جارودبن معلی ' بشربن عمروبن حنش بن معلی ' عبدی

معرف

صحابی‌ پیامبر و بزرگ‌ قبیلة‌ عبدالقیس‌ * ، که‌ در سال‌ نهم‌ یا دهم‌ در مدینه‌ به‌ حضور پیامبر اکرم‌ رسید و اسلام‌ آورد
متن
جارودبن‌ مُعَلّی‌' ، بِشربن‌ عَمروبن‌ حَنَش‌بن‌ مُعَلّی‌' عَبدی‌ ، صحابی‌ پیامبر و بزرگ‌ قبیلة‌ عبدالقیس‌ * ، که‌ در سال‌ نهم‌ یا دهم‌ در مدینه‌ به‌ حضور پیامبر اکرم‌ رسید و اسلام‌ آورد. جارود را لقب‌ وی‌ دانسته‌ ( رجوع کنید به ابن‌حِبّان‌، 1408، ص‌ 70؛ سمعانی‌، ج‌ 4، ص‌ 135) و در بارة‌ سبب‌ این‌ لقب‌گذاری‌ گفته‌اند که‌ در سرزمینی‌ که‌ قبیلة‌ عبدالقیس‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کردند، نوعی‌ بیماری‌ پدید آمد که‌ شترها را از بین‌ می‌برد. جارود با چند شتری‌ که‌ برایش‌ باقی‌مانده‌ بود، نزد داییهای‌ خود ــ که‌ از قبیلة‌ بنی‌هند، شاخه‌ای‌ از قبیلة‌ بنی‌شیبان‌ ] بنی‌شیبان‌ شاخه‌ای‌ از قبیلة‌ بکربن‌ وائل‌ [ بودند ــ رفت‌. بیماری‌ به‌ شترهای‌ آنان‌ نیز سرایت‌ کرد و شترها از میان‌ رفتند، از این‌رو وی‌ را جارود (محروم‌ کننده‌) لقب‌ دادند ( رجوع کنید به ابن‌سعد، ج‌5، ص‌407ـ 408؛ ابن‌قتیبه‌، ص‌338؛ ابن‌عساکر، ج‌ 60، ص‌ 284). برخی‌ منابع‌ متأخرتر، سبب‌ این‌ لقب‌گذاری‌ را آن‌ دانسته‌اند که‌ جارود در روزگار جاهلیت‌ به‌ قبیلة‌ بکربن‌ وائل‌ * حمله‌ کرد و بر آنان‌ پیروز شد و خلع‌ سلاحشان‌ کرد ( رجوع کنید به ابن‌اثیر، 1417، ج‌ 1، ص‌ 383؛ ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 11ـ40 ه ، ص‌ 239). نیای‌ بزرگ‌ جارود را علاء ( رجوع کنید به بخاری‌، ج‌ 2، جزء 1، قسم‌ 2، ص‌ 236؛ ابن‌ماکولا، ج‌ 6، ص‌ 134) و نُعمان‌ ( رجوع کنید بهخلیفة‌بن‌ خیاط‌، 1967، ص‌ 61، 185) خوانده‌اند، اما ابن‌حِبّان‌ (1393ـ1403، ج‌ 3، ص‌ 59) معلّی‌' را درست‌ دانسته‌ است‌. در پاره‌ای‌ روایات‌ ( رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ 60، ص‌ 281) نام‌ جارود را مُطرّف‌ نوشته‌اند. انتساب‌ جارود به‌ نیای‌ بزرگ‌ وی‌ معلّی‌' ( رجوع کنید بهابن‌حِبّان‌، 1408، همانجا)، یا حذف‌ بِشر از نام‌ وی‌ (مثلاً جارودبن‌ عمروبن‌... رجوع کنید به ابن‌ هشام‌، ج‌ 4، ص‌ 221) و هم‌ ضبط‌ نام‌ نیای‌ اعلای‌ وی‌ به‌ صورت‌ علاء یا یعلی‌ در بعضی‌ نُسخ‌ (مثلاً طوسی‌، ص‌ 34)، برخی‌ مؤلفان‌ را به‌ این‌ اشتباه‌ انداخته‌ است‌ که‌ جارودبن‌ عمروبن‌ حَنَش‌بن‌ یَعلی‌' عبدی‌ و جارودبن‌ مُعلّی‌' دو شخص‌ بوده‌اند ( رجوع کنید به همانجا؛ قس‌ تُستری‌، ج‌2، ص‌552 ـ554).کُنیة‌ جارودبن‌ معلّی‌' را، به‌ اختلاف‌، ابومُنذِر ( رجوع کنید به ابن‌سعد، ج‌ 7، قسم‌ 1، ص‌ 61)، ابوعَتّاب‌ (خلیفة‌بن‌ خیاط‌، 1967، همانجاها)، ابوغیاث‌ (بخاری‌، همانجا) و ابوالحَکَم‌ (ابن‌عساکر، همانجا) ذکر کرده‌اند. نسبت‌ وی‌ به‌ عبدی‌ نیز به‌ سبب‌ انتساب‌ او به‌ نیای‌ اعلایش‌ عبدالقیس‌، از سران‌ قبایل‌ عدنانی‌، است‌ (سمعانی‌، همانجا). مادر جارود بن‌ معلّی‌'، دَرْمَکه‌/ دریمکه‌ دختر رُوَیم‌بن‌ یزید، از بنی‌شیبان‌ بود (ابن‌سعد؛ خلیفة‌بن‌ خیاط‌، 1967، همانجاها؛ ابن‌ابی‌الحدید، ج‌18، ص‌56؛ قس‌ ابن‌عساکر، ج‌ 60، ص‌ 284؛ رمله‌ دختر رویم‌).جارودبن‌ معلّی‌' در روزگار جاهلیت‌ از اَشراف‌ و بر دین‌ مسیحیت‌ بود (ابن‌سعد، ج‌ 5، ص‌ 408؛ ابن‌عساکر، ج‌ 60، ص‌ 283ـ 285). برخی‌ روایات‌ تعریض‌آمیز، جارود را کافری‌ (عِلج‌) ایرانی‌ دانسته‌اند که‌ از جزیرة‌ ابن‌کاوان‌ به‌ ساحل‌ دریا آمد و خود را به‌ عبدالقیس‌ منتسب‌ ساخت‌ و چندی‌ بعد خواهرش‌ به‌ ازدواج‌ یکی‌ از بزرگان‌ فارس‌، مُکَعْبِر، در آمد ( رجوع کنید به طبری‌، ج‌ 6، ص‌ 154). به‌ روایت‌ محمدبن‌ اسحاق‌، جارودبن‌ معلّی‌' به‌ تفسیر و تأویل‌ کتب‌، معرفت‌ داشت‌ و به‌ سیرت‌ و سخنان‌ ایرانیان‌ آگاه‌ بود. وی‌ فلسفه‌ و طب‌ می‌دانست‌ و زیرک‌، ادیب‌، خوش‌ سیما و توانگر بود ( رجوع کنید به ابن‌کثیر، ج‌ 1، ص‌ 144). بر اساس‌ پاره‌ای‌ روایات‌ ( رجوع کنید به شمس‌ شامی‌، ج‌ 6، ص‌ 303ـ304)، جارودبن‌ معلّی‌' با افرادی‌ همچون‌ سَلَمة‌بن‌ عیاض‌ اسدی‌، که‌ در جاهلیت‌ بر کیش‌ حنیفیت‌ بود، ارتباط‌ داشت‌ و به‌ اتفاق‌ وی‌ نزد پیامبر اکرم‌ رسید و پیامبر آنان‌ را از سؤالاتی‌ که‌ در ذهن‌ داشتند، خبر داد و آنان‌ ایمان‌ آوردند.نخستین‌ دیدار جارودبن‌معلّی‌' را با پیامبر اسلام‌، برخی‌ منابع‌ در سال‌ نهم‌ یا سَنَة‌ الوُفود ( رجوع کنید به ابن‌هشام‌، ج‌4، ص‌221؛ خلیفة‌بن‌ خیاط‌، 1967ـ 1968، قسم‌1، ص‌65) و برخی‌ دیگر در سال‌ دهم‌ پس‌ از هجرت‌ ( رجوع کنید به طبری‌، ج‌3، ص‌136؛ ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 11ـ40 ه ، ص‌ 239) نوشته‌اند. جارودبن‌ معلّی‌' با هیئتی‌ از قبیلة‌ عبدالقیس‌ از بحرین‌ به‌ مدینه‌ رفت‌ و به‌ حضور پیامبر اکرم‌ رسید. پیامبر وی‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ کرد و در پاسخ‌ جارود که‌ از پیامبر خواست‌ در مقابل‌ وانهادن‌ مسیحیت‌ و گرویدن‌ به‌ اسلام‌، ضامن‌ دین‌ او گردد، فرمود من‌ ضمانت‌ می‌کنم‌ که‌ خداوند تو را به‌ بهتر از آن‌ راهنمایی‌ کرده‌ است‌. پیامبر همچنین‌ به‌ وی‌ توصیه‌ کرد برای‌ رفتن‌ به‌ سرزمین‌ خویش‌، شترهای‌ سرگردان‌ و بی‌صاحب‌ بین‌ راه‌ را سوار نشود. جارود و هیئت‌ همراه‌ وی‌ مسلمان‌ شدند. پیامبر وی‌ را گرامی‌ داشت‌ و او را سرور قومش‌ کرد. جارود، پس‌ از آشنایی‌ با تعالیم‌ اسلامی‌، نزد قوم‌ خود بازگشت‌ و آنان‌ را به‌ اسلام‌ دعوت‌ کرد، که‌ همگی‌ پذیرفتند (ابن‌هشام‌، همانجا؛ ابن‌سعد؛ طبری‌، همانجاها؛ یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 79؛ ابن‌حبّان‌، 1408، همانجا؛ ابن‌عساکر، ج‌ 3، ص‌ 429ـ431).در منابع‌ از جارودبن‌ معلّی‌' در شمار صحابه‌ یاد شده‌ است‌ و گفته‌اند که‌ وی‌ تا بازپسین‌ دم‌ حیات‌ اعتقادی‌ نیکو و استوار به‌ اسلام‌داشت‌ ( رجوع کنید به طبری‌، همانجا؛ ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ 2، ص‌525). پاره‌ای‌ اشعار باقی‌مانده‌ از وی‌، مؤید این‌ مطلب‌ است‌ ( رجوع کنید بهصفدی‌، ج‌ 11، ص‌ 35ـ36؛ ابن‌کثیر، همانجا).جارود دورة‌ جنگهای‌ رِدَّه‌ را درک‌ کرد. پس‌ از وفات‌ پیامبر اکرم‌ ــ که‌ بسیاری‌ از قبایل‌، از اسلام‌ رو گرداندند و به‌ کیش‌ اول‌ خویش‌ بازگشتند ــ گروهی‌ از مردم‌ بحرین‌، از جمله‌ قبیلة‌ ربیعه‌، نیز در سال‌ یازدهم‌ به‌ رهبری‌ غَرور (مَعرور) مُنذِربن‌ نُعمان‌بن‌ منذر از اسلام‌ برگشتند اما جارود با جدّیت‌ مسلمان‌ ماند و عبدالقیس‌ را از ارتداد نگاه‌ داشت‌ (واقدی‌، ص‌ 224، 230؛ ابن‌سعد، ج‌5، ص‌408؛ طبری‌، ج‌3، ص‌301ـ303). در جنگهایی‌ که‌ میان‌ قبیلة‌ عبدالقیس‌ از یک‌ سو و قبیلة‌ بکربن‌ وائل‌ به‌ سالاری‌ حُطَم‌بن‌ ضُبَیْعه‌ (بزرگ‌ تیرة‌ بنی‌قَیس‌بن‌ ثَعْلَبه‌) در گرفت‌، عبدالقیس‌ شکست‌ خوردند و به‌ دژ جُواثا (در سرزمین‌ هَجَر) رفتند. بکربن‌ وائل‌ ــ که‌ اکثر نیروهایشان‌ ایرانی‌ و شماری‌ از آنان‌ عرب‌ بودند ــ این‌ دژ را سخت‌ محاصره‌ کردند. عبدالقیس‌ از خلیفه‌ یاری‌ خواستند و او علاءبن‌ عبداللّه‌ حَضرَمی‌ را به‌ عنوان‌ والی‌ به‌ بحرین‌ فرستاد، جارود به‌ دستور علاء، همراه‌ عبدالقیس‌ نزدیک‌ اردوگاه‌ حطم‌ پیاده‌ شد. علاء نیز با لشکر خویش‌ مجاور هجر مستقر گردید. پس‌ از یک‌ ماه‌ جنگ‌، لشکر علاء پیروز شد، مرتدان‌ شکست‌ خوردند و حطم‌ (سالار مشرکان‌) کشته‌ و منذربن‌ نعمان‌ اسیر شد (خلیفة‌بن‌ خیاط‌، 1967ـ 1968، قسم‌ 1، ص‌ 97ـ 98؛ طبری‌، ج‌ 3، ص‌ 304ـ310، هر دو ضمن‌ حوادث‌ سال‌ 11؛ قس‌ ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 11ـ40 ه ، ص‌ 73ـ74، ضمن‌ حوادث‌ سال‌ 12 ؛ نیز رجوع کنید به واقدی‌، ص‌ 231ـ251؛ بلاذری‌، ص‌ 83 ـ84).آنچه‌ مسلّم‌ است‌ این‌ است‌ که‌ جارودبن‌ معلّی‌' در زمان‌ خلافت‌ عمر (13ـ23)، هنگام‌ فتح‌ فارس‌، در این‌ سرزمین‌ به‌ شهادت‌ رسیده‌ است‌ ( رجوع کنید به بخاری‌، ج‌2، جزء 1، قسم‌2، ص‌236)، اما روایات‌ در بارة‌ تاریخ‌ این‌ رویداد متفاوت‌ است‌. بر اساس‌ روایت‌ سیف‌بن‌ عمر، در سال‌ 17 مسلمانان‌ از بحرین‌ به‌ فارس‌ حمله‌ کردند. علاءبن‌ حضرمی‌ لشکر مسلمانان‌ را بدون‌ اذن‌ عمر، از دریا گذراند. آنان‌ تا اصطخر پیش‌ رفتند. مردم‌ فارس‌ به‌ سرکردگی‌ هیربد راه‌ را بر آنان‌ بستند و میان‌ مسلمانان‌ و کشتیهایشان‌ حایل‌ شدند. در جایی‌ به‌ نام‌ طاووس‌ جنگی‌ سخت‌ در گرفت‌ و جارودبن‌ معلّی‌'، که‌ فرماندهی‌ بخشی‌ از لشکر مسلمانان‌ را به‌ عهده‌ داشت‌، رجزهایی‌ خواند و جنگید تا کشته‌ شد (طبری‌، ج‌ 4، ص‌ 79ـ80؛ ابن‌اثیر، 1385ـ1386، ج‌ 2، ص‌ 538 ـ539).بنا بر پاره‌ای‌ روایات‌، جارودبن‌ معلّی‌' چندی‌ پس‌ از جنگهای‌ ردّه‌ و تأسیس‌ شهر بصره‌ در سال‌ 17، در آن‌ شهر سکنا گزید ( رجوع کنید بهابن‌سعد، ج‌ 7، قسم‌ 1، ص‌ 61؛ خلیفة‌بن‌ خیاط‌، 1967، ص‌ 174، 185). روایتی‌ دیگر نیز نشان‌ می‌دهد که‌ جارود چند سال‌ پس‌ از آن‌ در قید حیات‌ بوده‌ است‌. گفته‌ می‌شود در سال‌ 20 جارود بن‌ معلّی‌' از بحرین‌ به‌ مدینه‌ آمد و نزد عمر برضد قُدامة‌بن‌ مَظعون‌، والی‌ بحرین‌، شهادت‌ به‌ شرب‌ خمر داد. از این‌رو، عمر قدامه‌ را از ولایت‌ عزل‌ کرد و او را حد زد ( رجوع کنید بهابن‌سعد، ج‌ 5، ص‌ 408ـ409؛ نیز رجوع کنید به ابن‌اثیر، 1385ـ1386، ج‌ 2، ص‌ 569). افزون‌ بر این‌، به‌ گزارش‌ ابن‌سعد (ج‌ 5، ص‌ 409)، حَکم‌بن‌ ابی‌العاص‌، که‌ گویا زیردست‌ برادرش‌ عثمان‌بن‌ ابی‌العاص‌ بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به خلیفة‌بن‌ خیاط‌، 1967ـ 1968، قسم‌ 1، ص‌ 123، 134)، جارود را به‌ جنگ‌ شهریگ‌ (سهرک‌)، از شاهزادگان‌ ساسانی‌، فرستاد. جارود در سال‌ 20 در نبرد عَقَبة‌الطّین‌ (جایی‌ در فارس‌) به‌ شهادت‌ رسید و از آن‌ پس‌ آنجا را عقبة‌ الجارود نامیدند. گزارش‌ ابن‌سعد را با اندکی‌ تفاوت‌، منابع‌ متأخرتر تکرار کرده‌اند، با این‌ ملاحظه‌ که‌ تاریخ‌ رویداد را سال‌ 21 دانسته‌اند ( رجوع کنید به خلیفة‌بن‌ خیاط‌، 1967ـ 1968، قسم‌ 1، ص‌ 145؛ همو، 1967، ص‌ 61، 185؛ ابن‌عساکر، ج‌ 56، ص‌ 500؛ ابن‌اثیر، 1385ـ1386، ج‌ 3، ص‌ 21؛ ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 11ـ40 ه ، ص‌ 239ـ240: در سال‌ 21 در روز فتح‌ نهاوند به‌ فرماندهی‌ سردار عرب‌، نعمان‌بن‌ مُقَرِّن‌).با این‌ حال‌، بر پایة‌ دسته‌ای‌ دیگر از روایات‌، که‌ نخستین‌ فتح‌ شهر اصطخر را در سال‌ 23 نوشته‌اند، در این‌ سال‌ شهریگ‌ شورش‌ کرد و لشکری‌ از فارسیان‌ گرد آورد. لشکریان‌ مسلمان‌ به‌ فرماندهی‌ عثمان‌بن‌ ابی‌العاص‌ (یا برادرش‌ حَکَم‌) با لشکر فارس‌ روبرو شدند. در هنگامة‌ نبرد، لشکر جارودبن‌ معلّی‌' که‌ فرماندهی‌ میمنة‌ سپاه‌ اسلامی‌ را برعهده‌ داشت‌، از هم‌ گسیخت‌ اما به‌ زودی‌ سپاه‌ اسلام‌ پیروز گشت‌ و شهریگ‌ و پسرش‌ در جنگی‌ سخت‌ کشته‌ شدند ( رجوع کنید به طبری‌، ج‌ 4، ص‌ 176ـ177؛ ابن‌اثیر، 1385ـ1386، ج‌ 3، ص‌ 40ـ 41).بزرگان‌ و علمای‌ رجال‌، شخصیت‌ جارودبن‌ معلّی‌' را ستوده‌اند. امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌، ضمن‌ نامه‌ای‌ به‌ پسر وی‌ مُنذِر، جارود را فردی‌ صالح‌ خوانده‌ ( رجوع کنید به نهج‌البلاغة‌ ، نامة‌ 71) و ابن‌حِبّان‌ (1393ـ1403، ج‌ 3، ص‌ 59) از وی‌ در شمار ثقات‌ صحابه‌ یاد کرده‌ است‌. جارود احادیثی‌ از پیامبر اکرم‌ روایت‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 11ـ40 ه ، ص‌ 239). ابومسلم‌ جذمی‌ از راویان‌ اوست‌ ( رجوع کنید به ابونعیم‌، ج‌ 3، ص‌ 86 ـ 87؛ ابن‌اثیر، 1417، ج‌ 1، ص‌ 383). ترمذی‌، دارمی‌ و احمدبن‌ حنبل‌ روایاتی‌ را از جارودبن‌ معلّی‌' در ابواب‌ فقهی‌ نقل‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به ونسینک‌ ، ج‌ 8، فهارس‌، ص‌ 44) اما روایت‌ راویانی همچون‌ ابن‌سیرین‌ (متوفی‌ 110) را از جارود باید مُرسَل‌ یا از کسی‌ غیرجارودبن‌ معلّی‌' عبدی‌ دانست‌ ( رجوع کنید به بخاری‌، همانجا؛ ابن‌ حجرعسقلانی‌، ج‌ 2، ص‌ 54؛ قس‌ ابن‌اثیر، 1417، ج‌ 1، ص‌ 383ـ 384). شایستگی‌ جارودبن‌ معلّی‌' نزد عمر چنان‌ بود که‌ وی‌ گفت‌ اگر از رسول‌ خدا نشنیده‌ بودم‌ که‌ خلافت‌ جز در قریش‌ نخواهد بود، خلافت‌ را پس‌ از خود به‌ جارودبن‌ بشربن‌ معلّی‌' وا می‌نهادم‌ (ابن‌ابی‌الحدید، ج‌ 18، ص‌ 56، به‌ نقل‌ از مَعمَربن‌ مثنّی‌ ابوعبیده‌، کتاب‌ التاج‌ ).خاندان‌ جارود از اشراف‌ و بزرگان‌ بصره‌ به‌ شمار می‌رفتند ( رجوع کنید به ابن‌سعد، ج‌ 7، قسم‌ 1، ص‌ 61؛ ابن‌حزم‌، ص‌ 296). از آن‌ جمله‌، منذربن‌ جارود عبدی‌، از اصحاب‌ علی‌ علیه‌السلام‌ و در جنگ‌ جمل‌ از امرای‌ لشکر امام‌ بود و ریاست‌ عبدالقیس‌ را برعهده‌ داشت‌ (مفید، ص‌ 321؛ ابن‌عساکر، ج‌ 60، ص‌ 283). امام‌ علی‌، منذر را به‌ مأموریتی‌ نزد معاویه‌ فرستاد و چندی‌ نیز او را به‌ فرمانداری‌ اصطخر منصوب‌ کرد (ابن‌سعد، ج‌ 5، ص‌ 409؛ ابن‌عساکر، ج‌ 60، ص‌ 281، 284) اما بعداً که‌ او را نا اهل‌ یافت‌، ضمن‌ نامه‌ای‌ وی‌ را نکوهید و به‌ مدینه‌ فرا خواند و او را عزل‌ و حبس‌ و برایش‌ غرامت‌ مقرر کرد ( رجوع کنید بهنهج‌البلاغة‌ ، همانجا؛ یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 203ـ204؛ ابن‌ابی‌الحدید، ج‌ 18، ص‌ 54). منذربن‌ جارود را بعدها عبیداللّه‌بن‌ زیاد به‌ حکومت‌ ثَغر (نواحی‌ مرزی‌) هند فرستاد و منذر در سال‌ 61 یا 62 در همانجا درگذشت‌ (ابن‌سعد، همانجا؛ قس‌ بخاری‌، همانجا؛ ابن‌عساکر، ج‌ 60، ص‌ 285). عبداللّه‌بن‌ جارود عبدی‌ نیز از سوی‌ سلیمان‌بن‌ عبدالملک‌ اموی‌ (حک : 96ـ99) مدتی‌ حاکم‌ بصره‌ شد (ابن‌عساکر، ج‌ 27، ص‌ 237ـ 238). عبداللّه‌بن‌ جارود سپس‌ بر ضد حَجاج‌بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ (والی‌ عراق‌) شورید و در جنگ‌ رُستَقُباد مغلوب‌ او گردید و به‌ دار آویخته‌ شد (ابن‌قتیبه‌، ص‌ 338ـ339؛ برای‌ دیگر اعقاب‌ جارود رجوع کنید به ابن‌سعد، ج‌ 5، ص‌ 409، ج‌ 7، قسم‌ 1، ص‌ 61؛ ابن‌حزم‌، همانجا).منابع‌: ابن‌ابی‌الحدید، شرح‌ نهج‌البلاغة‌ ، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ ابن‌ابی‌حاتم‌، کتاب‌ الجرح‌ و التعدیل‌ ، حیدرآباد دکن‌ 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ ابن‌اثیر، اسدالغابة‌ فی‌ معرفة‌ الصحابة‌ ، چاپ‌ عادل‌ احمد رفاعی‌، بیروت‌ 1417/1996؛ همو، الکامل‌ فی‌التاریخ‌ ، بیروت‌ 1385ـ1386/ 1965ـ1966؛ ابن‌حبّان‌، کتاب‌ الثقات‌ ، حیدرآباد دکن‌ 1393ـ1403/ 1973ـ1983، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ همو، مشاهیر علماء الامصار و اعلام‌ فقهاء الاقطار ، چاپ‌ مرزوق‌ علی‌ ابراهیم‌، بیروت‌ 1408/ 1987؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، تهذیب‌ التهذیب‌ ، بیروت‌ 1404/ 1984؛ ابن‌حزم‌، جمهرة‌ انساب‌ العرب‌ ، چاپ‌ عبدالسلام‌ محمدهارون‌، قاهره‌ ] 1982 [ ؛ ابن‌سعد (لیدن‌)؛ ابن‌عساکر، تاریخ‌ مدینة‌ دمشق‌ ، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ 1415ـ1421/ 1995ـ 2000؛ ابن‌قتیبه‌، کتاب‌المعارف‌ ، چاپ‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌ 1969؛ ابن‌کثیر، السیرة‌النبویة‌ ، چاپ‌ مصطفی‌ عبدالواحد، قاهره‌ 1383ـ1386/ 1964ـ 1966، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ] بی‌تا. [ ؛ ابن‌ماکولا، الاکمال‌ فی‌ رفع‌ الارتیاب‌ عن‌ المؤتلف‌ و المختلف‌ من‌ الاسماء و الکنی‌ و الانساب‌ ، چاپ‌ عبدالرحمان‌بن‌ یحیی‌ معلمی‌ یمانی‌، حیدرآباد دکن‌ 1381ـ1406/ 1962ـ1986؛ ابن‌هشام‌، السیرة‌النبویة‌ ، چاپ‌ مصطفی‌ سقا، ابراهیم‌ ابیاری‌، و عبدالحفیظ‌ شلبی‌، قاهره‌ 1355/1963؛ احمدبن‌ عبداللّه‌ ابونعیم‌، معرفة‌الصحابة‌ ، چاپ‌ محمد راضی‌بن‌ حاج‌ عثمان‌، ریاض‌ 1408/1988؛ محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، کتاب‌ التاریخ‌ الکبیر ، ] بیروت‌ ? 1407/ 1986 [ ؛ بلاذری‌ (لیدن‌)؛ تستری‌؛ خلیفة‌بن‌ خیاط‌، تاریخ‌ خلیفة‌بن‌ خیاط‌ ، روایة‌ بقی‌بن‌ مخلد، چاپ‌ سهیل‌ زکار، دمشق‌ 1967ـ 1968؛ همو، کتاب‌ الطبقات‌ ، روایة‌ موسی‌بن‌ زکریا تستری‌، چاپ‌ اکرم‌ ضیاء عمری‌، بغداد ] 1967 [ ؛ محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، حوادث‌ و وفیات‌ 11ـ40 ه ، بیروت‌ 1417/ 1997؛ سمعانی‌؛ محمدبن‌ یوسف‌ شمس‌ شامی‌، سبل‌ الهدی‌ و الرشاد فی‌ سیرة‌ خیرالعباد ، چاپ‌ عادل‌ احمد عبدالموجود و علی‌ محمد معوض‌، بیروت‌ 1414/1993؛ صفدی‌؛ طبری‌، تاریخ‌ (بیروت‌)؛ محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، رجال‌ الطوسی‌ ، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ 1415؛ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ (ع‌)، امام‌ اول‌، نهج‌البلاغة‌ ، چاپ‌ صبحی‌ صالح‌، قاهره‌ 1411/ 1991؛ محمدبن‌ محمد مفید، الجمل‌ و النصرة‌ لسید العترة‌ فی‌حرب‌ البصرة‌ ، چاپ‌ علی‌ میرشریفی‌، قم‌ 1374 ش‌؛ محمدبن‌ عمر واقدی‌، کتاب‌ الرّدة‌ ، چاپ‌ محمود عبداللّه‌ ابوالخیر، عمان‌ ?] 1411/ 1991 [ ؛ آرنت‌یان‌ ونسینک‌، المعجم‌ المفهرس‌ لالفاظ‌ الحدیث‌ النبوی‌ ، استانبول‌ 1988؛ یعقوبی‌، تاریخ‌ .
نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ ایران و اسلام ,
رده موضوعی
جلد 9
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده