جرجرایی

معرف

نام‌ چند تن‌ از کارگزاران‌ و وزیران‌ عباسی‌ و فاطمی‌
متن
جَرجَرایی‌ ، نام‌ چند تن‌ از کارگزاران‌ و وزیران‌ عباسی‌ و فاطمی‌. به‌ نوشته ‌ یاقوت‌ حموی‌ (ذیل‌ «جرجرایا»)، این‌ اشخاص‌ به‌ جَرجَرایا * منسوب‌اند.1) رجاءبن‌ اَبی‌ ضحاک‌ جرجرایی‌. او پسرعموی‌ فضل‌بن‌ سهل‌، وزیر معروف‌ مأمون‌ عباسی‌ (حک : 198ـ 218؛ طبری‌، ج‌ 8، ص‌ 539 540)، و به‌ روایتی‌ یکی‌ از بستگان‌ فضل‌بن‌ سهل‌ (یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 448) و از رجال‌ دربار مأمون‌ و معتصم‌ (حک : 218ـ227) بود.در سال‌ 200، مأمون‌ رجاء را مأمور کرد تا امام‌ رضا علیه‌السلام‌ را برای‌ تصدی‌ منصب‌ ولایتعهدی‌، از مدینه‌ به‌ مرو بیاورد (همانجا؛ طبری‌، ج‌ 8، ص‌ 544؛ مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 4، ص‌ 323ـ324؛ ابن‌اثیر، ج‌ 6، ص‌ 319). بنا بر برخی‌ روایات‌، مأمون‌ به‌ رجاء امر کرد که‌ محمد، پسر امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌السلام‌، را که‌ در مکه‌ خود را خلیفه‌ خوانده‌ و از مردم‌ بیعت‌ گرفته‌ بود، امان‌ دهد و به‌ همراه‌ امام‌ رضا به‌ مرو ببرد. رجاء نیز طبق‌ دستور عمل‌ کرد (ابن‌بابویه‌، ج‌ 2، ص‌ 158ـ159؛ طبری‌، همانجا). در مسیر مدینه‌ به‌ مرو، یکی‌ از هواداران‌ و یاران‌ امام‌ رضا از ایشان‌ اجازه‌ خواست‌ تا رجاء را بکشد، ولی‌ امام‌ اجازه‌ نداد (ابن‌بابویه‌، ج‌ 2، ص‌ 222).برخی‌ از مورخان‌، به‌ خشم‌ گرفتن‌ مأمون‌ بر رجاء و عزل‌ و مصادره ‌ اموال‌ او اشاره‌ کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌عبدربّه‌، ج‌ 2، ص‌ 29؛ یعقوبی‌، ج‌2، ص‌452ـ453؛ مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 6، توضیحات‌ پلا، ص‌ 336).همچنین‌ در ذکر منصب‌ وی‌، از والی‌ خراسان‌ (رجوع کنید به یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 452ـ453) و متصدی‌ دیوان‌ خراج‌ در دوره ‌ خلافت‌ مأمون‌ (ابن‌عساکر، ج‌ 18، ص‌ 122؛ صفدی‌، ج‌ 14، ص‌ 104) و امارت‌ دمشق‌ یا متصدی‌ دیوان‌ خراج‌ دمشق‌ در دوره ‌ خلافت‌ معتصم‌ (ابن‌عساکر، ج‌ 13، ص‌ 84؛ همان‌، ج‌ 18، ص‌ 122؛ صفدی‌، همانجا) سخن‌ گفته‌اند. برخی‌ از مورخان‌ نیز وی‌ را در دوره ‌ خلافت‌ واثق‌ باللّه‌ (227ـ232) متصدی‌ دیوان‌ خراج‌ دمشق‌ (و اردن‌) دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌عساکر؛ صفدی‌، همانجاها) که‌ با توجه‌ به‌ تاریخ‌ وفات‌ رجاء (226) صحیح‌ به‌ نظر نمی‌رسد.بنا بر مشهورترین‌ روایت‌، علی‌بن‌ اسحاق‌بن‌ یحیی‌، مسئول‌ انتظامات‌ (مَعُونَه‌) شهر دمشق‌، به‌ دلایل‌ نامعلومی‌، احتمالاً حسادت‌، در 3 محرّم‌ 226 به‌ رجاء، عامل‌ خراج‌، حمله‌ کرد و وی‌ را کشت‌. سر رجاء را بر نیزه‌ کردند و پیکر او را از دروازه ‌ دمشق‌ آویختند (طبری‌، ج‌ 9، ص‌ 111؛ تنوخی‌، 1398، ج‌ 2، ص‌ 294؛ صفدی‌، همانجا).حسن‌، فرزند رجاء، که‌ هنگام‌ کشته‌ شدن‌ پدرش‌ در دمشق‌ همراه‌ او بود، از دست‌ قاتل‌ گریخت‌ ولی‌ نتوانست‌ به‌ پدرش‌ کمک‌ کند و سپس‌ در سوک‌ او اشعاری‌ سرود (ابن‌عساکر، ج‌ 13، ص‌ 84، 86 87؛ صفدی‌، همانجا). بُحتُری‌، شاعر پرآوازه ‌ عرب‌ (متوفی‌284)، او را به‌سبب‌ بزدلی‌ و یاری‌ نرساندن‌ به‌ پدرش‌، هجو کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ج‌ 2، ص‌ 184).پس‌ از قتل‌ رجاء، علی‌بن‌ اسحاق‌ در نامه‌ای‌ به‌ معتصم‌، رجاء را مجوسی‌ کافر خواند (ابن‌عساکر، ج‌ 13، ص‌ 86)، اما دبیر رجاء که‌ در همان‌ مجلس‌ حضور داشت‌ نامه‌ را به‌ نحو مطلوب‌ تغییر داد (تنوخی‌، 1398، ج‌ 2، ص‌ 295).2) ابوجعفر محمدبن‌ فضل‌ جرجرایی‌. وفات‌ او را در سال‌ 250 و در هشتاد سالگی‌ نوشته‌اند، بنابراین‌ در حدود سال‌ 170 به‌ دنیا آمده‌ است‌ (رجوع کنید به مرزبانی‌، ص‌ 433). برخی‌ اشتباهاً از او با نسبت‌ جُرجانی‌ یاد کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌عبدربّه‌، ج‌ 4، ص‌ 152؛ اربلی‌، ص‌ 229).محمدبن‌ فضل‌ در دوره ‌ خلافت‌ معتصم‌، متصدی‌ باغهای‌ عُجَیف‌بن‌ عَنْبَسَه‌ (یکی‌ از سرداران‌ دولت‌ عباسی‌) در ناحیه ‌ کَسکَر، از توابع‌ واسط‌، بود (رجوع کنید به تنوخی‌، 1398، ج‌ 2، ص‌ 26ـ27) و سپس‌ وارد دستگاه‌ دولتی‌ و دبیر فضل‌بن‌ مروان‌، وزیر معتصم‌، شد (مرزبانی‌، همانجا؛ ابن‌اَبّار، ص‌ 152؛ ثعالبی‌، الاعجاز و الایجاز ، ص‌ 102).مورخان‌ در باره ‌ تاریخ‌ به‌ وزارت‌ رسیدن‌ وی‌ در زمان‌ خلافت‌ متوکل‌ عباسی‌، اختلاف‌ دارند. برخی‌، چهل‌ روز پس‌ از آغاز خلافت‌ متوکل‌ (رجوع کنید به مسعودی‌، تنبیه‌ ، ص‌ 362؛ ازدی‌، ص‌ 186؛ ابن‌ابّار، همانجا؛ ابن‌کازرونی‌، ص‌ 148) و برخی‌، تاریخ‌ 234 یا ذیحجه ‌ 233 را ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 485؛ مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌ 8؛ ابن‌طِقطَقی‌، ص‌ 176). تنها طبری‌ (ج‌ 9، ص‌ 162، 185) گفته‌ است‌ که‌ متوکل‌، محمدبن‌ فضل‌ جرجرایی‌ را در 233 به‌ دبیری‌ خود [ نه‌ وزارت‌ ] برگمارد و در 236 او را از این‌ سمت‌ عزل‌ کرد.جرجرایی‌ ادیب‌ و شاعر و کاتب‌ و موسیقیدان‌ بود (مرزبانی‌؛ یاقوت‌ حموی‌، همانجاها؛ ابن‌ابّار، ص‌ 154).اشعاری‌ از او به‌جا مانده‌ است‌ (رجوع کنید به مرزبانی‌، همانجا؛ ابن‌ابّار، ص‌ 152ـ153؛ صفدی‌، ج‌ 4، ص‌ 324). وی‌ سخنان‌ و مطالب‌ ادبی‌ لطیفی‌ در باره ‌ بَشّاربن‌ بُرد، شاعر نابینا و مشهور دوره ‌ عباسی‌ (متوفی‌ 167)، بیان‌ کرده‌ (رجوع کنید به صولی‌، اخبار ابی‌تمام‌ ، ص‌180ـ181) و با اسحاق‌ موصلی‌، آهنگساز و آوازخوان‌ (متوفی‌ 235)، مکاتباتی‌ داشته‌ است‌ (مرزبانی‌؛ صفدی‌، همانجاها).گفته‌اند که‌ متوکل‌ جرجرایی‌ را، به‌سبب‌ صفات‌ نیکش‌، به‌ وزارت‌ خویش‌ برگزید، اما بعد از مدت‌ کوتاهی‌ بر اثر سعایتهای‌ بسیار، او را برکنار کرد (رجوع کنید به ابن‌طقطقی‌، ص‌ 176؛ تنوخی‌، 1391ـ1393، ج‌ 8، ص‌ 12ـ13، 53). متوکل‌ پیش‌ از عزل‌ جرجرایی‌، او را به‌ علت‌ رها کردن‌ امور مملکت‌ و مشغولیت‌ بیش‌ از حد به‌ غنا و لهو و لعب‌ توبیخ‌ کرد و پس‌ از عزل‌، ده‌ هزار دینار به‌ او پاداش‌ داد (ثعالبی‌، تحفة ‌الوزراء، ص‌ 121؛ همو، الاعجاز والایجاز، ص‌ 102ـ103؛ ابن‌ابّار، ص‌ 153ـ154) و شخصی‌ را مأمور کرد تا به‌ حسابها و داراییهای‌ جرجرایی‌ رسیدگی‌ کند (ابن‌ابّار، ص‌ 152ـ153).محمدبن‌ فضل‌ جرجرایی‌ در دوره ‌ خلافت‌ مستعین‌باللّه‌ (248ـ252) نیز مدت‌ کوتاهی‌ وزیر شد (رجوع کنید به طبری‌، ج‌ 9، ص‌ 264؛ یاقوت‌ حموی‌، همانجا؛ ابن‌ابّار، ص‌ 154؛ ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 251ـ260 ه.، ص‌ 309).3) احمدبن‌ اسماعیل‌بن‌ خَصیب‌ جرجرایی‌. وی‌ کاتب‌ و وزیر منتصر باللّه‌ (حک : 247ـ 248) و سپس‌ وزیر مستعین‌ عباسی‌ گردید (صولی‌، اخبارابی‌تمّام، ص‌ 207؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 12، ص‌ 553). برخی‌ مورخان‌، به‌ اشتباه‌، نام‌ پدرش‌ را خطیب‌ (رجوع کنید به ابن‌عمرانی‌، ص‌ 126؛ ابن‌کازرونی‌، ص‌ 151) یا حصیب‌ (ابن‌عماد، ج‌ 2، ص‌ 149) و نسبتش‌ را جرجانی‌ (مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌ 53) ذکر کرده‌اند.پدر او در دوره ‌ خلافت‌ هارون‌الرشید (170ـ193) کارگزار مصر بود (ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 261ـ280 ه ، ص‌ 43؛ ابن‌عماد، همانجا). احمد دبیر و پیشکار اَشناس‌ ترک‌ بود. واثق‌ عباسی‌ الجزیره‌ و شام‌ و مصر و مغرب‌ را جزو تیول‌ اشناس‌ قرار داده‌ بود (یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 479، 481؛ ابوالفرج‌ اصفهانی‌، ج‌20، ص‌ 269).در سال‌ 229، واثق‌ بر احمد خشم‌ گرفت‌ و اموال‌ او و برادرش‌، ابراهیم‌، را مصادره‌ کرد و دستور داد آن‌ دو و مادرشان‌ را شکنجه‌ کنند. این‌ امر ظاهراً بر اثر دسیسه‌چینی‌ وزیر واثق‌، محمدبن‌ عبدالملک‌ زیات‌ بود و به‌ روایت‌ دیگر، در پی‌ بازگویی‌ داستان‌ و بازخوانی‌ اشعاری‌ از دوره ‌ هارون‌الرشید و خبردار شدن‌ واثق‌ از ثروت‌ عظیمی‌ بود که‌ احمد در مقام‌ دبیری‌ و پیشکاری‌ اشناس‌ اندوخته‌ بود (یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 481؛ نیز رجوع کنید به ابوالفرج‌ اصفهانی‌، ج‌20، ص‌ 268ـ271؛ مسکویه‌، ج‌ 4، ص‌ 277ـ 278).در سال‌ 235، احمد دبیر منتصر عباسی‌ بود. در این‌ سال‌ منتصر را پدرش‌ متوکل‌ به‌ ولایتعهدی‌ برگزید و بخش‌ غربی‌ جهان‌ اسلام‌، شامل‌ مصر و مغرب‌ به‌ احمد تفویض‌ گردید (یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 487).پس‌ از آنکه‌ منتصر در 3 شوال‌ 247 پدرش‌ را کشت‌ و خود به‌ خلافت‌ رسید (مسعودی‌، تنبیه‌ ، ص‌ 362؛ همو، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌ 46)، احمد، در برابر سران‌ سپاه‌ و مردم‌، نامه ‌ منتصر باللّه‌ را خواند که‌ در آن‌ ذکر شده‌ بود چون‌ فتح‌بن‌ خاقان‌، متوکل‌ را کشته‌، منتصر او را به‌ قصاص‌ خون‌ پدرش‌ به‌ قتل‌ رسانده‌ است‌. آنگاه‌ احمد به‌ همراه‌ دبیرش‌، سعیدبن‌ حُمَید، برای‌ خلیفه ‌ جدید از مردم‌ بیعت‌ گرفت‌ (طبری‌، ج‌ 9، ص‌ 235؛ مسکویه‌، ج‌ 4، ص‌ 313؛ ابن‌اثیر، ج‌ 7، ص‌ 103).منتصر باللّه‌، به‌ پاس‌ خدمات‌ احمد، وی‌ را به‌ وزارت‌ خویش‌ منصوب‌ کرد (مسعودی‌، تنبیه، ص‌ 363؛ صفدی‌، ج‌ 6، ص‌ 372). با این‌ حال‌، احمد وقتی‌ خلعت‌ وزارت‌ به‌ تن‌ می‌کرد، گفت‌ که‌ وضع‌ او مانند ماده‌ شتری‌ است‌ که‌ آن‌ را برای‌ قربانی‌ کردن‌ می‌آرایند (ثعالبی‌، الاعجاز و الایجاز ، ص‌ 103). در مدت‌ کوتاه‌ خلافت‌ منتصر باللّه‌ (4 شوال‌ 247ـ 4 ربیع‌الا´خر 248)، احمد وزارت‌ او را برعهده‌ داشت‌ (یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 493؛ ابن‌طقطقی‌، ص‌ 177) اما منتصر بعداً از انتخاب‌ وی‌ پشیمان‌ شد (مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌ 46، 48).احمد در ایام‌ وزارتش‌، به‌ منتصر اصرار کرد تا وصیف‌ ترک‌ را، که‌ رقیب‌ و دشمن‌ احمد بود، از مرکز خلافت‌ (سامرا) دور سازد و خلیفه‌ نیز، به‌ بهانه ‌ مصاف‌ با رومیان‌، وصیف‌ را در رأس‌ سپاهی‌ روانه ‌ مرزها کرد (طبری‌، ج‌ 9، ص‌240؛ قس‌ مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌50). احمد همچنین‌ به‌ سبب‌ نگرانی‌ از آنکه‌ معتز یا ابراهیم‌ مؤید، فرزندان‌ متوکل‌، پس‌ از منتصر به‌ خلافت‌ برسند و او را به‌ اتهام‌ مشارکت‌ در قتل‌ متوکل‌ بکشند، به‌ منتصر اصرار کرد تا موجبات‌ برکناری‌ آنان‌ را از ولایتعهدی‌ فراهم‌ آورد و سرانجام‌ آن‌ دو، بر اثر فشار منتصر، خود را از ولایتعهدی‌ خلع‌ کردند (مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌ 51ـ52؛ مسکویه‌، ج‌ 4، ص‌ 315ـ316).مطالب‌ مورخان‌ در وصف‌ احمد، ضد و نقیض‌ است‌. برخی‌ از آنان‌ گفته‌اند که‌ او وزیری‌ بزرگ‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 12، ص‌ 553) و با فضل‌ و کفایت‌ (صفدی‌، ج‌ 6، ص‌ 372) و جوانمرد (ابن‌طقطقی‌، همانجا) بود و مطالب‌ ادبی‌ فراوانی‌ از دیگران‌ نقل‌ می‌کرد (صولی‌، اخبار ابی‌تمام‌ ، ص‌ 207، 223، 232) و بسیار صدقه‌ می‌داد (رجوع کنید به ذهبی‌، همانجا). بعضی‌ مورخان‌ نیز گفته‌اند که‌ او در کارش‌ ناتوان‌ بود (ابن‌طقطقی‌، همانجا؛ یوزبکی‌، ص‌ 143) و نشانه‌هایی‌ در دست‌ است‌ که‌ او بسیار نادان‌ بوده‌ (مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌50)، لیاقت‌ مقام‌ دبیری‌ را نداشته‌ (ابن‌عبدربّه‌، ج‌ 4، ص‌ 157)، شر او بیش‌ از خیرش‌ بوده‌ (مسعودی‌، همانجا)، جسور، متهور و تندمزاج‌ بوده‌، اما اگر کسی‌ می‌توانسته‌ تحملش‌ کند، قطعاً به‌ خواستهای‌ خود می‌رسیده‌ است‌ (ابن‌طقطقی‌، همانجا). همچنین‌ گفته‌اند که‌ او بر مال‌ دنیا بسیار حریص‌ بود (رجوع کنید به صولی‌، اخبار ابی‌تمام‌ ، ص‌ 91) و کاخ‌ باشکوهی‌ در سامرا داشت‌ (تنوخی‌، 1391ـ 1393، ج‌ 8، ص‌ 49).احمد در مدت‌ وزارتش‌ از رسیدگی‌ به‌ شکایتهای‌ مردم‌ تعلل‌ می‌ورزید و حتی‌ به‌ شاکیان‌ پاسخهای‌ تند می‌داد (محمدبن‌ هلال‌ صابی‌، ص‌ 265ـ266؛ نیز رجوع کنید به مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌ 48).به‌نوشته ‌ یعقوبی‌ (ج‌ 2، ص‌ 494)، پس‌ از به‌ خلافت‌ رسیدن‌ مستعین‌ باللّه‌ (4 ربیع‌الا´خر 248) احمد در کنار اوتامِش‌ ترک‌ و شجاع‌بن‌ قاسم‌، دبیر اوتامش‌، بر خلیفه ‌ جدید چیره‌ شدند و برخی‌ گفته‌اند که‌ مستعین‌ اوتامش‌ را وزیر و احمد را دبیر خود کرد (رجوع کنید به طبری‌، ج‌ 9، ص‌ 256؛ مسکویه‌، ج‌ 4، ص‌ 331؛ ابن‌اثیر، ج‌ 7، ص‌ 117؛ قس‌ مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌ 59).بنا بر مشهورترین‌ روایت‌، مستعین‌ در آغاز خلافتش‌ به‌ پاس‌ کمکهای‌ احمد در رساندن‌ او به‌ خلافت‌، وی‌ را دو ماه‌ (ابن‌طقطقی‌، ص‌ 179)، و به‌ روایتی‌ نسبتاً ضعیف‌ چهار ماه‌ (یعقوبی‌، ج‌ 2، ص‌ 494)، وزیر خویش‌ کرد و او در همین‌ مدت‌ کوتاه‌ جایگاه‌ رفیعی‌ یافت‌ (ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 12، ص‌ 553) و در دل‌ مستعین‌ جا گرفت‌ ولی‌ بعد، بر اثر بدرفتاری‌ با مردم‌ و بی‌توجهی‌ به‌ خواستهای‌ آنان‌ (صفدی‌، ج‌ 6، ص‌ 373) و نیز سعایتها و توطئه‌ها و خشم‌ سرداران‌ ترک‌ بر وی‌ (یعقوبی‌، همانجا؛ یوزبکی‌، ص‌ 144)، خلیفه‌ در جمادی‌الاولی‌ 248 او را از وزارت‌ عزل‌ کرد و به‌جایش‌ اوتامش‌ ترک‌ را گمارد. آنگاه‌ به‌ دستور خلیفه‌، اموال‌ احمد و فرزندانش‌ را مصادره‌ کردند و سپس‌ خلیفه‌ او را به‌ جزیره ‌ اِقریطش‌ (کِرت‌) در شمال‌ مدیترانه‌ (مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌60) و به‌ روایتی‌ از آنجا به‌ شهر قیروان‌ در افریقیه‌ (تونس‌) تبعید کرد (یعقوبی‌، همانجا؛ طبری‌، ج‌9، ص‌259؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌12، ص‌553؛ مسعودی‌، مروج‌ ، همانجا؛ همو، تنبیه‌ ، ص‌ 364).پس‌ از عزل‌ احمدبن‌ خصیب‌، خانه‌اش‌ را در سامرا غارت‌ کردند و او را در یک‌ روز بسیار گرم‌، در حالی‌ که‌ پاهایش‌ را با زنجیر بسته‌ بودند، سوار بر درازگوشی‌ کردند و به‌ تبعید فرستادند (صفدی‌، ج‌ 6، ص‌ 373) و خلیفه‌، خادمی‌ را مأمور کرد تا بر املاک‌ و مستغلات‌ و حرمسرای‌ وی‌ نظارت‌ کند (مسکویه‌، ج‌ 4، ص‌ 223).بُحتُری‌، ابتدا احمد را در اشعارش‌ می‌ستود، اما پس‌ از عزل‌ او، وی‌ را هجو و نکوهش‌ کرد و مستعین‌ را به‌ قتل‌ و مصادره ‌ اموالش‌ تشویق‌ نمود (رجوع کنید به بحتری‌، ج‌ 1، ص‌120ـ121؛ نیز رجوع کنید به صولی‌، 1384، ص‌ 112ـ113). پس‌ از عزل‌ احمدبن‌ خصیب‌ بسیاری‌ از درباریان‌ و معاصرانش‌ نیز او را هجو و نکوهش‌ کردند (حصری‌، ج‌ 2، ص‌ 789ـ790). وی‌ در 9 ذیحجه ‌ 265 وفات‌ یافت‌ (صفدی‌، ج‌ 6، ص‌ 373).4) عباس‌بن‌ حسن‌بن‌ ایوب‌ جرجرایی‌ یا مادَرایی‌. عباس‌بن‌ حسن‌ در شوال‌ 247 (رجوع کنید به ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 52) و به‌ روایتی‌ در سال‌ 250 (هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1958، ص‌390) به‌ دنیا آمد.او در آغاز، به‌ دلیل‌ شایستگیهایش‌، جزو دبیران‌ قاسم‌بن‌ عُبیداللّه‌بن‌ سلیمان‌بن‌ وهْب‌، وزیر معتضد (حک : 279ـ289) و مکتفی‌ (حک : 289ـ295)، گردید (رجوع کنید به هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1958، ص‌ 387ـ 388؛ تنوخی‌، 1391ـ1393، ج‌ 8، ص‌ 156). وقتی‌ کارش‌، بر اثر حسن‌ خدمت‌ و نیکویی‌ خط‌ و تسلط‌ بر دبیری‌، بالا گرفت‌ و وزیر خلیفه‌ او را مورد نوازش‌ و تشویق‌ قرار داد (ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 51 52)، ابن‌فِراس‌ (یکی‌ از درباریان‌) به‌ وی‌ رشک‌ ورزید و از او نزد وزیر سعایت‌ کرد ولی‌ به‌ نتیجه‌ای‌ نرسید (رجوع کنید به تنوخی‌، 1391ـ1393، ج‌ 8، ص‌ 156ـ157).قاسم‌بن‌ عبیداللّه‌ در روز مرگش‌ (5 ذیقعده ‌ 291) نامه‌ای‌ برای‌ خلیفه‌ مکتفی‌ نوشت‌ که‌ در آن‌ ضمن‌ ستودن‌ دو دبیرش‌، علی‌بن‌ عیسی‌بن‌ داوودبن‌ جراح‌ (متوفی‌ 334) و عباس‌بن‌ حسن‌ جرجرایی‌، توصیه‌ کرد یکی‌ از آن‌ دو را به‌ وزارت‌ خود برگزیند (هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1958، همانجا؛ ابن‌ابّار، ص‌ 186). بر اساس‌ روایت‌ منحصر به‌فرد هلال‌ صابی‌، قاسم‌ نامه‌ را به‌ دو دبیرش‌ داد تا آن‌ را به‌ خلیفه‌ برسانند. در راه‌ عباس‌بن‌ حسن‌ با اصرار از علی‌بن‌ عیسی‌ خواست‌ تا چنانچه‌ خلیفه‌ او (علی‌بن‌ عیسی‌) را انتخاب‌ کرد، به‌ سود وی‌ کنار رود. علی‌بن‌ عیسی‌ نیز به‌ بهانه‌ای‌ پیشنهاد وزارت‌ را رد کرد و مکتفی‌ ناگزیر عباس‌بن‌ حسن‌ را به‌ وزارت‌ خویش‌ برگزید (1958، ص‌ 389). عباس‌بن‌ حسن‌ در سرکوبی‌ قیام‌ ابن‌خلیجی‌، از مخالفان‌ دولت‌ عباسی‌، در 23 رجب‌ 293 و سپس‌ دستگیری‌ و آوردنش‌ به‌ بغداد، حُسن‌ تدبیر نشان‌ داد و مکتفی‌ به‌ وی‌ خلعت‌ فاخری‌ بخشید (طبری‌، ج‌10، ص‌ 128ـ129).مکتفی‌ دستور داد که‌ برای‌ محافظت‌ از حاجیان‌ عراق‌ در برابر حمله‌های‌ قِرمطیان‌، سپاهی‌ اعزام‌ کند ولی‌ عباس‌بن‌ حسن‌ تعلل‌ ورزید (هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1958، ص‌ 81؛ همو، 1406، ص‌ 47ـ 48) تا اینکه‌ قرمطیان‌ دو کاروان‌ حجاج‌ عراقی‌ را قتل‌عام‌ کردند و وزیر، ناگزیر، در 294 سپاهی‌ به‌ مصاف‌ آنان‌ فرستاد (طبری‌، ج‌10، ص‌130ـ133؛ کتاب‌العیون‌ و الحدائق‌ ، ج‌ 4، قسم‌ 1، ص‌ 124ـ 125).عباس‌ تا زمان‌ مرگ‌ مکتفی‌ (12 یا 13 ذیقعده ‌ 295) وزیر او بود و ثروت‌ فراوانی‌ اندوخت‌ (مسعودی‌، تنبیه‌ ، ص‌ 378ـ379؛ کتاب‌العیون‌ و الحدائق‌ ، ج‌ 4، قسم‌ 1، ص‌ 128؛ صفدی‌، ج‌ 16، ص‌ 649).عباس‌بن‌ حسن‌، به‌سبب‌ رفتارهای‌ تحقیرآمیزش‌ با عبداللّه‌بن‌ معتز و کدورتهایی‌ که‌ میان‌ آن‌ دو بود، وحشت‌ داشت‌ که‌ خلافت‌ پس‌ از مکتفی‌ به‌ عبداللّه‌ برسد؛ از این‌رو، در شعبان‌ 295، به‌ هنگام‌ بیماری‌ مکتفی‌، کوشید تا خلافت‌ را به‌ محمدبن‌ معتمد برساند، ولی‌ محمدبن‌ معتمد در رمضان‌ 295 درگذشت‌ و کوششهای‌ وزیر بی‌نتیجه‌ ماند. پس‌ از مرگ‌ مکتفی‌، عباس‌بن‌ حسن‌ به‌ پیشنهاد ابن‌فرات‌ ابوالحسن‌ علی‌بن‌ محمد، با وجود مخالفت‌ شدید مردم‌، مقتدر (حک : 295ـ320) را به‌ خلافت‌ رساند و، با دادن‌ پول‌ و امتیاز به‌ سپاهیان‌ مخالف‌، رضایت‌ آنان‌ را جلب‌ کرد (صولی‌، 1420، ص‌ 21ـ22؛ قُرطُبی‌، ص‌ 26ـ27، 30؛ قس‌ مسکویه‌، ج‌ 5، ص‌ 51- 55؛ هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1958، ص‌ 130ـ132، 143ـ144؛ همدانی‌، ج‌ 1، ص‌ 4؛ ابن‌اثیر، ج‌ 8، ص‌ 9ـ11؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 52 53).مقتدر در روز اول‌ خلافتش‌ (13 ذیقعده ‌ 295) برای‌ عباس‌بن‌ حسن‌ خلعت‌ فرستاد و او را وزیر خود کرد و دستور داد وزیرش‌ را، به‌ احترام‌، با کنیه‌ خطاب‌ کنند و پسر وزیر، احمدبن‌ عباس‌، را دبیر مادر و دو برادر خود کرد. عباس‌بن‌ حسن‌ دبیرانِ دیوانها را در سمتشان‌ ابقا کرد (صولی‌، 1420، ص‌ 23، 25ـ26؛ قرطبی‌، ص‌ 27ـ 28).عباس‌بن‌ حسن‌، که‌ در دوره ‌ وزارت‌ مکتفی‌ عادلانه‌ رفتار می‌کرد و دارای‌ حُسن‌ سلوک‌ و متواضع‌ بود، در دوره ‌ وزارت‌ چهار ماهه‌اش‌ برای‌ مقتدر و در پی‌ واگذاری‌ تمام‌ اختیارات‌ از سوی‌ خلیفه ‌ نوجوان‌ به‌ وی‌، در رفتار با مردم‌ و امرا و سرداران‌ راه‌ تکبر و غرور در پیش‌ گرفت‌ و از مردم‌ دوری‌ جست‌ و خشم‌ آنان‌ را بر انگیخت‌ (مسعودی‌، تنبیه‌ ، ص‌ 376؛ ثعالبی‌، الاعجاز و الایجاز ، ص‌ 105؛ ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 291ـ300 ه.، ص‌ 172؛ صفدی‌، ج‌ 16، ص‌ 648). شعرا در هجو وی‌ اشعاری‌ سروده‌اند (رجوع کنید به صولی‌، 1420، ص‌ 34، 36ـ 38؛ قرطبی‌، ص‌30ـ31؛ مسعودی‌، مروج‌ ، ج‌ 5، ص‌ 198، 200).عباس‌بن‌ حسن‌ از خلیفه‌، به‌ علت‌ پخش‌ کردن‌ جواهرات‌ خلافت‌ میان‌ زنان‌ حرمسرا و بزرگان‌ دربار، به‌شدت‌ انتقاد کرد و مقرری‌ مادر مقتدر (بانو شَغَب‌) را محدود نمود. این‌ اقدامات‌ خشم‌ خلیفه‌ و مادرش‌ را بر وی‌ برانگیخت‌، به‌طوری‌ که‌ در صدد نابودیش‌ برآمدند (صولی‌، 1420، ص‌ 59؛ ثعالبی‌، 1326، ص‌ 153ـ154؛ صفدی‌، ج‌ 16، ص‌650).دبیران‌ دیوانهای‌ خلافت‌ نیز در نامه‌ای‌ از وزیر خواستند از اخلاق‌ تند و جابرانه‌اش‌ بکاهد و به‌ دبیران‌ دیوانها توجه‌ بیشتری‌ بکند، اما عباس‌ به‌ آنان‌ پاسخ‌ بسیار درشتی‌ داد و بیشتر دبیرانش‌ را از میان‌ مسیحیان‌ برگزید، که‌ بر وی‌ چیره‌ شدند (صولی‌، 1420، ص‌ 35، 58).پس‌ از گذشت‌ چهار ماه‌ از خلافت‌ مقتدر، در 296 سران‌ و درباریان‌ عباسی‌ درصدد برآمدند که‌ مقتدر خردسال‌ را خلع‌ کنند و عبداللّه‌بن‌ معتز را به‌ جای‌ او بگمارند. در آغاز، عباس‌بن‌ حسن‌ با این‌ تصمیم‌ موافقت‌ کرد ولی‌ بعد مصلحت‌ خود را در آن‌ دید که‌ با درباریان‌ مخالفت‌ و از مقتدر حمایت‌ کند؛ ازاین‌رو، سران‌ سپاه‌ و بزرگان‌ دربار و در رأس‌ آنان‌ محمدبن‌ داوودبن‌ جراح‌، متصدی‌ دیوان‌ جیش‌ (سپاه‌)، که‌ امید داشت‌ منصب‌ وزارت‌ را به‌دست‌ آورد، و حسین‌بن‌ حمدان‌ تَغْلِبی‌ و وصیف‌بن‌ صوارتکین‌ (سوارتکین‌) خزری‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ هدف‌ خود همدست‌ شدند و تصمیم‌ گرفتند به‌نحوی‌ عباس‌بن‌ حسن‌ را بکشند (طبری‌، ج‌10، ص‌140؛ مسعودی‌، تنبیه‌ ، همانجا؛ هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1958، ص‌ 109ـ110؛ ابن‌اثیر، ج‌ 8، ص‌ 14).حسین‌بن‌ حمدان‌ تغلبی‌، که‌ جزو سرداران‌ محافظ‌ و همراه‌ وزیر بود، عباس‌بن‌ حسن‌ را به‌ داشتن‌ روابط‌ نامشروع‌ با یکی‌ از کنیزان‌ خود یا لااقل‌ سعی‌ در اغوا کردن‌ او، متهم‌ کرد و مدعی‌ شد نامه‌هایی‌ به‌ خط‌ وزیر خطاب‌ به‌ آن‌ کنیز در دست‌ دارد. همچنین‌ قسم‌ خورد که‌ عباس‌بن‌ حسن‌ در قضیه ‌ بارس‌، غلام‌ فراری‌ امیراسماعیل‌بن‌ احمد سامانی‌، به‌ پیامبر اکرم‌ توهین‌ کرده‌ و نبوت‌ آن‌ حضرت‌ را سبک‌ شمرده‌ و از این‌رو مستحق‌ کشته‌ شدن‌ است‌. سرداران‌ و بزرگان‌ دیگر دربار نیز، که‌ از وزیر به‌ خشم‌ آمده‌ بودند، همین‌ نظر را داشتند (صولی‌، 1420، ص‌ 35ـ36؛ قرطبی‌، ص‌ 31). این‌ گروه‌ وقتی‌ خبر یافتند که‌ بارس‌ برای‌ یاری‌ عباس‌بن‌ حسن‌ با دو هزار سوار به‌ سامرا آمده‌، هراسناک‌ شدند و تصمیم‌ گرفتند هرچه‌ سریع‌تر وزیر را به‌ قتل‌ رسانند (ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 53). آنها در نخستین‌ اقدام‌ خواستند وزیر را در رود دجله‌ بکشند ولی‌ چون‌ قایق‌ وزیر با سرعت‌ از نقطه ‌ کمین‌ عبور کرد، به‌ وی‌ نرسیدند (صولی‌، 1420، ص‌ 33؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 53 54).علی‌بن‌ عیسی‌ و ابن‌فُرات‌ به‌ وزیر اطلاع‌ دادند که‌ گروهی‌ از مخالفان‌، و در رأس‌ آنان‌ حسین‌بن‌ حمدان‌، در صدد کشتن‌ وی‌ هستند، اما عباس‌بن‌ حسن‌ که‌ به‌ هیبت‌ و قدرت‌ خود مغرور بود، به‌ این‌ هشدارها توجهی‌ نکرد و اعتماد کامل‌ خود را به‌ حسین‌بن‌ حمدان‌ اعلام‌ نمود (صولی‌، 1420، ص‌ 36؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 54). بنا بر مشهورترین‌ روایت‌، در 19 یا 20 ربیع‌الاول‌ 296، در جایی‌ معروف‌ به‌ مَقْسَم‌الماء، حسین‌بن‌ حمدان‌ با همکاری‌ وصیف‌بن‌ صَوارتکین‌، بدر اعجمی‌ و دیگران‌، عباس‌بن‌ حسن‌ را کشتند و بدنش‌ را قطعه‌ قطعه‌ کردند (طبری‌، ج‌10، ص‌140؛ صولی‌، 1420، ص‌ 33؛ هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1958، ص‌100، 102، 256؛ قس‌ مسعودی‌، تنبیه‌ ، همانجا؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 54 55؛ ابن‌جوزی‌، ج‌ 13، ص‌80؛ صفدی‌، ج‌ 14، ص‌ 54 55، ج‌ 16، ص‌ 648ـ650). آنگاه‌ مردم‌ و سپاهیان‌ سرای‌ مجلل‌ وی‌ را که‌ به‌ آن‌ دارالسرور می‌گفتند و نیز منازل‌ اطراف‌ خانه ‌ وزیر را غارت‌ کردند و سپس‌ آنها را به‌ آتش‌ کشیدند (صولی‌، 1420، ص‌ 33؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 54 55).عباس‌بن‌ حسن‌ که‌ پیش‌بینی‌ کرده‌ بود مقام‌ وزارت‌ پس‌ از او به‌ ابن‌فُرات‌ خواهد رسید، از او عهد گرفته‌ بود تا با افراد خانواده‌اش‌ به‌ نیکی‌ رفتار کند (هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1958، ص‌ 253). ابن‌فرات‌ پس‌ از کشته‌ شدن‌ عباس‌بن‌ حسن‌ به‌ وزارت‌ رسید و دستور داد فرزندان‌ عباس‌بن‌ حسن‌ را زندانی‌ و اموالشان‌ را مصادره‌ کنند. احمد، پسر عباس‌، عهدی‌ را که‌ ابن‌فرات‌ با پدرش‌ بسته‌ بود، به‌ او یادآوری‌ کرد. ابن‌فرات‌ نیز دستور داد فرزندان‌ عباس‌بن‌ حسن‌ را آزاد کنند و اموالشان‌ را به‌ آنان‌ برگردانند و سپس‌ امور دیوانها را به‌ آنان‌ سپرد (همان‌، ص‌10، 28، 253ـ254).مکتفی‌ به‌ عباس‌بن‌ حسن‌ کَربُالدواء (درمان‌ مصیبت‌) می‌گفت‌ (صولی‌، 1420، ص‌ 37؛ ثعالبی‌، 1326، ص‌ 551). عباس‌بن‌حسن‌ حدود چهار سال‌ونیم‌ وزارت‌ کرد و در 49 سالگی‌ به‌قتل‌ رسید (مسعودی‌، تنبیه‌ ، همانجا؛ ابن‌جوزی‌، ج‌13، ص‌60ـ 61؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 54 55). وی‌، علاوه‌ بر ابوالحسن‌ احمد (متوفی‌ 305)، پسر دیگری‌ به‌ نام‌ ایوب‌ داشت‌ که‌ تنوخی‌، مورخ‌ معروف‌، در حدود 350 او را در اهواز (خوزستان‌) دیده‌ و از او برخی‌ داستانها نقل‌ کرده‌ است‌ (تنوخی‌، 1398، ج‌ 3، ص‌ 193 و پانویس‌ 4، نیز رجوع کنید به ج‌ 1، ص‌ 143).عباس‌بن‌ حسن‌ اشعار متوسطی‌ می‌سرود و از دیگران‌ پنهان‌ می‌کرد تا اینکه‌ پس‌ از قتلش‌ فرزندانش‌ آنها را آشکار کردند (ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 52؛ صفدی‌، ج‌ 16، ص‌650ـ 651). وی‌ در بلاغت‌ و ادب‌ و خوشنویسی‌ و سرعت‌ نگارشِ دقیق‌ و زیبا و کم‌اشتباه‌ شهره‌ بود تا جایی‌ که‌ قاسم‌بن‌ عبیداللّه‌، وزیر مکتفی‌، از سرعت‌ قلمش‌ ابراز شگفتی‌ می‌کرد و می‌گفت‌ سرعت‌ دستش‌ از سخنان‌ من‌ سبقت‌ می‌گیرد. صولی‌، مورخ‌ مشهور و دوست‌ عباس‌بن‌ حسن‌، نیز گفته‌ که‌ در نگارش‌، سریع‌تر از وی‌ ندیده‌ است‌ (ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 51 52؛ صفدی‌، ج‌ 16، ص‌ 649).اکثر مورخان‌ عباس‌بن‌ حسن‌ را، به‌جز دوره ‌ وزارتش‌ در دستگاه‌ مقتدر که‌ به‌ قتلش‌ انجامید، سیاستمداری‌ ورزیده‌ و با درایت‌ (هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، 1406، ص‌ 47، پانویس‌ 4؛ محمدبن‌ هلال‌ صابی‌، ص‌160ـ161) و انسانی‌ بخشنده‌، حقیقت‌جو، خوش‌مشرب‌ و بذله‌گو (ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 52) وصف‌ کرده‌اند. صولی‌ (1420، ص‌ 36) او را درستکار و دیندار خوانده‌ و گفته‌ است‌ که‌ وی‌ بسیار صدقه‌ می‌داد و در انجام‌ دادن‌ کارهای‌ خیر کوتاهی‌ نمی‌کرد.مقتدر پس‌ از یک‌ روز عزل‌ شدن‌ از خلافت‌، در 20 ربیع‌الاول‌ 296 مجدداً به‌ قدرت‌ رسید (ثعالبی‌، 1326، ص‌ 150) و حسین‌بن‌ حمدان‌ تغلبی‌، قاتل‌ عباس‌بن‌ حسن‌، را بخشید و به‌ وی‌ خلعت‌ داد و او را حاکم‌ قم‌ و کاشان‌ کرد (طبری‌، ج‌10، ص‌ 141؛ ذهبی‌، 1401ـ1409، ج‌ 14، ص‌ 55).5) نجیب‌الدوله‌ ابوالقاسم‌ علی‌بن‌ احمد جرجرایی‌. او به‌ همراه‌ برادرش‌، ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ احمد، از عراق‌ به‌ مصر رفت‌ و در مناصب‌ گوناگون‌ در روستاها و صعیدِ (جنوب‌) مصر کار کرد (ابن‌صیرفی‌، ص‌ 35؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ 3، ص‌ 407ـ 408) تا اینکه‌ در برخی‌ از دیوانهای‌ حاکم‌ بامراللّه‌ (حک : 386ـ411)، خلیفه ‌ فاطمی‌، مشغول‌ به‌ خدمت‌ شد (ابن‌حماد، ص‌ 57؛ دواداری‌، ج‌ 6، ص‌ 313؛ ابن‌خلّکان‌، همانجا).بر اثر شکایتهای‌ زیاد مردم‌ از او، به‌ دستور حاکم‌ بامراللّه‌ در ربیع‌الا´خر 403 زندانی‌ و پس‌ از مدت‌ کوتاهی‌ آزاد شد و دبیر سپهسالار و استاد استادان‌، غُبن‌، گردید (ابن‌صیرفی‌، همانجا؛ قس‌ مقریزی‌، ج‌ 2، ص‌ 101).در 18 ربیع‌الا´خر 404، حاکم‌ بامراللّه‌، به‌علت‌ خیانت‌ جرجرایی‌، دستور داد دو دست‌ وی‌ را از آرنج‌ قطع‌ کنند (انطاکی‌، ص‌310؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ 3، ص‌ 407). بنا بر روایتی‌، موضوع‌ خیانت‌ جرجرایی‌ این‌ بود که‌ می‌خواست‌ خدمت‌ سِتّالمُلک‌، خواهر حاکم‌ بامراللّه‌ و زن‌ پرقدرت‌ و صاحب‌ نفوذ دربار فاطمی‌، را ترک‌ کند و به‌ خدمت‌ سپهسالارْ غبن‌ در آید. به‌ روایتی‌، که‌ معقول‌تر است‌، خیانت‌ او باز کردن‌ نامه‌های‌ محرمانه ‌ عقیل‌، صاحب‌الخبر (متصدی‌ امور امنیت‌ و اطلاعات‌)، پیش‌ از رساندن‌ آن‌ به‌ دست‌ حاکم‌ بامراللّه‌ و پاک‌ کردن‌ عبارتهایی‌ بوده‌ که‌ بر ضد ولینعمتش‌، غبن‌، در نامه‌ها نوشته‌ می‌شده‌ است‌ (مقریزی‌، ج‌ 2، ص‌ 101ـ102).جرجرایی‌، با وجود قطع‌ شدن‌ دستهایش‌، پس‌ از مداوا و بستن‌ دو دستش‌ به‌ محل‌ کارش‌ در دیوان‌ بازگشت‌ و به‌ کار روزانه‌اش‌ پرداخت‌ و وقتی‌ دید مردم‌ به‌ او خیره‌ می‌شوند گفت‌ که‌ خلیفه ‌ فاطمی‌ وی‌ را معزول‌ نساخته‌ بلکه‌ او را مجازات‌ کرده‌ است‌ (ابن‌حماد، همانجا؛ ابن‌ابّار، ص‌ 199؛ ابن‌عذاری‌، ج‌ 1، ص‌ 276). حاکم‌ بامراللّه‌ باشنیدن‌ این‌ سخنان‌، او را بزرگ‌ شمرد و در سمتش‌ به‌عنوان‌ دبیر دربار ابقا کرد (ابن‌عذاری‌، همانجا) و به‌ روایتی‌ او را به‌ وزارت‌ بر گزید (ابن‌حماد؛ ابن‌ابّار، همانجاها). جرجرایی‌ در 406 یا 409 متصدی‌ دیوان‌ نفقات‌ (هزینه‌ها) و در سال‌ 407 ملقب‌ به‌ نجیب‌الدوله‌ شد (ابن‌صیرفی‌، همانجا؛ قس‌ ابن‌خلّکان‌، ج‌ 3، ص‌ 407ـ 408).پس‌ از ناپدید شدن‌ حاکم‌ بامراللّه‌ در دهه ‌ اول‌ شوال‌ و به‌ روایتی‌ در 27 شوال‌ 411، خلافت‌ فاطمیان‌ به‌ ابوالحسن‌ علی‌بن‌ منصور معروف‌ به‌ الظاهر لإعزاز دین‌اللّه‌ (حک : 411ـ427) رسید و چون‌ او خردسال‌ بود، امور مملکت‌ را ستّالمُلک‌ و جرجرایی‌ اداره‌ می‌کردند و عملاً جرجرایی‌ از 411 به‌ بعد تمام‌ وظایف‌ وزارت‌ را از سوی‌ خلیفه‌ به‌عهده‌ داشت‌ (انطاکی‌، ص‌ 379؛ ابن‌قَلانِسی‌، ص‌ 128ـ129، 135؛ ابن‌حماد، ص‌ 58؛ ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 317؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ 2، ص‌ 183، ج‌ 3، ص‌ 407).در اواخر 412 و اوایل‌ 413، و به‌ روایتی‌ دیگر در 415، جرجرایی‌ با دو تن‌ دیگر یک‌ گروه‌ تشکیل‌ دادند تا از طرف‌ خلیفه‌ به‌ اداره ‌ امور مملکت‌ بپردازند (رجوع کنید به ابن‌صیرفی‌، ص‌ 35ـ36؛ مقریزی‌، ج‌ 2، ص‌ 148؛ مسبحی‌، ص‌ 53؛ طقوش‌، ص‌ 312ـ313).با مرگ‌ ستّ الملک‌ در 11 ذیقعده ‌ 413، جرجرایی‌ به‌ تنهایی‌ اداره ‌ امور مصر را به‌ عهده‌ گرفت‌ (مقریزی‌، ج‌ 2، ص‌ 183؛ ابن‌تَغری‌ بِردی‌، ج‌ 4، ص‌ 248، 260) تا اینکه‌ در ذیحجه ‌ 418 وزارتش‌ رسماً اعلام‌ گردید (رجوع کنید به ابن‌قلانسی‌، ص‌ 129؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ 3، ص‌ 408).از برخی‌ روایات‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ خلیفه‌ ظاهر وزیری‌ به‌ نام‌ ابومحمدحسن‌ (یا ابوالحسن‌ علی‌)بن‌ صالح‌ روذباری‌ داشته‌ است‌ که‌ با عزل‌ وی‌، وزارت‌ به‌ ابوالقاسم‌ علی‌بن‌ احمد جرجرایی‌ رسید ( دواداری‌، ج‌ 6، ص‌ 322؛ مقریزی‌، ج‌ 2، ص‌ 176).وقتی‌ جرجرایی‌ رسماً به‌ وزارت‌ فاطمیان‌ منصوب‌ شد، فوراً به‌ اوضاع‌ مصر سروسامان‌ داد و هنگامی‌ که‌ اوضاع‌ شام‌ آشفته‌ شد، هفت‌ هزار سپاهی‌ به‌ سرداری‌ امیرالجیوش‌، منتجب‌الدوله‌ انوشتکین‌ دِزبَری‌، تدارک‌ دید و در ذیقعده ‌ 419 آنان‌ را برای‌ سرکوبی‌ حسّان‌بن‌ جراح‌ و صالح‌بن‌ مِرداس‌ * ، که‌ باهم‌ برضد فاطمیان‌ متحد شده‌ بودند، روانه ‌ شام‌ کرد (ابن‌قلانسی‌، ص‌ 118ـ119؛ ابن‌صیرفی‌، ص‌ 36ـ37).دزبری‌ پس‌ از پیروزی‌ بر مخالفان‌ و تسلط‌ بر شام‌، بر ضد جرجرایی‌ شروع‌ به‌ دسیسه‌چینی‌ کرد و کارش‌ در دمشق‌ بالا گرفت‌ (433). سرانجام‌ جرجرایی‌ سپاهیان‌ شام‌ را به‌ شورش‌ بر وی‌ تشویق‌ نمود. بر اثر شورش‌ سپاهیان‌ شام‌، دزبری‌ فرار کرد اما اقدامات‌ جرجرایی‌ نتیجه ‌ قطعی‌ نداد تا اینکه‌ دزبری‌ در 435 وفات‌ یافت‌ (ابن‌صیرفی‌، ص‌ 37؛ ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌500 501). جرجرایی‌ تا مرگ‌ خلیفه‌ الظاهر (نیمه ‌ شعبان‌ 427) همچنان‌ وزیر وی‌ بود (ابن‌صیرفی‌، ص‌ 35ـ36؛ ابن‌قلانسی‌، ص‌ 134ـ 135).پس‌ از مرگ‌ الظاهر، جرجرایی‌ برای‌ فرزند خردسال‌ الظاهر، ابوتمیم‌ مَعَدّ ملقب‌ به‌ مستنصرباللّه‌ (حک : 427ـ487)، که‌ در آن‌ زمان‌ هفت‌ سال‌ و چند ماه‌ داشت‌، از مردم‌ بیعت‌ گرفت‌ و او را در 17 شعبان‌ 427 به‌ خلافت‌ دولت‌ فاطمی‌ نشاند و خود وزارتش‌ را به‌عهده‌ گرفت‌ (ابن‌صیرفی‌، ص‌ 36؛ ابن‌حماد، ص‌59؛ دواداری‌، ج‌6، ص‌342، 344؛ مقریزی‌، ج‌2، ص‌ 184ـ 185). او مواجب‌ سپاهیان‌ را همراه‌ با پاداش‌ خوبی‌ به‌ آنان‌ داد تا از حمایتشان‌ برخوردار شود (مقریزی‌، همانجا).معزّ بن‌ بادیس‌، فرمانروای‌ دست‌نشانده ‌ فاطمیان‌ در افریقیه‌ (حک : 406ـ454)، نامه‌ای‌ برای‌ جرجرایی‌ نوشت‌ و خواست‌ میان‌ جرجرایی‌ و مستنصرباللّه‌ فاطمی‌ جدایی‌ افکند، اما این‌ دسیسه‌ با تدبیر جرجرایی‌ ناکام‌ ماند (ابن‌ابّار، ص‌ 199ـ200).برخی‌ مورخان‌، به‌ اشتباه‌، تشویق‌ و تجهیز قبایل‌ خشن‌ بنوهلال‌ برای‌ عبور از نیل‌ و تصرف‌ افریقیه‌ و حمله‌ به‌ دیگر مناطق‌ افریقیه‌ را از اقدامات‌ جرجرایی‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌حماد، ص‌ 57، 59؛ ابن‌ابّار، ص‌ 200)، اما معزّ بن‌ بادیس‌ در سال‌ 440 از اطاعت‌ مستنصرباللّه‌ فاطمی‌ سرپیچی‌ کرد و در پی‌ آن‌، قبایل‌ بنوهلال‌ در سال‌ 443 اعزام‌ شدند؛ یعنی‌، هر دو حادثه‌ پس‌ از مرگ‌ جرجرایی‌ (436) روی‌ داده‌ است‌ (ابن‌ابّار، همانجا؛ ابن‌عِذاری‌، ج‌ 1، ص‌ 277ـ 278؛ طقوش‌، ص‌ 379).جرجرایی‌ تا پایان‌ عمر وزیر مستنصرباللّه‌ بود (رجوع کنید به دواداری‌، ج‌ 6، ص‌ 345ـ355؛ مقریزی‌، ج‌ 2، ص‌ 332) و در ششم‌ یا هفتم‌ رمضان‌ 436، بر اثر بیماری‌ استسقا، در مصر وفات‌ یافت‌ (ابن‌قلانسی‌، ص‌ 136؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ 3، ص‌ 408). او که‌ حدود هجده‌ سال‌ (418ـ436) وزارت‌ الظاهر و مستنصر را به‌عهده‌ داشت‌ (ابن‌خلّکان‌، همانجا) و به‌ روایت‌ مورخان‌ مغرب‌ جهان‌ اسلام‌، وزیر حاکم‌ بامراللّه‌ هم‌ بود (ابن‌حماد، ص‌ 57؛ ابن‌ابّار، ص‌ 199)، ثروت‌ عظیمی‌ از خود به‌جا گذاشت‌ (مقریزی‌، ج‌ 2، ص‌190). در وصف‌ وی‌ نوشته‌اند که‌ پاکدامن‌، امانتدار، پرهیزگار، با حزم‌، با کفایت‌، با شهامت‌، خبیر، دوراندیش‌، خوش‌سیرت‌ و از خاندانی‌ بود که‌ به‌ ریاست‌ و خوشنامی‌ مشهور بودند (رجوع کنید به ابن‌قلانسی‌، ص‌ 135؛ ابن‌حماد، ص‌ 57، 59؛ ابن‌اثیر، ج‌ 9، ص‌ 525؛ ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌ 4، ص‌ 248؛ حمیری‌، ص‌ 158).جرجرایی‌ در کتابت‌ و نگارش‌ مهارت‌ عجیبی‌ داشت‌ تا جایی‌ که‌ یک‌ بار در حضور خلیفه‌ الظاهر فاطمی‌ صد نامه‌ توقیع‌ کرد که‌ متن‌ و انشای‌ هر کدام‌ با دیگری‌ متفاوت‌ بود (مقریزی‌، همانجا). در عین‌ حال‌، وی‌ همواره‌ به‌ کارگزارانش‌ بدگمان‌ بود و آنان‌ را به‌ خیانت‌ متهم‌ می‌کرد و در موارد بسیار آنان‌ را روانه ‌ زندان‌ و اموالشان‌ را مصادره‌ می‌کرد. در صله‌ دادن‌ به‌ شاعران‌ ممسک‌ بود؛ از این‌رو، وقتی‌ ابوطالب‌ انصاری‌ شاعر، سودی‌ از او عایدش‌ نشد، وی‌ را هجو کرد و نزد نظام‌الملک‌، به‌ نیشابور گریخت‌ (حمیری‌، همانجا).در 5 محرّم‌ 440، خلیفه‌ مستنصر، مقام‌ وزارت‌ را به‌ ظهیرالائمة ابوالبرکات‌ حسین‌بن‌ محمدبن‌ احمد جرجرایی‌، برادرزاده‌ علی‌بن‌ احمد جرجرایی‌، سپرد (رجوع کنید به ابن‌قلانسی‌، ص‌ 136ـ 137). این‌ وزارت‌ حدود دو سال‌ (تا 15 شوال‌ 441) طول‌ کشید. وی‌ را بر اثر ظلمهای‌ بسیارش‌ عزل‌ کردند (همان‌، ص‌ 137؛ دواداری‌، ج‌ 6، ص‌ 357، 359؛ قس‌ مقریزی‌، ج‌ 2، ص‌ 196ـ197؛ ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ 421ـ440 ه.، ص‌ 431).منابع‌: ابن‌ابّار، اعتاب‌ الکُتّاب، چاپ‌ صالح‌ اشتر، دمشق‌ 1380/1961؛ ابن‌اثیر؛ ابن‌بابویه‌، عیون اخبارالرضا،چاپ‌حسین‌ اعلمی‌، بیروت‌ 1404/1984؛ ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌الزاهرة ‌ فی‌ ملوک‌ مصر و القاهرة، قاهره‌ [? 1383 ] 1392/ [? 1963 ] 1972؛ ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ 1412/1992؛ ابن‌حماد، اخبار ملوک‌ بنی‌ عبید و سیرتهم‌ ، الجزائر 1346/1927؛ ابن‌خلّکان‌؛ ابن‌ صیرفی‌، الاشارة‌ الی‌ من‌ نال‌ الوزارة، چاپ‌ عبداللّه‌ مخلص‌، قاهره‌ 1924، چاپ‌ افست‌ بغداد [ بی‌تا. ]؛ ابن‌طقطقی‌، الفخری‌ فی‌ الا´داب‌ السلطانیة و الدول‌ الاسلامیة، چاپ‌ محمود توفیق‌ کتبی‌، مصر 1340؛ ابن‌عبدربّه‌، العقدالفرید ، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ 1408ـ1411/ 1988ـ1990؛ ابن‌عذاری‌، البیان‌ المغرب‌ فی‌ اخبار الاندلس‌ و المغرب‌، چاپ‌ ژ. س‌. کولن‌ و ا. لوی‌ ـ پرووانسال‌، بیروت‌ 1400/1980؛ ابن‌عساکر، تاریخ‌ مدینة ‌ دمشق‌، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛ ابن‌عماد؛ ابن‌عمرانی‌، الاءنباء فی‌ تاریخ‌الخلفاء، چاپ‌ قاسم‌ سامرائی‌، لیدن‌ 1973؛ ابن‌قلانسی‌، تاریخ‌ دمشق‌، چاپ‌ سهیل‌ زکار، دمشق‌ 1403/ 1983؛ ابن‌کازرونی‌، مختصر التاریخ‌ من‌ اول‌الزمان‌ الی‌ منتهی‌ دولة بنی‌العباس‌، چاپ‌ مصطفی‌ جواد، بغداد 1390/1970؛ ابوالفرج‌ اصفهانی‌؛ عبدالرحمان‌بن‌ ابراهیم‌ اربلی‌، خلاصة ‌ الذهب‌ المسبوک‌: مختصر من‌ سیرالملوک‌ ، چاپ‌ مکی‌ سید جاسم‌، بغداد [ بی‌تا. ]؛ علی‌بن‌ ظافر ازدی‌، اخبارالدول‌ المنقطعة ‌: تاریخ‌الدولة ‌ العباسیة، چاپ‌ محمدبن‌ مسفر زهرانی‌، قاهره‌ 1408/1988؛ یحیی‌بن‌ سعید انطاکی‌، تاریخ‌ الانطاکی‌، المعروف‌ بصلة ‌ تاریخ‌ اوتیخا، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، طرابلس‌ 1990؛ ولیدبن‌ عبید بحتری‌، دیوان‌ ، بیروت‌ 1408/ 1987؛ محسن‌بن‌ علی‌ تنوخی‌، کتاب‌الفرج‌ بعدالشدة، چاپ‌ عبود شالجی‌، بیروت‌ 1398/1978؛ همو، نشوارالمحاضرة و اخبار المذاکرة، چاپ‌ عبود شالجی‌، بیروت‌ 1391ـ1393/1971ـ1973؛ عبدالملک‌بن‌ محمد ثعالبی‌، الاعجاز و الایجاز، بیروت‌: دارصعب‌، [بی‌تا. ]؛ همو، تحفة ‌الوزراء ، چاپ‌ حبیب‌ علی‌ راوی‌ و ابتسام‌ مرهون‌ صفار، بغداد 1977؛ همو، ثمارالقلوب‌ فی‌ المضاف‌ و المنسوب، قاهره‌ 1326/1908؛ همو، لطائف‌ المعارف‌ ، چاپ‌ ابراهیم‌ ابیاری‌ و حسن‌ کامل‌ صیرفی‌، [ قاهره‌ ? 1379/1960 ]؛ ابراهیم‌بن‌ علی‌ حصری‌، زهرالا´داب‌ و ثمرالالباب‌، چاپ‌ علی‌ محمد بجاوی‌، [ قاهره‌ ] 1372/1953؛ محمدبن‌ عبداللّه‌ حمیری‌، الروض‌ المعطار فی‌ خبر الاقطار، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ 1984؛ ابوبکربن‌ عبداللّه‌ دواداری‌، کنزالدرر و جامع‌الغرر ، ج‌ 6، چاپ‌ صلاح‌الدین‌ منجد، قاهره‌ 1380/1961؛ محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، بیروت‌، حوادث‌ و وفیات‌ 251ـ260 ه.، 1415/1994، حوادث‌ و وفیات‌ 261ـ280 ه.، 1412/ 1992، حوادث‌ و وفیات‌ 291ـ300 ه.، 1414/1993، حوادث‌ و وفیات‌ 421ـ 440 ه.، 1414/1993؛همو، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ 1401ـ1409/1981ـ 1988؛ محمدبن‌ هلال‌ صابی‌، الهفوات‌ النادرة، چاپ‌ صالح‌ اشتر، دمشق‌ 1387/1967؛ هلال‌بن‌ محسِّن‌ صابی‌، رسوم‌ دارالخلافة، چاپ‌ میخائیل‌ عوّاد، بیروت‌ 1406/ 1986؛ همو، الوزراء، او، تحفة ‌الامراء فی‌ تاریخ‌ الوزراء ، چاپ‌ عبدالستار احمد فراج‌، [ قاهره‌]1958؛ صفدی‌؛ محمدبن‌ یحیی‌ صولی‌، اخبار ابی‌تمام‌ ، چاپ‌ خلیل‌ محمود عساکر، محمد عبده‌ عزام‌، و نظیرالاسلام‌ هندی‌، بیروت‌ [ بی‌تا. ]؛ همو، اخبار البحتری‌، چاپ‌ صالح‌ اشتر، دمشق‌ 1384/1964؛ همو، مالَمْ ینْشَرُ مِنْ «اوراق‌» الصولی‌: اخبار السنوات‌ 295ـ 315 ه، چاپ‌ هلال‌ ناجی‌، بیروت‌ 1420/2000؛ طبری‌، تاریخ‌ (بیروت‌)؛ محمد سهیل‌ طقوش‌، تاریخ‌ الفاطمیین‌ فی‌ شمالی‌ افریقیة ‌ و مصر و بلاد الشام‌: 297ـ567 ه /910ـ1171 م، بیروت‌ 1422/2001؛ عریب‌بن‌ سعد قرطبی‌، صله ‌ تاریخ‌ الطبری‌ ، در محمدبن‌ جریر طبری‌، تاریخ‌ الطبری‌: تاریخ‌ الامم‌ و الملوک‌ ، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ 11، بیروت‌ [ بی‌تا.]؛ کتاب‌ العیون‌ و الحدائق‌ فی‌ اخبار الحقائق‌ ، ج‌ 4، قسم‌ 1، چاپ‌ عمر سعیدی‌، دمشق‌: المعهد الفرنسی‌ بدمشق‌ للدراسات‌ العربیه ‌، 1972؛ محمدبن‌ عمران‌ مرزبانی‌، معجم‌الشعراء، چاپ‌ ف‌. کرنکو، بیروت‌ 1402/1982؛ محمدبن‌ عبیداللّه‌ مسیحی‌، الجزءالاربعون‌ من‌ اخبار مصر، چاپ‌ ایمن‌ فؤاد سید و تیاری‌ بیانکی‌، قاهره‌ 1978؛ مسعودی‌، تنبیه‌؛ همو، مروج‌ (بیروت‌)؛ احمدبن‌ محمد مسکویه‌، تجارب‌ الامم، چاپ‌ ابوالقاسم‌ امامی‌، تهران‌ 1366ـ1379 ش‌؛ احمدبن‌ علی‌ مقریزی‌، اتعاظ‌ الحنفا باخبار الائمة الفاطمیین‌ الخلفا، چاپ‌ جمال‌الدین‌ شیال‌، قاهره‌ 1416/1996؛ محمدبن‌ عبدالملک‌ همدانی‌، تکملة‌ تاریخ‌ الطبری، ج‌ 1، چاپ‌ البرت‌ یوسف‌ کنعان‌، بیروت‌ 1961؛ یاقوت‌ حموی‌؛ یعقوبی‌، تاریخ‌؛ توفیق‌ سلطان‌ یوزبکی‌، الوزاره ‌ نشأتها و تطورها فی‌الدولة ‌ العباسیة ‌: 132ـ447 ه، بغداد 1370/1970.
نظر شما
مولفان
گروه
تاریخ ایران و اسلام ,
رده موضوعی
جلد 10
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده