توکّل ، اصطلاحی دینی و عرفانی و اخلاقی. توکل در لغت به معنای «اظهار عجز در کاری و اعتماد کردن به دیگری» است و در اصطلاح و اختصاصاً وقتی «دیگری» خدا باشد، اطمینان به خدا و یأس از مردم و تسلیم خدا بودن و تنها به او اعتماد کردن است ( رجوع کنید بهجوهری؛ ابنفارِس؛ مرتضی زبیدی؛ صفیپوری؛ بستانی، ذیل «وکل»). بر این اساس، متوکل کسی است که میداند خدا رزق و امر او را کفالت میکند و ازینرو فقط به او متکی است و امید به غیر او ندارد (ابنمنظور، ذیل «وکل»).1) در قرآن و تفاسیر. مصدر توکل در قرآن نیامده،اما مشتقات و واژههای همریشه با آن هفتاد بار، مرتبط با مضامین گوناگون، به کار رفته است. نسبت میان توکل و ایمان را میتوان مهمترین مضمونی دانست که در قرآن در بارة توکل آمده است. تکرار عبارت «و عَلیاللّهِ فَلْیَتَوَکَلِالمُؤمنون» در سورههای متعدد قرآن (آلعمران: 122،160؛ مائده: 11؛ توبه: 51؛ ابراهیم: 11؛ تغابن: 13؛ مجادله:10) حاکی از اهمیت این نسبت است. گذشته از این عبارت، که بصراحت توکل را لازمة ایمان میشمارد، آیات متعدد دیگری نیز بر این مطلب دلالت دارد و از ایمان و توکل در کنار هم سخن میگوید ( رجوع کنید به ملک : 29؛ یونس: 84؛ مائده: 23؛ شوری': 36؛ نحل: 99؛ انفال: 2). در قرآن توکل و تقوا در کنار هم بهکار رفته (طلاق: 2ـ3) و از صبر نیز همراه با توکل یاد شده است (نحل: 42؛ عنکبوت: 59). بر این اساس، توجه به مفاهیم ایمان * و تقوا * و صبر * در درک عمیقتر مفهوم قرآنی توکل اهمیت دارد.از مضامین جالبتوجه در آیات مرتبط با توکل، متوکل بودن پیامبران الاهی است؛ همچنانکه نوحو هود و شعیب علیهمالسلام به قوم خویش میگویند که به خداوند توکل کردهاند (یونس: 71؛ هود: 56، 88) و ابراهیم علیهالسلام نیز به خداوند میگوید: «ربَّنا عَلَیکَ تَوَکَّلْنا» (ممتحنه: 4). پیروان شُعَیب هم خطاب به کافران قوم میگویند که بر خدا توکل کردهاند (اعراف: 89).از واژههای همریشه با توکل که در قرآن مکرر به کار رفته، « وکیل » است. این واژه در قرآن کاربردهای متفاوتی دارد: به معنای «گواه» و «شاهد» (مثلاً، یوسف: 66؛ قصص: 28)؛ در بارة پیامبر اسلام صلیاللّهعلیهوآلهوسلم، آنجا که خداوند خطاب به او میگوید که تو وکیل (گماشته و مسلط) بر مردم برای هدایت آنها نیستی و رسالت تو فقط ابلاغ پیام است (شوری': 6؛ اسراء: 54؛ یونس: 108؛ انعام: 66، 107؛ زمر: 41؛ فرقان: 43) و در بارة خداوند که وکیلِ (حافظ) وحی در قلب پیامبر (اسراء: 86؛ نیز رجوع کنید بهطَبْرِسی، ج6، ص676)، وکیلِ (حافظ و حامی) بندگان در مقابل شیطان (اسراء: 65؛ نیز رجوع کنید به طبرسی، ج6، ص 658؛ طباطبائی، ج13، ص147؛ برای نمونههای دیگر کاربرد وکیل به معنای حافظ و حامی و مدافع رجوع کنید بهنساء: 109؛ اسراء: 68) و یگانه وکیلِ کارسازی است که میتوان همة امور خویش را به او واگذارد، به او اعتماد کامل کرد و او را در تدبیر و کفالت کار خویش کافی دانست (احزاب: 3، 48؛ آلعمران: 173؛ نساء: 81، 132، 171؛ اسراء: 2؛ مزّمّل: 9). بر این اساس، وکیل از اسماءاللّه به شمار میآید و همین کاربرد اخیر است که آن را با معنای اصطلاحی توکل پیوند میدهد (نیز رجوع کنید بهتفلیسی، ص 308ـ309، که برای وکیل در قرآن چهار وجه برمیشمرد: پروردگار، نگاهدارنده و بازدارنده، گماشته، و گواه).در تفسیر آیات مرتبط با توکل، مفسران معانی چندی برای توکل ذکر کرده و مطالبی در شرح آن آوردهاند. طبری در امور به خدا اعتماد کردن (ج9، ص 3)، امر خود را به او واگذاردن و به قضای او راضی بودن (ج10، ص16) و منقاد و تسلیم او بودن (ج19، ص 18) را در معنای توکل آورده است. شیخطوسی توکل به خداوند را تفویض امر به او بر اساس اطمینان به حسن تدبیرش (ج3، ص32، ج5، ص330، 409)، تسلیم بودن به امر خدا همراه با اطمینان و رضایت (ج5، ص136)، اعتماد به تفضل خدا و حسن تدبیر او (ج10، ص72) معنی میکند و در جایی آن را با اطاعت از اوامر خدا پیوند میدهد (ج6، ص11). او توکل را از صفات مؤمنان میشمارد (ج6، ص167) و در موضعی آن را واجب میانگارد (ج9، ص168). به گفتة زمخشری توکل، به معنای امور را فقط به خدا تفویض کردن و فقط از او ترسیدن و به او امید داشتن است (ج2، ص196) و شرط آن، سالم و خالص کردن نفس برای خداست (ج2، ص364). طبرسی توکل را تفویض امور به خدا، خرسندی از تقدیر او، و اعتماد به او و حسن تدبیرش (ج9، ص50، ج10، ص 452، 460ـ461، 495)، تسلیم امر خدا بودن و به فعل و حکمش رضایت دادن (ج4، ص846، ج6، ص450) و اِسناد امور به خدا (ج 5، ص193) معنی کرده و حقیقت توکل را تمسک به طاعت خدا و ترک معصیت او (ج 5، ص259، 287) دانسته است. به نظر فخررازی، توکل به خداوند آخرین درجة سیر الیاللّه است (ج18، ص82) و عبارت است از تسلیم بودن به امر خدا و اعتماد کردن به فضل او (ج15، ص177)، تفویض همة امور به خدا و اعتماد به او در همة احوال (ج17، ص146، ج24، ص173). او در تفسیر آیة 159 سورة آلعمران میگوید که امر به مشاوره با امر به توکل منافاتی ندارد؛ توکل آن است که انسان اسباب ظاهری را رعایت کند، اما قلباً به این اسباب تکیه نکند و تنها به ریسمان حق چنگ زند (ج9، ص68). او در تفسیر عبارت «و علیاللّه فلیتوکّلِ المؤمنون» هم میگوید که مؤمنان همواره مطیع خدایند و در اقامة طاعات الاهی از هیچکس نمیترسند (ج11، ص182). به نظر رشیدرضا، توکل همراه با رعایت اسباب است و ترک اسباب به بهانة توکل برخاسته از جهل به شرع یا فساد در عقل است. بنا به استدلال او، توکل که امری قلبی است و عمل به اسباب ــ که به واسطة اعضا و جوارح است و انسان به مقتضای فطرت الاهی خویش مأمور به انجام دادن آن است ــ دو امر وجوبیاند که میانشان جدایی نیست (ج4، ص207ـ 208، ج9، ص593، نیز رجوع کنید به ج10، ص36، 151ـ153). طباطبائی توکل را واگذاردن تدبیر خود به خدا، مشیت او را پذیرفتن و او را وکیل خود کردن در تدبیر امور (ج19، ص232) معنی میکند و لازمة آن را برتری دادن ارادة خدا بر ارادة خود و عمل به احکام او میداند (ج19، ص 314). به نظر او نیز توکل به معنای الغای اسباب ظاهری نیست، بلکه سلب اعتماد از این اسباب و اعتماد کردن به خداوند است که همة اسباب به مشیت اوست (ج9، ص117).در تفاسیر عرفانی قرآن به موضوع توکل توجهی خاص شده است، از جمله میبدی در کشفالاسرار و عدةالابرار حقیقت توکل را رضا و تسلیم به قضا و قدر میداند و میگوید توکل شرط ایمان (ج8، ص12ـ13) و نشان یقین و ثمرة توحید است (ج 5، ص245). او برای توکل دو درجه ذکر میکند: توکل عام و توکل خاص که از آنِ راضیان است ( رجوع کنید بههمان، ج 5، ص245ـ 247). در بیانالسعادة فی مقامات العبادة (سلطانعلیشاه، ج1، ص310) توکل مفهومی نزدیک به مفاهیم تسلیم و تفویض دانسته شده و آمده است که این سه مفهوم به معنای یکدیگر بهکار میروند و فرق آنها بسیار دقیق است. برای بحث عرفانی توکل رجوع کنید بهبخش سوم مقاله؛ نیز رجوع کنید بهتفویض * ؛ تسلیم *منابع: علاوه بر قرآن؛ ابنفارس؛ ابنمنظور؛ بطرس بستانی، محیط المحیط: قاموس مطوّل للّغة العربیّة ، بیروت 1987؛ حبیشبن ابراهیم تفلیسی، وجوه قرآن ، چاپ مهدی محقق، تهران ?[ 1340 ش ] ؛ اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح فی اللغة والعلوم ، چاپ ندیم مرعشلی و اسامة مرعشلی، بیروت 1974؛ محمد رشیدرضا، تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار ، [ تقریرات درس ] شیخ محمد عبده، مصر، ج 4، 1373، ج 9، 1367، ج10، 1369؛ زمخشری؛ سلطانمحمدبن حیدر سلطانعلیشاه، بیان السعادة فی مقاماتالعبادة ،تهران 1344 ش؛ عبدالرحیمبن عبدالکریم صفیپوری، منتهیالارب فی لغة العرب ، چاپ سنگی تهران 1297ـ 1298، چاپ افست 1377؛ طباطبائی؛ طبرسی؛ طبری، جامع ؛ طوسی؛ محمدبن عمر فخررازی، التفسیرالکبیر ، قاهره [ بیتا. ] ، چاپ افست تهران [ بیتا. ] ؛ محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس ، چاپ سنگی مصر 1306ـ1307/ 1888ـ1890؛ احمدبن محمد میبدی، کشفالاسرار و عدةالابرار ، چاپ علیاصغر حکمت، تهران 1361 ش.2) در حدیث و اخلاق. در احادیث مضامینبسیاری در تبیین و اهمیت توکل آمده و بر آن تأکید و سفارش شده است (برای نمونه رجوع کنید بهابنماجه، ج 2، ص 1394ـ 1395؛ کلینی، ج 2، ص 63ـ 65؛ متقی، ج 3، ص 100ـ105؛ مجلسی، ج 68، ص 135، 138، 143، 147، 153). بنا بر حدیثی از پیامبر اکرم، معنای توکل آن است که بنده بداند آفریدگان هیچ سود و زیانی برای او ندارند و فقط به خداوند امیدوار باشد و از غیر او نهراسد و تنها برای او کار کند. بر اساس این حدیث، توکل بر خدا راه دستیابی به یقین است و کسب صفاتی چون صبر و رضا و زهد و اخلاص از نتایج و آثار توکل است ( رجوع کنید بهابنبابویه، 1361 ش، ص 261؛ نیز رجوع کنید بههمو، 1404، ج 1، ص 54؛ کلینی، ج 2، ص 57). اهمیت توکل بدان پایه است که امام علی، بنا بر حدیثی از امام صادق، توکل را، در کنار تفویض امور به خدا و رضا به قضای او و تسلیم در برابر اوامر او، ارکان چهارگانة ایمان برشمرده است ( رجوع کنید بهکلینی، ج 2، ص 47؛ نیز رجوع کنید بهحِمْیَری، ص 354، که حدیثی به همین مضمون را از امام رضا علیهالسلام نقل کرده است). همچنین بنا بر حدیثی از حضرت رضا ــ که در آن ایمان برتر از اسلام، تقوا برتر از ایمان و یقین برتر از تقوا دانسته شده ــ توکل بر خدا یکی از اجزای یقین است ( رجوع کنید به کلینی، ج 2، ص 52). در حدیث جنود عقل و جهل امام صادق، توکل از جنود عقل و ضد حرص معرفی شده است ( رجوع کنید بههمان، ج 1، ص 21؛ برای تفصیل بیشتر در بارة ارتباط توکل و حرص رجوع کنید به مازندرانی، ج 1، ص 227ـ 228). در بخشی دیگر از این حدیث طولانی، امام به نقل از لقمان حکیم، دنیا را به دریایی عمیق و تقوا را به کشتی و توکل را به بادبان آن کشتی تشبیه کرده است ( رجوع کنید بههمان، ج 1، ص 16).در احادیث مرتبط با توکل، مکرراً بر این مضمون که خداوند امور بندة متوکل را کفایت میکند و همو برای رساندن روزی وی کافی است، تأکید شده، بدان پایه که گویی توصیة به توکل برای ایجاد اطمینان به کفایت رزق و روزی و انجام شدن همة امور به دست خدا بوده است. در برخی از احادیث به آیة «و مَنْ یتوکّل علیاللّه فهوحَسبُهُ» (طلاق:3) استشهاد شده است ( رجوع کنید بهابنحنبل، ج 1، ص 30، 52؛ کلینی، ج 2، ص 63ـ 65؛ نهجالبلاغة ، خطبة 90؛ حویزی، ج 5، ص 358ـ359).یکی دیگر از مضامینی که در احادیث، همراه با توکل بسیار به کار رفته، تطیر و طیره به معنای فال بد زدناست. در این احادیث، ضمن ناپسند شمردن تطیر، راه بر طرف کردن آن، توکل به خدا دانسته شده است ( رجوع کنید بهابنماجه، ج2، ص 1170؛ ابوداوود، ج 2، ص 230؛ کلینی، ج8، ص198؛ حرّ عاملی، ج 11، ص 361ـ362؛ نیز رجوع کنید بهتفـأّل و تطیـّر * ). همچنین در چند حدیث نبوی که بخاری (ج 7، ص 183) و ابنحنبل (ج 4، ص 251، 253) و دیگران روایت کردهاند، به کارگیری روشهایی چون سوزاندن با آتش (کَیّ) و استفاده از تعویذ (رُقْیه) برای درمان بیماریها منافی با توکل دانسته شده است. در توضیح این حدیث، از جمله گفته شده است که مراد از آن اتکای به آن روشها و اعتقاد به کارآیی آنها، بدون قید و شرط، است (ابناثیر، ج 2، ص 232، ج 4، ص 184؛ مجلسی، ج 1، ص 68ـ70).