خیرالنساءبیگم، مادر شاهعباس اول صفوی، ملقب به مهدعلیا. وی از خاندان مرعشیان* بود که از قرن هشتم تا دهم در مازندران حکومت میکردند. میرعبداللّهخان، پدر وی، در 955 بر مازندران حکومت میکرد، اما به علت رفتار بیرحمانهاش، شاهطهماسب اول او را برکنار کرد و عاقبت در 969، تنی چند از اقوام میرعبداللّه با پشتگرمی شاه طهماسب، او را کشتند (نویدی، ص 139ـ140، 210؛ مرعشی، ص 144ـ 152). شاه برای آنکه سادات مرعشی را از خود نرنجاند، در 973 خیرالنساءبیگم را به همسری پسر خود محمدمیرزا خدابنده* درآورد و پس از مدتی، محمدمیرزا را والی خراسان کرد. محمدمیرزا به همراه خیرالنساء به هرات رفتند، اما با بالا گرفتن اختلاف بین محمدمیرزا و للة او، قلیسلطان استاجلو، به دستور شاهطهماسب، محمدمیرزا به ولایت فارس رسید و قرار شد حمزهمیرزا*، پسر هشت سالة او از خیرالنساءبیگم، به عنوان والی خراسان در هرات بماند. خیرالنساء در پی آگاهی از این دستور، از شاهطهماسب خواست تا به جای حمزهمیرزا، عباسمیرزای نوزاد را والی خراسان کند و طهماسب این درخواست را پذیرفت. خیرالنساء در فارس صاحب دو پسر دیگر به نامهای ابوطالبمیرزا و طهماسبمیرزا شد (نویدی، ص 128؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 126، 131ـ132).با مرگ شاهطهماسب در 984، و بالا گرفتن اختلافات قزلباش*ها با یکدیگر و از سوی دیگر با نیروهای رقیبِ گرجی و چرکس*، دربار صفوی متزلزل شد و با کشته شدن شاهاسماعیل دوم، در 985 محمدمیرزا خدابنده با عنوان سلطانمحمد خدابنده به سلطنت رسید. در آغاز، او و خیرالنساء، پریخانخانم* (خواهر قدرتمند محمد خدابنده و رقیب خیرالنساء) را که مانعی برای رسیدن آنها به قدرت بود، از میان برداشتند (← روملو، ج 3، ص 1552؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 225ـ226؛ سیوری ، ص 70ـ71) و به سبب ضعف و نابینایی محمد خدابنده، ادارة امور کشور عملاً به دست خیرالنساء افتاد (منشیقمی، ج 2، ص 662؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص 126). او ابتدا پسر خود حمزهمیرزا را ولیعهد کرد. سپس شخصی را برای آوردن عباسمیرزا به خراسان فرستاد، اما حکام خراسان از ترس بروز اختلاف داخلی و حملة دشمنان، مانع رفتن عباس میرزا به قزوین شدند. در همین زمان، عثمانیان از دو دستگی میان طوایف قزلباش و درگیری امیران خراسان با دربار قزوین سود جستند و در 986 به ایران حمله کردند. چون این خبر به مهدعلیا رسید، فوراً فرمان جمعآوری سپاه را صادر کرد و با حمزهمیرزا و جمعی از بزرگان دولت و سران قزلباش به قراباغ رفت. سلطان مراد سوم عثمانی نیز پس از تصرف گرجستان و شروان در فکر حملة گستردهتری به ایران بود، اما با رسیدن نیروهای کمکی جنگ به سود صفویان خاتمه یافت و قسمت بزرگی از شروان به تصرف ایران درآمد (منشیقمی، ج 2، ص 679ـ686؛ حسینی استرآبادی، ص 108). مهدعلیا اصرار داشت که قزلباشان دست ترکان عثمانی را یکباره از ولایت شروان کوتاه کنند، ولی وزیر او، میرزاسلمان، برخلاف فرمان او عدهای را در شروان گذاشته و خود به قراباغ بازگشت. این مسئله باعث رنجش خیرالنساء شد و چون سرداران به وی بیاحترامی کردند، به نشانة اعتراض با ولیعهد به پایتخت بازگشت (اسکندرمنشی، ج 1، ص 238ـ239).دشمنی میان خیرالنساء و امیران قزلباش رو به افزایش بود تا جایی که چند تن از امرای قزلباش مصمم شدند او را به قتل برسانند، زیرا خیرالنساء بسیار کینهتوز بود و درصدد انتقام گرفتن از قاتلان پدرش برآمده بود؛ به طوری که میرزاخان، پسر قاتل پدرش، را به بهانة اینکه پس از جلوس شاه جدید به درگاه شاهی نیامده و اظهار اطاعت نکردهبود، از حکومت مازندران خلع کرد و فرمان قتل وی را داد. میرزاخان که نمیتوانست در مقابل قدرت مهدعلیا پایداری کند، به یکی از قلعههای مازندران پناهنده شد و چون قزلباشان تسخیر قلعهای را که میرزاخان در آن پناهنده شده بود، دشوار یافتند، به وی امان دادند و شفاعت او را نزد مهدعلیا کردند، اما مهدعلیا از این کار برآشفت و قزلباشان به ناچار او را تسلیم کردند. قورچیان به دستور ملکه همان شب میرزاخان را کشتند و این امر، کینه و ترس از مهدعلیا را در قزلباشان بیشتر کرد (همان، ج 1، ص 241ـ242؛ مرعشی، ص 254ـ256). وی همچنین به امرا و سرداران و ارکان دولت صفوی به دیدة حقارت مینگریست و بیمشورت آنان به عزل و نصب و تغییر صاحبان مناصب و مقامات لشکری میپرداخت و تاجیکها را علیه آنان تقویت میکرد. دیگر آنکه، مهدعلیا حکومت سراسر ایران را میان اقوام و کسان خویش تقسیم کرده بود. برای نمونه مریمسلطان، خواهر محمد خدابنده، را به عقد احمدخان گیلانی، از اقوام و منسوبان خویش، در آورد و او را والی گیلان کرد (← منشی قمی، ج2، ص663ـ665؛ اسکندرمنشی، ج 1، ص241، 250؛ سیوری، ص 71). بدینترتیب، سران قزلباش در پایتخت گرد هم آمدند و از محمد خدابنده خواستند تا از مداخلة مهدعلیا در امور بکاهد. سلطانمحمد در برابر این تهدید تسلیم و حاضر شد او را به قم، هرات یا مازندران بفرستد و حتی به قزلباشان پیغام داد که حاضر است از سلطنت کنارهگیری کند و با زن و فرزندانش به شیراز برود، به شرط آنکه آنها از کشتن ملکه چشمپوشی کنند، اما مهدعلیا دست از لجاجت و سرسختی برنداشت و به مداخلهاش ادامه داد و به خواستهای قزلباشان توجهی نکرد (حسینی استرآبادی، ص 110). وزیر مهدعلیا، میرقوامالدین شیرازی، هنگامیکه اوضاع را بدینگونه دید به ملکه پیشنهاد کرد که با دادن سکههای زر به سپاهیان، به تضعیف نیروهای مخالف بپردازد، اما مهدعلیا نپذیرفت. پس عدهای از سران قزلباش، مانند صدرالدین خان صفوی از طایفة شیخاوند و امام قلی میرزای موصلو، اول جمادیالآخره 987 به حرمسرای شاه وارد شدند و مهدعلیا و مادر پیر ملکه را با برخی از بستگان مهدعلیا و چند تن از اعیان مازندران بهقتل رساندند و خانههایشان را غارت کردند. محمد خدابنده غروب آن روز امر کرد کشتگان را دفن کنند و جسد ملکه را، که گویا در صحرا افکنده بودند، شبانه در امامزاده حسین قزوین به خاک سپردند (منشی قمی، ج 2، ص 695ـ698؛ اسکندرمنشی، ج1، ص 247ـ 251). محمدخدابنده از ترس قزلباشان به مدت دو سه روز از حرمخانه بیرون نیامد. بعد از آن، شاه ایشان را بار داد و آن حادثه را از تقدیرات آسمانی شمرد. بعدها چنانکه مهدعلیا پیشبینی کرده بود، پسرش شاهعباس قاتلان وی را به سختی مجازات کرد و همین امر سبب شد که از قدرت و نفوذ سران قزلباش کاسته و دست ایشان از حکومت و اداره امور کوتاه شود (← اسکندرمنشی، ج 1، ص 250ـ252).منابع : اسکندرمنشی؛ حسنبن مرتضی حسینی استرآبادی، تاریخ سلطانی: از شیخ صفی تا شاهصفی، چاپ احسان اشراقی، تهران 1366ش؛ حسن روملو، احسنالتواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1384ش؛ تیموربن عبدالکریم مرعشی، تاریخ خاندان مرعشی مازندران، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1356ش؛ احمدبن حسین منشی قمی، خلاصةالتواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران 1359ـ1363ش؛ زینالعابدین علیبن عبدالمؤمن نویدی، تکملةالاخبار: تاریخ صفویه از آغاز تا 978 هجری قمری، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1369ش؛Roger Mervyn Savory, Iran under the Safavids, Cambridge 1980.