممتنعات تعلق میگیرد، حال آنکه تنها ممکنات در زمرة مقدورات الاهی قرار دارند، پس معلومات الاهی بیش از مقدورات اوست و اگر برهان تطبیق صادق باشد، باید در خصوص معلومات و مقدورات خدا یا در بارة معلومات او در فرض کاستی یکی از معلومات و انطباق مجدد آن بر سلسلة پیشین، صادق آید و این مستلزم محدودیت و تناهی مقدورات و معلومات الاهی است. به عبارت دیگر، اگر سلسلة معلوماتِ مقدور خدا را بر سلسلة معلومات او، شامل مقدور و غیرمقدور، تطبیق کنیم، اولاً تناهی مقدورات و ثانیاً تناهی معلومات الاهی لازم میآید، حال آنکه مقدورات و معلومات الاهی نامتناهیاند. نقض سوم با توجه به حرکات طبیعی که در امتداد زمان واقع میشود، وارد میآید. بدین شرح که فلاسفه حرکات طبیعی را نامتناهی میدانند، حال اگر سلسلة حرکات عالم را پس از کاستن جزئی از آن بر کلِ قبل از نقصان تطبیق کنیم، تناهی کل سلسله ــ بنا بر مدعای برهان ــ لازم میآید. متکلمان نقضها را از طریق اختصاص دادن برهان به غیر موارد نقض پاسخ دادهاند، در حالیکه تخصیص در احکام عقلی جایز نیست و در واقع به معنای تخلف مدلول از دلیل و بالتبع اعتراف به بطلان اصل دلیل است. اما فلاسفه موارد نقض را اساساً خارج از مجرای برهان تطبیق دانستهاند (خروج تخصصی)، زیرا تطبیق علاوه بر فعلیت آحاد سلسله، مشروط به اجتماع در وجود و ترتّب وضعی و طبیعی میان آنهاست و با حفظ و جمع شرایط مذکور است که افراد دو سلسلة مفروض میتوانند بر یکدیگر تطبیق شوند. تطبیق در سلسلة اعداد، که آحاد آن فاقد فعلیتاند، و در حرکات طبیعی و نیز مقدورات الاهی، که اجتماع در وجود ندارند، صادق نیست، بنا بر این نقضهای مذکور مردود است ( رجوع کنید بهتفتازانی، ج2، ص121ـ123؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص 145ـ152؛ زنوزی، 1355 ش، ص33ـ 36).میرداماد (1356 ش، ص231) نیز برهان تطبیق را تام ندانسته و آن را «تدلیس مغالطی» خوانده است. دلیل وی این است که تطبیق اجزا و آحاد سلسلة ناقص و کامل بتدریج صورت میگیرد و این تطبیق تا هنگامی است که ذهن توان ادامة آن را داشته باشد و هرگاه ذهن منصرف شود، تطبیق پایان مییابد و تا بینهایت ادامه ندارد. این اشکال میرداماد در بارة اعداد ــ که سلسلة آن از قوه به فعل نیامده است ــ و در بارة سلسله حوادث غیرمتناهیِ تعاقبی که اجتماع در وجود ندارند و نیز هر سلسلهای که ترتیب و ترتّب آن ذهنی است نه واقعی و طبیعی، صادق است، اما در بارة سلسلهای که وحدت و ترتیب واقعی دارد و اجزای آن بالفعل موجودند صادق نیست، زیرا در چنین سلسلهای با تطبیق یکی از اجزا بقیة اجزا نیز تطبیق مییابند. به همین دلیل اشکال میرداماد در بارة ابعاد و مقادیر جسم و مهمتر از آن در بارة سلسلة علل وجودی و فاعلی وارد نیست (جوادیآملی، ج2، بخش 3، ص60؛ برای آگاهی از اشکالات دیگر بر برهان تطبیق و پاسخ آنها رجوع کنید به علامه حلّی، ص 105ـ 107؛ میرک بخاری، ص 189ـ191).3) برهان تضایف. اگر سلسلة علل و معلولات به علت محضی، که معلول شیء دیگر نیست، منتهی نگردد، عدم تکافرجوع کنید به دو متضایف لازم میآید. اما تالی یعنی عدم تکافرجوع کنید به دو متضایف باطل است، پس مقدّم نیز باطل است. به عبارت دیگر، چون علت و معلول متضایفاند و دو متضایف، در وجود و عدم و قوه و فعل متکافیءاند، پس ضروری است که سلسلة علتها و معلولها از یک سو به معلول اخیر (چیزی که معلول محض است و علت شیء دیگر نیست) و از سوی دیگر به علت محض (چیزی که فقط علت است و معلول شیء دیگر نیست) منتهی شود تا به ازای هر معلولیتی، علیتی و به ازای هر علیتی معلولیتی باشد. بدین ترتیب، تسلسل، یعنی عدم تناهی در سلسلة علل و معلولات، ممتنع است. برهان تضایف، که بر تضایف علیت و معلولیت مبتنی است، از جملة براهین اختصاصی در ابطال تسلسل علل و معلولات است و برای ابطال عدم تناهیِ ابعاد مفید نیست ( رجوع کنید به صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص162ـ163؛ سبزواری، ص136؛ مدرسیزدی، ص 145ـ147).4) برهان حیثیات. اگر سلسلهای از امور و حیثیات غیرمتناهیِ مترتب بر یکدیگر فرض شود، آنچه بین معلول اخیر یا بین هر حیثیتی با حیثیت دیگر در این سلسله واقع شود، ضرورتاً متناهی است، زیرا محصور بین دو حاصر است. از تناهی مذکور، تناهی کل سلسله نیز لازم میآید، زیرا کل سلسله از مجموعة امور متناهی که مابین آن حیثیت و معلول اخیر است، یک یا دو جزء افزونتر خواهد بود. بدین ترتیب که اگر معلول اخیر و حیثیتی که طرف مقابل آن فرض شده، خارج از آن مجموعة متناهی در نظر گرفته شود، کل سلسله دو جزء افزون بر مجموعة متناهی مذکور خواهد داشت و اگر معلول اخیر داخل آن مجموعه در نظر گرفته شود، کل سلسله یک جزء افزون بر آن مجموعه خواهد داشت. برهان حیثیات برای ابطال تسلسل و عدم تناهی در هر سلسلهای که اجزای آن مترتببر یکدیگر باشند، خواه به ترتّب طبیعی مانند سلسلة عللو معلولات خواه به ترتّب وضعی مانند ابعاد اجسام، مفید مطلوب است ( رجوع کنید به سهروردی، ج2، ص63ـ64؛ تفتازانی، ج 2، ص 128؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص163ـ164؛ سبزواری، ص134ـ 135).5) برهان ترتّب. هر سلسلهای از علتها و معلولهای مترتب به گونهای است که انتفای هریک از اجزای آن مستلزم انتفای اجزای بعد از آن است. بنابراین، هر سلسلهای که بالفعل موجود باشد و همة افراد آن مترتب بر یکدیگر و معلول باشند، ضرورتاً مشتمل بر یک علت نخستین است و اگر آن علت نباشد همة معلولهای مترتب تا آخرین مرتبه منتفی میشوند. فرض وجود سلسلهای که همة آحاد آن معلول بوده و در عین حال برایهمة آنها علت واحد محضی که معلول چیزی نیست موجود نباشد، تناقضآمیز است. بنابراین، تسلسل و عدم تناهیسلسلة علل و معلولات محال است و ناگزیر باید به علت محض غیرمعلول منتهی شود. این برهان که مبتنی بر تحلیل معنای معلولیت و ترتّب علّی و معلولی است، به ابطال تسلسل در علل اختصاص دارد ( رجوع کنید به میرداماد، 1356 ش، ص230ـ231؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص 165ـ166؛ سبزواری، ص 135ـ136).6) برهان اسدّ و اخصر (محکمترین و کوتاهترین برهان). اگر سلسلهای نامتناهی فرض شود که هریک از آحادِ مترتب و بالفعل آن در این حکم مشترک باشند که وجود هر جزء منوط به موجود شدن جزء دیگری است که قبل از آن موجود شده است، پس هیچیک از آحاد نامتناهی سلسله موجود نمیشود مگر اینکه قبل از آن جزء دیگری موجود شده باشد. بنابراین،سلسلة مفروض باید به جزئی منتهی شود که موجود بودن آن متوقف بر جزء دیگر نباشد. پس تحقق سلسله، دلیل بر وجود جزئی در آغاز است که موجودیت آن متوقف بر غیر نیست و وجود اجزای سلسله، بدون واسطه یا باواسطه، منوط به وجود آن است. در برهان اسدّ و اخصر، همانند برهان ترتّب، ابتدا وجود سرسلسله و بعد تناهی سلسله اثبات میگردد. اینبرهان را از فارابی دانستهاند ( رجوع کنید به میرداماد، 1356 ش،ص 231؛ صدرالدین شیرازی، سفر اول، ج 2، ص 166؛ سبزواری، ص136؛ طباطبائی، ص 218؛ جوادیآملی، ج 2، بخش 3، ص 121).به نظر میرداماد (1356 ش، ص233) براهینی که بر استحالة تسلسل اقامه شده، تناهی سلسلة تصاعدی علل را اثبات میکند و نسبت به سلسلة تنازلی معلولها افادة مطلوب نمیکند، زیرا در سلسلة تصاعدی، بنا بر فرض عدم تناهی آن، علتی قائم به ذات موجود نخواهد بود تا آحاد سلسله به سبب او یکی پس از دیگری موجود شوند و همین امر سبب حکم به استحالة آن میشود، اما در سلسلة تنازلی خلاف این است. چون معیار استحاله در هریک از براهین مذکور حصول دو شرط ترتّب و اجتماع بالفعل در وجود است، دو شرط مذکور هم فقط در سلسلة تصاعدی علل با هم موجودند و در سلسلة تنازلی شرط اجتماع در وجود مفقود است؛ پس، استحالة تسلسل در سلسلة تنازلی اثبات نمیگردد. فرق سلسلة تنازلی و سلسلة تصاعدی در این است که در سلسلة تصاعدی همة علل وجود معلول جمع است و بر آن احاطه دارد و تقدم علت بر معلول به تحلیل عقلی متصوَّر است، اما معلولها ــ بر خلاف آنچه در بارة علل گفته شد ــ در مرتبة وجود علتهای خود متحقق نیست. بنابراین، سیر تصاعدی سلسله مستلزم اجتماع علل موجود بالفعل و مترتب بر یکدیگر در مرتبة معلولی است که سلسله از آن آغاز میشود، در حالی که در سیر تنازلی، معلولهای متنازل در مرتبة علت اولی که سلسله بنا بر فرض از آن آغاز میشود، مجتمع نیست. بنابراین، چون در سلسلة تنازلی شرط اجتماع در وجود ــ که یکی از دو شرط اساسی استحالة تسلسل است ــ مفقود است، بطلان آن نیز اثبات نمیشود ( رجوع کنید به طباطبائی، ص217ـ219). طباطبائی (همانجا) این قول میرداماد را در خصوص دو برهان وسط و طرف و اسدّ و اخصر که از ابنسینا و فارابی نقل کرده، صادق ندانسته و گفته است که با این دو برهان، تسلسل در هر دو سلسلة تصاعدی و تنازلی ابطال میشود، مشروط بر اینکه سلسلة مورد بحث از علل تامه تألیف شده باشد. وی در خصوص علل ناقصه، دو برهان یاد شده را در اثبات عدم تناهی سلسلة تصاعدی مُنْتِج دانسته است، زیرا وجود علت ناقصه با وجود معلول واجب است، اما در سلسلة تنازلی، دو برهان مذکور را جاری ندانسته است، چون وجود معلول با وجود علت ناقصه ضروری نیست.منابع: ابنسینا، الاشارات و التنبیهات ، مع الشرح لنصیرالدین طوسی و شرحالشرح لقطبالدین رازی، تهران 1403؛ همو، الالهیّات من کتاب الشّفاء ، چاپ حسن حسنزاده آملی، قم 1376 ش؛ امیل بریه، تاریخ فلسفه ، ج 1، ترجمة علیمراد داودی، تهران 1374 ش؛ مسعودبن عمر تفتازانی، شرح المقاصد ، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره 1409/1989، چاپ افست قم 1370ـ1371 ش؛ عبداللّه جوادی آملی، رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه ، ج 2، بخش 3، قم 1376 ش؛ عبداللّهبن بیرمقلی زنوزی، لمعات الهیّه ، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران 1355 ش؛ همو، منتخبالخاقانی فی کشف حقایق عرفانی ، چاپ نجیب مایلهروی، تهران 1361 ش؛ هادیبن مهدی سبزواری، شرح منظومه: قسمت فلسفه ، چاپ سنگی [ تهران ] 1298، چاپ افست قم 1366 ش؛ یحییبن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق ، ج 1 و 2، چاپ هانری کوربن، تهران 1380 ش؛ محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ، تهران 1337 ش، چاپ افست قم [ بیتا. ] ؛ محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة ، چاپ عباس علی زارعی سبزواری، قم 1417؛ حسنبن یوسف علامه حلّی، ایضاح المقاصد من حکمة عینالقواعد، یا، شرح حکمة العین ، چاپ علینقی منزوی، تهران 1337 ش؛ محمدبن محمد فارابی، رسائل الفارابی ، رسالة 7 : شرح رسالة زینون الکبیر یونانی ، حیدرآباد دکن 1345/ 1926؛ مقدادبن عبداللّه فاضل مقداد، اللوامع الالهیة فیالمباحث الکلامیة ، چاپ محمدعلی قاضی طباطبائی، قم 1380 ش؛ محمدبن عمر فخررازی، المباحث المشرقیة فی علم الالهیات و الطبیعیات ، چاپ محمد معتصم باللّه بغدادی، بیروت 1410/1990؛ همو، المطالب العالیة من العلم الالهی ، چاپ احمد حجازی سقا، بیروت 1407/1987؛ فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه ، ج 1: یونان و روم ، ترجمة جلالالدین مجتبوی، تهران 1368 ش؛ علیاکبر مدرسیزدی، رسائل حکمیّة ، چاپ محمود حکمییزدی، رسالة بدیعة الهیّة فی بیان مفهوم الماهیّة والوجود ، تهران 1372 ش؛ محمدباقربن محمد میرداماد، تقویمالایمان ، چاپ علی اوجبی، تهران 1376 ش؛ همو، کتاب القبسات ، چاپ مهدی محقق و دیگران، تهران 1356 ش؛ محمدبن مبارکشاه میرک بخاری، شرح حکمةالعین ، چاپ جعفر زاهدی، مشهد 1353 ش؛ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصّل ، چاپ عبداللّه نورانی، تهران 1359 ش؛