توکل بر خدا با توجه کردن به اسباب مادّی و کار و تلاش منافاتی ندارد. بنا بر حدیثی مشهور، مردی نزد پیامبر اکرم آمد و پرسید: شترم را آزاد بگذارم و توکل کنم یا اینکه آن را ببندم و توکل کنم؟ پیامبر در پاسخ او فرمود: «اِعقِلها و توکّل» (آن را ببند و توکل کن؛ تِرْمِذی، ج 4، ص 77، ج 5، ص 417؛ ابنحِبّان، ج 2، ص 510؛ ابنبابویه، 1387، ص 362؛ طَبْرِسی، ص 551). بدین جهت، پیامبر کسانی را که برای کسب روزی تلاش نمیکردند، نه تنها متوکل نمیدانست که آنان را متّکل (سربار) میخواند (نوری، ج 11، ص 217).در علم اخلاق نیز به توکل بسیار توجه شده است. خواجه نصیرالدین طوسی (ص 115ـ116) توکل را یکی از انواع دوازدهگانة اخلاق، که ذیل فضیلت عدالت قرار میگیرند، آورده و آن را به معنای زیادت و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبیدن در اموری دانسته است که قدرت و کفایت و اندیشة بشری مجال تصرف در آنها را ندارد. از سوی دیگر، وی (ص 257) معتقد است کسانی که منتظر کمک خلق مینشینند و این کار را توکل مینامند، به تنهایی و انفراد میل کرده، از فضیلت بیبهره میمانند.محمدمهدی نراقی (ج 3، ص 223ـ224) توکل را از نظر قوّت و ضعف دارای سه درجه دانسته است: درجة نخست آنکه حال متوکل در اعتماد به خدا مانند حال وی در اعتماد به یک وکیل باشد. این درجه، که ضعیفترین درجة توکل است، فراوان یافت میشود و بقای آن در شخص طولانی است و با تدبیر و اختیار منافاتی ندارد. درجة دوم اینکه حال متوکل با خدا مانند حال طفل با مادرش باشد که جز او را نمیشناسد و به غیر او پناه نمیبرد و جز او به کسی اعتماد نمیکند. فرق این حالت با حالت اول آن است که در اینجا متوکل فقط به کسی که بر او توکل کرده، توجه میکند و حتی در دلش هم به توکل خود هیچ التفات و توجهی ندارد. دوام چنین توکلی در فرد، اندک است و فقط خواص به آن دست مییابند. درجة سوم و بالاترین درجة توکل آن است که حال متوکل در افعال و کردار خود در برابر خدا مانند حالت مردهای در دستهای مردهشوی باشد و همانگونه که مردهشوی جسم بیاختیار میت را حرکت میدهد، حرکت وی نیز تحت قدرت خداوند میباشد. تفاوت این درجه با درجة دوم آن است که در آنجا متوکل، دعا و تضرع را همچون طفل نسبت به مادرش ترک نمیکند، اما در این حالت چه بسا شخص متوکل به سبب اعتماد به کرم و عنایت پروردگار، دعا و تضرع به درگاه او را نیز ترک نماید. این درجه از توکل بسیار نادر و مرتبة صدیقین است (نیز رجوع کنید بهبخش 3).منابع: علاوه بر قرآن؛ ابناثیر، النهایة فی غریبالحدیث و الاثر ، چاپ صلاحبن محمدبن عویضه، بیروت 1418/1997؛ ابنبابویه، التوحید ، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم 1387؛ همو، عیون اخبار الرضا ، چاپ حسین اعلمی، بیروت 1404/1984؛ همو، معانی الاخبار ، چاپ علیاکبر غفاری، قم 1361 ش؛ ابنحبان، صحیح ابنحبّان بترتیب ابنبلبان ، ج 2، چاپ شعیب ارنؤوط، بیروت 1414/1993؛ ابنحنبل، مسندالامام احمدبن حنبل ، بیروت: دارصادر، [ بیتا. ] ؛ ابنماجه، سنن ابنماجة ، استانبول 1401/1981؛ سلیمانبن اشعث ابوداوود، سنن ابیداود ، چاپ سعید محمد لحام، بیروت 1410/1990؛ محمدبن اسماعیل بخاری جعفی، صحیح البخاری ، استانبول 1401/1981؛ محمدبن عیسی ترمذی، سنن الترمذی ، استانبول 1401/1981؛ حرّ عاملی؛ عبداللّهبن جعفر حمیری، قربالاسناد ، قم 1413؛ عبدعلیبن جمعه حویزی، تفسیر نورالثقلین ، چاپ هاشم رسولی محلاتی، قم 1370 ش؛ علیبن حسن طبرسی، مشکاةالانوار فی غررالاخبار ، نجف 1385/1965؛ علیبن ابیطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة ، چاپ صبحی صالح، قاهره 1411/1991؛ کلینی؛ محمدصالحبن احمد مازندرانی، شرح اصول الکافی ، با تعلیقات ابوالحسن شعرانی، چاپ علی عاشور، بیروت 1421/2000؛ علیبن حسامالدین متقی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال ، چاپ بکری حیّانی و صفوة سقا، بیروت 1409/1989؛ مجلسی؛ مهدیبن ابیذر نراقی، جامعالسعادات ، چاپ محمد کلانتر، نجف 1387/1967، چاپ افست بیروت [ بیتا. ] ؛ محمدبن محمد نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری ، چاپ مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، تهران 1360 ش؛ حسینبن محمدتقی نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، قم 1407ـ 1408.3) در تصوف و عرفان. توکل یکی از مقامات عرفانی، به معنای اعتماد و امیدِ تمام به خدا و قطع اعتماد و امید از مخلوقات یا اسباب و وسایط است.توکل، به معنای متعارف، کار خویش را به دیگری سپردن است، با اعتماد به کفایت او، که حاصل آن اطمینان و آرامش است. در آثار عرفانی نیز به همین کاربرد متعارف کلمه توجه شده است. غزالی در احیاء علومالدین (ج 5، ص 136)، پس از بیان ریشة لغوی واژه و مشتقات آن، توکل را به معنای اعتماد قلب، فقط به وکیل دانسته و وکالت در خصومت (وکالت حقوقی) را مثال زده و شروط لازم را برای وکیل بر شمرده که از آن جمله هدایتگری، قدرت و شفقت است. وی تحقق وثوق و اطمینان شخص به وکیل را در گرو احراز این صفات میداند. بنا بر شرح التعرف (مُسْتَمْلی، ج 3، ص 1298)، توکیل کار خود را به دیگری (خلق) سپردن و توکل کار خویش را به حق سپردن است. به نظر میرسد درستتر آن است که توکیل در بافت و زمینة عرفی به کار میرود و متعلَّق توکل فقط خداست. به این معنا، توکل یعنی سپردن کار خویش به خدا، با همان اطمینان و جمعیت خاطری که انسان کار خود را به وکیل یا مباشر معتمد و با کفایت خویش میسپارد. عرفا و مشایخ نیز در جاهای متعدد توکل را اعتماد و امید به خدا معنا کردهاند؛ اعتماد و امیدی که مبدأ آن حسن ظن به خدا و منتهایش آرامش و اطمینان قلبی است (ابونصر سَرّاج، ص 53؛ هُجویری، ص 146؛ قُشَیری، ص 166؛ عطار، ص 462، 729؛ ابنعربی، سفر 14، ص 152).در متون عرفانی توکل در زمرة مقاماتآمده است ( رجوع کنید به قشیری، ص 475ـ476؛ عزالدین کاشانی، ص 396). ابونصر سرّاج (ص 51 ـ53) آن را پس از مقام صبر و ابوطالب مکّی (ج 2، ص 20) پس از زهد و هر دو پیش از مقام رضا آوردهاند. در صوفینامه (عبّادی، ص 110) تصوف به دو رکن اَعمال و احوال تقسیم شده و توکل جزو اعمال منتهیان آمده است. ابنعربی (سفر 4، ص 254) نیز توکل را، در کنار یقین و صبر و عزیمت و صدق، از اعمال باطنی میشمارد.غزالی (ج 5، ص 118) توکل را مانند دیگر ابواب ایمان متشکل از سه رکن علم و حال و عمل دانسته است. علم، اصل و به تعبیری پیشفرض توکل است، عمل ثمره و نتیجة آن، و حال همان است که از مفهوم توکل مراد میشود و هر چه در بیان توکل گفته شود، تعبیرِ آن حال است (همان، ج 5، ص 136؛ اِسْنَوی، ج 2، ص 138). منظور از علمْ توحید یا ایمان است، یعنی باور و تصدیق قلبی به قدرت و روزی بخشی و عزت و حکمت وکیل مطلق (خداوند) و اینکه منع و عطای او به اقتضای عزت و حکمت اوست (ابوطالب مکّی، ج 2، ص 3؛ غزالی، ج 5، ص 134ـ136). قوّت توکل به میزان علم و معرفت به وکیل است (سهروردی، ص 500). به گفتة احمدبن حنبل علم است که صوفیان را به توکل مینشاند ( رجوع کنید بهعطار، ص 261). این علم باید به مرتبة یقین برسد، یعنی یقین به تحقق وعدة خداوند، و یقین هر کس بیشتر باشد توکل او درستتر است (نَسَفی، ص 335ـ336؛ اَبَرقوهی، ص 323).به گفتة نقشبندی خالدی (ج 2، ص 322)، توکل چیزی نیست مگر کامل شدن یقین به خداوند. اما علم شرط کافی نیست، زیرا ممکن است نفس انسان ضعیف باشد و دچار وهم و اضطراب گردد و از توکل او کاسته شود، مانند غلبة وهم و اضطراب بر انسان در خوابیدن کنار مرده، بهرغم یقین به اینکه مرده در حکم شیء است و خطری ندارد ( رجوع کنید بهغزالی، ج 5، ص 137). بنابراین، برای کسب توکل، شخص باید پس از تصدیق به فاعلیت تام و تمام خداوند و ورزیدنِ درونی این باور، و مطالعه و تأمل در احوال متوکلان، نفس خویش را قوّت ببخشد. پس توکل دو شرط لازم و کافی دارد: قوّت یقین و قوّت نفس که نتیجة آنها سکون و آرامش ضمیر است ( رجوع کنید بههمانجا). عمل نیز از ارکان توکل است. به گفتة غزالی (ج 5، ص 143)، تأثیر توکل، در حرکت و تلاشِ انسان به سوی مقاصدش آشکار است. این سعی و تلاش یا برای جلب و حفظ منافعی است یا برای دفع و خلاصی از مضار و در هر حال مستلزم پرداختن به اسباب و وسایط است. وی شقوق مختلف این موضوع را به تفصیل بررسی کرده و نتیجه گرفته که اگر دو شرط علم و حال رعایت شود، در بیشتر موارد عملِ شخص متوکلانه خواهد بود ( رجوع کنید بهادامة مقاله).در تحلیل ساخت معنایی توکل، شبکهای از مفاهیم مرتبط و خویشاوند به چشم میخورد. در بسیاری از آثار عرفانی، با استناد به آیات قرآن، به رابطة نزدیک ایمان و توکل اشاره شده است ( رجوع کنید بهابونصر سرّاج، ص 51؛ ابوطالب مکّی، ج 2، ص 3؛ سُلَمی، ج 2، ص 483، 486). توکل از ارکان ایمان، و حقیقت ایمان حفظ توکل است (ابوطالب مکّی، همانجا؛ هجویری، ص 373). افزون بر این گفتهاند که توکل ثمرة ایمان استو آن را همچون ایمان ذومراتب دانستهاند. هر که ایمانش قویتر باشد، توکلش صحیحتر است (حارث محُاسِبی، 1984، ص 198؛ عَبّادی، ص 112؛ نسفی، ص 335؛ نیز رجوع کنید بهتوکل در قرآن و تفاسیر).توکل از نظر ساخت معنایی، نزدیکترین رابطه و خویشاوندی را با توحید * دارد. این رابطه احتمالاً اولین بار، بصراحت در گفتار جنید آمده و هر دو به قلب مربوط شدهاند ( رجوع کنید بهادامة مقاله). توحید و توکل یک چیزند اما از دو منظر و جهت. از نظر جنید، توکل عمل قلب است و توحید قول قلب ( رجوع کنید بهقشیری، ص 47؛ اسنوی، ج 2، ص 141). غزالی ــ که مفصّلترین و احتمالاً مدونترین بحث را در باب توکل عرضه کرده است ــ فصلی از ربع منجیات را در احیاء علومالدین به «توحید و توکل» اختصاص داده و توکل را ذیل توحید و در ارتباط با آن توضیح داده است. از نظر او هر آنچه در قرآن در ذکر توحید آمده، تنبیه انسانهاست که از غیر خدا روی بگردانند و تنها به خداوند قهار توکل کنند (ج 5، ص 116). وی پس از بیان معانی و مراتب چهارگانة توحید، توکل را ناظر به سومین مرتبة توحید دانسته که در آن سالک حقیقتِ عبارت «لاالهالااللّه» را به طریق کشف و به نور حق مشاهده میکند (ج 5، ص 118، 120). توحید موجب یکسو نگریستن به مسببالاسباب است و ایمان به رحمت و حکمت خداوند، اعتماد به سببسازی او را در پی دارد (همان، ج 5، ص 134). در مجموع میتوان توکل را تحقق توحید در نفس دانست.توکل مانند توحید واجد دو جنبة سلب و ایجاب است. وجه ایجابی آن رو به خدا دارد و عبارت است از بسنده کردن به خدا و اعتماد به وعده و روزیبخشی و کارسازی او در هر وضع و حالی (ابونصر سرّاج، ص 53؛ قشیری، ص 166؛ نسفی، ص 335)، ناامید نبودن از خدا حتی هنگامی که هیچ امیدی نیست و به گفتة ابنعربی (سفر 14، ص 152) اعتماد بیاضطراب به خداوند به هنگام فقدان اسباب و علل دنیوی و تنها از خدا [ روزی ] گرفتن (قشیری، ص 167). اما وجه سلبی توکل مربوط میشود به هر چه غیر خداست، اعم از اسباب و وسایط یا دیگر مخلوقات و حتی نفس شخص. این جنبة سلبی، چنانکه در سخنان مشایخ آمده، عبارت است از ترک تدبیر نفس و رها کردن و تبری جستن از حول و قوة خویش (ابوطالب مکّی، ج 2، ص 6؛ قشیری، ص 164؛ عزالدین کاشانی، ص 396)؛ نا امیدی از خلق و عدم رؤیت خلایق (عبّادی، ص 113)؛ ترک طاعت خدایانِ بسیار و درخواست نکردن از غیر خدا (قشیری، ص 163؛ عطار، ص 153؛ جامی، ص 158)؛ شکایت نکردن از هیچ چیز و هیچ کس، زیرا منع و عطا همه از جانب حق است، و خداوند را متهم نکردن (عطار، ص 98، 318، 508)؛ قطع نظر و علاقه از وسایط و اسباب و عدم اعتماد بر کسب و اموال (نسفی، ص 336؛ اسنوی، ج 2، ص 138) و به گفتة بایزید در اندیشة فردا نبودن ( رجوع کنید بهعطار، ص 196).شقیق بلخی (متوفی 149)، که از نخستین صوفیانی است که در باب توکل سخن گفته، توکل را بر چهار قسم دانسته است: توکل بر مال، توکل بر نفس، توکل بر مردم و توکل بر خدا (ابونعیم، ج 8، ص 61). عمادالدین اسنوی (ج 2، ص 147ـ 148) نیز فهرستی از انواع اعتماد و توکل به غیر خدا را آورده که از آن جمله است: اعتماد به قدرت و سلامت بدنی، ثروت و تجارت، کشت و زرع، دوستان و آشنایان، بلاغت و فصاحت زبان، علم و فقه و سخنوری. وی ضمن نقل روایتی از پیامبر اکرم، حتی توسل به اعمال و طاعات، به منزلة سببی برای جلب رحمت خداوند، را در ردیف توکل به غیر خدا میآورد. همچنین در رسائل اخوانالصفاء (اخوانالصفا، ج 4، ص 68ـ69) کمابیش چنین تحلیلی از اعتماد و توکل به غیر خدا آمده است.مهمترین جزء در میان مؤلفهها و متعلقات توکل، قلب است. از نظر عرفا جایگاه توکل، قلب است و توکل اعتماد و آرامشی است که بر قلب و ضمیر سالک عارض میشود (ابونصر سرّاج، ص 53؛ قشیری، همانجا). ابراهیم خوّاص ( رجوع کنید بهسلمی، ج 2، ص 485) توکل را سکون یافتن قلب میداند به آنچه در غیب است و نسفی (ص 336) بصراحت میگوید توکل کارِ دل است و آرامِ دل. ژنده پیل (ص 161) نیز برای توکل سه ویژگی بر شمرده که هر سه به احوال قلب مربوطاند، یعنی توجه قلب به خدا، قوّت قلب در هنگام شداید و بیتوجهی قلب به دنیا. خراز ( رجوع کنید بهقشیری، ص 166) سکون و اضطراب را بهطور یکسان به توکل نسبت میدهد، سکون به جهت اعتماد به خدا و اضطراب به جهت آنکه معلوم نیست تقدیر و مقاصد خداوند (وکیل) برخواست بنده (موکِّل) صحه بگذارد (نویا، ص 249؛ برای شرحی دیگر از گفتة خراز رجوع کنید به عطار، ص 462).در سخنان مشایخ و در نظام مفهومی تصوف، توکل با تسلیم * و تفویض * و رضا * نیز خویشاوندی دارد. توکل تسلیم شدن به قضا و قدر الاهی است (کَلاباذی، ص 101؛ قشیری، ص 166). برخی نیز ( رجوع کنید بهمستملی، 1349 ش، ص 309؛ عزالدین کاشانی، ص 396) حقیقت توکل را تفویض دانستهاند، یعنی تفویض امر به تدبیر وکیل علیالاطلاق ( رجوع کنید بهادامة مقاله). توکل مقتضی رضاست و ازینرو مقامِ رضا پس از توکل حاصل میشود (ابونصر سرّاج، همانجا؛ کلاباذی، ص100ـ102). از سوی دیگر، آنچه در بیان مقام رضا گفته شده، بسیار به معنای توکل نزدیک است (برای نمونه رجوع کنید بهابونصر سرّاج، ص 53 ـ54؛ کلاباذی، ص 102).در اندیشة عرفانی، در باب اینکه در چه امری باید توکل کرد (موضوعِ توکل)، در مقایسه با کاربرد اولیة آن در قرآن، پیشرفت یا دست کم بسط مفهومی دیده میشود. در آیات قرآن و در روایات، موضوع توکل، بیشتر رزق و معیشت بوده است. در آثار عرفانی نیز این روایت از پیامبر اکرم به تکرار نقل شده که اگر به خداوند چنانکه حق توکل اوست توکل کنید، روزیِ شما را مانند روزی پرندگان میرساند که صبحگاه از آشیانه گرسنه بیرون میآیند و شامگاه سیر باز میگردند (برای نمونه رجوع کنید به مستملی، 1349 ش، ص 307؛ غزالی، ج 5، ص 116؛ عبّادی، ص 113). سخنان عرفا نیز در باب توکل، در بسیاری جاها مؤید همین مطلب است (برای نمونه رجوع کنید بهسلمی، ج 2، ص 484؛ قشیری، ص 163، 165؛ هجویری، ص 146؛ مولوی، ج 2، دفتر پنجم، بیت 2851، 2854). اما توکل در رزق دنیوی مختص عموم است (ابوطالب مکّی، ج 2، ص 8) و خواص و اهل معرفت از توکل در رزق که خداوند آن را کفایت کرده پرهیز، و در امر آخرت توکل میکنند که خداوند کفایت آن را تضمین نکرده است و اکثر متوکلان از آن غافلاند (همانجا؛ سلمی، همانجا)، اموری مانند مرگ، تنهایی، وحشت قبر، برخاستن مردگان، ایستادن و انتظار در محضر داوری الاهی (سلمی، همانجا)، صبر بر آزارِ قولی و فعلی دیگران و یکسان بودن مدح و ذم خلق نزد شخص (ابوطالب مکّی، ج 2، ص 8 ـ9). توکل دنیوی و اخروی را میتوان با آنچه عزالدین کاشانی (ص 397) تحت عنوان توکل کفایت و توکل عنایت آورده است، مقایسه کرد. ابوطالب مکّی (ج 2، ص 10) سنخشناسی دیگری را در باب توکل ذکر کرده است: توکل فرض و توکل فضل. توکل فرض، بهمعنای تسلیم به قضا و قدر الاهی، در گرو ایمان است و توکل فضل همان مشاهدة وکیل است که تنها در مقام معرفت عینالیقین دست میدهد. وی برای تأیید رأی خویش شواهد قرآنی نیز میآورد، آیاتی را که در آنها عباراتی نظیر «وعَلَیاللّهِ فَتَوَکَّلوا اِن کُنْتُم مُؤمنین» (مائده: 23) آمده، مصداق توکل فرض و آیاتی را که عباراتی نظیر «انَّاللّه یُحبُّالمُتَوَکّلین» (آلعمران: 159) در آنها آمده، مصداق توکل فضل میداند.توکل مراتبی دارد. مرتبة اول آن است که حالِ توکلِ انسان به خدا و اعتماد به کفالت و عنایت او، مانند اعتماد انسان به وکیلِ معتمد خویش باشد. در این مرتبه شخص از روی اختیار و تدبیر توکل میکند و نسبت به توکل خویش آگاهی نیز دارد. در مرتبة دوم، که قویتر است، حال انسان با خدا مانند حال کودک است با مادر که جز او کسی را نمیشناسد و به غیر او پناه نمیبرد و اعتماد نمیکند. این توکل از روی فکر و تدبیر نیست، متوکل نسبت به توکل خود توجه و آگاهی ندارد، از توکل خود فانی است و تنها وکیل را میبیند. سومین و برترین مرتبة توکل آن است که انسان نسبت به خدا مانند مرده در دستهای غسال باشد و خود را مجرای قدرت و حرکت و علم و ارادة حق بداند و در انتظار باشد. در این مرتبه به دلیل اعتماد به علم و عنایت و کَرَم وکیل، گذشته از اختیار، دعا و درخواست نیز ترک میشود؛ به خلافِ مرتبة دوم که فقط مقتضی ترک طلب و سؤال از غیر وکیل است نه از خود وکیل (غزالی، ج 5، ص 137ـ 138؛ اسنوی، ج 2، ص 141ـ142). به نظر غزالی (ج 5، ص 138ـ 139) از میان این سه مرتبه، مرتبة اول ممکنتر و مراتب دوم و سوم، خصوصاً مرتبة سوم کمیابتر و کم دوامترند. مرتبة اول، مانند وکیل گرفتن در مشکلات حقوقی، فقط بعضی از تدبیرهای انسان را نفی میکند. مرتبة دوم همة تدبیرها، بجز طلب و سؤال از خدا را نفی میکند، اما در مرتبة سوم همه تدبیرها بکلی از میان بر میخیزند. بنابراین، آنچه در تعریف توکل به نفی تدبیر و نفی اسباب تعبیر شده، دارای مراتب و شدت و ضعف است و توکل در مراحل برتر، حالی است که به سالک دست میدهد و از اختیار و ارادة او خارج است. غزالی با بیان تمثیل وکیل حقوقی و وجوه تشابه و تفاوت آن با وکیل حقیقی (خداوند)، تفاوت مراتب فوق و نسبت توکل را با توسل به اسباب در هر یک از این مراتب روشن میکند (برای توضیح بیشتر رجوع کنید بهج 5، ص 139ـ141).خواجه عبداللّه انصاری (1408، ص 44) همین مراتب را با اندکی تفاوت، چنین آورده است: مرتبة اول توکل به خدا به همراه درخواست و طلب و پرداختن به سبب، که خود نوعی توکل به اسباب است؛ مرتبه دوم توکل به خدا با کنار گذاشتن درخواست و چشمپوشی از سبب که در حقیقت توکل بر توکل خویش است؛ مرتبة سوم توکل فقط به خدا، نه بر اسباب یا بر توکل خویش، و دانستن اینکه خدا در مالکیت امور شریکی ندارد و سپردن به او آنچه را که میپندارد سهم خویش است (نیز رجوع کنید بهاسنوی، ج 2، ص 141؛ برای طبقهبندیهای دیگر در همین زمینه رجوع کنید بهانصاری، 1372 ش، ج 1، ص 273؛ ژنده پیل، ص 161ـ162).عارفان، حضرت ابراهیم علیهالسلام را نمونة متوکل کامل میدانند که وقتی او را به آتش افکندند، دعایی نکرد و گفت علم خدا به حال من مرا از سؤال بینیاز کرده است (عبّادی، ص 116؛ عطار، ص 508 ـ509؛ شبستری، ص 35؛ نراقی، ص 620). مولوی (ج 1، دفتر سوم، بیت 1880) نیز میگوید قومی از اولیا هستند که لب از دعا فرو بستهاند. عَبّادی (همانجا) داستان حضرت ابراهیم را نه در بحث توکل بلکه در باب تسلیم آورده است. از همینجا برخی از عارفان تسلیم را برتر از توکل و تفویض را برتر از تسلیم دانستهاند. توکل مختص عامة مؤمنان است، تسلیم مختص خواص و اولیا، و تفویض مختص خواصالخواص. متوکل به وعدة خدا آرام میگیرد، صاحب تسلیم همچون ابراهیم به علم خدا بسنده میکند و صاحب تفویض به حکم خدا رضا میدهد (قشیری، ص 166ـ167؛ اسنوی، ج 2، ص 140).عارفان، کمال توکل را نه تنها عدم رؤیت اسباب، بلکه عدم رؤیت خودِ توکل و حتی ترک توکل دانستهاند (عزالدین کاشانی، ص 397؛ ابنعربی، ج 14، ص 164)؛ چنانکه منصور حلاج، ابراهیم خوّاص را که در تصحیح مقام توکل خویش میکوشید، به گذشتن از توکل و فنای در توحید دعوت کرد (قشیری، ص 165). توکل صحیح در مقام توحید اَفعالی دست میدهد و مرتبة پس از آن فراتر رفتن از توکل است (عبدالرزاق کاشی، 1372 ش، ص 172)، زیرا سالک باید رونده باشد و در توکل و در هیچ مقام دیگری ساکن نشود (ابوطالب مکّی، ج 2، ص 5 ـ6؛ عطار، ص 609). در تبیین دیگری از همین موضوع (ترک توکل)، توکل که از جهتی عین توحید است، از جهتی دیگر معارض توحید و عبودیت محسوب میشود. عبودیت یعنی خداوند را تنها مالک اشیا و امور بدانیم، در این صورت شخص متوکل کار چه کسی را به چه کسی میسپارد؟ به این لحاظ ترک توکل، یعنی بیرون آمدن از این پندار که شخص مالک امری است و میخواهد خدا را بر آن وکیل کند، زیرا خداوند خویش را وکیل کرده و وقوف بر این نکته، توکل را که نزد عامه از دشوارترین مقامات است، برای خواص آسان نموده است (انصاری، 1408، ص 44؛ عبدالرزاق کاشی، 1413، قسم 2، ص 238؛ همو، 1379 ش، ص 195؛ همو، 1372 ش، همانجا). بر همین اساس گفتهاند که توکل از مقامات عامه است نه از مراتب اولیا ( رجوع کنید بهمستملی، 1349 ش، ص 308ـ309).تبیین نسبت میان توکل به معنای ترک تعلق به اسباب، و «کسب» به معنای حرکت و کوشش برای معیشت، مسائلی در حیطة علم و نظر و مشکلاتی در عمل پدید آورد. این موضوع به تعارضی مربوط است که در بادی امر میان توکل و کسب به چشم میخورد و در اصل جنبة دیگری از تضاد دورانساز در تاریخ اندیشة اسلامی و حتی مسیحی است؛ یعنی، تضاد میان علیت ارسطویی که اسباب و علل طبیعی را واجد جوهر و قدرت اثربخشی میداند، با اعتقاد دینی که هرگونه قدرت و حرکتی را فقط به خدا منتسب میکند. کسب، مستلزم اعتماد انسان به توانایی خویش و نیز اعتماد به اثربخشی زنجیرهای از اسباب است که در نهایت به حصول نتیجه منجر میگردد (برای نمونه مولوی معتقد است که تمام تعالیم انبیا و از جمله قرآن برای «قطع اسباب» بوده است؛ رجوع کنید بهج 1، دفتر سوم، بیت 2517، 2520، 2525). درنگِ اغلب کتابهای تعلیمی عرفا بر این مسئله و ارائة راه حل در این خصوص، نشان میدهد که پیچیدگی موضوع موجب بدفهمیهایی میان صوفیان و احتمالاً عامة مسلمانان شده بود ( رجوع کنید بهادامة مقاله).اگر چه اغلب عرفا در جمع و تلفیق توکل و کسب سخن گفتهاند، برخی از ایشان به تضاد میان توکل و کسب تصریح کردهاند (برای نمونه رجوع کنید بهسُلَمی، ج 2، ص 483؛ انصاری، 1372 ش، ج 1، ص 8؛ مولوی، ج 2، دفتر پنجم، بیت 2401ـ 2427). تلقی شقیق بلخی از توکل مبنی بر تعارض آن با کسب از جمله موارد انتقادبرانگیز بوده است. حارث محاسبی در کتاب المکاسب (ص61ـ66)، که عنوان آن نشاندهندة اهمیت موضوع کسب است، تفسیر شقیق از توکل را نقد کرده و با توسل به کتاب و سنّت پیامبر میکوشد نشان دهد که کسب، نافی توکل نیست. همچنین بایزیدبسطامی بر شیوة توکل شقیق خرده گرفته و نشستن به حکم توکل و منتظر روزی ماندن را امتحان کردن خدا دانسته است (هجویری، ص468). از سهلبن عبداللّه نقل شده که توکل حال نبی است و کسب، سنّت او ( رجوع کنید بهقشیری، ص166؛ اسنوی، ج 2، ص 137). در روایت قشیری و اسنوی، سهلبن عبداللّه مقام برتر را برای توکل قائل شده و گفته است هر کس از حال نبی بازماند لااقل سنّت او را ترک نکند. اما سلمی (همانجا) از قول سهلبن عبداللّه آورده که توکل ترک کسب است، هر چند در جایی دیگر (همان، ج 2، ص 486) سخنی از او نقل کرده که لزوم جمع و تلفیق توکل و کسب را بیان میکند.غزالی نیز در ابتدای مبحث «توحید و توکل» (ج 5، ص 115)، توکل را به لحاظ نظری غامض و به لحاظ عملی مشکل میداند؛ از آنرو که دیدن اسباب و اعتماد بر آنها، خدشه در توحید و نوعی شرک است، از سوی دیگر بهکلی وا نهادن اسباب نیز طعن در سنّت و شریعت است. به اعتقاد وی تنها کسانی بر این دشواری غلبه کردهاند که چشمشان به سرمة فضل خدا بینا شده، حقیقت توکل را به تحقیق * دریافته و سپس این دریافت و مشاهده را بیان کردهاند. مولوی نیز (ج 2، دفتر پنجم، بیت 2393) کمتر کسی را در توکل ماهر میداند.صورتبندیهای مختلفی از لزوم جمع و تلفیق میان توکل و کسب و امکان آن عرضه شده است. به عقیدة ابوطالب مکّی (ج 2، ص 15ـ16) نباید به بهانة توکل بطالت پیشه کرد و اگر کسی توکلش صحیح باشد، کسب و تصرف در معیشت نافی مقام توکل نیست. به اعتقاد او توکل با توسل به اسبابمنافات ندارد، به شرط آنکه در پشتِ اسباب، مسببالاسباب دیده شود. به عبارت دیگر، توکل نفی اسباب نیست، بلکه نفی رؤیت وسایط و اسباب است (سلمی، ج 2، ص 484؛ نجمالدین کبری، ص93؛ مولوی، ج 2، دفتر پنجم، بیت 1540ـ1554)؛ یعنی، عدماعتماد قلبی به اسباب در عین پرداختن به آنها و اعتقاد به اینکه خداوند رزق را در سببْ خلق میکند (اسنوی، ج 2، ص 144) و شفا از خداست اگرچه نزد طبیب است (نسفی، ص 336).غزالی (ج 5، ص 142)، ذیل «اعمال متوکلان»، رابطة توکل را با انواع پرداختن به کسب و اسباب به طور مشروح و با مثال و تمثیل توضیح داده است. وی ابتدا این تلقی را که توکل یعنی ترک کسب به تن و ترک تدبیر به دل، رد کرده و آن را پندار جاهلان دانسته که شرعاً حرام است، در حالی که شرع، به توکل توصیه کرده و آن را ستوده است. او برای اسباب نیز تقسیماتی در نظر گرفته است: اسبابی که پرداختن به آنها نافی توکل است و اسبابی که نافی توکل نیستند. قسم اول نیز خود به دوگونه است: اسبابی که رسیدن به مطلوب به واسطة آنها قطعی و حتمی است و اسبابی که ظنی و احتمالیاند. توسل به اسباب قطعی، نافی توکل نیست، به شرط آنکه علم و حال توکل موجود باشد، یعنی اینکه در پشت اسباب مسببالاسباب را ببیند و بر او اعتماد کند. وی برای اسباب ظنی سه شق در نظر گرفته و توضیح داده که توسل به اسباب ظنی نیز با رعایت شروطی، منافی توکل نیست. سپس مثالهایی از چگونگی رفتار اولیا در مقام توکل آورده و با طرح سؤال و جواب کوشیده موضوع غامض جمع توکل و کسب را روشن کند (برای توضیح بیشتر رجوع کنید بهج 5، ص 146ـ151). غزالی در ادامه حجم عمدهای از نوشتة خویش را به اصناف مسائل در بارة توکل اختصاص داده، از قبیل چگونگی توکل شخص عیالوار (ج 5، ص 153)، حکم توکل و ذخیرهکردن (ج 5، ص 158)، آداب متوکلان اگر چیزی از ایشان دزدیده شود (ج 5، ص 164)، توکل و پرداختن به درمان (ج 5، ص 170).ابنجوزی (متوفی 597)، که از منتقدان صوفیه است، در تلبیسابلیس (ص 310 به بعد) فصلی را به ادعای توکل صوفیان و خطاهای ایشان در اینباره اختصاص داده است. وی کوشیده تلقیهای افراطی از توکل را نقد کند و عموماً شواهدی از قرآن و نیز قول و فعل پیامبر اسلام و دیگر پیامبران و اولیا آورده که به تصریح یا تلویح آنها را نقض میکنند؛ تلقیهایی از قبیل ترک کسب و کار (ص 314ـ320)، ذخیره نکردن مال (ص 311)، ترک احتیاط (ص 312)، ترک درمان و دارو (ص 321ـ322) و ترک زاد و توشه در مسافرت (ص 334ـ335). وی در جاهای مختلف این بخش، سخنان و حکایتهایی را در باب توکل از صوفیان نقل کرده و سپس با لحنی طعنهآمیز به نقد آنها پرداخته است. کسانی گفتهاند که توکل، حال رسولاللّه است، در حالی که کسب، سنّتِ ایشان و برای کسانی است که به کمالِ توکل نرسیدهاند (ص 315). به نظر ابنجوزی (همانجا) هر کس چنین بپندارد انبیا را، که همگی اهل کسب و کار بودهاند، غیر متوکل دانسته است. به نظر او توکل باید با عقل سلیم و عمل همراه باشد والاّ نه تنها فضیلتی نیست، بلکه خوار شمردن نعمتهای الاهی و خلاف شرع است (ص 314ـ317).نراقی (ص 618) نیز توکل به معنای ترک کسب و عمل و فکر و تدبیر را منافی دستور خداوند به انسان برای طلب روزیِ حلال و محافظت از نفس و اهل و عیال دانسته است. وی در معراجالسعادة (ص 617ـ619) در باب جمع توکل و اسباب، امور بندگان را بر دو قسم دانسته است، اموری که از قدرت ایشان بیرون است و اموری که از قدرت ایشان بیرون نیست و برای آن اسبابی وجود دارد. به نظر او قسم اول خاص توکل است و در قسم دوم تلاش و توسل به اسباب، با در نظر گرفتن شروطی، منافی توکل نیست. این شروط همانهاست که غزالی نیز گفته است. نراقی (همانجا) معتقد است که توسل به اسباب احتمالی، مانند احتراز از فال بد و چشم زخم، و توسل به جادو و اموری از این قبیل که نزد عقلا سبب محسوب نمیشوند، خلاف توکل است. عبّادی (ص 113) نیز روایتی از پیامبر اکرم نقل کرده که اهل توکل در هیچ کاری به فال و افسون متمسک نمیشوند (برای بحثی مفصّل در باب مشکلات توکل در مقام عمل رجوع کنید بهتکنگاری راینرت در بارة مفهوم توکل در تصوف کلاسیک، خصوصاً ص 217ـ284).مهمترین استدلال در امکان جمع توکل با کسب و کار، آن است که توکل، بنا به تعریف، موقفی قلبی و درونی (جوانحی) است و با عمل و حرکت بیرونی (جوارحی) منافات ندارد. اعضا و جوارح انسانِ متوکل، به امر خدا، در پی اسبابْ متحرک و قلبش به وعدة او آرام است (قشیری، ص 163؛ عبدالقادر جیلانی، ج 2، ص 192؛ نسفی، ص 336؛ اسنوی، ج 2، ص 144). روایت شده که مردی سوار بر شتر نزد پیامبر اکرم رفت و هنگامی که از مرکب خویش پیاده شد، از پیامبر پرسید رهایش کنم و توکل کنم؟ و پاسخ شنید: ببندش و توکل کن. در نظر عرفا این روایت دلالت بر آن دارد که توکل در عرض عمل و جایگزین آن نیست، بلکه در طول عمل است ( رجوع کنید بهقشیری، ص 164؛ عبدالقادر جیلانی، همانجا؛ مولوی، ج 1، دفتر اول، بیت 916، 950)، کمااینکه رابطة اسباب دنیوی با مسببالاسباب نیز رابطهای طولی است. افزون بر این، آنچه منافی توکل است حرصآوری و آرزوپروری است و متوکل باید از امل، طمع و انتظار به دور باشد (عبّادی، ص 114؛ اسنوی، ج 2، ص 153). با در نظر گرفتن مجموع این نکات میتوان گفت که شرط توکل، ترک امل است نه ترک عمل.منابع: شمسالدین ابراهیم ابرقوهی، مجمعالبحرین ، چاپ نجیب مایل هروی، تهران 1364 ش؛ ابنجوزی، تلبیس ابلیس ، چاپ خیرالدین علی، بیروت [ بیتا. ] ؛ ابنعربی، الفتوحاتالمکیّة ، چاپ عثمان یحیی، قاهره، سفر 4 و 14، 1412/1992؛ ابوطالب مکی، کتاب قوتالقلوب فی معاملة المحبوب و وصف طریق المرید الی مقام التوحید ، قاهره 1310، چاپ افست بیروت [ بیتا. ] ؛ ابونصر سرّاج، کتاباللُّمَع فی التصوف ، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن 1914، چاپ افست تهران [ بیتا. ] ؛ احمدبن عبداللّه ابونعیم، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء ، بیروت 1387/ 1967؛ اخوانالصفا، رسائل اخوانالصفاء و خلّان الوفاء ، بیروت 1377/1957؛ محمدبن حسن اسنوی، حیاةالقلوب فی کیفیةالوصول الیالمحبوب ، در هامش ابوطالب مکی، همان منبع؛ عبداللّهبن محمد انصاری، کتاب منازلالسائرین ، بیروت 1408/1988؛ همو، مجموعة رسائل فارسی خواجه عبداللّه انصاری ، چاپ محمد سرور مولایی، تهران 1372 ش؛ عبدالرحمانبن احمد جامی، نقدالنصوص فی شرح نقش الفصوص ، چاپ ویلیام چیتیک، تهران 1370 ش؛ حارث محاسبی، آدابالنفوس ، چاپ عبدالقادر احمد عطا، بیروت 1984؛ همو، المکاسب ، چاپ عبدالقادر احمدعطا، بیروت 1407/1987؛ احمدبن ابوالحسن ژندهپیل، انسالتائبین ، چاپ علی فاضل، تهران 1368 ش؛ محمدبن حسین سلمی، مجموعة آثار ابوعبدالرحمن سلمی: بخشهایی از حقائقالتفسیر و رسائل دیگر ، چاپ نصراللّه پورجوادی، 14: المقدمة فیالتصوف و حقیقته ، چاپ حسین امین، تهران 1369ـ1372 ش؛ عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارفالمعارف ، بیروت 1403/1983؛ محمودبن عبدالکریم شبستری، گلشنراز ، چاپ احمد مجاهد و محسن کیانی، تهران 1371 ش؛ منصوربن اردشیر عَبّادی، صوفینامه: التصفیة فی احوالالمتصوفة ، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1368 ش؛ عبدالرزاق کاشی، اصطلاحاتالصوفیة ، چاپ عبدالعال شاهین، قاهره 1413/1992؛ همو، شرح منازلالسائرین ، چاپ محسن بیدارفر، قم 1372 ش؛ همو، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام ، چاپ مجید هادیزاده، تهران 1379 ش؛ عبدالقادر جیلانی، الغنیة لطالبی طریق الحق فی الاخلاق والتصوف و الآداب الاسلامیة ، دمشق 1996؛ محمودبن علی عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه ، چاپ جلالالدین همایی، تهران 1367 ش؛ محمدبن ابراهیم عطار، تذکرةالاولیاء ، چاپ محمد استعلامی، تهران 1378 ش؛ محمدبن محمد غزالی، احیاء علومالدین ، بیروت 1412/1992؛ عبدالکریمبن هوازن قشیری، الرسالة القشیریة ، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطهجی، بیروت 1408/ 1988؛ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهلالتصوف ، دمشق 1407/1986؛ اسماعیلبن محمد مستملی، خلاصة شرح تعرّف ، بر اساس نسخة منحصر به فرد مورخ 71هجری، چاپ احمدعلی رجایی، تهران 1349 ش؛ همو، شرحالتعرف لمذهب التصوف ، چاپ محمد روشن، تهران 1363ـ1366 ش؛ جلالالدین محمدبن محمد مولوی، مثنوی معنوی ، بر اساس نسخة قونیه، چاپ عبدالکریم سروش، تهران 1378 ش؛ احمدبن عمر نجمالدین کبری، اقرب الطرق الیاللّه ، ترجمة علی همدانی، شرح کمالالدین حسین خوارزمی، چاپ علیرضا شریف محسنی، تهران ?[ 1362 ش ] ؛ احمدبن محمد مهدی نراقی، کتاب معراجالسعاده ، تهران 1371 ش؛ عزیزالدینبن محمد نسفی، مجموعة رسائل مشهور به کتابالانسان الکامل ، چاپ ماریژان موله، تهران 1341 ش؛ احمد نقشبندی خالدی، جامعالاصول ، ج 2: الطرقالصوفیة ، چاپ ادیب نصراللّه، بیروت 1997؛ پلنویا، تفسیر قرآنی و زبان عرفانی ، ترجمة اسماعیل سعادت، تهران 1373 ش؛ علیبن عثمان هجویری، کشفالمحجوب ، چاپ و. ژوکوفسکی، لنینگراد 1926، چاپ افست تهران 1358 ش؛Benedikt Reinert, Die Lehre vom tawakkul in der klassischen Sufik , Berlin 1968.