تَرسا ، واژهای پُرکاربرد در ادب فارسی، به معنای مسیحی و نصرانی، خاصه عابد مسیحی. ترسا (در پهلوی) صفت فاعلی از «ترسیدن» به معنای ترسنده و مترادف «راهب» در زبان عربی است (برهان، ج1، ص484، پانویسهای 5 و 6)، همچنانکه در شعر فارسی نیز به «ترسِ ترسا» اشاره شده است (مثلاً ناصرخسرو، ص 5؛ امیرمعزّی، ص 5؛ مولوی، 1355 ش، ج 4، ص 133).در سرزمینهای اسلامی، چون مسلمانان با مسیحیان آشنایی داشتند، در گفتگو از کفر و بیدینی، به ترسایان نیز اشاره میکردند (آریان، ص233)، چنانکه امیر معزّی (متوفی 520) ترسا را لقب کافران دانسته (ص18) و کمال اسماعیل (متوفی 635) ترسایی را مترادف کافری گفته است (ص15؛ نیز رجوع کنید بهمولوی، 1355 ش، ج5، ص229). ناصرخسرو (متوفی 481) از اینکه ترسایان عیسی علیهالسلام را فرزند خدا میدانند، انتقاد کرده است (ص58). عطّار نیشابوری (متوفی 618) در حکایتی از الهی نامه (ص 62ـ63) با نظر به همین اعتقاد ترسایان، میگوید که ترسایی فرزندی زیبا داشت، فرزندش بیمار شد و درگذشت، پس از آن، ترسا مسلمان شد و گفت: اگر خدا فرزندی داشت، به داغ من خشنود نمیبود.در اشعار فارسی اشاره شده است که ترسایان و رهبانان در روم مقیماند (امیر معزّی، ص 3؛ سنایی، ص 803). از شعر سنایی غزنوی (متوفی ح 535؛ ص 56) برمیآید که ترسایان پزشکی هم میکردهاند. مسعود سعد (متوفی 515؛ ص636) در شهرآشوب خود، از اینکه ترسا در برکة معبود خود روی و موی میشوید، و ذبح حیوان در مذهب او روا نیست(!) سخن گفته و عطّار (1368 ش، ص95) به شرابخواری ترسایان اشاره کرده است. خاقانی (متوفی 595) نیز در قصیدة ترسائیه ، ترسا را وصف کرده است و در مطلع آن از کژ بودن خط ترسا، یعنی خط یونانی که از چپ به راست نوشته میشود (مینورسکی، ص 55)، سخن گفته: «فلک کژروترست از خط ترسا/ مرا دارد مسلسل راهب آسا» (خاقانی، ص23). مولانا جلالالدین (متوفی 627) نیز در مثنوی (دفتر پنجم، ص157) گفته است که ترسا نزد کشیش گناهان یکسالة خود را برمیشمارد تا کشیش از او در گذرد و عفو کشیش را عفو خدا میداند.در بسیاری از اشعار، از برخی جامهها و ابزارهای ترسایان سخن رفته است؛ مثلاً به رنگ تیرة جامة ترسایان یا رهبانان اشاره شده است. رابعة قزداری، سرایندة قرن چهارم، میگوید که بنفشه دین ترسا را پذیرفت که جامة کبود پوشید ( پیشاهنگان شعر پارسی ، ص 161) و فرخی سیستانی (متوفی 429؛ ص 2) میگوید ترسا جامة سوکواران میپوشد، چون دل او میداند که آیین وی تباه میگردد. جامة ترسایان مانند جامة زاهدان و صوفیان بوده است، ازینرو سنایی (ص693) خطاب به زاهدان ریاکار دوران خود میگوید: «جامه مؤمن، سینه کافر، رسم ترسایان بُوَد». از صلیب یا چلیپای ترسایان هم در ادب فارسی بسیار سخن رفته است. فرخی (ص4) نماز را مایة مؤمن و صلیب را قبلة ترسا ذکر کرده است، و بسیاری از شاعران زلف معشوق خود را به صلیب یا چلیپا مانند کردهاند؛ از جمله سعدی (متوفی ح 690ـ695) به معشوق خود میگوید که در سرزمین کافران (ترسایان) بت و صلیب میپرستند و روی و زلف تو بت و صلیب عالَم اسلام است (1361 ش، ص 424؛ نیز برای زلف چلیپا رجوع کنید به صائب تبریزی، ج4، ص1595). بیش از همة اینها در ادب فارسی از زنّار * ، کمربند خاص ترسایانِ (مسیحیانِ) مشرق زمین ( رجوع کنید بهمینورسکی، ص 60، تعلیقات زرینکوب، ص 101)، یاد شده است ( رجوع کنید به ادامة مقاله) و تعبیراتی نظیر «زنّار گشودن»، «زنّار دریدن»، «زنّار بریدن» و «زنّار گسستن» به معنای «توبه کردن از کافری و مسلمان شدن» به کار رفته است (مثلاً رجوع کنید بهخاقانی، ص622؛ عطّار، 1368 ش، ص378ـ379؛ سعدی، 1361 ش، ص495؛ مولوی، 1355 ش، ج3، ص36). گویا چون زردشتیان نیز «کُستی» برمیان میبستند (معین، ذیل «کُستی») ــ که بی شباهت به زنّار نبوده ــ در ادب فارسی گبر (زردشتی) و ترسا مترادف آمدهاند (مثلاً سعدی، 1368 ش، ص49) و «زنّار» به جای «کستی» به کار رفته است ( رجوع کنید به سنایی، ص360، 576؛ صائب، ج6، ص31)؛ گاهی نیز به زُنّار مُغان تصریح شده است (سعدی، 1363 ش، ص142، 176).ظاهراً زمانی مسلمانان از قبحِ شرک و کفر ترسایان چشم پوشیدند که بعضی از آنان به دلبری ترسا دلباختند و به توصیف زیبایی او پرداختند. چندین حکایت در بارة چنین عشقهایی در کتابهای ادبی مسلمانان دیده میشود (برای اینگونه حکایات رجوع کنید بهزرینکوب، ص214، 217؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله). آخرین نمونة مشهور اینگونه داستانها در ادب فارسی، داستان عشق امیرارسلان رومی به فرخلقا، دختر پطرس شاه فرنگی، است که آن را نقیبالممالک شیرازی، نقال ناصرالدین شاه قاجار (حک : 1264ـ1313)، پرداخته است.بیشترین کاربرد ترسا و زنّار را در بخشی از اشعار غنایی ـ عرفانی فارسی میتوان یافت که اصطلاحاً به قلندریات مشهور است. در اینگونه اشعار ــ که ظاهراً بیتأثیر از حکایتهای عشق مسلمانان به زیبارویان ترسا نیست ــ ذکر ترسا و ترسایی با بُن مایههای خَمریات و توصیفهای عاشقانه و دیدگاههای عارفانه درآمیخته و «دیر ترسا» و «احوال ترسابچه» در ترسیم صحنههای خوشباشی و شادکامی به کار رفته است. از آنرو که اینگونه اشعار رمزآمیز به نظر میرسد، ترسا کنایه از کسی است که از قیود ظاهری شرع فارغ گردیده و ترسابچه همچون شیخ و مرشدی است که طالب را مست و بیخود میکند و از تعلقات ظاهری میرهاند ( رجوع کنید به آریان، ص304؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله). بیشترینِ اینگونه اشعار را در دیوان عطّار میتوان یافت: «ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی/ اکنون من و زنّاری در دیر به تنهایی» (ص695؛ قس همو، 1375 ش، ص293؛ برای تفسیر عرفانی اینگونه اشعار وی رجوع کنید به ابنبزاز، ص537 ـ539) و نیز میگوید که دل چو زلف محبوب را دید، از زلف او زنّار بر میان بربست و بی باکانه به ترسایی در آمد (ص 227). در نظر او صوفیِ پایبند به نام و ننگ و متظاهر به زهد، در زیر خرقه زنّار بسته است (قس سعدی، 1363 ش، ص 103؛ حافظ، ج 2، ص 1031) و برای رهایی از این خودبینی و خودنمایی و آسودن از رد و قبول خلق، باید به روی خرقه زنّار بست (ص 315). در بسیاری از قلندریات عطّار، سخن از پیری زاهد و صوفی است که از قید خرقه میگذرد، ترسا میشود و زنّار میبندد (مثلاً ص146، 192)؛ او میگوید: «پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد/ خط به دین بر زد و سر بر خط کفار نهاد// خرقه آتش زد و در حلقة دین بر سر جمع/ خرقة سوخته در حلقة زنّار نهاد» (همان، ص 120) که داستان شیخِ صنعان * (یا سمعان) و عشق او به دختر ترسا را در منطقالطیر (ص67ـ 88) فرایاد میآورد.مولانا جلالالدین نیز در برخی از غزلیات خود ابیاتی نظیر آنچه در دیوان عطّار راجع به ترسا و زنّار آمده، سروده است: «دل، چو زنّاری ز عشق آن مسیحِ عهد بست/ لاجرم غیرت بَرَد ایمان برین زنّار ما» (1355 ش، ج 1، ص 89، نیز رجوع کنید به ص 98).فخرالدین عراقی (متوفی 688) که در رسالة اصطلاحات صوفیه ، واژة ترسا را رمزی از معانی و حقایق دقیق ذکر کرده است (ص565؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله)، در غزلی رمزآمیز ترسابچهای را وصف میکند که سخن روح افزای او، با برهان، اعجاز محمد صلیاللّهعلیهوآلهوسلم را نشان میدهد ( رجوع کنید بههمان، ص333). او نیز مانند عطّار در دیگر غزلیات عرفانی و رمزآمیز خود گاه از اینکه با زلف محبوب زنّار بر میان بسته، سخن گفته است (مثلاً رجوع کنید به همان، ص 197، بیت 2257).سعدی نیز از زهدفروشی و تظاهر به معرفت بیزاری جسته و گفته است که آشکارا زنّار بستن (اظهار ترسایی و لابد کافری) هزار بار بهتر از خرقه پوشیدن اما در زیر خرقه زنّار داشتن (نفاق و ریاکاری) است (1361 ش، ص619). حافظ (متوفی 791 یا 792) نیز از خرقه (جامة زهد که در نظر او جامة ریاست) بیزاری جسته است: «دلم ز صومعه بگرفت و خرقة سالوس» (ج 1، غزل 2، بیت 3) و به زنّار، علامت ترسایی، علاقه نشان داده است (ج 1، غزل 304، بیت 4). او همچنین از زبان ترسایی، بر مسلمانیِ خود خرده گرفته و گفته است: «این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر در میکدهای با دف و نی ترسایی// گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ آه اگر از پس امروز بود فردایی» (ج 1، غزل 481، بیت 9ـ10) و بدینگونه به بیتقوایی رایج در زمان خود تعریض دارد.اینگونه اشعار در واقع نوعی واکنش در برابر زهد ریایی و تعصب صوفیان سالوس و زاهدان ظاهرپرست روزگار این سرایندگان نیز بوده است ( رجوع کنید به اسلامی ندوشن، ص 168ـ 169). اما از قرن هشتم به بعد، چنین بازتاب اجتماعی در قلندریات کمتر و صبغة رمزآمیزی ترسا و ترسابچه و آنچه نظیر زنّار به آنها متعلق است، در ادبیات عرفانی بیشتر شد، مانند اشعار محمد شیرین شمسمغربی (متوفی 810) مثلاً: «سجاده و تسبیح به یک سوی فکندیم/ در خدمت ترسابچه زنّار ببستیم» (ص 255، نیز رجوع کنید به ص 346)؛ شاه نعمتاللّه ولی (متوفی ح 827) مثلاً: «از لعبت ترسا بچه اسلام مجویید/ با زلف بتم قصة زنّار مگویید» (ص 314، نیز رجوع کنید به ص 583)؛ قاسم انوار (متوفی 837)، مثلاً: «خدمت قسیس و رهبان کردهام/ صد چو آن درویش صنعان کردهام// با چلیپا بردهام بت را نماز/ بت پرستی کردهام عمر دراز» (ص363). از قرن هشتم به بعد، تفسیر و تأویل اینگونه اشعارِ به ظاهر کفرآمیز و شرح اصطلاحات آنها نظیر ترسا ، ترسابچه و زنّار رونق گرفت. ترسا را رمزی از مرد روحانی که از وابستگی به نفس و جسم در آمده و به مقام روح تعالی یافته (باخرزی، ج2، ص245)، ترسایی را به معنای تجرید * و رهایی از قید اسم و رسم و عادت (شبستری، ص105؛ باخرزی، همانجا؛ لاهیجی، ص564)، ترسابچه را یا رمزی از وارد غیبی و پیام آور از عالم روح (باخرزی، همانجا؛ قس الفتی تبریزی، ص67) یا رمزی از مرشد کامل (لاهیجی، ص588) و زنّار بستن را رمزی از خدمت و طاعت و عبادت (شبستری، ص 103؛ باخرزی، همانجا؛ لاهیجی، ص544؛ قس الفتی تبریزی، ص68، که زنّار را «استظهار به حبل متین توحید ذاتی» دانسته است) ذکر کردهاند.در برخی از اشعار عرفانی فارسی، خاصه از قرن هشتم به بعد، که از وحدت ادیان سخن گفته شده، ترسا نیز مانند مسلمان رو به حق دارد (مثلاً رجوع کنید به قاسم انوار، ص149) و خرقة زاهد مسلمان و زنّار ترسا در نظر عارف، یکسان و برابر است (همان، ص84) همچنانکه در صومعه و دیر همه را بهیاد خدا میبیند (همان، ص218). جالبتوجهترین نمونة این طرز تفکر را در بارة ترسا، در ترجیعبند مشهور هاتف اصفهانی (متوفی 1198) میتوان یافت که شاعر با دلبری ترسا گفتگو میکند و میگوید: «ننگ تثلیث بر یکی تا چند». ترسا از خود دفاع میکند: «تهمت کافری به ما مپسند»؛ و در حین گفتگوی آنان این آوا از ناقوس کلیسا بلند میشود: «که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحدهُ لاالهَ الاهو» (ص26).منابع: قمر آریان، چهرة مسیح در ادبیات فارسی ، تهران 1369 ش؛ ابنبزاز، صَفوةالصفا ، چاپ غلامرضا طباطبائیمجد، تبریز 1373 ش؛ محمدعلی اسلامی ندوشن، نوشتههای بیسرنوشت : «عرفان اصل و عرفان کاسبانه»، تهران 1376 ش؛ حسینبن احمد الفتیتبریزی، رَشف الالحاظ فی کشف الالفاظ ، چاپ نجیب مایلهروی، تهران 1362 ش؛ محمدبن عبدالملک امیر معزّی، دیوان ، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1318 ش؛ یحییبن احمد باخرزی، اورادالاحباب و فصوص الا´داب ، ج 2: فصوصالا´داب ، چاپ ایرج افشار، تهران 1345 ش؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع ، چاپ محمد معین، تهران 1361 ش؛ پیشاهنگان شعر پارسی: سدههای سوم و چهارم و آغاز سدة پنجم هجری ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1374 ش؛ شمسالدین محمد حافظ، دیوان ، چاپ پرویز ناتل خانلری، تهران 1362 ش؛ بدیلبن علی خاقانی، دیوان ، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1368 ش؛ عبدالحسین زرینکوب، با کاروان حُلّه: مجموعة نقد ادبی ، تهران 1370 ش؛ مصلحبن عبداللّه سعدی، بوستان سعدی: سعدینامه ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1363 ش؛ همو، غزلیات سعدی ، چاپ حبیب یغمائی، تهران 1361 ش؛ همو، گلستان سعدی ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1368 ش؛ مجدودبن آدم سنایی، دیوان ، چاپ محمدتقی مدرّس رضوی، تهران 1347 ش؛ محمودبن عبدالکریم شبستری، گلشن راز ، چاپ صمد موحد، تهران 1368 ش؛ محمدشیرین شمسمغربی، دیوان محمدشیرین مغربی ، چاپ لئونارد لوئیزان، تهران 1372 ش؛ محمدعلی صائب، دیوان ، چاپ محمد قهرمان، تهران 1364ـ1370 ش؛ ابراهیمبن بزرگمهر عراقی، مجموعة آثار فخرالدین عراقی ، چاپ نسرین محتشم، تهران 1372 ش؛ محمدبن ابراهیم عطّار، الهینامه ، چاپ هلموت ریتر، استانبول 1940، چاپ افست تهران 1368 ش؛ همو، دیوان ، چاپ تقی تفضلی، تهران 1362 ش؛ همو، مختارنامه: مجموعة رباعیات ، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران 1375 ش؛ همو، منطق الطیر: مقامات الطیور ، چاپ صادق گوهرین، تهران 1365 ش؛ علیبن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران1335 ش؛ علیبن نصیر قاسم انوار، کلیات قاسم انوار ، چاپ سعید نفیسی، تهران 1337 ش؛ اسماعیلبن محمد کمالالدین اسماعیل، دیوان ، چاپ حسین بحرالعلومی، تهران 1348 ش؛ محمدبن یحیی لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز ، چاپ محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران 1371 ش؛ مسعودسعدسلمان، دیوان ، چاپ غلامرضا رشیدیاسمی، تهران 1339 ش؛ محمد معین، فرهنگ فارسی ، تهران 1363 ش؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، کلیات شمس، یا، دیوان کبیر ، چاپ بدیعالزمان فروزانفر، تهران 1355 ش؛ همو، مثنوی ، چاپ محمد استعلامی، دفتر پنجم، تهران 1370 ش؛ ولادیمیر فئودوروویچ مینورسکی، شرح قصیدة ترسائیّه خاقانی ، ترجمه و تعلیقات از عبدالحسین زرینکوب، تبریز 1348 ش؛ ناصرخسرو، دیوان ، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران 1368 ش؛ نعمةاللّه ولی، کلیات اشعار شاه نعمتاللّه ولی ، چاپ جواد نوربخش، تهران 1369 ش؛ احمد هاتف اصفهانی، دیوان ، چاپ وحید دستگردی، تهران 1369 ش.