داراشکوه، پسر ارشد و ولیعهد شاهجهان، عارف و هنرمند. نام وی محمد بود و در 1024 به دنیا آمد. مادرش، ممتازمحل*، همسر محبوب شاهجهان* بود (داراشکوه بابری، 1318، ص 94؛ جهانگیر، ص 160). داراشکوه در سفینةالاولیا (همانجا)، با اشاره به رازونیازهای پدر و مادرش در درگاه خواجه معینالدین چشتی* برای پسردارشدن، وجود خود را از برکت خواجه معینالدین دانسته است. پس از شورش نافرجام شاهجهان بر پدرش جهانگیر* در 1035، داراشکوه به همراه دو برادرش، محمد اورنگزیب و محمد شجاع، به عنوان گروگان به دربار جهانگیر فرستاده شد. از این هنگام تا زمان مرگ جهانگیر (1037)، تربیت داراشکوه و برادرانش به نورجهان*، همسر جهانگیر واگذار شد (لاهوری، ج 1، حصه 1، ص 70، 177ـ 179؛ کنبو، ج 1، ص 158، 172).در دوره شاهجهان و در 1043، داراشکوه به منصب دوازدههزار ذات و ششهزار سوار نایل شد. همچنین، عَلَم و نقاره گرفت و حصار به عنوان جاگیر* به وی اعطا شد (لاهوری، ج 1، حصه 1، ص 541ـ542). در سالهای بعد، منصب داراشکوه مرتبآ ارتقا یافت و تا آخر حکومت شاهجهان، به شصتهزار ذات و چهلهزار سوار رسید (← همان، ج 1، حصه 2، ص 141؛ کنبو، ج 2، ص 208، 250، ج 3، ص 346ـ347).بهرغم حضور تقریبآ دائم داراشکوه در دربار، جاهای دیگری چون صوبه اللّهآباد، صوبه گجرات و قلعه رهتاس نیز به عنوان جاگیر به وی واگذار شد که نمایندگانش آنها را اداره میکردند (← کنبو، ج2، ص357ـ 358، ج3، ص51). درآمد داراشکوه در 1057، حدود دوبرابر درآمد برادرانش بود (همان، ج2، ص461). اموال فراوان و مناصب مهم وی موجب نفوذ او در دربار شدهبود. او دیدار با سفرا و مکاتبه با متنفذان برخی حکومتهای خارجی را بهعهده داشت (← همان، ج 2، ص269، 415).داراشکوه در 1063، هنگام درگیری شاهجهان با صفویان بر سر قندهار، فرماندهی سپاه شاهجهان را به عهده گرفت و بعد از مدتی، بدون نتیجه به دربار بازگشت. بهرغم این ناکامی، شاهجهان به داراشکوه لقب «شاه بلنداقبال» داد و یک صندلی طلا در کنار تخت خود برای وی قرار داد (← همان، ج 3، ص117ـ 119، 122ـ 132، 152؛ وحید قزوینی، ص163ـ 167) و بدین ترتیب، تمایلش را به ولیعهدی داراشکوه آشکار ساخت.با بیماری شاهجهان در 1067، زمام امور دربار و حکومت بیش از گذشته به دست داراشکوه افتاد. در نتیجه، برادرانش برای تصاحب سلطنت به رقابت با وی پرداختند. ابتدا محمد شجاع، به بهانه اینکه داراشکوه پدرشان را مسموم کرده است، از بنگال به سمت دارالخلافه حرکت کرد. پسر ارشد داراشکوه، سلیمان شکوه، با پیروزی بر سپاهیان عمویش، مانع ادامه حرکت او شد (← محمدمعصوم، ص 63ـ70). از سوی دیگر، اورنگزیب و محمد مرادبخش نیز که بر ضد داراشکوه متحد شده بودند، از دکن و گجرات عازم دربار شدند. پس از شکست سپاهیان اعزامی دربار، خود داراشکوه در رأس سپاهی به مقابله آنها شتافت، اما اورنگزیب در نبرد ساموگر، داراشکوه را شکست داد. در 1069، بار دیگر داراشکوه به مصاف اورنگزیب رفت و دوباره مغلوب شد، در نتیجه امور سلطنت به دست اورنگزیب افتاد. آنگاه اورنگزیب، به تعقیب داراشکوه پرداخت (همان، ص 74ـ105).داراشکوه مدتی در لاهور و مناطق غربی هند متواری بود. سپس به سوی مناطق نزدیک مرز ایران حرکت کرد. سرانجام به یکی از زمینداران افغان (ملک جیُون) پناه برد، اما وی داراشکوه را به سپاهیان اورنگ زیب تحویل داد (همان، ص 116ـ 126، 161ـ166).اورنگزیب با استناد به فتوای علما، مبنی بر بیدینی داراشکوه، وی را به قتل رساند و جسدش را در مقبره همایون در دهلی به خاک سپردند (همان، ص 100، 166ـ169؛ خافیخان نظامالملکی، ج 2، ص 85ـ87).داراشکوه به عنوان عارف و هنرمند و صاحب چند اثر در فلسفه، خوشنویسی و نقاشی نیز مشهور است. او در کودکی نزد ملاعبداللطیف سلطانپوری مقدمات علوم و قرآن و حدیث را آموخت (داراشکوه بابری، 1344ش، مقدمه جلالینائینی، ص ده؛ شایگان، ص 10). همچنین تفسیر قرآن، ادبیات عرب و فارسی را از آخوند میرک شیخ فراگرفت و تحتتأثیر آموزشهای وی، به تصوف علاقهمند شد (داراشکوه بابری، 1344ش، ص 59). داراشکوه زبانهای هندی، عربی، سنسکریت و اردو را نیز به خوبی فراگرفت. همچنین در نقاشی و خوشنویسی مهارت یافت. آشنایی با عدهای از جادوگران و دانایانِ علوم غریبه وی را به طلسم و جادو متمایل ساخت (همان، مقدمه جلالینائینی، ص سیزده ـ چهارده؛ شایگان، همانجا).داراشکوه در بیست سالگی به بیماری سختی مبتلا شد و چون پزشکان از معالجه او درماندند، به همراه پدرش به زیارت مرشد سلسله قادریه (شیخ محمد، مشهور به میانجیو/ میانجو) رفت. به نظر داراشکوه (1318، ص 72؛ 1344ش، ص 48ـ 49)، دعای این صوفی موجب شفای وی شد. او میانجیو را به عنوان رهبر روحانی خود برگزید. در 1049 به کشمیر سفر کرد و از طریق یکی از سالکان و مبلّغان سلسله قادریه (شاهمحمد بدخشی* یا ملاشاه)، روش میانجیو و آداب و سلوک قادریه را فراگرفت و وارد این سلسله شد (← همو، 1344ش، ص 5ـ7، 53ـ55، 152ـ154، 167ـ168). با این حال، با عارفان مسلمان و هندوی سلسلههای دیگر چون شاهمحمد دلربا، شاهمحمد لساناللّه، شاهمحباللّه اللّهآبادی، بابالاس داس و سرمد کاشانی نیز آشنایی داشت (همان، مقدمه جلالینائینی، ص سیوچهار ـ سیوشش؛ همو، 1352ش، مقدمه سیدمخدوم رهین، ص 13ـ14). او مشی سلسلههای دیگر و روش مشایخ آنها را زیر سؤال نبرد. به نظر وی (1344ش، ص 14ـ15)، خاص و عام اهل اسلام از پنج فرقه نقشبندیه، قادریه، چِشتیه، کبرویه و سهروردیه خارج نیستند و با دنبالنمودن مشی این پنج فرقه، میتوان به مدارا، استقامت و انتظام امور اخروی نایل شد. او دستیابی به این قبیل خصوصیات را به عارفان آیین هندو نیز تعمیم میداد. به باور وی (1366ش، ص 2)، عرفان در آیینهای اسلام و هندو مشترک بوده و اختلاف آنها لفظی و ظاهری است.علاقه داراشکوه بهعرفان هندو و تحقیق درباره آن و مناسبات وی با عارفان این آیین سبب شد تا به زبان سنسکریت تسلط یابد و با کمک دو نفر دیگر، کتاب اوپانیشاد را به فارسی ترجمه کند (← اوپانیشاد، مقدمه داراشکوه بابری، ص پنج، مقدمه جلالی نائینی، ص128، 163ـ164). او بعد از مطالعه مجموعه کتابهای مقدس هندوان (وداها) به این نتیجه رسید که وداها حاوی بحثهای فراوان درباره ذات مطلق و توحید است. داراشکوه آیین هندو و اسلام را از نظر اعتقاد بهتوحید مشترک میدانست و سعی میکرد با برجسته کردن برخی مباحث اسلامی، زمینه وحدت این دین با آیین هندو را فراهم نماید. همچنین، در بسیاری از شعرهای داراشکوه ندای وحدت ادیان زمزمه شده است (داراشکوه بابری، 1344ش، همان مقدمه، ص چهلویک ـ چهلودو).داراشکوه بر آن بود که خداوند وی را به عرفان رهنمون ساخته است (← همان، ص 5ـ6). مطالبی که او در مقدمه ترجمه اوپانیشاد (ص سه ـ شش) نگاشته است، ایمان قوی او به اصول و مبانی اسلام را آشکار مینماید. داراشکوه حنفیمذهب بود. با این حال، برخی مدارای مذهبی وی را که کمابیش در هند مرسوم بود، به ارتداد تعبیر کردند (← اوپانیشاد، مقدمه جلالی نائینی، ص 164ـ165). دلایل دیگری که بر الحاد داراشکوه و گرایش او به هندوئیسم ذکر کردهاند، حک اسم اعظم هندوها به خط سنسکریت بر انگشترش (محمدکاظمبن محمدامین، ص 34ـ 35) و مطالعه انجیل و تورات (← اوپانیشاد، مقدمه داراشکوه، ص سهـشش) بوده است.آثار داراشکوه عبارت بودند از: سفینةالاولیا (تألیف در 1049)، در شرح احوال پیامبر صلیاللّه علیهوآلهوسلم، خلفایراشدین، ائمه علیهمالسلام و مشایخ و بزرگان صوفیه و از منابع مهم درباره زندگی مشایخ سلسلههای معروفی چون قادریه، چشتیه، کبرویه و سهروردیه (داراشکوه بابری، 1344ش، ص 15)؛ سکینةالاولیاء (تألیف در 1052)، در بیان سلسله قادریه و مشایخ آن؛ رساله حقنما (تألیف در 1056)، در باب عوالم ناسوت، ملکوت، جبروت و لاهوت، هویت ربالارباب و وحدت وجود. این رساله در منتخبات آثار او، به سعی و اهتمام محمدرضا جلالینائینی، در 1335ش در تهران چاپ شده است؛ حسناتالعارفین (تألیف در 1062)، حاوی مجموعهای از شطحیات پیامبر، بزرگان دین و مشایخ؛ مجمعالبحرین (تألیف در 1065)، شامل مقایسه آرا و عقاید عرفانی مسلمانان و هندوها؛ و ترجمه اوپانیشاد به فارسی (در 1067)، که به سرّ اکبر نیز مشهور شده و قدیمترین ترجمه اوپانیشاد از سنسکریت است و توجه خاورشناسان را جلب کرده است (اوپانیشاد، مقدمه داراشکوه بابری، ص پنج، مقدمه جلالینائینی، ص 224ـ225).علاوه بر آثار مذکور، نامههایی با مضامین عرفانی از داراشکوه بر جای مانده که برای برخی از عرفای آن روزگار ارسال شده است. همچنین، برخی کتاب طریقةالحقیقة، یا، رساله معارف را به داراشکوه منتسب کردهاند (داراشکوه بابری، 1344ش، همان مقدمه، صسیوپنج ـ سیوشش).داراشکوه در خوشنویسی نیز سرآمد بود. استاد وی ملاعبدالرشید خوشنویس از شاگردان میرعماد بود. او نقاشی را نیز نزد برخی از نقاشان دربار شاهجهان فراگرفت (اوپانیشاد، مقدمه جلالینائینی، ص 128ـ129). داراشکوه در سرودن شعر هم دست داشت و برخی از مفاهیم صوفیانه را در قالب رباعی وغزل میگنجاند. اشعار وی بیشتر مروج عقاید طریقه قادریه بود. او «قادری» تخلص میکرد و دیوان شعرش اکسیر اعظم نام دارد (← سرخوشلاهوری، ص 89ـ90؛ غلام سرور لاهوری، ج 1، ص 175؛ اوپانیشاد، همان مقدمه، ص 239ـ244).منابع : اوپانیشاد، ترجمه محمد داراشکوه از متن سنسکریت، چاپ تاراچند و محمدرضا جلالینائینی، تهران: طهوری، 1356ش؛ جهانگیر، امپراتور هند، جهانگیرنامه ]یا[ توزک جهانگیری، چاپ محمد هاشم، تهران 1359ش؛ محمدهاشم خافیخان نظامالملکی، منتخباللباب، ج 2، چاپ کبیرالدین احمد، کلکته 1874؛ داراشکوه بابری، حسناتالعارفین، چاپ سیدمخدوم رهین، تهران 1352ش؛ همو، سفینةالاولیا، کانپور 1318؛ همو، سکینةالاولیاء، چاپ تاراچند و محمدرضا جلالینائینی، تهران ?]1344ش[؛ همو، مجمعالبحرین، چاپ محمدرضا جلالی نائینی،تهران 1366ش؛ محمدافضلبن محمدمعصوم سرخوش لاهوری، کلماتالشعرا: مشتمل بر ذکر شعرای عصر جهانگیر تا عهد عالمگیر، چاپ صادق علی دلاوری، لاهور ?] 1942[؛ داریوش شایگان، آیین هندو و عرفان اسلامی (بر اساس مجمعالبحرین داراشکوه)، ترجمه جمشید ارجمند، تهران 1382ش؛ غلام سرور لاهوری، خزینةالاصفیا، چاپ سنگی کانپور 1332/1914؛ محمدصالح کنبو، عمل صالح، الموسوم به شاه جهاننامه، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی، چاپ وحید قریشی، لاهور 1967ـ1972؛ عبدالحمید لاهوری، بادشاهنامه، چاپ کبیرالدین احمد و عبدالرحیم، کلکته 1867ـ1868؛ محمدکاظمبن محمدامین، عالمگیرنامه: در احوال نخستین ده سال سلطنت زیب عالمگیر بادشاه، چاپ خادم حسین و عبدالحی، کلکته 1868؛ محمدمعصوم، تاریخ شاه شجاعی، چاپ محمدیونس جعفری، دهلینو 1385ش؛ محمدطاهربن حسین وحید قزوینی، عباسنامه، یا، شرح زندگانی 22 ساله شاهعباس ثانی (1052ـ 1073)، چاپ ابراهیم دهگان، اراک 1329ش.