ترک/ ترکها . نام مشترک گروههای قومی ترکزبان. هریک از این اقوام نام مخصوصی دارند و در منطقة پهناوری از کوههای خینگان در منچوری در شرق تا حوضة میانة رود دانوب در غرب، و از هندوستان و ایران و مصر در جنوب تا مصب رود لنا و حوضة رود کاما در شمال، پراکنده شدهاند ( میدان لاروس ، ج 12، ص 342). بسیاری از اقوام ترکزبان، زبان ترکی را بر اثر ارتباط و آمیزش با ترکزبانان اخذ کردهاند (گومیلیوف ، ص 33)، ازینرو اصطلاحاتی چون «خلقهای ترک» و «ترکان» به مفهوم قوم ترک نیستند ( بریتانیکا) و نام ترک نیز فقط جنبة زبانی دارد و از هرگونه معنای نژادی عاری است ( د. فارسی ، ذیل «ترکها»).معنی و منشأ نام ترک: بعضی پژوهشگران برای یافتن قوم یا ملتی که در گذشتههای دور نام ترک داشتهاند جستجو کردهاند. بهنوشتة هامر ـ پورگشتال (1188ـ1272/ 1774ـ1856) طایفة ترک باید همان باشد که هرودوت در تألیفات خودتارژِتااوس/ ترگیتاوس ذکر کرده و در تورات توقارمه/ توغارمه آمده است (ج1، ص3). توگرماه/ توجَرْمَه نوادة یافثبن نوح بوده است و «بیت توجرمه اسم شهر یا بلادی میباشد که اهل آنجا با صور تجارت اسب و استر داشتند» و ظاهراً بلاد توجرمه در طرف شمالشرقی آسیای صغیر بوده است (سفر تکوین، 10:3؛ کتاب حزقیال نبی، 27:14، 38: 5ـ6؛ هاکس، ذیل «توجرمه»). روایاتی که در بارة فرزندان یافث بر اساس مندرجات تورات ساخته و پرداخته شده، به کتابهای دورة اسلامی راه یافته است (دینوری، ص 2، 4، 34؛ یعقوبی، تاریخ ، ج 1، ص 12ـ17؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 15، 47، 138، 147)، در حالی که در کتب عهد عتیق و جدید اشارهای به اقوام ترک و رابطة آنان با یافث و فرزندانش نشده است.بعضی نیز، تور (طوج) پسر فریدون را که بنا بر روایات ایرانی به فرمانروایی توران رسیده بود، پدر ترکها قلمداد کردهاند ( رجوع کنید بهمُجملالتواریخ و القصص ، ص 27). در شاهنامه و بعضی آثار عربی و فارسی که منشأ آنها روایات عهد ساسانی است (اوستا، 1356 ش، ج 1، ص 71) و حتی در بعضی آثار پهلوی چون بُندهش ، تورانی مترادف ترک است و توران، ترکستان نامیده شده است ( بندهش ، ص 72ـ73، 128، 140ـ141، 193). علت اصلی این دیدگاه، مهاجرتهای ترکها به سرزمین توران و غلبة آنان بر تورانیان و در نتیجه تغییر ترکیب جمعیت در آن خطه بوده است (بارتولد، 1366 ش، ج 1، ص 168)، چنانکه طبری نوشته است که فریدون سرزمین ترک و چین را به فرزندش طوج (تور) داد (ج 1، ص 212). فردوسی نیز ترک، یعنی توران زمین، و چین را سهم تور، و وی را سالار ترکها و چین، خطاب کرده است (کتاب اول، ج 1، ص70؛ نیز رجوع کنید بهابوریحان بیرونی، ص 194؛ گردیزی، ص 6).معروفترین قهرمان تورانی افراسیاب است که در بعضی آثار کلاسیک ترکی به عنوان خاقان بزرگ ترکها معرفی و نام اصلی ترکی او اَلْبْاَرْتُنْکا (شخص نیرومند و دلاور چون ببر) نوشته شده است (بانارلی، ج 1، ص 14؛ کاشغری، ج 1، ص 44، ج 3، ص 273). حمزة اصفهانی (ص 14، 17، 27، 34) او را افراسیاب ترک، و دینوری (ص10، 88) وی را پادشاه ترک نامیده است. ابنبلخی (ص 13) افراسیاب را پرورش یافتة ترکستان، و صاحب مجمعالتواریخ والقصص (ص 105) او را فرزند پشنگ (نبیرة تور) و ثعالبی مَرغَنی (ص 123ـ124) نیز وی را فرزند پشنگ و پادشاه کشور ترک و ایرانشهر ذکر کرده است.بعضی سلاطین ترک خود را از نسل افراسیاب دانستهاند، چنانکه قراخانیان/ ایلکخانیان را آلافراسیاب (بارتولد، 1358 ش، ص 336ـ 338؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله) نیز نامیدهاند. سلجوقیان نیز مانند قراخانیان افسانهای در بارة برآمدنشان از تبار افراسیاب جعل کردهاند، در حالیکه آنان خود را وابسته به اوغوز یا ترکمن و حتی از طایفة قِنِق (قینیق) اوغوز میدانستند (حمداللّه مستوفی، ص 426؛ بارتولد، 1376 ش، ص 125).طوغان (ص 36؛ نیز رجوع کنید به د. ا. ترک ، ج 2، ص 97) و بانارلی (ج 1، ص 13ـ 15) افراسیاب یا البارتنکا را همان پادشاه سکایی دانستهاند که در 625 ق م بهدست کیخسرو به قتل رسیده است. در صورتیکه، در اوستا «فرنگرسین» و در متون پهلوی «فراسیاک» (اوستا، 1347 ش، ج 1، ص 207) به معنای «شخص هراسانگیز» آمده است (بارتولومه، ستون 986). بنابراین بر اساس متون مذکور، افراسیاب تورانی و فریدونتبار بوده و آمدن نامش در اوستا گمان ترکبودن را از او دور میکند ( رجوع کنید به توران * ).نخستین مأخذ شناخته شده که در آن کلمة ترک بارها به عنوان نام جمعی از مردمان بهکار رفته، سنگنبشتههای اورخون است که شامل چند سنگ قبر از جمله سنگ قبر کولتگین (113/ 731) و بیلگهقاغان/ خاقان (116/734) بوده است. چون در خط رونی ــ که سنگنبشتة مذکور به آن خط نوشته شده است ــ حرف یا نشانهای وجود دارد که غالباً در ترکی اوک یا اوک و گاهی کو و کو خوانده میشود، ازینرو میان پژوهشگران در بارة چگونه خواندن این حرف اختلافنظر بهوجود آمده است. چنانکه کلاوسون آن را تورکو و دورفر توروک خوانده است ( رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ج 3، تعلیقات روشن و موسوی، ص 2030).در منابع چینی، ترکها، تو ـ کیوئه یا تو ـ چیوئه نامیده شدهاند که محققان آن را تورکوت ، تورکیت ، تورکوز و تورکیت و تورک خواندهاند ( د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 142ـ 143) که این اسامی غالباً دو هجایی هستند. به اعتقاد لوئی بازن از سدة ششم تا هشتم میلادی، بهاحتمال قوی نام ترک دو هجایی بوده و ظاهراً بتدریج از توروک /toruk به توروک / turuk و سرانجام به تورک / turk یا ترک تبدیل شده است ( د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 143). قفساوغلو ضمن تأیید نظر بازن، نظر کسانی را که کلمة ترک را با کلمة یک هجایی تور مرتبط میدانند، مردود میشمارد (همانجا).وامبری در 1296/ 1879، کلمة ترک را مشتق از فعل تورمک به معنای «تولیدمثل کردن» و «بهوجود آمدن» دانسته است ( د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 143). دورفر در 1344ش/ 1965، کلمة ترک را که در سنگنبشتههای اورخون آمده بود «خلق وابسته به دولت و تبعه» معنا کرده و مولر کلمة ترک را در صورت اسم بودن «نیرو» و «قدرت» و در صورت صفت واقع شدن «نیرومند» و «قدرتمند» معنا کرده است. این نظر را برخی محققان نیز، از جمله تامسن ، کلاوسون، نمت ، دورفر و بازن پذیرفتهاند ( د. ا. ترک ، همانجا؛ آوجیاوغلو، ج 1، ص 295).در سنگنبشتههای اورخون کلمة توروک معمولاً با کلمة بدون (قبایل، خلق، مردم) همراه بوده و بهصورت توروکبُدون (مردم ترک) آمده است (تکین ، سنگنبشتة کولتگین، رویة شرقی، بندهای 6، 10ـ11، 22، 25، 27، رویة جنوبی، بندهای 6ـ 8، رویة شمالی، بند 6، سنگنبشتة بیلگه قاغان، رویة شرقی، بندهای 7، 10، 19، 21ـ22، 30، 33، 38، رویة شمالی، بندهای 5 ـ6، 8) که این نام بیشتر جنبة سیاسی داشته است. از مطالب مذکور در این سنگنبشتهها چنین برداشت میشود که تُرکبُدون فقط شامل بخشی از ترکزبانان دشت میشده است و قبایل ترکی چون «اوغوز»ها، «قُرلُق»ها (در منابع فارسی و عربی: قَرلغ، خرلق، قرلوغ، قرلیغ، قارلُق، خرلخ، خلُخ؛ رجوع کنید بهرشیدالدین فضلاللّه، ج 3، تعلیقات روشن و موسوی، ص 2055)، «قرقیز»ها، «تورگش» ها، «اون ـ اوق» ها جزو ترکبدون به شمار نمیآمدند، بلکه جزو طوایفی چون تغز غزبُدون، قرقیزبُدون و اوناوقبُدون بودند و عموماً نیز با ترکبدون دشمنی داشتند. ترکبدون نامی بود که به اتحادیهای از قبایل داده میشد، اما همة آنها تبار و حتی زبان مشترکی نداشتند. چنانکه وقتی بیلگهقاغان نوشته است «بُدونمن»، لزوماً از قبایل همتبار و همزبان سخن نگفته است. وی در مورد طایفة تغزغز، که چهار بار با آن جنگیده بود، نوشته است: «بُدونتغزغز بُدون من بود» یعنی خلق مذکور روزگاری به من وابسته بود و از من فرمان میبرد ولی اکنون از اطاعت من امتناع کرده است و دیگر بُدونمن بهشمار نمیآید. بنابراین وقتی امپراتوری گوک ـ ترک ( رجوع کنید به ادامة مقاله)، ضعیف شد، قبایل و اقوامی که جزو ترکبدون بودند، از آن کناره گرفتند و ترکبدون متلاشی شد و قبایل عضو آن پراکنده شدند تا آنکه اتحادیة دیگری آنها را جذب کرد.