حازمبن محمد قَرطاجَنّی، ادیب، شاعر، نحوی، عروضی و منتقد نامور اندلسی قرن هفتم و مؤلف اولین کتاب کامل نقد ادبی در زبان عربی. کنیهاش ابوالحسن، ملقب به هَنیءالدین و منسوب به قرطاجَنّه در مشرق اندلس بود (ابنسعید مغربی، ص 20؛ صفدی، ج 11، ص 271). او را انصاری، اندلسی، و حتی به اشتباه قُرطُبی و ابنحازم، خواندهاند (رجوع کنید به عبدری، ص 523؛ سیوطی، 1384، ج 1، ص 491؛ حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1807؛ برای نامهای دیگر رجوع کنید به مهدی علام، ص 1ـ2، پانویس 1).حازم در 608، احتمالا در قرطاجنّه، به دنیا آمد (سیوطی، 1384، ج 1، ص 492؛ بروکلمان، )ذیل(، ج 1، ص 474). پدرش، محمدبن حسن، اهل سَرَقُسْطه و قاضی این شهر بود. وی در کودکی قرآن را از حفظ کرد و در جوانی علوم شرعی و ادبی آموخت. سپس برای کسب علم به شهرهای اندلس سفر کرد؛ برای بهرهمندی از محضر طَرَسونی، معروف به یوسف مُرسی، به مُرسیه رفت. همچنین در غَرناطه و اشبیلیه، حدیث، ادب عربی، منطق، خطابه و شعر را از شلوبینی* آموخت و آثار ابنرشد و فارابی و ابنسینا را مطالعه کرد (حازم، 1966، مقدمهبنخوجه، ص 53ـ54). او از حدود هزار استاد روایت میکرد (سیوطی، 1384، ج 1، ص 491).حازم در زادگاهش مشهور شد، در علوم ادبی سرآمد روزگار خود شد و در فقه مالکی، حفظ حدیث، روایت اخبار و اشعار و سرودن شعر تبحر یافت. نوآوری و خط خوش او نیز ستودنی بود (رجوع کنید به فیروز آبادی، ص 59؛ سیوطی؛ حازم، همانجاها). ابنرُشَید*، ابوحیان اندلسی*، عبدری*، ابنسعید مغربی*، ابوالفضل تِجانی، احمدبن یوسف فِهری لَبْلی، محمدبن علی کتانی، ابنراشد قفصی، و ابنقوبع از محضر او بهرهمند شدند (رجوع کنید به ابنسعید مغربی؛ سیوطی، همانجاها؛ مقّری، نفحالطیب، ج 2، ص 589؛ حازم، 1966، همان مقدمه، ص 69ـ70).در پی مهاجرت اجباری مسلمانان اندلس به جاهای دیگر، حازم به مراکش رفت و از آنجا به دربار رشید مؤمنی (حک : 630ـ640) راه یافت، اما پیش از مرگ رشید عازم تونس شد (مقّری، ازهارالریاض، ج 3، ص 173؛ مهدی علام، ص 5ـ8). در تونس به دربار ابوزکریای حَفصی (حک : 625ـ647) و پسرش ابوعبداللّه مستنصر اول (حک 647:ـ675) پیوست (مقّری، همانجا؛ ابنعماد، ج 5، ص 388). دلبستگی او به حفصیان*، به خوبی از اشعارش هویداست. او در دربار مستنصر به جایگاه والایی دست یافت و به دیوان انشا وارد شد (مهدی علام، ص 8؛ حازم، 1966، همان مقدمه، ص 68ـ69). نقد کتاب لَبلی، با نام وَشْیُالحُلل، را به توصیه همین سلطان انجام داد (رجوع کنید به مقّری، نفحالطیب، ج 2، ص 208). حازم در 684 در تونس درگذشت (همو، ازهارالریاض، همانجا).آثارتألیفات حازم در حوزههای نقد و علوم ادبی. مهمترین اثر او منهاجالبلغاء و سراجالادباء اولین کتاب نقد ادبی در زبان عربی است (زرکشی، ج 1، ص 311؛ حاجی خلیفه، ج 2، ستون 1870؛ دایه، ص 543). این کتاب در تاریخ نقد ادبی، بهویژه در تاریخ نقد اندلسی، بسیار مهم، قواعد آن کامل و در حد ابداع است (دایه، ص 488، 543). ظاهرآ بخش اول و چند صفحه اول بخش دوم و مقدار کمی از پایان بخش چهارم کتاب از بین رفته است (همان، ص 492). تنها نسخه خطی آن در کتابخانه جامعةالزیتونة تونس، موجود است (بدوی، ص 85). عبدالرحمان بدوی در 1341ش/1962 بخشی از آن را در جشننامه طه حسین (الی طه حسین فی عید میلادهالسبعین؛ ص 91ـ146) به چاپ رساند. بنخوجه (محمد) نیز در رساله دکتری خود آن را بررسی و در 1345ش/1966 در تونس و در 1361ش/1982 در بیروت چاپ کرد (رجوع کنید به محفوظ، ج4، ص64). این کتاب با عنوانهای المناهجالادبیة آمده، المنهاج، منهاج البلغاء، سراجالبلغاء، سراجالادباء نیز نام برده شده است (رجوع کنید به فیروزآبادی؛ سیوطی، 1384، همانجاها؛ همو، 1396، ص 42؛ حازم،1966، همان مقدمه، ص94؛ بدوی،ص86). مطالب کتاب، برخلاف ظاهر عنوانآن، فقط بلاغت نیست (رجوع کنید به سجلماسی، مقدمه غازی، ص 97ـ98)، بلکه بلاغت و نقد است و اساس آن منطق و بلاغت؛ از اینرو، با تألیفات دیگر نقدی، که بر پایه نحوِ قدیماند، تفاوت دارد (رجوع کنید به حازم، 1966، همان مقدمه، ص113ـ117). حازم در المنهاج با شیوهای جدید بلاغت را بررسی کرده است. وی اصول بلاغت یا فلسفه بلاغت را ابداع و نظریهای در شعر و نقد پایهگذاری کرده که اساس آن بررسی مبانی شعر و تدوین قواعد برای آن است (وهایبی، ص 53، 56).شیوه حازم در المنهاج، تقسیمبندی منطقی و وضع قواعد است (کتاب به چهار «قسم»، هر قسم به چهار «منهج»، و هر منهج به چند مَعْلَم/ مَعْرَف تقسیم شده و نکات مهم نقدی و بلاغی نیز ذیل عنوان مَأم/ مَآم درج شده است). او از شاهد و مثال کمتر بهره گرفته است. اسلوبش دشوار و موجز است و برای فرد ناآگاه از اصطلاحات منطقی و حِکمی، دشوار و در شرح و بیان مسائل پیچیده، با تفصیل و تحلیل فراوان همراه است (حازم، 1966، ص 379، مقدمهبنخوجه، ص 114ـ116؛ عباس، ص 542ـ543، 568). او آرای ارسطو در مباحث فیالشعر (بوطیقا) را با کتابهای بلاغت عربی تطبیق داده و در این کار از کتابهای بلاغت و نقد دانشمندانی چون عبداللّه خفاجی (متوفی 466)، قدامةبن جعفر*، حسنبن بشر آمدی*، فارابی، ابنسینا، تأثیر پذیرفته، اما از تألیفات ابنرشد استفاده نکرده است (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 115ـ118؛ بدوی، ص 86ـ87؛ سجلماسی، همان مقدمه، ص 61ـ62).حازم برای اولینبار از آنچه امروزه تجربه شعری مینامیم، سخن گفته و در این زمینه از منتقد دیگر، عبدالقاهر جرجانی*، متمایز شده است، زیرا جرجانی شعر را، حتی در معانی و خیال، وابسته به عقل میدانست، اما حازم به تأثیر شعر در درون انسان توجه کرد. علاوه بر این، حازم در بحث نظم و اسلوب و مَنزَع (روش منحصر هر شاعر در سرودن رجوع کنید به حازم، 1966، ص365)، از نظریه جرجانی فاصله گرفته است (عباس، ص 570) و در تأثیر نحو بر شعر به اشارات کوتاهی بسنده کرده است (ارسطو، توضیحات عیاد، ص 245ـ246).او در نقد عربی قدیم، کاملترین تعریف را از شعر دارد و در تعریف آن (رجوع کنید به حازم، 1966، ص 71)، با عنصر خیال به عنوان جوهر و اساس شعر، به تعریفهای نقد غربی معاصر نزدیک شده است (ابتسام صفار و ناصر حلاوی، ص 334؛ ادیوان، ص375). در بحث تفاوت شعر و خطابه، نیز با الهام از نظریات فارابی و ابنسینا، به نتیجهگیریهای جدیدی دست یافته است (رجوع کنید به حازم، 1966، ص 70ـ71؛ عباس، ص 545ـ548).حازم در بحث شعر، از اصطلاحات مُحاکات (برای اشاره به نحوه ارتباط شاعر با جهان پیرامون)، تخیل و مُتَّخیله و مُخَیلة (برای اشاره به نوآوری و خلاقیت شاعر) و تخییل (برای اشاره به عکسالعمل مخاطب در برابر شاعر استفاده کرده است؛ برای نمونه رجوع کنید به 1966، ص 71، 89، 93؛ نوال ابراهیم، ص 84ـ85). او این نظر عبدالقاهر جرجانی را اثبات کرده است که مزیت سخن به الفاظ یا معانی آن نیست، بلکه بین این دو، عنصر سومی با نام «صورة» (رجوع کنید به حازم، 1966، ص 18ـ19) قراردارد (وهایبی، ص 64).وی در مقایسه با علمای قدیم، بیشترین توجه را به اسلوب شعر داشته است (بکار، ص 154؛ برای نمونه رجوع کنید به حازم، 1966، ص 62ـ71، 293). از جمله نظریات اساسی او، نظریه پیوستگی اجزای قصیده است (رجوع کنید به حازم، 1966، ص 287). در صورت وجود چنین غرضِ شعریای برای قصیده، که حازم آنها را فصول مینامد، شاعر باید با حسن تخلص از فصلی به فصل دیگر وارد شود (مقداد رحیم، ص 155ـ156).حازم برتری یک شاعر را از شاعر دیگر امری نسبی و نقد را کاری مشکل میداند، چرا که شاعران درانگیزه، محاکات، زبان، زمان و مکان با یکدیگر تفاوت دارند (رجوع کنید به 1966، ص 374ـ379) و فقط در صورت یکی بودن غرض شعری، وزن و رَوی، مقایسه و نقد ممکن خواهد بود. وی نظریه ابنقتیبه دینوری* مبنی بر برتری شاعران قدیم بر شاعران جدید را صحیح ندانسته و ملاکهای سنجش شعر را به نحو کامل تبیین کرده، به نحوی که دیگر بعد از او بحث قدیم و جدید مطرح نشده است (قلقیله، ج 1، ص 272؛ ابتسام صفار و ناصر حلاوی، ص 349ـ350).دیدگاههای حازم در عروض نیز درخور دقت است (رجوع کنید به هیب، ص 65ـ156). او (1966، ص 265ـ270) به ارتباط عروض با موسیقی و ضرورت تناسب وزن با غرض شعری اشاره کرده و بدون اتکا به اوزان شعری خلیلبن احمد* آرای جدید و مهمی برای آن مطرح نموده است (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 103).المنهاج، بسیار مورد استقبال و تقدیر قرار گرفت. زرکشی (ج 1، ص 311) آن را به همراه مقدمةالتفسیر، نوشته ابننقیب، جامعترین و کاملترین آثار در بیان و بدیع دانسته است. عاکوب (ص 319، 330) بر آن است که در تألیفات بلاغی و نقدی به جایمانده از عرب، نمیتوان نظیری برای المنهاج یافت. از دیدگاه نوال ابراهیم (ص 83)، این کتاب از مهمترین آثاری است که به شعر ارزش والایی بخشیده است. شاید به همین دلیل، حازم (1966، ص 124) از شعر با نام صناعةالشعر یاد کرده است. هاینریش (ص 285) نیز، پس از بررسی آرای قرطاجنی، او را متفکری بسیار نوآور خوانده است.حازم به عنوان پیشگام مدرسه بلاغت عربی در مغرب شناخته شد (رجوع کنید به سجلماسی، مقدمه امجد طرابلسی، ص 12ـ 13). وی این کتاب را با تلاش فراوان در زمان سقوط دوران اسلامی اندلس و افول ادبیات عرب نگاشت و مسلّمآ اگر مورد التفات قرار میگرفت، در مطالعات بعدی و حتی شعر عربی اثر میگذاشت (دایه، ص 539؛ نوالابراهیم، همانجا؛ عباس، ص 542).آثار شعری1) دیوان شعر. نسخه خطی آن در کتابخانه اسکوریال با عنوان المجموع، بدون مقدمه و نام ناسخ و تاریخ نسخ، هست. عثمان کعّاک، با تکیه بر این نسخه و برخی اشعار پراکنده حازم در کتابهای قدیمی، دیوان او را در 1343ش/1964 در بیروت به چاپ رساند (مهدی علام، ص 17؛ حازم، 1409، مقدمه کعّاک، ص ز؛ مقداد رحیم، ص 147؛ محفوظ، ج 4، ص 65). بن خوجه نیز قصائد و متعطعات او را در 1351ش/1972 در تونس چاپ کرد (محفوظ، همانجا).از زیباترین اشعار حازم قصیدهای در مدح پیامبر اکرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و در تضمین قصیده امرؤالقیس* است (رجوع کنید به حازم، 1409، ص 89ـ96). احتمالا او اولین کسی است که معلقه امرؤالقیس را تضمین کرده و معانی این معلقه را به مدح پیامبر اکرم تغییر داده است (عبدری، ص 523ـ530؛ وادی آشی، ص 299؛ محفوظ، همانجا).به جز این قصیده، اشعار دینی دیگری نیز از حازم به جامانده، از جمله دو قصیدهای که در رثای امام حسین علیهالسلام، در ذیل دو بیت ابنجوزی (رجوع کنید به ابنجوزی*، عبدالرحمانبن علی)، سروده است (رجوع کنید به کیلانی، ص171ـ 173).از دیگر اشعار او قصیده جیمیه مشهورش (رجوع کنید به حازم، 1409، ص 28ـ30)، در معارضه با رائیة ابنعمّار*، است که برخی آن را از رائیه ابنعمّار برتر دانستهاند (برای نمونه رجوع کنید به مقّری، ازهارالریاض، ج 3، ص 174ـ176). منظومه صد بیتی او در مدح ابوزکریای حفصی (رجوع کنید به حازم، 1409، ص 68ـ73) نیز از بدیعترین اشعار اوست که بسیاری از شاعران دربار را به معارضه با او واداشت (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 80).2) مقصورة (نام دیگر آن: القصیدة الألفیة المقصورة؛ حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1807؛ بروکلمان، )ذیل(، ج 1، ص 474). اُرجوزهای است در 1002 یا 1006 بیت، در معارضه با مقصوره ابندرید* و در مدح مستنصر حفصی (مهدی علام، ص 19؛ حازم، 1966، همان مقدمه، ص 81ـ82).ابنقاضی (ج 1، ص 254)، حازم را صاحب مقصوره معرفی کرده است. برخی نیز شهرت حازم را به مقصورهاش دانستهاند (رجوع کنید به ابنشماع، ص 62، پانویس؛ سجلماسی، مقدمه غازی، ص 48). این قصیده، مشهورترین اثر ادبی حازم و از بهترین مدایحش به شمار میرود. علاوه بر این، طولانیترین مقصوره و از مَلحَمههای بینظیر زبان عربی است (ابنشماع، همانجا؛ مهدی علام، ص 15، 19).مهدی علام (ص 19، 23، 30ـ31)، بعد از شناسایی پانزده مقصوره شعری در ادبیات عرب، حازم را دارای برترین جایگاه در مقصورهسرایی و مقصورهاش را دارای کمّ و کیفی مشابه مقامات حریری دانسته است.مقصوره حازم اطلاعات دقیق و منحصر به فردی از اوضاع زندگی حازم در اندلس و مغرب به دست میدهد. این اثر برای بررسی اسامی جغرافیایی مجهول در اسپانیای دوره اسلامی، مرجعی بسیار مهم به شمار میرود (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 33، 86).شریف غَرناطی*، از معاصران حازم، مقصوره را در کتاب رفعالحُجُب المستورة فی محاسن المقصورة در دو جلد شرح کرد که در 1304ش/1925 در مصر به چاپ رسید (برای شرح جلالالدین محلّی رجوع کنید به حاجیخلیفه، همانجا).اشعار حازم دارای اسلوب و موضوعات مرسوم سنّتی، و تحت تأثیر اشعار متنبی است (د. اسلام، ذیل مادّه). با وجود برخی ستایشها از سرودههای او (رجوع کنید به ابنسعید مغربی، ص 20؛ فیروزآبادی، ص 59)، به عقیدهگلدر (ص 27) این اشعار با اسلوب قدیمی جلب توجه زیادی نمیکنند. اغراض شعری حازم، مدح، غزل، وصف، زهد و توسل، و رثا و فخر بود و چون نمیخواست دشمنی کسی را برانگیزد، هیچگاه هجویه نسرود (رجوع کنید به کیلانی، ص 51ـ52).برخی او را بهترین شاعر عرب در استفاده از رموز، تضمین و اشارات تاریخی دانستهاند (رجوع کنید به همان، ص 185ـ190، 247؛ د. ا. د. ترک، ذیل «قرطاجنی»). او از صنایع گوناگون بدیعی در اشعارش استفاده کرده است. از امتیازات وی، حسن تخلص (رجوع کنید به تخلّص*) و استفاده از صنعت تشخیص (رجوع کنید به استعاره*) است (کیلانی، ص 199ـ203، 213ـ235).سایر آثار1) القصیدةالمیمیة (نام دیگر آن: القصیدة النحویة یا منظومة میمیة فی النحو)، با 217 یا 219 بیت در بحر بسیط (حاجیخلیفه، ج 2، ستون 1347؛ حازم، 1409، ص 121ـ 133؛ محفوظ، ج 4، ص 65). ابنهشام (ج 1، ص 88ـ90) به مناسبت اشاره به مسئله زُنبوریه، از این منظومه یاد کرده و حازم را با وصف «الامام الادیب» نامبرده است.نسخه خطی این قصیده در کتابخانه احمدیه در جامع زیتونه تونس موجود است. ابوسلامة ناجیبن عبدالواحد طراح (متوفی بعد از 720) نیز آن را شرح کرده است (سیوطی، 1384، ج 2، ص 310؛ حازم، 1966، همان مقدمه، ص 87).2) شَدُّ الزُنّار (الزیار) علی جَحفَلّة الحِمار، در نقد کتاب المقرّب ابن عصفور*. از شدّالزنّار نسخهای در دست نیست (مهدی علام، ص 15؛ محفوظ، همانجا).3) التجنیس، کتاب مفقودی که ابنرُشید شرحی بر آن نوشت (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 88).4) کتابالقوافی (نام دیگر آن: کتاب فی علم القوافی یا کتاب فیالقوافی)، که فقط چند برگ آن باقیمانده است (فیروزآبادی، همانجا؛ سیوطی، 1384، ج 1، ص 491؛ سجلماسی، مقدمه غازی، ص 63). نسخه خطی آن در کتابخانه عبدلیه در جامع زیتونه تونس بوده که بعدآ به کتابخانه دانشگاهی تونس منتقل شده است (حازم، 1966، همان مقدمه، ص 89). مقّری (ازهارالریاض، ج 2، ص 350) شرح آن را، با عنوان وصلالقوادم بالخوافی، به ابنرشید نسبت داده است.منابع : ابتسام صفار و ناصر حلاوی، محاضرات فی تاریخ النقد عندالعرب، بغداد 1999؛ ابنسعید مغربی، اختصار القِدح المُعَلّی فی التاریخ المُحَلّی، اختصره محمدبن عبداللّهبن خلیل، چاپ ابراهیم ابیاری، قاهره 1400/1980؛ ابنشماع، الادلة البینة النورانیة علی مفاخر الدولة الحفصیة، چاپ عثمان کعّاک، تونس 1936؛ ابنعماد؛ ابنقاضی، درّةالحجال فی اسماء الرجال (ذیل وفیات الاعیان)، چاپ محمد احمدی ابوالنور، ج 1، قاهره 1390/1970؛ ابنهشام، مغنیاللبیب عن کتب الأعاریب، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره ] 1964[، چاپ افست قم 1404؛ محمد ادیوان، قضایا النقد الادبی عند حازم القرطاجنی، رباط 2004؛ ارسطو، کتاب ارسطوطالیس فیالشعر، نقل ابیبشر مَتّیبن یونس القُنائی من السریانی الیالعربی، چاپ شکری محمدعیاد، قاهره 1387/1967؛ عبدالرحمان بدوی، «حازم القرطاجنی و نظریات ارسطو فی البلاغة و الشعر»، در الی طه حسین فی عید میلادهالسبعین، اشرفعلی اعدادها عبدالرحمان بدوی، قاهره : دارالمعارف، 1962؛ یوسف بکار، بناءالقصیدة فی النقد العربی القدیم (فی ضوء النقدالحدیث)، بیروت [? 1982[؛ حاجی خلیفه؛ حازمبن محمد قرطاجنی، دیوان، چاپ عثمان کعّاک، بیروت 1409/1989؛ همو، منهاجالبلغاء و سراج الادباء، چاپ محمد حبیب بنخوجه، تونس[? 1966[؛ محمد رضوان دایه، تاریخ النقد الادبی فی الاندلس، ]بیروت[ 1401/1981؛ محمدبن بهادر زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1408/1988؛ قاسمبن محمد سجلماسی، المَنزَع البدیع فی تجنیس اسالیب البدیع، چاپ علال غازی، رباط 1401/1980؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1384؛ همو، کتاب الاقتراح فی علم اصول النحو، چاپ احمد محمدقاسم، قاهره 1396/1976؛ صفدی؛ عیسی عاکوب، التفکیر النقدی عندالعرب: مدخل الی نظریة الادب العربی، بیروت 1423/2002؛ احسان عباس، تاریخ النقدالعربی عندالعرب : نقدالشعر منالقرنالثانی حتی القرن الثامن الهجری، بیروت 1406/1986؛ محمدبن محمد عبدری، رحلة العبدری، چاپ علی ابراهیم کردی، دمشق 1419/1999؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادی، کتاب البلغة فی تاریخ ائمةاللغة، چاپ برکات یوسف هبّود، صیدا 1422/2001؛ عبده عبدالعزیز قلقیله، النقد الادبی فیالمغربالعربی، ]قاهره[ 1988؛ حسن سند کیلانی، حازم القرطاجنی: حیاته و شعره، ]قاهره[ 1986؛ محمد محفوظ، تراجم المؤلفین التونسیین، بیروت 1982ـ1986؛ مقداد رحیم، اتجاهات نقد الشعر فی الاندلس فی عصر بنی الاحمر: 635ـ897ه ، ابوظبی 1420/2000؛ احمدبن محمد مقّری، ازهار الریاض فی اخبار عیاض، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، قاهره، ج 2، 1359/1940، ج 3، 1361/1942؛ همو، نفحالطیب، چاپ احسان عباس، بیروت 1388/1968؛ مهدی علام، «ابوالحسن حازم القرطاجنی و فن المقصورة فی الادبالعربی»، حولیات کلیة الآداب، ج 1 (مه 1951)؛ نوال ابراهیم، «طبیعةالشعر عند حازم القرطاجنی»، فصول، ج 6، ش 1 (اکتبر ـ دسامبر 1985)؛ محمدبن جابر وادی آشی، برنامج الوادی آشی، چاپ محمد محفوظ، بیروت 1982؛ منصف وهایبی، «مقاربة الممتعالمفید فی نظریة الشعر عند حازم القرطاجنی»، مجلة دراسات اندلسیة، ش 8 (1412)؛ احمد فوزی هیب، اِیقاعُ الشعر العربی من الدائرة الی الحرف، حلب 1424/2004؛Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942; EI2, s.v. "Hazim"; J. H. van Gelder, "Critic and craftsman: al-Qartajanni and the structure of the poem", Journal of Arabic literature, X (1979); Wolfhart Heinrichs, Arabische dichtung und griechische Poetik: Hazim al-Qartagannis Grundlegung der Poetik mit Hilfe Aristotelischer Begriffe, Beirut 1969; TDVIA, s.v. "Kartacenni" (by Ismail Durmu().