حافظ

معرف

از القاب محدّثان و از الفاظ جرح و تعدیل در علم رجال
متن
حافظ، از القاب محدّثان و از الفاظ جرح و تعدیل در علم رجال. حفظ، ریشه واژه حافظ، به معنای نگهداری و مراقبت و رعایت است و به عنوان متضادّ فراموشی نیز به‌کار می‌رود. جمع این واژه حَفَظَه و حُفّاظ است (رجوع کنید به خلیل‌بن احمد؛ ابن‌منظور؛ فیروزآبادی، ذیل «حفظ»). واژه حفظ و مشتقات آن 44 بار در قرآن به کار رفته که پانزده مورد آن صورتهای گوناگون مفرد و جمع کلمه حافظ است و عمومآ به معنای نگهدارنده و مراقب (برای نمونه رجوع کنید به توبه: 112؛ یوسف: 12، 63ـ64) و در مواردی، به‌ویژه در اشاره به ملائکه، به معنای ضبط‌کننده اعمال (برای نمونه رجوع کنید به انفطار: 10؛ طارق: 4؛ برای موارد دیگر رجوع کنید به محمدفؤاد عبدالباقی، ذیل «حفظ») به کار رفته است.در احادیث اهل سنّت و شیعه، کلمه حفظ و مشتقات آن به هر دو معنای لغوی به کار رفته است. در این احادیث با لفظ حفظ و واژه‌های هم‌معنای آن، بر حفظ احادیث و رساندن آن به دیگران (برای نمونه رجوع کنید به رامهرمزی، ص 164ـ171؛ حاکم نیشابوری، ج 1، ص 87؛ مجلسی، ج 2، ص 153ـ157) تأکید شده، تا جایی که برای حفظ چهل حدیث، ثوابی در حد محشور شدن به عنوان فقیه و در زمره پیامبران، شفاعت و بهشت معین شده است (برای نمونه رجوع کنید به کلینی، ج 1، ص 49؛ رامهرمزی، ص 173؛ ابن‌بابویه، 1362ش، ج 2، ص 541ـ543؛ نیز رجوع کنید به چهل حدیث*) و اهل‌بیت علیهم‌السلام منزلت شیعیان را با میزان آگاهی آنان از احادیث مرتبط دانسته‌اند (رجوع کنید به کلینی، ج 1، ص50). در این احادیث بر دقت در چگونگی حفظ (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 62ـ64)، همراهی آن با فهم و معرفت (رجوع کنید به ابن‌بابویه، 1361ش، ص 1ـ2) و انتخاب احادیثی که به خود یا دیگران نفع برساند، تأکید شده است (برای نمونه رجوع کنید به رامهرمزی، همانجا؛ ابن بابویه، 1363ش الف، ج 2، ص 37؛ همو، 1364ش، ص 134).در جامعه عرب صدر اسلام، حفظ یکی از مهم‌ترین شیوه‌های آموزش و انتقال دانش بود (رجوع کنید به جوادعلی، ج 9، ص 268). پیامبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم هم از همین شیوه برای حفظ و انتقال وحی و قرآن، در کنار کتابت، بهره گرفت (رجوع کنید به رامیار، ص 236ـ275؛ نیز رجوع کنید به حفظ قرآن*). کتابت حدیث نیز از همان دوره، در کنار حفظ آن، رواج داشت (رجوع کنید به اعظمی، ج 1، ص 92ـ142)، اما پس از پیامبر، در عصر خلفا، خاصه در دوره خلیفه دوم، کتابت حدیث در حاشیه قرار گرفت و حفظ به عنوان شیوه اصلی و حاکم بر آموزش حدیث رسمیت یافت (برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به همان، ج 1، ص 71ـ83؛ نیز رجوع کنید به تدوین حدیث*) تا آنجا که در برخی موارد با کتابت حدیث به شدت برخورد و برای نابودی مکتوبات اقدام می‌شد (رجوع کنید به خطیب بغدادی، 1974، ص 39ـ40). عده‌ای نیز از کتابت حدیث برای تثبیت محفوظات خود استفاده می‌کردند و پس از به‌خاطر سپردن آن، مکتوبات را نابود می‌کردند (رجوع کنید به رامهرمزی، ص 382ـ383). با رواج یافتن و تثبیت شدن این سنّت، حتی پس از رواج کتابت از قرن دوم به بعد، همچنان بر حفظ تکیه شده و حفظ کردن اسانید، رجال و متون احادیث از ویژگیهای محدّثان برجسته تلقی و ارقام بزرگی از محفوظات آنها گزارش شده است (برای نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادی، 1412، ج 2، ص 253ـ260؛ سیوطی، ج 1، ص30ـ32). اهتمام به حفظ، به شکل‌گیری لقب حافظ در میان محدّثان انجامید که معنا و محدوده آن به‌روشنی تبیین نشده است.به نظر می‌رسد به کارگیری این لقب از قرن سوم به بعد به‌تدریج گسترش یافته و پیش از آن چندان به‌کار نمی‌رفته است؛ چنان که در کتابهای شش‌گانه حدیث اهل سنّت، اسامی راویان با لقب حافظ همراه نیست، و محدّثان بزرگی همچون طیالسی (متوفی 204) در مسند، عبدالرزاق (متوفی 211) در المصنَّف، ابن‌ابی‌شیبه (متوفی 235) در المصنَّف، ابن‌قتیبه (متوفی 376) در تأویلُ مختلَفِ الحدیث، طبرانی (متوفی360) در معجمهای سه‌گانه‌اش آن را به‌کار نبرده‌اند؛ اما دارقطنی (متوفی 385) در سنن، برخی را به این لقب خوانده است، از جمله علی‌بن محمدبن عبید حافظ (متوفی330؛ ج 1، جزء1، ص 162، جزء2، ص 66) و رجاءبن مرجی مروزی حافظ (متوفی 247؛ ج 1، جزء1، ص 150). از آن پس، به‌تدریج کاربرد این لقب گسترش یافت، به طوری که حاکم نیشابوری (متوفی 405) در مستدرک (ج 1، ص 133، 136، 138، ج 4، ص 33، 45، 49) و خطیب بغدادی (متوفی 463) در کتابهایش (برای نمونه رجوع کنید به 1406، ص 53، 61؛ همو، 1395، ص 77، 81، 96)، راویان بسیاری را با این لقب ذکر کرده‌اند. در کتابهای رجالی و تاریخی نیز که انتظار می‌رود از این لقب استفاده کرده باشند، کاربرد آن از قرن چهارم به بعد به تدریج رواج یافته است. ابن‌سعد (متوفی230) در طبقات، خلیفةبن خیاط (متوفی240) در طبقات، احمدبن حنبل (متوفی 241) در العلل و معرفة الرجال، بخاری (متوفی 256) در تاریخ الکبیر و تاریخ الصغیر، عِجْلی (متوفی 261) در معرفة الثقات، و نَسائی (متوفی 303) در الضعفا و المتروکین لقب حافظ را به کار نبرده‌اند، اما عقیلی (متوفی 322) در کتاب‌الضعفاء الکبیر، در ضمن اَسناد روایات، از آن استفاده کرده است، آن هم ظاهرآ فقط برای یک تن یعنی شعبةالحافظ (رجوع کنید به سفر3، ص408، سفر4، ص 62). ابن‌ابی‌حاتِم رازی (متوفی 327) در کتاب‌الجرح و التعدیل (ج 3، ص 503، ج 4، ص 109)، ابن‌عَدیّ (متوفی 365) در الکامل فی‌ضعفاء الرجال (ج 2، ص 347) و ابن‌حِبّان (متوفی 354) در کتاب‌الثقات (ج 8، ص 189) و نیز در کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء والمتروکین (ج 1، ص 78)، این لقب را برای افراد اندکی به‌کاربرده‌اند. برخلاف انتظار، ابن‌حبّان در مشاهیر علماء الامصار، راویان را به حافظ ملقب نکرده است.کاربرد این لقب، در قرن پنجم چندان گسترش یافت که برخی، همچون خطیب بغدادی (1422، ج 1، ص 456، 460، 467، 469ـ470، 473) و ابن‌ماکولا (ج 1، ص 294، 308، 332، 344)، بسیاری را حافظ خوانده‌اند. به‌تدریج، با گسترش کاربرد این لقب، راویان و محدّثان متقدم که در عصر خود به این لقب خوانده نشده بودند نیز نزد متأخران به آن ملقب شدند. مثلا سلیمان‌بن خلف باجی (متوفی 474؛ ج 2، ص 921)، عبدالرحمان‌بن مهدی (متوفی 195) را به حافظ ملقب ساخت (نیز رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 2، ص 313) و ذهبی (متوفی 748) در تذکرةالحفاظ نام 176،1 تن را از هفت قرن پیش از خود، از دوره ابوبکر تا دوره مِزّی (متوفی 654)، تحت این عنوان گرد آورده، در حالی که ایشان، به‌ویژه در طبقه صحابه و تابعین، هیچگاه بدین لقب خوانده نشده بودند.به‌رغم پیدایش لقب حافظ در قرن سوم و گسترش کاربرد آن از قرن چهارم به بعد، محدوده این لقب به روشنی معلوم نشده است. در کتابهای درایه، بخشی به القاب محدّثان اختصاص دارد، اما در این بخش تنها القاب خاصی که برخی اشخاص بدان معروف بوده‌اند، ذکر شده است، نه القاب عامی مثل حافظ و محدّث (برای نمونه رجوع کنید به ابن‌صلاح، ص 338ـ344؛ سخاوی، ج 4، ص 221ـ227)؛ لذا، حاکم در معرفة علوم الحدیث، خطیب در الکفایة فی علم الروایة، ابن‌صلاح در مقدمه، سخاوی در فتح‌المغیث، و ابن‌حجر در نخبةالفکر و شرح آن، نَوَوی در التقریب و التیسیر، به تعریف آن مبادرت نورزیده‌اند، اگرچه برخی، مانند ابن‌حجر و خطیب، در کتابهایی دیگر به‌طور ضمنی به آن اشاره کرده‌اند، حتی ذهبی در مقدمه تذکرةالحفاظ به تعریف حافظ نپرداخته و ابن‌ابی‌حاتم رازی هم در مقدمه کتاب خود، درضمن بیان طبقات راویان (رجوع کنید به ج 1، ص 6ـ10) و مراتب ایشان (ص10)، دارندگان این لقب را از دیگران ممتاز نساخته است. سیوطی از معدود درایه‌نگارانی است که در مقدمه تدریب، به بیان این لقب در کنار القاب دیگر پرداخته و در تبیین آن کوشیده است. او تنها از سه لقب مُسنِد، محدّث* و حافظ یاد کرده و اقوال گوناگونی را در تعریف حافظ و جایگاهش و تفاوت آن با محدّث گزارش کرده است که شاید بتوان آنها را به این ترتیب خلاصه کرد: اول، نظر متقدمان که حافظ و محدّث را به یک معنا دانسته‌اند (رجوع کنید به ج1، ص24)؛ دوم، سخن عبدالرحمان‌بن مهدی و دیگران که طبق آن حفظ به معنای اتقان است (رجوع کنید به ج 1، ص 29)؛ سوم، قول خود سیوطی (ج 1، ص 26) مبنی بر اخص بودن حافظ از محدّث. چون سیوطی (ج 1، ص 24ـ32) در کنار گزارش این آرا به اثبات یا نقادی یا جمع بین آنها نپرداخته است، از مطالب او تصویر روشنی از حافظ به‌دست نمی‌آید. کسانی هم که پس از سیوطی آمده‌اند، عمومآ همه یا بخشی از مطالب او را گزارش کرده و بعضآ نتیجه‌گیریهای مختلفی از آن داشته‌اند (برای نمونه رجوع کنید به مامقانی، ج 3، ص 51ـ54؛ قاسمی، ص 79ـ80؛ عتر، ص 76ـ77). آنچه را که سیوطی به عنوان اقوال مختلف گزارش کرده، شاید کاربردهای گوناگون واژه در طول تاریخ بوده است که از کاربرد لغوی تا اصطلاحی و تبدیل شدن آن به لقب حکایت دارد. چون حفظ، به عنوان شیوه‌ای آموزشی، در فراگیری حدیث مرسوم بوده و تحدیث و حفظ، قرنها قرین یکدیگر بوده‌اند، طبیعی است که محدّث، از این