نظر غالب محققان این است که نام ترک در ابتدا نام قبیله یا لقب و عنوان نیای دودمان حاکم آشینا/ آشه ـ نا بوده است. با سازمان یافتن اتحادیة قبایل تحت رهبری و فرمانروایی خاقانهای گوکترک، نام اتحادیة مذکور بُدونترک شد و عمومیت یافت. قبایل عضو بُدون، حتی اگر همزبان هم بودند، هر یک نام خاص خود را داشتند. چنانکه پیش از ظهور چنگیز، مغول تنها نام یک قبیله بود، اما بعدها نام امپراتوری بزرگی شد که قبایل بسیاری را در برمیگرفت (آوجیاوغلو، ج 1، ص 288ـ 295).از اوایل سدة اول/ نیمة دوم سدة ششم میلادی نام ترک در امپراتوری پهناور گوکترک بر اقوام متعدد و غالباً ترکزبان اطلاق گردید و این نام در خارج از مرزهای امپراتوری و در کشورها و سرزمینهای مجاور نیز شناخته شد. بیزانسیها که از دیرباز با اقوام و قبایل صحرانورد ترکزبان و غیرترکزبان ارتباط و آشنایی داشتند، پس از تشکیل امپراتوری گوکترک و ایجاد مناسبات سیاسی و اقتصادی با آنان از ترکها سخن به میان آوردند (قفساوغلو، ص 27).در منابع ایرانی هم از این تاریخ به بعد، نام ترک بتدریج جانشین نام تورانی شد. عربها از دورة جاهلی با ترکها آشنایی داشتهاند و در اشعار برخی از شعرای عصر جاهلی، مانند نابغة ذُبیانی (متوفی 604 میلادی) و اعشی (متوفی بعد از 4) و نیز مطالبی که از ابوطالب، عموی پیامبر اکرم نقل شده، از گوکترکها با اسم ترک سخن رفته است (طوغان، ص 74، 435). در برخی منابع نیز به چادر ترکی (قُبَّةٍ تُرْکِیَّةٍ) که پیامبر اکرم در آن اعتکاف کرده، اشاره شده است (از جمله رجوع کنید به مسلمبن حجاج نیشابوری، ج 1، ص 825).در زینالاخبار آمده است که «و از آنچه این ولایتِ ترکستان از آبادانی دورتر بود، آن دیار را ترک نام کرد» (گردیزی، ص 256). محمود کاشغری (ج 1، ص 293ـ294) با اشاره به معنای واژة ترک، حدیثی نقل کرده است که خداوند لشکری دارد و آنان را ترک نامیده و در شرق سکونت داده است و هرگاه بر قومی خشم گیرد، ترکها را بر آن قوم مسلط و چیره کند.با عمومیت یافتن نام ترک، در منابع بیزانسی از قرن ششم میلادی، آسیای میانه «تورخیا» (ترکیه) نامیده شد. در حدود سدة سوم تا چهارم/ نهم تا دهم، همین نام به سرزمینهایی که از رود ولگا تا اروپای مرکزی گسترده بودند اطلاق گردید. از قرن ششم/ دوازدهم، آناطولی، بهسبب جنگها و مهاجرتهای ترکها به آنجا ــ که این مهاجرتها از اوایل نیمة دوم قرن پنجم آغاز شده بود ــ به ترکیه معروف شد. یک قرن بعد، سوریه و مصر نیز، با به قدرت رسیدن ممالیک، نام ترکیه به خود گرفتند ( میدان لاروس ، ج 12، ص 342؛ د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 143). در منابع ایرانی نیز سرزمینی که توران نام داشت، بتدریج ترکستان خوانده شد. جغرافیدانان مسلمان قلمرو ترکها را از سیحون تا شمال و مشرق دانستهاند (آوجیاوغلو، ج 1، ص 296).خاستگاه نخستین: مورخان غربی با استناد به منابع چینی، کوههای آلتای را میهن نخستین ترکها دانستهاند در حالیکه، بعضی مورخان منطقهای بین کوههای آلتای و دشتهای قرقیز، یا جنوبغربی دریاچة بایکال را به عنوان میهن اولیة ترکها ذکر کردهاند. بعضی از زبانشناسان، مشرق آلتای یا شرق و غرب کوههای خینگان یا دو طرف طولشرقی ْ90 را خاستگاه ترکها دانستهاند. پژوهشهای اخیر زبانشناسی، احتمال وجود سرزمین مادری ترکها را در دشتهای بین کوههای آلتای و اورال، و حتی در صحراهای شمالشرق دریای خزر تقویت میکند ( د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 144). آنچه مسلّم است، ترکها در سدههای پیش و پس از میلاد در مغولستان و عموماً در دشتهای شمالیِ دیوار بزرگ چین میزیستهاند و در جنوب با چینیان، در غرب با هندواروپاییان و در جنوبغربی با سکاها همجوار بودهاند و واژگانی را از آنان گرفته و به زبان خود وارد کردهاند (رشیدالدین فضلاللّه، ج 3، تعلیقات روشن و موسوی، ص2030ـ2031).محققان، تاریخ ترکها را عموماً با «هسیونگ ـ نو» ها/ «هیونگ ـ نو» ها، که در منابع چینی هون ها نامیده شدهاند، آغاز میکنند و آنان را نیاکان ترکها بهشمار میآورند (چاپلیکا ، ص 62؛ د. اسلام ، چاپ اول، ج 8، ص900؛ بارتولد، 1376 ش، ص 33). محققان همچنین بهظهور هیونگ ـ نوها در حدود دویستِ پیش از میلاد و انتساب ترکها به آنان اشاره کرده و هیونگ ـ نو را نامی مشترک برای ترکها و مغولها و احیاناً تونگوز های باستان ذکر کرده و بنیانگذار امپراتوری بزرگ هیونگ ـ نو را ترک دانستهاند ( بریتانیکا ، همانجا؛ د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 148). آوجیاوغلو آورده است که با توجه به اطلاعات زبانی و فرهنگی، خاندان قاغان (خاقان) که در رأس هونها قرار داشته، ترک بوده است. در میان هونها که حدود صد قبیله بودند، قبایل ترک و نیز قبایل مغول و تونگوز وجود داشتهاند (ج 1، ص 436ـ437). کلاوسون (ص 9، 20ـ21)، زبان هونها را نوعی ترکی اولیه ذکر کرده و با تجزیه و تحلیل نامهای چینی چند قبیلهای که به اطاعت هونها در آمدند، ترک بودن آنها را محتمل دانسته و نوشته است که ترکها در سدة سوم پیش از میلاد در استپهای آسیا بودهاند.دورة روشن تاریخ امپراتوری هون از 209 ق م آغاز شد (بانارلی، ج 1، ص 17، ج 2، ص 1071) و قلمرو آن با مغلوب کردن قبایل مختلف ترک و مغول و تونگوز و هندواروپایی، از دریاچة بایکال تا تبت و از دریای خزر و کوههای اورال تا رود زرد (هوانگهو) گسترش یافت ( د. آ. ، ج10، ص 272؛ میدان لاروس ، ج 6، ص 55) و اراضی شمالی چین را در بر گرفت. در همین دوره دیوار بزرگ چین برای جلوگیری از حملات هونها ساخته شد (کلاوسون، ص 17؛ گروسه، ص 57 ؛ آوجیاوغلو، ج 1، ص 227، 428؛ قفساوغلو، ص 39). با افزایش قدرت چین از اواسط سدة دوم پیش از میلاد امپراتوری هون رو به انحطاط گذاشت (کلاوسون، ص 21؛ آوجیاوغلو، ج 1، ص 452). سرانجام امپراتوری هون ضعیف شد و در اواسط قرن اول پیش از میلاد به دو امپراتوری جنوبشرقی و شمالغربی تقسیم گردید. شاخة جنوبشرقی تحت حمایت چین در آمد و شاخة شمالغربی در آخرین دهة قرن اول میلادی از هم پاشید و هونهای شمالی به سوی غرب و دشتهای شمالی دریای خزر کوچیدند تا بعدها زمینهساز تشکیل دولت هونهای اروپا شوند ( میدان لاروس ، ج 12، ص 342؛ اوزدک، ج 1، ص 10). امپراتوری هونهای جنوبشرقی پس از آنکه در 216 میلادی بهدست امپراتوری چین منقرض شد، چند قسمت گردید. بخشی از آنان به سوی غرب رفتند و بخشی به «سین ـ پی» های مغولتبار ــ که جانشین هونها در آسیای مرکزی شده بودند ( رجوع کنید به گروسه، ص 114؛ کلاوسون، ص20؛ بارتولد، 1376 ش، ص 33ـ34؛ آوجیاوغلو، ج 1، ص 455) ــ پیوستند و بخشی دیگر به سرزمینهای کنونی ترکستانِ روس و ایران و هندوستان رفتند و نام «آقهون» (یا هَیاطِلِه یا هَفتال/ هَفتالیت/ افتالیت یا هونهای سفید) به خود گرفتند و بعضی نیز که در آسیای میانه ماندند، دولتهای محلی کمنفوذ و ناپایداری تشکیل دادند ( میدان لاروس ، ج 6، ص 55). هونهایی که به غرب و قزاقستان و اراضی شمالی دریای خزر عزیمت کردند، تحت فشار اتحادیة قبیلهای آوار ـ هونها ــ که از قبایل ترک و مغول تشکیل شده بودند ــ از اواسط نیمة دوم قرن چهارم میلادی به حوضة رود دانوب و دشتهای مجارستان رفتند ( د. آ ، همانجا).یکی از علتهای نیامدن هونها از شرق و غرب دریای خزر به جنوب را حضور دولت نیرومند ساسانی در این سرزمینها دانستهاند. در حدود 415ـ420 میلادی، هونها همزمان با جنگ ایران و روم، به مرزهای شمالی ایران حمله کردند، لیکن با شکست مواجه شدند (آوجیاوغلو، ج 1، ص 496).هونها پس از استقرار در مجارستان، امپراتوری رومشرقی را وادار به پرداخت باج کردند و دامنة لشکرکشیهای آنها، بویژه پس از قرارگرفتن آتیلا از 434 میلادی در رأس آنها، تا غرب اروپا، یعنی فرانسه و اسپانیا، کشیده شد (گروسه، ص 149). بهنوشتة قفساوغلو (ص 58) نیروهای امپراتوری هونهای اروپا متشکل از حدود 45 قوم از چندین تبار با زبانهای مختلف بود که از لحاظ سیاسی متحد شده و ژرمنها، اسلاوها، هندوایرانیها (چون «آلان»ها و «سرمت/ سارمات»ها)، فینو ـ اویغور و ترکها اقوام اصلی تشکیلدهندة آن بودند. وی در بارة ترکها نوشته است که «بش ـ اوغور» ها، «ان ـ اوغور» ها و «شرا ـ اوغور» ها در جلگههای شمالی دریای سیاه به سوی رود ولگا، آکاتیرها در غرب دریای آزوف، سابارها و تودههای دیگر ترک در شرق ولگا پراکنده بودند.آتیلا در اواخر سلطنت خود، در غرب و شرق اروپا شکستهایی خورد و ناگزیر شد به سواحل دریای سیاه بازگردد. امپراتوری هونها با مرگ آتیلا در 453 میلادی از هم پاشیده شد. گروههایی از آنها به استپهای روسیه بازگشتند و گروههایی در اروپا ماندند و به اتحادیههایی چون بلغار و آوار پیوستند. قبایلی چون قوتریغور / قوتوریغور و اوتورغور /اوتریغور / اوتریگور ، که در شمال دریای سیاه مانده بودند، بر اثر تحریکات دو امپراتوری روم غربی و شرقی، درگیر جنگهایی با هم شدند که تا نیمة دوم قرن ششم میلادی ادامه یافت، تا اینکه قومی به نام «آوار» آن دو امپراتوری را شکست داد و مرغزاران روس را تصرف کرد. این حمله عکسالعمل ظهور «توـ کیو»ها یا ترکهای تاریخی در آسیای شمالی بود (گروسه، ص 154ـ156).در زندگی صحرانوردان، قانونی حاکم بود که طبق آن هر اتحادیهای که متلاشی میشد، اتحادیة دیگری با شرایط و قوانین متفاوت پدید میآمد و بدینترتیب زنجیرهای از اتحادیهها بهدنبال هم تشکیل میشد. در فاصلة بین انقراض امپراتوری هون و شکلگیری امپراتوری گوکترک که خاقانات ترک نیز نامیده شدهاند، اتحادیههای قبیلهای کوچک ترکزبانی در مغولستان و دشتهای آسیای مرکزی به وجود آمد (کلاوسون، ص 14؛ گروسه، ص 15؛ چاپلیکا، ص70ـ71؛ قفساوغلو، ص 36ـ47).شکلگیری حکومتهای ترکزبان: هستة اولیة اتحادیة گوکترک قبیلهای بود از بازماندگان دودمان حاکمتسو ـ کو که آخرین دولت هون را تشکیل داد. نام این دودمان که از پانصد خانواده تشکیل میشد آشینا به معنای «گرگ نجیب» بود. این دودمان در همان ایالت که هونها و سین ـ پیها در قرن چهارم میلادی از چینیها گرفته بودند، از در هم آمیختن طوایف مختلف ساکن مغولستان و دشتهای آسیای مرکزی به وجود آمدند (گومیلیوف، ص30). منشأ این نام روایتی از افسانة بوزقورت است که بر اساس آن، از قبیلة آشینا، که به دست دشمن نابود شده بود، تنها پسری دست و پا بریده باقی مانده بود که گرگی ماده او را نجات داد و از وی باردار شد و به کوههای آلتای گریخت. در آنجا ده پسر به دنیا آورد که هرکدام منشأ قبیلهای شدند. آشینا که عاقلترین برادر بود، فرمانروای ترکها شد و به یادبود، پرچمی مزین به کلة گرگ بالای خیمة خود نصب کرد (بانارلی، ج 1، ص 24). در اواسط قرن پنجم میلادی، پس از برافتادن آخرین دولت هونها به دست دولت ترکتبار تبقاچ / طمغاج (به چینی: تو ـ با، تو ـ پا ) دودمان آشینا از غرب ایالات شمالی چین به منطقة کوهستانی آلتای فرار کرد و به امپراتوری ژوان ـ ژوان ها ملحق شد و برای آنها آلات و جنگافزارهای آهنی تولید کرد (قفساوغلو، ص 49، 78ـ79؛ آوجیاوغلو، ج 2، ص 566). از قبایل بومی پراکنده در حوالی آلتای، که از بقایای هونها و غالباً ترکزبان بودند، اتحادیهای در اطراف دودمان آشینا شکل گرفت. آشیناها، پیش از راندهشدن از چین به کوههای آلتای به زبان مغولی تکلم میکردند، لیکن طی یک قرن که در محیط ترکزبان آلتای ماندند ترکزبان شدند و نشانههای زبان مغولی را در نظام عناوین خود حفظ کردند (گومیلیوف، ص 34). از آنجا که چینیها و ژوان ـ ژوانها اتحادیة پدید آمده در اطراف دودمان آشینا را، تو ـ کیوئه/ تو ـ کیو مینامیدند، نام «ترک» که برگرفته از همان نام تو ـ کیوئه است، بتدریج و بویژه با تشکیل و گسترش قلمرو امپراتوری گوکترک، یا خاقانات ترک، عمومیت یافت. چگونگی تشکیل اتحادیة سیاسی و امپراتوری گوکترک که برای نخستینبار با نام ترک در تاریخ معرفی شد به قرار زیر است:از وابستگان امپراتوری ژوان ـ ژوانها، که مغولستان و قسمتی از اراضی مجاور آن را در تصرف داشتند، «تولس / تولوس»های ترکزبان که اسلاف اوغوزها بودند و تو ـ کیوئهها یا ترکها بودند. تولسها در حوضة رود سلنگا و ترکها در کوههای آلتای شمالی بهسر میبردند. پس از شورش تولسها علیه ژوان ـ ژوانها، ترکها به سرکردگی بومین (در منابع چینی: تیو ـ من ) تولسها را سرکوب کردند و سپس به ژوان ـ ژوانها حمله بردند. ترکها از حمایت سلسلة سویی (تو ـ پاها) برخوردار بودند. بومین پس از در هم شکستن ژوان ـ ژوانها و بیرون راندن آنان از مغولستان در 552 میلادی خود را خاقان نامید (قفساوغلو، ص 79؛ آوجیاوغلو، ج 2، ص 588؛ گروسه، ص 158ـ159). خاقان عنوان فرمانروایان ژوان ـ ژوانها و مغولی بود و ظاهراً نخستین بار تو ـ کیوهای ترک این عنوان را به کار بردند (گروسه، ص 159، پانویس 4). در حالیکه، عنوان فرمانروایان هونها، «تانهو» بود (آوجیاوغلو، ج 2، ص 566). بومین، اوتوکن قرارگاه مرکزی سابق امپراتوری هون واقع در غرب رودخانة اورخون، را پایتخت خود کرد، اما در همان سال درگذشت (قفساوغلو، ص 79؛ گروسه، ص 159).امپراتوری گوکترک از همان آغاز تأسیس مانند امپراتوری هون، با دولت دوگانه اداره میشد که فرمانروای یکی از آن دولتها بومین و دیگری ایستمی، برادر کوچک او، بود. ایستمی که از طرف بومین مأمور توسعة قلمرو امپراتوری در جهت غرب شده بود، تمام ترکستان شرقی و غربی را فتح کرد و به استپهای روسیة جنوبی رسید. ایستمی عنوان «یَبغو» داشت، که از عناوین فرمانروایی کوشان ( رجوع کنید به رئیسنیا، بخش 2، ص 517 ـ521) بود و ظاهراً این عنوان از دولت هندوسیتها/ هندوسکائیها / یوئه ـ چیها (کوشانهای قدیم) به ترکها انتقال یافته بود (گروسه، ص 159، پانویس 5). دینوری (ص 68) و نولدکه (ص 254ـ 255) او را سِنْجِبو خاقان نامیدهاند. ایستمی که بهرغم تبعیت از بومین مستقل عمل میکرد، موجب تجزیة امپراتوری گوکترک به دو بخش شرقی و غربی و رو در رویی این دو بخش شد. تاـ پا (573 ـ581 میلادی)، جانشین بومین، آخرین خاقانی بود که ایستمی از وی تبعیت میکرد. تاردو یا تاردوشخان (576 ـ603 میلادی)، ملقب به قراچورین (بلای سیاه) جانشین ایستمی شد و خود را خاقان نامید و درصدد تصرف خاقانات ترک شرقی بر آمد و به شرق حمله برد. امپراتوری چین که محرک حملة وی به بخش شرقی خاقانات بود، از قدرتیابی او و متحد شدن ترکها با یکدیگر بیمناک شد و با هدف تضعیف خاقانات، بویژه خاقانات شرقی، که مرزهای شمالی چین را تهدید میکرد، به حمایت از خاقان شرقی برخاست. تاردو که دامنة متصرفاتش در غرب تا شبهجزیرة کریمه بود، سرزمینهایی را در غرب رود آمودریا، که در 571میلادی مرز بین ایران و خاقانات ترک شناخته شده بود، به تصرف خود در آورد ( ) دایرةالمعارف بزرگ شوروی ( ، ج 26، ص 479)، ولی بر اثر فشار امپراتوری چین و شورشهای بعضی از قبایل تحت فرمانش، ناگزیر شد به کوکو نور ، واقع در کوهستان نانشان ، فرار کند (گروسه، ص 168ـ170). خاقانات آسیای مرکزی که عملاً به دو خاقانات جداگانة شرقی و غربی تجزیه شده بود، در نتیجة شورشهای قبایل تحت فرماناین خاقانات و دخالتهای امپراتوری چین پاشیده شد، تا جاییکه القاغان / ایلخاقان/ هیلی (حک : 620ـ630 میلادی) فرمانروای خاقانات ترک شرقی در 630 میلادی از امپراتوری تانگ، که تازه به قدرت رسیده بود، شکست خورد و اسیر شد و قلمروش به اشغال چین در آمد. از آن پس خاقانات شرقی به مدت بیش از نیمقرن استقلال نداشت ( ) دایرةالمعارف بزرگ شوروی ( ، همانجا؛ گروسه، ص 174؛ د. اسلام ، چاپ دوم، ج10، ص 687). در سنگنبشتههای اورخون، از این نیمقرن با عنوان دورة «چینی گشتن» یاد شده است، زیرا امپراتوری چین در بین قبایل اتحادباختة گوکترک سیاستی به کار گرفت تا آنان را به تبعیت خود در آورد (آوجیاوغلو، ج 2، ص 626).خاقانات ترک غربی گرچه در اوایل قرن دوم/ هشتم خود را از وابستگی به چین نجات داد، ولی درگیریهای داخلی و هجومهای خارجی بالاخره این خاقانات را در 122/ 740 از پا در آورد ( ) دایرةالمعارف بزرگ شوروی ( ، ج 26، ص480؛ د. آ. ، ج 9، ص 393).در پایان دورة فترت نیمقرنی، در 61/ 681، یکی از افراد خاندان معروف آشینا به نام قوتلوق / قتلق با گردآوردن قبایل مختلف خاقانات شرقی را احیا کرد و خاقانات ترک را دوباره تشکیل داد و خود را در 61/ 681 خاقان نامید و به ایلتریش قاغان (گردآورندة ایل یا دولت) معروف شد (قفساوغلو، ص 95ـ96). در دورة حکومت او (61ـ72/ 681 تا 691) و برادرش کاپقان/ کپگان (72ـ97/ 691ـ716)، که موچو نیز نامیده شده است، به منظور تأمین امنیت و تصرف اراضی در شرق و غرب و به اطاعت در آوردن قبایل و اقوام غیرترک و سایر اقوام ترک، از جمله قرقیزها، تورگش (اون اوق)ها، بسمل ها، قرلقها و گروههایی از گوکترکهای غربی مکرر به چین حمله شد و امپراتوری خاقانات ترک شرقی به اوج اعتلا و عظمت خود رسید و قلمرو آن از منچوری تا سیردریا توسعه یافت (همان، ص 97ـ101؛ ) دایرةالمعارف بزرگ شوروی ( ، ج 26، ص 479) و به گفتة رنهگروسه (ص 197)، دوباره میان ترکها وحدت ایجاد شد. در اواخر حکومت کاپقان، بر اثر اختلاف داخلی، برخی قبایل چون اوغوزها، که پرجمعیتترین اتحادیة قبایل تابع خاقانات بود، جدا شدند و در نتیجه، بخشی از قلمرو غرب، از جمله ماوراءالنهر، از امپراتوری جدا شد. کاپقان وقتی از لشکرکشی به تغزغزها بازمیگشت، کشته شد (قفساوغلو، ص 104).بیلگه (بلکا)، آخرین قاغان مهم گوکترک بود که به دستیاری برادرش کولتگین و مشاورش تونیوقوق تا 116/ 734 بر خاقانات ترک حکومت کرد. سنگنبشتههای اورخون، در واقع سنگقبرهای این سه شخصیت گوکترک است ( رجوع کنید به تکین، 1988؛ اورکون ، ص 3ـ121).با مرگ بیلگه نیروهای متحد اقوام بسمل و قرلق و اویغور در 124/ 742 دولت خاقانات ترک را در هم شکستند. قوم اویغور بر متحدان پیروز شد و دولت اویغور (126ـ 225/ 744ـ840) جانشین دولت خاقانات ترک در آسیای مرکزی گردید (قفساوغلو، ص 105ـ110؛ آوجیاوغلو، ج 2، ص679ـ 680؛ د. اسلام ، چاپ دوم، همانجا؛ اورکون، ص 12ـ13؛ کلاوسون، ص 29ـ30).امپراتوری گوکترک از همان آغاز تشکیل و با پیشروی ایستمییبغو به سوی غرب از طریق گذرگاههای قفقاز مناسباتی با شاهنشاهی ساسانی و نیز امپراتوری روم شرقی پیدا کرد. ایستمی و انوشیروان برای دفع خطر آقهونها از مرزهای ایران و جادة ابریشم، متحد شدند (برای اطلاع بیشتر در بارة آنانرجوع کنید به بلنیتسکی ، ص 166ـ 168؛ اوزدک، ج 1، ص 143ـ147؛ قفساوغلو، ص 66ـ71؛ آوجیاوغلو، ج 1، ص 303ـ304؛ رئیسنیا، بخش 2، ص 521 ـ531). ایستمی دخترش را به انوشیروان داد که حاصل این ازدواج هرمزد چهارم و معروف به ترکزاده بود. پس از در هم شکسته شدن آقهونها قلمرو آنها بین ساسانیان و گوکترکها تقسیم و آمودریا مرز بین آنها شناخته شد (آوجیاوغلو، ج 2، ص 603؛ رضا، ص 91ـ93). گوکترکهای غربی سپس به امپراتوری بیزانس نزدیک شدند و بارهابه مرزهای ایران و قفقاز جنوبی و آذربایجان حمله کردند ( رجوع کنید به رضا، ص106ـ109، 144ـ146، 158ـ159، 164ـ 188؛ آوجیاوغلو، ج 2، ص 629ـ633؛ رئیسنیا، بخش 2، ص 556 ـ 557، 577 ـ579).خاقانات ترک، چه شرقی چه غربی، در شکلگیری اجتماعات ترکزبان اوراسیا نقش مهمی داشتهاند و در پیشرفت و تکامل گروههای قومی، که اساس اقوام ترکزبان معاصر را تشکیل میدهند، مؤثر بودهاند ( د. آ. ، ج 9، ص 393؛ ) دایرةالمعارف بزرگ شوروی ( ، ج 26، ص480). دولتهای ترکزبان بعدی، از جمله اویغور و قرقیز و تورگش و قرلق دستاوردهای خاقانات را در حوزة نظام حکومتی و سازمانهای اداری و سنّت زبان نوشتاری کموبیش قبول کردند و بهکار گرفتند. زبان مکتوبِ شکلگرفته در این دوره در ادوار بعدی اهمیت بسیاری یافت. امروزه بیشتر اجتماعات ترکزبان، یکدیگر را با زبانشان میشناسند و خود را ترک مینامند و ترک نامیده میشوند ( د. اسلام ، چاپ دوم، ج10، ص 687ـ 688).دین و معتقدات: به نظر قفساوغلو، دین گوکتنری (خدای آسمان)، دین اصلی و اصیل ترکهای صحرانورد، از جمله هونها بوده و تا زمان قبول اسلام باوردارانی داشته است (ص 248ـ 263). ترکها، پیش از قبول اسلام، غالباً پیرو مذهب شمنی بودند. بعضی از افراد اقوام ترک نیز، بویژه ساکنان شهرهایی که بر سر راههای تجاری اوراسیا قرار داشتند، از ادیان دیگری پیروی میکردند، از جمله مانوی که در میان برخی اویغورها رواج داشت (بارتولد، 1376 ش، ص 61ـ62، 70؛ گومیلیوف، ص 440، 490ـ493)؛ مسیحی در میان پِچِنگها، قومانها و بلغارها (مرچیل ، ص 2)؛ یهودی در میان خزرها ( رجوع کنید بهکستلر، ص 70ـ84)؛ بودایی در بین ترکهای ساکن مرزهای شمالی چین و برخی دیگر از اویغورها و ترکهایی که با سغدیها در ارتباط بودند (قفساوغلو، ص 263)؛ زردشتی که در بین ترکهای مرتبط با ایرانیان پیروانی داشت. به نوشتة بارتولد، ترکهایی که در اواخر سلطنت ساسانیان (ح 226 ـ ح 652 م) بر حوضة گرکان رود تسلط یافتند، تحتتأثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفتند و دین زردشتی را پذیرفتند. بارتولد همچنین به غلبة دین زردشت بر بودایی در همین دوره در سغد اشاره کرده است (1376 ش، ص 54). البته هیچ سندی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان ادعا کرد که مثلاً یک قوم و یا حتی یک قبیلة ترک تماماً بودایی یا مسیحی شده باشد (همان، ص62). چنانکه دین یهودی دین رسمی حکومت خزرها بود، اما میان تودة مردم خزر، مسیحی و مسلمان بیش از یهودی بود (ابنرسته، ص 139ـ 140؛ بارتولد، 1376 ش، ص80 ـ81). قفساوغلو بر آنست که قبول ادیان یاد شده از جانب ترکها، بویژه در جاهایی که کمجمعیت بودهاند، در تشکل قومیشان تأثیری منفی داشته است، مثلاً هونهای اروپا با قبول مسیحیت در جوامع اروپایی مستحیل شدند و تبقاچها با قبول دین بودا، چینی گشتند و خزرها و پچنگها و اوزها و بلغارها و مجارها نیز که راه هونهای اروپا را در پیش گرفته بودند، سرنوشت آنان را یافتند. وی همچنین، به تأثیر عمیق مذهب مانی بر ترکهای اویغور اشاره کرده است. ترکهای اویغور بهواسطة سغدیها که پس از مهاجرت به ترکستان شرقی شهرنشین شده بودند، دین مانوی را پذیرفتند و خط اویغوری را نیز از خط سغدی اقتباس کردند و بعضی آثار مانوی و بودایی را به ترکی ترجمه و با خط خود ثبت کردند. بقایای این آثار از غارهای تورفان و شهرهای اویغورنشین دیگر کشف شده است (طوغان، ص100). خط اویغوری بعدها به مغولها و تیموریان و اردوی زرّین انتقال یافت (قفساوغلو، ص 263ـ 265).گسترش اسلام در میان ترکها: آشنایی ترکها با اسلام، پس از ورود مسلمانان به خراسان و ماوراءالنهر، در دهة چهل سدة اول آغاز شد. گرویدن آنان به اسلام نیز از همان سدههای نخستین که دامنة فتوح دورة اسلامی به آن سوی سیحون تا کاشغر کشیده شد، بتدریج صورت گرفت ( رجوع کنید به طبری، ج 6، ص 483ـ522؛ ابناثیر، ج 4، ص 579ـ591، ج 5، ص 5 ـ21). اسلامپذیری ترکها با راهیافتن آنان به سرزمینهای اسلامی و توسعة قلمرو نفوذشان تا اروپا و افریقا و هندوستان و مناطقی در ایران و قفقازو آسیای صغیر و بویژه ماوراءالنهر و در پی آن، ترکیزبان شدن بخشی از مردم این مناطق پیوند تنگاتنگی داشته است.بنا بر منابع و شواهد تاریخی، در آغاز حکومت سامانیان و اوایل قرن چهارم پذیرش عمومی اسلام از سوی ترکها روی داد (بارتولد، 1376 ش، ص 73؛ د. اسلام ، چاپ اول، ج 8، ص 905). در زمان خلافت هشامبن عبدالملک (105ـ 125)، اشرسبن عبداللّه سُلَمی حاکم خراسان، مردم ماوراءالنهررا به اسلام فراخواند و حکم کرد تا هر کس مسلمان شود جزیه را از او بر دارند. مردم به سرعت مسلمان شدند و خراج کاسته شد. چون اشرس چنین دید، بار دیگر به مطالبة مالالصلح پرداخت، مردم نپذیرفتند و از وی دور شدند (بلاذری، ص 413ـ414).در اوایل سدة دوم خاقانات ضعیف شدند و اتحادشان از میان رفت. تورگشها با متحد کردن اوناوقها و بعضی قبایل دیگر تحت فرمان گوکترکها، در قلمرو غربی، استقلال و قدرت یافتند. دولتْ شهرهایِ ماوراءالنهر هر از گاهی بهسبب شیوة حکومت اعراب در دورة امویان ( رجوع کنید به بارتولد، 1366 ش، ج 1، ص 415) با پشتیبانی تورگش شورش میکردند. در جنگهای مکرر بین اعراب و ترکها اراضی دو سوی سیحون و حتی جنوب جیحون، یعنی خراسان، دست به دست میشد ( رجوع کنید بهطبری، وقایع سالهای 100 تا 120؛ ابناثیر، وقایع سالهای 100 تا 120؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1366 ش، ج 1، ص 414ـ423).حارثبن سُریج (متوفی 128) عَلَم سیاه را به نام بازگشت به کتاب خدا و سنّت پیامبر، برای حذف خراج بر افراشت (طبری، ج 7، ص 94ـ 98؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1366 ش، ج 1، ص 421ـ 422). اتحادیة تورگش، در سال 120 با شکست سولوخاقان در جنگ داخلی جوزجان و کشتهشدن او به دست یکی از سردارانش به نام کورصول/ کورسول (طبری، ج 7، ص 125؛ ابناثیر، ج 5، ص 205) یا کول ـ چور ( رجوع کنید به قفساوغلو، ص 125) سقوط کرد و تورگشهای زرد و سیاه، تحت استیلای چین در آمدند و حدود سی سال بعد قرلقها که اسلاف بنیانگذاران دولت قراخانیان ( رجوع کنید به ادامة مقاله) بودند، جای آنان را گرفتند (قفساوغلو، ص 125؛ آوجیاوغلو، ج 3، ص1160). امپراتوری چینی تانگ (618ـ906) اراضی ترکستان غربی را اشغال و به سوی چاچ (تاشکند) پیشروی کرد (آوجیاوغلو، ج 3، ص 1166). مسلمانان نیز که پس از بیرون رفتن تورگشها از ماوراءالنهر به آن سرزمین بازگشته بودند، بار دیگر از سیحون گذشتند. در نتیجه، دو قدرت با یکدیگر برخورد کردند، نیروهای چینی چاچ را تصرف کردند و فرمانروای آنجا را در 132/ 750 کشتند. پسر فرمانروای مقتول از فرمانروایان اطراف و از آن جمله ابومسلم خراسانی یاری خواست و ابومسلم سردار خود زیادبن صالح را به آن سوی سیحون فرستاد. نیروهای متحد عرب و فرمانروایان سغدی از یک طرف و نیروهای متحد چین و فرغانه و کاشغر و قرلق از سوی دیگر، در ذیحجّة 133/ ژوئیة 751 در نزدیکی رود طراز در قزاقستان با هم جنگیدند (همان، ج 3، ص 1167؛ گومیلیوف، ص 427). پس از پنج روز، قرلقهای متحد چین بر نیروهای تحت فرماندهی سردار چینی حمله کردند و نیروهای چینی را شکست دادند (آوجیاوغلو؛ گومیلیوف، همانجاها؛ د. اسلام ، چاپ دوم، ج10، ص 689؛ د. ا. ترک ، ج 6، ص 351). به نوشتة بارتولد (1366 ش، ج 1، ص 431)، همین نبرد معلوم کرد که کدامیک از دو فرهنگ و تمدن، چینی یا اسلامی، باید در آن سرزمین حاکم باشد. جنگ طراز نقطة عطفی در تاریخ ترک بود و حاکمیت آسیای میانه به مسلمانان واگذار گردید و پس از مدت کوتاهی دین اسلام امکان انتشار یافت. اگر این جنگ به شکست مسلمانان میانجامید، شاید بسیاری از ترکهای ساکن آسیای میانه یا همة آنان ناگزیر میشدند آیین بودایی را بپذیرند (آوجیاوغلو، ج 3، ص 1169ـ1170). کشمکش در منطقه تا زمان تشکیل دولت سامانی همچنان ادامه یافت (همان، ج 3، ص1170). در این جنگ ترک و عرب متحد شدند و این اتحاد به ادامة حاکمیت ترکها بر ترکستان غربی کمک کرد و اسلام آوردن تدریجی ترکها آغاز شد (مرچیل، ص 1)، ولی گرویدن به اسلام هنوز انفرادی بود و رویآوری فوج فوج ترکها به اسلام در ادوار بعدی تحقق یافت (همانجا).قفساوغلو (ص 127ـ 128) جنگ طراز را مقدمة تشکیل دولت قراخانی، نخستین دولت ترک مسلمان، دانسته است.مناسبات بازرگانی که میان ترکهای صحرانورد و مسلمانان یکجانشین برقرار بود(برای نمونه رجوع کنید به ابنحوقل، ص 511 ـ 513) در آشنایی ترکها با اسلام و تمدن اسلامی و گرویدنشان به این دین نیز مؤثر بوده است (بارتولد، 1376 ش، ص 86 ـ87).دوغان آوجیاوغلو بر آن است که اسلام به واسطة خراسانیان و خوارزمیان و سغدیان ایرانیتبار بین ترکهاانتشار و رواج یافته است (ج 3، ص 1106). بارتولد معتقد است که چون صوفیان مسلمان برای تبلیغ اسلام در میان ترکها به ماوراءالنهر میرفتهاند، سهم آنان در مسلمان کردن شماری از ترکها مؤثرتر از کار مبلّغان رسمی بوده است (بارتولد، 1376 ش، ص 86). غازیان داوطلب به منظور دفاع از اسلام در رباطها که شامل خوابگاه، انبار، مسجد، گرمابه و اصطبل بودند مستقر میشدند. رباطها مکانهای مستحکمی بودند که مانند حلقههای زنجیر در مرزهای سرزمینهای تحت نفوذ مسلمانان قرار داشتند، مثلاً در حوالی اسپیجاب، که در محاصرة غُز، کیماک و قپچاق بود، 1700 رباط مرتبط با هم که غازیان در آنها مستقر بودند، قرار داشته است (آوجیاوغلو، ج 3، ص 1175؛ باسورث، 1356ـ 1364 ش، ج 1، ص 209ـ210). در حومة شهرهایی چون چاچ و فرغانه نیز که در دسترس ترکها بودهاند، زنجیرهای از رباطها وجود داشته است (باسورث، 1975، ص 162). همچنین برای پاسداری از راههای بازرگانی و ارتباطی خراسان و ماوراءالنهر نیز که در معرض تاختوتاز ترکها بوده، رباطهایی وجود داشته است. جغرافینگاران عرب، تنها در حوضة رود جیحون و سیحون، به وجود حدود ده هزار رباط اشاره کردهاند ( رجوع کنید بهآوجیاوغلو، ج 3، ص 1175).نفوذ ترکها در دستگاه خلافت: ترکها از اوایل ورود اعراب به آسیای میانه، به دستگاه خلافت راه یافتند (باسورث، 1356ـ 1364 ش، ج 1، ص 211). بهکار گرفتن غلامان، بویژه غلامان ترک، در خلافت عباسی، از دهههای نخست سدة سوم، سنّت شد و این سنّت چندان توسعه یافت که دولت عباسی را دگرگون کرد (همو، 1975، ص 163)؛ و به تمام دولتهای شرق اسلامی انتقال یافت، چنانکه بیشتر نظامیان دولتهایی چون سامانیان و غزنویان و قراخانیان و زیاریان و آلبویه را غلامان ترک تشکیل میدادند (همو، 1356ـ1364 ش، ج 1، ص 97؛ اشپولر، 1379 ش، ج 1، ص 457). در دورة خلافت معتصم (218ـ 227)، که گویا از مادری ترک به دنیا آمده بود (زرینکوب، ص 549؛ متحده، ج 4، ص 75)، بهخدمت گرفتن ترکها بیش از پیش شدت گرفت. گفته شده است که وی پیش از خلافت، در زمان مأمون (198ـ 218)، چند هزار بندة ترک داشته که بیشتر آنان اهل فرغانه و اُشْروسَنَه و سمرقند بودهاند و پس از رسیدن به خلافت نیز همچنان در آوردن غلامان ترک اصرار میورزیده است (یعقوبی، البلدان ، ص 255ـ256؛ زرینکوب، همانجا؛ نیز رجوع کنید به نظامالملک، ص 62؛ هندوشاهبن سنجر، ص 176). به طور کلی، در دورة خلفای عباسی (132ـ656) قدرت در دست غلامان ترک بود و بعضی از آنان چون متوکل و معتز و مُهتَدی به دست ترکها کشته شدند (مسعودی، مروج ، ج 5، ص 32ـ 38، 80 ـ96؛ هندوشاهبن سنجر، ص180، 185، 187؛ زرینکوب، ص 552 ـ 557).سامانیان نیز، به تقلید از خلفای بغداد، سپاهی از غلامان ترک تشکیل داده بودند تا به گمان خود، موازنهای در برابر دهقانان ایرانی ــ که با سیاست تمرکزگرایی حکومت سامانیان مخالف بودند ــ ایجاد کنند، اما همین امر سبب شد که سرداران ترک زمام امور را بتدریج به دست گرفتند ( رجوع کنید به بارتولد، 1366 ش، ج 1، ص 540؛ باسورث، 1356ـ1364 ش، ج 1، ص 32، 97).