چین، مسلمانان (1). پیروان اسلام در چین، سومین اقلیت دینی این کشورند. چین در منابع عربی بیشتر به صورت صین (الصّین) آمده است. حرف بیصدای نخست در این کلمه، از «چ» فارسی وام گرفته شده و به صاد در عربی بدل شده است. اَشکال چینستان و چین در حدودالعالم دیده میشود، که ریشه آن به دوره اولین فرمانروایان چین، یعنی چهاین/ چین (221ـ 206ق م)، بازمیگردد (حدودالعالم، حواشی مینورسکی، ص 227).در منابع اسلامی متأخرتر، از مکانی به نام ماچین/ ماجین یاد شده است. هندیان به شمال و جنوب قلمرو سونگ(349ـ696/ 960ـ1279)، مَهاچین (چین بزرگ) میگفتند؛ بنابراین، هنگامی که در منابع اسلامی چین و ماچین را با هم میآوردند، اصطلاح دوم به جنوب چین اطلاق میشده است که در آنجا فرمانروایان سلسله سونگ پس از 521/ 1127 حکومت میکردند. در تاریخ بیهق (ص 18) به نام شهر بزرگ مهاچین، سنقو، اشاره شده، که احتمالا برگرفته از نام همین سلسله است.این مقاله مشتمل است بر :1) پراکندگی کنونی مسلمانان در چین و ویژگیهای اسلام آنان2) اطلاعات جغرافیایی و تاریخی تا حدود 442/ 10503) تاریخ اسلام در چین از حدود 442/1050 تاکنون4) زبان و ادبیات فارسی در چین5) زبان عربی در چین6) تأثیر متقابل هنر اسلامی و چینی1) پراکندگی کنونی مسلمانان در چین و ویژگیهای اسلام آنان. جمهوری خلق چین، مشتمل بر 55 اقلیت قومی است که از این میان ده قوم جمعیت مسلمان دارند: الف)گروههای ترک : اویغور*، قزاق*، قرقیز*، ازبک*، تاتار* و سالار. ب)گروههای مغول: تونگ ـ هسیان و پو ـ آن. ج)گروه ایرانی: تاجیکها. د)گروه چینی: هوئی یا مسلمانان بومی چینی ]که بخشی از آنان با نام تونگان/ دونگان شناخته میشوند (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «تونگان»)[. گروههای ترک و شمار اندکی از تاجیکها در ترکستان شرقی متمرکزند و پس از یورش نظامی طولانی در اواسط سده دوازدهم/ هجدهم بود که این سرزمین کاملا در امپراتوری چین ادغام شد و اکنون استان خودمختار اویغور (سینکیانگ)، با حدود 6 1 مساحت کل جمهوری خلق چین، یکی از بزرگترین واحدهای تقسیماتی چین است. در این استان بالغ بر نیمی از مسلمانان کل جمهوری چین سکونت دارند (درباره این ناحیه رجوع کنید به سینکیانگ*؛ درباره مردم و زبانهای آن رجوع کنید بهترک/ ترکها*).این دادهها نشان میدهد که اسلام در چین ــبا وجود عناصر بومی هوئی در استانهای گوناگون همچون یونّان، سچوان ، شانتونگ ، شانسی ، شنسی ، کانسو، نینگ شیا، هونان، و تینفانگ ــ دینی از سرزمینهای ساحلی شرقی نیست، بلکه دینی است از سرزمینهای مغرب چین، گسترده میان تبت و مغولستان، و سرزمینهای داخلی. اسلام در چین در طول سدهها تنها توانسته به طور پراکنده و گاهبهگاه با مراکز اصلی و معارف دینی مسلمانان در خارج از چین، نظیر ترکستان غربی و جهان ایرانی و هند مسلمان، تماس داشته باشد. مثلا، تماس از راه دریا با مسلمانان اندونزی در قرون اخیر ــپس از آنکه قدرتهای دریایی اروپایی، نظیر پرتغال و هلند و انگلستان، اداره دریای چین و اقیانوس هند را در دست گرفتندــ در کمترین حد بوده است. از طرف دیگر، مسلمانان چین همیشه آگاه بودهاند که مرکز اعتقاد دینی آنان در «سرزمینهای غربی چین» یا «سرزمین آسمانی» بوده است و کوشیدهاند همواره معدودی از مسلمانان را برای حج به عربستان گسیل دارند. این پدیده در سالهای اخیر، با کاهش موضع ضد دینی حکومت کمونیستی چین و نیاز سیاسی برای جلب دوستی قدرتهای مسلمان خاورمیانه و افریقا و دیگر سرزمینها، افزایش یافته است؛ در 1362ش/ 1983، بیش از هزار زائر از چین به مکه رفت.پیامد این انزوای جغرافیایی، فقر و ضعف در دانش دینی و معارف بوده است. در حال حاضر، کانسو که به طور سنّتی مرکز مسلمانان است، دارای کمترین نرخ سواد (2%) در میان هجده استان چین است. هیچ نوشتهای در حوزه مطالعات اسلامی، با هر درجه از اهمیت، تاکنون از چین عرضه نشده است. تا سده چهاردهم/ بیستم، دانش دینی رهبران مسلمان هوئی، آهونگها (از واژه فارسی آخوند) یا امامها، اغلب به متون قرآنیِ اندک و ادعیه محدود بود. تنها در چند سال اخیر، با پایان انقلاب فرهنگی و تندرویهایش، مدرسهها مجاز شدهاند پاسخگوی نیاز شمار فزاینده دانشآموزان و رهبران دینی بالقوه باشند و به آهونگها برای تحصیل در خارج، مثلا در پاکستان، اجازه داده شده است. در واقع تا پیش از سدههای دوازدهم و سیزدهم/ هجدهم و نوزدهم (اولین متون دینی مسلمانان چین ظاهرآ متعلق به حدود سال 1009/1600 به بعد است)، متون جدلی اسلامی در چین رشد نکرد. این متون بر جنبههای اعتقادی و تلاش برای ارائه حد معینی از سازگاری با جریان اصلی فرهنگ چینیِ هان و مذهب سنّتیِ کنفوسیوسی تأکید داشت؛ مذهبی که اسلام در چین همواره با آن در تقابل بوده است. در این هنگام بود که ترجمههای چینی متون دینی فارسی و عربی نیز پدید آمد. اولینبار توون ـ هسیو*، رهبر مسلمانان در شورش پنثی* در یونّان غربی، قرآن را به طور کامل به چینی ترجمه کرد. با وجود این و بهرغم همه کمبودها، ایمان و اعتقاد اسلامی در چین باقی مانده و با وجود سرکوب دهههای 1330 تا 1350ش/ 1950 تا 1970 موقعیت خود راحفظ کرده تا آنجا که اکنون یکی از ادیان شکوفا و فعال در چین است.آمارهای معتبر درباره جمعیتِ مسلمانان چین هرگز به آسانی به دست نیامده است. برآوردهای اوایل سده چهاردهم/ بیستم را با احتیاط میتوان پذیرفت (از جمله کوششهای م. بروم هال در )اسلام در چین: مشکلی نادیده گرفته شده(، شانگهای1910؛ چاپ مجدد، لندن 1987، و یافتههای هیئت نظامی اعزامی فرانسوی با عنوان )هیئت دُلون 1906ـ1909، تحقیق و جستجو درباره مسلمانان چین(، پاریس 1911)؛ اما جهتگیری این آمارها چنان است که اغراقآمیز بودن ارقامشان را در این دوره نشان میدهد. در جمهوری خلق چین، آمار نیمهرسمی که غالبآ گزارش شده (1374ش/ 1995)، جمعیت مسلمانان را شانزده تا هجده میلیون تن ذکر کرده است که هفت تا هشت میلیون تن از ایشان هوئیاند.منابع : علیبن زید بیهقی، تاریخ بیهق، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1317ش؛G.F. Andrews, The crescent in north-west China, London [1921]; M. Dillion, "Islam in China", in The Muslim almanac, ed. Azim Nanji, Detroit 1996, 91-105; [EI2, s.v. "Tungans" (by C. E. Bosworth)]; Hudud al-alam=The regions of the world, translated and explained by V. Minorsky, ed. C.E.Bosworth, Cambridge 1982;نیز رجوع کنید به مقالات راجع به ملیتهای گوناگون مسلمان در چین درMuslim peoples: a world demographic survey, ed. R.V. Weekes, London 1884.2) اطلاعات جغرافیایی و تاریخی تا حدود 442/ 1050. ارتباطات اولیه خاورمیانه با چین پیش از اسلام، عمدتآ بازرگانی و بیش از همه در عرصه تجارت ابریشم بود که از طریق خشکی از مشرق ایران، ماوراءالنهر، جلگه تاریم* (با مسیری در امتداد حاشیه شمالی آن از طریق خوجه و قراشهر و دیگری در امتداد حاشیه جنوبی از طریق یارکند و ختن) و گذرگاه کانسو، به شمالغربی چین صورت میگرفت. چینیها ظاهرآ کالاهایشان را فقط به مرزهای غربی امپراتوری خود میآوردند و حملکنندگان بزرگ کالاهای تجاری در آسیای مرکزی، ترکهای غربی (کوک ترکها، به چینی: توچوئه/ توجو) و بیش از همه اقوام هند و اروپایی حوضه تاریم، نظیر تُخاریها، ختنیها و سغدیان ماوراءالنهر، بودند. مهاجرنشینهای سغدی در امتداد مسیر تا درون چین پراکنده بودند (درباره تجارت ابریشم در آسیای مرکزی رجوع کنید به هرمان، 1941؛ واتسون، ص 537ـ 558). مشتریان اصلی کالاهای ابریشمی در خاورمیانه، ایرانیان دوره ساسانی و رومیان شرقی بودند که به منسوجات ابریشمی برای مراسم درباری باشکوه و در روم شرقی برای آیینهای دینی نیاز داشتند. در اواخر سده ششم میلادی، ترکهای غربی زیر فرمان خاقان یا یبغو استمی (مورخ بیزانسی، مناندر پروتکتور، نوشته است : یبغو سیلزیبول) و پسر و جانشینش، تردو (به چینی: تاتو)، کوشیدند ایرانیان را، که در تجارت تنها مدعیان واسطهگری بودند، دور بزنند و مستقیمآ با رومیان شرقی وارد معامله شوند و ازاینرو، میان خاقانها و فرمانروایان، یوستین دوم و تیبریوس دوم، هیئتهای سیاسی ردوبدل شد (درباره این موضوعات رجوع کنید به گروسه، ص 128ـ 130؛ موراوچیک، 1958).گزارشهای متعددی از مناسبات جهان اسلام با چین در دست است که اعتبار آنها تقریبآ اثبات شده است. برای جغرافیدانان مسلمان، چین سرزمینی اسرارآمیز و ناشناخته بود که در آن فقط عجیبترین ماجراها میتوانست رخ دهد. گفتنی است که حتی نزد قدیمترین جغرافیدانان، که گزارشهای آنان درباره چین در دست است، ارتباط بین جنوب و شمال چین شناخته شده بوده است؛ چین همان سرزمینی بود که سواحل آن مجاور اقیانوس هند بود (رجوع کنید به بحر فارس*) و کوههای آن به کوههای فرغانه و دنباله آن متصل بود. این مطلب را ابنحوقل (ص 193، 249) از ابنبلخی نقل کرده است. روایات مسلمانانِ خود چین درباره نخستین تماسهای چین و غرب آسیا افسانهای است، هرچند در کتیبههای متعددی بیان شده است. در این روایات، صحابی مشهور پیامبر، سعدبن ابیوقاص*، دایی پیامبر اسلام معرفی گردیده و از بقعه او در کانتون (گوانگجو) با احترام یاد شده است، گرچه وی هرگز واقعآ به چین نرفته بود (دابری دوتییرسان، بدون مستندات کافی، نام وَهْب ابوکَبْشه