داراب نامه

معرف

نام دو داستان پهلوانی منثور، یکی به نقل از ابوطاهر محمدبن حسن طرسوسی/ طرطوسی در قرن ششم و دیگری پرداخته‌ای براساس روایت محمدبن شیخ احمد، مشهور به بیغمی ظاهراً از قرن نهم
متن
داراب‌نامه، نام دو داستان پهلوانی منثور، یکی به نقل از ابوطاهر محمدبن حسن طرسوسی/ طرطوسی در قرن ششم و دیگری پرداخته‌ای براساس روایت محمدبن شیخ احمد، مشهور به بیغمی ظاهراً از قرن نهم.1) داراب‌نامه طرسوسی. در این کتاب دو روایت از داستان همای و بهمن ذکر شده است. روایت اول، که گویا بعدها به داستان اضافه شده، در اصل همان داستان بهمن و همای است که در بهمن‌نامه* مشاهده می‌شود و در فصل اول داراب‌نامه به اختصار در هفت صفحه نقل شده است. در فصل دوم داراب‌نامه روایت کاملاً متفاوتی از رابطة بهمن و همای ذکر می‌شود که با شاهنامه و دیگر متون ادبی فارسی موافقت دارد. بنابر این روایـت، همای ــ دخترِ بهمـن پسر اسفندیار، ملقب بـه اردشیـر درازدسـت ــ از پـدرش صـاحب پسـری می‌شـود کـه او را در صندوقی می‌گذارد و بر رود فرات رها می‌کند (تامپسون ، بن‌مایه های 301S، 1/ 312S، 331S). گازُری (رختشویی) کودک را پیدا می‌کند و او را داراب نام می‌نهد. داراب پس از طی کودکی پرماجرا، در نوجوانی مادرش را ملاقات می‌کند و مهر مادر از دیدن فرزند می‌جنبد و شیر از پستانش جاری می‌شود (همان، بن‌مایه 1/ 175H). داراب که هنوز مادر را نمی‌شناخته از رفتن نزد او اعراض می‌کند و بالاخره با پای در میانی وزیر همای، داراب و مادرش به یکدیگر می‌رسند و هر دو خوابی می‌بینند که معلوم می‌کند داراب فرزند همای است، اما همای یارای اعتراف به این مطلب را ندارد و بزرگان دربار گمان می‌کنند که همای عاشق داراب شده است. همای فرزند را تبعید می‌کند تا او را از دربار و خیانت درباریان دور کند. داراب که در این زمان حدود سیزده سال دارد، از ایران به سوی عمان و دریابار می‌رود و طی ماجراهای بسیار، عاشق طَمروسیه، ملکة عمان، می‌شود و به همراه او با کشتی عازم جزایر یونان می‌گردد. در راه داراب و طمروسیه با حوادث بسیار، از جمله طوفان و آدم‌خواران و سختیهای بسیار روبه‌رو می‌شوند، اما به یاری خدا و برخی نیروهای فراطبیعی از این مهلکه‌ها نجات می‌یابند. در یکی از جزایر یونان مردی ایرانی به نام مهراسب پارسی، آنها را از دست زنگیان نجات می‌دهد، اما در همین جزیره با حیلة بازرگانی به نام شاپور، که عاشق طمروسیه بوده، از هم جدا می‌شوند. داراب که به سی سالگی رسیده است به جزیره‌ای می‌افتد و سپاهی از زنگیان را، که به آنجا حمله کرده بودند، شکست می‌دهد و به پاداش این کار با دختر پادشاه آن جزیره، زنکَلیسا، ازدواج می‌کند. طمروسیه هفت سال در اسارت شاپور می‌ماند و بالاخره به دست مهراسب نجات پیدا می‌کند و شاپور را می‌کشد. طمروسیه بعد از مدتی سرگردانی در جزایر، به داراب می‌رسد و به همسری او درمی‌آید. در این میان زنکلیسا، طمروسیه را که هشت‌ماهه باردار است، به ضرب لگد می‌کشد، اما فرزند طمروسیه زنده می‌ماند. داراب نام او را داراب می‌گذارد. پس از آن زنکلیسا به زخم نیش ماری کشته می‌شود. داراب با فرزندش به سوی ایران حرکت می‌کند و در راه خبر می‌یابد که قیصر روم به همای حمله کرده و او را شکست داده است. آن دو در راه به جماعتی می‌رسند که همای را دستگیر کرده‌اند تا نزد قیصر ببرند. داراب که سلاح نداشته، درختی را می‌کَنَد و با آن، جماعت را شکست می‌دهد و همای را می‌رهاند. همای تخت و تاج را به او می‌دهد. داراب از پسِ ماجراهایی بر رومیان چیره می‌شود و قیصر و برادر او، فیلقوس، را اسیر می‌کند و دختر فیلقوس، ناهید، را به زنی می‌گیرد، اما به سبب بوی بد دهانش او را دوباره نزد فیلقوس می‌فرستد. مادر ناهید، او را که از داراب باردار است، به نزدیک صومعة ارسطو می‌فرستد تا در آنجا بار بگذارد و بچه را در چادری رها کند و بازگردد. ناهید پس از به دنیا آوردن بچه ــ که بعدها اسکندر نامیده شدــ همین کار را می‌کند. خدا شیری را به مراقبت اسکندر و بُزی را برای تغذیه او می‌گمارد. ناهید با فیروزشاه، مردی از سرزمین بربر، ازدواج می‌کند. اسکندر به سرپرستی ارسطو و پیرزنِ صاحب بز، بزرگ می‌شود و به دربار فیلقوس راه می‌یابد، اما به سبب هماغوشی با دختر دیگر فیلقوس، مهرنوش، مجبور به فرار از آن ولایت می‌گردد و به شهر قنواط ــ که فیروزشاه، بر آن حکومت می‌کرده ــ متواری می‌شود. در این شهر اسکندر که دانش بسیاری از ارسطو فراگرفته بود، به مهارت در تعبیر خواب شهره می‌شود. در این میان داراب در ایران می‌میرد و فرزندش داراب کهین به جای او برتخت می‌نشیند. پس از ماجراهایی اسکندر به ایران حمله می‌کند و داراب کهین به دست دو امیر خائنش زخم می‌خورد. اسکندر او را در حال نزع درمی‌یابد. داراب کهین اسکندر را وصیت می‌کند که دخترش بوران‌دخت را، که روشنک نیز نامیده می‌شد، به زنی بگیرد، قاتلان وی را قصاص کند و با خلق عدل ورزد. بوران‌دخت به این وصلت رضایت نمی‌دهد و سپاهی گرد می‌آورد و با اسکندر می‌جنگد، پس از ماجراهایی این دو با هم ازدواج می‌کنند و بوران‌دخت اسکندر را بر تخت شاهی ایران می‌نشاند. سپس اسکندر او را به جای خویش بر تخت قرار می‌دهد و خود به قصد دیدار و گفتگو با دانشمندان و پرهیزگاران عالم و نیز پیدا کردن آبِ حیات به جهانگردی می‌پردازد. او در مصر و مغرب شگفتیهای بسیار می‌بیند و از آنجا به راهنمایی حضرت خضر به طلب آب حیات می‌رود. او در راه به یأجوج و مأجوج، کوه قاف، چشمه آفتاب و چند شگفتی دیگر می‌رسد، اما فقط حضرت خضر و الیاس از آب حیات بهره می‌یابند و اسکندر به آن نمی‌رسد. داستان با مرگ اسکندر در بیت‌المقدس و زاری کردن بوران‌دخت و مردن او در غم اسکندر پس از یک سال پایان می‌پذیرد.از داراب‌نامه دستنویسهای متعددی موجود است (← د.ایرانیکا، ذیل مادّه). این کتاب را ذبیح‌اللّه صفا، در دو مجلد براساس نسخة کتابخانة ملی فرانسه ، به شمارة 837 منتشر کرده است (چاپ اول، تهران 1344ش). او در چاپ این اثر از دو نسخه دیگر نیز سود جسته است، یکی نسخة دوم کتابخانة ملی پاریس از داراب‌نامه به شمارة 838 و دیگری نسخه‌ای متعلق به سعید نفیسی (طرسوسی، ج 1، مقدمة صفا، ص بیست و چهار ـ بیست و شش).نظر به‌اینکه بخش مهمی‌از داستان داراب دربارة ماجراهای او در سفر به جزایر و دریاهای عمان و یونان است، به عقیدة مهرداد بهار (ص 133) این داستان تحت‌تأثیر اودیسه هومر و به تقلید از آن پرداخته شده است، اما شباهتهای صوری و دلایلی که وی در این خصوص مطرح کرده، مطلقاً پایه علمی ندارد (← طرسوسی، ج 1، همان مقدمه، ص بیست و هفت ـ بیست و هشت).چند داستان پهلوانی دیگر از جمله قهرمان‌نامه، قِران حبشی و اسکندرنامه هم به طرسوسی منسوب است، اما تعیین دقیق نسبت او با نسخ موجود مقدور نیست. از او اطلاع چندانی نداریم جز اینکه به طرسوس در آسیای صغیر یا طرطوس در سوریه منسوب است.2) داراب‌نامه بیغمی. این کتاب به غلط به داراب‌نامه معروف شده است و در واقع باید آن را فیروزشاه‌نامه یا به گفتة صفا (بیغمی، ج 1، مقدمه، ص یازده) فیروزنامه نامید. نام مؤلف اصلی، به صورتهای مختلفی در کتاب آمده است: یک بار شیخ محمدبن شیخ علی‌بن شیخ طاهری (← ج 1، ص 215) یا شاید طامری (همان، مقدمة صفا، ص دوازده)، یک بار شیخ محمدبن شیخ احمدبن شیخ علی‌المشهور به بیغمی (ج 1، ص 363) و بارها به صورت مولانا شیخ حاجی محمدبن شیخ احمدبن مولانا علی‌بن حاجی محمد طاهری (یا طامری) المشهور به بیغمی، که صفا (همان مقدمه، ص دوازده) آن را کامل‌تر دانسته است. از زندگی بیغمی اطلاعات دقیقی نداریم. گویا از قصه‌خوانان قرن نهم بوده که داستان فیروزشاه را به محرری به نام محمود دفترخوان املا کرده و او آن را در زمان حیات بیغمی تحریر نمود (بیغمی، ج2، یادداشتها و ملاحظات صفا، ص771).در این داستان داراب‌بن بهمن‌بن اسفندیار، از دختر پادشاه بربرستان صاحب فرزندی به نام فیروزشاه می‌شود. همسر یکی از پهلوانان درگاه داراب نیز هم زمان فرزندی به نام فرخزاد به دنیا می‌آورد. پهلوانی که از بربرستان برای تعلیم فیروزشاه فرستاده می‌شود در راه به زنی برمی‌خورد که از غولی صاحب فرزند شده است. پهلوان، این زن و فرزندش را نزد داراب می‌آورد. فرزند دو رگه آن زن را بهروز نام می‌نهند که همراه فیروزشاه و فرخزاد بزرگ می‌شود. فیروزشاه در خواب عاشق شاهزاده خانمی یمنی به نام عین‌الحیات می‌شود و عین‌الحیات نیز دل به تصویر فیروزشاه می‌بندد. فیروزشاه و فرخزاد به یمن می‌روند. در راه دزدان دریایی به فیروزشاه حمله می‌کنند، اما فیروزشاه آنها را شکست می‌دهد و سرانجام پس از گذشتن از خطرهایی چون طوفان و گرداب به یمن می‌رسد. در این میان شاهزاده شاه‌روز کشمیری، عاشق ناکام عین‌الحیات، با کمک طومار زنگی به یمن می‌تازد، اما فیروزشاه به یاری یمنیان می‌شتابد و زنگیان را پس می‌راند. عین‌الحیات سه بار همراه دایه‌اش به ملاقات فیروزشاه می‌آید، اما یک بار که فیروزشاه و فرخزاد تصمیم می‌گیرند مخفیانه به دیدار او بروند، گرفتار و زندانی می‌شوند. آنان را به زنگیان تحویل می‌دهند. فیروزشاه و فرخزاد را به زنگبار می‌برند و در آنجا زندانی می‌کنند. داراب، بهروز را به دنبال آنان می‌فرستد و سرانجام رها می‌شوند.سراسر این کتاب سخن از عشق شاهزادگان و نجیب‌زادگان سرزمینهای گوناگون است، همراه با جنگها و اسارتها و سپس رهایی آنها. حضور پریان و جادوان، مانند روحانة پری و جندلة جادو، و فعالیتها و حیله‌گریهای عیاران از ویژگیهای برجستة این داستان است. فیروزشاه در اواخر داستان به طلسم جانوری عجیب، گرفتار می‌شود که او را بیهوش می‌کند و در کوه قاف به هوش می‌آید و در آنجا به یک پری به نام ماه‌لقا دل می‌بازد، اما در جنگی که میان پریان درمی‌گیرد و دیوان و جادوان نیز در آن وارد می‌شوند، ماه‌لقا ناپدید می‌شود و داستان نیمه تمام می‌ماند.ذبیح‌اللّه صفا این کتاب را براساس نسخة شمارة 1517 کتابخانة روانِ ترکیه (تاریخ کتابت 887) در دو مجلد به چاپ رساند (تهران 1339ـ1341ش)، بخشی دیگر از این داستان در یکی از نسخ خطی کتابخانة دانشگاه اوپسالا به شمارة 555 و به تاریخ کتابت 1201 موجود است (← بیغمی، ج 2، ص758). این بخش از داراب‌نامه با عنوان فیروزشاه‌نامه به کوشش ایرج افشار و مهران افشاری به چاپ رسیده است (تهران 1388ش). متن عربی این داستان با نام قصة فیروزشاه‌بن‌ملک ضاراب، که در آن داراب به «ضاراب» تحریف شده است، در حماسه‌های عربی مشهور است (← لیونز ، ج 2، ص 212ـ222، ج 3، ص 505ـ 533). متن آن بارها در کشورهای عربی‌زبان چاپ شده، از جمله نَخْلَة قِلفَت آن را در چهار جلد (بیروت 1985) منتشر کرده است. صفا خلاصه‌ای از آن قسمت از داستان را که در نسخة طبع او نیامده، از روی متن عربی کتاب به آخر مجلد دوم افزوده است (← بیغمی، ج 2، ص 759ـ764). ظاهراً ترجمه عربی داستان، خلاصه‌ای از اصل فارسی آن بوده و به اندازة روایت فارسی آن شاخ و برگ ندارد. صالح‌بن جلال این داستان را با نام قصه فیروزشاه برای سلطان عثمانی، سلیم دوم (ﺣک : 918ـ926)، به ترکی ترجمه کرده است (← همان، ج 2، یادداشتها و ملاحظات صفا، ص 768). ویلیام هنوی ، محقق امریکایی، بخشهایی از متن فارسی این قصه را با عنوان عشق و جنگ به انگلیسی ترجمه و در 1353ش/1974، در نیویورک چاپ کرده است.داراب‌نامه بیغمی سرگذشت فرزند داراب است که در داراب‌نامه طرسوسی داراب کهین و در این کتاب فیروزشاه نامیده می‌شود. ظاهراً بیغمی از داراب‌نامه طرسوسی مطّلع بوده و احتمالاً این داستان را با الهام از آن ساخته است؛ چنان که در آغاز کتاب، داراب مهین که از نداشتن فرزند غمگین بوده، به یکی از وزیرانش می‌گوید: «بدان که... خدای تعالی مرا آن فرزند داد، در وقت ولادت مادرش بمرد. من قدم آن فرزند را نامبارک گرفتم و حکم کردم که او را در دریا انداختند» (بیغمی، ج 1، ص 2). این جمله یادآور صحنة به دنیا آمدن داراب کهین از طمروسیه است که پس از کشته شدن مادرش به ضرب لگدهای زنکلیسا، در کشتی به دنیا می‌آید. اینکه داراب مهین صریحاً می‌گوید فرمان دادم بچه را به دریا بیندازند، این گمان را تقویت می‌کند، زیرا برای کشتن فرزند بدقدم احتیاجی به دریا نیست، مگر اینکه بن‌مایة دریا در صحنة ولادت آن کودک موجود باشد، چنان‌که در صحنة ولادت داراب کهین در متن طرسوسی این بن‌مایه وجود دارد. تفاوت دو صحنه در این است که در روایت طرسوسی، داراب فرزندی را بزرگ می‌کند که مادرش مرده، اما در متن بیغمی برای اینکه بن‌مایه به دریا انداختن فرزند به کار رود، او را به سبب بدقدم بودن در آب می‌افکند.به دلیل وجود ابیاتی به بحر متقارب در متن منثور داستان، صفا حدس زده که شاید اصل این داستان، منظوم بوده که اکنون از دست رفته، اما این امر بعید است زیرا ابیات سست و نازلی وجود دارد که ظاهراً اثر طبع خود داستان‌سراست. از سوی دیگر، صفا به‌سبب ذکر ابیاتی از شعرای معروف مانند سعدی و اوحدی و حافظ در این اثر، تاریخ تحریر داستان را از اواخر قرن هشتم به بعد دانسته است (← بیغمی، ج 2، یادداشتها و ملاحظات، ص 768ـ769). محمد پروین‌گنابادی فواید و نیز خلاصه‌ای از این داستان را در مجلة سخن (سال 12، ش 1، 1340ش) آورده است. سبک بیان بیغمی از سبک بیان طرسوسی در داراب‌نامه جدیدتر است، اما هر دو داستان به زبان شیرین عامیانه‌ای نوشته شده‌اند که از بیان فنی و ادبی بسیار فاصله دارد.منابع : مهرداد بهار، جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران 1373ش؛ محمدبن احمد بیغمی، داراب‌نامه، چاپ ذبیح‌اللّه صفا، تهران 1339ـ1341ش؛ محمدبن حسن طرسوسی، داراب‌نامه طرسوسی، چاپ ذبیح‌اللّه صفا، تهران 1356ش؛EIr., s.v. "Dārāb-nāma" (by William L. Hanaway); Malcolm Cameron Lyons, The Arabian epic: heroic and oral story-telling, Cambridge 1995; Stith Thompson, Motif-index of folk-literature: a classification of narrative elements in folktales, ballads, myths, fables, mediaeval romances, exempla, fabliaux, jest-books, and local legends, Bloomington 1955-1958.
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 16
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده