تَکِش،علاءالدین ، از فرمانروایانسلسلة خوارزمشاهیان (470ـ 628). نخستین آگاهی در بارة تکش متعلق به حدود 568، یعنی هنگام درگذشت پدرش ایلارسلان، است (ابناثیر، ج 11، ص 377). جوینی (ج 2، ص 16ـ 17) سال درگذشت ایلارسلان را 560 نوشته و قزوینی (جوینی، ج 2، ص 16، پانویس 8) تاریخ فوت وی را 565 ضبط کرده است. تکش در آن هنگام از سوی پدرش حکومت جَنْد * را داشت و در آنجا بهسر میبرد، ازینرو سلطانشاه * محمود (برادر تکش) به کمک مادرش، ترکان خاتون * ، جانشین پدر شد و تکش را به خوارزم فراخواند. چون تکش از رفتن سر باز زد، لشکری برای گرفتن او از خوارزم به جند اعزام گردید. تکش، ناگزیر به قراختاییان * ، که خاندانش خراجگزار آنان بودند، پناه برد (ابناثیر، همانجا؛ جوینی، ج 2، ص 17ـ 18) و با قبول پرداخت خراج سالانه به قراختاییان، همراه لشکری به فرماندهی فَرما (فوما)، داماد خانقراختای، به خوارزم رفت. سلطانشاه و مادرش ناگزیر به شادیاخِ نیشابور گریختند و نزد مؤیدآیابه، حاکم آنجا، رفتند و تکش در 22 ربیعالا´خر 568 بر تخت نشست. از این زمان تا 589، تکش پیوسته با برادرش، که قدرتهای رقیب همچون غوریان * و قراختاییان از او حمایت میکردند، در ستیز بود. تکش، پس از به قدرت رسیدن، ادعای استقلال کرد و فرستادگان خانقراختای را که برای دریافت خراج به دربار او آمده بودند، به بهانة بهجا نیاوردن ادب کشت؛ ازینرو قراختاییان، به فرماندهی فرما و همراه با سلطانشاه، به خوارزم لشکر کشیدند ولی کاری از پیش نبردند و مجبور به بازگشت شدند (ابناثیر، ج 11، ص 377ـ 378؛ جوینی، ج 2، ص 17ـ20).از سرگذشت تکش، در فاصلة سالهای 570 تا 578 اطلاعی در دست نیست، اما بر اساس مکتوبات بهاءالدین بغدادی * ، کاتب تکش (ص 145ـ 165)، او با غیاثالدین محمدسام غوری (حک : 536 ـ 599)، فرمانروای غور، مکاتبه داشته و سفیرانی بین آن دو ردوبدل میشده است. آنان حتی قصد داشتند با هم به خراسان حمله کنند تا سلطانشاه را از بین ببرند (همان، ص 198ـ201). در 578، تکش به قلمرو قراختاییان حمله برد و به شهرهای بخارا در ماوراءالنهر و کَنْد در نزدیکی سیحون دست یافت و به نام خود سکه زد و خطبه خواند ( رجوع کنید به همان، ص 131ـ 138؛ بارتولد، ج 2، ص 714ـ715). به این ترتیب، برای نخستین بار در تاریخ خوارزمشاهیان * ، تکش به قلمرو قراختاییان وارد شد و مهمتر از آن، توانست ترکان دشتِ قپچاق * را مدتی مطیع خود سازد و آنان را در زمرة لشکریانش در آورد (بهاءالدین بغدادی، ص 174، 180).در 582، تکش به خراسان حمله برد و تا نزدیکی قلمرو برادرش در مرو پیش رفت، اما معلوم نیست که به چه علت از ورود به شهر خودداری ورزید. سپس به شادیاخ رفت و سنجرشاه (نوة مؤیدآیابه) و مِنگلیبِک (اتابک او) را که اهالی از دست آنان به ستوه آمده بودند، محاصره کرد. دو طرف عاقبت صلح کردند و تکش سه تن از نزدیکانش، از جمله بهاءالدین محمد، را برای تنظیم صلحنامه نزد آنان فرستاد، اما منگلیبک فرستادگان تکش را اسیر کرد و نزد سلطانشاه فرستاد (همان، ص 323ـ332؛ جوینی، ج 2، ص 23). سال بعد، تکش نیشابور را تسخیر کرد و منگلیبک را کشت و پسر بزرگتر خود، ناصرالدین ملکشاه، را حاکم آنجا کرد (جوینی، ج 2، ص 25). سپس، سنجرشاه را با خود به خوارزم برد و مادر او را به زنی گرفت و دختر خویش را به سنجرشاه داد، اما هنگامی که از توطئة سنجر برای بازگشت به نیشابور با خبر شد، او را کور کرد (ابناثیر، ج 11، ص 578 ـ579؛ جوینی، ج 2، ص 36، این مطلب را ذیل رویدادهای 591 ضبط کرده است).چندی بعد، تکش به درخواست پسرش و برای دفع حملات سلطانشاه به خراسان رفت. در بهار 585، دو برادر با یکدیگر صلح کردند و تکش، حکومت جام و باخَرْز و زیرپل را به سلطانشاه داد و سلطانشاه، فرستادگان تکش را که اسیر کرده بود، پس فرستاد. تکش در جمادیالاولی همان سال در رادکانِ طوس بر تخت نشست و بدینترتیب، قسمتی از خراسان را نیز به فرمان خود در آورد (جوینی، ج 2، ص 26ـ27)، سپس به خوارزم باز گشت. آشتی بین دو برادر بیش از یک سال نپایید و تکش قلعة سرخس را که در اختیار سلطانشاه بود، خراب کرد، اما بار دیگر با یکدیگر سازش کردند که تا 588 دوام داشت (همان، ج 2، ص 27ـ 28). در این سال، تکش بهسبب ناآرامی اوضاع در عراق عجم و به خواهش قُتلُغ اینانج * (پسر جهان پهلوان ایلدگز) که در جنگ از سلطان طغرل بن ارسلان * شکست خورده بود، به ری لشکر کشید (جوینی، ج 2، ص 28؛عتبی، ص 423 و آقسرایی، ص 26، نوشتهاند که طغرل از تکش درخواست کمک کرد). دیری نپایید که قتلغ از کردهاش پشیمان شد و به قلعة طبرک * در ری پناه برد، اما تکش آنجا را فتح کرد و طغرل، که از تیرگی روابط آن دو با خبر شده بود، بهمنظور جلب حمایت تکش، هدایایی برای او فرستاد. تکش، پس از گذاشتن امیر تَمغاج در ری، به خوارزم بازگشت (جوینی، ج 2، ص 28ـ29). در همین زمان، تکش که از مکاتبات اسپهبد حسامالدوله اردشیر (حاکم باوندی طبرستان) و داماد او با غیاثالدین محمدسام غوری بر ضد خود آگاه شده بود، به گرگان و طبرستان حمله کرد و بسطام و دامغان را گرفت. اسپهبد ناگزیر با طغرل، که در ری بود، همپیمان گردید و قرار شد که در 589، اسپهبد گرگان را بگیرد، طغرل بسطام و دامغان را تصرف، و سلطانشاه خراسان را تسخیر کند (مرعشی، ص 253ـ260؛ در بارة تیرگی روابط تکش و اسپهبد رجوع کنید به همان، ص 256ـ 258؛ اولیاءاللّه، ص 147ـ 148). در 589، اسپهبد به گرگان تاخت، اما سلطانشاه، به سبب از دست دادن سرخس، کاری از پیش نبرد و در همان سال درگذشت (جوینی، ج 2، ص 29ـ30؛ مرعشی، ص 258ـ259) و بدینترتیب، تکش حاکم بیرقیب خراسان شد و طبرستان را نیز به اطاعت خود در آورد و پسرانش، قطبالدین محمد و ناصرالدین ملکشاه، را بترتیب والی نیشابور و مرو کرد (جوینی، ج 2، ص 30).در این گیرودار، خبر عهدشکنی طغرل و حملة او به لشکریان خوارزم در ری رسید (حسینی، ص 189ـ190؛ ابوحامد محمدبن ابراهیم، ص90؛ در بارة اختلاف تکش و طغرل رجوع کنید بهحسینی، ص 184، 190ـ193، 197؛ راوندی، ص366). خلیفه الناصرلدیناللّه (حک : 575 ـ622) نیز که از قدرت یافتن طغرل در هراس بود، از تکش خواست که طغرل را سرکوب کند (در بارة اختلاف الناصرلدیناللّه و طغرل رجوع کنید بههندوشاهبن سنجر، ص 323ـ324). تکش در 590 از نیشابور به همدان رفت (ابناثیر، ج 12، ص 107ـ 108) و در آنجا لشکری در اختیار قتلغ گذاشت تا به جنگ طغرل برود. در نبردی که در نزدیکی ری روی داد طغرل کشته و قلمرو او از آنِ تکش شد. به اینترتیب، حکومت سلاجقة عراق نیز بهپایان رسید (حسینی، ص 190ـ194؛ ابوحامد محمدبن ابراهیم، ص 90ـ92؛ هندوشاهبن سنجر، ص 323ـ324). از این زمان تکش، سلطان لقب گرفت (حمداللّه مستوفی، ص 488؛ قفساوغلو، ص 141، پانویس، این سال را 577 ضبط کرده است). وی سپس به همدان رفت و خلیفه ناگزیر حاکمیت تکش بر عراق را پذیرفت، ولی از همین زمان، دشمنی میان آن دو آشکار گردید.خلیفه، وزیر خویش مؤیدالدین ابوالمظفر محمدبن القصاب (ابنقَصّاب) را با وعدة حکومت و خلعت به همدان فرستاد. وزیر از تکش خواست تا برای گرفتن خلعت، در پیش اسب او پیاده راه برود، تکش بر آشفت و به وزیر حمله کرد و چون وی یارای مقاومت در برابر سلطان را نداشت، گریخت و سپاهیان خوارزم تا دینور در پی او رفتند (ابناثیر، ج 12، ص 108؛ جوینی، ج 2، ص 33؛ ناصرالدین منشی کرمانی، ص 34). پس از آن، تکش اصفهان را به قتلغ اینانج سپرد و او را امیرالامرای عراق کرد و ری را به پسر خود، یونسخان، و به اتابکی شمسالدین میانْجَق/ میاجَق داد و به خوارزم برگشت (جوینی، ج 2، ص 33ـ34). در 591، تکش برای به اطاعت در آوردن (قایر توقو/ قادر بوقو/ قایر بوقو/ قاتر بوقو)، خانِ دشتِ قپچاق، به سِغْناق * (سُغْناق) در ماوراء سیحون لشکر کشید ولی بهسبب خیانت برخی از لشکریانش، که از اورانیان بودند، شکست خورد و بسیاری از سپاهیانش کشته شدند و او ناگزیر به خوارزم بازگشت (همان، ج 2، ص 34ـ 35).هنگامی که تکش در ماوراء سیحون بود، قتلغاینانج با حمایت خلیفه بر یونسخان شورید (راوندی، ص 376ـ 377؛ ابناثیر، ج 12، ص 111) و به کمک ابنقصّاب ری را گرفت. یونسخان به گرگان رفت و از پدرش کمک خواست. اتحاد قتلغاینانج و ابنقصّاب دوامی نداشت و قتلغاینانج در 592 به سمنان رفت و به میانجق پیوست، اما میانجق او را کشت و سرش را برای تکش فرستاد. ابنقصّاب نیز در 592، پس از ساکن شدن در قصر تکش در همدان، اصفهان را گرفت و در شعبان همان سال درگذشت (راوندی، ص 381). در نیمة همان ماه، تکش بر لشکریان خلیفه چیره شد و آنان را سالم به بغداد فرستاد و بر عراق نیز مسلط گردید (هندوشاهبن سنجر، ص 331ـ332). خلیفه از او خواست تا از نواحی غربی ایران دست بر دارد، اما تکش به این درخواست وقعی ننهاد و حتی در پیامی به خلیفه اعلام کرد که قصد دارد خوزستان را هم بگیرد (راوندی، ص385). در 593، پس از درگذشت ناصرالدین ملکشاه و ناآرامی نیشابور، تکش وزیر خویش صدرالدین مسعود هروی (نظامالملک هروی) و پسرش قطبالدین محمد را به خراسان فرستاد (جوینی، ج 2، ص 39ـ40).سال 594 برای تکش سالی پُر از حادثه و درگیری بود. وی برای حفظ سرحداتش، در جنگ قایر توقوخان و برادرزادهاش الپدرک، ابتدا الپدرک را یاری داد و قایرتوقوخان را زندانی کرد، اما پس از آگاهی از نافرمانی الپدرک، قایرتوقوخان را با لشکری به جنگ او فرستاد (همان، ج 2، ص40ـ41؛ قس رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 402). تکش در ذیحجّة آن سال میانجق را، که سر به شورش برداشته بود و به اهالی آزار میرساند، دستگیر کرد، اما با شفاعت جمعی از بزرگان او را بخشید و تبعید کرد (جوینی، ج 2، ص 42ـ43؛ رشیدالدین فضلاللّه، همانجا). به نوشتة راوندی (ص 399)، تکش او را کشت (در بارة نزاع تکش و میانجق رجوع کنید به راوندی، ص 396ـ 399). ظاهراً در همان سال تکش از خلیفهالناصر خواست که در بغداد او را سلطان بشناسند و به نام وی خطبه بخوانند. خلیفه که از تکش در بیم بود، در پاسخ به افزونخواهیهای او، غیاثالدین غوری را به حمله به شهرهای خوارزم و سرگرم ساختن تکش با جنگ، تحریک کرد. غیاثالدین غوری در نامهای به تکش، پس از نکوهش کردن او بهسبب کارهایش، او را به گرفتن شهرهایش تهدید کرد؛ ازینرو تکش از قراختاییان خواست تا با غوریان بجنگند. در این نبرد، قراختاییان با دادن تلفات بسیار از غوریان شکست خوردند. هنگامیکه خانِختای از تکش غرامت خواست، تکش به غوریان توسل جست، اما آنان به درخواست او تن ندادند. قراختاییان خوارزم را محاصره کردند، اما تکش آنان را شکست داد و تا بخارا تعقیبشان کرد و با وجود مقاومت اهالی بخارا، در 594 این شهر را فتح کرد، ولی به مردم آزاری نرساند (ابناثیر، ج 12، ص 137؛ ابنعبری، ص230ـ231). برخی از محققان در بارة اینکه تکش دو باره بخارا را تسخیر کرده باشد، تردید کردهاند ( رجوع کنید به بارتولد، ج 2، ص 723ـ724).پس از این پیروزیها، تکش به سرکوب اسماعیلیه پرداخت و با فتح قلعة ارسلانگشای، ضربة محکمی به آنان وارد کرد (جوینی، ج 2، ص 43ـ44). وی پس از گماردن پسرش تاجالدین علیشاه در اصفهان، در 596 به خوارزم بازگشت. در همین سال، اسماعیلیه، نظامالملک مسعود هروی (وزیر تکش) را کشتند و تکش به کینخواهی رهسپار عراق شد،اما در 19 رمضان 596، در محلی به نام چاه عرب، درگذشت (جوینی، ج 2، ص 45ـ46؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج 1، ص 403؛ ناصرالدین منشی کرمانی، ص 94ـ 95).تکش، فردی عادل، متدین و فاضل بود و در موسیقی و هنر نیز دستی داشت (منهاجسراج، ج 1، ص300ـ301). وی ممدوح رشیدالدین وطواط و خاقانی بود (جوینی، ج 2، ص18، 39). تکش در مدت 28 سال حکومت، با کمک لشکری متشکل از تعداد زیادی از قپچاقها و اقوام وابستة آنها، توانست قلمرو خوارزمشاهیان را به حداکثر گستردگیاش برساند، اما لشکریان بیش از آنکه تابع او باشند، از تَرکانخاتون * ، زوجة مقتدر وی، اطاعت میکردند. این امر و همچنین خصومت تکش با خلیفهالناصر از عواملی بود که زمینه را برای زوال خوارزمشاهیان فراهم ساخت (بارتولد، ج 2، ص 728).منابع: محمودبن محمد آقسرایی، مسامرة الاخبار و مسایرةالاخیار ، چاپ عثمان توران، آنکارا 1944؛ ابناثیر؛ ابنعبری، تاریخالزمان ، نقله الی العربیة اسحاق ارمله، بیروت 1986؛ ابوحامد محمدبن ابراهیم، ذیل سلجوقنامه ، در ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه ، تهران 1332 ش؛ محمدبن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1348 ش؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستاننامه: ترکستان در عهد هجوم مغول ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1366 ش؛ محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل ، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1315 ش؛ جوینی؛ علیبن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة ، چاپ محمد اقبال، بیروت 1404/ 1984؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده ؛ محمدبن علی راوندی، راحةالصدور و آیةالسرور در تاریخ آلسلجوق ، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی، تهران 1364 ش؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ محمدبن عبدالجبار عتبی، ترجمة تاریخ یمینی ، از ناصحبن ظفر جر فادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران 1357 ش؛ ابراهیم قفساوغلو، تاریخ دولت خوارزمشاهیان ، ترجمة داود اصفهانیان، تهران 1367 ش؛ ظهیرالدینبن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ 1850، چاپ افست تهران 1363 ش؛ عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، یا، تاریخ ایران و اسلام ، چاپ عبدالحی حبیبی،تهران 1363 ش؛ ناصرالدین منشی کرمانی، نسائمالاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء ، چاپ جلالالدین محدّث ارموی، تهران 1338 ش؛ هندوشاهبن سنجر، تجاربالسلف ، چاپ عباس اقبال، تهران 1357 ش.