خوانسار (خونسار)، شهرستان و شهری در استان اصفهان.1) شهرستان. در مغرب استان اصفهان واقع و مشتمل است بر یک بخش به نام مرکزی و سه دهستان به نامهای گلسار، به مرکزیت آبادی وِست، چشمهسار، به مرکزیت آبادی قُودِجان، و کوهسار، به مرکزیت آبادی رحمتآباد، و یک شهر به نام خوانسار که مرکز بخش و شهرستان خوانسار است (← ایران. وزارت کشور، 1390ش، ذیل «استان اصفهان»؛ نقشه کامل ایران امروز). آب و هوای شهرستان معتدل و در قسمتهای کوهستانی سرد است. برخی از بلندترین کوههای آنجا عبارتاند از: پَنْجْ پَنْجِه (بلندترین قله ﺣ 3350 متر)؛ بیدْعَرَب (بلندترین قله ﺣ 3337متر)، با گردنهای به همین نام؛ و چشمهدراز (بلندترین قله ﺣ 3150 متر؛ ← فرهنگ جغرافیائی آبادیها، ج 59، ص 88؛ جعفری، ج 1، ص 124، 140، 192). در محل اتصال کوههای غربی و تپههای شرقی، درة خوانسار به وجود آمده که سرچشمة رود خوانسار است (زهرائی، ص 11). غار اشکافت، در بیست کیلومتری جنوبشرقی شهر خوانسار و در ارتفاعات شرقی مشرف به آبادی لایجند از مهمترین غارهای شهرستان است (میرمحمدی، ج 1، ص 32). رود دائمی خوانسار، ریزابة قمرود، به طول حدود چهل کیلومتر، در میان شهر و شهرستان خوانسار جاری است که به دریاچة نمک قم میریزد (جعفری، ج 2، ص 210).خوانسار دارای پوشش گیاهی متنوع است که لالههای واژگون آن معروفاند (فرهنگ جغرافیائی آبادیها، ج 59، ص 89؛ میرمحمدی، ج 1، ص 51ـ53، 57؛ ← میرمحمدی، ج 1، ص 49،60). اهالی آن غالباً به کشاورزی، دامداری، ماهیگیری، زنبورداری و صنایعدستی چون قالیبافی، سفالگری و منبتکاری اشتغال دارند (فرهنگ جغرافیائی آبادیها، همانجا؛ میرمحمدی، ج 1، ص 114، ج 2، ص 298ـ299). این شهرستان همچنین دارای کارخانههای ریسندگی است که پود و چله تولید شدة آن صادر میشود (فرهنگ جغرافیائی آبادیها، همانجا). عسل و قالی از محصولات صادراتی معروف آنجاست (همان، ج 59، ص 90).اهالی شهرستان شیعة دوازده امامیاند و به فارسی سَرِه گفتگو میکنند که در آن کلمات فارسی قدیم وجود دارد (همان، ج 59، ص 89؛ نیز ← طریقت، ص 9؛ مهریار، ج 1، ص 688). در سرشماری 1385ش، جمعیت شهرستان، 542،31 تن ضبط شده است که از این تعداد 20490 تن، حدود 65%، شهرنشیناند (← مرکز آمار ایران، ذیل «استان اصفهان»).در تقسیمات کشوری 1316ش، بخش خوانسار در شهرستان گلپایگان و از توابع استان ششم بود (← ایران. قانون تقسیمات کشوری آبان 1316، ضمیمه، ص 3). در 1340ش از توابع استان دهم، اصفهان، شد (← دایرةالمعارف فارسی، ذیل «تقسیمات کشور ایران»). شهرستان خوانسار در بهمن 1358ش تشکیل شد (← ایران. قوانین و احکام، ص 722؛ ایران. وزارت کشور، 1382ش، ذیل «استان اصفهان»).آثار تاریخی شهرستان عبارتاند از: پل ساسان/ ساسون، در آبادی تیدْجان که ظاهراً به دورة صفوی تعلق دارد؛ مقبرة حلیمه و نرگس، در آبادی قودجان، که خطوط سنگ قبر آن به خط کوفی و از سدة سوم است؛ مزار سیدصالح قصیر اول از نوادگان امام موسیبن جعفر علیهالسلام، در آبادی بیدهند (← میرمحمدی، ج 1، ص 95ـ 99؛ اشراقی، ص 942).2) شهر. مرکز شهرستان خوانسار، در ارتفاع حدود 2260 متری و در سی کیلومتری جنوب گلپایگان در درة باریکی در دامنة کوههای قبله و گلستانکوه واقع شده است. به همین سبب چشمهها و نهرهای بسیاری دارد (← میرمحمدی، ج 1، ص 13، 40ـ44؛ نقشه کامل ایران امروز).دمای آن در گرمترین روزها به ْ36 در تیر و مرداد و در سردترین روزها به ْ14- در اسفند میرسد و میانگین بارش سالانة آن 314 میلیمتر است (← سازمان هواشناسی کشور، ص 532). در 1385ش، جمعیت شهر 490،20 تن ضبط شدهاست (← مرکز آمار ایران، همانجا).آثار تاریخی شهر عبارتاند از: بقعة باباتَرَک که ظاهراً از بزرگان دورة صفویه بود؛ بقعة پیر (باباپیر) که در اوایل دورة صفوی ساخته شده و مدفن شیخ اباعدنان (از مروّجان مذهب شیعه در قرن هفتم در این نواحی) و شش تن از مشایخ و عرفاست و در 1255 به دست فرزندان اباعدنان مرمت شده و دارای صندوق چوبی متعلق به 954 است؛ مدرسة مریمبیگم، از مدارس علمیة قدیمی؛ مسجدجامع خوانسار که حدود 350 سال قدمت دارد؛ مسجد آقا اسداللّه که در 1258 احداث گردیده است؛ و امامزاده احمد مشهور به شاهزاده عبداللّه از نوادگان امام علینقی علیهالسلام (← میرمحمدی، ج 1، ص 90ـ 93،97، 182ـ188).پیشینه. خوانسار دارای چشمههای بسیاری است (← زهرائی، ص 15) و واژة خوانسار از «خانی» به معنای چشمه و پسوند «سار» به معنای کثرت و فراوانی ترکیب شده (برهان، ذیل «خانی»، «سار») که با هم به معنای چشمهسار یا مکان دارای چشمههای بسیار است. نام خوانسار در منابع به صورتهای خانِسار، خانیسار و خونسار هم آمده است (← یاقوت حموی، ذیل «خانِسار»؛ حمداللّه مستوفی، ص 220؛ ارباب اصفهانی، ص 329).ناحیهای که امروزه خوانسار در آن قرار دارد، در قرون اولیه اسلامی به نام تَیْمَرَه خوانسار در ناحیة قدیمی تَیْمَرَه (کمابیش شامل نواحی خمین، گلپایگان، خوانسار و محلات و آشتیان و بعدها با نام کَمَرِه عمدتاً ناحیة خمین را شامل میشد) قرار داشت (← ابنخرداذبه، ص 21؛ قمی، ص 74؛ نیز ← اشراقی، ص 202).در قرن هفتم یاقوت حموی (همانجا) آن را از قرای جرباذقان (گلپایگان) برشمرده است. بیشتر سیاحان دورة صفویه به بعد خوانسار را مانند یک باغشهر توصیف کردهاند (← گابریل، ص 58، به نقل از پوزر؛ چیریکوف ، ص 79؛محمدحسن میرزا مهندس و علیخان مهندس، ص 134).هنگام حملة محمود افغان به اصفهان در 1135، خوانسار محل تجمع مبارزان بختیاری و سپاهیان طهماسبمیرزا (بعدها شاهطهماسب دوم) برای حمله به محمود افغان بود و مردم خوانسار نیز نقش فعالی در این نبردها داشتند (← فلور ، ص 159ـ162؛ حزین لاهیجی، ص 207).در 1148 خوانسار اردوگاه سپاه نادر برای فرونشاندن شورش بختیاریها به رهبری علیمراد بختیاری بود (← مروی، ج 2، ص 471ـ476؛ استرآبادی، ص 280ـ283). در جریان آشوبهای پس از مرگ نادرشاه در 1160 در قسمتهای مختلف ایران، علیمردانخان بختیاری* نواحی بختیاری تا گلپایگان، از جمله خوانسار، را متصرف شد که کریمخان زند او را سرکوب کرد (← گلستانه، ص 168ـ169).در دورة ناصری خوانسار از 1295 ضمیمه اصفهان شد و رشد جمعیتی قابل توجهی داشت (← صدیقالممالک، ص201؛ اعتمادالسلطنه، ج 2، ص 1053؛ چیریکوف، همانجا).در 1307 خوانسار، بلوک و قصبهای از توابع گلپایگان بود. حرفة منبتکاری و قاشقتراشی در آنجا رواج داشت و گزانگبین و عسل آنجا نیز صادر میشد (محمدحسن میرزا مهندس و علیخان مهندس، ص 133ـ 135). خوانسار در 1309ش، شهر شد (← ایران. وزارت کشور، 1382ش، همانجا). در حدود 1310ش، ناحیة خوانسار به همراه نواحی کمره، گلپایگان و محلات یک ولایت را تشکیل میدادند و ناحیة خوانسار هفت قریه و هفده هزار تن جمعیت داشت (کیهان، ج 2، ص 408). در حدود 1330ش، شهر خوانسار 2500 تن جمعیت داشت (← رزمآرا، ج 6، ص 146).خوانسار از سدة یازدهم بدینسو خاستگاه علما، فقها و مراجع امامیمذهب بوده است که غالباً با شهرت خوانساری در حوزههای علمیة اصفهان و نجف و تهران و قم میزیستهاند. محمودی خوانساری* و ادیب خوانساری* از چهرههای شاخص موسیقی سنّتی ایران نیز از خوانسار برخاستهاند (برای اطلاع بیشتر از بزرگان خوانسار ← اشراقی، ص 949ـ965).منابع : ابنخرداذبه؛ محمدمهدیبن محمدرضا ارباب اصفهانی، نصف جهان فی تعریف الاصفهان، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1340ش؛ محمدمهدیبن محمدنصیر استرآبادی، جهانگشای نادری، چاپ عبداللّه انوار، تهران 1341ش؛ فیروز اشراقی، گلپایگان در آئینه تاریخ، اصفهان 1383ش؛ اعتمادالسلطنه؛ ایران. قانون تقسیمات کشوری آبان 1316، قانون تقسیمات کشور و وظایف فرمانداران و بخشداران، مصوب 16 آبان ماه 1316، چاپ اول، تهران ]بیتا.[؛ ایران. قوانین و احکام، مجموعه قوانین و مقررات مربوط به وزارت کشور: از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی تا پایان سال 1369، تهران 1370ش؛ ایران. وزارت کشور. معاونت سیاسی. دفتر تقسیمات کشوری، عناصر و واحدهای تقسیمات کشوری، ایران: تیر 1390، تهران 1390ش؛ همو، نشریه تاریخ تأسیس عناصر تقسیماتی به همراه شماره مصوبات آن، تهران 1382ش؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمدمعین، تهران 1361ش؛ عباس جعفری، گیتاشناسی ایران، تهران 1368ـ1379ش؛ محمدعلی جمالزاده، گنج شایگان، یا، اوضاع اقتصادی ایران، برلین 1335، چاپ افست تهران 1362ش؛ ایگور ایوانوویچ چیریکوف، سیاحتنامه مسیوچریکف، ترجمه آبکار مسیحی، به کوشش علیاصغر عمران، تهران 1379ش؛ محمدعلیبن ابیطالب حزین لاهیجی، تاریخ و سفرنامه حزین، چاپ علی دوانی، تهران 1375ش؛ حمداللّه مستوفی، نزهةالقلوب؛ دایرةالمعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب، تهران 1345ـ1374ش؛ رزمآرا؛ فضلاللّه زهرائی، گلستان خوانسار، ]تهران 1370ش[؛ سازمان هواشناسی کشور، سالنامه آماری هواشناسی : 76ـ 1375، تهران 1378ش؛ ابراهیمبن اسداللّه صدیقالممالک، منتخبالتواریخ، تهران 1366ش؛ محمدمهدی طریقت، خُلدستان، ]اصفهان[ 1373ش؛ ابوالحسن غفاری کاشانی، گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبائیمجد، تهران 1369ش؛ فرهنگ جغرافیائی آبادیهای کشور جمهوری اسلامی ایران، ج 59 :گلپایگان، تهران: سازمان جغرافیائی نیروهای مسلح، 1369ش؛ حسنبن محمد قمی، کتاب تاریخ قم، ترجمه حسنبن علی قمی، چاپ جلالالدین طهرانی، تهران 1361ش؛ مسعود کیهان، جغرافیای مفصل ایران، تهران 1310ـ1311ش؛ ابوالحسنبن محمدامین گلستانه، مجملالتواریخ، چاپ مدرس رضوی، تهران 1356ش؛ محمدحسن میرزامهندس و علیخان مهندس، سفرنامه تهران ـ شیراز و شرح منازل بین راه، در دو سفرنامه از جنوب ایران در سالهای 1256ﻫ .ق و 1307ﻫ .ق، چاپ علی آلداود، تهران: امیرکبیر، 1368ش؛ مرکز آمار ایران، سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1385: نتایج تفصیلی کل کشور، 1385ش.Retrieved Jun. 20, 2010, fromhttp://www.sci.org.ir/ portal/faces/public /census85/census85.natayej/ census85. rawdata;محمدکاظم مروی، عالم آرای نادری، چاپ محمدامین ریاحی، تهران 1364ش؛ محمد مهریار، فرهنگ جامع نامها و آبادیهای کهن اصفهان، اصفهان 1382ـ1387ش؛ حمیدرضا میرمحمدی، جغرافیای خوانسار، قم 1378ش؛ نقشه کامل ایران امروز، مقیاس 000، 600،1:1، تهران : گیتاشناسی، 1386ش؛ یاقوت حموی؛Alfons Gabriel, Die Erforschung Persiens, Vienna 1952.گویش خوانساری. این گویش از گویشهای ایرانی نو غربی و حد فاصل گویشهای شمالی و گویشهای جنوبی از مجموعه زبانهای ایرانی غربی است (یارشاطر، ص 34ـ36). خوانساری یکی از مهمترین گویشهای مرکزی ایران است. زیرا منطقة جغرافیایی خوانسار، که در میان دژها قرار گرفته، کمتر دستخوش تغییر شده، هرچند امروزه به سبب مهاجرتها و برخی گرایشهای فرهنگی، از شمار گویشوران آن کاسته شده است. علاوه بر این، اشتراکات واژگانی متعددی نیز میان لغات این گویش با برخی دیگر از زبانها و گویشهای ایرانی غیرهمجوار با آن مانند گویش بهدینان، سمنانی، کردی، گیلکی و مازندرانی وجود دارد (اشرفی،1383ش، ص 4؛ نیز ← همو ، 1381ش، ص 43)؛ در حالیکه برخی از گویشوران مناطق نزدیکتر به خوانسار، مانند منطقة سو (در شمال اصفهان) و قُهرود (از توابع کاشان) بهرغم شباهتهای زیادی که با هم دارند، با خوانساری متفاوتاند (اورانسکی، ص 319).آواشناسی و واجشناسی. گویش خوانساری به همراه گویشهای محلاتی و وانِشانی (منسوب به آبادی وانشان، واقع در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان) از گویشهای شمالغربیِ مجموعه گویشهای مرکزی ایران به شمار میآید (لوکوک ، ص 517). این گویشها همانند دیگر گویشهای مرکزی ایران از نظر زبانشناسی چند ویژگی آوایی دارند 1380ش، ص5ـ6؛ نیز ←گویشهای مرکزی ایران*): 1) کلیه vیا wهای ایرانی میانه به صورت v باقی مانده و برعکس زبان فارسی به g یا b بدل نشدهاند. نمونههای خوانساری این فرایند vâd (باد)، vârun(باران)، vâhâr (بهار) و vâtan (گفتن) است (← تسبیحی، ص 179ـ185).2) واج x «خ» در آغاز کلمات به h بدل شده است، مانند کلمات خوانساری hūša (خوشه) و hošk(خشک؛ همان، ص 195، 199).3) تبدیل خوشه همخوانی dv باستانی در کلمة dvar به b. در خوانساری نیز برعکس فارسی دری، کلمة dar (باب) بهصورت bar بهکار میرود (همان، ص 25).4) پیشوند فعلی farâ- در این گویشها به hâ- تبدیل شده است؛ کلمة خوانساری hâ-čessan (نشستن) نمونهای از آن است (همان، ص 191).واجشناسی. گویش خوانساری دارای 25 همخوان و 6 واکه است. آواهای آن همان آواهای فارسی معیارند، با این تفاوت که در خوانساری (مانند گویش شوشتر و دزفول و بعضی مناطق دیگر اطراف اصفهان) دو آوای حلقی h «ح» و ؟ «ع»، که بهطور کلی در کلمات عربی بهکار میروند، در بعضی کلمات این گویش نیز بهکار برده میشود( ← صادقی، 1373ش، ص 22؛ تسبیحی، ص 27). مثلاً در خوانساری اسب و آسمان به شکل عسب و عاسمان تلفظ میشود (صادقی، همانجا). البته تلفظh و ؟ در شوشتری مانند همین تلفظها در عربی است، اما در خوانساری این تلفظها خفیفتر از عربی ادا میشوند. صادقی (1373ش، ص 23) احتمال داده است که وجود این دو تلفظ در این دو شهر بهسبب حضور مردم عرب در این مناطق در ادوار گذشته باشد. این دو آوا در خوانساری تفاوت معنایی ایجاد میکنند، مانند hâla (موجود نورس) در مقابل hâla(خاله؛ ← بهجو، ص 43). واجگونههای درخور توجه در این گویش عبارتاند از: همخوان انسدادی لَثَوی واکدار D، همخوان زنشی واکدار ؟، و همخوانهای خیشومی که به ترتیب لبی ـ دندانی و نرمکامی هستند. واکههای این گویش تفاوتی با واکههای اصلی فارسی معیار ندارد (برای فهرست کامل واجها و واجگونهها ←همان، ص 42ـ58؛ قس لوکوک، ص 517، که در آن به وجود دو واکة ö و ü نیز قائل شده است). ساختمان هجایی در این گویش همانند زبان فارسی است. به نظر میرسد الگوی هجای متوسط (CVC) ، الگوی غالب این گویش باشد (بهجو، ص 58).صرف. ضمایر منفصل فاعلی گویش خوانساری عبارتاند از: mon (من)، to (تو)، ūn (او)، hâmâ (ما)، šomâ (شما) و ūnâ (آنها؛ تسبیحی، ص 11ـ12) و ضمایر متصل ملکی به صورت -em، -ed،-ež، -emūn، -edūn، -ežūn(مانند pīrežun: پسرشان) بهکار میروند (همان، ص 13). ضمایر متقابل ham، hom و ĵi(هم، یکدیگر)، ضمایر مشترک xom، xod، xož، xomun، xodun و xožun، و ضمایر اشاره نیز in (این)، un (آن)، inâ (اینها)و unâ(آنها) هستند (اشرفی، 1383ش، ص 23ـ24؛ نیز ← تسبیحی، ص 15).نشانة جمع در این گویش -â است، مانند merd-â (مردان) و det-â (دختران). در صورت اتمام اسم به a، واکة پایانی به â تبدیل میشود، gurvâ (جورابها) که صورت جمع gurva است. اتمام اسم به o یا u باعث افزایش پسوند -vâ میشود، مانند ru-vâ(روزها) و اسامی منتهی به i ، پسوند -yâ میگیرند ، مانند mâni-yâ(مادران). اسامی مختوم به â در جمع تغییر نمیکنند، مانند bobâ (پدر/ پدران) و devâ (دارو/ داروها؛ اشرفی، 1383ش، ص 11ـ12). نشانة معرفه -a است، مانند qelam-a (آن قلم) که با توجه به اتمام کلمه به واکههای مختلف، واجهای میانجی مختلفی به این واکه ču-va (آن چوب)، ševi-ya (آن پیراهن)، šiš-iy-a (آن شیشه) و در اسمهای مختوم بهâ ،صورت معرفه با a تمام میشود، مانند kâla (آن کلاه) که معرفة kâlâ است. نشانههای نکره نیز پیشوند yag- و پسوندها і‐ ،-y و –ey ( ešviš yag:پیراهنی ، yag šišey : شیشهای) هستند (← همان، ص 12ـ14). فعل، در گویش خوانساری همانند زبان فارسی در سه زمان گذشته و حال و آینده صرف میشود و ساخت ستاک گذشته و ستاک حال بسیار شبیه به فارسی است (← همو، 1381ش، ص 53). صرف فعل لازم در زمان مضارع از مصدر «آمدن» چنین است: mon beyân (من میآیم)، to beye (تو میآیی)،ūn beyū(او میآید)، hâmâ beymīn (ما میآییم)، šomâ beydīn (شما میآیید)، ūnâ beyende (آنها میآیند؛ تسبیحی، ص 19ـ20)، صرف فعل متعدی در زمان مضارع نیز شبیه به صرف فعل لازم است (← همان، ص20ـ21)، اما در این گویش صرف فعل متعدی در زمان گذشته ساختار متفاوتی دارد، علت این تفاوت وجود ویژگی نحوی ارگتیو است (← ادامة مقاله، بخش «نحو»).فعل مجهول خوانساری با افزایش تکواژ پیشوندی ba- و va- به ریشة فعل، همراه با صرف تکواژ kâ ساخته میشود، مانند ba-vâžkâ (گفته شد)، ba-xorkâ (خورده شد)، va-rčīlīf Ka(پاشیده شد؛ همان، ص 24). صیغگان edxor ku(خورده میشود)، ba-xor ku (خورده شود)، be-xor kow(خورده شده است) be-xor kâbu(خورده شده باشد) نمونههای دیگری از و ساخت فعل مجهول در زمانهای مختلف است (اشرفی، 1383ش، ص 97).نحو. آرایش کلمات در خوانساری به صورت فاعل ـ مفعول ـ فعل (SOV) است و حالتهای مختلف دستوری، هم با وند و هم با حروف اضافه به اسم اعطا میشود.در خوانساری، حالت فاعلی نشانة ویژهای ندارد، مانند aškân buma (اشکان آمد؛ همان، ص 16؛ قس تسبیحی، ص10). با وجود این، اسامی عام اول معرفه میشوند و بعد حالت فاعلی دریافت میکنند، مانند večiya būma (بچه آمد؛ تسبیحی، ص 17) یا qâfeliya ez sefar vargerdâ (آن قافله از سفر برگشت؛ اشرفی، 1383ش، ص 17). نشانة مشخصی برای حالت مفعول صریح وجود ندارد و آنچه به عنوان حالتنمای مفعولی در این گویش شناخته شده است، در اصل علامت معرفهساز -a است، مانند mon sandelī-ya-m vargeft (من صندلی برداشتم)، یا ūn sandelī-y-až vargeft (او صندلی را برداشت؛ تسبیحی، ص10). عدم حضور این نشانه را میتوان در جملات حاوی اسم خاص یا اسم نکره در جایگاه مفعول، مانند ču-yy-ž batâšt yag rezâ (رضا چوبی را تراشید) مشاهده کرد (اشرفی، 1383ش، همانجا).ساختار اضافی به صورت مضاف ـ مضافالیه (و به قیاس موصوف ـ صفت) و ظاهراً نشانة آن -e است،مانند dereyš-eرا kaffâš (درفش کفاش؛ تسبیحی، ص 11)، با وجود این، اگر مضاف یا موصوف به واکة a ختم شود، در ساخت اضافی، aرا از دست میدهد، مانند več-∂ →več-e Mahmud=a (بچة محمود)، و اگر به واکههای o، i، u و â ختم شود، بدون استفاده از -e به مضافالیه یا صفت متصل میشود، مانند ču-hošk(چوب خشک) و ?abâ-xod (عبای خودت؛ همان، ص 15). چنین وضعی باعث شده است که افزایش مضاف به مضافالیه در این گویش مستقیم قلمداد شود و -e نتیجة وامگیری از زبان فارسی دانسته شود ( ← وجود لوکوک، ص 522). حالت ندایی با افزایش ey به اسم (ey xodâ: ای خدا) اعطا میشود (←اشرفی، 1383ش، ص 18).دادههای موجود از گویش خوانساری نشان میدهد که خوانساری مانند اغلب گویشهای مرکزی ایران گویشی ارگَتیو است، که در آن فاعلِ فعل گذشته، علامت مفعول صریح دریافت میکند؛ مانند bim xūs (زدم)، bīd xūs (زدی)، xūs bīž (زد)، bīdūn xūs (زدیم)، mūn xūs (زدید)، bižūn xūs (زدند؛ ← تسبیحی، ص13؛نیز ← اشرفی، 1383ش،ص33ـ40).با مقایسة صورتهای دارای مفعول صریح، مانندbīxūs monež (من را زد)، bīxūs tož (تو را زد)، bīxūs unež (او را زد)، hâmâž bīxūs (ما را زد)، šomâž bīxūs (شما را زد)، ūnâž bīxūs (آنها را زد) این نکته روشنتر میشود (تسبیحی، ص 14).متون خوانساری. از اشعار و متون کهن گویش خوانسار چیزی برجای نمانده است. اغلب شاعران کهن این منطقه مانند زلالی خوانساری* به فارسی شعر سرودهاند. با وجود این در آثار برخی از شعرای قرن سیزدهم، نظیر ملاعبداللّه و مداح، اشعار دلپذیری به گویش خوانساری وجود دارد (حسینی یزدی و همکاران، ص 553، 563). امروزه نیز خوانساری شاعرانی دارد که اشعاری در قالبهای مختلف به این گویش سرودهاند. نمونة مهم این اشعار در دیوان یوسف بخشی خوانساری (1376ش) مشاهده میشود که گزیدههایی از آن در اثر تسبیحی (ص 33ـ48) نیز موجود است. زهرایی، در گلستان خوانسار (تهران 1370ش) نمونههایی منظوم از این گویش را به همراه مَثَلها و جملات قصار آن منتشر کرده است.منابع: مرتضی اشرفی، گویش خوانساری، تهران 1383ش؛ همو، «ویژگیهای افعال در گویش خوانساری»، در مجموعه مقالات نخستین هماندیشی گویششناسی ایران، 9 تا 11 اردیبهشت 1380، بهکوشش حسن رضائی باغبیدی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1381ش؛ یوسف میخائیلوویچ اورانسکی، مقدمة فقه اللغه ایرانی، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1358ش؛ زهره بهجو، «واجشناسی گویش خوانساری»، گویششناسی، دورة 2، ش 1 (اسفند 1384)؛ محمدحسین تسبیحی، گویش خوانساری، راولپندی 1354ش؛ محمدعلی حسینی یزدی، رسول علوی، و علیاکبر زمانینژاد، دانشمندان خوانسار، قم 1378ش؛ علیاشرف صادقی، «پیشینه تفاوتهای فارسی تاجیکی و فارسی ایران»، در دُرّ دری: موقعیت ادبیات فارسی در جهان معاصر، به اهتمام محمود اسعدی، تهران: کیهان، 1373ش؛ همو، فارسی قمی، تهران 1380ش؛ پییر لوکوک، «گویشهای مرکزی ایران»، در راهنمای زبانهای ایرانی، ترجمة فارسی زیرنظر حسن رضائیباغبیدی، ج 2، تهران: ققنوس، 1383ش؛ احسان یارشاطر، «زبانها و لهجههای ایرانی»، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سال 5، ش 1 و 2 (مهر و دی 1336).