را در کنار سعد وقاص آورده است؛ قس برومهال، ص 76 بهبعد). همچنین روایت شده است که اسلام از طریق خشکی و از راه همی (قومول)، توسط فرستادگان عرب و با مبادله سه هزار سرباز عرب و چینی، درنتیجه رؤیای فرمانروا تایتسونگ(5ـ28/ 626ـ 649 میلادی) به چین وارد شد. این افسانهها را دابریدوتییرسان، و به صورت نقادانهتر دوریا در )ریشه اسلامگرایی در چین(، گرد آوردهاند. قدیمترین سند درباره ورود اسلام به چین، کتیبهای باریک در مسجدجامعِ ]شهرِ[ هسی ـ آن (سیان/ شیان) است که با نام چانگان، پایتخت اصلی فرمانروایان تانگ بود. این شهر ــکه در منابع اولیه اسلامی به خمدان معروف است (رجوع کنید به ادامه مقاله)ــ بر ساحل رود وی، شاخهای از رود زرد، قرار داشت. بنابر این کتیبه، که متعلق به سال 124/742 است، اسلام احتمالا در دوره وون ـ تی، نخستین فرمانروای سلسله سیتینچه (581ـ 604 میلادی)، به چین راه یافته است. به همین ترتیب، تاریخهای غیرمحتملی برای ورود اسلام به چین در جاهای دیگر نیز وجود دارد. در هر حال، این کتیبه جعل آشکار است و احتمالا هنگامیکه مسجد بازسازی میشده و شاید در تعمیرات دوره یوان، سیتینچه (سید اَجلّ، رجوع کنید به ادامه مقاله) آن را برپا کرده است. روایت رسمیِ چینی از تواریخ سلسلهای، چندان درخور اعتمادتر از روایات مسلمانان چین نیست. این گزارشها نیز مملو از افسانه و عمیقآ تحت تأثیر غرور ملی و بیبهره از نگرش نقادانه است؛ در عین حال، نمیتوان آنها را کاملا نادیده انگاشت، زیرا دربردارنده اطلاعات اندک زبانشناسانه و جغرافیایی است. منابع اسلامی درباره افسانههایی که در روایتهای مسلمانان چینی هست، سکوت کردهاند.نوشتههای جغرافیدانان مسلمان دارای اهمیت است. مورخان از جاها و شهرهای عمده چین توضیح دقیقی ندادهاند، اما جغرافیدانان، بهسبب ماهیت کارشان، میبایست این اطلاعات را میدادند. در نوشتههای نویسندگان گوناگون تفاوتهای چشمگیری مشاهده میشود، بهویژه در مطالب ابنرُسته در کتاب الاعلاقالنفیسة (تألیف ح 290؛ ص 96ـ98) و مسعودی در کتاب التنبیهوالاشراف (تألیف 344ـ345). ابنرسته و معاصران او تنها جنوب چین را، که فقط از راه دریا میتوان به آن رسید، میشناختند. به گفته او (ص 83)، اقیانوس هند به دو بخش شرقی و غربی تقسیم میشود. بخش نخست از یکسو به جزیره تیز مکران و از سوی دیگر به چین ختم میگردد که گستره وسیعی است از خشکی که در شمال به سرزمین تبّت* در اقلیم چهارم و به سرزمین یأجوج و مأجوج* در اقالیم پنجم تا هفتم میرسد. دیگر ویژگی دیدگاه ابنرسته این است که او دریایی را که از بصره تا چین در آن دریانوردی میکردند، یک دریا و یک پهنه آبی دانسته که از چین تا هند پیوسته است (درباره این نظر، قس مسعودی، مروج، ج 1، ص 325، که گفته است دریا یکی است، اما باید در بخشهای مختلف به روشهای گوناگون دریانوردی شود).ابنرسته، به اشتباه، سرزمین دیگری، یعنی ژاپن و کره، را به چین متصل دانسته است (رجوع کنید به ص 82ـ83).مسعودی مطّلعترست، هرچند در شرح او از اقالیم، اختلاط بسیاری دیده میشود (رجوع کنید به تنبیه، ص 32 بهبعد). شرح او براساس اطلاعاتی از وضع چین شمالی است. بنابر یک دید کلی (رجوع کنید به همان، ص 31 بهبعد)، اقلیم ششم بهویژه به یأجوج و مأجوج مربوط میشود و اقلیم هفتم به یوماریس(؟) و چینیها. از طرف دیگر (همان، ص 32)، وی چین و کره را آخرین سرزمینهای مسکون در شرق محسوب داشته است. ادعا میشود که در دوره خلافت واثق سفارتی به رهبری سَلّام مترجم به سد یأجوج فرستاده شد (رجوع کنید به بخش :5 زبان عربی در چین).مسعودی همچنین میدانسته است که هندوچین نزدیک یکدیگرند (رجوع کنید به تنبیه، ص 55). او در مروجالذّهب (تألیف 332، تجدیدنظر در 336 و بار دیگر در 345) اطلاعات بیشتری درباره چین داده است. در دوره او، دیگر ارتباط مستقیم با چین از طریق دریا وجود نداشت، اما کشتیها از هر دو سو به گالا، که تقریبآ نقطه میانی بود، میآمدند و از آنجا کشتیهای چینی به خانفو* (کانتون) میرفتند (رجوع کنید به ج 1، ص 308). این مسیر را بازرگانی از سمرقند پیمود و مسعودی (ج 1، ص 307ـ312) تجربیات او را گزارش کرده است. یک قریشی نیز هنگام شورش زنگیان در بصره (255ـ265)، از بصره به هند و از آنجا از طریق دریا و خشکی به چین رفت و در خانفو پا به خشکی نهاد و فرمانروا را در اقامتگاهش در خمدان ملاقات کرد (همانجا)؛ در مروجالذّهب (ج 1، ص 303) خانفو شهر تجاری مهمی ذکر شده است که کشتیها از بصره، عُمان، سیراف، شهرهای هند و جزیره زابَج و الصَنف از دهانه رود بدانجا میرفتند. پیمودن این مسافت، حدود شش یا هفت روز طول میکشیده است (درباره زابج رجوع کنید به حدودالعالم، ص 196؛ به نوشته مینورسکی ]حدودالعالم، حواشی، ص 472ـ 473[، این شکل، از واژه جاواگا (جاوهای) آمده و اصطلاحی است که نویسندگان مسلمان، در زمانهای مختلف، برای جاوه، سوماترا و تمام مجمعالجزایر سوندا بهکار میبردند).مسیرهای منتهی به چین را بهطور کامل و مفصّل، ابنخرداذبه در کتاب المسالک و الممالک وصف کرده است. بنابه سخن او، مناسبات با چین عمدتآ از طریق دریا بوده است. شرح او از بندرهای جنوب چین بهطور شگفتآوری کامل و دقیق است (رجوع کنید به ص 68ـ70). به نوشته وی (ص 70؛ ترجمه فرانسوی، ص 51)، در انتهای چین، مقابل قانصو، سرزمینهای کوهستانی به نام شیلا وجود دارد که در آن طلای بسیار وجود دارد و هر مسلمانی که به آنجا برود، به سبب خوشی هوا، در آنجا ساکن میشود و آنچه بعد از آن است شناخته نیست. درباره تمام مسیر از سیلان به قانصو، اشپرنگر (ص 82 بهبعد) بحث کرده است (درباره مسیر سیلان باید یادآور شد که «بندر میان عمان و چین» کیله، که باید همان شهر مالاکا باشد، نیست بلکه گالاست که هنوز در اسم پوئی دوگال باقی است رجوع کنید به سطور پیشین). او (و رنو و پشل) الصنف را با چَمپا، یعنی جنوبیترین بخش کوچینِ چین، یکی میداند و لوقین را در دهانه سنگکوی مشخص میسازد؛ بنابراین، در بخش بعدی این مسیر، خانفو بیشک کانتون و قانصو همان خنسا*ی مذکور در سفرنامه ابنبطوطه است. هانگچو (هانگجو) و خانجو باید همان چوانچو باشد و خانجو تصحیف جانجو است که با این فاصله توافق دارد و بدینترتیب، گواهی از وجود شهر زیتون در این دوره داریم که از آن پس بسیار اهمیت یافت.ابنخرداذبه از مسیرهای خشکی به چین نیز آگاه بوده است. او، به اختصار، مسیر بازرگانان راذانی (رجوع کنید به راذانیه*) را از طریق دریا از سرزمین فرانکها (مدیترانهایها ـ الفَرَما ـ که کالاهای خود را به قُلزُم = سوئز میآورند؛ ص 153) وصف میکند و در وصف مسیرهای ماوراءالنهر به شرق تفصیل بیشتری میدهد و از سفر در جاده اصلی از سرزمینهای غرب به شرق، تصویر زندهای ارائه میکند (رجوع کنید به ص 178 به بعد). در پایابی در علیای رود سیحون، که در آنجا رود پامیر از طُخارستان (بدخشان) جدا میشود، ترکها در بخش پامیر میایستادند و منتظر میماندند که بازرگانان خارجی ظاهر شوند تا به ترکها در قلههای مقابل علامت بدهند. ترکها از رود میگذشتند و خارجیان و کالاهایشان را بر پشت شتران حمل میکردند و سپس هر بازرگان راهی را به سوی چین یا هند در پیش میگرفت. ابنخرداذبه، به سبکی هیجانانگیز، مهارت این ترکان کوهنشین را در عبور از صخرهها وصف میکند. این شرح کم و بیش با وصف مسافران امروزی از بیابانهای دروازه شُغنان پامیر ــهمان محلی که ابنخرداذبه بدان اشاره کرده ــ نزدیک است و حتی این نام باقی مانده است، زیرا بهسادگی میتوان شغنان را در شِکِنان ابنخرداذبه (ص 179) باز شناخت. او ترکهای این منطقه را شِکِینه (ص 178) مینامد و نام ناحیه را به شکل شِقِنان (ص 173) میآورد. وقتی ابنخرداذبه از ترکهای شکینه سخن میگوید (ص :178 الترک الذین یسمَّون شِکِینة) این لغت را در مفهومی کاملا عمومی بهکار میبرد. ساکنان شغنان، همانند دیگر اهالی طخارستان، بیشک هند و اروپایی بودند و احتمالا به همان گویشی (شُغنی) سخن میگفتند که امروزه بدان تکلم میکنند (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به شُغْنان*).شرح ابنخرداذبه کاملا روشن کرده است که در دوره او تا چه اندازه میان چین و سرزمین ترکان تمایز قائل بودند. این نکتهای شایان توجه است، چرا که در دوره او تأثیر چین در سرزمینهای ترک میان چین اصلی و تیانشان هنوز حائز اهمیت بود. چین، خاقان و شاهزادگان کهتر ترک را امیران تابع و تحت حمایت خود محسوب میکرد و این شاهزادگان نیز میکوشیدند خود را، مثلا هنگامی که مورد تهدید عربها قرار میگرفتند، در حمایت فغفور* چین قرار دهند. از طریق تماس با بندرهای چین، مسلمانان بهخوبی با ویژگیهای چینیها آشنا شده بودند و تفاوتهای میان آنان و ترکها را تشخیص میدادند. تقسیم زمین به چهار قاره ]خشکی[ توسط ابنخرداذبه (ص 155) روشن است : أَروفَی (اروپا)؛ لُوبِیه (افریقا)؛ اتیوفیا که در آن تهامه و یمن و سند و هند و چین هست؛ و اسقوتیا (؟) با ارمینیه و خراسان و سرزمین ترکها و سرزمین خزران، که آسیا را به شیوهای خاص تقسیم کرده است.منابع مهم دیگری نیز وجود دارد که درباره ارتباطات دریایی با چین اطلاعاتی میدهد. مهمترین آنها گزارشهای ابوزید سیرافی در اخبارالصین و الهند است. بخش نخست این اثر، تکرار یادداشتهای سلیمان تاجر در 237 است (رنو، 1845، ج 2، ص 61) که ابوزید آن را با اطلاعات خود تکمیل کرده است، اما بخش دوم به تغییراتی میپردازد که در تجارت از طریق دریا رخ داده است و از ابنوَهْب قُرَشی (از خانواده هَبّار) روایتی میدهد رجوع کنید به] سلیمان تاجرسیرافی، تتمیم حسنبن یزید سیرافی، ص 65ـ 66[. این روایت اهمیت جغرافیایی ندارد و فقط درباره دو شهر بهطور کامل اطلاعاتی میدهد: خانفو که در سطور پیشین آمد و نشان داده که همان کانتون است و خُمدان یا خَمدان (= خان به معنای فرمانروا + تانگ به معنای دربار ؟)، پایتخت فرمانروا هسی ــآنفو (شیانفو)، که ابنوهب آنجا را دیده است. در اخبار، خانفو مرکز بزرگ تجارت مسلمانان و چینیهاست، گرچه بهسبب آتشسوزیها و غرقِ گهگاه کشتیها و چپاول دزدان دریایی، کالاهای عرضه شده اندک، و تجارت دچار مشکل جدّی بود (سلیمان تاجرسیرافی، چاپ و ترجمه سوواژه، بند11). سلیمان تاجر از مقامی سخن گفته است که وزیر پادشاه چین به مردی مسلمان اعطا کرد تا در میان مهاجرنشینان مسلمان به داوری بپردازد. این قاضی امام نیز بود و برای خلیفه دعا میکرد و حکم او بهطور کلی جاری و محترم بود (بند12). سفر از خلیج به خانفو در آب شیرین ]رودخانه[ انجام میشد (همان، بند 13 بهبعد). حاکم چینی خانفو عنوان دایفو/ تایفو/ تایفو داشت (همان، بند 37). شورش بانشوادورهای فاجعهبار در تاریخ خانفو بود. او در سال 264/ 878 به شهر ــ که اراضی آن در نواحی مرکزی و در فاصله چند روز از ساحل رود بزرگ بودــ حمله کرد. پس از تسخیر شهر، تنها از میان خارجیان، یعنی مسلمانان و مسیحیان و یهودیان و مجوسان، بالغ بر 000، 120 تن به هلاکت رسیدند. احتمالا همین واقعه به خانفو آسیب زده و چوانچو، نزدیکترین شهر بازرگانی به شمال، را در درجه نخست اهمیت قرار داده است. سرانجام، ابوزید درباره یک تن از اهالی خراسان که با کالاهایش به خانفو آمده بود، سخن گفته است که از آنجا، پس ازدو ماه طی طریق، به خمدان، پایتخت، رسیده بود ]سلیمان تاجر سیرافی، تتمیم حسنبن یزید سیرافی، ص 76[.اندکی بعد نام بندر زیتون به متون عربی راه یافت؛ احتمالا نخستین بار در نوشتههای ابنسعید، که ابوالفداء جملات او را نقل کرده (رجوع کنید به ص 365) همراه با سخنان کسی، احتمالا هموطنی، که در آنجا بوده است. توصیف بعدی از آن ابنبطوطه (ج 2، ص 644ـ648) است. او ابتدا در ساحل سرزمین چین در شهر زیتون (یعنی چوان ـ چوـ فو یا چوانجو نزدیک آموی(هسیامن یا شیامن)، در استان فوکین یا فوجیان) توقف کرد. زیتون بندر بزرگی بود که سیاح مراکشی در آن صدها کشتی و تعداد بیشماری کشتی کوچکتر دید. مسلمانان در شهری جدا، از آنِ خود، زندگی میکردند که یک قاضی و یک شیخالاسلام و یک زاویه داشت با مهاجرانی از تجار عمده که، باتوجهبه نسبتهایشان ]اردبیلی، اصفهانی، کازرونی ...[، همه ایرانی بودند. او زیتون را مبدأ خود برای سفرهای دیگر در چین یا صین کلان یا صین الصین یا کانتون (خانفو) قرار داد، سپس از طریق رود، از قانجنفو، شهری بزرگ در یک دشت (؟فوچو/ فوژو/ فوچُوْ، در شمال ساحل فوکین)، به زیتون بازگشت. در قانجنفو او بار دیگر با یک مهاجرنشین مسلمان با شیخ مستقر در آن شهر برخورد کرد. او سپس از طریق خنسا (هانگ ـ چو ـ فو/ هانگجو/ هانگچو)، کنسایِ مارکوپولو، در استان چکیانگ، که جامعه بزرگی از مسلمانان داشت، از جمله بازرگانی از نسل خلیفه عثمان و گروهی از صوفیان، به پایتختِ یوان خانبالق/ خانبالیغ (پکن) رفت که به آن خانِقو (بخوانید خانْفو، شاید نامی خلط شده برای کانتون) میگفتند. پیشینه طولانی شکوفایی و اهمیت مهاجرنشین مسلمان عرب ـ ایرانی در زیتون را بقایای کتیبههای چند صد مسجد و مزار به خط عربی و اغلب به زبان عربی و گاه فارسی و در برخی موارد به زبانهای عربی ـ چینی به تاریخ سدههای اول تا نهم/ هفتم تا پانزدهم، بار دیگر تأکید کرده است (رجوع کنید به چنداشنگ، 1984؛ سارجنت، ص 231ـ234).مسیر خشکی ماوراءالنهر با چین از طریق آسیای مرکزی، در چند گزارش سفر ترسیم شده است. در اولین رساله از نویسنده عرب، ابودُلَفِ خزرجی*، وی مدعی عضویت در هیئتی است که در حدود 331/943 از سوی امیر سامانی بخارا نزد شاه چین، قالینبن شَخیر (به نظر مینورسکی ]حدودالعالم، حواشی، ص 227[ جزء آخر این نام، چَکیر = ترکی چَغری (به معنای شاهین) است)، اعزام شد تا اعلام کند امیر با ازدواج دخترش با یک غیرمسلمان مخالف است، اما اجازه میدهد پسرش با شاهزاده خانمی چینی ازدواج کند. این هیئت به سَندابِل* سفر کرد که مارکوارت (ص 85ـ90) آن را با کانسو* یا کانچو، پایتخت اویغوریهای شرقی یا زرد، یکی دانسته است. رساله ابودلف حاوی خیالبافیهای بسیار و ابهاماتی در گزارش مسیر سفر است که نمیتواند سند معتبری از مناسبات چین و سامانیان باشد.برای ملاحظاتی از این دست، دادههای حدودالعالم (ص 59ـ63، حواشی مینورسکی، ص 223ـ235) و بخش قومشناسی و جغرافیایی زینالاخبار* گردیزی (تألیف در اواسط سده پنجم؛ ص 268ـ271) اهمیت بسیار دارد. بارتولد نخستین کسی بود که اهمیت این بخش را دریافت و آن را در اثرش (ص 92ـ94) ترجمه و نقل کرد. این دو اثر از نخستین منابع اسلامی هستند که از چین و تبت بهتفصیل سخن گفتهاند و هرچند بسیار به هم شبیهاند، کاملا با یکدیگر منطبق نیستند. مینورسکی نتیجه گرفته که، به احتمال بسیار، منبع هر دو اثر، کتاب جغرافیایی گمشده وزیر سامانی، ابوعبداللّه محمد جیهانی (رجوع کنید به جیهانی*، خاندان)، بوده است. هر دو منبع تقریبآ همان مسیر خشکی را به چین ارائه میدهند. در حدودالعالم (ص60ـ61) آمده است که سلطان چین، فغفور چین نامیده میشد و پیرو آیین شمنی (بودایی ؟) بود. پایتخت او خمدان بود که پس از سقوط سلسله تانگ در 294/907، بهجای دیگری منتقل شد. گفتهاند که چین نُه استان بزرگ دارد، اما مکانهای مورد اشاره، جز پایتخت، ظاهرآ بیشتر در جلگه کانسوی تاریم بهطرف شرق و جنوب است تا چین اصلی. با اینهمه، گردیزی در زمان خود از وجود شاهان بسیار در چین، که بزرگترین آنها فغفور بوده، آگاهی داشته است. بدینترتیب، تقسیمات کشوری را پس از تانگ نشان داده است. در هر دو منبع ادعا شده که مذهب اصلی چین مانویت است که البته میتواند فقط وضع اویغورهای شرقی را در حاشیه غربی فرمانروایی چین نشان دهد (رجوع کنید به سطور پیشین).حدود هفتاد سال پس از گردیزی، در حدود 514، در بخش چینِ کتاب مروزی، کمتر به مسیرها و مکانها و بیشتر به جزئیات قومشناختی و جامعهشناسی پرداخته و بیشتر بر اهمیت تجارت و کالاهای چینی تأکید شده است (رجوع کنید به مروزی، ص 1ـ15، حواشی مینورسکی، ص 61ـ92). صنعتگران چینی، بهسبب شایستگی خود، از قدیم در جهان اسلام شهرت داشتند. ثعالبی (ص220ـ221) منسوجات عالی ابریشمی و ظروف چینی آنان را ستوده است. این شهرت چینیان در مهارتهای فنی شاید به اسارت کاغذسازان چینی در جنگ تلس در 133/752 و سپس تأسیس کارگاه کاغذسازی در سمرقند بازگردد.از تمام این گزارشها میتوان نتیجه گرفت که مسیر خشکی اصلی در مناسبات سیاسی و تجاری با چین، تا دوره مغول از طریق تورفان* و گذرگاه کانسو بهطرف شمالغربی چین بوده است. ظاهرآ در سده هفتم/ سیزدهم، خانهای بزرگ مغول خواستند مسیری شمالیتر از اردوی خود در قرهقورم، در مغولستان، برگزینند. این مسیر از شمال تیانشان از طریق بشبالق*، آلمالیغ*، تَلَس (رجوع کنید به طَراز*) و سیرام (رجوع کنید به اسفیجاب*) به دره رود سیحون میرفت، گرچه آمدورفت در دوره مغول بیشتر نظامی بود تا تجاری.تجزیه و تحلیل شرحهای نویسندگان مسلمان درباره چین، تحقیق درباره تاریخ اسلام در چین را سهولت میبخشد. برای بررسی دوره قدیمتر این پژوهش باید دو زمینه کاملا جدا در نظر گرفته شود. دو مسیر راهیابی اسلام به چین از نظر ویژگی و هدف کاملا متفاوت است: مسیر خشکی که به شمال چین منتهی میشد، اسلام را تنها به نواحی غربی سرزمینهای شمالی امپراتوری بُرد و مهاجرنشینها را در ساحل پراکنده نکرد. مسیر دریایی ــکه از سواحل چین تا هانگچو ادامه داشت ــ مهاجرنشینهایی پدید آورد که از هر کوششی برای پیشروی به داخل خاک چین اجتناب میکردند. این یکی از ویژگیهای پیشرفت اسلام بود؛ هرگاه از طریق دریا میآمد در ساحل باقی میماند و چون از راه خشکی وارد میشد، در داخل ]محدوده اولیه[ باقی میماند. تماسهای دریایی سرزمینهای مسلمان غرب آسیا و چین تا دوره یوان (685ـ769/ 1260ـ 1368) و احتمالا تا زمان نخستین پادشاهان مینگ (769ـ 1054/ 1368ـ1644) در تاریخ چین با قوّت ادامه یافت؛ اما ظهور پرتغالیها در اقیانوس هند و دریای چین در سده دهم/ شانزدهم، این ارتباطها را متوقف کرد. پس از آن، تماس جهان اسلام و چین تقریبآ به تمامی از طریق خشکی صورت میگرفت. در این زمان جوامع مسلمان هوئی در غرب و شمالغربی چین بودند که در تاریخ سلطنتی چین از اهمیت برخوردار گردیدند.دادهها، درباره مناسبات دریایی، به طور گستردهای از گزارشهای مسافران و جغرافیدانانی به دست آمده است، که پیشتر بهتفصیل از آن سخن رفت. با اینهمه، برای آگاهی از مناسبات سیاسی و نظامی از طریق خشکی در آسیای مرکزی باید به دهههای نخست اسلامی بازگشت.اولین اشاره شایان ذکر به مناسبات اسلام و چین، به وقایع سیاسیِ دوره گسترش اسلام و فتوحات مربوط میشود. فیروز پسر آخرین شاهنشاه ساسانی، یزدگرد سوم، پس از مرگ پدر در 651 میلادی، به چین گریخت و در صدد برآمد فرمانروا را تشویق کند تا به سود او وارد کارزار شود. انتظارات او ظاهرآ و در کل نامطلوب نبود، زیرا در حکومت چین تغییر مهمی رخ داده بود و سلسله تانگ، خاندان سوئی را از دور قدرت خارج کرده بود (618 میلادی). نخستین فرمانروایان این سلسله نیز اشتیاق شدیدی برای کشورگشایی داشتند. حضرت محمد ]صلیاللّهعلیهوآلهوسلم[ و جانشینانش به همین شکل در غرب درگیر بودند. اینکه دیوار کوهستانی بزرگ تیانشان، میان این دو قدرت جدید مرز ایجاد کرده بود و اینکه از طرف چین نیز بین قلمرو اسلام و چین اصلی حوضه نامساعد تاریم قرار داشت، مانع افسانهپردازی مسلمانان نشد و آنان پیامبر و صحابهاش را درگیر ارتباط با امپراتوری دورافتاده تصور کردند. بنابر روایتی متواتر (رجوع کنید به گولدتسیهر، ج 1، ص270ـ271، ترجمه انگلیسی، ج 1، ص 245ـ246)، حضرت محمد بر ضد تحریک ترکان اخطاری صادر کرد. چینیها به کنارهگیری عادت داشتند؛ چه هنگامیکه در شرایط استثنایی بیگانگان به قلمرو آنان وارد میشدند و چه هنگامی که لشکریان آنان میبایست به ماورای مرزهای طبیعی فرستاده میشدند. آنان این سیاست را درباره فیروز، پسر یزدگرد، نیز در پیش گرفتند. فرمانروا، تایتسونگ، تقاضای فیروز را برای یاری نپذیرفت (این را میتوان از طبری، سلسله 1، ص 2685ـ2686 برداشت کرد، حتی اگر گزارش فرستاده افسانهای باشد؛ قس سلسله 1، ص 2876). از سوی دیگر، اسلام از خراسان شروع به گسترش به سمت شرق کرده بود و تا سال 94 سردار بزرگ، قتیبةبن مسلم باهلی*، لشکری را بیرون از فرغانه تسخیر شده رهبری کرده بود تا از طریق کوهستان به قلمرو ترکان وارد شود. لشکرکشی او ناموفق بود. مقایسه مطالب اصلی در تاریخ طبری (سلسله 2، ص 1275ـ 1279) نشان میدهد که لشکرکشی او منجر به تصرف کاشغر نشد؛ نتیجهای که گیب ( 1923الف، ص 467ـ474) بر آن تأکید کرده است.در سالنامههای سلسله تانگ، درباره تماسهای سیاسی و برخوردهای نظامی با مسلمانان در سده دوم/ هشتم در آسیای مرکزی ــکه فرمانروایان چین ادعای قیمومت بر آن داشتندــ مواردی ذکر شده است و گزارشهایی آوردهاند از تقاضاهای کمک از سوی دولت ـ شهرهای سغدی ماوراءالنهر، که در آن زمان عربها آنها را تهدید کرده بودند. ازاینرو، گفته میشود در 96/715 اهالی تبت و مسلمانان، همزمان، به فرغانه حمله کردند تا حاکم چینیِ کاشغر را تحریک کنند که برای تثبیت و گسترش اقتدار چینیها در منطقه، لشکری گسیل دارد؛ اما چینیها در حفظ موقعیتشان در ماوراءالنهر شکست خوردند و سه یا چهار دهه بعد، در 133/ 751، سردار عرب، زیادبن صالح، لشکریان امپراتور به فرماندهی کائوهسین ـ چه (گائو شیانجی)را در نبرد تَلَس شکست داد تا سمتگیری آتی ماوراءالنهر را قطعی کند، یعنی بخش جداییناپذیری از جهان اسلام شود نه جزئی از دنیای چینی، و چینیها را از مداخله مجدد نظامی در منطقه بازداشت. درواقع، چین از 133/751 به بعد دستخوش شورشهای داخلی بود. فرمانروا هسوان ـ تسونگ (شوان جونگ) از پایتخت خود به سچوان گریخته بود، اما پسر و جانشین او، سوـ تسونگ (سوزونگ)، با یاری گروهی از کاشغر و فرغانه و سرزمینهای علیای جیحون، از جمله عربها، بار دیگر چانگان را تسخیر کرد. در سالنامههای چینی آمده است که این گروه اخیر را منصور عباسی فرستاده بود. به نوشته گیب ( 1923ب، ص 615ـ622)، در هیچ اثری از مورخان مسلمان به این مطلب اشاره نشده است. منابع اسلامی همچنین درباره زنجیرهای طولانی از هیئتهای سفارتی مسلمانان، که دربار تانگ از 97/716 به بعد پذیرا بوده است (رجوع کنید به شاوان، ص 32 بهبعد)، سکوت کردهاند؛ ظاهرآ دلیلی ندارد در اعتبار این اطلاعات شک کنیم. اما این سفیران را احتمالا امیران خراسان فرستاده بودند و مستقیمآ از سوی خلفا نبودند.از سده سوم/ نهم بهبعد، ارتباطاتِ امیران عرب ـ ایرانی خراسان و حکومتهای جایگزین خلافت (برای نمونه سامانیان و غزنویان) و چین از راه خشکی بهتدریج قطع شد، زیرا دولتهای قدرتمند ترک در حال تشکیل بود، نظیر دولتهای اویغورهای ترکستان شرقی و مغولستان با پایتختهایشان در ساحل رود اُرخون (تا 225/840)، و در سده چهارم/ دهم فرزندان ترکهای قَرْلُق* و ایلکخانان یا قراخانیان، که تقریبآ با اطمینان میتوان گفت از اویغورهای ترکستان شرقی و مغولستان برخاستهاند. بدینسبب، تماسها گاهبهگاه و پراکنده بود. از این دوره درباره دو هیئت اعزامی اطلاعاتی در دست است: سفارتِ احتمالیِ هیئتی از سوی امیرنصر سامانی در پاسخ به درخواست چینیها، و سفارتی به لحاظ تاریخی مسلّمتر از سوی حاکمان قتا و دیگر اویغورها نزد سلطان محمود غزنوی در 417 (گردیزی، ص 191) یا 418 (مروزی، ص 9)، که با خود تحفههای چینی و سیبریایی داشتند و درصدد بودند از طریق وصلتی، که سلطان آن را رد کرد، به اتحاد دست یابند. فرمانروایان مورد بحث ظاهرآ شنگ ـ تسونگ (شنگزونگ)، امپراتورِ (احتمالا مغولی) سلسله لیائو (خِتَن؛ 372ـ432/982ـ1031) و خانِ اویغور کانسو، سرکرده اویغورهای زرد در آنجا (رجوع کنید به مروزی، حواشی مینورسکی، ص 76ـ80) بودهاند.منابع : ]ابنبطوطه، رحلة ابنبطوطة، چاپ محمد عبدالمنعم عریان، بیروت 1407/ 1987[؛ ابنحوقل؛ ابنخرداذبه؛ ابنرسته؛ اسماعیلبن علی ابوالفداء، کتاب تقویمالبلدان، چاپ رنو و دسلان، پاریس 1840؛ ]عبدالملکبن محمد ثعالبی، لطائفالمعارف، چاپ ابراهیم ابیاری و حسن کامل صیرفی، قاهره ?1379/1960؛ حدودالعالم؛ سلیمان تاجر سیرافی، اخبارالصین و الهند، تتمیم حسنبن یزید سیرافی، چاپ ابراهیم خوری، بیروت 1411/ 1991[؛ طبری، تاریخ (لیدن)؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، زینالاخبار، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران 1347ش؛ شرفالزمان طاهر مروزی، ابواب فیالصین و الترک و الهند: منتخبة من کتاب طبائع الحیوان، ]مع ترجمة و شرح بالانکلیزیة بقلم ف . مینورسکی، لندن 1942[؛ مسعودی، تنبیه؛ همو، مروج (پاریس)؛Vasily Vladimirovich Barthold, Otcet o poyezdkie v Sredniyu Aziyu 1893-1894, St. Petersburg 1897; E. Bretschneider, Mediaeval researches from eastern Asiatic sources, London 1910; M. Brooomhall, Islam in China: a neglected problem, Shanghai 1910, repr. London 1987; Cathay and the way thither: being a collection of medieval notices of China, translated and edited by Henry Yule, new edition, revised by Henri Cordier, Taipei: Ch'eng- Wen, 1966; Edouard Chavannes, "Notes additionelles sur les Tou-kiue (Turcs) occidentaux", T'oung Pao, v (1904); Chen Da-sheng, Islamic inscriptions in Quanzhou (Zaitun), tr. Chen En-ming and Zheng De-chao, Ningxia and Fujian 1984; Philibert Dabry de Thiersant, Le Mahometisme en Chine, Paris 1878; Deveria, Musulmans et Manicheens chinois, Paris 1898; H.A.R. Gibb, "The Arab invasion of Kashghar in A.D. 715", BSO[A]S, II (1923a); idem, "Chinese records of the Arabs in Central Asia", ibid, II (1923b); Ignaz Goldziher, Muhammedanische Studien, Halle 1888-1890; ibid, Engl.tr.: Muslim studies, ed. S.M. Stern, translated from the German by C.R. Barber and S.M. Stern, London 1967-1971; Rene Grousset, L'empire des steppes: Attila, Gengis Khan, Tamerlan, Paris 1969; M. Hartmann, Der islamische Orient, I, Berlin 1905; A. Herrmann, Die alten Seidenstrassen zwischen China und Syrien, Berlin 1910.repr. Tientsin 1941; Hudud al-alam, = The regions of the world, translated and explained by V. Minorsky, ed. C.E. Bosworth, Cambridge 1982; Ibn Khordadhbeh, Kitab al-Masalik wa'l-mamadik, ed. and tr. M. J. De Goeje, Leiden 1967; Jih-ming Chang, Les musulmans sous la Chine des Tang (618-905), Taipei 1980; T. Lewicki, "Les premiers commercants arabes en Chine", RO, XI (1935), 173-186; Marco Polo, The book of Ser Marco Polo, the Venetian concerning the kingdoms and marvels of the East, translated and edited, with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. by Henry Cordier, 1903-1920, repr. London 1975; Joseph Marquart, Osteuropaische und ostasiatische Streifzuge. Ethnologische und historisch- topographische Studien zur Geschichte des 9. und 10. Jahrhunderts. (c. 840-940), Leipzig 1903; Gy. Moravcsik, Byzantino-turcica. I. Die byzantinischen Quellen der Geschichte der Turkvolker, Berlin 1958; Reinaud, Relations de voyages faits par les Arabes et les Persans dans l'Inde et dans la Chine, Paris 1845; R. B. Serjeant, "Yemenis in mediaeval Quanzhou (Canton)" [sic], New Arabian studies, I (1993); Solayman Tajer Sirafi, Ahbar as-Sin wal-Hind = relation de la Chine et de l'Inde, redigee en 851 texte etabli, traduit et commente par Jean Sauvaget, Paris 1948; A. Sprenger, Die Post-und Reiserouten des Orients, Leipzig 1864; William Watson, "Iran and China", in The Cambridge history of Iran, vol.3, pt.1, ed. Ehsan Yarshater, Cambridge 1983; Zhang Jun-yan, "Relations between China and the Arabs in early times", Journal of Oman studies, VI (1980), 91-109.