جَراجِمَه ، از اقوام کهن ساکن شام در سدههای نخستین هجری. صورت مفرد و منسوب آن را جُرجُمانی (بلاذری، 1413، ص160؛ ابوالفرجاصفهانی، ج6، ص56) و، بنابه قیاس، جُرجُمی (زَمَخْشَری، ج 1، ص180) نوشتهاند. در منابع آمده است که به اهالی شهر جُرجومه، جراجمه میگفتند و جرجومه در جبل لُکّام یا جبل اَسْوَد (اکنون اَمانوس ) در ناحیة مرزیِ (ثَغرِ) شام، نزدیک معدن الزاج و اراضی باتلاقی شمال انطاکیه، میان بَیّاس و بوقا/ بوقه واقع بود ( Ä بلاذری، 1413، ص 159؛ ابنعساکر، ج 61، ص 369؛ یاقوت حموی، ذیل «الجرجومة»؛ د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه). جرجومه احتمالاً با گرگم ، نام قدیم ولایتی در منطقة مَرعَش، مرتبط است ( د. اسلام ، همانجا) که اهالیاش، جراجمه، از آنجا به شمال شام کوچیدند و شهر جرجومه را پایتخت خود ساختند (لامنس ، ص 217؛ تَدْمُری، ص 102).مورخان بیزانسی از جراجمه با نام مَرداییان (در منابع متأخر عربی: المرده ) یاد کردهاند (حتّی ، 1957، ص 448؛ د. اسلام ، همانجا). در واقع، آنچه مورخان یونانی در بارة حرکت مرداییان از شمالِ سوریه به جنوب و اشغال جبل لبنان و سکونت آنان در جوار حِمْص و بَعْلَبَک و دمشق ذکر کردهاند، بلاذری در بارة جراجمة در روزگار عبدالملکبن مروان اموی (حک : 65ـ86) روایت نموده است. یکسانی سرگذشتِ مرداییان و جراجمه، از لحاظ تاریخی و جغرافیایی و دلاوری آنان در جنگها گویای یکی بودن آنهاست (لامنس، ص 218ـ219). مورخان سوری جراجمه را گرگومایی خوانده و به آنان عنوان لیپهوری یا لیپری ، به معنای راهزن، دادهاند ( د. اسلام ، همانجا) که با آن دسته از روایات تفسیری و منابع لغوی که جراجمه را راهزنان کوهستان خواندهاند، مطابقت دارد ( Ä طبری، جامع ، ج 2، ص 628؛ زمخشری، همانجا؛ ابناثیر، النهایة ، ج 1، ص 248).اصل جراجمه به روشنی دانسته نیست. بر اساس پارهای روایات، آنان ایرانیالاصل بودند که در اوایل اسلام در شام مستقر شدند، همانند دیگر گروههای ایرانی که در مناطق گوناگون جهان اسلام پراکنده شدند. ابناء یمن/ابناء فارس، اَحامِرة کوفه، اَساوِرة بصره و خَضارِمة جزیره را از دیگر دستههای این گروه ایرانی دانستهاند ( Ä ابندُرَید، ج 2، ص 143؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 17، ص 313). ابنفقیه در قرن سوم جراجمه را به معنای اهالی غیربومی و دگر آیینِ (عُلوجِ) شام دانسته است (ص 35) که آرامی بودند و از مردم اصلی سوریه نبودند (قس لامنس، ص220) و گاه در مقایسه با نَبَطیان عراق، آنان را نَبَط الشام خواندهاند ( Ä ابنعساکر، ج20، ص 145؛ ابنمنظور، ذیل «جرجم»). لامنس از اینکه جراجمه پس از پراکنده شدن، به سرزمین روم کوچیدند و در کیلیکیه ، نزدیک موطن خویش (جرجومه)، و نواحی آن ساکن شدند، نتیجه میگیرد که آنان از آسیای صغیر برخاستهاند (همانجا). به هر روی، به نظر میرسد که جراجمه سابقهای بسیار کهن در شام داشتهاند. گفتهاند دارا پسر دارا (داریوش سوم هخامنشی، حک : 336ـ330 ق م)، با توسعة قلمرو خود به سوی سرزمینهای غربیِ هخامنشیان، جراجمه و جرامِقَه (قومِ ایرانیتبارِ ساکن جزیره) را در شام و فلسطین خراجگزار خویش ساخت ( Ä حمزة اصفهانی، ص38؛ نیز Äابنعدیم، ج 4، ص 1597، به نقل از حمزة اصفهانی).جراجمه در زمان استیلای رومیان بر شام در 63 میلادی و انطاکیه، تحت امرِ بِطْریق انطاکیهبودند (بلاذری،1413، ص159). آنان مسیحیانی تقریباً سست اعتقاد بودند و مشخص نیست که معتقد به طبیعت واحد مسیح علیهالسلام بودند یا او را دارای دو طبیعت با مشیتی واحد میدانستند. جراجمه بهسبب سکونت در نواحی مرزی میان سرزمین مسلمانان و رومشرقی، در جنگهای میان آنان در صدر اسلام نقش مهمی داشتند و با اعزام سپاهیان و گروههای غیرنظامی، از دژهای خود در جبل لُکّام و طوروس/ توروس، رومیان شرقی را یاری میکردند و به تعبیر تئوفانس ، مورخ بیزانسی، به منزلة «دیواری مسین» از آسیای صغیر در برابر حملات فاتحان مسلمان حفاظت میکردند و به عنوان سربازان مزدور روم به منطقة شامات میتاختند ( Äحتّی، 1957، ص 448؛ همو، 1972، ص 299؛ د. اسلام ، همانجا).سپاهیان مسلمان پس از استیلا بر انطاکیه در سال 15/636، به فرماندهی حبیببن مَسلَمة فِهری به جرجومه حمله کردند. جراجمه خواهان امان شدند و پذیرفتند که یاور و جاسوس مسلمانان باشند (بلاذری، 1413، همانجا؛ ابناثیر، الکامل ، ج 2، ص 496) و برای مسلمانان از دروازههای جبل لکّام پاسداری کنند. آنان از پرداخت جزیه معاف شدند و قرار شد در صورتی که در لشکرکشیها در کنار مسلمانان بجنگند، سهمی از غنایم بیابند، اما دوستی جراجمه با والیان پایدار نبود؛ گاه به مسلمانان خیانت میکردند و به رومیان اطلاعات میدادند (بلاذری، 1413، ص 159ـ160؛ ابناثیر، الکامل ، همانجا). به گفتة تئوفانس، در زمان معاویه (حک : 41ـ60) قُسْطَنْطین پوگوناتوس ، امپراتور روم، لشکری از جراجمه را به شام گسیل کرد و آنان با پشتیبانی سربازان روم شرقی و تحت فرماندهی سرداران یونانی، از جبل لکّام تا بیتالمقدّس را تصرف کردند و بر تمام کوههای لبنان تسلط یافتند. بسیاری از بردگان فراری، که یونانیالاصل بودند، و همچنین شماری از مردم نواحی کوهستانی به جراجمه پیوستند و در مدتی کوتاه شمار نیروهای آنان به چند هزار جنگجو رسید ( Ä د. اسلام ، همانجا). معاویه، که در آن هنگام درگیر عَلَویان و مشکلات داخلی دیگر بود، با امپراتور روم شرقی قرارداد صلح بست و تعهدات سنگینی را پذیرفت، از جمله دادن سه هزار تکه طلا و پنجاه اسب اصیل و آزاد ساختن هشت هزار اسیر، و در مقابل قرار شد که امپراتور از هر گونه یاری جراجمه دست بردارد (حتّی، 1957، ص448ـ449؛ همو، 1972؛ د. اسلام ، همانجاها؛ برای تفاوتهای مفاد صلحنامه Ä شدیاق، ج 1، ص 202). تاریخ این لشکرکشی و معاهده را، به اختلاف، حدود سال 46/666 (حتّی، 1957،ص448)، 49/669 (تدمری، ص102ـ103) و 57 یا 58 یا 59/ 677ـ679 (شدیاق؛ د. اسلام ، همانجاها) ذکر کردهاند. معاویه در سال 49 یا 50 گروهی از زُطها (جَتها) و دیگر ساکنان سِند را به نواحی ساحلیِ شام، انطاکیه و شمال آن در سرزمین جراجمه کوچاند (بلاذری، 1413، ص 162) و بدینوسیله، جراجمه را تضعیف کرد (حتّی، 1957، ص 449). مورخان مسلمان از معاهدة مذکور یاد نکردهاند. بلاذری (1413، ص160)، ضمن سخن از جراجمه در روزگار عبدالملک، صریحاً میگوید که معاویه هنگامی که مشغول جنگ با مردم عراق بود، با جراجمه صلح کرد و به آنان اموالی داد؛ اما چنانچه این گزارش در بارة جنگ معاویه با علی علیهالسلام (صفّین، سال 37) باشد، در مورد تاریخ این صلحنامه، ابهام و تردید میماند ( د. اسلام ، همانجا). پس از مرگ معاویه، جراجمه با استفاده از فرصت، قرار صلح را نقض کردند، رومیان را در نبردی یاری دادند و شهر حَماة را از مسلمانان گرفتند (تدمری، ص 103).در عهد عبدالملکبن مروان جراجمه بار دیگر به لبنان حمله کردند و در ارتفاعات شمالی آن مستقر شدند (حتّی، 1972، ص299ـ300). در سال 70/689، امپراتور یوستینیانوس دوم ، با سوء استفاده از گرفتاری خلیفه ــ که با رقیب خود عبداللّهبن زُبَیر و برادر او مُصعَب میجنگید و درگیرِ شورشِ عمروبن سعیدبن عاص اَشدَق اموی، والی دمشق، نیز بود ــ نَبطیان جبل لبنان و جراجمه را بسیج کرد و سوارهنظام روم را، تحت فرماندهی یکی از سرداران روم شرقی، به منطقة جبل لکّام گسیل کرد. آنان تا قلب لبنان پیش رفتند و بر سراسر جبال و مناطق سوقالجیشی، مانند سَنیر و جبل الثَّلْج و جبال جولان تا حدود فلسطین، غلبه یافتند. بسیاری از جراجمه و کشاورزان بومی از قوم نَبَطی (اَنباط) و بردگان فراریِ مسلمانان نیز به آنان پیوستند. عبدالملک، ناگزیر، با مهاجمان قرارداد صلح بست و پذیرفت که هر هفته هزار دینار باج به آنان بپردازد. همچنین، به پیروی از معاویه، برای پرهیز از جنگ با امپراتور روم و از بیم استیلای او بر شام، با امپراتور روم صلح نمود و تعهد کرد مالی به او بپردازد. امپراتور نیز عدهای از رومیان را به گروگان نزد عبدالملک فرستاد و وی آنان را در بعلبک نگاه داشت (بلاذری،1413، همانجا؛ همو، 1996ـ2000، ج6، ص141ـ142، 189؛ ابناثیر، الکامل ، ج4، ص304؛ قس ابنعساکر، ج20، ص145؛ حتّی، 1957؛ همو، 1972، همانجاها). از این هنگام جراجمه با ساکنان مسیحی کوههای لبنان، که زبانشان لهجهای از آرامی بود، آمیختند و این آمیزش به پیدایی طایفة مارونی لبنان انجامید که تا بهامروز در شمال لبنان بهسر میبرند (حتّی، 1972، ص300).تئوفانس، که از معاهدة عبدالملک و یوستینیانوس ضمن حوادث 65/684 و 67ـ 68/ 686 یاد کرده (شاید در سال اخیر، معاهدة نخست تجدید شده)، مالیات سال 65 را 000 ، 365 قطعه طلا، 365 برده و 365 اسب اصیل ذکر کرده و گفتهاست که یوستی نیانوس، متقابلاً، دوازدههزار تن از جراجمه را فرا خواند و آنان در رومشرقی مستقر شدند، اما بلاذری از این عقبنشینی یاد نکرده است. یوستینیانوس بدین وسیله به تقویت سپاه خود پرداخت. همچنین بهگفتة تئوفانس، در سال 68ـ69/687 بعضیاز جراجمه از لبنان خارج شدند و در ارمنستان به سپاه امپراتور پیوستند، اما برخی دیگر در جبل لکّام ماندند ( Ä د. اسلام ، همانجا).