جَنّابی، ابوطاهر سلیمانبن ابیسعید حسن ، از مشهورترین پیشوایان دولت کوچک قَرمَطیان در بحرین که چندین سال وحشت زائران مکه و اهالی جنوب عراق را بر انگیخت. او در 294 (قس طَراد، ص 253، که ظاهراً به اشتباه سال 284 را ذکر کرده است) در جَنّابه (گناوه) متولد شد (مسعودی، ص 391؛ مقدسی، ص 426؛ لسترنج ، ص 273) و از اینرو، بیشتر تاریخنگاران سنِّ ابوطاهر را در 312، به طور تقریبی، هفده سال نوشتهاند (رجوع کنید به ثابتبن سنان، ص 212؛ کتاب العیون و الحدائق ، ج 4، قسم 1، ص 223؛ مسکویه، ج 1، ص 121؛ قس دخویه، ص 75) و نوشته گوستاو وایلمبنی بر اینکه در 312 ابوطاهر 27 ساله بوده است پایهای ندارد (رجوع کنید به دخویه، همانجا). اگرچه غالباً گفته میشود که ابوطاهر پس از پدر به فرمانروایی رسید، بنا بر نوشته مسعودی (همانجا)، پس از کشته شدن ابوسعید جَنّابی * (300 یا 301)، فرزند بزرگ او سعید، به فرمانروایی رسید و با کمک شورای عِقْدانیه (برجستگان)، مرکّب از دوازده نفر، به حکومت پرداخت (دوبلوا، ص 14؛ قس دخویه، ص 73).ابنخلدون در باره رویدادی که پس از قتل ابوسعید منجر به جانشینی ابوطاهر شد، نوشته است که ابوسعید جَنّابی پسر بزرگ خود، سعید، را به جانشینی برگزیده بود (ج 4، ص 115)، ولی او در کارها ناتوان بود (نویری، ج 25، ص 276). ابوطاهر بر وی شورید و او را کشت و زمام امور قرمطیان را به دست گرفت. شورای عقدانیه با ابوطاهر بیعت کرد و عُبَید اللّه المهدی (حک : 297ـ322)، نخستین خلیفه فاطمی مصر، ضمن نامهای او را به امارت برگزید؛ اما میدانیم که ابوالقاسم سعید در آن زمان کشته نشد، بلکه در 361 درگذشت (رجوع کنید به ابنجوزی، ج 14، ص 310؛ دخویه، ص 74؛ قس وایل، ج 2، ص 612). ابوسعید جنّابی وصیت کرده بود که پس از مرگش، نخست سعید به جای او بنشیند تا وقتی که پسر دیگرش، ابوطاهر، به بلوغ برسد (رجوع کنید به بوئن، ص 205؛ خلیفه، ص 267) و آنگاه حکومت را به او بسپارند. به پیروی از این وصیت، سعید حکومت را در 305، که ابوطاهر یازده ساله بوده است، به او تسلیم کرد (مقریزی، 1387، ج 1، ص 165؛ دواداری، ج 6، ص 62؛ نیز رجوع کنید به مسعودی، همانجا؛ ابنحوقل، ص 296). در این گزارشها، از دخالت عبیداللّه فاطمی ذکری به میان نیامده است (مادلونگ ، 1996، ص 37). از این سال (305) تا رمضان 310، که به گفته مسعودی (همانجا؛ برای اطلاع بیشتر(رجوع کنید به هالم ، ص 226، 412، یادداشت 388) رهبری قرمطیان را به دست گرفت، اطلاعات روشنی در دست نیست. در دهه نخستین سده چهارم، قرمطیان مدتی از کشمکش با دستگاه خلافت عباسی (حک : 132ـ656) خودداری کردند و حتی در دوره وزارت علیبن عیسیبن جرّاح (متوفی 334)، که امتیازاتی از قبیل استفاده از بندر سیراف را در 304 به ایشان داد، مناسبات دوستانه داشتند. به نوشته ابنخلدون (همانجا)، ابوطاهر در 307 به بصره لشکر کشید و پس از قتل و غارت بازگشت. در آن موقع هنوز ابوطاهر به رهبری قرمطیان انتخاب نشده بود (ابنجوزی، ج 13، ص 189؛ ذهبی، 1984 ، ج 2، ص 139؛ د.اسلام ، چاپ دوم، ذیل مادّه). ظاهراً حملهای که ابنخلدون (همانجا) در 307 از آن خبر داده، صورت نگرفته است و هیچ یک از مورخان قدیم، مانند عَرِیببن سعد قرطبی، ابوعلی مسکویه و حتی ابناثیر، در این سالها خبری از فعالیت قرمطیان ندادهاند. مسعودی (ص 380، 391)، اخومُحَسِّن (رجوع کنید به مقریزی، 1387، همانجا) و قاضی عبدالجباربن احمد (ج 2، ص 381 به بعد)، که تاریخ قرمطیان را متوالیاً شرح دادهاند، بر این امر تأکید کردهاند که بعد از مرگ ابوسعید جنّابی، قرمطیان فعالیتی نداشتند تا اینکه ابوطاهر بصره را در 311 به تصرف در آورد (قس مقریزی، 1387، ص 180، که سال 310 را ذکر کرده است؛ نیز رجوع کنید به مادلونگ، 1996، ص 32). ابوطاهر بسیار جوان بود و ظاهراً پیش از 311 هیچ قدرتی نداشت. از آنجا که نخستین اقدام جنگی مهم قرمطیان پس از قتل ابوسعید، به رهبری ابوطاهر و در 311 صورت گرفت، میتوان پذیرفت که چون سعید دلاوری پدر را به ارث نبرده بود، شورای عقدانیه بر آن شد که ابوطاهر را به جای پدر به حکومت رساند و عبیداللّه فاطمی نیز این انتخاب را تأیید کرد (قس اسکانلون ، ص 30) و شاید خود محرک آن بود.نخستین کسی که از حمله ابوطاهر در 307 سخن به میان آورده، ابنجوزی است. به نوشته او (همانجا)، قرمطیان در این سال وارد بصره شدند، حامدبن عباس از وزارت خلع و ابنفرات (متوفی 312) برای سومینبار وزیر شد (ذهبی، 1415، ص 28). عزل حامدبن عباس و وزارت جدید ابنفرات به طور قطع در 311 بوده است (رجوع کنید به قرطبی، ص 97؛ مسکویه، ج 1، ص 85). ابنجوزی در جای دیگر (ج 13، ص 219) تاریخ این رویداد را سال 311 ثبت کرده است؛ بنابراین خبر یورش قرمطیان نیز میبایست مربوط به این سال باشد، نه 307. شرحی هم که ابنخلدون (همانجا) به دست داده است، چندان قانع کننده نیست. بر خلاف نظر ابنخلدون، در هیچ جای دیگر خبر وحشت مردم بغداد، به دلیل حمله سپاهیان ابوطاهر پیش از 311، ذکر نشده است (رجوع کنید به قرطبی، ص 110). ابنتَغری بِردی (ج 3، ص 197) و ابنکثیر (ج 11، ص 130)، که سال 307 را ذکر کرده، مفروضاً این گزارش را از تاریخالاسلام ذهبی (همانجا) گرفتهاند و نوشتههای ذهبی در این زمینه متکی به نوشتههای ابنجوزی است (مادلونگ، 1996، همانجا).