جَستانیان، خاندانی ایرانی که از سده دوم تا چهارم در دیلم حکومت میکردند. جَستان بهدری، مخفف جهانستان و به معنای جهانگشا و جهانگیر است (دهخدا، ذیل «جستان»). در منابع، از تاریخ جستانیان اطلاعات پراکندهای وجود دارد و بیشتر اخبارِ آنان در ذیل رویدادهای علویان طبرستان آمده است. از آغاز کار جستانیان و پیشینه آنان اطلاعی در دست نیست. آنان در نواحی کوهستانی رودبار الموت و طالقان و سواحل شاهرود وسفیدرود امارتی کوچک و محلی داشتند و تختگاهشان رودبار الموت بود (اصطخری، ص 204؛ جوینی، ج 3، حواشی قزوینی، ص 432، 434).نخستین خبر از این خاندان در باره مرزبان پسر جستان است. در 189 هنگامیکه هارونالرشید به ری رفته بود، برای او جامه و مال و اماننامهای فرستاد و خراجی از او طلب نکرد (طبری، ج 8، ص 316)؛ از اینرو، چنین مینماید که در این زمان جستانیان حکومتی مستقل داشته و بهقدر کافی نیرومند بودهاند ( رجوع کنید به کسروی، ص 39). پس از مرزبان، پسرش جستان (دوم) بهحکومت رسید. اطلاعات اندکی در باره او در دست هست وی ظاهراً همان ابولیلی نامی است که طبری (ج 8، ص 556) ذیل رویدادهای 201 از او به عنوان پادشاه دیلم یاد کرده است که توسط عبداللّهبن خرداذبه، والی طبرستان دستگیر شد. کسروی (ص 39ـ40) در درستی این روایت تردید دارد. پس از او نیز پسرش، وَهْسُودان بهحکومت رسید. ظاهراً به دستور وهسودان، در 246 عمارتی در منطقه الموت بنا شد (رجوع کنید به جوینی، ج 3، ص 271). از این زمان به بعد، با قدرت گرفتن علویان در طبرستان از یک سو و نبرد آنان با طاهریان و صفاریان از سوی دیگر، استقلال جستانیان تقریباً از بین رفت و گاه تابع امیران قدرتمند معاصر خود بودند.جستانیان بیشتر به علویان گرایش داشتند و در جنگها در کنار آنان بودند ( رجوع کنید به ادامه مقاله). وهسودان در 250 با حسنبن زید *، مشهور به داعی کبیر، بیعت کرد اما دوستی آن دو دوام نیاورد و از داعی جدا شد. در همین زمان، وهسودان درگذشت و چهارهزار تن از دیلمیان به داعی پیوستند (ابناسفندیار، ج 1، ص 235؛ کسروی، ص 40). به گفته اصطخری (ص 205)، دیلمیان تا این زمان به دینی پایبند نبودند و بهواسطه علویان به اسلام گرویدند. پس از وهسودان، پسرش جستان (سوم) به حکومت رسید (250ـ ح 304). وی مشهورترین فرمانروای جستانی و معاصر سه تن از داعیان طبرستان بود: داعی کبیر (حک : 250ـ270)، برادر او محمدبن زید * (حک : 270ـ287)، حسنِ اطروش * ملقب به ناصر کبیر (حک : 301ـ304). جستان از داعی کبیر اطاعت کرد و با او برضد اصفهبد قارن، پسر شهریار، متحد شد و پس از چندی از داعی خواست شخصی معتمد را نزد او بفرستد تا با همراهی او، ری را بهنام داعی تسخیر کند. داعی، سیداحمدبن عیسی و قاسمبن علی را به دیلم فرستاد. جستان، ری و قزوین و ابهر و زنجان را گرفت (ابناسفندیار، ج 1، ص 243)، اما این فتح دوامی نداشت. موسیبن بُغا از جانب خلیفه معتزباللّه (حک : 252ـ 255) به عراق رفت و در قزوین با جستان و علویان جنگید و آنان را شکست داد. سپس به دیلم رفت و بسیاری از اهالی آنجا را کشت (بلاذری، ص 453ـ454؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 243ـ244).در 255، دیلمیان از کمک به داعی کبیر در مقابل موسیبن بغا خودداری کردند (ابناسفندیار، همانجا). در 259، جستان به فرمان داعی کبیر به قزوین حمله برد اما از محمدبن فضلبن سنان، عامل خلیفه، شکست خورد (طبری، ج 9، ص 506). ظاهراً طبری به اشتباه، این رویداد را به وهسودان پسر جستان نسبت داده است (کسروی، ص 42). بهگفته ابناسفندیار (ج 1، ص 246ـ247)، دیلمیان در 260 علیه داعی کبیر با طاهریان متحد شدند و به راهزنی پرداختند. پس از درگذشت داعی کبیر در 270، دیلمیان ابتدا با سیدابوالحسین، داماد داعی کبیر، متحد شدند اما در 271 هنگامی که محمدبن زید (داعی) سیدابوالحسین را از بین برد، جستان و یارانش با وی همراه شدند ( رجوع کنید به همان، ج 1، ص 249ـ251؛ کسروی، همانجا). این دوره، مصادف با قدرتِ یافتن سامانیان در خراسان و درگیری آنان با علویان بود. در 275، محمدبن زید که از مقابله با رافعبن هَرثَمَه * ، سرکرده سامانی لشکریان خراسان، ناتوان بود، از مقرّش گرگان به دیلم پناه برد و به این ترتیب گرگان و طبرستان به دست سامانیان افتاد. رافع، محمدبن هارون را در چالوس گذاشت و خود به خراسان بازگشت. در 277، جستان و داعی از رافع شکست خوردند و گریختند. رافع برای تنبیه جستان در صفر 278، به دیلم لشکر کشید و آنجا را خراب کرد ( رجوع کنید به ابناثیر، ج 7، ص 434؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 253ـ254). شدت عمل او بهقدری بود که جستان، ناگزیر، کسی را برای شفاعت واسطه کرد و قرار شد اموال داعی را، که به امانت نزد او بود، به رافع بدهد و از کمک به محمدبن زید خودداری کند. پس از آن، رافع به قزوین رفت (ابناسفندیار، همانجا؛ اولیاءاللّه، ص 99).در منابع، تا 289 از جستان خبری نیست. در این سال، جستان به همراه ناصرکبیر به کینخواهی محمدبن زید، که در 287 به دست محمدبن هارون کشته شده بود، به طبرستان تاختند اما در نزدیکی آمل از احمد، پسر اسماعیل سامانی، شکست خوردند (ابناثیر، ج 7، ص 522؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 259ـ260؛ کسروی، ص 43، پانویس 1). در همین زمان، محمدبن هارون بهسبب اختلافاتی که با سامانیان پیدا کرده بود، به جستان و ناصرکبیر پیوست. آنها در 290 به طبرستان حمله کردند، اما از سامانیان شکست خوردند و با اسارت محمدبن هارون، طبرستان و گرگان و گیلان بهدست سامانیان افتاد (ابناسفندیار، ج 1، ص 262ـ264). بهگفته ابناثیر (ج 8، ص 82)، دیلمیان که از سفیدرود تا آمل ساکن بودند با ناصرکبیر بیعت کردند و بیشتر آنان به مذهب ناصر که شیعه بود، گرویدند. در 301، ناصر به کمک جستانیان، طبرستان و رویان را از سامانیان گرفت. جستان که از قدرت ناصر هراسیده بود، از او جدا شد و حتی نبردهایی بین آن دو روی داد، اما عاقبت با ناصر صلح کرد و به او پیوست (اولیاءاللّه، ص 104ـ106). از ادامه سرنوشت جستان آگاهی درستی در دست نیست، ظاهراً حدود 301ـ 304 به دست برادرش علی کشته شد (جوینی، ج 3، حواشی قزوینی، ص 441).علیبن وهسودان، معروف به ابنحسّان (مسعودی، ج 5، ص 265)، در سال 300 از جانب خلیفه مقتدرباللّه (حک : 295ـ320) در اصفهان به حکومت رسید. علی بر خلاف نیاکانش که از علویان حمایت میکردند، با آنان دشمنی ورزید. هنگامیکه اصفهبد محمدبن شهریار، حسنبن قاسم مشهور به داعی صغیر را دستگیر نمود، علی او را در قلعه الموت زندانی کرد (ابناثیر، ج 8، ص 74؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 281). در 304، علی به علت کشتن احمدبن شاه، عامل خراج شهر از جانب خلیفه، از کارش برکنار شد، اما در حدود 307، خلیفه به شفاعت مونس خادم (سردار و امیر معروف ترک در عهد مقتدر عباسی) او را به حکومت ری منصوب کرد. این مقام دیری نپایید و محمد پسر مسافر (حک : 303ـ 318)، بنیانگذار سلسله مسافریان * یا سلاّریان، علی را در ری کشت (مسعودی، همانجا؛ جوینی، ج 3، حواشی قزوینی، ص 442ـ443). مسکویه (ج 1، ص 51) کشته شدن علی را در 304 و به دست برادرزادهاش، احمد پسر مسافر، ذکر کرده است. محمدبن زکریای رازی * طب ملکی را بهنام علی تألیف کرد (قفطی، ص 272).همزمان با حکومت علی در اصفهان، خسروفیروز در دیلم فرمانروا بود. نسبت خویشاوندی علی و خسروفیروز به درستی معلوم نیست؛ ابناسفندیار (ج 1، ص 274) نام پدر خسروفیروز را جستان و نام پدر علی را وهسودان ضبط کرده و به نسبت برادری آن دو اشارهای نکرده، اما کسروی (ص 47، پانویس 1) علی و خسروفیروز را برادر دانسته است (نیز رجوع کنید به جوینی، ج 3، حواشی قزوینی، ص 444). ابتدا، خسروفیروز به سبب آزردگی از ناصرکبیر از پیوستن به او خودداری کرد و به حسنبن قاسم گروید، اما پس از چندی با ناصر کبیر بیعت کرد. خسروفیروز، پس از درگذشت علی، حسنبن قاسم را از قلعه الموت آزاد کرد و او را به گیلان فرستاد (ابناسفندیار، ج 1، ص 274، 281). در حدود 307، خسروفیروز به کینخواهی علی با محمد پسر مسافر جنگید، اما او نیز به دست محمد کشته شد (جوینی، همانجا). پس از خسروفیروز، پسرش مهدی نیز مغلوب محمد شد و دیلم به دست محمد افتاد و او حکومت مسافریان را در دیلم بنا نهاد. مهدی به اسفار (متوفی 316)، پسر شیرویه، پناه برد. پس از چندی اسفار نیز حمایتش را از او قطع کرد. ظاهراً، این مهدی همان کسی است که ابناثیر از او بهعنوان سیاهچشم یاد کرده است؛ سیاهچشم در قلعه الموت به سر میبُرد و اسفار که میخواست این قلعه را بگیرد، ابتدا حکومت قزوین را به سیاهچشم داد، سپس یاران خود را به قلعه الموت فرستاد و پس از چندی، سیاهچشم را از قزوین فرا خواند و او را کشت (ابناثیر، ج 8، ص 190ـ191). بهگفته جوینی (ج 3، ص 271)، سیاه چشم از طرفداران اسماعیلیان مصر بود.پس از مهدی، دیگر نشانی از جستانیان در منابع نیست. هر چند به ادعای کسروی (ص 49)، آنان حکومت مختصری در دیلم داشتند. پس از آنان مسافریان در طارم بنیاد فرمانروایی گذاشتند.منابع: ابناثیر؛ ابناسفندیار، تاریخ طبرستان ، چاپ عباس اقبال، تهران [? 1320 ش ]؛ اصطخری؛ محمدبن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان ، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1348 ش؛ بلاذری (بیروت)؛ جوینی؛ دهخدا؛ طبری، تاریخ(بیروت)؛ علیبن یوسف قفطی، تاریخالحکماء، و هو مختصرالزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ 1903؛ احمد کسروی، شهریاران گمنام ، تهران 1353 ش؛ مسعودی، مروج (بیروت)؛ مسکویه.