دادبک حَبَشی، امیر سلجوقی و حکمران گرگان و خراسان در اواخر قرن پنجم هجری. نام او در منابع، معینالدوله امیرداد، امیرداد حبشی و حبشیبن آلتونتاق نیز نوشته شده است (← امیرمعزی، ص 166؛ علیبن زید بیهقی، ص 270؛ عبدالجلیل قزوینی، ص 314). از آغاز زندگی وی اطلاعی در دست نیست. بنابر نوشتة کاشانی (ص 153)، ظاهراً پدرش، آلتونتاق، امارتگونهای یا منصب دادبیکی یا امیردادی داشته است (نیز ← جوینی، ج 2، مقدمة قزوینی، ص یب). ازاینرو و باتوجه به ترک بودنِ دادبک، و حکومت و نفوذ دیرپایِ او و فرزندانش در گرگان و شرق مازندران و همچنین استقرار گسترده طوایف ترکمن در این مناطق، احتمالاً وی از سران طوایف و دستجات ترکمنِ ساکن در آن نواحی بوده است (← منتجبالدین بدیع، ص80 ـ82، 84 ـ85؛ حسینی، ص 87؛ منشآت، گ 11پ ـ 13پ). اعتقاد پسران دادبک به مذهب اسماعیلی و همچنین مناسبات دوستانه وی و پدرش با اسماعیلیانِ قهستان، بهویژه رئیس مظفر، حکمرانِ اسماعیلیِ گردکوه (← بنداری، ص 239؛ جوینی، ج 3، ص 195، 207ـ208؛ کاشانی، ص 152ـ153)، این احتمال را ایجاد میکند که دادبک نیز مذهبِ اسماعیلی داشته است. اسفزاری (بخش 1، ص 391) به صراحت، مذهب وی را اسماعیلی دانسته است (نیز ← عبدالجلیل قزوینی، همانجا).در اوضاعِ سیاسیِ آشفته خراسان پس از مرگ ملکشاه سلجوقی، دادبک در گرگان قیام کرد. او همچون همتایان ترکمنِ خود بر آن بود که به یاری اسماعیلیان قدرت و قلمرو خود را توسعه بخشد (← کاشانی، ص 153). به همین سبب قزل ساروغ، سردارِ سلجوقی، که پیش از این از سوی ملکشاه، مأمور سرکوب اسماعیلیانِ قهستان بود (← جوینی، ج 3، ص 202ـ 203؛ اسفزاری، بخش 1، ص390)، در اوایل 489 به گرگان حمله کرد. دادبک بر وی پیروز شد و با یاریِ رئیس مظفر و موافقتِ سلطان برکیارق*، سلطة خود را بر دامنههای جنوبیِ البرز یعنی دامغان و نیشابور گسترش داد (علیبن زید بیهقی؛ حسینی، همانجاها؛ ابناثیر، ج10، ص 296؛ کاشانی، ص 152ـ 153). اندکی بعد، برکیارق قلعة گردکوه را به دادبک واگذار کرد و او نیز در شعبان 489 رئیس مظفر را به نیابتِ خود به حکومتِ آنجا گماشت (← جوینی، ج 3، ص 195؛ کاشانی، ص 153). سلطان برکیارق در 490 به خراسان رفت و علاوه بر هرات و دامغان و گرگان و خوارزم، حکومت مرو و نیشابور را نیز به دادبک سپرد و او را مأمور مبارزه با دیگر سردارانِ شورشیِ خراسان کرد (بنداری، همانجا؛ تتوی و همکاران، ج 4، ص 2592، 2610؛ نیز ← باسورث، ص 137؛ قس جوینی، ج 2، ص 2، که وی را نایب مطلقِ برکیارق در خراسان دانسته؛ ابنشهاب، گ 146پ، که با بیانی مغشوش محل حکومت سنجر را مازندران و گرگان و سپس بلخ و قبادیان و وخش و لوالج تا حدود غزنین ذکر کرده و محل حکومت دادبک حبشی را خراسان و خوارزم و سیستان دانسته است). دادبک در نیمة دوم 490 به خوارزم رفت و امیرانِ شورشیِ آن سامان (قودُن و یاروقطاش) را مغلوب کرد و با انتصابِ قطبالدین محمد پسر انوشتگین غرچه به حکومتِ خوارزم، مسبب تأسیس سلسله خوارزمشاهیان* شد (← فخررازی، ص 182؛ ابناثیر، ج10، ص 267ـ268؛ جوینی، ج 2، ص 2ـ3؛ نیز ← باسورث، ص 143). باتوجه به حمایت سنجر از امیر قودن و همچنین نافرمانی دادبک، میتوان استنباط کرد که او به پشتوانة اسماعیلیانِ طبس و قهستان با سنجر به رقابت برخاسته باشد. ازاینرو، سنجر در اوایل 493 هرات را از تصرفِ دادبک خارج ساخت (← اسفزاری، بخش 1، ص 391). در همین زمان، برکیارق که از برادرِ دیگر خود، سلطان محمدبن ملکشاه*، شکست خورده بود، برای تدارک سپاه به خراسان رفت. دادبک نیز با سپاهیانِ خود به وی پیوست و بهرغم مناسبات خوب برکیارق با سنجر، او را بر ضد سنجر برانگیخت. دادبک و برکیارق در شعبان 493 از خوارزم به سوی سنجر روانه شدند. سنجر نیز در دشت پوژگان/ بوزجان/ ثورکانان یا نوشجان با آنها مصاف داد. هرچند در آغاز سنجر شکست خورد، اما با ایستادگی امیرانش، اَرغُش یا یَرِنْقُش، بُزغُش، و کُندکُز، سپاه برکیارق تارومار و دادبک دستگیر شد. وی کوشید تا با پرداخت فدیهای هنگفت (معادل یکصدهزار دینار) آزادی خود را به دست آورد، اما ارغش و کندکز نپذیرفتند و وی را به قتل رساندند (← حسینی، ص 86 ـ87؛ ابناثیر، ج 10، ص 296ـ 297؛ بنداری، ص 239ـ240؛ ابنشهاب، گ 147ر، قس گ 158ر ـ 161ر، که ضمن شرحِ وقایع جنگ، از آزادی دادبک و قتل برکیارق خبر داده است؛ اسفزاری، همانجا؛ محمدبن حسین بیهقی، تعلیقات نفیسی، ج 3، ص 1464).دادبک حبشی در طول حکومتِ کوتاه خود، عالمان و ادیبان را ارج مینهاد. چنانکه امیرمعزّی در اشعارش او را ستوده (← ص166ـ 167، ابیات 3901ـ3924، ص 228ـ233، ابیات، 5531ـ 5575) و ابوالمعالی نحّاس رازی نیز مداح خاص وی بوده است (جوینی، ج 2، ص 2). از فرزندانِ امیرحبشی نام دو تن بر ما معلوم است که هر دو پیرو مذهب اسماعیلی بودند. یکی، اسماعیلبن حبشی که حکومتِ موروثِ پدر در گرگان را تا سالها بعد حفظ کرد و در صفر 507 ظاهراً بهدستور سلطانمحمدبن ملکشاه و به دست خویشاوندان خود به قتل رسید (← ابناسفندیار، ج 2، ص 39؛ کاشانی، همانجا). دیگری، محمدبن حبشی که ضمنِ حفظِ نفوذ خود در گرگان و شرق مازندران به تابعیتِ سنجر درآمد (ابناسفندیار، ج 2، ص 55ـ57).منابع : ابناثیر؛ ابناسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ?]1320ش[؛ ابنشهاب، جامعالتواریخ ابنشهاب، نسخة خطی سازمان اسناد و کتابخانة ملی جمهوری اسلامی ایران، ش 1330ف؛ معینالدین محمد اسفزاری، روضاتالجنات فی اوصاف مدینة هرات، چاپ محمدکاظم امام، تهران 1338ـ1339ش؛ محمدبن عبدالملک امیرمعزی، دیوان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1318ش؛ فتحبن علی بنداری، تاریخ دولة آلسلجوق ]زبدةالنُصرة و نخبةالعُصرة[، بیروت 1978؛ علیبن زید بیهقی، تاریخ بیهق، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1317ش؛ محمدبن حسین بیهقی، تاریخ مسعودی، معروف به تاریخ بیهقی، چاپ سعید نفیسی، تهران ]1332ش[؛ احمدبن نصراللّه تتوی و همکاران، تاریخ الفی: تاریخ هزارساله اسلام، چاپ غلامرضا طباطبایی مجد، تهران 1382ش؛ جوینی؛ علیبن ناصر حسینی، اخبارالدولة السلجوقیة، چاپ محمد اقبال، لاهور 1933؛ عبدالجلیل قزوینی، نقض، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1358ش؛ محمدبن عمر فخر رازی، جامعالعلوم (ستّینی)، چاپ علی آلداود، تهران 1382ش؛ عبداللّهبن علی کاشانی، زبدةالتواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران 1366ش؛ علیبن احمد منتجبالدین بدیع، کتاب عتبةالکتبة: مجموعه مراسلات دیوان سلطان سنجر، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران 1329ش؛ منشآت، یا، مکاتبات سلاطین ماضیه، نسخة خطی کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران، ش 2257ـ2259؛Clifford Edmund Bosworth, "The political and dynastic history of the Iranian world (A. D. 1000-1217)", in The Cambridge history of Iran, vol.5, ed. J. A. Boyle, Cambridge 1968.