جَنّابی، ابوسعیدحسنبن بهرام، بنیانگذار دولت قَرمَطیان بحرین در سده سوم. او ایرانی و اهل جَنّابه (گناوه) فارس بود. روشن نیست که او مدعی نسب سلطنتی ایرانی بوده است یا اینکه این ادعا را بعدها دیگران به وی نسبت دادهاند. دانستههای ما از آغاز زندگی او در خور شهرتش نیست. در باره تاریخ تولد و بخشی از زندگی او که در گناوه گذشته، گزارشی در دست نیست. جُوبَری (ص 12) به آغاز فعالیت او در 252 اشاره کرده، اما دخویه(ص 36) این تاریخ را نادرست و سال مذکور را تاریخ تولد او پنداشته و این با گزارش مقریزی (1387، ج 1، ص 165)، که جنّابی را هنگام قتل در 301 یا 302، شصتواند ساله دانسته، ناسازگار است. اگر گزارش مقریزی صحیح باشد، جنّابی احتمالاً بین سالهای 230 تا 240 متولد شده است. آرای نویسندگان در باره پیشینه او قبل از قیام بر ضد معتضد عباسی (حک : 279ـ289) گوناگون است؛ گویا زمانی آردفروش (رجوع کنید به حدودالعالم ، ص 132؛ اصطخری، ص 149؛ قس ثابتبن سنان، ص 192؛ قاضی عبدالجباربن احمد، ج 2، ص 378) و روزگاری پوستیندوز ( بحرالفوائد ، ص 347؛ دواداری، ج 6، ص 55؛ مقریزی، 1387، ج 1، ص 159) بوده است. ذهبی، به نقل از صولی، نوشته است که جنّابی از راه وصله کردن کیسههای آرد روزگار میگذرانید (1405 ب ، ج 1، ص 411؛ قس ابنعماد، ج 2، ص 192) و افزوده است که شغل وی در بصره وزن کردن غلات بود (همانجا؛ نیزرجوع کنید به دیاربکری، ج 2، ص 344). این روایات ممکن است ناظر به زمان فرار جنّابی از گناوه و ورودش به بحرین باشد (دخویه، همانجا).از جزئیات زندگی و دانشاندوزی جنّابی اطلاعی در دست نیست. محمدبن مالک حمادی (ص20) او را فیلسوف خوانده و جوبری (همانجا) نیز وی را آشناترین مردم به کتاب نوامیس افلاطون دانسته است. برخی مؤلفان در باره جنّابی اوصافی آوردهاند که در منابع دیگر به آنها اشاره نشده و ازاین رو صحت آنها محل تردید است. به گفته ابنخلّکان (ج 2، ص 150)، ابوسعید جنّابی کوتاه قد، سیاه چرده و زشت چهره بود و ازاینرو به او قرمطی میگفتند. جوبری (همانجا) نیز اشاره کرده است که سمت راست بدنش (قس دخویه، ص 208) از کار افتاده بود و نمیتوانست راه برود یا بدون یاری دیگری سوار اسب شود. مسعودی (متوفی 346)، تاریخنگارِ همروزگار جنّابی، به ورود وی به قَطیف اشاره کرده است (1967، ص 395). در 281 مردی به نام یحییبن مهدی، که خود را داعی و فرستاده مهدی (محمدبن عبداللّهبن محمدبن حنفیه) میخواند، به قطیف آمد و علیبن مُعلّیبن حمدان، از موالی بنیزیاد، را با خود همداستان کرد. علیبن معلّی نیز نوشتهای از مهدی را که نزد یحیی بود، برای شیعیان قطیف خواند و همه را به خروج بر انگیخت. آنگاه پیام را به اطراف بحرین رساند و جنّابی که در آنجا اقامت داشت، به او پیوست. یحییبن مهدی پس از آن دوباره نامهای از مهدی نشان داد، حاکی از آن که زکات و وجوه دیگر را به یحیی بدهند. در این میان ابراهیم صائغ، که نخست از گروندگان به یحیی بود، نزد علیبن مِسْمار، امیربحرین، رفت و جنّابی و یحیی را به اباحیگری متهم کرد؛ یحیی مجازات شد، ولی ابوسعید به جنابه گریخت و از آنجا به کوفه رفت (ثابتبن سنان، همانجا؛ قاضی عبدالجباربن احمد، ج 2، ص 378ـ380؛ ابناثیر، ج 7، ص 493ـ495). به گفته نویری (ج 25، ص 233) و مقریزی (1387، ج 1، ص 159ـ 160)، او در اطراف کوفه با دختری از بنیقَصّار (قس تامر، ص 94) ازدواج کرد و به آنان پیوست. بنیقصّار از پایهگذاران قرمطیان در آن دیار بودند. برخی خویشاوندی جنّابی را با بنیقصّار، عامل گرایش وی به این فرقه دانستهاند. گروهی نیز تمایلات شخصی را عامل این ازدواج میدانند. بعضی دیگر بر آناند که آرای وی بر گرفته از نظریات حمدان قرمط * است (مقریزی، 1387، ج 1، ص 160).گزارشهای موجود در باره جنّابی، از 281 تا 286، اندک است (رجوع کنید به ابنفضلاللّه عمری، سفر 26، ص 80؛ نیز(رجوع کنید به سالْتْ ، ص 46ـ47؛ سامی عیاش، ص 75؛ لاذقانی، ص 41)، اما گزارش ابنحوقل در نیمه دوم قرن چهارم، در باره فعالیت وی حاوی نکات منحصر به فردی است. به نوشته او (ص 295)، جنّابی به عبدان کاتب، شوهر خواهر حمدان قرمط، گروید و از سوی حمدان، در نواحی جنّابه، سینیز، تَوَّج، مَهروبان و گرمسیرات فارس به دعوت پرداخت و اموال بسیاری از مردم گرفت. دشمنانش گنجینههایی را که از اموال مردم اندوخته بود، از او ستاندند ولی خود او جان به در برد و در نهان میزیست تا اینکه حمدان قرمط او را به همراه عبدان برای دعوت مردم قطیف به آنجا فرستاد (قس نویری؛ مقریزی، 1387، همانجاها؛ دفتری، ص 58). جنّابی در آنجا مدتی به فروش آرد پرداخت و نخستین کسانی که به او پیوستند حسین، علی و حمدان، فرزندان سَنْبَر (بنوسَنْبَر)، بودند (نویری، همانجا). اعضای این خانواده ثقفی ــ که از خانوادههای بانفوذ محلی بود نزدیکترین مشاوران و همکاران وی گردیدند و اخلاف آنان و اعقاب جنّابی، مشترکاً، دولت قرمطی را در بحرین اداره کردند ( د. ایرانیکا ، ذیل «ابوسعید جنّابی»).پیش از این، فرستاده عبدان به بحرین ــ که در منابع نام وی ابوزکریا طَمامی آمده است زمینه دعوت قرمطیان را در آنجا مهیا کرده بود (دوبلوا ، ص 14؛ هالم ، ص 67؛ خلیفه، ص 240). مادلونگنام او را ظمامی دانسته که منسوب است به ظمام، شهری بازرگانی در لاعَه یمن (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ج 4، ص 661؛ برای ضبطهای گوناگون نام ابو زکریا(رجوع کنید به لوئیس، ص 78). ظاهراً ابوزکریا و جنّابی مدتی طولانی با یکدیگر همکاری میکردند ولی سرانجام جنّابی، وجود ابوزکریا را برنتافت و او را به زندان افکند و او در آنجا درگذشت (رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، ج 2، ص 379؛ نویری، همانجا). مرگ ابوزکریا، به گزارش ابنحوقل (همانجا)، باید در آغاز حکومت جنّابی رخ داده باشد. جنّابی از طرف حمدان قرمط و عبدان، برای تبلیغ تعالیمشان در بحرین، مأمور شد. این مطلب را ابنحوقلِ طرفدار فاطمیان (رجوع کنید به همانجا)، اَخومحَسِّنِ مخالف فاطمیان (رجوع کنید به مقریزی، 1387، همانجا) و قاضی عبدالجبار معتزلی، متفقالقول گزارش دادهاند (رجوع کنید