چوگان یا چوگانبازی، از بازیهای کهن ایرانی. چوگان واژهای فارسی، از ریشه پهلوی چوپیگان است (رجوع کنید به کارنامه اردشیر بابکان، ص 13ـ14) که بر چوب سرخمیدهای اطلاق میشود که در این بازی با آن گوی میزنند. این کلمه احتمالا در سده نخست هجری به شکل صَوْلجان، صَوْلَجة (جمع آن صوالج، صوالجه) معرّب شد (قس بهار، ذیل واژه، که آن را مشتق از پول (= خمیده) دانسته است؛ برای آرای گوناگون درباره واژه رجوع کنید به ایناسترانتسیف، ص 173ـ174، پانویس 136؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه). این کلمه احتمالا در زمان ایوبیان، به شکل جوکان معرّب شد و تا اواخر عصر ممالیک به همین شکل در مصر و شام رواج تمام داشت. امروزه این بازی را در سراسر جهان به نام پولو میشناسند که گویا از واژهای تبتی، که بر گویبازی اطلاق میشود، گرفته شده است. گویا واژه پرتغالی شوکا یا واژه فرانسوی شکن، که نوعی بازی با گوی و چوگان است، نیز از کلمه بیزانسی تزیکانیون اخذ گردیده که ظاهرآ شکل یونانی شده چوگان است (د.اسلام، همانجا؛ آذرنوش، 1375شالف، ص23).درباره خاستگاه چوگان چندین نظریه ابراز شده است، اما کسانی که پژوهش گستردهتری کردهاند، خاستگاه این بازی اشرافی را ایران دانستهاند (برای نمونه رجوع کنید به د. اسلام، همانجا).1) چوگان در جهان اسلام. قدیمترین اشاره به چوگان در حکایات ایرانی است (رجوع کنید به بخش :2 چوگان در ایران) که به رواج آن در عصر هخامنشی دلالت دارد اما بر این روایتِ افسانهای نمیتوان اعتماد کرد و در عوض در حدود سده هفتم میلادی در روم شرقی از نوعی بازی شبیه به چوگان سخن رفته است (د. اسلام؛ آذرنوش، 1375ش الف، همانجاها).در کشورهای عربی از پیش از اسلام تنها یک روایت در دست است که بر اساس آن عَدّیبن زید (متوفی ح 35) در دربار حیره با شاهانْ مرد، پسر فرّخ ماهان، چوگانبازی کرده است (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی، ج 2، ص 101؛ قس آذرنوش، 1374ش، ص 187). هرچند ممکن است چوگان از زمان امویان به جهان اسلام راه یافته باشد (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا) اما در کهنترین خبر، هارونالرشید نخستین خلیفهای است که چوگانبازی کرده است (رجوع کنید به سیوطی، ص 24، 295). به چوگان بازی خلفا و امیران در کتابهای تاریخ و ادب اشاراتی شده است (برای نمونه رجوع کنید به همان، ص297). در کاخ جوسقالخاقانی* میدان بزرگی برای چوگانبازی ساخته شده بود. در این باره سند بسیار مهمی هم در دست داریم و آن قصیدهای از ابونُواس (متوفی 198) است که شاعر در آن در 23 بیت یک صحنه بازی چوگان را به زیبایی وصف کرده است (رجوع کنید به ج2، ص256ـ257؛ نیز رجوع کنید به آذرنوش، 1375ش الف، ص30ـ 31). درباره چوگان در قرن سوم رسالههایی نیز تألیف یا ترجمه شد (رجوع کنید به آذرنوش، 1375ش الف، ص 27). ابنندیم در الفهرست (ص 376) کتابی را در اینباره به بهرام چوبین، سردار ساسانی، نسبت داده است. ابنقتیبه (ج1، جزء2، ص133ـ134) نیز شیوه چوگانبازی را از کتاب الآیین به عربی برگرداند (نیز رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «آیین»؛ برای تشبیهات و استعارات مربوط به گوی و چوگان در شعر عربی مثلا رجوع کنید به ابنمعتز، ص 112، 263).در همین قرن چوگان به سرزمینهای مصر و شام رفت و سپس طی چند قرن، چنان اعتبار و رواج یافت که میتوان گفت در هیچجای دیگر جهان آن اندازه مورد عنایت نبوده است. ابنطولون در قرن سوم در میان کاخهای خود نزدیک فسطاط یک زمین چوگان هم داشت (رجوع کنید به ابنتغری بردی، ج 3، ص 16). معزّ فاطمی (341ـ365) نیز به این بازی علاقهمند بود (رجوع کنید به همان، ج 6، ص 375). نورالدین زنگی (511ـ569) حتی شبها، در پرتو مشعلها، به بازی چوگان میپرداخت (رجوع کنید به ابوشامه، ج 2، ص 36؛ درباره مهارت او در بازی رجوع کنید به همان، ج 1، ص 43، 198؛ همچنین برای چوگانبازی صلاحالدین و نجمالدین رجوع کنید به همان، ج 1، ص 320، ج 2، ص 249؛ ابنتغری بردی، ج 6، ص 331). در زمان ممالیک مصر (عمدتآ ممالیک بحری، حک : 648ـ784) چوگان بهصورت نشانه قدرت شاهی در آمد و منصب پر اعتبار چوگانداری (الجوکَنْداریة، الجوکاندریه،...) نیز از همین زمان پدیدار شد (رجوع کنید به مقریزی، ج 1، ص 519، 522، ج 2، ص 164، ج 5، ص 114؛ نیز رجوع کنید به ابنتغری بردی، ج 11، ص 33؛ درباره کسانی که با عنوان جوکندار مشهور بودند رجوع کنید به ابنتغریبردی، ج7، ص104، 200، ج8، ص 146، 224 و جاهای دیگر، درباره علاقه سلاطین ممالیک به چوگانبازی رجوع کنید به همان، ج 9، ص 179، 183، ج 10، ص 132، 141، ج 12، ص 101، 289). در این دوره مراسم و تشریفات مربوط به چوگان تفصیل بسیار پیدا کرد. میدانها (مثلا رجوع کنید به همان، ج 14، ص 95) و لباسهای ویژه چوگانبازی (رجوع کنید به همان، ج10، ص 141، ج 14، ص 307) و زینتهایی برای اسبان چوگانبازی (رجوع کنید به همان، ج10، ص 141) تدارک دیده شد. از قرن دهم، که دولت عثمانی بر مصر و سوریه چیره گردید، دیگر اثری از چوگان در این سرزمین باقی نماند. چوگان در سرزمین هند در دوره اسلامی نیز رواج داشت (رجوع کنید به عصامی، ص 106؛ علامی، ج 1، ص 219؛ صاعد شیرازی، ص 263؛ صمصامالدوله شاهنوازخان، ج 1، ص 734).2) چوگان در ایران. نزدیک به دو هزار سال است که لفظ چوگان، بدون هیچ توضیحی، در آثار ایرانی تکرار میشود، چندان که گویی امری کاملا شناخته شده و معمول میان همگان بوده و هیچکس لازم ندیده است درباره چگونگی این بازی و ابزارهای آن سخن بگوید. نتیجه آنکه ادب فارسی، درباره مقدمات و آیینهای چوگان، نوع و جنس چوب و گوی آن، وضع اسبان چوگانی و از این قبیل، تقریبآ خاموش مانده است. در عوض، اطلاعات نسبتآ گستردهای در ادبیات عربی میتوان یافت (رجوع کنید به ادامه مقاله). اما اطلاعات مربوط به ایران، تا سرحد امکان برحسب زمان، بدین قرار است :اساطیر ایران، کهنترین منابعی است که از چوگان سخن گفته است، برای نمونه، گوی زدن سیاوش (رجوع کنید به فردوسی، ج 3، ص 85) و شاهپور با هرمز (رجوع کنید به همان، ج 7، ص 162). فردوسی که در اواخر قرن چهارم این روایات را به نظم میکشید، بر گزارشهایی استناد میکرد که از دوران ساسانی بازمانده بودند.یک روایت نیمه افسانهای، حکایت از رواج چوگان در عصر هخامنشیان دارد؛ هنگامی که داریوش سوم دانست اسکندر جوان آهنگ حمله به ایران دارد، گوی و چوگانی برای او فرستاد تا در نوجوانی به ورزش بیندیشد نه جنگ با شاهان بزرگ، و اسکندر پاسخ داد که او خود چوگان است و زمین، گوی او (ابناثیر، ج 1، ص 282).مهمترین و کهنترین سند تاریخی درباره چوگان، کارنامه اردشیر بابکان است که اگرچه ممکن است در آغاز اسلام تدوین شده باشد، بیتردید براساس متون و روایات ساسانی فراهم آمده است. در این کتاب چهار بار واژه چوگان تکرار شده است : 1 و 2) اردوان اشکانی چون اردشیر جوان را دید، از او خواست که با فرزندان وی به نخچیر و چوپیگان رود و اردشیر در کار چوگان و سواری و شطرنج و نرد آزموده بود (ص 15). در روایت دیگر (ص 19) اردوان از اردشیر میخواهد که نزدیک ستوران بماند و به نخجیر و چوگان نرود. این ماجرا باید حدود سالهای 220 میلادی رخ داده باشد. 3 و 4) مورد دیگر، ماجرای هرمز پسر شاهپور با پدربزرگش اردشیر است. او که از شاهزاده خانمی اشکانی زاده شده و در نهان پرورش یافته، چوگان میزند و در اثنای بازی گوی نزدیک اردشیر میافتد و او نشانههای بزرگی را در چهره نوجوان میبیند و شاد میگردد (ص 129ـ 133). این داستان در 241 میلادی رخ داده است. طبری (ج 2، ص 46، 52) این روایت را هم درباره هرمز نقل کرده و هم درباره پدرش شاهپور (نیز رجوع کنید به ابناثیر، ج 1، ص 386، 389؛ نولدکه، ص 79، 89، پانویس 10، ص 102). از این گزارشها چنین برمیآید که چوگان، از مواد ضروری در آموزش بزرگان ساسانی بوده است.سایکس (ص 337) به دو روایت دیگر در عصر ساسانی اشاره کرده است: یکی اظهار کرامتی از عبدیشوع/ عبدالمسیح، از رهبانان مسیحی در عصر شاپور دوم، که عبارت بود از ثابت نگهداشتن گوی در روی زمین که حدود 358 میلادی رخ داده است. او این افسانه را از یک نوشته سنسکریت متعلق به قرن ششم میلادی گرفته که به کلی بیاساس مینماید و اثری از آن در نوشتههای مربوطبه ساسانیان دیده نشده است. دیگری روایت چوگانآموزی بهرامگور (متوفی 439 میلادی) است. در منابع اصیلتر (بهخصوص طبری، ج 2، ص70ـ71) تنها به آموزش او در سواری و نخجیر و دانش اشاره شده است؛ هرچند که رابطه بهرام گور با دربار حیره بسیار معروف است که در آن شهر، اشراف ایرانی با اشراف عرب چوگان میباختند. دیگر روایت مربوط به عصر ساسانی، به اواخر سده ششم میلادی برمیگردد. طی روایت مفصّلی که جاحظ در المحاسن و الاضداد (ص216ـ217) آورده، در زمره ارمغانهای شگفتآوری که امپراتور روم برای خسرو پرویز فرستاد اسبی سیمین بود که بر آن مردی با چوگانی زرین در دست نشسته بود. در کنار او میدانی از نقره تعبیه کرده بودند که در میان آن، گویی از عقیق سرخ (قس اینوسترانتسیف، ص :86 گوی استخوانی) نصب شده بود. ابزارهای این اسباببازی شاهانه را چنان ساخته بودند که هرگاه اسب سیمین آب میانداخت، چوگان خود بهخود به حرکت درمیآمد و گوی را به کناره میدان میراند. سپس سوار نیز به سرعت به راه میافتاد.یک روایت دیگر ساسانی صحنه بسیار معروف چوگانبازی خسرو و شیرین است که نظامی (ص 247ـ250) آورده و البته افسانهای بیش نیست.ظاهرآ آخرین روایت مرتبط با چوگان در دوره ساسانی آن است که خسرو پرویز در حلوان به کارگزار خود بندویه دستور داد که چهارصد هزار درهم به یک چوگانباز ماهر بپردازد (نولدکه، ص 723).شاید بتوان روایت بسیار مهم ابنقتیبه (متوفی 276) را نیز در شمار آثار عصر ساسانی نهاد.در دوره اسلامی ایران، نخستین گزارش از قرن سوم است که در آن فرماندهی، عمرولیث را کهاز یک چشم نابینا بود از بازی چوگان باز میدارد، زیرا بیم آن میرود که امیر، چشم دیگر را نیز در بازی از دست بدهد و دولت صفاری بیامیر مانَد (عنصرالمعالی، ص 96).از اواخر همین قرن، در دوران فرمانروایی سامانیان، چند گزارش جالب توجه در دست است: امیر نصربن احمد (حک : 250ـ279) سوار شد تا چوگانبازی کند، همان دم، بارانی فرو ریخت و زمین را آبپاشی کرد. مرادیِ شاعر، امیر را به همین مناسبت مدح گفت (ثعالبی، ج 4، ص 85).از زمان نصربناحمد دوم (حک : 301ـ331)، یکی از زیباترین و پرمعناترین گزارشها بهجای ماندهاست و بهروشنی نشان میدهد که چوگانبازی، برای سپاهیانِ سواره در سراسر ایران، امری رایج و بلکهاجباری بودهاست. نویسنده تاریخ سیستان (ص328ـ 329) گزارش میکند که دو تن از افسران بلندپایه سیستان، که در خدمت امیراحمد (ابوجعفر) بودند، در مأموریتی به درگاه امیر خراسان رفتند و در آنجا روزی بهدستور امیرنصر در ریگستان بخارا چوگان باختند و حاضران، از جمله یک سپهسالار عرب، را که شاهدِ بازی بودند از مهارت خود به شگفت آوردند. برخی از امیران ایرانی حتی بر سر این بازی جان باختند، از جمله ابوعلی ناصر زیدی، امیر گیل و دیلم در 315 (ابن اسفندیار، ج 1، ص 288ـ 289)، ابوالقاسم ناجین در گرگان در 324 (همان، ج 1، ص295) و عبدالملک بن نوح سامانی در 350 (گردیزی، ص 354).درباره مرداویج زیاری (متوفی 323) گفتهاند که هنگام گوی زدن، دو سکه روی رکاب اسب مینهاد، تا نیمروز اسب میدوانید، اما سکهها نمیافتادند (ابناسفندیار، ج 1، ص 113). احتمالا نخستین شاعر فارسیسرا که گوی و چوگان را موضوع شعر خود ساخته، رودکی (متوفی 329) است (برای نمونه رجوع کنید به رودکی، ص 23، 28، 35). از آن پس، گوی و چوگان، در قالب استعاره و چند صورت خیالی تکراری، صدها بار در شعر فارسی به کار رفته است (رجوع کنید به دهخدا، ذیل واژه).از عصر غزنویان و آغاز سده پنجم چندین روایت پرفایده باقی مانده است. صرفنظر از اشارات فردوسی، ابیاتی از فرخی سیستانی مشتمل بر وصفگویزنی سلطان محمود از جمله این روایات است (رجوع کنید به ص 21، 91). بیهقی نیز در زمان سلطان مسعود، بارها به چوگانبازی امیران که گاه به چشم میدیده اشاره کرده است (برای نمونه رجوع کنید به ص 438، 526). در همین کتاب مکررآ از مردی به نام سالار بگتکین چوگانی سخن رفته است (رجوع کنید به ص 436، 441ـ442 و جاهای دیگر) و بعید نیست که مراد از «چوگانی» همان چوگاندار باشد.در این سده، منابع دیگر اطلاعات گرانبهایی به دست دادهاند: عنصرالمعالی (متوفی ح 462) باب نوزدهم قابوسنامه را به آداب چوگان اختصاص داده است (رجوع کنید به ص 96ـ97). گویی در زمان عنصرالمعالی، چوگان آنقدر رواج داشته که وی نیازی به شرح و توصیف آن ندیده، بلکه در گزارش یک صفحهای خود، بهتر آن دیده که تنها به مسائل جنبی این بازی بپردازد. وی بازیکنان و بهویژه شاه را به احتیاط و پرهیز از بازیهای مکرر اندرز میدهد. تنها نکته مهمی که از گفتار او حاصل میشود آن است که تعداد چوگانبازان، مانند امروز، هشت تن بوده است (چهارتن در برابر چهارتن): دو تن از دروازهها نگهداری میکردند و شش تن در میان میدان گوی میزدند (همانجا). وی در جای دیگر (ص 94) به فرزند خود میگوید که اسبسواری و شکار و چوگان «کار محتشمان است خاصه به جوانی».روایتی که خواجه نظامالملک در سیاستنامه (تألیف در قرن پنجم؛ ص 121) آورده به راستی بر اهمیت چوگان در ایران دلالت دارد. وی ضمن اندرزهای خویش میگوید که اگر پادشاهان رسول به سوی هم میفرستند، تنها برای پیغامرسانی نیست، بلکه میخواهند از احوال دولت مقابل آگاه شوند و بدانند «ترتیب درگاه و بارگاه و نشست و برخاست و چوگان...» در آن کشور چگونه است.در حدود سال 500، سلطان محمد پسر ملکشاه که میخواست از شاهزاده مازندرانی اصفهبد علاءالدوله علیبن شهریار پذیرایی شایستهای به عمل آورد، او را به «میدان گوی» و از آنجا به مجلس عیش و نوش برد (ابناسفندیار، ج 2، ص 35).در نواحی طبرستان، پیوسته از چوگان و دلاوران چوگانباز سخن رفته است. نمونه بسیار جالب توجه آن، حکایتی است که ابناسفندیار (ج 2، ص 105) نقل کرده است: شاهغازی، اصفهبد رستم، در شصت سالگی خواست پایان عمر خود را پیشبینی کند. به این منظور، در میدان شهرِ ساری از سپاه سان دید سپس «بفرمود چوگان بیاوردند، گوی را به چوگان گرفت»، آنگاه «یکسر، گوی بزد و چوگان بینداخت». پس از این آزمایش، دانست که نه در آن روز، بلکه در نوروز آینده خواهد مرد. به راستی مرگ او در 17 فروردین سال بعد (556 یا 558) اتفاق افتاد.در اواخر این قرن، گزارش عمدهای جز آنچه نظامی (متوفی 614) درباره چوگانبازی خسرو و شیرین پرداخته چیزی به جای نمانده است. از این قطعه تنها این نکته به دست میآید که گویا چوگان را از چوب بید میگرفتهاند (رجوع کنید به نظامی، ص 247ـ250).در قرن هفتم در گزارشی درباره جلالالدین خوارزمشاه روایت شده است که در 625 در اثنای بازی چوگان در تبریز به او خبر دادندکه برادرش سرکشی آغاز کرده و وی «جوگان از دست بیفکند» و به کار جنگ پرداخت (ابناثیر، ج 12، ص 475).باز در همین قرن، فخر مدبر، نخستین و مهمترین اطلاعات فنی را درباره اسب چوگان عرضه کرده است. او هم مانند همه گذشتگان، رنگ اسب را در ارزشهای جسمانی او مؤثر میداند و میگوید «اسب چوگان باید گلگون باشد» (ص 184)، اما دیگر نظریات او کاملا علمی است: از آنجا که چوگان را به دست راست میگیرند و ناچار اسب را بیشتر به این سمت میگردانند، وی پیشنهاد میکند (ص215) که «اسب چوگان بر دستِ راست بیشتر تازد تا دستْ راست شود». توصیه دیگر او آن است که اسب چوگانی را نسبت به اسب نیزهپرانی، آهستهتر برانند (همانجا). اما جالبترین نکتهای که فخر مدبر آورده، مسیری (آورد = ناورد رجوع کنید به آذرنوش، 1375ش ب، ص 117) است که برای تربیت اسب چوگانی ترسیم کرده است. این مسیر عبارت است از مثلثهای بدونِ قاعده به هم پیوستهای که اسب باید به حالت چهار نعل آن را طی کند و بر فراز ساق مثلث، چون به زاویه میرسد، باید روی دو پا بچرخد و از ساق دیگر مثلث فرود آید (ص 207). این کار همان است که امروز هم تقریبآ برای تربیت اسب انجام میشود.در فَرَسنامههای فارسی که از قرن هفتم و هشتم به بعد نگاشته شدهاند، هیچ گزارش روشنی درباره چوگان نیامده است و ناچار باید به برخی اشارات بسنده کرد: در 767 مردی به نام محمدبن محمد، فَرَسنامهای برای سیفالدین والدینا، پسر باکالیجار که بر لار در جنوب ایران حکم میراند، نگاشته است (نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش 5754، گ 2؛ متن چاپی این کتاب که براساس نسخه دیگری فراهم آمده و در دوفرسنامه، تهران 1366ش انتشار یافته، ناقص است و نام مؤلف ندارد). مؤلف درباره با کالیجار میگوید (گ 3پ) که وی در سواری و آداب گویزدن از همه برتر بود. جای دیگر (گ 35پ) میگوید که اسب چوگان باید نیک تربیت شود، و در جای دیگر (گ 144ر) اشاره میکند که اسب کردی برای گویزدن از اسب تازی بهتر است (نسخه چاپی، ص 37).از این زمان، تا آغاز دوران صفوی، دیگر هیچ اشاره درخور ذکری در آثار فارسی یافت نشده است. البته ذکر چوگان در قالب همان استعارههایی که از رودکی آغاز شده هیچگاه در ادب فارسی از میان نرفت. مثلا جامی (متوفی 898) نهتنها بارها گوی و چوگان را ابزار استعارهساخته، بلکهدر منظومه سلامان و ابسال (ص159) به بازی این دو شخصیت اشاره کرده است. اما هیچیک از این گفتارهای شاعرانه، وجود چوگان را در جامعه ثابت نمیکند.در زمان شاهاسماعیل اول (حک : 905ـ930)، شاعری به نام محمدقاسم جنابادی در کتاب گوی و چوگان (نسخهخطی)، بازی شاه را توصیف کرده است (رجوع کنید به شهابی و گوتمان، ص 386). حسن روملو نیز، به مناسبت ذکر واقعهای، از بازی چوگان در میدان صاحب آباد تبریز، پایتخت ایران، در حضور شاه طهماسب اول (حک : 930ـ984) یاد کرده است (ج 3، ص 1225).شاید نخستین گزارشی که از آثار بیگانگان به دست میآید، از آن میشل مامبره، نماینده دولت ونیز، باشد که در 947/ 1540 به تبریز، آمد. وی (ص 36) نقل کرده است که روزی شاهطهماسب اول با برادرش به بازی چوگان پرداخت. هریک از دو برادر، در یک گروه پنج نفری بازی میکرد. گویشان چوبی و اندکی از تخممرغ بزرگتر بود. انبوه مردم نیز از پس دیوارهای کوتاه که میدان را فراگرفته بود، به تماشای بازی آمده بودند.گزارش دوم، از آنِ آنتونی شرلی است که در 1007 به دربار شاهعباس در قزوین رسید، اما توصیف چوگان در سفرنامه او، به اصفهان مربوط استکه در آن (ص207) آمده است یکزمین کاملا مسطح در جلوی کاخ شاه، آماده بازی شده بود. شاه همراه بانک کوس و کرنا پایین آمد و بر اسب خود سوار شد. مجموعآ دوازده بازیکنبهمیدان آمده به دودسته ششتایی تقسیمشدهبودند.هریک چوگانی به قطر انگشت دست برگرفتند که بر سر آن، چوب کوچکتری بهصورت سر چکش تعبیه شده بود. سپس، یک نفر گویی بهمیان بازیکنان افکند. در دو سمت میدان، دو دروازه نهاده بودند که بازیکنان باید گوی را به سمت یکی از آنها میبردند. «از این جهت بازی چوگان شبیه به بازی فوتبال ما در انگلستان است». از میان جهانگردان عصر شاهعباس، سیلوا ایفیگروا (ص158ـ159) نیز بهموضوع اشارهکردهاست و از گزارشاو چنین برمیآید که تماشای چوگان برای همه مردم آزاد بود. بازیکنان هم، همینکه بازی پایان مییافت، پیاده به باغشاه میرفتند و به عیش و نوش مینشستند. دراین دوره، در نوشتههای فارسی نیز چندینبار به چوگان اشاره شده است. احتمالا کهنترین روایت آن است که عبدالفتاح فومنی (ص 134ـ 135) آورده است. وی میگوید در 1001 همین که شاهعباس سرزمین گیلان را از خان احمد گیلانی گرفت، دستور داد درختان میوه باغِ «پیشقلعه» لاهیجان را قطع کنند و زمین را برای چوگان و قُبُقاندازی آماده سازند. این میدان ازآنپس «سبزهمیدان» نامگرفت. در1011، شاه پنجروز در کاشان به چوگانبازی پرداخت (منجمیزدی، ص234). بنابه روایت دیگری که جلالالدینمحمد منجمیزدی،منجمباشی شاهعباس،نقل کرده، در 1016 «روز عید قربان، در میدان سبز ساری چوگانبازی کردند و مازندرانیان چوگان را خوب باختند» (ص 335).باز هم او در وقایع 1020 (ص 439) مینویسد که چون محمد ولیخان ازبک به ایران پناهنده شد، همینکه نزد فریدونخان، حاکم استرآباد رسید، خواست بازی چوگان تماشا کند. فریدون خانِ قزلباش همراه با غلامان خود «فصلی چوگان بازی کردند» که مهارت آنها موجب شگفتی ازبکان شد.به روایت محمدطاهر وحید قزوینی (ص 240)، شاهعباس دوم (1052ـ1077) نیز چوگانبازی ماهر بوده است. در زمان شاهسلیمان (1077ـ1105) تاورنیه در سفرنامه خود (ص 566) نوشته است که در 1078 شاه در میدان نقشجهان به چوگانبازی پرداخت. سانسون (ص 44) نیز اشاره میکند که امیرزادگان جوان در آن میدان به ورزشهای گوناگون، از جمله چوگان، مشغول میشدند. شاردن (ج3، ص181) نیز چگونگی چوگانبازی در زمان سلیمان اول را توصیف کرده است: حدود سیصد سوار اشرافزاده و آراسته، از چهار سمت میدان پیش آمدند. هر کدام چندین اسب داشتند و یک ساعت تمام چوگان باختند. این گروه خود به دو دسته شدند، آنگاه چندین گوی به میان افکندند و به هر سوار، چوگانی دادند. سوارکار میبایست نخست گوی را متوقف میکرد و سپس به تاخت آن را به سوی دروازه میراند. سوارکاران ماهر، با یک ضربت قوی و با تاخت گوی را به پیش میراندند. کسی که در حال توقف گوی میزد، مورد ریشخند قرار میگرفت. از این توصیف چنین برمیآید که اساس بازی، مبارزه دو یا چند سوار بر سر یک گوی نبوده، بلکه هر بازیکن میکوشیده است در سه چیز بر دیگران پیشی گیرد : تیز راندن اسب، زدن ضربهای کشیده و قوی، دقت در زدن ضربه چنانکه گوی مستقیم به سمت دروازه رود.گزارش دوم شاردن (ج 3، ص440) اندکی متفاوت است. وی پس از وصف میدان و دروازههای آن اشاره میکند که فقط یک گوی به میان بازیکنان میاندازند و تعداد آنان نیز پانزده یا بیست نفر در هر طرف است. گوی را باید همچنان در حال تاخت زد و چون چوگانها کوتاهاند، سواران باید به پایینتر از زینکوهه خم شوند تا به گوی برسند و باید گوی را به دروازه حریف برانند.زمین اصفهان، باتوجه به دروازههای موجود، 560 یارد × 170 یارد است (زمین استاندارد امروزی، 200 یارد × 300 یارد یا کمتر است؛ هر یارد معادل 44ر91 سانتیمتر). فاصله دروازهها بیستوچهار پاست که با اندازههای رسمی هارلینگهام برابر است (رجوع کنید به سایکس، ص 342).پس از پایان دوره صفوی، دیگر هیچ گزارش درخور ذکری در تاریخها و حتی فَرَسنامههای فارسی یا سفرنامههای اروپاییان دیده نمیشود، از اینرو آنچه اوزلی نقل کرده است بسیار شگفت مینماید. وی در 1225 (زمان فتحعلیشاه) مینویسد : «چوگان در سراسر ایران رواج تمام دارد و تفریح محبوب شاهان و امیران است... هدف بازیکن آن است که با یک چوب که قطعه چوب منحنی یا راست دیگر بر سر آن نصب کردهاند، یک گوی چوبین را از دروازه حریف بگذراند. البته بازی از قوانینی پیروی میکند، مثلا گوی را حتمآ باید در چهار نعل زد... این بازی انواع مختلف دارد. من در مینیاتورهای صد یا دویست سال پیش دیدهام که چوگان، با سر چوبهایی در سه شکل و اندازه مختلف نمایش داده شده» (رجوع کنید به واتسون، ص 23). ولی با اطمینان میتوان گفت که او در ایران بازی چوگان را ندیده و آنچه گفته، براساس سفرنامههای پیش از او، حکایات و ادبیات ایرانی و مینیاتورهای صفوی بوده است. در تأیید این ادعا، میتوان به سفرنامههای دیگر استناد کرد. مثلا، دکتر ویلز در زمان ظلالسلطان در اصفهان، میدان سوارکاری شیراز یا میدان فرحآباد اصفهان و جلفا را که محصور با دیوار خشت و گلی بوده، وصف میکند (ص 262) و به سوارکاری جوانان نیز میپردازد (ص 395)، اما از چوگان هیچ نمیگوید. سایکس ادعا میکند (ص 343) که او چوگان را در 1315/1897 دوباره در ایران زنده کرد و این بازی به تشویق او در شیراز و کرمان هم معمول گردید. پس از آن چوگان رو به پیشرفت نهاد. در 1314ش، پنج میدان چوگان در تهران وجود داشت: طرشت، جلالیه، مهرآباد، قصر قاجار و سلطنتآباد. از آن پس کمتر افسر سواری بود که چوگانبازی نمیکرد. علاوه بر این، در هر استانی که هنگ سوار و توپخانه داشت، زمین چوگانی فراهم آمده بود. بازیکنان شهرستانی چندان توانا بودند که با تیمهای پایتخت مسابقه میدادند، مانند مسابقه تیم سپاه شرقی مشهد با تیم مرکز، حدود 1310ش در دوشان تپه. در این احوال، گروهی غیرنظامی نیز به میان چوگانبازان ارتشی راه یافته بودند که بعدها چوگان را پایدار نگه داشتند (رجوع کنید به شکی، ص 18). در تیم سپاه شرق گویا چند تن از اعضای کنسولگری انگلیس هم شرکت داشتند.اشغال ایران توسط قوای روس و انگلیس، چوگان را متوقف ساخت. اما از 1323ش، که سپهبد اماناللّه خان ریاست مدارس نظام را بهعهده گرفت، افسران را به بازی در زمین جلالیه (پارک لاله کنونی) تشویق کرد. از 1346ش، با نام بیست تن از چوگانبازان جلالیه آشناییم.اماناللّهخان همینکه به فرماندهی نیروهای جنوب منصوب شد، چوگان را در زمین شیراز دوباره به راه انداخت. برای نخستین بار، در 1334ش، یک تیم ایرانی به خارج از کشور گسیل شد و بهسبب بیاطلاعی از قوانین بینالمللی، در دهلی از بازیکنان هندی به سختی شکست خورد.بعدها، اماناللّهخان که چوگانباز ماهری بود، ریاست تربیتبدنی را به عهده گرفت و فدراسیون سوارکاری و چوگان را تأسیس کرد، اما اندکی بعد، فدراسیون چوگان استقلال یافت.پیداست که چوگان با اسب رابطه مستقیم دارد و سبب گسترش چوگان در آغاز قرن نیز فراوانی اسب در سازمانهای ارتش ایران بود. هرچه صنعت پیش میرفت و نیاز ارتش به اسب کاسته شد، چوگان نیز محدودتر گردید. در سالهای 1300 تا 1330ش، چوگان عمدتآ در جلالیه متمرکز بود. سپس با گسترش شهر، حدود 1330ش چوگان را به خرگوش دره (ده کیلومتری میدان آزادی) منتقل کردند. در آنجا، بازیکنان عادی بر نظامیان فزونی داشتند، اما چوگان همچنان از کمکهای ارتش بهرهمند بود. تیمهای ایران، لااقل پنجبار به کشورهای خارج گسیل شدند و پنج شش تیم نیز از کشورهای دیگر به ایران آمد.پس از انقلاب اسلامی (1357ش)، چوگان بهکلی تعطیل شد. در 1362ش، گروهی از بازیکنان قدیم گردهم آمدند و در باشگاه نوروزآباد تهران، زمینی فراهم آورده به بازی پرداختند، اما چون روز به روز از حمایتهای دولت کاسته میشد، چوگانی که به عنوان «کمیته چوگان» به فدراسیون «سواری و چوگان» وابسته بود، دوباره رو به نابودی نهاد. اما کوششهای بیدریغ چوگانبازان، سرانجام نتیجه بخشید و در اواخر 1381ش، فدراسیون چوگان دوباره تشکیل شد.منابع : علاوه بر اطلاعات شخصی مؤلف؛ آذرتاش آذرنوش، «چوگان به سبک ایرانی»، نامه فرهنگستان، سال 2، ش 2 (تابستان 1375الف)؛ همو، «در جستجوی واژگان فارسی اسبشناسی»، همان، سال 2، ش 3 (پاییز 1375ب)؛ همو، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران 1374ش؛ ابناثیر؛ ابناسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران [? 1320ش[؛ ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره [? 1383[ـ1392/ [? 1963[ـ1972؛ ابنقتیبه، کتاب عیون الاخبار، بیروت: دارالکتاب العربی، ]بیتا.[؛ ابنمعتز، دیوان ابنالمعتز، شرح و تقدیم میشیل نعمان، بیروت 1969؛ ابنندیم (تهران)؛ ابوالفرج اصفهانی؛ عبدالرحمانبن اسماعیل ابوشامه، الروضتین فی اخبار الدولتین النوریة و الصلاحیة، چاپ ابراهیم زیبق، بیروت 1418/1997؛ حسنبن هانی ابونواس، دیوان، ج 2، چاپ اوالد واگنر، ویسبادن 1392/1972؛ کانستانتین ایناسترانتسیف، مطالعاتی درباره ساسانیان، ترجمه کاظم کاظمزاده، تهران 1348ش؛ لالهتیک چندبهار، بهار عجم: فرهنگ لغات، ترکیبات، کنایات و امثال فارسی، چاپ کاظم دزفولیان، تهران 1380ش؛ بیهقی؛ تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران: زوار، [? 1314ش[؛ ژان باتیست تاورنیه، سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، چاپ حمید شیرانی، تهران 1363ش؛ عبدالملکبن محمد ثعالبی، یتیمة الدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت 1403/1983؛ عمروبن بحر جاحظ، المحاسن و الاضداد، چاپ فوزی خلیل عطوی، بیروت 1969؛ عبدالرحمانبن احمد جامی، سلامان و ابسال، در محمد روشن، سلامان و ابسال جامی : شرح و سنجش آن با روایتهای پورسینا و حنینبن اسحاق و مقولاتی در تمثیلشناسی، تهران 1373ش؛ دهخدا؛ جعفربن محمد رودکی، دیوان، چاپ جعفر شعار، تهران 1378ش؛ حسن روملو، احسنالتواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1384ش؛ مارتین سانسون، سفرنامه سانسون: وضع کشور ایران در عهد شاهسلیمان صفوی، ترجمه محمد مهریار، اصفهان 1377ش؛ گارسیا د سیلوا ای فیگروآ، سفرنامه دن گارسیا د سیلوا فیگوئروآ سفیر اسپانیا در دربار شاهعباس اول، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران 1363ش؛ عبدالرحمانبن ابیبکر سیوطی، تاریخ الخلفاء، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، مصر 1378/ 1959؛ مسعود شکی، «اسب و اسبداری ایران روبه زوال»، دانش و ورزش، ش 52 (1371ش)؛ احمدبن عبداللّه صاعدی شیرازی، حدیقة السلاطین قطبشاهی، چاپ علیاصغر بلگرامی، حیدرآباد، دکن 1961؛ صمصامالدوله شاهنوازخان، مآثرالامرا، کلکته 1888ـ1891؛ طبری، تاریخ (بیروت)؛ مولینا عصامی، فتوح السلاطین، چاپ یوشع، مدرس 1948؛ ابوالفضلبن مبارک علامی، اکبرنامه، چاپ آغااحمد علی، کلکته 1877ـ1886؛ کیکاوسبن اسکندر عنصرالمعالی، قابوسنامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1352ش؛ محمدبن منصور فخر مدبر، آداب الحرب و الشجاعة، چاپ احمد سهیلی خوانساری، تهران 1346ش؛ علیبن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1355ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه فردوسی، چاپ برتلس و دیگران، مسکو 1963ـ1971؛ عبدالفتاح فومنی، تاریخ گیلان: در وقایع سالهای 923ـ 1038 هجری قمری، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1349ش؛ کارنامه اردشیر بابکان، با متن پهلوی، آوانویسی، ترجمه فارسی و واژهنامه، چاپ بهرام فرهوشی، تهران: دانشگاه تهران، 1354ش؛ عبدالحیبن ضحاک گردیزی، زینالاخبار، چاپ عبدالحی حبیبی، چاپ افست تهران 1347ش؛ محمدبن محمد، فرسنامه، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش 5754؛ همو، فرسنامه منثور، در دو فرسنامه منثور و منظوم در شناخت نژاد و پرورش و بیماریها و درمان اسب، چاپ علی سلطانی گرد فرامرزی، تهران: دانشگاه تهران، 1366ش؛ احمدبن علی مقریزی، السلوک لمعرفة دول الملوک، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1418/1997؛ جلالالدین محمد منجم یزدی، تاریخ عباسی، یا، روزنامه ملاجلال، چاپ سیفاللّه وحیدنیا، تهران 1366ش؛ حسنبن علی نظامالملک، سیرالملوک (سیاستنامه)، چاپ هیوبرت دارک، تهران 1340ش؛ الیاسبن یوسف نظامی، خسرو و شیرین، چاپ بهروز ثروتیان، تهران 1366ش؛ تئودور نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، تهران [?1358ش[؛ محمدطاهربن حسین وحید قزوینی، عباسنامه، یا، شرح زندگانی 22 ساله شاهعباس ثانی (1052ـ 1073)، چاپ ابراهیم دهگان، اراک 1329ش؛ چارلز جیمز ویلز، ایران در یک قرن پیش : سفرنامه دکتر ویلز، ترجمه غلامحسین قراگوزلو، ]تهران[ 1368ش؛Jean Chardin, Voyages du Chevalier Chardin en Perse et autres lieux de l'Orient, new ed. by L. Langles, Paris 1811; H.E. Chehabi and A. Guttmann, "From Iran to all Asia: the origin and diffusion of polo", The International journal of the history of sport, vol.19, no. 2-3 (June- Sept. 2002); EI2, s.vv. "Ain" (by F. Gabrieli), "Cawgan" (by H. Masse); Michele Membre, Relazione di Persia (1542), ed. Francesco Castro, Napoli 1969; Anthony Sherley, Sir Anthony Sherley and his Persian adventure, ed. E. Denison Ross, London [1933]; Percy Molesworth Sykes, Ten thousand miles in Persia or eight years in Iran, New York 1902; J. N. P. Watson, The world of polo: past and present, London 1986.