خلیفه عبدالملک، پس از امضای معاهده، برای رهایی از جراجمه چارهای اندیشید. وی سُحَیْمبن مهاجر، یکی از معتمدانش، را نزد سردار روم شرقی فرستاد. سحیم وانمود کرد که بر ضد خلیفه با سردار همدست شده است و بدینگونه نزد سردار تقرب یافت و اعتماد وی را جلب کرد. آنگاه به فرمان او، گروهی از لشکریان، سردار را غافلگیرانه کشتند و یونانیهای همراه وی و عدهای از جراجمه را به قتل رساندند، اما دیگر جراجمه و یاران سردار امان یافتند. سپس جراجمه پراکنده شدند؛ برخی به روستاهای حِمص و دمشق رفتند و بیشتر آنان به شهر خود واقع در جبل لکّام بازگشتند. انباط نیز به قریههای خود و بردگان فراری هم نزد صاحبانشان رفتند (بلاذری، 1403، ص160؛ همو، 1996ـ2000، ج 6، ص 142؛ ابناثیر، الکامل ، ج 4، ص 304؛ قس ابنعساکر، ج20، ص 145ـ 146، که حکایتی متفاوت در بارة حیله و دسیسة سحیم آورده است).پس از آن، برخی از جراجمه به خدمت خلیفه در آمدند. یکی از آنان به نام میمون جرجمانی (نزد رومیان شرقی: میومه )، که پیش از آن بردهای یونانی (در برخی منابع: رومی) متعلق به یکی از افراد خاندان اموی بود، در جنگی که در لبنان روی داد، در کنار جراجمه حضور یافت و با شجاعت و فداکاری جنگید. از این رو، عبدالملک او را آزاد کرد و فرماندهی گروهی از لشکریان را به وی داد و او را به انطاکیه فرستاد. مسلمةبن عبدالملک، میمون را به فرماندهی هزار سپاهی از جراجمة انطاکیه، به نبرد طوانه (تیانه) گسیل کرد و میمون پس از نبردی فداکارانه در آنجا کشته شد (بلاذری، 1413، ص160ـ161؛ ابنعساکر، ج 61، ص369؛ د. اسلام ، همانجا). خلیفةبن خَیّاط مرگ میمون را در سال 85، در زمان عبدالملک، و در نبرد با رومیان نوشته است (قسم 1، ص 379)؛ اما طبری ( تاریخ ، ج 6، ص 429)، به روایت از واقدی، مرگ وی را در سال 87 (زمان ولیدبن عبدالملک) ذکر کرده و گفته است که وی در صفوف یونانیان (رومیان) کشته شد.جراجمه در دژهای خود در جبل لکّام همواره دردسر میآفریدند. در سال 89/708 آنان در شهر خود، جرجومه، گرد آمدند و جمعی از یونانیان نیز از اسکندرونه (اسکندرون) به آنان پیوستند؛ ازاینرو، ولیدبن عبدالملک (حک : 86ـ96) برادرش، مَسلمة، را با لشکری بهنبرد آنان فرستاد. مسلمة شهر استوار آنان، جرجومه، را گشود و آنجا را ویران کرد، اما بهجراجمه اجازه داد در هر جا از سرزمین شام که بخواهند اقامت گزینند؛ برای مردانشان مقرری و کمک غذایی (گندم و روغن) تعیین کرد؛ اجازه داد بر آیین مسیحی خود بمانند و همچون مسلمانان لباس بپوشند، بیآنکه مجبور به پرداخت جزیه شوند؛ بتوانند همراه مسلمانان بجنگند و از کشتهشدگان برای خود غنیمت بردارند؛ و کالاها و تجارتآنان مشمولهمان مالیاتی باشد که مسلمانان میپرداختند. شماری از جراجمه در جبلالحُوّار، لَیْلُون و تیزین در شمال شام و گروهی نیز در حمص و انطاکیه مستقر شدند. برخی نیز به رومشرقی هجرت کردند (بلاذری، 1413، ص161؛ یعقوبی، ج 2، ص 283؛ قس خلیفةبن خیاط، قسم 1، ص 399، ضمن حوادث 88، با این ملاحظه که به جای جرجومه، جرثومه نوشته شده است). بدینترتیب، در زمان ولیدبن عبدالملک خطر جراجمه به کلی مرتفع شد (حتّی، 1957، ص 449). جراجمة مهاجر به رومشرقی، در پامفیلیا (تکه) نزدیک انطالیه/ اتالیه سکنا گزیدند و به مرداییانمعروف شدند و تحت امر یک والی به سر بردند. در جمعیت این منطقه آثار روشنی حاکی از اصل شامی آنها پیداست ( د. اسلام ، همانجا).در سال 101 در آغاز خلافت یزیدبن عبدالملک (حک : 101ـ105)، جراجمه، که بخشی از لشکر چند نژادة مسلمه بودند، وی را در سرکوب شورش یزیدبن مُهَلَّب در عراق یاری کردند (جاحظ، ج 1، ص 292ـ293؛ ابناثیر، الکامل ، ج 5، ص 75). در زمان هشامبن عبدالملک (حک : 105ـ125) نیز برخی از جراجمه، جزو گروهی از مدافعانِ جبل لکّام بودند (بلاذری، 1413، ص 167؛ یاقوت حموی، ذیل «موزار»). در روزگار واثق عباسی (حک : 227ـ232) برخی عمال، جراجمة انطاکیه را به پرداخت جزیة سرانه ملزم کردند. جراجمه به واثق شکایت بردند و خلیفه ایشان را از آن جزیه معاف کرد؛ اما بعداً متوکل (حک : 232ـ247) دستور داد از آنان جزیه بستانند و درصورتی که در پاسگاههای مرزی، مسلمانان را یاری کنند، مواجب بگیرند (بلاذری، 1413، ص 161).منابع: ابناثیر (علیبن محمد)؛ ابناثیر (مبارکبن محمد)، النهایة فی غریبالحدیث والاثر ، چاپ محمودمحمد طناحی و طاهر احمد زاوی، بیروت 1383/ 1963، چاپ افست قم 1364 ش؛ ابندرید، کتاب جمهرة اللغة ، حیدرآباد دکن 1344ـ1351، چاپ افست [ بیروت. بیتا. ] ؛ ابنعدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب ، چاپ سهیل زکار، بیروت ?[ 1408/ 1988 ] ؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق ، چاپ علی شیری، بیروت 1415ـ1421/ 1995ـ2000؛ ابنفقیه؛ ابنمنظور؛ ابوالفرج اصفهانی؛ احمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف ، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق 1996ـ2000؛ همو، فتوحالبلدان ، چاپ دخویه، لیدن 1866، چاپ افست فرانکفورت 1413/1992؛ عمر عبدالسلام تدمری، لبنان من الفتح الاسلامی حتی سقوط الدولة الامویة: 13ـ132 ه ./ 634ـ 750 م. ، طرابلس 1410/1990؛ عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین ، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره 1380ـ1381/ 1960ـ1961؛ فیلیپ خوری حتّی، تاریخ لبنان: مُنذاقدم العصور التاریخیة الی عصرنا الحاضر ، ترجمة انیس فریحه، چاپ جبرائیل جبور، بیروت ?[ 1972 ] ؛ حمزةبن حسن حمزة اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء علیهم الصلاة والسلام ، بیروت: دارمکتبة الحیاة، [ بیتا. ] ؛ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط ، روایة بقیبن مخلد، چاپ سهیل زکار، دمشق 1967ـ 1968؛ محمودبن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث ، بیروت 1417/1996؛ طنوسبن یوسف شدیاق، کتاب اخبار الاعیان فی جبل لبنان ، ج 1، چاپ فؤاد افرام بستانی، بیروت 1970؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ همو، جامع ؛ هانری لامنس، تسریح الابصار فی ما یحتوی لبنان من الا´ثار ، [ بیروت ] 1996؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی، تاریخ ؛EI 2 , s.v. "Djara ¦djima" (by M. Canard); Philip K. Hitti, History of Syria: including Lebanon and Palestine , London 1957.