سکوت قرمطیان در خلال دهه نخست سده چهارم اتهام بیکفایتی سعید را کاملاً توجیه میکند (رجوع کنید به دخویه، همانجا). در آن ایام سرزمینهای مرکزی جهان اسلام، به ویژه عراق که در معرض تهدید قرمطیان قرار داشت، از این فرقه چندان بیمناک بودند که حتی علیبن عیسیبن جرّاح ــ که سیاستهای صلحجویانه او با قرمطیان در سال 300 سبب آزادی هزاران تن از اسیران و مصونیت ده ساله بغداد از هجوم ایشان شد به خیانت و همداستانی با قرمطیان متهم گردید (رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، ج 2، ص 380ـ 381؛ کتاب العیون و الحدائق ، ج 4، قسم 1، ص 222؛ باسورث ، ص 223).چند روز پس از برکناری علیبن عیسی از وزارت، ابوطاهر در 24 ربیعالا´خر 311، به عنوان فرمانده قرمطیان شبانه به همراه 700 ، 2 تن (ثابتبن سنان، ص 211ـ212؛ قس ابناثیر، ج 8، ص 143؛ نویری، ج 25، ص 277؛ کانار، ص 352) به بصره تاخت. سُبُک مُفلِحی، والی بصره، صبح روز بعد خبردار شد و برای بیرون راندن آنان وارد نبرد گردید. ابوطاهر در جنگی ده روزه بسیاری از مردم شهر و از جمله والی بصره را به قتل رسانید و بخش عظیمی از افرادی که موفق به فرار شده بودند، در باتلاقهای اطراف شهر غرق شدند.ابنفرات لشکری به مقابله ابوطاهر فرستاد و او پس از هفده یا هجده روز از بصره عقب نشست و به بحرین بازگشت. مقتدر (حک : 295ـ320)، خلیفه عباسی، پس از کشته شدن سبک مفلحی، محمدبن عبداللّه فارقی را به والیگری بصره برگمارد و او هنگامی به آنجا رسید که ابو طاهر رفته بود (مسعودی، ص380؛ ثابتبنسنان، ص212؛ قرطبی، ص97ـ 98؛ مسکویه، ج 1، ص 104ـ 105؛ ابنخلّکان، ج 2، ص 148؛ صفدی، ج 15، ص 364؛ قس هاینال ، 1994، ص 17). به نظر میرسد، تَهوّر ابوطاهر شورای عقدانیه را بر آن داشت که رهبری قرمطیان را به او واگذار کند (دخویه، همانجا).ابوطاهر در اواخر سال 311 به کاروانی از حاجیان یورش برد که از مکه به هَبَیر (ریگزاری در نزدیکی مکه) باز میگشتند. وی تنی چند از امیران عراق، از جمله ابوالهیجاء عبداللّهبن حَمْدان که مأمور حفاظت قافله شده بود و نیز احمدبن بدر، عموی مادرِ مقتدر عباسی، را به اسارت گرفت و بعدها با گرفتن مال، آنان را آزاد کرد و از خلیفه حکومت بصره و اهواز (خوزستان) را خواست، ولی خلیفه پاسخی به او نداد (مسعودی، همانجا؛ مسکویه، ج 1، ص 121؛ قرطبی، ص 103؛ یافعی، ج 2، ص 198؛ کانار، ص 352ـ 354؛ احمد عَدوان، ص 124). در 312، ابوطاهر از هَجَر (مرکز بحرین قدیم یعنی احساء کنونیرجوع کنید به علاءالدین، ص 27) به قصد غارت حاجیان لشکر کشید. در آن زمان، جعفربن وَرقاء شیبانی، فرماندار توابع (اَعمال) کوفه و محافظ راه مکه و حاجیان بود. جعفر از بیم ابوطاهر با هزار نفر از طایفه بنیشیبان به همراه حاجیان حرکت کرد (نویری، ج 25، ص 285). ابوطاهر با جعفر به نبرد پرداخت و او تاب مقاومت نیاورد و گریخت، سپس ابوطاهر با سپاه پنج هزار تنی خلیفه (رجوع کنید به همان، ج 25، ص 286، که تعداد آنان را شش هزار نفر ذکر کرده است)، که پشت سرِ آنان بودند، روبهرو شد و آنان را مغلوب کرد. ابوطاهر نبرد را ادامه داد و وارد کوفه شد. وی جِنّی صفوانی، سرکرده عباسیان، را اسیر کرد و بسیاری را به قتل رسانید و هر چه در کوفه یافت با خود به هجر برد (ثابتبن سنان، ص 217؛ مسکویه، ج 1، ص 145ـ 146؛ مقریزی، 1407، ص 262؛ نویری، ج 25، ص 287). مونس خادم (231ـ321)، سردار و امیر ترک، به دستور خلیفه عباسی به مقابله آمد. وقتی او به کوفه رسید، قرمطیان رفته بودند. مونس نیز یاقوت را در کوفه به حکومت گمارد و خود به واسط رفت تا آنجا را از هجوم ابوطاهر مصون بدارد (قرطبی، ص 124؛ مسکویه، ج 1، ص 146؛ ابناثیر، ج 8، ص 155ـ156). در 313 نیز به سبب هجوم قرمطیان حج صورت نگرفت (حمزه اصفهانی، ص 131؛ قرطبی، ص 110؛ نویری، همانجا). به نوشته ابناثیر (ج 8، ص 160)، ابوطاهر در 313 در محل زَباله با سپاهیان خلیفه جنگید و آنان گریختند. سپاهیان ابوطاهر، پس از گرفتن غرامتی از ایشان، به سوی مکه تاختند.در 314، مقتدر عباسی فرمان داد تا ابنابیالساج * ، امیر آذربایجان و اَرّان و ارمنستان، به هجر رود و ابوطاهر را سرکوب کند. مقتدر خراج برخی از شهرهای ایران و عراق، مانند همدان، ساوه، قم، کاشان، بصره، کوفه و ماسْبَندان، را بدین لشکرکشی اختصاص داد (مسعودی، ص 381؛ ثابتبن سنان، ص 218؛ ابناثیر، ج 8، ص 162). ابن ابیالساج که به دستور مونس خادم به واسط رفته بود، در آخر رمضان 315 به کوفه تاخت و میان او و ابوطاهر جنگ درگرفت (قرطبی، ص 113؛ مسکویه، ج 1، ص 173؛ مسعودی، ص 382؛ ثابتبن سنان، همانجا). ابنابیالساج شکست خورد و اسیر شد (مسکویه، ج 1، ص 174ـ 175). حمله بعدی به ابوطاهر، به سرکردگی مونس خادم و نصر حاجب، در عین التَمْر (محلی بین انبار و کوفه) نیز به پیروزی ابوطاهر انجامید و پس از آن، به دستور او، ابنابیالساج را گردن زدند (مسکویه، ج 1، ص 176ـ 178؛ قس مسعودی، ص 383؛ نویری، ج 25، ص 292). گزارشها حاکی است که لشکر ابن ابیالساج بیش از ده برابر مردان ابوطاهر بود. یکی از یاران ابوطاهر در پاسخ این پرسش که چرا یاران خلیفه به سرعت میگریزند و شما پایداری میکنید، گفت یاران خلیفه رهایی را در گریز میبینند و ما رهایی را در پایداری میدانیم (رجوع کنید به مسکویه، ج 1، ص 179).ابوطاهر در 315 به هیت (شهری بسیار کهن بر کرانه رود فرات، در نزدیکی بغداد) رفت (مسعودی، همانجا) تا آنجا را تصرف کند. مقتدر عباسی، سعیدبن حَمْدان و هارونبن غریب را بر ولایت آن شهر گماشت. آن دو پیشدستی کردند و زودتر از ابوطاهر بدانجا رفتند. در این نبرد، مردم هیت پایداری کردند (مسکویه، ج 1، ص 180). آنگاه ابوطاهر به سوی دالیه، شهری کوچک در ساحل غربی فرات میان عانَه و رَحْبَه (شهری در شام)، رفت و عدهای از اهالی آنجا را کشت و چون چیزی به دست نیاورد، راه رحبه را در پیش گرفت و مقاومت مردم آنجا را درهم شکست (ثابتبن سنان، ص 221؛ مسکویه؛ ج 1، ص 182؛ ابناثیر، ج 8، ص 182؛ نویری، همانجا).ابوطاهر در 316 به رقّه، در سی فرسنگی رحبه، لشکر کشید و سه روز با مردم آنجا جنگید (ثابتبن سنان، ج 1، ص 221ـ222؛ مسکویه، همانجا؛ ابناثیر، ج 8، ص 181). وی حدود هفت ماه در رحبه اقامت گزید و با اینکه قصد داشت به رَمْله فلسطین حمله کند، به عللی بازگشت و بار دیگر به هیت حمله برد و آنگاه به سمت کوفه رفت (مسعودی، ص 385). او در 3 رمضان 316 وارد کوفه شد و تا اول ذیحجه در آن دیار اقامت کرد، اما در این شهر به قتل و غارت نپرداخت و کوفیان نیز با او مدارا کردند (نویری، ج 25، ص 293).در سال 316، مردم بسیاری با ابوطاهر همراه شدند و گروهی نیز مذهبش را پذیرفتند که تعداد آنان متجاوز از ده هزار نفر بود (ثابتبن سنان، ص 223؛ نویری، ج 25، ص 294). گروهی از آنها در سواد واسط گردهم آمدند و حریثبن مسعود را به فرماندهی خود برگزیدند. گروهی دیگر نیز در عینالتمر گرد آمدند و عیسیبن موسی را به فرمانروایی بر گزیدند (نویری، همانجا).چشمگیرترین عمل ابوطاهر، لشکرکشی او در 317 به مکه بود. کاروان زائران مکه در این سال به سرپرستی منصور دیلمی (ثابتبن سنان، همانجا؛ مسکویه، ج 1، ص 201) از عراق به مکه رفت، در حالی که در سالهای قبل، وحشت از قرمطیان مانع عبور کاروان بود (رجوع کنید به باسورث، ص 225). ابوطاهر در 8 ذیحجه (روز تَرْویه) سال 317 (قس قرطبی، ص 136؛ تتوی و آصفخان قزوینی، ج 3، ص 1746: سال 316؛ ابوریحان بیرونی، ص 212: سال 318) به مکه حمله برد و حاجیان را در کوچههای مکه و مسجدالحرام و درون کعبه بیرحمانه کشت (مسعودی، همانجا؛ حمزه اصفهانی، ص 134؛ دواداری، ج 6، ص 93؛ قس مسکویه، همانجا؛ مسعودی، ص 385ـ 386)؛ حجرالاسود را از جای کند؛ محمدبن اسماعیل معروف به ابنمحارب، امیر مکه، را کشت (برای ضبطهای گوناگون نام ابنمحارب رجوع کنید به مسعودی، همانجا؛ نویری، ج 25، ص 297؛ ذهبی، 1403، ج 15، ج 321؛ نهروالی، ص 163؛ ابوالفداء، ج 3، ص 74؛ یافعی، ج 2، ص 203)؛ پردههای کعبه و درِ آن را کَند (نویری، ج 25، ص 296)، دارایی مردم را گرفت و کشتگان را در چاه زمزم انداخت (مسکویه، همانجا). سپاهیان ابوطاهر مدت هشت ( کتاب العیون و الحدائق، ج 4، قسم 1، ص 250) یا یازده روز (حمزه اصفهانی، همانجا؛ سیوطی، ص 436) در آنجا ماندند و هر روز برای قتل و غارت وارد مکه میشدند و شب هنگام به اردوی خود در خارج شهر بازمیگشتند. آنها قداست کعبه را مانع کار خود ندیدند و پوشش طلای درِ آن را به غارت بردند. در این غارت، تنها مقام ابراهیم مصون ماند، زیرا نگهبانان کعبه آن را در یکی از درههای اطراف مکه پنهان کرده بودند (رجوع کنید به نهروالی، ص 163ـ164؛ باسورث، ص 226). از نوشته هَمْدانی (ج 1، ص 62) چنین برمیآید که اهالی مکه نیز در این آشوب به قتل و غارت حاجیان پرداختند. برخی از نویسندگان، از جمله نَهْرَوالی (متوفی 988؛ ص 162، 164ـ 165؛ قس ناصرخسرو، ص 150ـ151)، برآناند که قرمطیان میخواستند لحسا را جانشین مکه سازند تا مناسک حج در آنجا صورت گیرد؛ اما، دخویه (ص 103) نادرست بودن این نکته را به خوبی روشن کرده است.در باره کشته شدگان حمله به خانه خدا نیز گزارشهای گوناگونی در دست است (رجوع کنید به نهروالی، ص 162؛ حمزه اصفهانی؛ همدانی؛ کتاب العیون و الحدائق، همانجاها). ابوطاهر در این حمله غنایمی هنگفت به چنگ آورد. به موجب گزارش کتاب العیون والحدائق (همانجا)، که اغراقآمیز به نظر میرسد، برای حمل اموالی که تنها از غارت کعبه به دست آمده بود، به پنجاه شتر (قس ثابتبن سنان، ص 224؛ هفتاد شتر؛ دیار بکری، ج 2، ص 350: پنجاه هزار شتر) نیاز افتاد (نیزرجوع کنید به مسعودی، ص 386؛ ابن فضلاللّه عمری، سفر 24، ص 157). هنگامی که خبر این حمله به عبیداللّه، خلیفه فاطمی رسید، وی برای ابوطاهر نامهای نوشت و کارش را ناپسند و زشت شمرد (ثابتبن سنان؛ ابنخلّکان، همانجاها؛ نیزرجوع کنید به سامی عیاش، ص 223). به هنگام بازگشت ابوطاهر، سپاهیان قبیله بنیهُذَیل وی را محاصره کردند و از این رو خروج او از مکه دشوار شد. بنیهذیل موفق شدند که بسیاری از اسیران را نجات دهند و بیشتر شتران حامل بار را به سوی مکه باز گردانند. مدتی ابوطاهر در این بنبست گرفتار بود تا راهنمایی او را از این دام رهانید (نویری، ج 25، ص 297؛ دخویه، ص 109).یورش ابوطاهر به مکه در 317 نشانی از اوج قدرت گروه اوست که خاطره بدی در ذهن مسلمانان دورههای بعدی به جاگذاشته است. قطبالدین محمد نَهروالی، مورخ مکی، از این رویداد به عنوان یکی از شدیدترین ضربههایی یاد کرده که قرمطیان به جهان اسلام وارد کردند (رجوع کنید به ص 165). اینگونه توهین به مقدّسات را تاریخ اسلام به خود ندیده است (مادلونگ، 1996، ص 21). صنوبری * (متوفی 334)، شاعر شامی، که در 317 جزو حاجیان بود، در باره حمله ابوطاهر به مکه مرثیهای در 39 بیت سروده است (رجوع کنید به ص90ـ93) که در باره چگونگی مصیبت وارد شده به زوار و هتک حرمت کعبه و تحتتأثیر قرار گرفتن مردمان سرزمینهای شام و پیروان شیعه و اهل سنّت از آن است؛ از اینرو باید گفته آدام متز(ص 304) را اغراقآمیز دانست که ادعا کرده است برخلاف انتظار، این رویداد در زمان خود تأثیر اندکی به جای گذاشت، اما نسلهای آینده در این حادثه به دیده نفرت نگریستند (رجوع کنید به باسورث، ص 222ـ223). صنوبری (همانجا) از خدا خواسته که انتقام دینش را از کسانی که بر آن ستم کرده و روز عرفه را خوار شمردهاند، بگیرد و با آنان همچون قوم عاد و اهل مَدْین رفتار نماید. بنا به روایتی، ابوطاهر هنگام ترک مکه ابیاتی سرود و در خلال آن اظهار کرد که این خانه از آنِ خدا نیست و هیچگاه خدا برای خود خانهای بر نمیگزیند (حمادی، ص 33؛ همدانی، همانجا؛ نهروالی، ص 164). سرانجام، ابوطاهر در محرّم 318 به بحرین بازگشت و مدتی در آن دیار ماند و در رمضان 319 رهسپار کوفه شد (نویری، همانجا).به نوشته ابنخلدون (ج 4، ص 115)، ابوطاهر بر عمان نیز دست یافت و والی عمان از طریق دریا به فارس گریخت. ابنخلدون تاریخ این رویداد را در جایی (همانجا) 315 و در جای دیگر (ص120) 317 ذکر کرده و گفته که این واقعه پس از برکندن حجرالاسود صورت گرفته است، بنابراین فتح عمان باید پس از 317 روی داده باشد.در 319، قرمطیان به رهبری ابوطاهر، کوفه را گرفتند. خبر پیروزی آنان چنان وحشتی ایجاد کرد که بسیاری از ساکنان قصر ابنهُبَیره (در نزدیکی بغداد) به بغداد گریختند (حمزه اصفهانی، ص 136؛ ابنتغری بردی، ج 3، ص 228). سپاهیان ابوطاهر 25 روز کوفه را چپاول کردند ( د.اسلام ، همانجا؛ هاینال، 1994، ص 22) و سرانجام به سرزمین خود بازگشتند. ابوطاهر بر آن بود که باز گردد و ضربه نهایی را به خلیفه بغداد وارد آورد. وی اهداف خود را در قصیدهای که ابیاتی از آن بر جای مانده، بیان کرده است (رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ص 214؛ بغدادی، ص 173؛ ابنتغری بردی، ج 3، ص 225ـ226؛ قس دخویه، ص 113ـ 115).لشکرکشی جدید برای تصاحب کامل عراق، به سبب آشوبهایی که در دولت قرمطیان پیش آمد، به تعویق افتاد. علت این آشوبها این بود که ابنسَنْبَر، وزیر ابوطاهر، شیادی به نام ذوالنور را به عنوان مهدی به روی کار آورد که خود ابوطاهر هم مدتی او را به مهدویت شناخت (رجوع کنید به ادامه مقاله؛ د.اسلام ، همانجا). سپاهیان ابوطاهر در 321 به سینیز و در 322 به تَوّج * حمله کردند (مسکویه، ج 1، ص 284 به بعد؛ قس نویری، ج 25، ص 297ـ 298). حاکم شهر توّج کشتیهای ایشان را آتش زد، آنگاه به یاری مردم با آنان جنگید. گروهی را کشت و هشتاد تن را اسیر کرد (مسکویه، ج 1، ص 284). هدف قرمطیان از بین بردن صنعت پارچهسازی بود که با احساء رقابت میکرد (هاینال، 1994، ص 23). چون حج ممکن نشده بود و عملیات ابوطاهر ادامه داشت، محمدبن یاقوت، حاجب خلیفه عباسی راضی باللّه (حک : 322ـ329)، در همان سال (322) با ابوطاهر وارد مذاکره شد تا او خلافت بغداد را به رسمیت بشناسد، از مداخله در کار زائران مکه دست بکشد، حجرالاسود را بر گرداند و در عوض رسماً به حکومت آن نواحی که در تصرف داشت یا فتح کرده بود، منصوب شود. ظاهراً ابوطاهر پاسخ داد که متعرض حاجیان نخواهد شد، ولی نمیتواند حجرالاسود را به جای خود باز گرداند و اگر خلیفه دست او را در تجارت بصره آزاد گذارد، وی حاضر است خلافتش را به رسمیت بشناسد ( د. اسلام ، همانجا). محتمل است که این اخبار ارزش تاریخی نداشته باشند، زیرا مرگ عبیداللّه فاطمی در 322، ظاهراً روابط قرمطیان و فاطمیان را تغییر نداده بود (دخویه، ص 139). پس ابوطاهر در 323 دوباره به کاروان حاجیانی که از بغداد میآمدند، در قادسیه حمله برد و سپاهی را که به دستور خلیفه همراه کاروانیان بود، درهم شکست و بر کاروان دست یافت (صولی، ص 68ـ 69؛ مسکویه، ج 1، ص 330؛ مسعودی، ص 390). به نوشته صولی، که در آن وقت در بغداد بود، این واقعه در آن شهر چنان بازتابی یافت که مانند آن هیچگاه دیده و شنیده نشده بود (ص 69). خلیفه راضی باللّه از این رخداد سخت اندوهگین شد و میگفت ای کاش خود به بحرین میرفتم. آنگاه گروهی از علویان کوفه، همچون ابوعلی عمربن یحیی علوی، نزد ابوطاهر رفتند و شفاعت کردند که از حاجیان چشم بپوشد. ابوطاهر نیز به آنان امان داد و شرط کرد که همه به بغداد باز گردند؛ ازاینرو، حاجیان پراکنده شدند و حج در آن سال گزارده نشد (رجوع کنید به مسکویه، همانجا؛ ثابتبن سنان، ص 224ـ 225؛ ابناثیر، ج 8، ص 311؛ نویری، ج 25، ص 301).در 23 ربیعالاول یا ربیعالا´خر 325 نیز ابوطاهر برای بار دوم کوفه را اشغال کرد. ابنرائق (متوفی 330)، نخستین امیرالامرا در خلافت عباسیان، از بغداد بیرون آمد و در بستانِ ابن ابیشوارب در پل یاسریه مستقر شد و یکی از کاتبان خود به نام ابوبکربن مقاتل را با پیامی نزد ابوطاهر فرستاد. ابوطاهر از خلیفه خواسته بود که هر سال معادل 000 ، 120 دینار پول و خواربار برای او بفرستد تا از بحرین بیرون نیاید. ابنرائق خواستار شد که ابوطاهر و سربازانش به خدمت خلیفه در آیند و آن مبلغ را به عنوان مزد و حقوق خود دریافت کنند، اما گفتهاند پیغامها به جایی نرسید و ابوطاهر به بحرین بازگشت (مسکویه، ج 1، ص 267؛ ابناثیر، همانجا؛ همدانی، ج 1، ص 102؛ ابنتغری بردی، ج 3، ص 260). به گزارش نویری (ج 25، ص 301ـ302)، ابوطاهر از شفیع لؤلؤ، حاکم کوفه، خواست از خلیفه درخواست مال کند تا دست از تهاجم بردارند وگرنه او و یارانش مجبور میشوند از راه شمشیر نان بخورند. شفیع نزد خلیفه رفت و او ابوبکربن مقاتل را نزد ابوطاهر فرستاد تا با وی مناظره کند. ابوبکر ابوطاهر را متقاعد کرد و ابوطاهر از کوفه رفت. در 326 (قس مسکویه، ج 2، ص 55 56)، میان قرمطیان اختلاف افتاد که به قتل گروهی از آنان منجر شد (رجوع کنید به کتاب العیون و الحدائق، ج 4، قسم 2، ص 389).به روایت ثابتبن سنان (ص 225) و ابناثیر (ج 8، ص 351) و نویری (ج 25، ص 302)، ابنسنبر که از خاصان ابوسعید و بر اسرار او و قرمطیان آگاه بود، به مردی اصفهانی به نام ذوالنور گفت او را از اسرار و نشانههای پیشوای قرمطیان آگاه میکند تا بر آنان سروری یابد، به این شرط که ابوحفص عمربن زُرقان شریک (رجوع کنید به هاینال، 1997، ص 197) را، که دشمن ابنسنبر بود، بکشد. پسران ابوسعید و خود ابوطاهر که ذوالنور را از آن اسرار و نشانهها آگاه یافتند، گفتند این همان کسی است که خلق را به او میخوانیم. ابوطاهر در رمضان 319 حکومت بحرین را به ذوالنور سپرد و او را مهدی منتظر خواند (مسکویه، همانجا؛ دخویه، ص 131). ثابتبن سنان (همانجا) این گزارش را تلخیص و به اشتباه ذیل سال 326 ذکر کرده و ابناثیر (همانجا) نیز به پیروی از او همین اشتباه را کرده است. مرد اصفهانی به وسیله آن نشانهها توانسته بود ابوطاهر و برادرانش را بفریبد و آنان را به این امر معتقد سازد که وی همان مهدی موعود است. به گزارش ابوریحان بیرونی (ص 213)، تاریخ این انتصاب به گونهای تعیین شده بود که با گذشتن 1500 سال از مرگ زردشت، در پایان سال 1242 از تقویم اسکندری (سلوکی) مصادف باشد (مادلونگ، 1988، ص 97). به نوشته مسعودی (ص 391ـ 392)، ذوالنور در مدتی کوتاه از قدرت مطلقهای برخوردار بود و به کارهای بیرحمانه فراوان فرمان داد و بسیاری از قرمطیان صاحب نفوذ، از جمله ابوحفص شریک، را کشت. از سوی دیگر، ابوطاهر که دریافته بود ذوالنور در پی آن است تا به طور مستقل بر قرمطیان فرمان براند، او را کشت. حکومت ذوالنور اصفهانی فقط هشتاد روز طول کشید. او در این مدت دستور داد تا منکر پیامبران شوند و به آتشپرستی روی آورند. ابوطاهر اعلام کرد که مهدی دروغین او را فریب داده است (قاضی عبدالجباربن احمد، ج 2، ص 386ـ389؛ ابناثیر، ج 8، ص 351ـ 352؛ ابوریحان بیرونی، همانجا؛ نویری، ج 25، ص 303، برای اطلاع بیشتر در باره مهدی دروغینرجوع کنید به هاینال، 1997، ص 187ـ 201). این رویداد روحیه قرمطیان بحرین را سست کرد و از قدرتی که آنان بر اسماعیلیان مشرق داشتند، به شدت کاست و بسیاری از هواخواهان آنان بحرین را ترک گفتند (هاینال، 1994، ص 22ـ23).روایت دیگری از این داستان در دست است که قرطبی (ص 139ـ140) آن را ذکر کرده و به جای مردی اصفهانی از شخصی به نام زکری خراسانی یاد کرده و وقوع این ماجرا را در رمضان 319 (قس ابوریحان بیرونی، همانجا، که در روایت خود از ابن ابیزکریا طَمامی نام برده) دانسته است، اما او به ابنسنبر و دشمن او اشارهای نکرده است؛ از اینرو گزارش او ناقص مینماید. قاضی عبدالجباربن احمد (ج 2، ص 386 به بعد) آن مرد فریبکار را زردشتیمذهب و به نام ذکیره اصفهانی دانسته است. هر چند وی تاریخی برای این واقعه ذکر نکرده، آن را درست پس از جنگ مکه در 317 آورده و از ابنسنبر نیز یاد نکرده است (قس لوئیس ، ص 87 88). در 327، به میانجیگری عمربن یحیی، که با ابوطاهر دوستی داشت، تردد کاروانهای حج با پرداخت 000 ، 25 یا به روایت دیگر 000 ، 120 دینار و اخذ خِفاره (حق نگهبانی) از زائران ممکن شد (برای روایت دیگررجوع کنید به ابنخلدون، ج 4، ص 129)، اما این موضوع به هیچ روی مانع از تاخت و تازهای ابوطاهر در جنوب عراق نشد (دخویه، ص 139ـ140؛ د.اسلام ، همانجا). دقیقترین رقم خفاره در کتاب العیون و الحدائق (ج 4، قسم 1، ص 333؛ نیزرجوع کنید به بوسه ، ص 365، 396) چنین آمده است: از هر عَماری سه، از هر کجاوه یک و از هر شتر دو دینار (قس ابنتغری بردی، ج 3، ص 264، که در مورد اخیر پنج دینار ذکر کرده است). ابوالحسنبن معمر نخستینبار در 327 این باج را در محل زباله وصول کرد ( کتاب العیون و الحدائق ، همانجا).در حدود 329، ابوطاهر و همدستان او، به سبب بروز نزاعهای داخلی، نتوانستند حاکمیت خود را به شهرهای اطراف هجر گستردش دهند ( د.ا.د .ترک ، ذیل مادّه). از این پس تا هنگام مرگ ابوطاهر آگاهی چندانی در دست نیست. او پس از 21 سال فرمانروایی، در 38 سالگی در 332 به مرض آبله (جُدَری) درگذشت (ابناثیر، ج 8، ص 415؛ مقریزی، 1407، ص 263؛ نویری، همانجا؛ قس ابن فضلاللّه عمری، همانجا؛ نیزرجوع کنید به غالب، ص 417؛ سالت ، ص 48). با اینکه همه منابع در باره زمان مرگ او متفقالقولاند، بغدادی (ص 173) به روایتی تأیید نشده، از کشتهشدن او به دست زنی در هیت پس از هفت سال فرمانروایی خبر داده است. ابنخلدون (ج 4، ص 116) نیز نوشته است که او پس از 31 سال فرمانروایی درگذشت، که سخن برساختهای بیش نیست.منابع در باره جانشین ابوطاهر سخت اختلاف دارند. همدانی (ج 1، ص 139ـ140) و ابناثیر (ج 8، ص 415ـ 416) بر آناند که ابوطاهر هفت وزیر داشت که ابنسنبر سالخوردهترین آنان بود و نیز سه برادر داشت که از آن میان ابوالقاسم سعید و ابوالعباس فضلبن حسن در سامان دادن کارها با ابوطاهر متفق بودند و برادر دیگر در کار آنان مداخله نمیکرد (رجوع کنید به ابنشاکر کتبی، ج 10، ص 314). به نوشته ابنتغری بردی (ج 3، ص 281)، سعید به جای برادر نشست، اما ابنخلدون (همانجا) ابومنصور احمدبن حسن را جانشین او ذکر کرده است (نیزرجوع کنید به سالت، همانجا؛ بزون، ص 217ـ 218؛ خلیفه، ص 267). نویری (همانجا) بر آن است که ابومنصور هم زمان با ابوطاهر درگذشت، اما این روایت درست نیست. گزارشهای همدانی (همانجا) و ابناثیر (همانجا) نیز کامل نیست، زیرا ابوطاهر افزون بر سه برادر یاد شده، برادر دیگری به نام ابویعقوب یوسف داشت که در 366 درگذشت (دخویه، ص 191). ظاهراً سعید پس از مرگ ابوطاهر به پشتیبانی برادرش، فضل، در انتظار تصمیم خلیفه فاطمی در مورد جانشینی ابوطاهر موقتاً رشته کارها را به دست گرفت. خلیفه فاطمی، بهرغم تمایل برخی از اعضای شورای عقدانیه که خواستار فرمانروایی سابور، پسر ارشد ابوطاهر، بودند، حکم به ولایت احمد داد (ابنخلدون، همانجا؛ قس دخویه، ص 143ـ 144؛ تامر، ص 98).حجرالاسود 22 سال در دست قرمطیان بود (ابناثیر، ج 8، ص 486؛ ابنکثیر، ج 11، ص 222؛ میرعلی، ص 242؛ قس ذهبی، 1415، ص 381؛ یافعی، ج 2، ص 204؛ دیاربکری، ج 2، ص 350). برای وادار ساختن ابوطاهر به بازگرداندن حجرالاسود سعی فراوان شد و حتی یک بار ابوالحسین بَجْکَم * (متوفی 329)، غلام ترک در دستگاه عباسیان که در زمان مُستکفی (حک : 333ـ334) در بغداد قدرت را به دست گرفته بود، به آنان مبلغ پنجاههزار دینار در ازای استرداد آن پیشنهاد کرد، اما ابوطاهر نپذیرفت. قرمطیان میگفتند که به امر امام خود [ عبیداللّه ] بردیم و به دستور او و با فرمان کسی که جانشین او شود، باز خواهیم آورد (کتاب العیون و الحدائق ، ج 4، قسم 1، ص 258؛ ابنجوزی، ج 14، ص 80؛ ابنقاسم، قسم 1، ص 222؛ ابنتغری بردی، ج 3، ص 301؛ ابناثیر، همانجا؛ ابنطقطقی، ص 336؛ نهروالی، ص 166). این موضوع در منابع متعدد ذکر شده، اما در هیچ جا نامی از کسی برده نشده است. حذف نام عبیداللّه فاطمی نمیتواند تصادفی باشد، زیرا اگر قرمطیان حقیقتاً گفته بودند به فرمان او عمل کردهاند، این گزارش را قدیمترین مورخان، که بیشتر آنان دیدگاههای ضد فاطمی داشتند، نقل میکردند. انگیزه آنان در بیان این عقیده، که به فرمان عمل کردهاند، آن نبود که مسئولیت کارهای خویش را به گردن شخص دیگری بیفکنند. در اصل، این گفته یکی از معتقدات آنان بود که هر چه رخ داده، دقیقاً از پیش مقدر بوده است و تنها آنان به عنوان مؤمنان حقیقی دارای علم به این مقدرات هستند (مادلونگ، 1996، ص 38). ذهبی به خوبی این عقیده آنان را دریافته بود، زیرا آنجا که سخن آنان را شرح داده، گفته که آنان منظورشان این است که اینها مقدر بوده است. ذهبی همچنین افزوده که آنان در اینجا دروغ میگفتند (رجوع کنید به مادلونگ، 1996، ص 64، پانویس 174)، زیرا قطعاً خداوند به کار زشت فرمان نمیدهد (رجوع کنید به انعام: 28). ظاهراً وقتی ابنسنبر حجرالاسود را به مکه باز گردانید، گفته بود ما آن را با قدرت خداوند بردیم و به خواست خداوند باز گردانیدیم (مسکویه، ج 2، ص 126ـ 127؛ مقریزی، 1387، ج 1، ص 184؛ مادلونگ، همانجا). به گفته ابناثیر (ج 8، ص 486)، قرمطیان بدون دریافت مبلغی حجرالاسود را در ذیقعده 339 (قس قلقشندی، ج 1، ص 309؛ حمزه اصفهانی، ص 134: سال 329) باز پس دادند، اما اغلب منابع بدون ذکر رقم، از مبالغ هنگفتی سخن گفتهاند (مثلاً رجوع کنید به همانجاها؛ یاقوت حموی، ذیل «جنّابه»؛ قزوینی، ص 78) و برخی دیگر به رقم آن اشاره کردهاند (رجوع کنید به کتاب العیون و الحدائق، همانجا؛ جوینی، ج 3، ص 154). نخست حجرالاسود را به کوفه بردند و در مسجد جامع نصب کردند، آنگاه آن را به مکه باز گرداندند (ابناثیر، همانجا؛ دواداری، ج 6، ص 94؛ نویری، ج 25، ص 303ـ304).فعالیت ابوطاهر سؤالهایی را در باره مناسبات او با فاطمیان به میان میآورد. آیا ابوطاهر خلیفه فاطمی را حقیقتاً مهدی میدانست و از عبیداللّه فاطمی اطاعت میکرد و به درخواست پنهانی وی حجرالاسود را برکند و دست به حملاتی برضد عباسیان زد ( د. اسلام ، همانجا)؟ حتی اگر به عقیده شارل دفرمریو سپس دخویه، نقل مکان حجرالاسود به خواست و تحریک خلیفه فاطمی صورت گرفته باشد، کارهای خشونتآمیز ابوطاهر نمیتوانست مورد موافقت آشکار او، که سودای جانشینی عباسیان را در سر داشت، قرار گرفته باشد (حسن ابراهیم حسن و طه احمد شرف، ص 225ـ226). اسنادی که در دست است، هم بر هواخواهی ابوطاهر از خلفای فاطمی گواهی میدهد و هم دالّ بر مخالفت او با آنهاست (رجوع کنید به لوئیس، ص 80 -81). منابع برآناند که ابوطاهر، خلیفه عبیداللّه را به مهدویت قبول داشت و برای او خمس میفرستاد و عامل او در بحرین بود ( د. اسلام ، همانجا). مثلاً اظهارات یکی از قرمطیان در استنطاقی که علیبن عیسیبن جرّاح از او کرد و همچنین گزارشهای محمدبن خلف نَیرَمانی، منشی یوسفبن ابیالساج، میتواند مؤید این امر باشد (رجوع کنید به ثابتبن سنان، ص 221؛ مسکویه، ج 1، ص 181؛ ابناثیر، ج 8، ص 174ـ 175). ذهبی (1415، ص 373) این گفته ابوطاهر را نقل کرده است که شما را به سوی مهدی میخوانم. ابنتغری بردی (ج 3، ص 225) نیز آورده است که ابوطاهر پس از بازگشت از رحبه در 317، عبیداللّه را به مهدویت پذیرفت، اما نامه عبیداللّه به ابوطاهر، که بخشهایی از آن را بغدادی (ص 177ـ180) آورده است و در تأیید این نظر ذکر میشود، به احتمال زیاد ساختگی است (د.اسلام ، همانجا). از این گذشته، ابوطاهر نمیتوانسته به مشروعیت دعوی عبیداللّه چندان پایبند و مطمئن باشد. افزون بر اینها، ابوطاهر شیادی ایرانیتبار به نام ذوالنور را مهدی دانست و او را بر مسند مهدویت نشانید. اگر نظر ایوانوفرا بپذیریم که قرمطیان، خلفای فاطمی را امام نمیدانستند، جایگاه و روش ابوطاهر قابل درک میشود ( د. اسلام ، همانجا). بعید به نظر میرسد که هدف دقیق حملات ابوطاهر به قلمرو عباسیان، بصره و کوفه و ناحیه جنوب غربی ایران، کمک به خلافت فاطمیان در چیرگی بر مصر بوده باشد، ولی هرکاری که مآلاً پایگاه خلفای عباسی را تضعیف میکرد، کمکی به فاطمیان بود. این نکته نیز گفتنی است که ابوطاهر برای کسب امتیازاتی موافقت کرد که با عباسیان مذاکره کند، در حالی که ارتباط خود را با دشمنان خلافت عباسیان حفظ کرد، همچون فاطمیان، موبد موبدان اسفندیار، مرداویج * زیاری (متوفی صفر 323) و ابوعبداللّه بریدی (رجوع کنید به بریدی *، خاندان) که مدتی به ابوطاهر پناهنده شد (همانجا؛ برای حقشناسی بریدی نسبت به ابوطاهر رجوع کنید به ابنتغری بردی، ج 3، ص 278ـ279). روی هم رفته، شاید بتوان گفت که اگر ابوطاهر واقعاً به فاطمیان کمک کرد، به سبب ایمان و ارادت مطلق به داعیان آنان نبود. وی از سیاستی کاملاً مستقل و شخصی پیروی میکرد. در مورد برخورد او با آداب و عقاید اسلامی، حتی پس از تعدیل اغراقها و تهمتهای نویسندگان اهل تسنن، باید خشنونت فوقالعاده او را بپذیریم. این خشونت را ایوانوف (ص 82) شرح داده است (نیزرجوع کنید به د. اسلام ، همانجا).ابوطاهر شعر نیز میگفت و در چند مورد از او شعرهایی نقل شده است، از جمله در باره رویداد سال 315 و نیز پس از ربودن حجرالاسود در 317 (باسورث، ص 227). به گفته محمدبن مالک حمادی، که احتمالاً قدیمترین مرجعی است که این اشعار را نقل کرده، این ابیات قسمتی از یک شعر بلند است (ص 33). دخویه نسبت این اشعار را به ابوطاهر رد کرده است (باسورث، ص 228ـ229؛ برای دیگر اشعار او رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، همانجا؛ دیلمی، ص 88؛ بغدادی، ص 173؛ ذهبی، 1415، ص 385؛ ابنتغری بردی، ج 3، ص 225ـ226؛ یافعی، همانجا؛ نیزرجوع کنید به جوزی، ص 186؛ لاذقانی، ص 168؛ طراد، ص 260ـ 262؛ خلیفه، ص 287).منابع: ابناثیر؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، قاهره [? 1383] 1392/ [? 1963 ] 1972؛ ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/1992؛ ابنحوقل؛ ابنخلدون؛ ابنخلّکان؛ ابنشاکر کتبی، عیون التواریخ، نسخه خطی کتابخانه احمد ثالث، استانبول، ش 2922، نسخه عکسی کتابخانه دایرهالمعارف بزرگ اسلامی؛ ابنطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، چاپ و. آلوارت، گریفزولت 1858؛ ابنفضلاللّه عمری، مسالک الابصار فی ممالک الامصار، سفر 24، چاپ یحیی جبوری، ابوظبی 2003؛ ابنقاسم، غایة الامانی فی اخبار القطرالیمانی ، چاپ سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره 1388/1968؛ ابنکثیر، البدایة و النهایة، بیروت 1411/1990؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، بیروت 1959؛ ابوریحان بیرونی، آثار الباقیة؛ احمد عدوان، الدولة الحمدانیة، [ لیبی ] 1981؛ حسن بزّون، القرامطه بین الدّین و الثورة، بیروت 1997؛ عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، چاپ عزت عطار حسینی، مصر 1367/1948؛ عارف تامر، القرامطة بین الالتزام و الانکار، دمشق 1997؛ احمدبن نصراللّه تتوی و جعفربن بدیعالزمان آصفخان قزوینی، تاریخ الفی: تاریخ هزارساله اسلام ، چاپ غلامرضا طباطباییمجد، تهران 1382 ش؛ ثابتبن سنان، تاریخ اخبار القرامطة، در الجامع فی اخبار القرامطة فی الاحساء، الشام، العراق، الیمن ، چاپ سهیل زکار، ج 1، دمشق: دارحسّان، 1407/1987؛ بندلی جوزی، من تاریخ الحرکات الفکریة فی الاسلام ، بیروت: دارالرّوائع، [ بیتا. ]؛ جوینی؛ حسن ابراهیم حسن و طه احمد شرف، عبیداللّه المهدی: امام الشیعه الاسماعیلیة و مؤسسالدولة الفاطمیة فی بلاد المغرب، [ قاهره ? 1947 ]؛ محمدبن مالک حمادی، کشف أسرار الباطنیة و اخبار القرامطة، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره 1375/1955؛ حمزهبن حسن حمزه اصفهانی، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء علیهم الصلوة والسلام ، برلین 1340؛ میّ محمد خلیفه، من سواد الکوفة الی البحرین: القرامطة من فکرة الی دولة، بیروت 1999؛ ابوبکربن عبداللّه دواداری، کنزالدّرر و جامع الغرر، ج 6، چاپ صلاحالدین منجد، قاهره 1380/1961؛ حسینبن محمد دیاربکری، تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، [ قاهره ] 1283/1866، چاپ افست بیروت ] بیتا. [ ؛ محمدبن حسن دیلمی، بیان مذهب الباطنیة و بطلانه، منقول من کتاب قواعد عقائد آل محمد، چاپ ر. شتروطمان، استانبول 1938؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلامتدمری، حوادث و وفیات301ـ310 ه ، بیروت 1415/1994؛ همو، سیر اعلام النبلاء ، ج 15، چاپ شعیب ارنووط و ابراهیم زبیق، بیروت 1403/1983؛ همو، العبر فی خیر من غبر ، ج 3، چاپ فؤاد سید، کویت 1984؛ سامی عیاش، الاسماعیلیون فی المرحلة القرمطیة، بیروت: دارابن خلدون، [ بیتا. ]؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، تاریخ الخلفاء ، چاپ قاسم شماعی رفاعی و محمد عثمانی، بیروت 1406/1986؛ صفدی؛ احمدبن محمد صنوبری، دیوان ، چاپ احسان عباس، بیروت 1998؛ محمدبن یحیی صولی، اخبار الراضی باللّه و المتقیللّه ، چاپ هیورث دن، بیروت 1399/1979؛ طادروس طراد، الحرکة القرامطیة فی العراق و الشام و البحرین و أهمیتها التاریخیة، دمشق 2002؛ نسیب علاءالدین؛ القرامطة، بیروت 1424/2003؛ مصطفی غالب، القرامطة بین المدّ و الجزر، بیروت: دارالاندلس، [ بیتا. ]؛ قاضی عبدالجباربن احمد، تثبیت دلائل النبوة، چاپ عبدالکریم عثمان، بیروت [? 1386/ 1966 ]؛ عریببن سعد قرطبی، صلة تاریخ الطبری، در محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج 11، بیروت [ بیتا. ]؛ زکریا بن محمد قزوینی، آثارالبلاد و اخبار العباد ، بیروت 1404/1984؛ احمدبن علی قلقشندی، مآثر الانافة فی معالم الخلافة، چاپ عبدالستار احمد فراج، کویت 1964، چاپ افست بیروت 1980؛ کتاب العیون و الحدائق فی اخبار الحقائق، جزء 4، قسم 1، چاپ عمر سعیدی، دمشق: المعهد الفرنسی، 1972؛ محییالدین لاذقانی، ثلاثیة الحلم القرمطی: دراسة فی أدب القرامطة، لاذقیه 1987؛ مسعودی، تنبیه ؛ مسکویه؛ مقدسی؛ احمدبن علی مقریزی، اتعاظ الحنفا ، ج 1، چاپ جمالالدین شیال، قاهره 1387/1967؛ همو، کتاب المقفّی الکبیر ، چاپ محمد یعلاوی، بیروت 1407/1987؛ اسماعیل میرعلی، القرامطة و الحرکة القرمطیة فی التاریخ، بیروت 1403/ 1983؛ ناصرخسرو، سفرنامه ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1353 ش؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره [ 1923] 1990؛ محمدبن احمد نهروالی، کتاب الاعلام باعلام بیتالله الحرام ، در اخبار مکة المشرفة، ج 3، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1857، چاپ افست بیروت 1964؛ محمدبن عبدالملک همدانی، تکمله تاریخ الطبری ، ج 1، چاپ البرت یوسف کنعان، بیروت 1961؛ عبداللّهبن اسعد یافعی، مرآة الجنان و عبرة الیقظان ، بیروت 1417/1997؛ یاقوت حموی؛Harold Bowen, The life and times of ـ Ali ibn ـ Isa, `the good vizier' , Cambridge 1975; Clifford Edmund Bosworth, "Sanawbari's elegy on the pilgrims slain in the Carmathian attack on Mecca (317/930)", Arabica , 19 (1972); Heribert Busse, Chalif und Grosskonig: die Buyiden (m Iraq, Beirut 1969; Marius Canard, Histoire de la dynastie des H'amdanides de Jazira et de Syrie , vol.1, Algiers 1951; Franµois De Blois, "The Abu (Saidis or so-called Qarmatians of Bahrayn", in Proceedings of the Nineteenth Seminar for Arabian Studies , London 1986; M. J. De Geoje, Mإmoires d'histoire et de gإographie orientales , Leiden 1886; EI 2 , s.v. "Djannabi, Abu Tahir" (by M. Canard); Istvan Hajnal, "The background motives of the Qaramati policy in Bahrayn", The Arabist: Budapest studies in Arabic , vol.8 (1994); idem, "The pseudo-Mahdi intermezzo of the Qaramita in Bahrayn",The Arabist: Budapest studies in Arabic , vol. 10-20 (1997); Heinz Halm, Das Reich des Mahdi: der Aufstieg der Fatimiden (875-973), Munchen 1991; Vladimir Ivanow, "Ismailis and Qarmatians", Journal of the Bombay Branch of the Royal Asiatic Society , n. s. 16 (1940); Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate , London 1966; Bernard Lewis, The origins of Ismailism , Cambridge 1940; Wilferd Madelung, "The Fatimids and the Qarmatis of Bahrayn", in Mediaeval Isma ـ ili history and thought , ed. Farhad Daftary, Cambridge 1996; idem, Religious trends in early Islamic Iran , Albany, N.Y. 1988; Adam Mez, The renaissance of Islam , tr. Salahuddin Khuda Bukhsh and D.S. Margoliouth, Delhi 1979; Jeremy Salt, "The military exploits of the Qarmatians (al-Qaramitah)", Abr-Nahrain , 17 (1976-1977); George T. Scanlon, "Leadership in the Qarmatian sect", Bulletinde l'Institut francais d'archeologie orientale de caire , LIX (1960); TDVIA , s.v. "Cennabi, Ebu Tahir" (by Mustafa Oz); Gustav Weil, Geschichte der Chaliften , Osnabruck 1967.