جَمَل، جنگ ، نخستین جنگ داخلی در حوزه اسلامی، میان علی علیهالسلام و پیمانشکنان (ناکِثین) در سال 36. امام علی علیهالسلام در ذیحجه 35، در پی اصرار و اتفاقنظر مردم مدینه از مهاجران و انصار، و بهرغم میل باطنی خود، زمام خلافت را به دست گرفت. همه، جز عده اندکی که گرایش عثمانی داشتند، با حضرت بیعت کردند. عدهای از مخالفان به شام و مکه گریختند. طلحة بن عُبَیداللّه *و زُبَیربن عوّام * ، دو تن از سرشناسان صحابه، که خود از نامزدهای تصدی حکومت بودند، به حضرت علی دست بیعت دادند. گفته شده است که طلحه نخستین بیعتکننده بود و چون دستش شَل بود، کسی آن را به فال بد گرفت و گفت که این کار به انجام نخواهد رسید (رجوع کنید به طبری، ج4، ص427ـ435). طلحه و زبیر که نخست چشم به خلافت دوخته بودند ( نهجالبلاغه، خطبه 148؛ نیز رجوع کنید به طبری، ج4، ص453، 455)، وقتی موفق نشدند و خلافت به امام علی رسید، انتظار داشتند که با حضرت در خلافت شریک شوند یا دستکم به فرمانروایی ولایات برسند. آن دو از علی علیهالسلام خواستند که امارت و حکومت بصره و کوفه (یا عراق و یمن) را به آنان دهد، ولی امام آنان را شایسته این کار ندانست (ابنقتیبه، ج1، ص51ـ52؛ طبری، ج4، ص429، 438).چهار ماه پس از بهخلافت رسیدن علی علیهالسلام، طلحه و زبیر که دریافتند با خلافت امام علی، مردم از ایشان رویگردان شدهاند و دیگر جایی در مدینه ندارند، از امام اجازه خواستند که برای انجام عمره به مکه روند. امام گفت شاید قصد شام یا عراق دارید و آنان پاسخ دادند که فقط قصد عمره دارند و سوگند خوردند که فساد و فتنهای بر نخواهند انگیخت و بیعت خود را نخواهند شکست. امام اجازه داد و آنان با شتاب به مکه رفتند. با این حال، امام فرمود که آنان به عمره نمیروند، بلکه قصد نیرنگ دارند (بلاذری، ج2، ص158؛ طبری، ج4، ص429، 444؛ مفید، ص166، 226).طلحه و زبیر، برای پیشبرد مقاصد خود، از عایشه * ، که پیش از قتل عثمان برای عمره به مکه رفته بود، درخواست کردند که به خونخواهی عثمان و انتقام از کشندگان وی، که اکنون از یاران نزدیک علی و سرداران او شدهاند، با آنان همراه شود. پس از مدتی، سرانجام، عایشه خواست آنان را پذیرفت (بلاذری، ج2، ص159؛ دینوری، ص144؛ طبری، ج4، ص448ـ449، 451؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص452).اگرچه طلحه و زبیر، به ادعای خونخواهی عثمان از اطاعت امام سرباز زدند و از جمع مسلمانان بیرون رفتند، اما به گفته علی علیهالسلام ( نهجالبلاغه، خطبه 174)، آنان خود قاتلان عثمان بودند (طبری، ج4، ص440). آنان ادعا میکردند که توبه کردهاند و برای جبران گناه خویش، میخواهند انتقام خون عثمان را، که به ستم کشته شده است، بگیرند و کار خلافت مسلمانان را به شورایی مانند شورای عمر، واگذارند و بین آنان صلح ایجاد کنند. آن دو از عایشه نیز خواستند که این مطالب را به مردم اعلام کند (ابنقتیبه، ج1، ص65، 68؛ بلاذری، ج2، ص159، 163ـ164). طلحه و زبیر، برای توجیه پیمانشکنی خویش، مدعی شدند که از ترس و با اکراه بیعت کردهاند و لذا تعهدی در فرمانبرداری از امیرمؤمنان ندارند (بلاذری، ج2، ص158؛ طبری، ج4، ص429ـ431، 435، 454، 462). امام فرمود که زبیر میپندارد با دستش بیعت کرده است، نه با دلش؛ پس به بیعت اقرار و به خروج از آن ادعا میکند و باید برای ادعای خود دلیلی درست بیاورد ( نهجالبلاغه، خطبه 8).طلحه، که از بنیتَیم *و هم طایفه ابوبکر بود (رجوع کنید به ابنکلبی، ج1، ص79ـ80)، همچون زبیر، آرزوی خلافت داشت و هر یک دیگری را به حساب نمیآورد ( نهجالبلاغه، خطبه 148). عایشه که در زمان قتل عثمان در مکه بود، گمان میکرد، یا چنین خبر یافته بود، که پس از قتل عثمان، طلحه به خلافت رسیده است، روانه مدینه گردید؛ اما، هنگامی که در میان راه شنید که مردم با علی علیهالسلام بیعت کردهاند، به مکه بازگشت و از اینکه مردم را بر ضدعثمان شورانده بود، اظهار پشیمانی کرد و ندا داد که عثمان به ستم کشته شده است و مردم را به خونخواهی او و مخالفت با امیرمؤمنان و مبارزه با آشوبگران مدینه دعوت نمود و در پاسخ این اعتراض که تو مردم را به کشتن عثمان (در تعبیر عایشه: نَعْثَل) تشویق میکردی، گفت که عثمان توبه کرد و سپس او را کشتند (ابنقتیبه، ج1، ص52؛ بلاذری، ج2، ص156؛ طبری، ج4، ص448ـ450، 458ـ 459؛ مفید، ص227ـ 228). زبیر پسر عمه پیامبر اکرم و امام علی و شوهر خواهر عایشه بود و پسرش، عبداللّه، نقش عمدهای در همراه ساختن عایشه با طلحه و زبیر و برافروختن آتش جنگ ایفا کرد (رجوع کنید به ابناثیر، ج2، ص249ـ250، ج3، ص242ـ243). عایشه خود از علی علیهالسلام کینه داشت ( نهجالبلاغه، خطبه156؛ طبری، ج4، ص544، ج5، ص150؛ برای آگاهی از علل این کینهورزی رجوع کنید به مفید، ص157ـ160، 409ـ412، 425ـ434) و همین امر نیز در پیوستن او به طلحه و زبیر مؤثر افتاد. بدین ترتیب، طلحه و زبیر و دیگر جداییطلبان ــ که میدانستند کارشان بدون عایشه، امّالمؤمنین و همسر رسول خدا، که مورد توجه مردم بود به نتیجه نمیرسدــ با کسب موافقت وی به موفقیتی بزرگ دست یافتند (طبری، ج4، ص450ـ451؛ مفید، ص226ـ227).عبداللّهبن عامر حَضْرَمی، کارگزار عثمان در مکه، نخستین کسی بود که دعوت عایشه را اجابت کرد و سپس امویانی که پس از قتل عثمان به مکه گریخته بودند (همچون سعید بن عاص، مروانبن حَکَم، عبدالرحمانبن عَتّاب، مُغیرة بن شُعبه و ولید بن عُقبه)، با وی همراه شدند. مغیره مردم را به خونخواهی عثمان دعوت میکرد. عبداللّهبن عامربن کُرَیز و یعلی'بن امیه نیز با اموال و شترهای بسیار (بنابر بعضی اخبار، با ششصد شتر و ششصد هزار درهم یا دینار) از یمن به آنان پیوستند و همه در خانه عایشه گرد آمدند. بدینگونه، همه مخالفان امام و به ویژه کسانی که بیم داشتند امام حقوق مسلمانان را از آنان باز گیرد، به عایشه روی آوردند. آنان، به پیشنهاد عبداللّهبن عامر، توافق کردند که به سوی بصره حرکت کنند (برخلاف نظر عایشه که میگفت به سوی مدینه بروند)، زیرا توان رویارویی با مردم مدینه را نداشتند. به علاوه، مردم بصره طرفدار طلحه و زبیر بودند و عبداللّه نیز در آنجا یارانی داشت. طلحه و زبیر امیدوار بودند که عایشه بصریان را همچون اهل مکه بر امام علی بشوراند. آنان لشکریانی مجهز ساختند و منادی اعلام کرد که امّ المؤمنین و طلحه و زبیر به بصره میروند و هرکس خواهان عزت اسلام و جنگ با گناهکاران و خونخواهی عثمان است، به راه بیفتد. سرانجام، سپاهی سه هزار نفری آماده حرکت شد که نهصد تن از آنان از مردم مدینه و مکه بودند (بلاذری، ج2، ص157ـ159؛ طبری، ج4، ص449ـ452، 454؛ قس ابناعثم کوفی، ج2، ص453؛ مسعودی، ج3، ص102؛ مفید، ص228).معاویه نیز که حکومت شام را در اختیار داشت و مدعی خونخواهی عثمان بود، نامهای به زبیر نوشت و به دروغ از او خواست که به شام برود تا وی و مردم آنجا با او بیعت کنند (بلاذری، ج2، ص183). از نظر بزرگان صحابه، خروج عایشه مخالفتی آشکار با آیه 33 سوره احزاب بود که به صراحت، از زنان پیامبر میخواهد که در خانههایشان قرار گیرند (رجوع کنید به طبری، ج4، ص477؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص456ـ457، 460، 467، 483ـ484). در میان همسران پیامبر اکرم، حَفْصه درصدد بود از رأی عایشه پیروی و با او همراهی کند، اما برادرش، عبداللّهبن عمر، نگذاشت (طبری، ج4، ص451، 454). امّسَلَمه مردم را به تقوای الاهی و پیروی از علی علیهالسلام فراخواند (بلاذری، ج2، ص159) و کوشید تا عایشه را از همراهی با پیمانشکنان باز دارد. وی به عایشه یادآوری کرد که تو تندروترین افراد بر ضد عثمان بودی، و سخنان پیامبر را درباره ولایت و خلافت علی علیهالسلام به او یادآوری نمود، اما عایشه با این پاسخ که به قصد اصلاح میان مسلمانان برخاسته است و میخواهد گناه خود را در رفتارش با عثمان جبران کند، توصیه او را نپذیرفت (بلاذری، همانجا؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص454ـ455؛ مفید، ص236ـ238). در پی آن، امّ سلمه در نامهای به علی علیهالسلام، اقدام مخالفان را گزارش کرد و پسر خود، عمر، را نیز به یاری امام فرستاد (ابناعثم کوفی، ج2، ص455ـ456؛ طبری، ج4، ص451ـ452؛ قس بلاذری، ج2، ص158 و طبری، ج4، ص451، که نوشتهاند امّ فضل، همسر عباس عموی پیغمبر، به امام نامه نوشت؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص455ـ457، هم از نامه امّ سلمه و هم از نامه امّ فضل یاد کرده است؛ ابنقتیبه، ج1، ص62، نامهای را به قُثَمبن عباس نسبت داده است).امام برای جنگ با معاویه و یارانش، آماده لشکرکشی به شام بود که خبر مخالفت مردم مکه به مدینه رسید و حضرت، ضمن سخنانی، اعلام کرد که اگر به همین اندازه (مخالفت و اعتراض) بسنده کنند با آنان برخورد نخواهد کرد و چون خبر رسید که مخالفان قصد دارند به بصره بروند، برای مقابله با آنان آماده شد و فرمود اگر چنین کنند، نظام مسلمانان از هم خواهد گسست، و افزود ماندن آنان در میان ما، به رغم مخالفت و ناسازگاری، موجب رنج و ناراحتی نبود (طبری، ج4، ص445ـ446).عایشه بر شتری به نام عسکر سوار شد که یعلی'بن امیه آن را هشتاد دینار (و به قولی دویست دینار) خریده و در اختیار وی گذارده بود (همان، ج4، ص452، قس ص456ـ457، 507)؛ از اینرو، این جنگ، جمل (شتر نر) نام گرفت. مغیرهبن شعبه ثقفی و سعیدبن عاص، که یک منزل از مکه دور شده بودند، درباره ادامه مسیر باهم مشورت کردند. مغیره از سر فرصتطلبی تصمیم به بازگشت گرفت و به ثقفیان گفت که بازگردند. سعید نیز به مروانبن حکم اموی ــ که از مدعیان اصلی خونخواهی و داماد عثمان بودــ گفت کسانی که خون به گردنشان دارید، بر پشت شتراناند، آنان را بکشید، به خانههای خود بازگردید و خود را به کشتن ندهید، و خود به مکه بازگشت (همان، ج4، ص453). از طرفی عبداللّه بن عمر با این استدلال که یکی از مردم مدینه و تابع تصمیم آنان است در مکه ماند. از پسران زبیر فقط عبداللّه با وی رفت و طلحه نیز پسرش، محمد، را به همراه داشت (همان، ج4، ص454، 460).بین راه مکه به بصره، کنار آبی به نام حَوْءَب، سگها پارس کردند. چون عایشه بانگ آنها را شنید و دانست که آنجا حوءب است، به یاد سخنی از پیامبر افتاد و خواست که او را بازگردانند. رسول خدا به زنان خویش گفته بود که مبادا یکی از شما همو باشد که سگهای حوءب بر وی پارس میکنند. در این میان، عبداللّهبن زبیر (و به روایتی، طلحه و زبیر) با انکار حوءب بودن این مکان، پنجاه تن از بنیعامر را نزد عایشه آورد و آنان به صدق گفته عبداللّه شهادت دادند و سوگند خوردند (بلاذری، ج2، ص159ـ160؛ طبری، ج4، ص457، 469؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص457ـ458؛ مسعودی، ج3، ص102ـ103).شورشیان به بیرون بصره رسیدند. بهخواست عایشه، عبداللّه بن عامر با نامهای از او به سران بصره، مخفیانه وارد شهر شد و عایشه با همراهانش تا حُفَیر یا حَفر ابیموسی پیش رفت (بلاذری، ج2، ص160؛ طبری، ج4، ص461). چون خبر به مردم بصره رسید، عثمانبن حُنَیف (فرماندار علی علیهالسلام در بصره)، عِمرانبن حُصَین و ابوالاسود دُؤَلی را نزد عایشه فرستاد تا سبب آمدن وی و مخالفت او را بپرسند. عایشه گفت که اوباش (غوغاء) به حرم پیامبر حمله کردند و پیشوای مسلمانان را به ستم کشتند و اموال محترم را غارت کردند و حرمت شهر حرام و ماه حرام را شکستند. من آمدهام تا مسلمانان را از کار آنان آگاه سازم و آنچه را که برای اصلاح این وضع باید انجام داد، بگویم. آن دو به عایشه یادآوری کردند که، به امر خدا و همچون دیگر همسران رسول، باید در خانهات بمانی. طلحه و زبیر نیز گفتند که به خونخواهی عثمان آمدهاند و بیعت آنان از روی اکراه بوده است (بلاذری، همانجا؛ طبری، ج4، ص461ـ 462).به دستور امام علی، عثمانبن حنیف موظف شد تا شورشیان را به راه حق فراخواند و اگر نپذیرفتند، تا رسیدن امام، در برابر آنان مقاومت کند (اسکافی، ص60). عثمانبن حنیف به مردم گفت که مسلح و آماده شوید. عایشه با شورشیان وارد مِرْبَد (از محلههای بزرگ و مشهور بصره؛ یاقوت حموی، ذیل «مِرْبَد») شد و عدهای از بصریان به وی پیوستند. طلحه و زبیر مردم را به خونخواهی عثمان برانگیختند. آنگاه عایشه، که بر شتر خویش و در هودجی نشسته بود، با صدای بلند درباره کشته شدن عثمان به ستم، و در ضدیت با علی علیهالسلام و واگذاشتن کار خلافت به شورا سخن گفت. میان یاران عثمانبن حنیف دو دستگی افتاد و گروهی به عایشه پیوستند. جاریة بن قدامه * ، از یاران امام علی، به نصیحت عایشه پرداخت و به وی گفت که کشتن عثمان سبکتر از کار توست که از خانه خویش بیرون آمدهای و بر این شتر ملعون، خود را آماج سلاح کرده و ستر و حرمت خود را هتک کردهای. حُکَیم بن جَبَله *، سردار سواران عثمانبن حنیف * ، با سواران خود به جنگ با یاران عایشه پرداخت و مردم که هر کدام طرفدار یکی از دو گروه بودند، از پشتبام به سوی گروه دیگر سنگ میانداختند. روز بعد نیز، از طلوع آفتاب تا ظهر، میان یاران عثمانبن حنیف و یاران عایشه، در جایی به نام دارالرزق (مدینة الرزق/ قریة الارزاق) در زابوقه (مکانی در نزدیکی بصره)، جنگ سختی درگرفت و بسیاری از یاران عثمان (به نقل مفید، دستکم پانصد تن از قبیله عبدالقیس) کشته شدند؛ اما، سرانجام، دو گروه صلح کردند (بلاذری، ج2، ص160ـ161؛ طبری، ج4، ص463ـ467، 469؛ مفید، ص278ـ280). طرفین قرارداد نوشتند که از جنگ دست بکشند تا علی علیهالسلام بیاید، در بازار و گذر متعرض یکدیگر نشوند، دارالاماره و بیتالمال و مسجد در اختیار عثمانبن حنیف باشد، و طلحه و زبیر و یارانشان هر جا که میخواهند اقامت کنند. سپس مردم پراکنده شدند و سلاحهای خود را بر زمین نهادند (خلیفة بن خیاط، ص109؛ ابنقتیبه، ج1، ص69؛ بلاذری، ج2، ص161؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص458؛ مفید، ص280). طبری (ج4، ص467ـ468)، در روایتی از سیفبن عمر، مُفاد قرارداد را در تأیید شورشیان و به گونهای دیگر آورده است. به روایت وی، دو گروه اتفاق کردند تا کَعببن سُور را به نمایندگی به مدینه بفرستند تا معلوم کند که طلحه و زبیر در بیعت با علی مجبور بودهاند یا نه. اما این مطلب بیاساس مینماید، زیرا کعببن سور خود یکی از سران اصحاب جمل بود و عثمانبن حنیف طبعاً با چنان قرار و چنین نمایندهای موافقت نمیکرده است. دو روز بعد، طلحه و زبیر، از بیم آنکه علی علیهالسلام برسد و بر آنان چیره گردد، پیمان را شکستند و در پی آن، عثمانبن حنیف در حال خواندن نماز عشا در مسجد، دستگیر شد (بلاذری، ج2، ص162؛ قس طبری، ج4، ص468ـ469). ابتداد عایشه دستور داد وی را بکشند، اما بعد منصرف شده و دستور داد او را حبس کنند. به وی چهل تازیانه زدند و به دستور طلحه یا مُجاشعبن مسعود، موی سر و صورت و ابروان و پلکهایش را کندند و او را حبس کردند. آنگاه عبداللّهبن زبیر و گروهی به سوی دارالاماره رفتند و چهل (یا به قولی هفتاد) نگهبانِ گماشته عثمانبن حنیف را کشتند و وارد قصر شدند و طلحه و زبیر بیتالمال را تصرف کردند. مردم نیز با شورشیان بودند و هر که با آنان نبود، گمنام و پنهان بود ( نهجالبلاغه، خطبه 172، 218؛ ابنقتیبه، ج1، ص69ـ70؛ بلاذری، همانجا؛ طبری، ج4، 468ـ470؛ مسعودی، ج3، ص103). مردم با طلحه و زبیر، به عنوان امیر، و نه خلیفه، بیعت کردند. چون میان طلحه و زبیر بر سر خواندن نماز اختلاف افتاد، مقرر گردید که هر روز یکی از آن دو (یا پسرانشان محمد و عبداللّه) به نوبت امامت نماز را برعهده بگیرند. از آن سو، حُکَیمبن جبله با سیصد تن به زابوقه رفت. او گفت کسانی را که شورشیان کشتهاند، هیچ دستی در قتل عثمان نداشتهاند. حکیم از طلحه و زبیر خواست که عثمانبن حنیف را آزاد و دارالاماره و بیتالمال را به او تسلیم کنند و تا آمدن علی علیهالسلام به جای خود بازگردند، اما آنان نپذیرفتند (بلاذری، همانجا؛ طبری، ج4، ص475؛ مسعودی، همانجا). حکیم و سوارانش و کسانی از قبیله او (عبدالقیس) و قبیله ربیعه به یاری عثمانبن حنیف برخاستند و پس از نبردی سخت، وی و هفتاد تن از قبایل عبدالقیس و ربیعه کشته شدند. پس از آن، طلحه و زبیر اعلام کردند که در میان قبایل بصره باید از تمام کسانی که بر ضد خلیفه عثمان اقدام کردهاند، انتقام گرفت (بلاذری، ج2، ص162ـ165؛ طبری، ج4، ص470ـ472، 474ـ475). سپس نامههایی به مردم شام و کوفه و مدینه نوشتند و اعلام کردند که قاتلان عثمان را از پای درآورده و تکلیف خویش را انجام دادهاند و آنان نیز باید چنین کنند. عایشه هم در نامهای خطاب به مردم کوفه، در توجیه اقدامات شورشیان، نوشت: اگر کسانی را به انتقام کشتهایم، معذور بودهایم. ما 26 روز ماندیم و مردم بصره را به اجرای حدود خدا و جلوگیری از خونریزی دعوت کردیم اما آنان خیانت کردند و خداوند قاتلان عثمان را یکجا گردآورد و آنان را قصاص کرد؛ پس، از قاتلان عثمان چشم نپوشید (طبری، ج4، ص472ـ474). عایشه همچنین در نامههایی به مردم مدینه و یمامه، آنان را به حمایت از شورشیان دعوت کرد (رجوع کنید به مفید، ص299ـ302).شورشیان قصد کشتن عثمانبن حنیف را نیز داشتند، اما از بیم انتقام برادرش (سَهلبن حُنَیف) و عشیره وی، به درخواست عایشه وی را رها کردند و او پیش علی علیهالسلام رفت. تاریخ این حوادث را 24 و 25 ربیعالآخر (یا ماه جمادی [ الاولی ؟ ] ) سال 36 نوشتهاند (رجوع کنید به بلاذری، ج2، ص163ـ164؛ طبری، ج4، ص468، 474ـ475).هنگامی که امام خبر یافت، عایشه و طلحه و زبیر به سوی بصره رفتهاند، مردم مدینه را به یاری فراخواند و مردم نیز اجابت کردند (بلاذری، ج2، ص165؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص457). سپس، سهلبن حنیف * انصاری را جانشین خود کرد و با شتاب، با همان سپاه هفتصد نفری (از جمله چهارصد تن از مهاجران و انصار) که آماده حرکت به شام بود، از شهر بیرون رفت (آخر ربیعالآخر 36) تا شاید شورشیان را بازگرداند؛ اما، چون به رَبَذَه، در سه میلی مدینه (یاقوت حموی، ذیل «الرَّبَذَة») رسید، معلوم شد که شورشیان دور شدهاند. امام چند روز در ربذه ماند. در آنجا، یارانی، از جمله از قبیله طَی، به وی پیوستند و از مدینه برای او مرکب و سلاح رسید (رجوع کنید به بلاذری، ج2، ص158، 165؛ طبری، ج4، ص455، 477ـ479؛ مسعودی، ج3، ص103ـ 105؛ قس خلیفة بن خیاط، ص110 که، بنابه روایتی، انصارِ همراه امام را هشتصد تن و به قولی همراهان امام را از مردم مدینه چهار هزار تن نوشته است). آنگاه، نامهای به مردم کوفه نوشت و از آنان یاری خواست (طبری، ج4، ص477). امام، هاشمبن عُتْبه معروف به مِرقال را با نامهای نزد ابوموسی اَشْعَری، عامل کوفه، فرستاد و پیغام داد که مردم را برای پیوستن به امام بسیج کند. ابوموسی مردم را از یاری کردن امام بازداشت و گفت وضعی که پیش آمده، فتنه است و حتی هاشم را تهدید به حبس کرد. در پی آن، امام، عبداللّهبن عباس و محمدبن ابیبکر را به کوفه فرستاد (بنابه روایتی، بار اول محمدبن ابیبکر و محمدبن عون و بار دوم عبداللّهبن عباس و مالک اشتر را اعزام کرد) تا ابوموسی را معزول و به جای وی قَرَظة بن کَعب انصاری را والی کوفه کنند. امام سپس حسنبن علی علیهالسلام و عمّاربن یاسر را، با نامهای خطاب به مردم کوفه، بدان شهر فرستاد تا آنان را بسیج کنند (بلاذری، ج2، ص166؛ قس ص164؛ دینوری، ص144ـ145؛ طبری، ج4، ص477ـ 478، 481ـ487، 499ـ500؛ مفید، ص242ـ244). آنگاه از ربذه به ذیقار رفت (طبری، ج4، ص452ـ453). در آنجا، عثمانبن حنیف نزد امام آمد. امام وقتی او را با آن وضع دید از او دلجویی کرد و فرمود: خدا به تو پاداش و نیکی دهد (همان، ج4، ص481، قس ص480؛ مفید، ص285).در کوفه، حسنبن علی و دیگر یاران امام، با سخنان خود، مردم کوفه را به یاری امام برانگیختند. لشکری حدود نُه هزار تن از کوفیان با آنان همراه شد و در ذیقار به امام پیوست. نزدیک دو هزار (و به قولی سه هزار) تن از شیعیان امام، از قبیله عبدالقیس و ربیعه که در بصره میزیستند، نیز به امام پیوستند. آنگاه علی علیهالسلام حرکت کرد و با حدود دوازده هزار سپاهی به بصره رسید. سپاهیان امام هفت گروه، از قبایل گوناگون بودند که بر هر یک سالاری، فرماندهی میکرد. برخی قبایل نیز، مانند قَیس و اَزد و حَنْظَله و عِمران و تَمیم و ضَبّه و رِباب، به اصحاب جمل ملحق شدند. عدهای نیز از هر دو طرف کناره گرفتند، از جمله اَحْنَفبن قیس * که به امام گفت اگر بخواهی به تو میپیوندم و اگر نه، با قبیله خود، بنیسعد، کناره میگیرم و ده هزار (یا چهار هزار) شمشیر را از تو باز میدارم. امام ترجیح داد که وی کناره گیرد (بلاذری، ج2، ص164، 166ـ169، 186؛ طبری، ج4، ص496ـ498، 500ـ505؛ قس دینوری، ص145ـ 146؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص458ـ461، 463؛ مسعودی، ج3، ص117). در روایاتی دیگر نوشته شده است که سپاهیان امام نوزده یا بیست هزار تن و لشکریان شورشی سی هزار تن یا افزونتر بودند (رجوع کنید به طبری، ج4، ص505ـ506؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص461، 463، 487). امام در پاسخ یکی از یاران خویش، که پرسید چگونه ممکن است طلحه و زبیر و عایشه همگی بر باطل باشند، فرمود که حق و باطل را با قدر و منزلت مردان نمیتوان شناخت؛ باید حق را شناخت تا اهل آن شناخته شوند و باطل را شناخت تا اهل آن معلوم شوند (بلاذری، ج2، ص168).هنگامی که امام وارد بصره گردید، از سمت طَفّ داخل شد و در جایی معروف به زاویه چند روز اقامت کرد. سپس به راه ادامه داد. طلحه و زبیر و عایشه نیز از فُرضه (بندر) به راه افتادند پس از رسیدن امام به بصره، دو گروه با هم روبهرو شدند (رجوع کنید به خلیفة بن خیاط، ص111؛ طبری، ج4، ص500ـ 501؛ مسعودی، ج3، ص104ـ106). عایشه نیز از اقامتگاهش به مسجد حُدّان، در محله قبیله ازد، که میدان جنگ در حوالی آن بود، نقل مکان کرد (طبری، ج4، ص503).روایات سیفبن عمر حکایت از آن دارد که درنتیجه گفتگوهای فرستاده امام علی با عایشه و طلحه و زبیر، احتمال مصالحه قوّت گرفت و دو لشکر به سازش امیدوار شدند، اما محرکان قتل عثمان ــ که در سپاه امام علی جای داشتند و خود را در شُرف نابودی میدیدندــ شب قبل از جنگ، هم رأی شدند تا جنگ افروزی کنند و صبح روز بعد، کوفیانِ سپاه امام به گروه مقابل تاختند و بدین ترتیب، جنگ آغاز شد (همان، ج4، ص488ـ489، 506ـ507).این روایات، گذشته از شخصیت سیف بن عمر و افزون بر تناقضهایی که دارند، میکوشند تأثیر افراد و گروههای جنگطلب (متهمان به قتل عثمان و گروه ساختگی سبائیه) را بر تصمیم امام علی نشان دهند و شورشیان و پیمانشکنان را صلحطلب تصویر کنند؛ حال آنکه، بنابر روایات دیگر، علی علیهالسلام تمایلی به جنگ نداشت و تا سه روز پس از ورود به بصره، با ارسال پیغامهایی، میکوشید تا شورشیان را باز دارد و آنان را به همراهی با خویش بخواند (رجوع کنید به دینوری، ص147؛ طبری، ج4، ص501؛ نیز رجوع کنید به مسعودی، ج3، ص106؛ مفید، ص334). روز جنگ نیز، از صبح تا ظهر، اصحاب جمل را دعوت میکرد تا بازگردند (دینوری، همانجا).امام در نامهای به طلحه و زبیر، از مشروعیت خلافت خویش، بیعت آزادانه مردم، بیگناهی خویش در قتل عثمان، حقانیت نداشتن طلحه و زبیر در خونخواهی عثمان، و اقدام نادرست طلحه و زبیر در نقض دستور قرآن (بیرون آوردن همسر پیامبر از خانه و قرارگاه خود) سخن گفت. امام در نامهای به عایشه نیز هشدار داد که برخلاف دستور قرآن از خانهاش بیرون آمده و، به بهانه اصلاح بین مردم و خونخواهی عثمان، لشکرکشی کرده و خود را گرفتار گناهی بزرگ ساخته است. طلحه و زبیر، در نامهای به امام، بر نافرمانی خویش اصرار ورزیدند و عایشه نیز پاسخی نداد. به دنبال آن، عبداللّهبن زبیر مردم را بر ضد امام شوراند، که حسنبن علی علیهالسلام با سخنانی بلیغ و روشنگرانه پاسخش را داد (ابنقتیبه، ج1، ص70ـ71؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص465ـ467). آنگاه امام، صَعْصَعهبن صوحان و سپس عبداللّهبن عباس را برای گفتگو با طلحه و زبیر و عایشه فرستاد، اما گفتگوها ثمری نداشت و از آن میان عایشه سرسختتر بود (مفید، ص313ـ317؛ قس ابناعثم کوفی، ج2، ص467).در پی بینتیجه ماندن مکاتبه و گفتگو و اصرار شورشیان بر بیعتشکنی و مخالفت و جنگ، امام خطبهای خواند و اتمام حجت کرد و لشکریان خود را آرایش داد و فرماندهان را بر گمارد. اصحاب جمل نیز سپاه خویش را آراستند (بلاذری، ج2، ص169؛ قس ابنقتیبه، ج1، ص76؛ دینوری، ص146ـ 147؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص461، 468؛ مفید، ص319ـ 325، 331، 334ـ335). عایشه هم بر شتر ــکه آن را با زره پوشانده بودندــ نشست و پیشاپیش صفوف قرار گرفت (بلاذری، ج2، ص170؛ دینوری، ص149؛ طبری، ج4، ص507).امام یاران خود را از آغاز کردن جنگ پرهیز داد و گفت که مجروحی را نکشند، کسی را مثله نکنند، بیاجازه وارد خانهای نشوند، به کسی ناسزا نگویند، زنی را هجو نکنند و جز آنچه در اردوگاه اصحاب جمل است، برندارند (بلاذری، همانجا).علی علیهالسلام از نزدیک با طلحه و زبیر سخن گفت و به زبیر، که او را نصیحتپذیرتر میدانست، حدیثی از پیغمبر را یادآوری کرد و زبیر تأیید کرد و گفت اگر این را به یاد داشتم، به این راه نمیآمدم، به خدا هرگز با تو نمیجنگم. آنگاه به عایشه گفت که میخواهد جنگ را ترک کند، اما عبداللّهبن زبیر به پدر گفت، که این دو لشکر را باهم روبهرو کردهای و حال که به روی یکدیگر شمشیر کشیدهاند، میخواهی آنان را رها کنی؟ تو پرچمهای پسر ابیطالب را دیدهای که به دست جوانان دلیر است و بیمناک شدهای. زبیر نیز، به اصرار عبداللّه، کفاره قسم خود را با آزاد کردن بندهای داد و آماده جنگ شد (بلاذری، ج2، ص169، 181ـ182؛ دینوری، ص147ـ 148؛ طبری، ج4، ص501ـ 502، 508ـ509؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص469ـ 471؛ مسعودی، ج3، ص107ـ108).امام، پیش از آغاز جنگ، مصحفی به یکی از یارانش داد تا شورشیان را به پیروی از فرمانهای آن فراخواند و آنان را از تفرقه باز دارد و به وحدت دعوت کند، اما آنان او را به شهادت رساندند و چند تن از دیگر یاران امام را نیز با تیر کشتند. پس، امام فرمود اکنون جنگ رواست و هنگام نبرد است (بلاذری، ج2، ص170ـ171؛ یعقوبی، ج2، ص182؛ طبری، ج4، ص509، 511؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص473).روز پنجشنبه نیمه جمادیالآخره 36 (خلیفة بن خیاط، ص111؛ طبری، ج4، ص501، 542) یا 10 جمادیالآخره 36 (خلیفة بن خیاط، ص108، بهنقل از واقدی؛ بلاذری، ج2، ص169؛ دینوری، ص147؛ طبری، ج4، ص534، به نقل از واقدی؛ مسعودی، ج3، ص113) و یا [ 10 ] جمادی الاولی 36 (یعقوبی، همانجا؛ مسعودی، ج3، ص95؛ مفید، ص336)، جنگ در خُرَیبَه، از نواحی بصره، آغاز شد (بلاذری، ج2، ص174؛ یعقوبی، همانجا؛ طبری، ج4، ص542؛ یاقوت حموی، ذیل «الخُرَیبَة»). علی علیهالسلام به محمدبن حَنَفیه (پرچمدار سپاه) و مالک اشتر (فرمانده جانب راست سپاه) فرمان حمله داد. جنگ از ظهر تا غروب با شدت ادامه یافت. قبیله ضبّه و ازد پیرامون عایشه را گرفته بودند. کعببن سور، که مهار شتر عایشه را به دست داشت، به قتل رسید و پس از آن، اصحاب جمل مهار شتر را یکی پس از دیگری به دست گرفتند و سرسختانه از عایشه محافظت کردند تا کشته شدند. گفتهاند هفتاد تن، که مهار شتر را در دست گرفته بودند، دستشان قطع شد و خودشان هم به هلاکت رسیدند (بلاذری، ج2، ص171؛ طبری، ج4، ص509، 512ـ513، 525). طبری (ج4، ص523) حکایتی عجیب از تعصب شورشیان در تقدیس شتر و هواخواهی عایشه آورده است.امام چون مقاومت بصریان را در اطراف شتر دید، دستور داد آن را پی کنند. عدهای از یاران زبده امام به شتر حمله کردند و آن را کشتند (بلاذری، ج2، ص177؛ دینوری، ص150ـ151؛ مفید، ص368ـ369، 376ـ377، 379). بدینگونه، اصحاب جمل، پس از چند ساعت نبرد و دادن کشته بسیار، شب هنگام منهزم شدند (بلاذری، ج2، ص171؛ یعقوبی، ج2، ص183؛ مسعودی، ج3، ص96؛ قس ابنقتیبه، ج1، ص77، که نوشته است سپاه امام پس از هفت روز جنگ، بر اصحاب جمل غلبه یافت).هنگامی که سپاه جمل میگریخت، مروانبن حَکَم تیری به پای طلحه زد و او را زخمی کرد. طلحه را به خانهای در بصره منتقل کردند و او در آنجا، به علت خونریزی، درگذشت. گفتهاند که مروان به اَبان، پسر عثمان، گفت که یکی از کشندگان پدرت را از میان برداشتم (بلاذری، ج2، ص176؛ یعقوبی، ج2، ص181؛ قس دینوری، ص148؛ طبری، ج4، ص508ـ509، 527ـ528). در پارهای روایات، از طلحه به عنوان نخستین مقتول جنگ جمل یاد شده است (رجوع کنید به خلیفة بن خیاط، ص111؛ طبری، ج4، ص498). بنابر برخی منابع، زبیر نیز، پشیمان از کار خویش، قبل از جنگ از میان اصحاب جمل بیرون رفت (رجوع کنید به یعقوبی، ج2، ص183؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص470ـ471). از روایتی دیگر برمیآید که پس از شکست سپاه جمل، زبیر از معرکه گریخت و آهنگ مدینه کرد (رجوع کنید به بلاذری، ج2، ص181). به هر روی، هنگامی که زبیر میدان را ترک کرد، عَمرو/ عُمَیربن جُرموز، با چند تن از یارانش، به تعقیب او پرداخت و در جایی بهنام وادیالسِّباع او را غافلگیرانه کشت (ابنقتیبه، ج1، ص73ـ74؛ بلاذری، ج2، ص180ـ184؛ یعقوبی، همانجا؛ طبری، ج4، ص498ـ499، 511، 534ـ 535؛ مسعودی، ج3، ص108). امام از این واقعه و کشته شدن زبیر اظهار ناخشنودی کرد و چون شمشیر وی را دید، با یادآوری دلیریهای زبیر در جنگهای صدراسلام، فرمود این شمشیر بارها اندوه را از چهره رسول خدا زدود (بلاذری، ج2، ص180ـ181؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص471ـ472).پس از جنگ، عایشه را از هودج بیرون آوردند و برای او خیمهای برپا کردند. علی علیهالسلام او را به سبب جنگافروزی سرزنش کرد. سپس به برادر وی، محمدبن ابیبکر، فرمود تا او را به بصره بَرَد. عایشه چند روز آنجا ماند تا بعداً روانه مدینه شود، اما چون مهلت پایان یافت و او در رفتن تعلل ورزید، امام، عبداللّهبن عباس را پیش وی فرستاد و به او هشدار داد. آنگاه وی را با عدهای از زنان بصره، که به دستور امام جامه مردان پوشیدند، با جمعی از لشکریان خویش، همراه محمد (یا عبدالرحمان)بن ابیبکر، با احترام و مشایعت، به مدینه روانه کرد و دوازده هزار (درهم یا دینار ؟) مال به او داد (بلاذری، ج2، ص178ـ179؛ طبری، ج4، ص509ـ510؛ قس دینوری، ص152؛ یعقوبی، همانجا؛ طبری، ج4، ص533ـ534؛ نیز رجوع کنید به ابنقتیبه، ج1، ص78؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص483ـ485؛ مسعودی، ج3، ص113ـ114، 116). بعدها عایشه هرگاه روز جمل را به یاد میآورد، آرزو میکرد که ای کاش قبل از آن مرده بود و در آن حادثه حضور نمییافت. وی هنگامی که آیه «و قَرْنَ فی بُیوتِکُنَّ» (احزاب: 33) را میخواند، چندان میگریست که روبندش خیس میشد (بلاذری، ج2، ص178، 188ـ189؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص487).شمار کشتههای جنگ جمل را به اختلاف نوشتهاند. به روایت ابوخَیثَمَه از وَهْببن جَریر، در جنگ جمل از سپاه بصره 500 ، 2 تن کشته شدند (بلاذری، ج2، ص187، قس ص177، 188؛ نیز رجوع کنید به طبری، ج4، ص545). در روایات دیگر، شمار کشتههای اصحاب جمل از 000 ، 6 تا 000 ، 25 تن (رجوع کنید به خلیفة بن خیاط، ص112؛ قس طبری، ج4، ص539، 545؛ ابناعثم کوفی، ج2، ص487ـ488؛ مسعودی، ج3، ص95ـ96؛ مفید، ص419) ذکر شده و یعقوبی (همانجا) آن را بیش از 000 ، 30 تن نوشته است، که مبالغهآمیز مینماید. عده شهدای سپاه امام را از 400 تا 000 ، 5 تن نوشتهاند (خلیفة بن خیاط، همانجا؛ قس ابناعثم کوفی، ج2، ص487؛ مسعودی، ج3، ص96).پس از شکست اصحاب جمل، امام فرمود زخمیان و اسیران را نکشند، فراریان را تعقیب نکنند و نکشند و هرکس را که در به روی خود ببندد و سلاح بر زمین نهد، در امان دارند. امام کسانی از سپاه جمل (از جمله مروانبن حکم، موسیبن طلحه، پسران عثمان و ولیدبن عقبه) را که به اسارت درآمده بودند، نکشت. بلکه به آنان امان داد و آزادشان کرد. وقتی مردم بصره با امام بیعت کردند، مروان گفت که بیعت نمیکند مگر آنکه امام وی را مجبور کند و امام فرمود، اگر هم بیعت کنی، غدر خواهی کرد. مروان سپس به معاویه پیوست. عبداللّهبن زبیر و عُتْبهبن ابیسفیان نیز نزد عایشه رفتند و امام متعرض آنها نشد. امام پس از پیروزی بر اصحاب جمل، در جامع بصره خطبهای خواند و در آن بصریان را سرزنش کرد و آنان را نخستین مردمی دانست که پیمان شکستند و در امت دو دستگی پدید آوردند. با این حال، همچون رفتار رسول خدا با مردم مکه، بصریان را عفو کرد و از فتنه برحذرشان داشت. آنگاه نشست و مردم با وی بیعت کردند (رجوع کنید به نهجالبلاغه، خطبه 13؛ ابنقتیبه، ج1، ص77؛ بلاذری، ج2، ص186ـ187، 192؛ دینوری، ص151ـ152؛ مسعودی، ج3، ص113ـ114).امام سپاه خود را از تصرف و غارت اموال شخصی بصریان و اصحاب جمل بازداشت و فرمود اموال کشتگان اصحاب جمل میراث خویشان مستحق آنهاست و فقط اجازه داد آنچه را که در اردوگاه برای جنگیدن بهکار میبردند، به غنیمت گیرند. امام، پس از آن، سلاح و اسب و استر فراریان از میدان را میان یاران خویش قسمت کرد (بلاذری، ج2، ص170، 186؛ دینوری، ص151ـ152؛ مفید، ص405). وقتی یکی از یاران امام پرسید که چگونه رواست با آنان بجنگیم و خونشان را بریزیم، اما اسیر کردن زنانشان و به غنیمت گرفتن اموالشان نارواست، امام فرمود: از مسلمان اسیر و مال به غنیمت نباید گرفت، مگر آنچه با آن میجنگیدهاند. همچنین فرمود: کدام یک از شما مادرتان، عایشه، را به منزله سهم خود برمیدارد؟ و آنان استغفار کردند (ابنقتیبه، ج1، ص78؛ دینوری، ص151).امام خبر جنگ جمل و پیروزی بر شورشیان را برای اهل کوفه و مدینه نوشت (طبری، ج4، ص542؛ مفید، ص395ـ 399)، بیتالمال را میان یاران و همراهانش قسمت کرد (مسعودی، ج3، ص116ـ117؛ مفید، ص400ـ401) و چند روز در بصره اقامت گزید (ابناعثم کوفی، ج2، ص488). آنگاه عبداللّهبن عباس را به امارت بصره منصوب کرد و در رجب (و به قولی رمضان) سال 36 به کوفه رفت (بلاذری، ج2، ص191ـ 192؛ دینوری، ص152). رفتار و سیره امام علی در جنگ جمل مرجع فقهای مذاهب اسلامی درباره «قِتال اَهلِ بَغْی» و احکام سرکشان داخلی گردید (رجوع کنید به شافعی، ج4، ص229، 236؛ عَلَمالهُدی'، ص443ـ444؛ طوسی، ج7، ص264ـ266؛ شمسالائمه سرخسی، ج10، ص126ـ 127؛ علامه حلّی، ج4، ص450ـ453؛ شهید ثانی، ج2، ص407ـ 409). مذاهب کلامی اسلامی نیز درباره وضع ایمانی اصحاب جمل بحث کردهاند (رجوع کنید به ابنابیالحدید، ج14، ص24). همچنین مورخان سدههای نخستین، تکنگاریهای بسیاری درباره جنگ جمل داشتهاند که گرچه مبنای آثار بعدی بوده است، اغلب آنها اکنون در دست نیست (رجوع کنید به ابنندیم، ص59، 105ـ106، 111، 115، 121ـ 122، 285؛ نجاشی، ص17، 129، 240، 320، 347، 418، 428، 435). کتاب الجَمَل و النُصرة لِسید العِترة فی حرب البَصرة تألیف شیخ مفید (متوفی 413)، فقیه و محدّث و متکلم شیعه امامی، مهمترین نوشته برجای مانده در این موضوع است (رجوع کنید به تاریخ/ تاریخنگاری، قسمت چهارم: تاریخنگاری شیعیان).منابع: علاوه بر قرآن؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت [ بیتا. ]؛ ابناثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره 1970ـ1973؛ ابناعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت 1411/1991؛ ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، المعروف بتاریخ الخلفاء ، قاهره 1388/1969، چاپ افست قم 1363ش؛ ابنکلبی، جمهرةالنسب ، ج1، چاپ ناجی حسن، بیروت 1407/1986؛ ابنندیم؛ محمدبن عبداللّه اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب ( صلواتاللّه علیه )، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت 1402/1981؛ احمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق 1996ـ2000؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط ، چاپ مصطفی نجیب فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت 1415/1995؛ احمدبن داوود دینوری، الاخبار الطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر [ 1379/ 1959 ]، چاپ افست بغداد [ بیتا. ]؛ محمدبن ادریس شافعی، الاُمّ ، بیروت 1403/1983؛ محمدبن احمد شمسالائمه سرخسی، کتاب المبسوط ، بیروت 1406/ 1986؛ زینالدینبن علی شهید ثانی، الروضةالبهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة ، چاپ محمد کلانتر، نجف 1398، چاپ افست قم 1410؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ محمدبن حسن طوسی، المبسوط فی فقهالامامیة، ج7، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران [ بیتا. ]؛ حسنبن یوسف علامه حلّی، مختلف الشیعة فی احکامالشریعة، قم 1412ـ 1420؛ علیبن حسین علمالهدی، مسائل الناصریات ، تهران 1417/ 1997؛ علیبن ابیطالب(ع)، امام اول، نهجالبلاغه ، ترجمه جعفر شهیدی، تهران 1370ش؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ محمدبن محمد مفید، الجمل و النصرة لسیدالعترة فی حرب البصرة، چاپ علی میرشریفی، قم 1374ش؛ احمدبن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنّفی الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم 1407؛ یاقوت حموی؛ یعقوبی، تاریخ .