بررسی زندگی آلپتکین * (متوفی 352)، از غلامان ترک دربار سامانیان و بنیانگذار سلسلة غزنوی، تا حدودی چگونگی ارتقای مقام غلامان ترک را نشان میدهد. به نوشتة بعضی پژوهشگران، بنیانگذاری دولت غزنوی در حقیقت، در 351 بود ( دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ، ج 1، ص 648؛ مرچیل، ص 34ـ 35) که در این سال آلپتکین در غزنین به فرمانروایی رسید. جانشینان وی، غیر از پسرش اسحاق، که عبارت بودند از بلکاتگین * ، بوریتکین * و سبکتکین * ، نیز هر سه از غلامان ترک بودهاند (منهاجسراج، ج 1، ص 227؛ مرچیل، ص 35). سبکتکین پس از طی مدارج ترقی در 366 به فرمانروایی غزنه رسید و سلسلة غزنویان آلسبکتکین را تأسیس کرد. سرانجام هم به اتفاق پسرش محمود به تقسیم متصرفات دولت سامانی با قراخانیانپرداخت (باسورث، 1356ـ1364ش، ج1،ص38ـ40).دولت غزنوی، که در نیمة دوم قرن چهارم تأسیس شد و قلمروش تا هند و سیستان و ری و خوارزم گسترش یافت، نخستین دولتی بود که غلامان ترکتبار در شرق جهان اسلام و ایران تشکیل دادند. دولت طولونیان (ح 254ـ292) نیز نخستین دولت ترک بود که در غرب جهان اسلام در مصر و شام بهدست احمدبن طولون تأسیس شد. طولون از غلامان ترک تغزغز بود که نوح سامانی جزو خراج برای مأمون فرستاده بود (بَلَوی، ص 33). احمد بهدستور خلافت عباسی به حکومت مصر گسیل شد و در آنجا با بهرهگرفتن از گرفتاریهای داخلی خلفای بغداد اعلام استقلال کرد و به توسعة قلمرو خود پرداخت و کوههای توروس * ، در شمال، و جزیره * را تصرف کرد (باسورث، 1349ش، ص76ـ77). ممالیک بحری (حک :648ـ784) و بُرجی (حک : 784ـ922) نیز که بعدها در مصر و شام حکومت کردند، از غلامان ترکتبار بودند و بیشتر به ترکهای قپچاق و چَرکَستبار اتکا داشتند ( رجوع کنید به باسورث، 1349 ش، ص 105ـ 110).به نوشتة ابنحوقل بردگان ماوراءالنهر از ترکهای پیرامون آن سرزمین بودند و چون تعدادشان زیاد بود، به جاهای دیگر برده میشدند (ص 465). بهای بردههای ترک گران بود و این بردهها در سراسر دنیا از نظر قیمت و زیبایی بینظیر بودند (همان، ص 452). گردآمدن چند هزار و گاه دهها هزار ترک در اردوگاههای خلفا و سلاطین و مأموریتهایی که به آنان در اطراف و اکناف جهان اسلام داده میشد، ضمن آنکه آنان را با جهان اسلام مرتبط ساخت، نسل ترکها را نیز در این مناطق گسترش داد ( رجوع کنید به اشپولر، 1379 ش، ج 1، ص 457).حکومتهای ترکهای مسلمان: ورود دستهجمعی ترکها به اسلام با تصرف ماوراءالنهر به دست دولت قراخانیان در قرن چهارم آغاز شد ( د. ا. ترک ، ج 6، ص 251ـ 255).نخستین دولتمرد قراخانی، ساتوق بُغراخان بود که در نیمة اول قرن چهارم به اسلام گروید و خود را عبدالکریم نامید و بر عمویش، بغراخان، شورید و او را بر کنار و اسلام را دین رسمیِ بخش غربی دولت قراخانی اعلام کرد (مرچیل، ص 19؛ آوجیاوغلو، ج 3، ص1400ـ1401؛ اولوچای، ص 4). این حادثه نقطة عطفی بود در تاریخ دولتهای صحرانورد ترک که از اتحادیههای قبیلهای به وجود آمده بودند. پس از درگذشت ساتوق بغراخان در دهة واپسین نیمة اول قرن چهارم هجری ( د. ا. ترک ، ج 6، ص 265؛ مرچیل، ص20)، پسرش موسیبن عبدالکریم، که نام ترکی او «بایتاش» بود، با بر انداختن قاغان بزرگ، به فرمانروایی هر دو بخش غربی و شرقی دولت قراخانی رسید و به گسترش اسلام در قلمرو قراخانی کمک کرد. در منابع اسلامی چون تجاربالامم از اسلام آوردن دویست هزار چادر از ترکها در 349 سخن رفته است (مسکویه، ج 2، ص 181) که آن را با مسلمان شدن افراد قبایل قرلق، چِگِل، یغما و تخسی در قلمرو قراخانی تطبیق دادهاند (آوجیاوغلو، ج 3، ص 1401). پس از اسلام آوردن سران دولت قراخانی، راه ورود به ماوراءالنهر برای نیروهای آن دولت گشوده شد. هارون (یا: ساتوق بغراخان) با دعوت بعضی از سرداران سامانی و دهقانان و بازرگانان ثروتمندی که از سیاستهای مالیاتی سامانیانناخشنود بودند، جرأت دستاندازی بر قلمرو آن دولت را پیدا کرد و بدون برخورد با مانع جدّی تا بخارا، پایتخت سامانی، پیش رفت و آنجا را به تصرف در آورد (بارتولد، 1366 ش، ج 1، ص 548 ـ549، 552).شرکت کردن غزهای مسلمان شده در حوادث سیاسی ـ نظامی مرتبط با سلسلههای سامانی و قراخانی و غزنوی، مقدمهای شد که آنان بتوانند خود را برای اشغال اراضی پهناوری بین آن سوی سیحون تا کرانههای شمالی و شرقی و جنوبی دریای مدیترانه آماده کنند.دومین لشکرکشی عمدة قراخانیان به ماوراءالنهر در اواخر 389 روی داد. در این سال ارسلان ایلک نصر قراخانی، نبیرة ساتوق بغراخان، پس از اطلاع از خلع منصوربن نوح و به میل کشیده شدن چشمانش و تشدید آشوب و بحران داخلی دولت سامانی و نیز پس از دعوت بعضی اشراف و بازرگانان و امرا، به بخارا رفت (گردیزی، ص 173؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1366 ش، ج 1، ص 566 ـ567). در حملة نیروهای قراخانی، ارسلان ایلک بدون زحمت در دهم ذیقعدة 389 وارد بخارا شد و با بازداشت کردن عبدالملک دوم، به حاکمیت خاندان سامانی پایان داد (ابناثیر، ج 9، ص 148ـ149؛ بارتولد، 1366 ش، ج 1، ص569 ـ570؛ آوجیاوغلو، ج 3، ص 1407؛ مرچیل، ص 21).با بر افتادن دولت سامانی، قلمرو آنان بین دو دولت ترک قراخانی و غزنوی تقسیم شد و ماوراءالنهر به قراخانیان و خراسان به غزنویان رسید ( د. ا. ترک ، ج 6، ص 254ـ 255؛ باسورث، 1356ـ1364 ش، ج 1، ص 45؛ مرچیل، ص 21) و دستگاه خلافت هر دو دولت را بهرسمیت شناخت. به فرمان محمود غزنوی (حک : 389ـ421) در خراسان به نام خلیفة عباسی خطبه خواندند و خلیفه القادر، منشور حکومت خراسان و القاب «ولی امیرالمؤمنین» و «یمینالدوله» و «امینالمله» را برای سلطانمحمود فرستاد (باسورث، 1356ـ1364 ش، همانجا). قراخانیان از زمان رسیدن احمد اول (388ـ407) به مقام خاقان بزرگ، خلیفة عباسی را به رسمیت شناختند و از حدود 390، به دنبال تصرف ماوراءالنهر، نام «مولا امیرالمؤمنین» را که نمودار تبعیت از خلافت بغداد بود، بر سکههای خود زدند ( د. ا. ترک ، ج 6، ص 254).استیلای دولت قراخانی بر ماوراءالنهر تا ترکستان شرقی با فراز و فرودهایی، تا زمان حملة چنگیزخان مغول (حک : 549 ـ624) ادامه یافت. در 607 بخش شرقی دولت قراخانی به دست کوچلوک خان، رئیس قبیلة نایمان مغول، و بخش غربی آن به دست علاءالدین محمد خوارزمشاه افتاد (باسورث، 1349 ش، ص 171ـ174؛ د. ا. ترک ، ج 6، ص 262، 269؛ مرچیل، ص 26، 29).قلمرو قراخانی در 433 به دو بخش غربی و شرقی تقسیم شد که بر هر بخش شاخهای از خاندان حاکم قراخانی فرمان میراندند. بخارا پایتخت خانات غربی، بلاساغون پایتخت خانات شرقی و کاشغر مرکز فرهنگی و دینی خانات شرقی شد (باسورث، 1349 ش، ص 174؛ مرچیل، ص 24؛ اولوچای، ص 7ـ9). در این میان، خانات غربی بیشتر تحتتأثیر فرهنگ ایرانی و خانات شرقی بیشتر تحتتأثیر فرهنگهای چینی و اویغوری بودند (مرچیل، ص 29ـ30). فرهنگ ترکی در خانات شرقی بیشتر از خانات غربی توسعه یافت و زبان ترکی تبدیل به زبان ادبی شد. ادبیات ترکی اسلامی برای نخستین بار در آنجا شکل گرفت و آثاری چون قوتادغوبیلیگ، دیوان لغاتالترک ( رجوع کنید به ترکی * ، زبان و ادبیات) در آن فضای فرهنگی پدید آمد ( د. ا. ترک ، ج 6، ص 259؛ مرچیل، ص 29ـ30). بعضی شعرای پارسیگو چون عَمعَق بخارایی، نجیب فرغانی، رشیدی و سوزنی سمرقندی در حمایت خانات قراخانی قرار گرفتند (مرچیل، ص 31). بارتولد دوران حکومت قراخانیان، نخستین دودمان ترک، را که مستقیماً بر ماوراءالنهر حکم راندهاند بسیار با اهمیت دانسته (1366 ش، ج 1، ص 641ـ642) و باسورث (1968، ص 196) رسیدن قراخانیان و غزنویان را به جانشینی سامانیان و خوارزمشاهیان فریغونی و مأمونی، آغاز گرایش به سلطة سیاسی ترکها نامیده است. وی خاطر نشان ساخته است که غزنویان خاستگاه غلامی داشتند، اما فرهنگ ایرانی و فنون دیوانی ایرانیان به سرعت بر خاستگاه بیابانی و صحراگردی غزنویان غلبه یافت. تراز جذب و ادغام قراخانیان در فرهنگ ایرانی ـ اسلامی که از آغاز پایینتر از غزنویان بود، با ورود گروههای تازهای از اقوام ترک از دشتهای بیرون منطقه روی هم رفته دچار وقفه شد (همانجا).خوارزمشاهیان مأمونی، واپسین سلسلة بومی ایرانی، که از 385 بر خوارزم فرمان میراندند، اندکی پس از کشته شدن ابوالعباس خوارزمشاه در 407 بهدست محمود غزنوی بر افتادند (بیهقی، ص 919). پس از آن، حاکمان غزنوی به مدت دو دهه خوارزم را از طریق غلامان ترکی که منصوب کرده بودند، اداره کردند (باسورث، 1968، ص 8 ـ9) و سپس خوارزم به ترتیب به تصرف ترکهای غز و سلجوقیان (حک : 429ـ552) در آمد و سرانجام انوشتکین غرچه (متوفی 491)، والی دولت سلجوقی، با سود جستن از گرفتاریهای سلطانسنجر، حکمرانی خوارزم را در 470 موروثی اعلام کرد و خاندان وی با عنوان خوارزمشاهیان کبیر تا 628، یعنی سال مرگ سلطانجلالالدین خوارزمشاه و زمان استیلای مغول، بر آن سرزمین و اراضی مجاور فرمان راندند (باسورث، 1349 ش، ص 167ـ170؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله). بدینترتیب، خوارزم هم که ادامة ماوراءالنهر در بخش سفلای جیحون بود به تصرف ترکها در آمد و در معرض ترکی شدن قرار گرفت. بدیهی است که ورود ترکهای غز به این سرزمین، البته بیشتر از طریق شمال، یعنی خوارزم، در ترکی شدن این سرزمین و انتقال آن به سرزمینهای غربی ایران و آناطولی نقش اساسی داشته است. جد سلجوقیان، توقاق (دقاق)، در دربار خاقان خزران بزرگ شد، اما بهسبب احساس خطر، پنهانی با بستگان خود از توران به بهانة چوپانی به ایران، ناحیة زندق (جَند) در خوارزم رفت و اسلام آورد و در آنجا اقامت گزید و جمعیت خود را افزایش و اراضی تحت اشغال خود را توسعه داد ( رجوع کنید به میرخواند، ج 4، ص 235ـ 237).با مرگ توقاق، فرزندش سلجوق با قدرتهای حاکم چون سامانیان و قراخانیان و غزنویان و خوارزمشاهیان به معامله و سازش پرداختند. آنان هر از گاهی به نفع یکی از آنها با دیگری جنگ میکردند و در دهههای پایانی قرن چهارم و اوایل قرن پنجم در خوارزم و ماوراءالنهر و خراسان پایگاههایی پیدا کردند ( رجوع کنید به باسورث، 1968، ص18ـ23؛ آوجیاوغلو، ج3، ص1407ـ 1413؛ کویمن، ج 1، ص 43ـ60؛ سومر 1980، ص 63ـ71) و سرانجام با مسعود غزنوی جنگیدند و طی جنگهای 426 تا 431، که سرنوشتسازترین آنها جنگ معروف «دندانقان» بود در 431 نیروهای غزنوی را شکست دادند. در این جنگ که سپهسالاران ترک غزنوی متهم به تبانی و سازش با سلجوقیان شدند و حتی گفته شده است که چند هزار تن از لشکر غزنوی به سلاجقه پیوستند راه ورود سلجوقیان به سرزمینهای غربی گشوده شد و زمینة تأسیس حکومت سلجوقی فراهم آمد (ابنخلدون، ج 4، ص 502 ـ 505؛ باسورث، 1968، همانجا؛ کویمن، ج 1، ص230ـ351؛ سومر، 1980، ص 74ـ91).رخنة ترکهای غز از خراسان به سرزمینهای غربی در حدود 419 آغاز شد و با گریز دستههایی از ترکها از خراسان ــ که به ترکمنان عراقی معروف شدند ــ و تاخت و تازهایشان در ری و اصفهان و همدان و آذربایجان همراه بود (باسورث، 1356ـ1364 ش، ج 1، ص 229؛ سومر، 1980، ص 81 ـ 85). سرعت گسترش دامنة توسعة نفوذ ترکهای سلجوقی چنان سریع بود که در 447 طغرل سلجوقی فاتحانه وارد بغداد شد و پس از آنکه امپراتور بیزانس در ملازگرد شکست خورد، راه اشغال آناطولی بر ترکها هموار شد و آنجا به مرکز تکلم ترکی و اسلام تبدیل گردید. تأسیس دولت سلجوقی سرآغاز دوران جدیدی در تاریخ اسلام به شمار آمده است، زیرا با به قدرت رسیدن سلاجقه، برای نخستین بار ترکها بر بخش اعظم جنوبغربی آسیا استیلا یافتند و قدرت سیاسی دستگاه خلافت را به تصرف در آوردند و به بقای خلافت کمک کردند (اشپولر، 1977، ص 149ـ150). پس از وفات سلطانسنجر در 552، وحدت میان شعب این دولت از میان رفت و هریک از آنان دولت مستقلی را بنا کردند. این دولتها عبارت بودند از: سلاجقة عراق، خراسان، شام، کرمان، آناطولی ( رجوع کنید به لینپول و دیگران، ج 1، ص 313ـ 334؛ همان، ترجمة فارسی، ج 1، ص 259ـ276؛ باسورث، 1349 ش، ص 178ـ182؛ مرچیل، ص 43ـ189)، اتابکان زنگی در موصل و سِنجار و حلب، بوریان (اتابکان شام)، ایلْدگِزیان (اتابکان آذربایجان)، سُلْغُریان (اتابکان فارس)، بگتِگینیان (اتابکان اربیل رجوع کنید به لینپول و دیگران، ج 2، ص 343ـ 349؛ همان، ترجمة فارسی، ج 2، ص 291ـ 299؛ باسورث، 1349 ش، ص 187ـ193؛ مرچیل، ص200ـ 235) که در حقیقت همگی ادامة دولت سلجوقی بودند. همچنین حدود 26 بیگ (امیر)نشین در آناطولی وجود داشت (مرچیل، ص 236ـ 321؛ اوزون چارشیلی، ص 1ـ257) که ادامة سلسلة سلجوقی دانسته شده است. این بیگنشینها بعدها زمینة تشکیل حکومت عثمانی را ایجاد کردند. دولت خوارزمشاهی ضمن در برگرفتن بعضی قبایل ترک صحرانورد چون قنغلی/ قنقلی و قپچاق به بزرگترین حکومت شرق اسلامی تبدیل شد ( د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 263، ج5، بخش 1، ص 263ـ 296؛ مرچیل، ص190ـ199؛ اولوچای، ص 86 ـ104).سلطنت دهلی یا تغلقیه * (602ـ816)، که خاندانهای متعددی بر آن فرمان میراند، ضمن کمک به انتشار اسلام در هندوستان، با بهوجود آوردن امکاناتی برای مهاجرت ترکها از آسیای مرکزی به این سرزمین، زمینة مساعدی را برای توسعة فرهنگ ترکی در آنجا فراهم ساخت و سرانجام در سدة دهم جای خود را به امپراتوری مغولی ـ ترکی ـ هندی بابریان * داد. دولت ممالیک مصر، که اتکای اصلیاش به ترکهای قپچاق بود که از شمال دریای سیاه آمده بودند، سرانجام در 922 مغلوب امپراتوری عثمانی شد (همانجا). قبایل ترکمان/ ترکمن به ایران نیز نفوذ کردند و در تشکیل دولت صفویه نقش عمدهای داشتند ( رجوع کنید به سومر، 1371 ش، جاهای متعدد).در قلمرو امپراتوری مغولی، که از چین تا اروپای شرقی گسترش داشت، گروههای قومی ترک بسیاری زندگی میکردند و بسیاری از مردم این مناطق علاوه بر مغولی با زبان ترکی و فارسی آشنا بودند، از جمله سپاهیانمغول و ترکها، که بخش عظیمی از سپاه و به روایتی بیش از نیمی از سپاه را تشکیل میدادند (اشپولر، 1365 ش، ص 447، 451)، و خود چنگیزخان و ایلخانان که بنیانگذارش هلاکو، نبیرة چنگیز بود. برای نمونه ابوسعید با اتابک لرستان به زبان ترکی صحبت میکرد (همان، ص 448، 452).از قلمرو تحت سلطة چنگیز، ترکستان شرقی و غربی به جغتای، پسر او، رسید. تترک (براق) خان، از اخلاف جغتای در حدود 669 به اسلام گروید و ترماشیرین/ تارماشیرین (722ـ730) اسلام را به عنوان دین رسمی دولت جغتایی اعلان کرد و از همین دوره ترکی شدن مغولها بویژه در ماوراءالنهر آغاز گردید ( د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 264). جغتای با ابنبطوطه به زبان ترکی صحبت میکرده و ذکرِ پس از نماز را به ترکی میخوانده است (ابنبطوطه، ج 1، ص 412ـ413). امیر تیمور (متوفی 807) که از قبیلة ترکی شدة برلاس/ بارلاس بود ( رجوع کنید به بارتولد، 1376 ش، ص 239)، از ماوراءالنهر برخاست. زبان ترکی جغتایی در دوران فرمانروایی تیمور و فرزند او، و بویژه با آثار امیرعلیشیر نوایی به زبان ادبی ارتقا یافت. ازبکها نیز در بخشی از ماوراءالنهر قدرت یافتند و خانات ازبک را در آسیای میانه برپا داشتند. خانات بخارا، خیوه (خوارزم)، خوقند و سیبیر از بقایای همان خانات بودند که بر اثر هجوم صفویان از هم پاشیدند. ابوغازی بهادرخان مؤلف شجرة ترک و شجرة تراکمه به زبان ترکی جغتایی، خانی از خانات خیوه بود( د. ا. ترک ، همانجا). ترکهای قپچاق هم که در قلمرو دولت اردویزرّین زندگی میکردند، از اواسط قرن هفتم به دین اسلام گرویدند (همان، ج 12، بخش 2، ص 263ـ264). البته اسلام در این سرزمینها، که بعدها دشت قپچاق نامیده شد، ناشناخته نبود، چنانکه در بَلَنْجَر * ، پایتخت خزرها، مسلمانان بسیاری سکونت داشتند ( رجوع کنید به مسعودی، تنبیه ، ص 62؛ حدودالعالم ، ص 193؛ کستلر، ص 62). گروههایی از اتباع دولت ترکتبار بلغارْایتیل (ولگا) نیز به دین اسلام گرویده بودند. المشبن یلطوار، فرمانروای دولت بلغارایتیل، که بعداً نام خود را به جعفربن عبداللّه تغییر داد (ابنفضلان، ص 117ـ 118)، ضمن اعلام اسلام به عنوان دین دولتی، در اواخر قرن سوم، از مقتدر، خلیفة عباسی، خواستار فرستادن یک عالم دینی و چند نفر برای ساختن مسجد شد ( رجوع کنید به همان، ص 67ـ 68). خلیفه نیز هیئتی را در صفر 309 به آن سرزمین اعزام کرد که ابنفضلان (متوفی 320) از اعضای آن بود (همان، ص 73). گزارش ابنفضلان از این سفر حاوی اطلاعات ارزندهای در بارة قبایل ترک مانند غز، پچنگ، باشقیر، خزر و بلغار است، اما وی به اشتباه آنها را از قوم صقالبه (اسلاو) پنداشته است ( رجوع کنید به جاهای متعدد). در حال حاضر در بارة تعلق زبانهای بلغاری به شاخة غربی (یا هونی غربی) زبانهای ترکی، تردیدی وجود ندارد ( رجوع کنید به بلغار * ). سرزمین بلغار در ربع دوم قرن هفتم به تصرف مغولان در آمد و بخشی از قلمرو اردویزرّین شد. دولت اردویزرّین در اواخر نیمة اول قرن نهم به خاناتی چون قازان و کریمه و آستاراخان (هشترخان/ حاجیطرخان) تجزیه شد و این سرزمینها در قرنهای دوازدهم و سیزدهم به تصرف روسیه در آمدند ( د. ا. ترک ، ج 12، بخش 2، ص 264). اردویزرّین اگرچه خاستگاه مغولی داشت، لیکن عنصر ترکی بر عنصر مغولی غالب شد و زبان ترکی قپچاقی زبان رسمی مملکت گردید ( دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ، ج 1، ص 679). به نوشتة یاکوبوفسکی، در اوایل قرن هشتم، فرآیند ترکی شدن مغولان در اردویزرّین شدت یافت و با ترکی شدن آنان اسلام نیز در میان آنان نفوذ یافت (ص 143).امروزه ترکزبانان بسیاری در سراسر جهان، بویژه در سرزمینهای میان شبهجزیرة بالکان تا شمالغربی سیبری، زندگی میکنند. بنا به تخمینی در حدود 98% این ترکها مسلماناند. احمد جعفراوغلو اقوام ترک را با توجه به مناطق زندگی آنان بدین ترتیب تقسیم کرده است: ترکهای سیبری، آلتایی، ترکهای ترکستان شرقی و غربی، ترکهای قفقاز و ایران، ترکهای ایتیل (ولگا) ـ اورال، کریمه، لهستان و رومانی که هر یک شامل اقوام مختلفی هستند، از جمله: ترکهای سیبری شامل اقوام یاکوت/ یاقوت، کارگاس / کاراگاس/ قرهگاچ/ قرهآگاچ، سویان / سوین یا تووا / توبا/ توما، ایرتیش و توبول ؛ ترکهای آلتایی شامل اقوام کیژی / کیشی، تلنگیت ، تلوت/تلئوت ، توبا و کوماند؛ ترکهای آباکان یا حاکاس/ خاکاس / خکاس شامل ترکهای ساگای ، بلتیر ، کاچار ، کویبال ، کیزیل ، شور/ شُر، کاماسین ، چولم و چات ؛ ترکهای ترکستان شرقی و غربی شامل قرهقالپاق ، ازبک ، قرقیز، قزاق و ترکمن؛ ترکهای قفقاز شامل نوغای ، کوندور ، قرهچای، بالکار، قمق و آذربایجان؛ ترکهای ایرانی شامل آذری، قشقایی، افشار، قاجار، شاهسون، قرهداغها، قرهپاپاخ، خمسه، کنگرلو، خراسانی، بوچاقچی ، قرایی ها، بیات، قراچورلو و دیگر طوایف کوچک، ترکمن؛ ترکهای ایتیل ـ اورال شامل قازان، آستاراخان، باشقیر و چوواش؛ ترکهای کریمه و لهستان ـ لیتوانیا، گاگوز (جعفراوغلو، ص 1ـ82).منابع: علاوه بر کتاب مقدّس. عهد عتیق؛ ابناثیر؛ ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة ، چاپ علی منتصر کتانی، بیروت 1395/1975؛ ابنبلخی؛ ابنحوقل؛ ابنخلدون؛ ابنرسته؛ ابنفضلان، رسالة ابنفضلان ، چاپ سامی دهان، دمشق 1379/ 1960؛ ابیمحمدعبداللّهبن محمدالمدینی البَلَوی، سیرةاحمدابن طولون ، قاهره، مکتبه الثقافة الدینیه، [ بیتا. ] ؛ ابوریحان بیرونی، التفهیم لاوائل صناعة التنجیم ، چاپ جلالالدین همایی، تهران 1367 ش؛ برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی ، ج 1، ترجمة جواد فلاطوری، تهران 1379 ش؛ همو، تاریخ مغول در ایران ، ترجمة محمود میرآفتاب، تهران 1365 ش؛ رفیق اوزدهک، تورکون قیزیل کیتابی: تورکلرین کامیل تاریخی ، [ برگردان از متن به خط سیریلی به اهتمام ] باقرطحان شیرزی، ج 1، تهران 1372 ش؛ اوستا، یسنا ، گزارش پورداود، ج 1، تهران 1356 ش؛ همو، یشتها ، گزارش پورداود، تهران 1347 ش؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، تاریخ ترکهای آسیای مرکزی ، ترجمة غفار حسینی، تهران 1376 ش؛ همو، ترکستاننامه: ترکستان در عهد هجوم مغول ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1366 ش؛ همو، گزیدة مقالات تحقیقی ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1358 ش؛ کلیفورد ادموند باسورث، تاریخ غزنویان ، ترجمة حسن انوشه، تهران 1356ـ1364 ش؛ همو، سلسلههای اسلامی ، ترجمة فریدون بدرهای، تهران 1349 ش؛ بلاذری؛ آلکساندر مارکوویچ بلنیتسکی، خراسان و ماوراءالنهر ( آسیای میانه )، ترجمة پرویز ورجاوند، تهران 1364 ش؛ بندهش ، [ گردآوری ] فرنبغ دادگی، ترجمة مهرداد بهار، تهران 1369 ش؛ بیهقی؛ حسینبن محمد ثعالبی مرغنی، تاریخ غررالسیر: المعروف بکتاب غرراخبار ملوک الفرس و سیرهم ، چاپ زوتنبرگ، پاریس 1900، چاپ افست تهران 1963؛ حدودالعالم ، حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده ؛ حمزةبن حسن حمزة اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء علیهمالصلاة والسلام ، بیروت: دارمکتبةالحیاة، [ بیتا. ] ؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران 1367 ش ـ ، ذیل «آلپ تکین» (از علی آلداود)، «آلتین اردو» (از عباس زریاب)؛ د. فارسی ؛ احمدبن داوود دینوری، الاخبار الطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر [ 1379/ 1959 ] ، چاپ افست بغداد [ بیتا. ] ؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ عنایتاللّه رضا، ایران و ترکها در روزگار ساسانیان ، تهران 1365 ش؛ رحیم رئیسنیا، آذربایجان در سیر تاریخ ایران: از آغاز تا اسلام ، تبریز 1368 ش؛ عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام ، تهران 1343 ش؛ فاروق سومر، نقش ترکهای آناطولی در تشکیل و توسعة دولت صفوی ، ترجمة احسان اشراقی و محمدتقی امامی، تهران 1371 ش؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامة فردوسی ، چاپ ژولمول، تهران 1369 ش؛ محمودبن حسین کاشغری، کتاب دیوان لغاتالترک ، [ استانبول ] 1333ـ 1335؛ آرتور کستلر، خزران ، ترجمة محمدعلی موحد، تهران 1361 ش؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، زینالاخبار ، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران 1347 ش؛ رنهگروسه، امپراطوری صحرانوردان ، ترجمة عبدالحسین میکده، تهران 1365 ش؛ استنلی لینپول و دیگران، تاریخ الدول الاسلامیة و معجم الاسرالحاکمة ، [ ترجمه و اضافات از ] احمد سعید سلیمان، قاهره 1972؛ همان: تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر ، ترجمة صادق سجادی، تهران 1363ـ1370 ش؛ مجمل التواریخ و القصص ، چاپ محمدتقی بهار، تهران 1318 ش؛ مسعودی، تنبیه ، همو، مروج (بیروت)؛ مسکویه؛ مسلمبن حجاج، صحیح مسلم ، استانبول 1401/1981؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری ، چاپ عبدالحی حبیبی، کابل 1342ـ1343 ش؛ میرخواند؛ حسنبن علی نظامالملک، سیرالملوک ( سیاستنامه )، چاپ هیوبرت دارک، تهران 1340 ش؛ تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان ، ترجمة عباس زریاب، تهران ?[ 1358 ش ] ؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس ، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349 ش؛ یوزف فون هامر ـ پورگشتال، تاریخ امپراطوری عثمانی ، ترجمة میرزا زکی علیآبادی، چاپ جمشید کیانفر، تهران 1367ـ1369 ش؛ هندوشاهبن سنجر، تجاربالسّلف ، چاپ عباس اقبال، تهران 1357 ش؛ یعقوبی، البلدان ؛ همو، تاریخ ؛