درزی، محمدبن اسماعیل، از داعیان و بنیانگذاران فرقة دروزیه در اوایل قرن پنجم. دربارة اینکه تلفظ نام وی دَرْزی، دُرْزی یا دَرَزی است، اقوال مختلفی نقل شدهاست (← ذهبی، 1401ـ1409، ج 15، ص 180؛ مَقریزی، ج 2، ص 113؛ ابنتغری بردی، ج 4، ص 184؛ زَبیدی، ج 15، ص 145). اصل کلمه در فارسی دَرْزی بودهاست به معنی خیاط که محرف آن در زبان عربی بهصورت دَرَزی آمدهاست (هاجسون ، ص 6، پانویس 6 و 11؛ فیرّو ، ص 13). در رسائلالحکمة، شامل رسالاتی از حمزةبن علی زوزنی* و دیگر دروزیان متقدم، از او تنها با عنوان نشتکین درزی یاد شدهاست (← ص 92، 180، 182). نشتکین از کلمة ترکی نِستِگین بهمعنای کسی که پدرش ترک باشد و مادرش ترک نباشد، اخذ شدهاست (بتس ، ص 10). منابع متأخر، نام محمدبن اسماعیل و لقب درزی را برای وی ذکر کردهاند (برای نمونه ← انطاکی، ص 334؛ مقریزی، همانجا). پارهای از منابع دیگر نیز با نام دوری از وی یاد میکنند (← ذهبی، 1364ـ1365، ج 1، ص 178؛ ابنعماد، ج 3، ص 186).دربارة اصل و نسب درزی مسلّم است که او عرب نبودهاست، اما اینکه پارهای از منابع وی را عجمی میخوانند لزوماً به معنی ایرانی بودن وی نیست؛ چنانکه عنوان درْزی ضرورتاً به معنی خیاط بودن وی نیست که در ترجمة نام او در پارهای از آثار غربیان راه یافتهاست. بنابراین عجمی خواندن او در پارهای از منابع (← انطاکی؛ مقریزی، همانجاها) با ترک دانستنش در جای دیگر (← محبی، ج 3، ص 268) تعارضی ندارد (هاجسون، ص 6، پانویس6).دربارة زندگی درزی پیش از ورودش به مصر در 407 یا 408 اطلاعی در دست نیست (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل "Al-Darazī"). چنانکه از منابع برمیآید، وی بههمراه حمزةبن علی زوزنی و حسن فرغانی، معروف به اَخرَم، دعوت جدیدی را متفاوت از دعوت رسمی اسماعیلیان فاطمی در قاهره سازماندهی میکرد که مبتنی بود بر نوعی غلو و دعوی الوهیت در حقالحاکم بامراللّه، ششمین خلیفة فاطمی (ﺣک : 386ـ411). در این میان، اخرم، احتمالاً به دست عاملان دعوت فاطمی، کشته شد (← سبط ابنجوزی، ص 313؛ ابنعماد، ج 3، ص 194ـ195؛ دفتری، ص 227).درزی که در آغاز به امامت حمزه تن داده بود (← رسائلالحکمة، ص 182، 203ـ204)، چون نزد الحاکم تقربی یافته و اختیاراتی بهدست آورده بود، درصدد برآمد خود را رهبر دعوت جدید معرفی کند. منزلت وی نزد الحاکم تا حدی بود که وزیران، فرماندهان و دانشمندان برای حل مشکلات خود به او رجوع میکردند و جز به واسطة او کاری به آنان واگذار نمیشد (انطاکی، همانجا؛ سبط ابنجوزی، ص 314). از این رو، درزی پیش از موعد مقرر و بدون اینکه منتظر دستور حمزه بماند دعوت جدید مبنی بر نوعی الوهیت را آشکار کرد و نامههایی به داعیان اسماعیلی نوشت و آنها را به دعوت جدید فراخواند. این امر مخالفت جدّی حمزه را در پی داشت (رسائلالحکمة، ص 92) و نیز شورشهایی را موجب شد (← انطاکی، ص 338ـ339؛ نیز ← دفتری، همانجا؛ محمد کامل حسین، ص 75ـ76؛ انوریاسین و همکاران، ص 66ـ67). آشفتگی حاصل از این دعوت جدید که پیروانی در میان اسماعیلیان مصری پیدا کرده بود، در گزارش حمیدالدین کرمانی (متوفی 411) که گویا برای رسیدگی به همین موضوع و تبیین جایگاه الحاکم در دعوت رسمی به قاهره رفته بود، منعکس شدهاست (← کرمانی، ص 55ـ56).البته از رسائل حمزه چنین برمیآید که در این کار داعیان دیگری، از جمله ابومنصور برذعی و علیبن حبّال، نیز از وی پشتیبانی میکردند (← رسائلالحکمة، ص 181، 203ـ204). پارهای از منابع، اصل این دعوت را به شخص الحاکم نسبت میدهند و درزی را فقط زمینهساز، مؤید و مبلّغ او در این ادعا میدانند (← سبط ابنجوزی، ص 313؛ دواداری، ج 6، ص 259). اما با توجه به چگونگی شروع دعوت جدید و پیشامدهای بعدی آن، که همگی حول درزی میگشت، به نظر میرسد سخن آن دسته از منابع که اصل این ادعا را به درزی نسبت میدهند و میگویند الحاکم در واقع با سکوت خود او را تأیید کرد صحیح باشد (← انطاکی، ص 334، 338ـ339؛ ذهبی، 1417، حوادث و وفیات 401ـ420ﻫ .، ص 28؛ مقریزی؛ دفتری، همانجاها). در همین زمان درزی رسالهای نوشت و در آن مدعی شد که روح آدم به علیبن ابیطالب و روح علیبن ابیطالب نیز به الحاکم منتقل شدهاست (سبط ابنجوزی، ص 314). او در این رساله و تعالیم دیگر خود به انکار وحی ملفوظ یا تنزیل پرداخت و یکسره بر تأویل تأکید کرد (د. اسلام، همانجا).درزی در 408 با تأیید الحاکم، رساله خود را در مسجدجامع قاهره قرائت کرد، که به شورش انجامید. دربارة سرانجام این شورش و واکنش الحاکم و عاقبت درزی اطلاعات موجود در منابع یکدست نیست. در پارهای از منابع آمده است که غلامی ترک او را در حالی که در رکاب الحاکم بود به قتل رساند. بهدنبال قتل وی پیروانش شورش کردند و تا سه روز دروازههای قاهره بسته بود و تعدادی از دروزیان نیز کشته شدند؛ پس از مدتی قاتل دستگیر شد و به قتل رسید (← انطاکی، ص 340؛ مقریزی، همانجا). با این حال، از سخن سبط ابنجوزی (ص 314) برمیآید که او به مرگ طبیعی از دنیا رفتهاست.واکنش الحاکم به سخنان درزی پس از شورشی که در قاهره بر پا شد دقیقاً روشن نیست. در برخی منابع آمدهاست که الحاکم از ترس شورش مردم سخن درزی را در ظاهر انکار کرد و او را مخفیانه با اموال بسیار به وادی تیماللّهبن ثعلبه در غرب دمشق فرستاد و درزی در آنجا کتاب خویش را بر مردم خواند و به مردم مال بسیار داد تا به الحاکم تمایل یابند و سرانجام در همانجا وفات یافت (← همانجا؛ دواداری، همانجا). اما بتس (ص 11) احتمال دادهاست که چه بسا قتل او به تأیید خود الحاکم و بهسبب نگرانی از تفرقهافکنی او بودهاست. از سخنان حمزه نیز چنین برمیآید که قتل درزی به دستور الحاکم اتفاق افتاده و چه بسا خود حمزه نیز در آن مشارکت فعال داشتهاست؛ چه، حمزه این مجازات را ناشی از زیادهروی و نافرمانی در برابر خواست الحاکم میداند (← رسائلالحکمة، ص 181ـ 182). بنابراین به نظر میآید که به شام رفتن درزی و دعوت مردم آن دیار به آیین جدید صحیح نباشد (هاجسون، ص 6؛ ابوعزالدین، ص 104).احتمالاً شورشهایی که در پی ابراز سخنان درزی به وجود آمد باعث شد حمزه در 409 فعالیتهای تبلیغی خود را به حال تعلیق درآورد (← همان، ص 176). حمزه این دوره را که در آن بسیاری از پیروان جنبش در دین خود تردید کردند، دورة محنت و استتار نامیدهاست (← همان، ص 83 ـ84 ، 86 ، 180).در آموزة درزی دربارة الوهیت الحاکم، به حلول روح الهی در الحاکم از طریق آدم و بهواسطة امامان تصریح شدهاست. چنانکه انطاکی (ص 334) میگوید، درزی الحاکم را صانع عالم و خالق بشر میخواند و نه خدای واحد. از اینجاست که به گفتة هاجسون، حمزه وی را متهم میکند که به انسان بودن الحاکم معتقد است، نه الوهیت او، زیرا الحاکم را با علیبن ابیطالب یکی میداند (← د. اسلام، همانجا). اما در رسائلالحکمة هیچ تصریحی بر اینکه سخن مذکور متوجه درزی باشد وجود ندارد، بلکه تنها از قائلان این قول انتقاد شدهاست (← ص 186، 191).حمزةبن علی درباره امامت خود تصریح میکند که امامت چیزی نیست که بتوان آن را میان دو نفر تقسیم کرد و در دو کس جمع نمیشود (← همان، ص 203)؛ ازاینرو، وی در رسالهای مطالبی را در رد امامت درزی و ناشایستگی او برای این امر و اثبات امامت خود میآورد (← همان، ص 181). حمزه به تأکید بیش از حدِ درزی بر تأویل اشاره میکند و او را بیبهره از علم حقیقی به ظاهر و باطن، و خودش را با تأیید الحاکم برخوردار از آن میداند (همان، ص 182) و با الفاظ و تعابیری که به نوعی کینه و دشمنی او را با درزی نشان میدهد از جمله «غطریس» به معنای متکبر و متبختر از او یاد میکند (← همان، ص 75، 78، 91ـ92، 178، 180ـ181).از موارد دیگری که حمزه به آن اعتراض کرده، القابی است که درزی برای خود برگزیده بود. به گفتة حمزه ابتدا او خود را به «سیفالایمان» ملقب کرد، ولی بعد از آنکه برای او آشکار شد که ایمان احتیاج به شمشیر ندارد، از آن دست کشید (← همان، ص 92ـ93). برخی محققان از این مطلب چنین استنباط کردهاند که حمزه در دعوت طرفدار بحث و استدلال بود و درزی طرفدار خشونت و زور (← ابوعزالدین، ص 103؛ بتس، ص 11). حمزه در ادامه میافزاید که درزی با انتخاب لقب «سید الهادیین» خود را از حمزه که به «هادی» ملقب بود برتر دانست و ضدیت خود را با او آشکار کرد (← رسائلالحکمة، ص 92ـ93، 204).بخش دیگری از رسائل حمزه دربارة پیروان درزی است. او مدعی است که جز تنی چند که از همان ابتدا امامت حمزه را نپذیرفتند یا بیعت خود را شکستند (← همان، ص 93، 181ـ182، 203)، همة اصحاب درزی از او پیروی میکنند و تهدید میکند که اگر از او روی برنگردانند به حکم الحاکم کشته خواهند شد (همان، ص 181). وی در رسالهای خطاب به آن دسته از پیروان درزی که به زندان افتاده بودند، وعده میدهد اگر از ولایت او سر باز نزنند، شفاعت الحاکم شامل حال آنها میشود (← همان، ص 205).به درزی ترویج نوعی اباحیگری نیز منسوب است، از جمله سبط ابنجوزی (ص 313) نقل میکند که درزی پس از ورود به وادی تیماللّه اعتقاد به تناسخ را در میان مردم رواج داد و نوشیدن می و ارتکاب فحشا و تعرض به جان و مال مخالفان را بر آنان حلال کرد. اما هاجسون (ص 5ـ6) معتقد است که درزی هیچگاه وارد شام نشده بود، به خصوص با توجه به اشارتهای حمزه به همکاری با الحاکم در قتل درزی که انجام این کار جز در قاهره ممکن نبودهاست. از سوی دیگر، به هیچ یک از این اتهامها در رسائل حمزه، مخالف سرسخت او، اشارهای نشدهاست؛ حتی آنجا که پیروان او را از پارهای امور نهی میکند، نهی او بیشتر حول انکار امامت درزی است و نامی از خود درزی در میان نیست (← رسائلالحکمة، ص 182). انطاکی (متوفی 458؛ ص 342، 344) نیز امور مذکور را همراه مواردی دیگر به حمزه و اصحاب او نسبت دادهاست (نیز ← مقریزی، ج 2، ص 113)، اما حمزه در رسالهای خطاب به اهل شام، پیروان خود را از اعمال جاهلانه بازداشتهاست (← رسائلالحکمة، ص 254ـ255؛ نیز ← هاجسون، ص 6ـ7).ذهبی در سِیَر اعلامالنُبَلاء (ج 15، ص 180) سال مرگ درزی را 407 ضبط کردهاست که به نظر میرسد درست نباشد، چه در آن زمان وی هنوز به مصر نیامده بود یا کاملاً مستقر نشده بود. بهعلاوه ذهبی در دو کتاب دیگرش 408 را سال مرگ وی میداند (← 1417، حوادث و وفیات 401ـ420ﻫ .، ص 28؛ 1364ـ 1365، ج 1، ص 178؛ نیز ← انطاکی، ص 340؛ ابنعماد، ج 3، ص 186، که همین سال را ذکر کردهاند؛ قس بتس، همانجا که سال 410 را ذکر کردهاست). اما از رساله الرضی و التسلیم حمزه که در 410 نوشته شدهاست میتوان برداشت کرد که قتل درزی پیش از نگاشتن این رساله اتفاق افتاده بودهاست (د. اسلام، همانجا).امروزه مسجّل است که نام فرقة دروزیه مأخوذ از نام درزی است و این امر احتمالاً بهسبب جنجالی است که در مخالفت با عقاید وی درگرفت و سبب شد مردم نام او را به کل پیروان فرقه تسری بدهند (← انطاکی، ص 340؛ دواداری، ج 6، ص 259؛ مقریزی، ج 2، ص 113؛ محبی، ج 3، ص 268؛ ابوعزالدین، ص 104؛ نیز ← دروزیان*). اما خود دروزیان به تبعیت از حمزه و در مخالفت با افکار و اعمال درزی، او را از خود نمیدانند و خود را «موحدون» و گاه بهسبب اعتقادشان به الوهیت الحاکم، «حاکمیه» میخوانند (← غَزّی، ج 1، ص 171؛ محمد کامل حسین، ص 8؛ ابوعزالدین، همانجا؛ نبیه محمود سعدی، ص 127ـ128).منابع : ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، قاهره ?] 1383[ـ1392/ ?] 1963[ـ1972؛ ابنعماد؛ یحییبن سعید انطاکی، تاریخ الانطاکی، المعروف بصلة تاریخ اوتیخا، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، طرابلس 1990؛ انوریاسین، وائلسید، و بهاءالدین سیفاللّه، بین العقل و النبی، پاریس 1981؛ فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمة فریدون بدرهای، تهران 1375ش؛ ابوبکربن عبداللّه دواداری، کنزالدرر و جامعالغرر، ج 6، چاپ صلاحالدین منجد، قاهره 1380/ 1961؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخالاسلام و وفیات المشاهیر الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 401ـ420ﻫ .، بیروت 1417/1997؛ همو، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت 1401ـ1409/ 1981ـ 1988؛ همو، کتاب دولالاسلام، حیدرآباد، دکن 1364ـ1365؛ رسائلالحکمة، لحمزةبن علی، اسماعیل تمیمی، و بهاءالدین سموقی، دیار عقل، لبنان، دارلاجل المعرفة، 1986؛ محمدبن محمد زَبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس، ج 15، چاپ ابراهیم ترزی و دیگران، کویت 1395/1975، چاپ افست بیروت ]بیتا.[؛ سبط ابنجوزی، مرآةالزمان فی تاریخ الاعیان: الحقبة 345ـ447ﻫ ، چاپ جنان جلیل محمد هموندی، بغداد 1990؛ کامل غَزّی، کتاب نهر الذهب فی تاریخ حلب، چاپ شوقی شعث و محمود فاخوری، حلب 1412ـ1413/1991ـ1993؛ احمدبن عبداللّه کرمانی، «رسالة مباسم البشارات بالامام الحاکم بامراللّه»، در محمد کامل حسین، طائفة الدروز: تاریخها و عقائدها، قاهره 1962؛ محمدامینبن فضلاللّه محبی، خلاصةالاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیروت: دارصادر، ]بیتا.[؛ محمد کامل حسین، طائفةالدروز: تاریخها و عقائدها، قاهره 1962؛ احمدبن علی مَقریزی، اتّعاظ الحنفا باخبار الائمة الفاطمیین الخلفا، ج 2، چاپ محمدحلمی محمد احمد، قاهره 1416/1996؛ نبیه محمود سعدی، الموحدون (الدروز) بین فتاوی ابنتیمیة و فقهاء الدم، دمشق 1995؛Nejla M. Abu-Izzeddin, The Druzes: a new study of their history, faith and society, Leiden 1984; Robert Brenton Betts, The Druze, New Haven 1988; EI2, s.v. "Al-Darazī" (by M. G. S. Hodgson); Kais M. Firro, A history of the Druzes, Leiden 1992; Marshall Goodwin Simms Hodgson, "Al-Darazî and Hamza in the origin of the Druze religion", Journal of the American Oriental Society, vol.82 (1962).