به مادلونگ، ص 25). به این ترتیب، جنّابی در آغاز 286 (قس ابنقاسم، قسم 1، ص 169: سال 285) در بحرین با عنوان قرمطی ظهور کرد و عدهای از بدویان و قرمطیان به او پیوستند. وی در جمادیالا´خره همان سال، سپاه عظیمی گرد آورد و کارش در دعوت بالا گرفت (طبری، ج 10، ص 71؛ حافظ ابرو، ج 3، ص 713) و به سرکوب مخالفان پرداخت. او به روستاها یورش میبرد و ساکنان آنها را به قتل میرساند و اموالشان را غارت میکرد. عدهای از بیمجان تسلیم شدند و گروهی به دیگر شهرها گریختند و جنّابی بر همه آن نواحی، بهجز هَجَر، مسلط شد. وی مدتها با مردم هجر در جنگ بود، آنان را میکشت و چون کار به درازا کشید، یکی از یارانش را بر آنجا گماشت و خود به احساء رفت، ولی بر محاصره هجر نظارت میکرد و میکوشید سپاهیان بیشتری برای تصرف این منطقه گرد آورد. محاصره هجر بیش از بیست ماه طول کشید و جنّابی سرانجام با بستن آب به روی اهالی، شهر را تصرف کرد (رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، ج 2، ص 380؛ نویری، ج 25، ص 235ـ 238؛ هاینال ، ص 15) و یگانه فرمانروای بحرین شد. ظاهراً او، پس از این پیروزیها، عنوانی برتر از مقام داعی ساده در سلسله مراتب قرمطیان برخود نهاد، ولی معلوم نیست که این عنوان چه بود؛ شاید خود را منصور بحرین نامیده باشد، چنانکه داعی یمن خود را منصور یمن مینامید (منصور از بزرگترین عناوین قرمطیان و مانند عنوان «مهدی» به شمار میرفت؛ دخویه، ص 73).تصرف هجر، قدرت جنّابی را تثبیت کرد و او را بر آن داشت تا عمان را نیز تصرف کند. وی ششصد سوار به آنجا فرستاد. جنگ سختی در گرفت چندانکه از طرفین جز عدهای مجروح کسی باقی نماند. بازمانده سپاه جنّابی نزد وی رفتند و پوزش خواستند، ولی وی عذرشان را نپذیرفت و همه آنان را کشت و از تصرف عمان صرفنظر نمود (نویری، ج 25، ص 238). پس از آن، وی قصد کرد که به بصره حمله کند. احمدبن محمد واثقی، والی بصره، در 286 به خلیفه، المعتضد باللّه، نامه نوشت و او را از حمله قرمطیان آگاه کرد. خلیفه نیز وی و محمدبن هشام را مأمور کرد که برای استحکامات بصره چهارده هزار دینار هزینه کنند (طبری، همانجا؛ نویری، ج 25، ص 239). در ربیعالاول 287، که سپاه جنّابی به بصره نزدیک شده بود، واثقی نامه دیگری برای خلیفه نوشت و از او درخواست کمک کرد. خلیفه هشت کشتی، که در کل سیصد تن در آنها بودند، برای حفظ بصره فرستاد (طبری، ج 10، ص 75) و ماه بعد نیز عباسبن عَمرو غَنَوی را به حکومت یمامه و بحرین منصوب کرد و به او فرمان داد که به نبرد با جنّابی و دیگر قرمطیان بپردازد (همانجا؛ مسعودی، 1965ـ1979، ج 5، ص 166). جنّابی در نواحی هجر سپاهیان عباسبن عَمرو را شکست داد و اردوی او را غارت کرد (مسعودی 1965ـ1979؛ ابنخلّکان، همانجاها). روز بعد نیز فرمان داد تا تمام اسیران، بهجز عباسبن عَمرو، را بکشند و بسوزانند. این نبرد در آخر رجب (قس ثابتبن سنان، ص 194: در آخر شعبان) همان سال رخ داد و خبر آن در چهارم شعبان به بغداد رسید. اندک کسانی که از این نبرد جان به در برده بودند، در صحرا ماندند و از بصره چهارصد شتر حامل پوشاک و آذوقه و آب برای آنان فرستاده شد، اما هنگامی که به بصره میرفتند، بدویان قبیله بنیاسد به کاروان حمله بردند و همه را کشتند. این رویداد چنان بیمی در بصره پدید آورد که بصریان آماده کوچ شدند، ولی احمدبن محمد واثقی آنان را از این کار باز داشت. عباسبن عمرو، سالم به بغداد رسید و این امر یکی از شگفتیهای روزگار شمرده شد (رجوع کنید به طبری، ج 10، ص 78؛ ثابتبن سنان، ص 195). وی در 11 رمضان به بغداد نزد معتضد عباسی رسید و گفت که پس از شکست از جنّابی چند روزی نزد او بوده، آنگاه جنّابی او را آزاد ساخته و خواسته تا آنچه را دیده است به اطلاع خلیفه برساند (برای تفصیلرجوع کنید به طبری، ج 10، ص 78ـ79). جنّابی با شکست دادن عباسبن عمرو، به هدف خود رسیده بود. خلیفه هر چند بسیار خشمگین بود، از فرستادن سپاه برای درهم شکستن جنّابی خودداری کرد، زیرا نمیتوانست با استدلالهای جنّابی (رجوع کنید به دخویه، ص 43ـ 44) مقابله کند، بیآنکه موجب بیشتر بر انگیخته شدن او شود. با وجود این، طبری در رخدادهای 290 آورده است که در ماه شوال نامهای از ابنبانَوا، امیر بحرین، بدین مضمون به بغداد رسید که ابوسعید به یکی از قلعههای قرمطیان دست یافته است و در 13 ذیقعده نامه دیگری از ابنبانوا رسید حاکی از آنکه وی در نبردی یکی از خویشاوندان جنّابی (حسنبن عنبر ؟) را، که جانشین او و ساکن قطیف بود، شکست داده و کشته و سپس وارد شهر شده است (ج 10، ص 104). احتمالاً چندی بعد جنّابی هجر را، با منحرف کردن مسیر آب شهر، وادار به تسلیم نمود. بسیاری از اهالی اُوال (بحرین)، سیراف و نقاط دیگر فرار کردند، عدهای به دعوت گرویدند وعدهای نیز کشته شدند. شهر نیز غارت و قسمتی از آن ویران گردید. با این حال، هجر همچنان پایتخت بحرین باقیماند، هر چند که جنّابی، همچون گذشته، در قصری که در احساء ساخته بود، اقامت داشت ( د. ایرانیکا ، همانجا). در سالهای بعد، جنّابی برای تنبیه بنوضَبّه ــ که با عباسبن عمرو غنوی همکاری کرده بودند غالباً به ناحیه بصره حمله میکرد (همانجا).جنّابی، پس از سالها چیرگی بر بحرین، به دست یک یا دو غلام صقلبی (اسلاوی) به قتل رسید (رجوع کنید به طبری، ج 10، ص 148؛ ثابت بن سنان، ص 211؛ مقریزی، 1411، ج 3، ص 294؛ نویری، ج 25، ص 243). به گفته مسعودی (1967، ص 391، 394ـ 395)، جنّابی در ذیقعده 300، به همراه چند تن از یاران قطیفی خود (از جمله حمدانبن سنبر، علیبن سنبر، و بشر و ابوجعفر پسران نصیر)، در حمام به قتل رسید. قاضی عبدالجباربن احمد (ج 2، ص 381) و جوبری (همانجا) نیز همین تاریخ را تأیید کردهاند، اما بیشتر منابع سال مرگ او را 301 ذکر نمودهاند (رجوع کنید به طبری؛ ثابتبن سنان، همانجاها؛ دواداری، ج 6، ص 61؛ نویری، همانجا؛ ابنجوزی، 1412، ج 13، ص 142؛ ابنخلّکان، ج2، ص 148، ج 4، ص 336؛ ذهبی، 1405 الف ، ج 1، ص166؛ صفدی، ج 11، ص 410؛ قس محمد عبدالفتاح علیان، ص 80). اگر سالی را که مسعودی ذکر کرده است بپذیریم، میتوان گفت که مرگ جنّابی فاش نشد، زیرا این رویداد در پایان 301 در بغداد گزارش گردید. انگیزه به قتل رساندن جنّابی روشن نیست، اما احتمالاً وی به دستور عُمّالِ خلیفه کشته شده است. به نوشته مسعودی (1967، ص 395)، دوره فرمانروایی جنّابی، از آغاز دعوتش در قطیف، 27 سال بوده است (برای روایتهای دیگر رجوع کنید به مقریزی، 1387، ج 1، ص 165: 15 سال؛ همو، 1411، ج 3، ص 294: 16 سال؛ قس نویری، ج 25، ص 244).پس از کشته شدن جنّابی، در کنار گور او اسبی زین کرده با جامه و سلاح نگه میداشتند تا وقتی از گور بیرون میآید، بر آن سوار شود (ناصر خسرو، ص 150؛ ابنجوزی، 1409، ص 150). جنّابی به فرزندان خود گفته بود: «چون من بیایم و شما مرا باز نشناسید، نشان آن باشد که مرا با شمشیرِ من گردن بزنید، اگر من باشم، در حال زنده شوم و آن قاعده بدان سبب نهاده است تا کسی دعوی بوسعیدی نکند» (ناصر خسرو، همانجا). به گفته جوبری (همانجا) جنّابی مدعی نبوت بود. جوبری برای اثبات گفتار خود ابیاتی از قبطی/ قفطی شیبانی، شاعر دربارِ جنّابی، نقل کرده است (رجوع کنید به همانجا؛ قس دخویه، ص 72، 208). بهنوشته ابنرَزیق (ص 28)، حسن چنان صفاتی را به خود نسبت میداد که ضعیف عقلان وی را تا مرتبه خدایی بالا میبردند و میپنداشتند که خدا بالاترین افتخار را به وی عطا کرده است.جنّابی شش پسر (قس جوبری، همانجا: هفت پسر) داشت: ابوالقاسم سعید، ابوطاهر سلیمان، ابومنصور احمد، ابوالعباس ابراهیم (دواداری، ج 6، ص 62: ابواسحاق؛ مقریزی، 1387، همانجا)، عباس محمد (رجوع کنید به همانجاها: ابوالعباس) و ابویعقوب یوسف (نویری، ج 25، همانجا). جنّابی پیش از مرگ سرانِ دولت خود و بنیزرقان (دواداری، همانجا: زیرقان) را، که یکی از آنان داماد وی بود، و نیز فرزندان سنبر را که داییهای فرزندان او بودند، گرد آورد و به ایشان سفارش کرد که پس از وی، ابوالقاسم سعید را به جای او بگمارند تا ابوطاهر سلیمان بزرگ شود و او را جانشین کنند، و چنین کردند (همانجا؛ برای روایتهای دیگر رجوع کنید به ثابتبن سنان، همانجا؛ ابناثیر، ج 8 ، ص 84).جنّابی بنیانگذار بعضی از سنن و نهادهای اشتراکی قرمطیان در زمینههای مالکیت، تولید و توزیع بود که ابنحوقل (همانجا) وضع کاملاً توسعه یافته آنها را وصف کرده است. او تمام پسرانِ بزرگتر از چهار سال را که از قبایل عرب به اسارت گرفته بودند، در منازل مخصوص تحت مراقبت نگهبانان قرار میداد و به آنان اسب سواری و اصول عقاید مذهبی میآموخت؛ غلامان اسیر را برای انجام دادن کارهای گروهی نگاه میداشت؛ در تمام سرزمینهای فتح شده، همه دامها و غلات و محصولات را تصرف میکرد و نمایندگانی برای انبارکردن و توزیع آنها و اشخاصی را برای مراقبت از شترها و گلههای گاو و گوسفند میگمارد؛ تولید سلاح، زره، لباس و کالاهای چرمی به طور گروهی سازمان یافته بود و نمایندگان وی بر آنها نظارت میکردند. او همچنین علاقه خاصی به بهبود و توسعه زمینهای کشاورزی و نخلستانها داشت (مقریزی، 1387، ج 1، ص 164؛ د. ایرانیکا ، همانجا؛ بزّون، ص 69ـ70؛ الجامع فی اخبار القرامطة، ج 1، مقدمه زکار، ص 149). چگونگی نظام اجتماعی که جنّابی در بحرین بهوجود آورد، در سفرنامه ناصرخسرو، تصویر شده است (رجوع کنید به ص 147ـ150). ناصرخسرو از مشاهدات خود نکاتی نقل کرده است که با نظام اقطاعی آن دوره سازگار به نظر نمیرسد (رجوع کنید به بیلیایف ، ص 61). به نوشته ناصرخسرو، مردم لَحْسَا (احساء) مذهب خود را ابوسعیدی میخواندند، زیرا ابوسعید جنّابی آنان را از مسلمانی باز داشته و گفته بود که باز خواهد گشت. با آنکه مردم به پیامبری حضرت محمد صلیاللّهعلیهوآلهوسلم معترف بودند، در آنجا مسجد جمعه نبود و کسی نماز و خطبه نمیخواند، اما اگر کسی قصد نماز داشت، مانع او نمیشدند و شراب هم هرگز نمینوشیدند. شهر بیش از بیست هزار سپاهی داشت و در آن، سی هزار برده زنگی و حبشی بود که کشاورزی و باغبانی میکردند (همانجا).چند گزارش مغرضانه در باره تعالیم خاص دینی جنّابی موجود است. واضح است که جنّابی نخست الزاماً پیرو دعوت مدرّسان عراقی خود، عبدان کاتب و حمدان قرمط، بوده که، طبق مهمترین نظریاتشان، در انتظار ظهور نزدیک محمدبن اسماعیل، به عنوان مهدی، بودند و اجداد خلفای فاطمی را رهبران موقت خود میشناختند. در حدود 286 که عبدان و حمدان با مهدی، خلیفه آتی فاطمی، قطع رابطه کردند، جنّابی از آنان پیروی کرد ( د. ایرانیکا ، همانجا). به روایت قاضی عبدالجباربن احمد (ج 2، ص 379)، او خود را نماینده مهدی، امام محمدبن عبداللّهبن محمدبن حنفیه، که در کوهها پنهان است، میخواند و وعده میداد که امام در سال 300 ظهور خواهد کرد. درستی این گزارش معلوم نیست؛ اما، با توجه به قرائنی، میتوان گفت که او دیگر امامت یا رهبری خلیفه فاطمی مهدی را به رسمیت نمیشناخته و همچنان ظهور مهدی را پیشبینی میکرده است. طبق انتظارات قرمطیان در مورد آمدن مهدی، وی نماز و روزه و شعائر و فرایض اسلامی را برای پیروانش منسوخ کرد (ذهبی، 1415، همانجا؛ د. ایرانیکا ، همانجا).منابع: ابناثیر؛ ابنجوزی، تلبیس ابلیس، چاپ محمد صباح، بیروت 1409/1989؛ همو، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/1992؛ ابنحوقل؛ ابنخلّکان؛ ابنعماد؛ ابنفضلاللّه عمری، مسالک الابصار فی ممالک الامصار ، سفر 26، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه استانبول، ش 1917، چاپ فؤاد سزگین، فرانکفورت 1409/1989؛ ابنقاسم، غایه الامانی فی اخبار القطر الیمانی ، چاپ سعید عبدالفتاح عاشور، قاهره 1388/1968؛ اصطخری؛ بحرالفوائد ، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345 ش؛ حسن بزّون، القرامطة بین الدّین و الثورة، بیروت 1997؛ عارف تامر، القرامطة بین الالتزام و الانکار ، دمشق 1997؛ ثابتبن سنان، تاریخ اخبار القرامطة، در الجامع فی اخبار القرامطة فیالاحساء، الشام، العراق، الیمن، چاپ سهیل زکار، ج 1، دمشق: دارحسّان، 1407/1987؛ الجامع فی اخبار القرامطة فی الاحساء، الشام، العراق، الیمن ، چاپ سهیل زکار، دمشق: دارحسّان، 1407/1987؛ عبدالرحیمبن عمر جوبری، المختار فی کشف الاسرار ، دمشق 1302؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظ ابرو، مجمع التواریخ السلطانیه، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، میکروفیلم ش 1921؛ حدودالعالم ؛ محمدبن مالک حمادی، کشف اسرار الباطنیة و أخبار القرامطة، چاپ عزّت عطّار، ] قاهره [ 1357/1939؛ میمحمد خلیفه، من سواد الکوفه الی البحرین: القرامطة من فکرة الی دولة، بیروت 1999؛ ابوبکربن عبداللّه دواداری، کنزالدّرر و جامع الغرر ، ج 6، چاپ صلاحالدین منجد، قاهره1380/1961؛ حسینبن محمد دیاربکری، تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، [ قاهره ] 1283/1866، چاپ افست بیروت [ بیتا. ]؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 301ـ310 ه ، بیروت 1415/1994؛ همو، دول الاسلام ، بیروت 1405 الف ؛ همو، العبر فیخبر من غبر، چاپ محمدسعیدبن بسیونی زغلول، بیروت 1405 ب ؛ سامی عیاش، الاسماعیلیون فی المرحلة القرمطیة، بیروت: دارابن خلدون، [بیتا.]؛ صفدی؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ قاضی عبدالجباربن احمد، تثبیت دلائل النبوة، چاپ عبدالکریم عثمان، بیروت 1960؛ محییالدین لاذقانی، ثلاثیة الحلم القرمطی: دراسة فی أدب القرامطة، لاذقیه 1987؛ محمد عبدالفتاح علیان، قرامطة العراق فی القرنین الثالث و الرابع الهجریین، [ قاهره ] 1970؛ مسعودی، تنبیه ؛ همو، مروج (بیروت)؛ احمدبن علی مقریزی، اتعاظ الحنفا، ج 1، چاپ جمالالدین شیال، قاهره 1387/1967؛ همو، کتاب المقفّی الکبیر، چاپ محمد یعلاوی، بیروت 1411/1991؛ ناصرخسرو، سفرنامه حکیم ناصرخسرو قبادیانی مروزی ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1356 ش؛ احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایة الارب فی فنون الادب ، قاهره [ 1923 ] 1990؛E. A. Belyaev , Musulmanskoe Sektantsvo , Moscow 1957; Farhad Daftary, Ismailis in medieval Muslim societies , London 2005; Francois De Blois, "The Abu Sa ـ idis or so-called Qarmatians of Bahrayn", in Proceedings of the Nineteenth Seminar for Arabian Studies , London 1986; M. J. De Goeje, Memoires d'histoire et de geographie orientales , Leiden 1886; EI 2 , s.v. "Karmati" (by W. Madelung); EIr. s.v. "Abu Said Jannabi" (by W. Madelung); Istvan Hajnal, "The background of the Qarmati policy in Bahrayn", The Arabist Budapest studies in Arabic , vol. 8 (1994); Heinz Halm, Das Reich des Mahdi: der Aufstieg der Fatimiden (875-973 ), Munchen 1991; Ibn Ruzayq, History of the imams and seyyides of 'Oman , tr. and ed. George Percy Badger, London 1986; Bernard Lewis, The origins of Ismailism , Cambridge 1940; WilfredMadelung,"The Fatimidsand the Qarmatis of Bahrayn", in Mediaeval Isma ـ ili history and thought , ed. Farhad Daftary, Cambridge 1996; Jeremy Salt, "The military exploits of the Qarmatians (al-Qaramaitah), Abr-Nahrain , 17 (1976-1977).