نظر حافظ خوانده شود و مستند سیوطی نیز ظاهرآ همین است (رجوع کنید به سیوطی، ج 1، ص 24). با این همه، نمونه‌های روشنی برای این‌گونه کاربرد، نه در کلام متقدمان و نه متأخران، یافت نشده است. سفیان ثوری (متوفی 161) حُفّاظ را فقط چهار نفر دانسته است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج 6، ص 344). ابن‌حبّان و ابن‌ابی‌حاتم، که واژه حفاظ و هم‌خانواده‌های آن را بسیار به‌کار برده‌اند، نیز ظاهرآ از آن معنایی خاص اراده کرده‌اند (رجوع کنید به ادامه مقاله). ذهبی کتاب تذکرةالحفاظ را دربردارنده اسامیِ حاملان علم نبوی دانسته (ج 1، ص 1) و از طبقه صحابه تنها 23 نفر را نام برده است. سیوطی در تدریب، بخشی را به معرفت حفّاظ اختصاص داده و در آن به ذکر عالم‌ترین افراد، با استناد به سخنان دیگران، پرداخته است (رجوع کنید به ج 2، ص 347ـ356). در هر حال، به گفته خطیب بغدادی (1412، ج 2، ص 248)، لقب حافظ فقط بر اهل حدیث اطلاق می‌شود و در مورد قاری قرآن و فقیه و نحوی نمی‌توان آن را به کار برد. کاربرد حفظ به معنای اتقان، همان‌گونه که از انتساب آن به عالِم رجالی، عبدالرحمان‌بن مهدی لؤلؤی، به‌دست می‌آید، در حوزه رجال معمول بوده و واژه حافظ یکی از الفاظ جرح و تعدیل بوده است. ابن‌ابی‌حاتم رازی در مقدمه کتاب‌الجرح و التعدیل* در بیان طبقات راویان، در توصیف ویژگیهای ایشان، ثبت و حفظ و اتقان را هم‌ردیف به‌کار برده (رجوع کنید به ج 1، ص 6،10) و در معرفی پیشوایان حدیث و رجال، عنوان هر بخش را چنین قرار داده است: «بابُ ما ذُکِرَ مِن حفظِ فلانٍ و اِتقانه» (برای نمونه رجوع کنید به ج 1، ص 62) و در کاربرد حافظ به‌صورت تفصیلی، به استوارگویی و صحت و دقت در حفظ، و در توصیف یک فرد به حفظ، نه به کمیت و تعداد بلکه به دقت در حفظ توجه کرده است، چنان که سفیان ثوری را احفظ از شعبه دانسته و در توضیح آن به قول خود شعبه استناد کرده است، مبنی بر اینکه هرگاه حدیث او با سفیان تفاوت داشته باشد، قول سفیان مقدّم است (همان، ج 1، ص 63). همچنین ابن ابی‌حاتم ترکیبات «لم‌یکن بالحافظ» (ج 1، ص 156، ج 8، ص 8) و «لیس بالحافظ» (ج 5، ص 184) را به معنای غیرضابط و کثیرالخطاء به کار برده است. ابن‌حجر عسقلانی (1403، ص 172) نیز در بیان الفاظ جرح و تعدیل، ثقه حافظ را هم ردیف عدل ضابط دانسته است که می‌تواند به معنای متقن و ضابط یا اخص از محدّث باشد. در کلام ابن‌حبّان، در بسیاری موارد، حفظ و اتقان باهم به‌کار رفته و شخص در شمار «الحفّاظ المتقِنین» محسوب شده است و چنانچه متقنین در این ترکیب، وصف بیانی و نه احترازی تلقی گردد، بیشتر بر ضابط بودن دلالت دارد (رجوع کنید به ابن‌حبّان، 1411، ص 236، 248، 250، 261؛ همو، 1393ـ 1403، ج 6، ص 319، 327، 340، ج 7، ص 229، 373؛ نیز رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم، ج 1، ص 233). در کنار این کاربردها، حفظ به معنای لغویِ «از برداشتن» نیز به کار رفته است (رجوع کنید به خطیب بغدادی، 1406، ص 257، عنوان باب). به‌رغم این کاربردهای گوناگون برای واژه حافظ و مشتقات آن، حافظ به عنوان لقب، نه به معنای رجالی بلکه به معنایی اخص از محدّث به کار رفته و بحث مهم درباره آن، بیان وجه تمایز آن با محدّث است. این تمایز از نظر گستره دانش و مقدار حفظ، در خور بررسی است.بنابر یک دیدگاه، آگاهی حافظ محدود است به طبقات شیوخ (رجوع کنید به مامقانی، ج 3، ص 51). صبحی صالح (ص 72) نیز این را ویژگی اصلی حافظ دانسته است، اما دیگران عمومآ در کنار علم به طبقات، آگاهی از وضع راویان و حفظ اسانید را نیز آورده‌اند و برخی حفظ و شناخت متون را نیز به آن افزوده‌اند. مثلا ابن‌سمعانی، آگاهی از اسانید را به‌طور کلی، لازمه اطلاق لقب حافظ تلقی کرده است (رجوع کنید به سیوطی، ج 1، ص 24). ابن‌حجر عسقلانی (1417، ج 1، ص 268) آگاهی از طبقات راویان، جرح و تعدیل ایشان و نیز از بر داشتن تعداد زیادی از متون احادیث را لازم دانسته است (نیز رجوع کنید به سیوطی، ج 1، ص 27ـ 29). خطیب بغدادی از این هم فراتر رفته و در کنار شناخت اسانید و رجال آن، آگاهی از ظرائف متون را هم در شمار ضروریات حافظ آورده است (1412، ج 2، ص 250ـ 251؛ نیز رجوع کنید به عتر، ص 76) اما، برخلاف نظر ایشان، علم به متون برای فقیه لازم دانسته شده است (رجوع کنید به سیوطی، ج 1، ص 24). باتوجه به دیدگاههای مذکور، به نظر می‌رسد حداقل علم لازم برای صدقِ اطلاق لقب حافظ، حفظ اسانید و متون و آگاهی از رجال احادیث بوده، و علم به ظرائف و دقایق متون، موجب کمال حفظ و مراتب بالاتر حافظ است. همچنان که ابن‌حبّان (1393ـ1403، ج 1، ص 8) اهتمام حافظان به حفظ طرق و اسانید را لازم دانسته و درنتیجه احتجاج به حافظان غیرفقیه را جایز تلقی نکرده است.مقدار محفوظات وجه دیگر برای ممتاز کردن حافظ است. برخی برای آن، مقدار تعیین نکرده و به این اکتفا کرده‌اند که مقدار محفوظاتش باید بیش از ندانسته‌هایش باشد (رجوع کنید به سیوطی، ج 1، ص 28ـ29). بعضی مقدار احادیثی را که حافظ از بردارد، صد هزار و عده‌ای حداقل آن را بیست هزار دانسته‌اند (رجوع کنید به همان، ج 1، ص30ـ31؛ صالح، ص 75ـ76). معمولا در بیان میزان محفوظات، محفوظات چند صد هزاری کسانی چون ابن‌حنبل، مسلم، بخاری و ابوزرعه مثال زده شده است (رجوع کنید به سیوطی، ج 1، ص30ـ32). اگرچه این نمونه‌هاــ درصورتی که مبالغه نباشدــ از عرف معمول عالمان آن دوره در میزان حفظ حکایت می‌کند، اما چون این افراد ظاهرآ در عصر خود به حافظ مشهور نبوده و بعدآ بدان ملقب شده‌اند، نمی‌توان برای تعیین حد لازم برای اطلاق عنوان حافظ، به آنها استناد کرد. کسانی که زودهنگام به این لقب خوانده شده‌اند، بعضاً از میزان محفوظاتشان یادی نشده است. از جمله ایشان‌اند: رجاءبن مرجی مروزی حافظ (متوفی 247؛ رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم، ج 3، ص 503) و محمدبن عبداللّه‌بن مبارک مخرمی حافظ بغدادی (متوفی 254؛ ابن‌ابی‌حاتم، ج 7، ص 305). درباره محفوظات حافظ ابن‌عقده (حدیث‌شناس زیدی) رقم سیصد هزار حدیث ذکر شده است (رجوع کنید به خطیب بغدادی، 1422، ج 6، ص 151؛ ذهبی، 1376ـ1377، ج 3، ص 840). در شرح‌حال ابوبکر باغندی حافظ (متوفی 312) نیز ذکر شده که به سیصد هزار سؤال در خصوص احادیث نبوی پاسخ گفته است (رجوع کنید به ذهبی، 1963ـ1964، ج 4، ص 26ـ27). محمدبن عمر جِعابی (ابن‌جعابی)، محدّث کثیرالحفظ امامی (متوفی 355) بنابر یک روایت، دویست هزار حدیث و بنابر روایتی از خود او چهارصد هزار حدیث در حفظ داشته است (خطیب بغدادی، 1422، ج 4، ص 44ـ45). این موارد نشان می‌دهد که ظاهرآ کثرت حفظ در اطلاق عنوان دخالت دارد، اما همان‌طور که بسیاری از عالمان متقدم متذکر شده‌اند، مقدار آن کاملا نسبی بوده است و به هر عصر و دوره‌ای بستگی دارد (رجوع کنید به سیوطی، ج 1، ص 28ـ29).لقب حافظ در بین شیعیان برای حدیث‌شناسان کمتر به‌کاررفته است. اما مؤلفان کتب درایه، از جمله حسین‌بن عبدالصمد حارثی در وصول‌الاخیار (ص 193)، میرداماد در الرواشح السماویة (ص 103، در بحث درایة الحدیث) و مامقانی (ج 3، ص 53) این واژه را در بخش الفاظ جرح و تعدیل آورده‌اند. نجاشی در رجال خود از سه تن با این لقب یاد کرده است که عبارت‌اند از: محمدبن عمر جعابی (ش1055، با تعبیر «مِنْ حُفّاظ الحدیث»)، احمدبن محمدبن سعید، ابن‌عقده (ش 233، ذیل ش 117 با عنوان «احمدبن محمد الحافظی») و احمدبن حسین‌بن اسحاق معروف به شعبةالحافظ (ذیل ش 936؛ ظاهرآ از محدّثان اهل سنّت رجوع کنید به شوشتری، ج 1، ص 434ـ435). شیخ طوسی نیز در رجال (ص 445) از ابن‌جعابی و در الفهرست (ص 34، 73) از ابن‌عقده با این لقب یاد کرده و در کنار این دو، در الفهرست (ص 419) و رجال (ص 419) جعفربن علی‌بن سهل دقاق دوری (ظاهرآ از اهل سنّت رجوع کنید به شوشتری، ج 2، ص 643ـ644) را هم حافظ خوانده است. محدّثان متقدم شیعه، از جمله برقی در محاسن، کلینی در کافی، ابن‌بابویه در کتاب من لایحضُرُه الفقیه، ابن‌قولویه در کامل الزیارات، و نعمانی در الغیبة، راویان را با این لقب نخوانده‌اند. ابن‌بابویه در علل‌الشرایع (ج 1، ص 27، 29) از ابوعلی حافظ محمدبن محمد سمرقندی و در عیون اخبارالرضا (ج 2، ص 68)، کتاب‌الخصال (ج 1، ص 174، 271، ج 2، 417، 467، 521)، الامالی (ص 121، 136، 156)، کمال‌الدین (ج 1، ص 205، 235)، معانی‌الأخبار (ص 65ـ66) بارها از جعابی، و به صورت پراکنده از افراد دیگر، با این لقب یاد کرده است. شیخ‌طوسی در تهذیب‌الاحکام (ج 4، ص 149، ج 5، ص 8)، غیر از ابن‌عقده، فقط احمدبن هوذه را با این لقب خوانده (رجوع کنید به ج 9، ص 248)، اما در الامالی برای افراد دیگری نیز آن را به‌کار برده است (رجوع کنید به ص 306، 310، 351، 473، 620، 704ـ705). شیخ‌مفید نیز در الارشاد، علاوه بر جعابی (ج 1، ص 39)، از علی‌بن محمدبن عبیدالحافظ یاد کرده است (ج 1، ص 41). در منابع رجالی شیعه، درباره برخی از این اشخاص اطلاعی داده نشده است جز آنکه از مشایخ فلان فرد بوده است یا در ضمن راویان فلان کتاب قرار دارد، مانند غیاث‌بن محمد ورامینی (رجوع کنید به ابن‌بابویه، 1363ش الف، ج 1، ص 49) و ابوالفتح محمدبن احمد حافظ (طوسی، 1414، ص 306). از برخی نیز در منابع رجالی شیعه و اهل سنّت ظاهرآ یادی نشده است، مانند ابوعلی حافظ محمدبن محمد سمرقندی. اما تعدادی از آنان در رجال شیعه و اهل‌سنّت آمده‌اند، که برخی از آنها از عالمان اهل سنّت‌اند، مانند علی‌بن محمدبن عبید حافظ (رجوع کنید به ذهبی، 1376ـ 1377، ج 3، ص 836) و ابوالفتح ابن ابی‌الفوارس حافظ (طوسی، 1414، همانجا؛ ذهبی، 1376ـ1377، ج3، ص1053). آنهایی هم که شیعه بوده‌اند، مانند جعابی از امامیه و ابن‌عقده از زیدیه، با عالمان اهل‌سنّت در تعامل بوده‌اند (رجوع کنید به ذهبی، 1376ـ1377، ج 3، ص 839ـ:842 ابن‌عقده، ج 3، ص 925ـ :929 جعابی). در مورد برخی نیز، با توجه به منابعی که به آنان پرداخته است، احتمال سنّی بودن آنان می‌رود. درنتیجه، به نظر می‌رسد به‌کارگیری این لقب برای راویان در منابع حدیثی شیعه، یا برای عالمان اهل سنّت است یا برای محدّثان شیعی که در تعامل با اهل سنّت بوده‌اند و گویا کاربرد این لقب در مجامع شیعی چندان معمول نبوده است.منابع : علاوه بر قرآن؛ ابن ابی‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بیروت ]بی‌تا.[؛ ابن‌اثیر، اسدالغابة فی معرفةالصحابة، تهران: انتشارات اسماعیلیان، ]بی‌تا.[؛ ابن‌بابویه، الامالی، قم 1417؛ همو، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، نجف 1972، چاپ افست قم 1364ش؛ همو، علل‌الشرایع، نجف 1386/ 1966، چاپ افست قم ]بی‌تا.[؛ همو، عیون اخبارالرضا، چاپ مهدی لاجوردی، قم 1363ش الف؛ همو، کتاب الخصال، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1362ش؛ همو، کمال‌الدین و تمام النعمة، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1363ش ب؛ همو، معانی‌الأخبار، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1361ش؛ ابن‌حِبّان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن 1393ـ1403/ 1973ـ1983، چاپ افست بیروت ]بی‌تا.[؛ همو، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب 1395ـ1396/1975ـ1976؛ همو، مشاهیر علماءالامصار و اعلام فقهاءالاقطار، چاپ مرزوق علی‌ابراهیم، المنصوره، مصر 1411/1991؛ ابن‌حجر عسقلانی، نزهةالنظر فی توضیح نخبةالفکر، چاپ عبدالسلام مدنی، بنارس 1403/1983؛ همو، النکت علی کتاب ابن‌الصلاح، چاپ ربیع‌بن هادی عمیر، ریاض 1417؛ ابن‌سعد (بیروت)؛ ابن‌صلاح، علوم‌الحدیث، چاپ نورالدین عتر، دمشق 1404/1984؛ ابن‌عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، چاپ سهیل زکار، بیروت 1409/1988؛ ابن‌ماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الأسماء و الکنی و الأنساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیی معلمی یمانی، حیدرآباد، دکن 1381ـ1406/1962ـ1986؛ ابن‌منظور؛ محمدمصطفی اعظمی، دراسات فی‌الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه، ریاض 1401/1981؛ سلیمان‌بن خلف باجی، التعدیل و التجریح لمن خرج عنه‌البخاری فی الجامع الصحیح، چاپ احمد بزار، ]رباط[ 1411/1991؛ جوادعلی، المفصل فی تاریخ العرب قبل‌الاسلام، بغداد 1413/1993؛ حسین‌بن عبدالصمد حارثی، وصول الاخیار الی اصول الاخبار، چاپ عبداللطیف کوهکمری، قم 1401؛ محمدبن عبداللّه حاکم نیشابوری، المستدرک علی‌الصحیحین، وبذیله التلخیص للحافظ الذهبی، بیروت: دارالمعرفة، ]بی‌تا.[؛ احمدبن علی خطیب بغدادی، تاریخ مدینة السّلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت 1422/2001؛ همو، تقیید العلم، چاپ یوسف عش، ]بیروت[ 1974؛ همو، الجامع لاخلاق الراوی و آداب السامع، چاپ محمد عجاج خطیب، بیروت 1412/ 1991؛ همو، الرّحلة فی طلب‌الحدیث، چاپ نورالدین عتر، بیروت 1395/ 1975؛ همو، الکفایة فی علم‌الروایة، چاپ احمد عمرهاشم، بیروت 1406/1986؛ خلیل‌بن احمد، کتاب‌العین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1409؛ علی‌بن عمر دارقطنی، سنن‌الدارقطنی، چاپ عبداللّه هاشم یمانی مدنی، مدینه 1386/1966؛ محمدبن احمد ذهبی، کتاب تذکرةالحفاظ، حیدرآباد، دکن 1376ـ1377/1956ـ1958، چاپ افست بیروت ]بی‌تا.[؛ همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال، چاپ علی‌محمد بجاوی، قاهره 1963ـ1964، چاپ افست بیروت ]بی‌تا.[؛ حسن‌بن عبدالرحمان رامهرمزی، المحدث الفاصل بین‌الراوی و الواعی، چاپ محمد عجاج خطیب، بیروت 1420/2000؛ محمود رامیار، تاریخ قرآن، تهران 1362ش؛ محمدبن عبدالرحمان سخاوی، فتح‌المغیث بشرح الفیة الحدیث للعراقی، چاپ علی حسین علی، قاهره 1415/1995؛ عبدالرحمان‌بن ابی‌بکر سیوطی، تدریب‌الراوی فی شرح تقریب‌النواوی، چاپ احمد عمرهاشم، بیروت 1409/1989؛ شوشتری؛ صبحی صالح، علوم‌الحدیث، دمشق 1379/ 1959، چاپ افست قم 1363ش؛ محمدبن حسن طوسی، الامالی، قم 1414؛ همو، تهذیب‌الاحکام، چاپ حسن موسوی خرسان، بیروت 1401/1981؛ همو، رجال‌الطوسی، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم 1415؛ همو، الفهرست، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم 1417؛ نورالدین عتر، منهج‌النقد فی علوم‌الحدیث، بیروت 1412/ 1992؛ محمدبن عمرو عقیلی، کتاب الضعفاءالکبیر، چاپ عبدالمعطی امین قلعجی، بیروت 1418/1998؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، بیروت 1412/1991؛ محمد جمال‌الدین قاسمی، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، چاپ محمد بهجةبیطار، بیروت 1422؛ کلینی؛ عبداللّه مامقانی، مقباس‌الهدایة فی علم‌الدرایة، چاپ محمدرضا مامقانی، قم 1411ـ1413؛ مجلسی؛ محمد فؤاد عبدالباقی، المعجم‌المفهرس لألفاظ القرآن‌الکریم، قم 1380ش؛ محمدبن محمدمفید، الارشاد فی معرفة حجج‌اللّه علی‌العباد، قم 1413؛ محمدباقربن محمد میرداماد، الرواشح السماویة، چاپ غلامحسین قیصریه‌ها و نعمت‌اللّه جلیلی، قم 1380ش؛ محمدبن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنّفی‌الشیعة المشتهر ب رجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم 1407.
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 12
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده