جلایریان یا ایلکانیان، سلسله مغولْ نژادِ حاکم بر عراق عرب و عراق عجم (از 740ـ 835). این مقاله مشتمل است بر تاریخ، اوضاع اجتماعی و اقتصادی، و هنر و معماری جلایریان.1) تاریخ. نام این سلسله از جلایر * ، یکی از قبایل مهم و بزرگ مغول، گرفته شده است. نیای جلایریان، ایلکانویان، پسر جُوجی تِرمِلَه و از امیران بزرگ قبیله جلایر در زمان هولاکوخان * (حک: 654ـ663، سرسلسله ایلخانان مغول در ایران) بود که همراه او به ایران لشکر کشید (رشیدالدین فضلاللّه، ج1، ص67، 327) و در فتح بغداد (656) نیز از فرماندهان سپاه هولاکو بود و به فرمان او بر بغداد نظارت داشت (جوینی، ج3، ص283، پانویس 1؛ رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1012، 1019؛ رشیدوو، ص152ـ153). در 657، ایلکانویان به دستور هولاکو در رکاب یشموت (اشموط)، پسر هولاکو، مأمور فتح میافارقین شد و سپس واسط و خوزستان را تصرف کرد (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1035؛ ابنفوطی، ص164؛ حمداللّه مستوفی، ص590). ایلکانویان پس از مرگ هولاکو نیز از امرای برجسته بود و در مراسم جانشینی اَباقاخان (حک: 663ـ680، دومین پادشاه سلسله ایلخانان) شرکت داشت (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1059). او ده پسر داشت که در اشرافیت نظامی مغولان مقام و منزلتی داشتند و برخی از دخترانشان عروس دربار ایلخانان بودند (همان، ج1، ص67، ج2، ص1189).مشهورترین فرزند ایلکانویان آقبوقا نام داشت. به گفته رشیدالدین فضلاللّه (ج2، ص1125) آقبوقا در مسئله جانشینی میان احمد و ارغون، پسران اَباقاخان، از ارغون جانبداری کرد؛ اما، پس از جلوس سلطان احمد تگودار * به خدمت وی درآمد و در 681، احمد تگودار او را برای فرونشاندن شورش روم به آن ناحیه فرستاد (همان، ج2، ص1129). آقبوقا در 683، در زمان ارغون (حک: 683ـ690)، مدتی زندانی شد و پس از آزادی، به خدمت وی درآمد. پس از ارغون، برادرش گیخاتو (حک:690ـ694)، به سلطنت رسید و آقبوقا امیرالامرای او گردید (همان، ج1، ص68؛ ابنفوطی، ص207؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص135). آقبوقا در 691، به وساطت شرفالدین سمنانی، از نزدیکان صدرالدین احمد زنجانی (وزیر گیخاتو، ملقب به صدرجهان)، در دستگاه وزارت موقعیت خوبی یافت (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، ص1195). گیخاتو در دوره سلطنت خود خزانه را با اسرافکاری خالی کرد و از اینرو، به صدرجهان و آقبوقا و طغاچار (از امرای ارغون) فرمان داد پول کاغذی (چاو * ) تهیه کنند و آنان در 693 این فرمان را در تبریز اجرا کردند (همان، ج2، ص1198؛ حمداللّه مستوفی، ص601).در زمان گیخاتو، بایدو * ، نوه هولاکو و حاکم بغداد و عراق، بر او شورش کرد. گیخاتو نیز سپاهی به سرکردگی آقبوقا و طغاچار به جنگ بایدو فرستاد، اما با خیانت طغاچار و پیوستن وی به اردوی بایدو، سپاهیان شکست خوردند و آقبوقا نزد گیخاتو بازگشت. سرانجام، بایدو در 694 گیخاتو را کشت و سپاهیان وی نیز آقبوقا را در همان سال در کنار رود چَغاتو، نزدیک هشترود، به قتل رساندند (رشیدالدین فضلاللّه، ج2، 1199ـ1202؛ حمداللّه مستوفی، همانجا؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص138ـ140).از آقبوقا سه پسر به جا ماند: حسین، مُوساییل و اُودُونْچی. مشهورترین آنها، حسین، ملقب به گورکان بود، زیرا دختر ارغون را به همسری برگزیده بود. وی از سرداران بانفوذ اولجایتو (حک: 703ـ716) و در فتح گیلان (706) و شام (712) همراه او بود و سپس، اولجایتو حسین را حاکم ارّان کرد (رشیدالدین فضلاللّه، ج1، ص68؛ کاشانی، ص8، 66؛ حافظ ابرو، بخش1، ص53ـ 55).پس از اولجایتو و در زمان سلطان ابوسعید (حک: 717ـ 736)، شاهزاده یساور/ یسور ــکه در زمان اولجایتو در مازندران شورش کرده بودــ به مشهد رفت و در آنجا به کار خود ادامه داد. ابوسعید نیز در 718 امیرحسین گورکان را به مقابله با یساور فرستاد (حافظ ابرو، بخش1، ص104؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص32). یساور از مشهد به هرات رفت و امیرحسین گورکان سپاهیگران را به کمک ملک غیاثالدین، امیر هرات، فرستاد. سرانجام در 720، یساور به قتل رسید و امیرحسین گورکان به شورش وی خاتمه داد و به امارت خراسان رسید و تا هنگام مرگ (722) حاکم آنجا بود. از او دو پسر بهنامهای شیخ حسن و شیخ علی به جاماند (حافظ ابرو، بخش1، ص104ـ108، 111ـ112؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص45ـ47، 51ـ52، 54).حسن بزرگ (حک: 740ـ757)، سر سلسله جلایریان. وی پس از مرگ ابوسعید ایلخانی (736) و از هم پاشیدگی سلسله ایلخانان مغول، توانست در شمالغربی ایران، به مرکزیت تبریز، سلسله جلایریان را بنا نهد (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به حسن بزرگ * ).سلطاناویس (حک: 757ـ776).معزالدیناویس، مشهورترین سلطان جلایری، فرزند دلشاد خاتون * و حسن بزرگ بود. وی احتمالاً در 740 به دنیا آمد (رجوع کنید به حافظابرو، بخش1، ص138؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص251؛ غیاثی، ص88) و پس از درگذشت پدر به حکومت رسید. او ابتدا عراق عرب و دیار بکر را تصرف کرد. در 758 جانیبیگ، خانقبچاق، راهی تبریز شد (شبانکارهای، ص313؛ حافظ ابرو، بخش1، ص185؛ مقریزی، ج4، ص227؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص288ـ290) و پس از رفتن جانیبیگ و پسرش از تبریز، اخیجوق، نایب جانیبیگ، به تبریز هجوم آورد و بر مردم ستم بسیار کرد. در 759 سلطان اویس به تبریز لشکر کشید، اخیجوق و سپاهیانش به نخجوان عقب نشستند و سلطان اویس وارد تبریز شد و آنجا را مقر خود کرد و در عمارت رشیدی (= رَبْع رشیدی) مستقر شد (قطبی اهری، ص180ـ 181؛ زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص66ـ67؛ حافظابرو، بخش1، ص189؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص293ـ294). دومین جنگ اخیجوق و سپاه سلطان اویس به شکست سلطان اویس انجامید و در پی آن، او از تبریز به بغداد بازگشت و اخیجوق بر تبریز مسلط شد؛ اما، در 760 امیر مبارزالدین محمد مظفری (حک: 713ـ759) تبریز را تصرف کرد و چون سلطان اویس بار دیگر به تبریز لشکر کشید، او بدون درگیری از آنجا خارج شد و سلطان اویس تبریز را تصرف کرد (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص67ـ70؛ حافظ ابرو، بخش1، ص190؛ قس عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص297ـ300، که تاریخ این رویداد را 759 ذکر کرده است).سلطان اویس در 761 اخیجوق و دو تن از یاران او، یعنی امیرعلی پیلتن و خواجه جلالالدین قزوینی، را کشت، زیرا برضد او متحد شده بودند. در زمان سلطان اویس، میان جلایریان و مظفّریان * برخورد پیش آمد، از جمله در 765، میان شاه محمود مظفری (پسر امیر مبارزالدین) و برادرش شاه شجاع اختلاف افتاد و شاه محمود از سلطان اویس یاری خواست. سلطان اویس به شاه محمود سپاهی داد تا وی فارس را، که در اختیار شاه شجاع بود، تصرف کند. شاه محمود نیز فارس را تصرف کرد و در 766، پس از جنگ میان شاه شجاع و شاه محمود، شاه شجاع دوباره بر فارس مسلط شد (حافظ ابرو، بخش1، ص191؛ دولتشاه سمرقندی، ص299؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص342ـ347، 354ـ356، 365ـ369). در همین سال (765)، سلطان اویس، که قصد داشت به قرهباغ برود و کاووس شروانی را که عصیان کرده بود سرکوب کند، به آذربایجان لشکر کشید؛ اما، خواجه مرجان * (از امرای معروف سلطان اویس و حاکم بغداد) در بغداد شورش کرد و سلطان اویس به سوی بغداد شتافت. تعدادی از خوانین بغداد، از جمله کیخسرو و شیخ علی و محمود پیلتن، با خواجه مرجان متحد شده بودند. در 766 دو سپاه مقابل یکدیگر قرار گرفتند، اما خواجه مرجان با دیدن سپاه سلطان اویس گریخت و متحدانش به مجازات رسیدند. سلطان اویس خواجه مرجان را بخشید و سلیمان شاه خازن را حاکم بغداد کرد (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص74ـ77؛ حافظابرو، بخش1، ص192ـ193؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص369ـ371؛ غیاثی، ص92). در 767، سلطان اویس با بیرام خواجه ترکمان (رئیس قبیله قراقوینلو) جنگید و او را شکست داد و تا قرهکلیسا (در آذربایجان) پیش رفت و در 768، رهسپار شروان شد. کاووس شروانی در قلعه متحصن گردید و سلطان اویس، با میانجیگری بزرگان شروان، حکومت آنجا را به او واگذاشت (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص79ـ82؛ حافظ ابرو، بخش1، ص194ـ195).سلطان اویس در 776 درگذشت (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص92؛ حافظ ابرو، بخش1، ص197؛ ابنعربشاه، ص122؛ قس غیاثی، ص98). او سه ماه پیش از مرگ، پسرش سلطان حسین را ولیعهد نمود. مدت حکومت سلطان اویس نوزده سال بود. قبر او در شادیآباد مشایخ، در شش کیلومتری جنوبشرقی تبریز، است (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص93؛ بیانی، ص51؛ سلماسیزاده، ص280).در زمان سلطان اویس، قلمرو جلایریان به منتهای وسعت خود رسید و سکههای این سلسله در شهرهایی چون بغداد، واسط، تبریز، اردبیل، خوی، کاشان، شیراز، نخجوان و شروان ضرب میشد. عجلانبن ابونمیه یا رُمَیثَه، والی مکه، به نام اویس در مکه خطبه خواند (غیاثی، ص88؛ نیز رجوع کنید به بخش3. هنر و معماری).سلطان اویس به عدل و شجاعت و زیبایی شهرت داشت، و نقاشی توانا بود و خطیخوش داشت، ظاهراً آهنگهایی ساخته بود و شعر نیز میسرود. نامههای او به سلاطین دیگر، به نظم بود. استاد وی در شعر سلمانِ ساوجی * بود و اویس از ممدوحان وی بود (دولتشاه سمرقندی، ص257ـ258، 301؛ عزاوی، ج2، ص82).سلطان اویس به مکانهای مقدّس اهمیت بسیار میداد و در کعبه خیرات بسیار کرد (غیاثی، همانجا)، اما شرابخوار و عیاش نیز بود و داستان عشق منحرف او به بیرامشاه، پسر سلیمان شاه خازن، شهره بود (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص83؛ حافظابرو، بخش1، ص191؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج1، ص312ـ313؛ بیانی، ص50).در زمان سلطان اویس، بغداد و تبریز بسیار آباد شد و بناهای عالی، مساجد و بازارهای بسیاری در آنها ساخته شد (غیاثی، ص90ـ92؛ عزاوی، همانجا). ابنبطوطه که در آن زمان بغداد را دیده، آبادی آنجا و مساجد و بازارهای آن را وصف کرده است (رجوع کنید به ج1، ص233ـ234). اویس شش پسر به نامهای حسن، حسین، بایزید، احمد، اسماعیل و شیخ علی داشت و دخترش، دَندی خاتون * ، همسر شاه محمود مظفری بود (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص86؛ حافظ ابرو، بخش1، ص196؛ قس غیاثی، ص98).سلطان حسین (حک: 776ـ784). پس از درگذشت سلطان اویس، امرای آذربایجان پسرش، جلالالدین حسین بهادرخان، را به سلطنت برگزیدند و برادر بزرگش، حسن، را از بیم کشتند (حافظ ابرو، بخش1، ص197؛ عزاوی، ج2، ص141).سلطان حسین از ابتدای سلطنت با شورشهای متعددی مواجه شد، از جمله شورش بیرام خواجه قراقوینلو و برادر او قرامحمد. آنان در جنوب دریاچه وان و شهر موش و موصل قدرت یافتند و از آن ناحیه، عراق عرب و آذربایجان را تهدید کردند؛ اما، سرانجام در 777 قرامحمد مطیع سلطان حسین شد (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص94؛ غیاثی، ص99؛ میرخواند، ج5، ص579؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص243).شاه محمود مظفری، داماد سلطان اویس، نیز به قصد تصرف تبریز حرکت کرد؛ اما، در میانه راه درگذشت. شاه شجاع سپاهی از شیراز و اصفهان به تبریز فرستاد و در 778 این شهر را گشود و در پی آن سلطان حسین به بغداد گریخت (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص95ـ96؛ حافظ ابرو، بخش1، ص198ـ 199؛ غیاثی، ص99ـ100؛ خواندمیر، 1362ش، همانجا). پس از بازگشت شاه شجاع، سلطان حسین به تبریز برگشت و از شاه شجاع تقاضای صلح کرد. صلح با شرایطی منعقد شد و برای تحکیم آن خواهر سلطان حسین به همسری سلطان زینالعابدین پسر شاه شجاع درآمد (حافظ ابرو، بخش1، ص202؛ کتبی، ص105؛ خواندمیر، 1362ش، همانجا). در بغداد، امیر اسماعیل و شیخ علی، مانند دوره پدرشان (سلطان اویس)، حکومت میکردند تا اینکه شیخ علی برادرش را کشت و خود حاکم شد. بین شیخ علی و سلطان حسین یکی دوبار جنگ درگرفت که به صلح انجامید (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص101ـ102؛ غیاثی، ص99؛ خواندمیر، 1362ش، همانجا).چون سلطان حسین در کودکی به سلطنت رسیده بود، تحت نفوذ عادلآقا، امیر مقتدر جلایری، بود. جنگها و شورشهای مکرر در زمان سلطان حسین و به ویژه اختلاف سلطان حسین با عادل آقا، سبب ضعف بیشتر سلطنت سلطان حسین شد و شاه شجاع را قادر ساخت تا بار دیگر در 783 به تبریز لشکرکشی کند (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص103؛ حافظابرو، بخش1، ص218).درگیری امرای جلایری، خصوصاً با شاه شجاع، نیز بر تزلزل حکومت سلطانحسین میافزود و همین امر، برای احمد، برادر سلطانحسین، فرصت مناسبی فراهم آورد. وی در 784 سلطان حسین را کشت و سلطنت را از آن خود کرد (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص101ـ104، 106ـ107؛ حافظ ابرو، بخش1، ص218ـ221؛ خوافی، ص118؛ میرخواند، ج5، ص587؛ عزاوی، ج2، ص166ـ167). غیاثی (ص101) عامل قتل سلطان حسین را امرای شورشی دربار جلایریان دانسته است. سلطانحسین را در عمارت دمشقیه در تبریز به خاک سپردند (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص107؛ حافظابرو، بخش1، ص221).سلطان احمد (حک: 784ـ813). از تاریخ تولد وی اطلاعی در دست نیست. در آغاز زمامداری سلطان احمد، امرا همچنان به سرکشی برضد سلطان و درگیری با یکدیگر ادامه دادند. ابتدا، عادل آقا، برادر بزرگتر سلطان احمد (بایزید) را به سلطنت رساند و به تبریز رفت. چون امرا به سلطان احمد پیوستند، عادل آقا به سلطانیه، و سلطان احمد به تبریز رفت (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص107ـ108؛ حافظابرو، بخش1، همانجا).پیرعلی (حاکم شوشتر) و شیخعلی (پسر سلطان اویس و حاکم بغداد)، به تحریک عادل آقا، از بغداد رهسپار تبریز شدند. سلطان احمد نیز از تبریز خارج شد و به نخجوان، نزد قرامحمد ترکمان، رفت و او با شرایطی دشوار به احمد سپاه داد. سلطان احمد به تبریز بازگشت و پیرعلی و شیخعلی را شکست داد و کشت. بار دیگر، عادل آقا به تبریز آمد و سرانجام آن دو، قرارداد صلح بستند و به موجب آن، حکومت آذربایجان و ارّان و مُغان به سلطان احمد، حکومت عراق عجم به سلطان بایزید، و حکومت بغداد به صورت مشترک به عادل آقا و سلطان احمد واگذار شد و عادل آقا برادرزاده و داماد خود، تورسون، را حاکم بغداد کرد (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص108ـ109؛ حافظابرو، بخش1، ص224ـ226). سفاکی تورسون در بغداد سبب شد که سلطان احمد به آنجا حمله کند و در 785 خواجه یحیی سمنانی را حاکم آنجا گرداند. وی سپس به تبریز بازگشت و از اینرو، عادل آقا بار دیگر به سلطان احمد حمله کرد، اما شکست خورد. سپس، شاه شجاع عازم تبریز شد. عادل آقا و سلطان بایزید به او ملحق شدند و بار دیگر قرارِ صلح گذاشتند. چندی بعد، شاه شجاع خواست تا سلطانیه را در اختیار سلطان بایزید قرار دهد، اما خواست وی عملی نشد. مرگ شاه شجاع در 786، سلطان احمد را برای تصرف سلطانیه (که بنابر قرارداد صلح 785، از آنِ بایزید شده بود) جسور کرد و سلطاناحمد پس از تسخیر آنجا، پسر دو سالهاش، آقبوقا، را به جای بایزید نشاند (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص111ـ112؛ حافظابرو، بخش1، ص227ـ230).با آغاز سلطنت احمد، قدرت امیرتیمور گورکان در غرب ایران بیشتر شد. با انتشار اخبار فتوحات او، امرای جلایری نزد سلطان احمد گریختند. تیمور در 787 سلطانیه را فتح کرد و آن را به عادل آقا، که در شیراز بود، سپرد (حافظ ابرو، بخش1، ص230ـ231؛ غیاثی، ص105؛ نظامالدین شامی، ص97؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص437). سلطان احمد از بغداد به تبریز رفت، اما اختلاف او با عادل آقا سبب شد تا به بغداد برگردد و در 787 یا 788 امیرتیمور تبریز را فتح کرد (زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ص121؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص437ـ438). تیمور در حمله دوم خود (یورش پنج ساله) به آذربایجان در 795، از سلطان احمد خواست تا تسلیم شود، اما وی نپذیرفت و از خواندن خطبه و زدن سکه به نام تیمور خودداری کرد. تیمور نیز عزم کرد با او بجنگد (ابنعربشاه، ص115ـ116؛ غیاثی، ص108ـ110؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص455ـ456؛ اسناد و مکاتبات تاریخی ایران: از تیمور تا شاه اسماعیل ، ص64ـ67). سلطان احمد از سلطان مرادخان عثمانی تقاضای اتحاد و کمک کرد؛ اما او، با آنکه موافق وی بودند، اقدام مؤثری نکرد ( اسناد و مکاتبات تاریخی ایران: از تیمور تا شاه اسماعیل ، ص28ـ30).تیمور به بغداد لشکر کشید. سلطان احمد پل دجله را ویران کرده و از شهر گریخته بود. تیمور او را تعقیب و زن و فرزندش را اسیر کرد. سلطان احمد به حلب رفت و با تیمورتاش، حاکم آنجا، جنگید. او از حلب به دمشق رفت و در 796 عازم مصر شد. سلطان مصر، ملک بَرقوق * ، از بیم تیمور با سلطان احمد متحد شد و به او سپاه داد. سلطان احمد به حلب لشکر کشید، سپس به بغداد رفت و در پی فرار حاکم دست نشانده تیمور، مسعود سبزواری، در 797 شهر را فتح کرد (ابنعربشاه، ص116؛ نظامالدین شامی، ص139؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص462؛ غیاثی، ص110ـ118، 185ـ188، 197).در 801، تیمور بار دیگر عزم بغداد کرد. سلطان احمد گریخت و به ایلدرم بایزید، سلطان عثمانی، نامه نوشت و تقاضای اتحاد کرد و او نیز موافقت نمود. تیمور در 802 (و به قولی 803) بغداد را ــکه در دست حاکم سلطان احمد و ایلدرم بایزید بودــ فتح کرد و دستور قتل عام داد (نظامالدین شامی، ص241ـ242؛ غیاثی، ص201ـ202).سلطان احمد و قرایوسف (از امرای قراقوینلو) به روم (قلمرو عثمانی) رفتند، تیمور از آنان خواست تسلیم شوند اما آنان نپذیرفتند و تیمور در 804 به روم حمله کرد و آن دو، به ناچار، به مصر گریختند. ملک فرج (فرخ)، سلطان مصر، برای تیمور پیغام فرستاد که آنان را به اسارت گرفته است (طهرانی، ج1، ص55ـ 56؛ نظامالدین شامی، ص245؛ غیاثی، ص203ـ 204، 211؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص504، 530؛ بدلیسی، ص490).با مرگ تیمور در 807، سلطان احمد و قرایوسف آزاد شدند و به عراق بازگشتند. احمد در بغداد بر تخت نشست و قرایوسف به آذربایجان رفت، اما میان آن دو بر سر تبریز اختلاف افتاد. علاءالدوله، پسر سلطان احمد، که با مرگ تیمور از بند او در سمرقند رها شده بود، در 808 به تبریز رفت. قرایوسف، علاءالدوله را زندانی کرد. سلطان احمد از علاءالدوله حمایت کرد و میان آنان و قرایوسف جنگی در گرفت که در 813 به کشته شدن سلطان احمد و علاءالدوله انجامید. سلطان احمد در دمشقیه به خاک سپرده شد. وی آخرین سلطان قدرتمند جلایریان به شمار میآید و پس از مرگ او، از اهمیت سلسله جلایریان کاسته شد؛ با این حال، پس از او چند تن از افراد این خاندان بر بخش کوچکی از ایران حکومت کردند (ابنعربشاه، ص187؛ معینالدین نطنزی، ص168؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج2، ص137ـ138؛ غیاثی، ص239ـ241، 244؛ خواندمیر، 1362ش، ج3، ص567ـ568، 576ـ578). هر چند روملو (ج1، ص188)، کشته شدن سلطان احمد را نقطه پایان سلسله جلایریان دانسته است، اما حکومت آنان پس از این زمان نیز پا برجا بود.دوره حکومت سلطان احمد برای مردم رنجبار بود و خود او نیز بخش مهمی از این دوره را در جنگ و گریز و زندان گذراند. وی تندخو و سفاک بود و از اینرو، اطرافیانش همواره از ترس به او خیانت میکردند. وی در عین حال شجاع و جنگجو بود. به موسیقی نیز میپرداخت و تألیفاتی در این زمینه داشت و دیوان شعری از او باقیمانده است. او ادبا و هنرمندان و صنعتگران را تشویق و از آنان حمایت میکرد. بناهای بسیاری در زمان او ساخته شد. وی، پس از حمله تیمور به بغداد، دستور مرمت شهر را داد (ابن عربشاه، ص123؛ دولتشاه سمرقندی، ص306ـ307؛ روملو، ج1، ص187). سلطان احمد به حافظ شیرازی ارادت داشت، حافظ نیز غزلی در مدح او به بغداد فرستاد (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندی، ص305).سلطان ولد (حک: 813ـ813). وی پسر شیخ علی و نواده سلطان اویس بود که پس از عمویش بر تخت نشست؛ اما از همان آغاز جلوس با شاه محمد، پسر قرایوسف، بر سر حکومت بغداد درگیر بود و در همان سال کشته شد (بیانی، ص109؛ نیز رجوع کنید به خوافی، ص203). همسر سلطانولد، دندی خاتون (دختر سلطان حسین)، که زنی توانا بود، زمام امور را در دست گرفت و به جنگ ادامه داد؛ اما چون نتوانست مقاومت کند، به شوشتر گریخت. از این سال به بعد، بغداد نیز از دست جلایریان خارج شد و به دست قراقوینلوها افتاد (بیانی، همانجا).محمود (حک: 813ـ815). وی بزرگترین پسر سلطان ولد بود. او در محاصره بغداد، عمویش، سلطان احمد، را همراهی کرد. سپس به شوشتر رفت و دو سال در آنجا حکومت کرد (غیاثی، ص136ـ137؛ عزاوی، ج2، ص312؛ قس اقبال آشتیانی، ص465؛ بیانی ص110ـ111، که حکومت اویس دوم را مقدّم بر محمود ذکر کردهاند).اویس دوم (حک: 815ـ824). وی پس از مرگ برادرش، محمود، حاکم شوشتر شد. در 824 به بغداد رفت، اما چون شنید که اسکندر میرزا قراقوینلو عازم عراق است، به شوشتر بازگشت و در همان سال در جنگ با جهانشاه کشته شد (غیاثی، ص137ـ140؛ عزاوی، ج2، ص313).محمد (حک: 824ـ827). وی نیز فرزند سلطان ولد بود که پس از مرگ اویس دوم به حکومت شوشتر رسید. در 826 ابراهیم میرزا، پسر شاهرخ، عزم کرد شوشتر را تسخیر کند. محمد، با شنیدن این خبر، به واسط و سپس به حلّه رفت. در این زمان امیرتورسون، حاکم بغداد، از بغداد خارج شد و به تبریز نزد اسکندر میرزا رفت. محمد عزم تسخیر بغداد را کرد، اما نتوانست بغداد را تصرف نماید و به حلّه بازگشت و مدتی در آنجا حکومت کرد و در 827 درگذشت. حکومت وی در شوشتر و حلّه سه سال طول کشید (غیاثی، ص141ـ142؛ عزاوی، ج2، ص313ـ314).سلطان حسین دوم (حک:828ـ835). وی پسر علاءالدوله و نوه سلطان احمد و آخرین امیر جلایری بود. او با قوایی که گردآورده بود، در عراق عرب شورش کرد و تمام عراق عرب، جز بغداد، را گرفت و حلّه را پایتخت خود ساخت. امیر اصفهان میرزا قراقوینلو، پسر قرایوسف، حلّه را محاصره کرد و سلطان حسین در جنگی در 835 کشته شد و سلسله جلایریان به کلی از میان رفت و ترکمانان قراقوینلو بر متصرفات آنان حاکم شدند (غیاثی، ص142ـ144؛ اقبال آشتیانی، ص465؛ عزاوی، ج2، ص314؛ قس روملو، ج1، ص338، که تاریخ قتل سلطان حسین دوم را 837 ذکر کرده است).2) اوضاع اجتماعی و اقتصادی. سلسله جلایری هنگامی تشکیل شد که قلمرو ایلخانان مغول تجزیه شده بود. گروههایی که به این تجزیه کمک کردند، عبارت بودند از: شاهزادگان چنگیزی، که برای بازگرداندن حکومت متمرکز مغولان دائماً با یکدیگر میجنگیدند؛ خاندانهای قدیم ایرانی و سلسلههای محلی ایران، که در کسوت دیوانیان و امرا به ایلخانان خدمت میکردند؛ رهبران مقتدر ایلات؛ و شیعیان و نهضتهای مذهبی، که با هم متحد شده بودند. تضاد دائم کوچنشینان و یکجانشینان نیز به جنگ دائم میان آنان و ورشکستگی اقتصاد مبتنی بر کشاورزی انجامید، که ویرانی شهر و فقر مردم را در پیداشت. این وضع در سراسر دوره حکومت جلایریان ادامه داشت. جلایریان توانستند بهطور موقت اوضاع را نسبتاً آرام و با ثبات کنند، اما این امر به وحدت کشور کمکی نکرد.در این دوره، سراسر کشور دچار فقر و نابسامانی بود. رعایا، علاوه بر پرداخت مالیاتهای معمول و غیرمعمول، به اجبار به خواستهای نامشروع امرا، وزرا و ارکان دولت تن میدادند (شمس منشی، ج1، ص169ـ170، 188، 196ـ197). اموال وقفی به تصرف غیر شرعی عمال حکومت در آمده بود و نیازمندان از آنها بیبهره بودند (همان، ج1، ص175ـ177). در محاکم شرع تقلب شایع بود. عصیانهای پی در پی شاهزادگان و امرا به ضعف دستگاه سلطنت انجامید و دزدی و راهزنی گسترش یافت (همان، ج1، ص162، 209ـ210، 218، 220).در دوره ایلخانی، جامعه ایران متشکل بود از نظامیان، روحانیان، دیوانیان، تاجران، دهقانان و صنعتگران. دهقانان و صنعتگران و تاجران خردهپا دچار فقر و مصائب گوناگون بودند، اما گروههای دیگر مزایای اقتصادی بسیاری داشتند.به دلیل تکیه ایلخانان بر قبایل صحرا گرد، بر نقش این قبایل افزوده شد و قسمت اعظم سپاه در دست کوچنشینان، خصوصاً قبایل ترک و مغول، بود و رؤسای آنان نقش مهمی در حکومت داشتند؛ رؤسای قبایل با خاندانهای قدیم ایرانی و اهل دیوان اختلاف منافع داشتند، از اینرو، امور کشورداری به دو بخش کاملاً مجزا تقسیم شد: بخش نظامیان، که مناصب آن در اختیار رؤسای ایل و فرماندهان آن بود و بخش دیوان، که در اختیار دیوانیان و کاتبان بود که منشأ آنها از جامعه شهری و خاندانهای قدیم بود.در رأس نظامیان، امیر اُلوس قرار داشت که در کلیات امور نایب پادشاه بود و بر نظم سراسر کشور نظارت میکرد. سلسله مراتب امرای تحت فرمان او عبارت بود از: امرای اولکا، تومان، هزاره، صده و یارغُو (شمس منشی، ج2، ص3، 10ـ11؛ بیانی، ص130ـ131). سازمانِ زیرنظرِ الوس گسترده بود و در سراسر کشور نفوذ داشت و دارای دفتر و کاتب جداگانه بود و اصحاب دیوان به نواب و معتمدان الوس گزارش میدادند (شمس منشی، ج2، ص16، 42ـ44؛ نیز رجوع کنید به اُلوس * ).اساس کار و تشکیلات اداری جلایریان بر دیوان استوار بود. وزیر در رأس امور اداری این بخش، مباشر شاه در امور مملکت و رابط میان او و مردم بود. وزیر بر امور مالی و دیوانی، حکومت ایالتها، خزانه و بیوتات، و نیز امور قضات و اعیان قبایل نظارت داشت (همان، ج2، ص73ـ80). از وزرای مشهور این دوره، خواجهشمسالدین زکریا (وزیر حسن بزرگ)، خواجهغیاثالدین محمد علیشاهی (وزیر حسن بزرگ)، خواجه نجیبالدین (وزیر سلطان اویس و برادر شمسالدین زکریا) و پس از عزل او خواجه علاءالدین (وزیر سلطان اویس) بودند (خواندمیر، 1317ش، ص333ـ334، 337ـ338). خواجه شمسالدین زکریا و جمالالدین یلغز، وزیران سلطان حسین اول بودند و عبدالکریمبن نجمالدین، وزیر سلطان حسین دوم بود (غیاثی، ص144؛ خواندمیر، 1317ش، ص246). تاجالدینبن حدید نیز وزارت سلطان محمد را برعهده داشت (غیاثی، ص142).مقام امیرالامرایی نیز در زمان حسن بزرگ وجود داشت و او شخصی به نام سلیمان را به این مقام منصوب کرد (رجوع کنید به خواندمیر، 1317ش، ص337).بخش دیگری از دستگاه اداری دوره جلایریان، دیوان استیفاء بود که فقط به امور مالی رسیدگی میکرد و عنوان رئیس آن مستوفیالممالک بود. مستوفیالممالک را شاه برمیگزید و او میبایست در فن سیاق استاد میبود. جمع و خرج کل مملکت در دست او بود. ادارات و افرادی تحت نظر دیوان استیفاء بودند و مستوفیالممالک گاهی نایب نیز داشت (رجوع کنید به شمسمنشی، ج2، ص94ـ96، 99ـ100؛ بیانی، ص205ـ 206؛ نیز رجوع کنید به استیفاء*).از دیگر دیوانهای مهم دوره جلایریان، دیوان انشاء و دیوان قضاء بودند. در دیوان انشاء تمام فرمانها، اسناد سیاسی و اداری، نامههای سلاطین و وزرا تدوین یا گردآوری میشد و در رأس آن منشیالممالک قرار داشت (رجوع کنید به انشاء * ، دیوان). در دیوان قضاء نیز طبق قوانین شرعی قضاوت صورت میگرفت. از دوره جلایری دستور داده شد که تمام قوانینی، که پیش از آن به زبان عربی بود، در هر محلی به زبان همان محل نوشته شود. رئیس این دیوان قاضیالقضات بود که سلطان وی را از میان مشایخ انتخاب میکرد (رجوع کنید به شمس منشی، ج2، ص117، 125ـ126، 177ـ180، 183، 186ـ190، 200، 272ـ273؛ بیانی، ص266).در دوره جلایریان، حکومتها یا تابع سلطان یا دارای استقلال داخلی بودند. ایالات شروان، گیلان و مازندران استقلال داخلی داشتند و آذربایجان، ارّان، مغان، عراق عرب و عراق عجم تابع حکومت مرکزی بودند. این حکومتها به چهار شکل اداره میشدند: حکومت «امانت»، که در آن حاکم به مدت یک سال انتخاب میشد و مرسوم وی از طریق دیوان فرستاده میشد؛ حکومت «ضمان و مقاطعه»، که مرسوم حاکم آن از محل عایدات همان ولایت تأمین میشد؛ حکومت «ولایت مزروعی»، که حاکم در کار مزارع و کشاورزی دخالت مستقیم و کامل داشت؛ و حکومت «تمغا» * (بیانی، ص199ـ201).مالکیت ارضی در دوره جلایریان عبارت بود از: اراضی سلطنتی؛ دولتی؛ موقوفه؛ اِقطاع؛ سیورغال (اِقطاع لشکری)، که در دوره جلایریان تکوین یافت و مالکیتی موروثی و از پرداخت مالیات معاف بود؛ مالکیت زمینداران محلی و اعیان محلی؛ و سرانجام مالکیت کوچنشینان (شمسمنشی، ج2، ص48ـ50؛ پطروشفسکی ، ص520). سندی از سلطان حسین اول موجود است که طبق آن، وی مخالفت خود را با دریافت مالیات از دکانهایی که جزو اموال موقوفه بودند، اعلام کرده است (گوتفرید ، ص116).در دوره جلایریان، کشاورزان از طبقات پایین جامعه به شمار میآمدند و زندگی سخت و رقتباری داشتند. آنان وابسته به زمین و در تملک مالک آن بودند. وظیفه کشاورزان، علاوه بر پرداخت مالیات و عوارض، تأمین معاش مأموران دولتی و نظامی بود (رجوع کنید به شمسمنشی، ج2، ص49؛ بیانی، ص154).جامعه شهری از تاجران، صنعتگران و روحانیان تشکیل میشد. صنعتگران از کشاورزان وضع بهتری داشتند. مغولان به آنان توجه میکردند، زیرا منبع درآمد خوبی به شمار میآمدند. صنعتگران به طور خصوصی یا در کارگاههای دولتی کار میکردند (بیانی، ص154ـ155).تاجران در دوره جلایریان، به ویژه تاجران جزء، به دلیل ناامنی وضع سختی داشتند. تجارت در این دوره رونق چندانی نداشت، به خصوص پس از مرگ سلطان ابوسعید و بروز هرج و مرج و ناامن شدن راهها. اجحاف دولتیان، مالیاتهای گزاف و فقر مردم نیز از رونق تجارت کاست. با این همه، چون ایران در مسیر راههای ارتباطی قرار داشت، هنوز مناسبات تجاری آن برقرار بود و شهرهای عمده این دوره، بازارهای پر رونق و انباشته از کالاهای گوناگون داشتند (رجوع کنید به ابنبطوطه، ج1، ص234، 241ـ 242؛ کلاویخو، ص161ـ163؛ بیانی، ص161ـ162، 165).مالیات در دوره جلایریان، مانند زمان ایلخانان مغول، بر دو نوع بود: مالیاتهایی که محصلین دیوان استیفاء میگرفتند، که از جمله عواید خزانه بود و شامل بیست درصد محصول کشاورزی و مالیات بر چهارپایان و مالیاتهای دیگر میشد و از عواید بیتالمال بود. این شیوه مالیاتگیری ــکه در دوره غازان (حک:694ـ703) پایهریزی شده بودــ پس از متلاشی شدن سلسله ایلخانان مغول، به کلی فراموش شد و مأموران دولتی کشاورزان را غارت میکردند (رجوع کنید به شمسمنشی، ج1، ص188، 194، 196ـ197، 200؛ بیانی، ص216ـ219).در دوره جلایری، اکثر مردم از اهل تسنّن بودند و در برخی شهرها، مانند نجف و کربلا و حِلّه و کوفه تعداد شیعیان بیشتر بود. از برخی شواهد میتوان دریافت که سلاطین جلایری نیز گرایشی شیعی داشتند، از جمله آنکه نام برخی از فرزندانشان علی، حسین، قاسم و حسن بود و خانهای آنها اشیای گرانبهایی را وقف اماکن مقدّس نجف و کربلا میکردند؛ شیخ حسن بزرگ را در نجف دفن کردند؛ و بر برخی از سکههایشان، علاوه بر نام خلیفه، نام علی علیهالسلام نیز حک شده است. اما در کلیه مدارس آن دوره، مذاهب اربعه و خصوصاً فقه شافعی تدریس میشد. علمای دین، ائمه جمعه و سادات نزد سلاطین بسیار محترم بودند. شیخ صفیالدین * اردبیلی و پسرش، شیخ صدرالدین، احترام خاصی داشتند و سلاطین جلایری نذوراتی وقف خانقاه آنان میکردند. برخی مناصب این دوره ویژه روحانیان بود، از جمله قاضیالقضاتی، حکومت شهرهای مذهبی، ریاست موقوفات، تدریس در مدارس و امامت مساجد (رجوع کنید به شمسمنشی، ج2، ص186ـ187، 195، 207ـ208، 213، 217، 221، 231ـ234؛ ابنبطوطه، ج1، ص234؛ بیانی، ص123ـ124، 135ـ136).در قرن هشتم، با وجود جنگهای متمادی، ادبیات رشد کرد، زیرا سلاطین محلی از هنرمندان و ادبا حمایت میکردند و میان دربارها رقابت فرهنگی وجود داشت. سلاطین پیوسته سعی میکردند شعرا و دانشمندان را به دربار خود بیاورند؛ از اینرو، موقعیت فرهنگی مناسبی ایجاد شد (بیانی، ص375ـ 376). از سوی دیگر، فارسینویسی پس از حمله مغول، در ایران بسیار شایع شد، اما سادگی خود را از دست داد و جملات پیچیده و کلمات ترکی و عربی بسیاری وارد کتابها شد. کتابهای بسیاری در ادب، قصص، تراجم، رجال، تصوف و عرفان، تاریخهای عمومی و محلی، جغرافیا، منطق، حکمت، ریاضی، نجوم، اخلاق و فنون تألیف شد و انشا و ترسل در این دوره ترقی کرد (صفا، ج3، بخش2، ص1146ـ1150؛ بیانی، ص376ـ377).در دوره جلایریان، سرودن شعر، به ویژه غزل، اهمیت بسیار یافت. برخی از شعرای معروف این دوره عبارتاند از: خواجوی کرمانی، سلمان ساوجی، حافظ شیرازی، کمال خجندی، رکنالدین صاین، محمد عصار تبریزی، عزالدین مظهربن عبداللّهبن حسینی و عبید زاکانی. شاهان جلایری، به خصوص سلطان اویس و احمد، نیز شعر میسرودند (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندی، ص301، 306؛ هدایت، ج1، ص3، 5ـ6؛ بیانی، ص397ـ399). سلمان ساوجی (ص2ـ11، 29ـ32، 48ـ53) قصایدی در مدح حسن بزرگ، سلطان اویس و دلشادخاتون سروده است. حافظ نیز در مدح سلطان احمد جلایر غزلی سرود (رجوع کنید به ص333؛ نیز رجوع کنید به دولتشاه سمرقندی، ص305؛ قزوینی، ص9). از جمله ادبا و نثرنویسان دربار جلایری، محمدبن هندوشاه، منشی نخجوانی (مؤلف دستورالکاتب فی تعیین مراتب ) و نظام تبریزی بودند. نظام تبریزی ریاض الملوک فی ریاضاتالسلوک را به نام سلطان اویس تألیف کرد (بیانی، ص402ـ406).منابع: ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت 1407/1987؛ ابنعربشاه، عجائبالمقدور فینوائب تیمور ، چاپ احمد فایز حمصی، بیروت 1407/1986؛ ابنفُوَطی، الحوادث الجامعة و التجارب النافعة فیالمائةالسابعة، بیروت 1407/1987؛ اسناد و مکاتبات تاریخی ایران: از تیمور تا شاه اسماعیل، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341ش؛ عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول: از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری، تهران 1364ش؛ شرفالدینبن شمسالدین بدلیسی، شرفنامه: تاریخ مفصل کردستان، چاپ محمد عباسی، چاپ افست تهران [? 1343ش ]؛ شیرین بیانی، تاریخ آلجلایر، تهران 1345ش؛ جوینی، شمسالدین محمد حافظ، دیوان ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران 1369ش؛ عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، ذیل جامعالتواریخ رشیدی ، بخش1، چاپ خانبابا بیانی، تهران 1317ش؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده ؛ احمدبن محمد خوافی، مجمل فصیحی ، چاپ محمود فرخ، مشهد 1339ـ1341ش؛ غیاثالدینبن همامالدین خواندمیر، تاریخ حبیبالسیر فی اخبار افرادالبشر ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1362ش؛ همو، دستورالوزراء، چاپ سعید نفیسی، تهران 1317ش؛ دولتشاه سمرقندی، کتاب تذکرةالشعراء ، چاپ ادوارد براون، لیدن 1318/1901؛ رشیدالدین فضلاللّه؛ پی ـ نن رشیدوو، سقوط بغداد و حکمروایی مغولان در عراق: میان سالهای 1258ـ1335 میلادی ، ترجمه اسداللّه آزاد، مشهد 1368ش؛ حسن روملو، احسنالتواریخ ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1384ش؛ زینالدینبن حمداللّه مستوفی، ذیل تاریخ گزیده ، چاپ ایرج افشار، تهران 1372ش؛ جواد سلماسیزاده، «قبر معزالدین سلطان اویس ایلکانی در شادیآباد مشایخ»، وحید، دوره13، ش3 (خرداد 1354)؛ سلمانبن محمد سلمان ساوجی، کلیات سلمان ساوجی ، چاپ عباسعلی وفایی، تهران 1376ش؛ محمدبن علی شبانکارهای، مجمعالانساب ، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363ش؛ محمدبن هندوشاه شمسمنشی، دستورالکاتب فی تعیین المراتب، چاپ عبدالکریم علیزاده، مسکو 1964ـ1976؛ ذبیحاللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج3، بخش2، تهران 1363ش؛ ابوبکر طهرانی، کتاب دیار بکریه ، چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا 1962ـ1964، چاپ افست تهران 1356ش؛ عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین ، ج1، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1353ش؛ عباس عزاوی، تاریخالعراق بین احتلالین ، بغداد 1353ـ 1376/ 1935ـ1956، چاپ افست قم 1369ش؛ عبداللّهبن فتحاللّه غیاثی، التاریخ الغیاثی: الفصل الخامس من سنه 656ـ891ه/ 1258ـ 1486م، چاپ طارق نافع حمدانی، بغداد 1975؛ محمد قزوینی، «حافظ و سلطان احمد جلایر»، یادگار ، سال1، ش1، (شهریور 1323)؛ ابوبکر قطبی اهری، تاریخ شیخ اویس ، با مقدمه و ترجمه انگلیسی یوهانز فن لون، لاهه 1373؛ عبداللّهبن محمد کاشانی، تاریخ اولجایتو، چاپ مهین همبلی، تهران 1348ش؛ محمود کتبی، تاریخ آلمظفر، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1364ش؛ روی گونثالث کلاویخو، سفرنامه کلاویخو ، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران 1344ش؛ هرمان گوتفرید، «فرمان سلطان حسین جلایری: به تاریخ صفر 780ه.ق/ 1378م»، ترجمه علی عبداللهی، وقف: میراث جاویدان ، سال8، ش1 (بهار 1379)؛ معینالدین نطنزی، منتخبالتواریخ معینی ، چاپ ژاناوبن، تهران 1336ش؛ احمدبن علی مقریزی، السلوک لمعرفة دولالملوک ، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1418/ 1997؛ میرخواند؛ نظامالدین شامی، ظفرنامه ، چاپ پناهی سمنانی، تهران 1363ش؛ رضاقلیبن محمدهادی هدایت، مجمعالفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ـ1340ش؛Ilia Pavlovich Petrushevskii, "The socio-economic condition of Iran under the Il-khans", in The Cambridge history of Iran , vol.5, ed. J. A. Boyle, Cambridge 1968.3) هنر و معماری . هنر و معماری دوره جلایریان در دوران حکومتهای ایلخانی و تیموری، که هر دو در بیشتر رشتههای هنری و نیز معماری صاحبسبک و ممتاز بودند، شکل گرفت. بررسی و ارزیابی همه جانبه اوضاع فرهنگی و هنری دوره جلایریان، حاکی از آن است که بهرغم دوره کوتاه حکومت این سلسله و نزاعها و ناآرامیها، هنر اسلامی نه تنها دچار رکود و نقصان نشد، بلکه حلقه اتصال و پیوند هنر مغولی و تیموری گردید (حسن، ص91) و حتی ــ به دلیل آنکه پس از سقوط ایلخانان هیچ وقفه جدّی در رشد هنر اسلامی، پدید نیامدــ در برخی رشتهها، از جمله نگارگری و خوشنویسی، موقعیت مناسب برای تجربههای تازه و ابداع مکاتب جدید هنری نیز فراهم شد. سلاطین جلایری هنرمندان برجسته مقیم تبریز و بغداد را جذب کردند و فعالیتهای هنری را ادامه دادند (ویلبر و گولومبک ، ص66).الف) نقاشی. هنر نگارگری در این زمان، به سبب تداوم مصورسازی کتابها، بهخصوص در دوره حکومت سلطان اویس و سلطان احمد، فضای مساعدی یافت، از هنرمندان دربار حسنبزرگ (حک: 740ـ757)، اطلاعی در دست نیست (بلر و بلوم ، ص32ـ33). سلطان اویس خود نقاشی میکرد (دولتشاه سمرقندی، ص262) و بهترین نگارگران زمانش را در دربار خویش گرد آورده بود، کسانی چون عبدالحی * و شمسالدین، شاگرد ممتاز استاد احمد موسی (دوستمحمد هروی، ص269؛ کورکیان و سیکر ، ص22).از آثار دوره سلطان اویس، بعضی نگارههای چهار آلبومی است که در کتابخانههای برلین و استانبول نگهداری میشوند. سبک این نگارهها تا حد زیادی به سبک ایلخانی در شاهنامه مصور دموت شباهت دارد ( ) فرهنگ هنر (، ذیل "Islamic art. III.4" ؛ کنبی ، ص41). این نگارهها اوج احساس شاهنامه دموت را ندارند، ولی از جنبه نگارگری غنیترند. از دیگر نسخههای خاص و شایان توجه این دوره، کلیله و دمنه مصوری است که در کتابخانه دانشگاه استانبول نگهداری میشود. در این نسخه تصاویر در حاشیه کشیده شدهاند و از فضاهای فرعی برای تصویرگری استفاده شده است. در پایان دوره سلطان اویس، شیوه مصورسازی کتابهای خطی قاعدهمند شد و زمینه اصلاح نگارهها و ایجاد تعادل بین تجرد و طبیعتگرایی و خط و رنگ فراهم آمد (کنبی، ص41ـ42).مکتب نگارگری جلایری در زمان سلطان احمد استحکام یافت و به اوج رسید. سلطاناحمد خود اهل شعر و هنر بود و استادان برجستهای چون عبدالحی و جنید بغدادی * ، که شاگردان شمسالدین بودند، سرپرستی نگارگران را برعهده داشتند. در چنین فضای مستعدی، سلطان احمد، تحت نظر عبدالحی، آموزش طراحی و نقاشی میدید (دولتشاه سمرقندی، ص306ـ307؛ کنبی، ص42).درباره تصاویر نسخ مصور دوره سلطان احمد جلایر، هنوز جای بحث و بررسی است، ولی نسخههای کامل و تاریخداری نیز وجود دارند که شناخت مکتب جلایری را میسر میسازند. از اولین کتابهای مصور این دوره، نسخهای از خمسه نظامی به تاریخ 788 و 790 است که کهنترین نسخه مصور خمسه به شمار میآید (کنبی، همانجا؛ ) فرهنگ هنر (، ذیل "Jalayirid.1" )، و نیز نسخهای از کتاب عجایبالمخلوقات ، به تاریخ 791. برخی از ویژگیهای این کتابها عبارتاند از: خطاطی اُریب متن، افق بلند، زمینه گل و گیاهی افشانده و پراکنده و اشکال کوچکتر (بلر و بلوم، ص33). در نگارههای خمسه نظامی، ضمن رعایت خط افق، پیکرهها باریکتر و علفها و درختها و گلها بیروح تصویر شدهاند و نقاشان دربار سلطان احمد این شیوه را در آثار بعدی تکامل بخشیدند (کنبی، همانجا).علاقه سلطان احمد به متون ادبی و غزلیات عرفانی، سبب توجه هنرمندان به مصورسازی متون عرفانی گردید (همان، ص42ـ44). انتخاب دیوان خواجوی کرمانی، رویداد جدیدی در این زمینه بهشمار میآید. این نسخه، که در واقع برجستهترین نسخه مصور دوره جلایری محسوب میگردد، دارای نُه مجلس است. در نگارهای به نام «همای در روز پس از ازدواج»، امضای (رقم) جنید بغدادی مشاهده میشود ( ) فرهنگ هنر (، ذیل "Islamic art.III.4" ؛ بلر و بلوم، ص32) که اولین امضای شناخته شده یک نگارگر ایرانی ذیل اثر خود است. تمام نگارههای دیوان خواجوی کرمانی شیوهای یکسان و کیفیتی ممتاز دارند. تصاویر، تمام متن و حاشیه را پوشاندهاند. سطح تصاویر و پشت زمینهها صافاند و با اشکال کوچک و باریک به شکل دایره قرار گرفتهاند. بناها با ازارههایی از کاشیهایی با اشکال هندسی و نقوش اسلیمی، با جزئیات بسیار، تزئین شدهاند (بلر و بلوم، همانجا). در این شیوه، تصویر طبیعت، که پیش از این هم در نگارگری متداول بود، با ظرافت و آراستگی بیشتری ترسیم شده است ( ) فرهنگ هنر (، همانجا).نسخه حائز اهمیت دیگر این دوره، نسخهای از دیوان شعر سلطان احمد است که به سرپرستی عبدالحی مصور شده است. در این نسخه، تصاویر با اشعار عرفانی و عاشقانه همخوانی اندکی دارند (بلر و بلوم، همانجا). حاشیه هشت صفحه از این نسخه، با قلم مو و مرکّب سیاه و ضربههای آرام آبی و طلایی در سطح عالی تصویر شده است. در این نگارهها از رنگدانهها و رنگهای ثابت استفاده نشده و فقط با خط کار شده است (همان، ص33).در دوران حکومت سلطاناحمد جلایر، علاوه بر نسخههای سلطنتی، نسخههای مصوری نیز برای عموم فراهم شده بود، که از آن جمله، سه شاهنامه بدون کتیبه است (همان، ص34).تعداد دیگری از نسخ مصور این دوره عبارتاند از: کلیله و دمنه، جامع التواریخ (موزه طوپقاپیسرای، استانبول)، عجایب المخلوقات، کتاب البلدان (کتابخانه بادلیان) و خمسه نظامی (مجموعه هنری فریر ؛ ) فرهنگ هنر (، همانجا).تنوع کتابهایی که در این مدت (شامل کتابهای عرفانی، حماسی، تاریخی و علمی) مصور شدند، امکان استفاده از شیوههای گوناگون نگارگری را فراهم آورد؛ به گونهای که این تحولات، زمینه نگارگری دوره تیموری و پس از آن را هموار ساخت. از سوی دیگر، صحنههایی از زندگی روزمره و روستایی نیز در این گونه نگارهها وارد شد که نشاندهنده تحول دیدگاه اجتماعی نگارگران است (رجوع کنید به کنبی، ص48؛ ) فرهنگ هنر (، همانجا).نقاشی این دوره، علاوه بر آنکه به مکتب جلایری شهرت دارد، بهسبب آنکه در تبریز و بغداد نیز در این زمینه فعالیت میشد، به مکتب تبریز (که بیشتر تحت تأثیر مکتب مغولی بود) و مکتب بغداد هم مشهور است (رجوع کنید به بغداد * ، مکتب؛ تبریز * ، مکتب). سبک نقاشی اواخر دوره مظفریان (حک: 713ـ795) در شیراز، محققاً متأثر از مکتب جلایری بغداد بوده، لیکن از نظر ظرافت و تکامل هیچگاه به آن حد نرسیده است. با سفر نقاشانی مانند عبدالحی از بغداد به سمرقند، سبک نگارگری جلایری به دوره تیموری راه یافت. بررسیهایی که تقریباً بر روی نقاشیهای دو دهه بعدِ مکتب هرات انجام شده است، میزان آشنایی نقاشان دوره تیموری را با کارهای جنید روشن میکند (ویلبر و گولومبک، ص66ـ67؛ نیز رجوع کنید به هرات *، مکتب).ب) خوشنویسی. هنر خوشنویسی جلایری، از قرن هشتم تا دهم، یعنی دوران شکوفایی خوشنویسی اسلامی، رونق داشت. سلاطین جلایری، با حمایت جدّی از خوشنویسان، رشد و تحول این هنر را میسر ساختند (راهجیری، ص72). سلطان احمد خود خوشنویسی نیز میکرد (رجوع کنید به اعظمی، ج2، ص557). در کنار مصورسازی کتب، زمینه مساعدی برای رشد هنرهای وابسته به آن و از همه مهمتر خوشنویسی بیش از پیش فراهم گشت. در این محدوده زمانی، ضمن رواج خطوطی مانند خط تعلیق و ثلث که در گذشته متداول بودند، خط نستعلیق به مرحله پختگی و قانونمندی رسید. بیشتر مورخان و تذکرهنویسان، میرعلی تبریزی را واضع و قاعدهمند کننده خط نستعلیق شناختهاند. او در خدمت سلطان احمد بود و بخشی از دیوان خواجوی کرمانی و نیز دیوان سلطان احمد را به خط نستعلیق نوشت (رجوع کنید به دوستمحمد هروی، ص265؛ هروی، ص94؛ بیانی، ج2، ص441ـ443، 446).از دیگر مشاهیر خوشنویسی این عهد، مبارکشاه قطب، ملقب به زرینقلم، است که اهل تبریز و از شاگردان یاقوت مستعصمی بود و بیشتر خط ثلث مینوشت. گفته میشود سلطان اویس کتابت کتیبه (کتابه) حرم امام علی علیهالسلام در نجف را به او سفارش داد (بیانی، ج4، ص124). زرینقلم همچنین کتابت بیشتر کتیبههای مدرسه مرجانیه و خان مرجانِ (رجوع کنید به ادامه مقاله) بغداد را برعهده داشت. او نقاش نیز بود (عانی، ص257).ارغونبن عبداللّه کاملی، از دیگر خوشنویسان این دوره، در بغداد میزیست. وی اصالتاً ایرانی بود. کتابت دو کتیبه در مدارس بغداد از کارهای اوست و آثار بسیاری از او، بیشتر به خط ثلث، در موزهها، از جمله طوپقاپیسرای و موزه ملی ایران، بخش ایران باستان موجود است (بیانی، ج4، ص33).از دیگر خوشنویسان این دوره، معروف بغدادی بود که در بغداد به دنیا آمد و در خدمت سلطان احمد بود (منشیقمی، ص26؛ بیانی، ج3، ص913ـ914).ج) معماری. جلایریان، به سبب نزاعهای پی در پی و از آنرو که ساخت آثار معماری نسبت به نقاشی و خطاطی، نیاز به سرمایه و وقت بیشتری دارد، موفق به خلق آثار قوی و ماندگار نشدند (رجوع کنید به بلر و بلوم، ص16). با وجود این، در معماری جلایریان دو گونه آثار را میتوان بررسی کرد: بناهای مستقل؛ و بخشهای الحاقی و اصلاحی برای بناهای موجود در منطقه عراق و آذربایجان.بناهای مستقل. یکی از بناهای مستقل آذربایجان، کاخ دولتخانه در تبریز بوده است. این بنای بزرگ و شاهانه، به فرمان سلطان اویس ساخته شد. کلاویخو، که در 806 از آن دیدن کرده، نوشته است که آنجا بیست هزار اتاق دارد (ص163). از این کاخ اثری باقی نمانده است. بنای دیگری که برخی، از جمله مینورسکی (ص28)، آن را به جلایریان نسبت دادهاند، مقبره دمشقیه است که به سبب دفن میرزا محمد قاضی (متوفی 1167) در آنجا، به مقبره قاضی شهرت یافته است. این بنا متعلق به دوره چوپانیان * است و آن را بغداد خاتون * ، دختر امیرچوپان، بنا نهاده است. شاید انتساب آن به جلایریان، بهسبب دفن سه تن از پسران سلطان اویس به نامهای شیخحسن، سلطان حسین و سلطان احمد جلایر، در این مکان باشد (رجوع کنید به کارنگ، ج1، ص398ـ399).از بناهای عراق در این دوره، مدرسه مرجانیه، خانِ مرجان و بنای دارالشفاء باقی مانده است (حمودی اعظمی، ص100؛ شریف یوسف، ص527؛ رومر ، ص69). مدرسه مرجانیه در 758، به فرمان سلطان اویس و به سرپرستی خواجه مرجان (حاکم عراق در زمان سلطان اویس)، بنا شد. در این مدرسه فقه حنفی و شافعی و علوم دینی تدریس میشد و موقوفههای بسیاری به آن اختصاص داشت (غیاثی، ص90ـ 91؛ حمودی اعظمی، ص101؛ غازی رجب محمد، ص369). چون چنین مجموعهای به عنوان یک واحد ساختمانی تا آن زمان ساخته نشده بود، معماری آن شایان توجه است. ورودی آن به شیوه معماری سلجوقی ساخته شده و گنبد خیارهدار آن، در عراق منحصر بهفرد است (فیلون، ص248؛ برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به مرجانیه * ، مدرسه).خانِ مرجان، کاروانسرایی است که خواجه مرجان در 760 وقف مدرسه مرجانیه کرد. این کاروانسرا، بین کاروانسراهای عراق، تنها نمونهای است که صحن رو باز دارد (غازی رجب محمد، ص385). یکی از طولانیترین کتیبههای وقف، از سدههای میانی در این کاروانسرا وجود دارد. کیفیت تحسینآمیز مصالح آجری و شیوه طاقبندی خان مرجان، آن را در زیبایی همانند یک کاخ ساخته است (هیلن برند ، 1994، ص361). از دیگر آثار خواجه مرجان، بنای دارالشفاء است که هماکنون از اوقاف مدرسه آلیانس یهودی محسوب میشود (غیاثی، ص91؛ شریف یوسف، همانجا).مدرسه مسعودیه را مسعودبن سدیدالدوله در بغداد بنیان نهاد و ساخت آن در عهد سلطاناحمد پایان پذیرفت. آنگونه که از منابع برمیآید، این مدرسه بنای زیبایی داشته که از بین رفته است. مدرسه مسعودیه، مانند مدرسه مستنصریه، به هر چهار مذهب فقهی اهل سنّت اختصاص داشته است (رجوع کنید به غیاثی، ص94؛ حمودی اعظمی، ص114ـ115).در دو بنای مدرسه مرجانیه و خانِ مرجان، از شیوه معماری منطقهای پیروی شده و استفاده از طاقهای متقاطع در آنها به پیروی از همین شیوه است و معماری جلایریان را براساس همین دو بنا میتوان ارزیابی کرد. با وجود این، جلایریان شیوه محلی را در بهکارگیری تزئینات آجرکاری با آجرهای هندسیشکل و گچبری و نیز اجرای کتیبهها در سطح بالایی اجرا نمودند ( ) فرهنگ هنر (، ذیل "Jalayirid" ؛ هیلنبرند، 1999، ص212).معماری اصلاحی و الحاقی. این معماری شامل تعمیرات و اصلاحاتی است که جلایریان در عتبات عالیات انجام دادهاند. حسن بزرگ، که در آبادی بغداد و نجف اهتمام جدّی داشت، به همراه همسرش، دلشاد خاتون * ، به ساخت بناها و انجام دادن امور خیریه توجه بسیاری داشت (شریف یوسف، ص516). او تعمیرات گستردهای در حرم امام هادی و امام عسکری (عسکریین) علیهماالسلام در سامرا، بر روی گنبد، گلدستهها، حرم و رواقهای آستانه انجام داد. همچنین ضریح را تکمیل کرد و در خارج از شهر محلی را به دفن اموات اختصاص داد و دستور داد دیگر کسی را در صحن حرم عسکریین دفن نکنند (صحتی سردرودی، ص80).در 767، سلطان اویس تعمیرات حرم امام حسین علیهالسلام را در کربلا آغاز نمود. با مرگ او، فرزندش سلطان احمد در 786 این کار را به پایان رساند. تاریخ تعمیرات مذکور در کتیبه بالای محراب، معروف به نِحله مریم، ثبت شده بود و این کتیبه از آثار حجاری ایرانی محسوب میشد؛ اما، اکنون محو گردیده است. خواجه مرجان در دوران سلطان اویس در ضلع شرقی صحن حرم امام حسین مسجدی با منارِ زیبا بنا کرد که اکنون از بین رفته است. سلطان احمد نیز از 793 بر تزئینات دو منار حرم افزود (خیاط، 1407 ب ، ص266؛ طعمه، ص83ـ85). حرم امام کاظم و امام جواد (کاظمین) علیهماالسلام در 769 به دستور سلطان اویس ترمیم و دیوارهای صحن، کاشیکاری شد. دو صندوق مرمرینِ منقوش نیز بر مزار ایندو امام نهاده شد. همچنین یک گنبد دیگر و دو منار به بنای سابق افزوده گردید. ساختمان دیگری نیز در اطراف بنای اصلی ساختند که به سبب تغییراتی که در دورههای بعدی در آن اعمال شد، امروز، اثری از آن باقی نمانده است (حمودی اعظمی، ص114؛ خیاط، 1407 الف ، ص219). مصالح پراکندهای که در گذشته در اطراف مزار سلطان اویس در گورستان شادباد (شادی آباد) مشایخ در شش کیلومتری جنوبشرقی تبریز بود، وجود مقبرهای بر مزار سلطان اویس را محتمل میسازد. سنگ قبر او، از سنگ سیاهِ شفاف با سنگنوشتهای به خط ثلث با حجاری نفیس و حاکی از کیفیت هنر حکاکی هنرمندان آن دوره، سالم مانده است (کارنگ، ج1، ص617ـ 618، 628؛ سلماسیزاده، ص280ـ281).د) ضرب سکه. نظام پولی حکومت جلایریان براساس دینارِ طلا و درهم نقره بود و به سبب اوضاع سیاسی و اقتصادی، در شهرهای داخل و خارج عراق سکههای گوناگونی از نظر شکل و حجم و عیار، ضرب میشد. به سبب اختلاف ارزشی سکههای ضرب شده، مبادلات اقتصادی و تجاری بین شهرهای عراق و نیز بین بغداد و تبریز، آسان نبود، بهطوری که گاه ارزش یک درهم در ابتدای حکومت یک سلطان به شدت افزایش و در پایان حکومت او بسیار کاهش مییافت (عانی، ص328ـ329؛ نیز رجوع کنید به مازندرانی، ص48، 91).سکههایی که در این دوره در بغداد متداول بودند، از نظر ارزش با سکههای عباسی تفاوت چندانی نداشتند. در این دوره دو نوع دینار طلا در بغداد رایج بود: عوال (اَلْعَوال)، که متعلق به دوره عباسیان بود و دینارِ مرسله، که در دوره جلایریان رواج یافت (عزّاوی، ص60).با آنکه در 698، در دوره ایلخانان، به ضرب درهمهای همارزش امر شده بود، درهمها از نظر حجم و وزن تفاوت داشتند (عانی، ص332؛ عزّاوی، ص52).از بررسی سکههای دینارِ موجود در موزهها مشخص شده است که همه سکههای طلا در بغداد ضرب شدهاند، به جز سکهای به تاریخ 790 که در حلّه و سکهای به تاریخ 780 متعلق به سلطان احمد که در تبریز ضرب شدهاند (عانی، ص333).در حکومت جلایریان در بسیاری از شهرها درهم ضرب میشد، که نشاندهنده میزان نفوذ آنان است. این شهرها عبارت بودند از: بغداد، بصره، حلّه، واسط، تبریز، آمل، ارزروم، اردبیل، ارّان، موصل، حویزه، شروان، عمادیه، باکو، مراغه و اربیل (ترابی طباطبائی، ص108ـ124؛ عانی، ص337ـ338؛ لین ـ پول ، ج10، ص128ـ131). با اینکه سکههای مسی (فَلْس) در بغداد متداول بوده (رجوع کنید به حمداللّه مستوفی، ص35؛ قلقشندی، ج4، ص422)، عانی (ص332) مدعیاست که در دوره جلایریان سکه مسی ضرب نشده است. سکههای مسی شناخته شده اینها هستند: سکهای به نام سلطان اویس (محل ضرب نامشخص)؛ سکهای به نام سلطان احمد (محل ضرب تبریز) و سکهای به نام سلطان ولد (ترابی طباطبائی، ص117، 120، 124).سکههای جلایریان، مانند سکههای دوره ایلخانی، غیرتصویریاند. معمولاً روی سکهها اسم و لقب سلاطین و در حاشیه آنها سال و محل ضرب حک میشد. پشت سکهها عباراتِ «لاالهالااللّه» و «محمد رسولاللّه» را در وسط، و اسامی خلفای راشدین را در حاشیه نقش میکردند. در یکی از سکههای حسن بزرگ، اسامی دوازده امام در حاشیه نقش بسته است. در سکههای سلطان اویس و سلطان حسین عباراتی مانند حسبیاللّه و الحمدللّه نیز آمده است. غیر از تعداد زیادی از سکههای حسن بزرگ، که نام او بر آنها به اویغوری ثبت گردیده، بقیه مکتوبات سکهها به زبان عربی و به خط کوفی است. تزئینات مختصر این سکهها اغلب به شکل بیضی و دایره ساده یا زنجیرهای شکل است (همان، ص108ـ124؛ عانی، ص336ـ337).سلاطین جلایری در سکهزنی شیوه ایلخانیان را، با اجرایی نازل، به کار گرفتند. تلاش آنان برای تنوع بخشی به سکهها، چندان هنرمندانه نبود (میچل ـ براون ، ص199). از مُهر پادشاهان جلایری، تنها مهر سلطان احمد موجود است که به خط کوفی است (قائممقامی، ص126).ه) فلزکاری. فلزکاری در زمان جلایریان، تحت تأثیر مکتب فلزکاری ایلخانی، که اغلب کارگاههای آن در تبریز بود، منشأ پیدایش شیوه محلیتری شد که حاکی از وحدت فرهنگی عراق و غرب ایران بود. از آثاری که میتوان آنها را ثمره این شیوه دانست، ساخت ابریقهایی با لولههایی بر بدنه یا گردن یا دهانه است که تا پیش از آن در موصل و عراق شمالی رواج داشت و برای نخستین بار در ایران نیز تولید گردید (آلن ، ص182). از آثار فلزی این دوره، ظرف فلزی بزرگی به نام سلطان اویس با کتیبههای متعدد است که در موزه ملی ایران نگهداری میشود (عانی، ص247). از اشیای فلزی نفیسی از طلا و نقره متعلق به دوره جلایریان نیز گزارشهایی وجود دارد، از جمله قندیلهای طلا و نقره در حرم امام حسین علیهالسلام، درهای نقرهای حرم امام علی علیهالسلام، همچنین قندیلهایی از طلا که سلطان اویس برای کعبه هدیه کرد (ابنبطوطه، ج1، ص189، 231؛ فاسی، ج1، ص193).و) شیشهگری و پارچهبافی. شیشهگری در این دوره، به سبب پیشینه درخشان آن در عراق، از سطح مطلوبی برخوردار بود و تولیدات شیشهای از آنجا به دیگر سرزمینها صادر میشد (عانی، ص250). در دوره جلایری شهرهای واسط و تکریت مرکز این هنر بود و برخی از اشیای به جا مانده از آن دوران، از قبیل مرکّبدان، در موزههای عراق نگهداری میشد (همانجا).پارچهبافی نیز همچون قبل پررونق بود و شهر بغداد، که در گذشته محل تولید پارچههای مرغوب بود، در دوره جلایریان همچنان در این صنعت پیشرو بود و از میان انواع پارچههایی که در این دوره تولید گردید، پارچههای کتان، حریر و حریر با بافت زری، شهرت بیشتری داشتند (همان، ص244). ابنبطوطه (ج1، ص189،230ـ231) از وجود این منسوجات حریر در اماکن مقدّس و مساجد نجف، کربلا و حلّه گزارش داده است. مازندرانی (ص242) نیز از پارچههای حریری که در 741 در خزانه تبریز از آنها نگهداری میشده و احتمالاً بسیار نفیس بودهاند، خبر داده است.پارچههای مرغوب نخی، ابریشمی و غیره، که در بغداد تولید میشد، علاوه بر تبریز به مناطق دیگر، از جمله مصر، نیز صادر میگردید (قلقشندی، ج5، ص102). این پارچهها را در زمان سلطان احمد به سلاطین دیگر کشورها هدیه میدادند که نشاندهنده نفاست آنهاست (رجوع کنید به ابنصیرفی، ج1، ص62).ز) موسیقی. سلاطین جلایری اهل موسیقی و دوستدار آن بودند و ازاینرو، هنر موسیقی در دوره آنها رونق گرفت. سلطان اویس موسیقی میدانست و با کتاب ادوار آشنا بود (عانی، ص257). سلطان احمد نیز آثاری در زمینه موسیقی تألیف کرده است (دولتشاه سمرقندی، ص306).مشهورترین موسیقیدان این دوره، عبدالقادرِ غیبی مراغی * (متوفی 838) است که همدم سلطان اویس و فرزندانش سلطان حسین و سلطان احمد بود و در تقویت سطح موسیقی در آن زمان تأثیر فراوان داشت (خواندمیر، ج3، ص578؛ عانی، ص257ـ258). از دیگر استادان موسیقی این دوره، احمدبن یحییبن محمد بکری شهرزوری (متوفی 741) است که تصانیف مشهوری دارد (ابنحجر عسقلانی، 1414، ج1، ص335). احمدبن محمد تَلَعفَری (متوفی 811)، نوازنده زبردست قانون، نیز از مشاهیر این دوره است (ابنحجر عسقلانی، 1387ـ 1396، ج6، ص115ـ116؛ سخاوی، ج2، ص217).منابع: ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت 1407/1987؛ ابنحجر عسقلانی، انباء الغمر بأبناء العمر، حیدرآباد دکن 1387ـ1396/ 1967ـ1976؛ همو، الدررالکامنة فی اعیانالمائة الثامنة، بیروت 1414/1993؛ ابن صیرفی، نزهةالنفوس و الابدان فی تواریخالزمان، چاپ حسن حبشی، ج1، [ قاهره ] 1970؛ ولید اعظمی، جمهرة الخطاطین البغدادیین، بغداد 1409/1989؛ مهدی بیانی، احوال و آثار خوشنویسان، تهران 1345ـ1358ش؛ جمال ترابی طباطبائی، سکههای شاهان اسلامی ایران ، تهران [ 1350ش] ؛ زکی محمدحسن، الفنون الایرانیة فیالعصر الاسلامی ، بیروت 1401/1981؛ حمداللّه مستوفی، نزهةالقلوب ؛ خالد خلیل حمودی اعظمی، الزخارف الجداریة فی آثار بغداد ، بغداد 1980؛ خواندمیر؛ جعفر خیاط، «الکاظمیة فیالمراجع الغربیة»، در موسوعة العتبات المقدسة ، ج9: قسمالکاظمین، جزء1، تألیف جعفر خلیلی، بیروت: مؤسسهالاعلمی للمطبوعات، 1407 الف ؛ همو، «کربلاء فیالمراجعالغربیة»، در موسوعة العتباتالمقدسة، ج8: قسم کربلا ، تألیف جعفر خلیلی، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1407 ب ؛ دوستمحمد هروی، دیباچه دوستمحمد گواشانی هروی ، در نجیب مایل هروی، کتاب آرایی در تمدّن اسلامی ، مشهد 1372ش؛ دولتشاه سمرقندی، کتاب تذکرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن 1318/1901؛ علی راهجیری، تاریخ مختصر خط و سیر خوشنویسی در ایران ، تهران [? 1345ش ]؛ محمدبن عبدالرحمان سخاوی، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع ، قاهره: دارالکتاب الاسلامی، [ بیتا ]؛ جواد سلماسیزاده، «قبر معزالدین سلمان اویس ایلکانی در شادیآباد مشایخ»، وحید ، دوره13، ش3 (خرداد 1354)؛ شریف یوسف، تاریخ فن العمارة العراقیة فی مختلف العصور، [ بغداد ] 1982؛ محمد صحتی سردرودی، سیمای سامرّاء: سینای سه موسی ، تهران 1374ش؛ سلمان هادی طعمه، تاریخ مرقد الحسین و العباس (علیهماالسلام )، بیروت 1416/1996؛ نوری عبدالحمید عانی، العراق فیالعهد الجلائری ، بغداد 1986؛ عباس عزّاوی، تاریخالنقود العراقیة لمابعد العهود العباسیة من سنة 656هـ 1258م الی سنه 1335هـ 1917م ، بغداد 1337/1958؛ غازی رجبمحمد، العمارة العربیة فی العصر الاسلامی فی العراق ، بغداد 1989؛ عبداللّهبن فتحاللّه غیاثی، التاریخ الغیاثی: الفصل الخامس من سنه 656ـ891ه/ 1258ـ 1486م ، چاپ طارق نافع حمدانی، بغداد 1975؛ محمدبن احمد فاسی، شفاءالغرام بأخبار البلدالحرام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت 1405/1985؛ جهانگیر قائم مقامی، «مهرها، طغراها و توقیعهای پادشاهان ایران از ایلخانیان تا پایان قاجاریه»، مجله بررسیهای تاریخی ، سال4، ش2 و 3 (خرداد ـ شهریور 1348)؛ قلقشندی؛ عبدالعلی کارنگ، آثار و ابنیه تاریخی شهرستان تبریز ، در آثار باستانی آذربایجان ، ج1، تهران: انجمن آثار ملّی، 1351ش؛ روی گونثالث د کلاویخو، سفرنامه کلاویخو ، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران 1344ش؛ آن ـ ماری کورکیان و ژانپیر سیکر، باغهای خیال: هفت قرن مینیاتور ایران ، ترجمه پرویز مرزبان، تهران 1377ش؛ عبداللّهبن محمد مازندرانی، رساله فلکیه در علم سیاقت ، چاپ والتر هینتس، ویسبادن 1331ش؛ احمدبن حسین منشیقمی، گلستان هنر ، چاپ احمد سهیلی خوانساری، تهران 1359ش؛ ولادیمیر فئودوروویچ مینورسکی، تاریخ تبریز ، ترجمه و تحشیه عبدالعلی کارنگ، تبریز 1337ش؛ دونالد نیوتن ویلبر و لیزا گولومبک، معماری تیموری در ایران و توران ، ترجمه کرامتاللّه افسر و محمدیوسف کیانی، تهران 1374ش؛ میرعلیبن میرباقر هروی، مدادالخطوط ، در نجیب مایل هروی، همان منبع؛James Wilson Allan, "Metalwork", in The Arts of Persia , ed. R. W. Ferrier, New Haven: Yale University Press, 1989; Sheila S. Blair and Jonathan M. Bloom, The art and architecture of Islam: 1250-1800 , Middlesex, Engl.1995, Sheila R. Canby, Persian painting , London 1997; The Dictionary of art , ed. Jane Turner, New York: Grove, 1998, s.vv. "Islamic art. III .4. V. C : Iraq and Iran , C. 1350-C. 1400" (by Julie Badiee), "Jalayirid", "ibid.1: Ahmad Jalayir" (`by Basil Gray); Robert Hillenbrand, Islamic architecture: form, function and meaning , Edinburgh 1994; idem, Islamic art and architecture , London 1999; Stanley Lane-Poole, Catalogue of Oriental coins in the British Museum , London 1875-1890, repr. Bologna 1967; H. Mitchell - Brown, "Coins", in The Arts of Persia , ibid; Helen Philon, "Iraq", in Architecture of the Islamic world , ed. George Michell, London: Thames and Hudson, 1984; H. R. Roemer, "Timur in Iran", in The Cambridge history of Iran , vol.6, ed. Peter Jackson and Laurence Lockhart, Cambridge 1986.