خوارزمشاهیان

معرف

سلسله‌ای از سلاطین مسلمان خوارزم که از اواخر سده پنجم تا اوایل سده هفتم بر خوارزم* و بخشهایی از ایران حکومت کردند
متن
خوارزمشاهیان، سلسله‌ای از سلاطین مسلمان خوارزم که از اواخر سده پنجم تا اوایل سده هفتم بر خوارزم* و بخشهایی از ایران حکومت کردند. لقب فرمانروایانِ خوارزم خوارزمشاه بود، اما معروف‌ترین سلسله آنها را که خوارزمشاهیان نامیده شده‌اند، فرزندان انوشتکین غَرْچه* تشکیل داده‌اند. خوارزمشاهیان در طول بیش از یک قرن حکومت، با از بین بردن سلجوقیان*، غوریان*، ایلک خانیان*، قراختاییان* و باوندیان* و به اطاعت واداشتنِ اتابکانِ آذربایجان و فارس، دامنه قلمرو خود را از خوارزم به سایر مناطق ایران گسترش دادند و اراضی میان سیحون تا حُلْوان و قفقاز تا خلیج‌فارس را در اختیار گرفتند. خوارزمشاهیان یکی از وسیع‌ترین فرمانرواییهای جهان اسلام را تشکیل دادند، اما به علت کوتاهیِ عمرِ حکومتشان، تأثیر پایداری برجای نگذاشتند. عمده شهرت آنها با حمله مغول (در اوایل سده هفتم) پیوند دارد.طبق نوشته‌های مورخان متقدم، اصل ترکیِ خاندان خوارزمشاهی پذیرفته شده است (برای نمونه رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص20؛ شبانکاره‌ای، ج 2، ص 134؛ حمداللّه مستوفی، ص480)، ولی پژوهشگران در انتساب آنها به تیره یا شاخه واحدی از ترکان وحدت‌نظر ندارند و آنها را به ترکان اویغور*، قَنْقْلی، قپچاق* یا اغوز (غز*) نسبت داده‌اند (رجوع کنید به د.ا.ترک، ج 5، ص 250، 266؛ قفس‌اوغلو ، ص 38ـ43؛ قسمَقریزی، ج 1، ص 322). باتوجه به روایت ابن‌اثیر (ج10، ص 267) و جوینی (ج 2، ص 1ـ2) و همچنین استقرار طوایف خَلَج* در تخارستان (رجوع کنید به حدودالعالم، ص 104، که خلج را به خطا خلّخ نوشته است)، شاید بتوان خاندان خوارزمشاهی را از این طوایف دانست که پس از چیرگی بر خوارزم، با ایلات قبچاق و قنقلی مراوده کرده و از آنها تأثیر پذیرفته‌اند.تاریخ سیاسی خوارزمشاهیان را می‌توان در سه دوره متمایز مطالعه کرد، که عبارت‌اند از:1) دوره تابعیت از سلجوقیان. این دوره از زمان پیوستن انوشتکین غرچه به دربار سلجوقی تا اوایل حکومت ایل ارسلان* (حک : 551ـ567) را دربرمی‌گیرد. در این دوره، خوارزمشاهیان به عنوان حکمرانانِ تحت فرمانِ سلجوقیان، در خوارزم حکومت می‌کردند و به‌رغم تیره شدن مناسباتشان با سلجوقیان، این وضع تا مرگ سنجر (552) ادامه یافت (رجوع کنید به ادامه مقاله). در حدود 450 بلکاتگین*، انوشتکین غرچه را که برده بود، در غرجستان خرید. انوشتکین با ابراز لیاقت در دربار سلطان ملکشاه سلجوقی* به طشت‌داری منصوب شد (رجوع کنید به جوینی، همانجا؛ ابن‌وردی، ج 2، ص 14؛ قس ذهبی، حوادث و وفیات 611ـ620ه .، ص 363 که نام انوشتکین را ایلتکین نوشته و او را غلام الب‌ارسلان دانسته است؛ نیز رجوع کنید به منهاج سراج، ج 1، ص 297ـ298).بعد از مرگ ملکشاه، اوضاع خراسان و خوارزم آشفته شد. جانشین‌او، سلطان برکیارق*، دادبک حبشی* را مأمور برقراریِ آرامش در خوارزم کرد. او نیز در 490 پس از سرکوب شورشیان، قطب‌الدین محمد (فرزند انوشتکین) را به حکومت خوارزم منصوب کرد. در 493، سلطان سنجر* سلجوقی بر امیر دادبک حبشی چیره شد و خراسان را گرفت. قطب‌الدین محمد نیز به اطاعت از سنجر گردن نهاد و در منصب خود باقی ماند (رجوع کنید به ابن‌اثیر، همانجا؛ جوینی، ج 2، ص 2ـ3). او بیش از سی سال بر خوارزم حکومت کرد و توانست مرزهای شرقیِ سرزمین سلجوقی را از گزند ایلاتِ غیرمسلمان قبچاق و قنقلی حفظ کند و با خدمت به سلطان سنجر، یکی از ارکان اساسی حکومت سلجوقی شد. او همچون حکمرانی مستقل حکومت می‌کرد و پیش از مرگ، فرزندش اتسز* را به جانشینی خود تعیین کرد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج10، ص 268، 498؛ جوینی، ج 2، ص 3؛ ذهبی، 1961، ج 3، ص 327).پس از مرگ قطب‌الدین محمد در 521، میان چهار پسرش اختلاف افتاد، اما فرزند ارشد وی، اتسز، با همراهی یکی از برادرانش و بزرگان دربار خوارزم، به تخت نشست و سلطان سنجر نیز وی را تأیید کرد. دو برادر دیگر اتسز، نیالتگین و یوسف، به دربار شهریاران باوندیِ مازندران و از آنجا به دربار سلجوقیانِ عراق گریختند. نفوذ نیالتگین و یوسف در عراق نیز بالا گرفت، به گونه‌ای که در بسیاری از حوادث نظیر کشمکش راشدباللّه*، خلیفه عباسی، با سلطان مسعودِ سلجوقی* و تعیین جانشین سلطان مسعود نقش عمده‌ای داشتند و به‌ویژه در زمان حکومت سلطان سلیمان‌بن محمد موجب ناراحتی او و دیگر بزرگان بودند (رجوع کنید به بیهقی، ص 271؛ رشیدالدین وطواط، عرایس‌الخواطر، گ 38پ ـ 39ر؛ قمی، ص 165ـ166؛ بنداری، ص 153، 158، 163، 184، 214).اتسز در نخستین سالهای حکومت خود، همچون پدرش، در اطاعت سلطان سلجوقی بود (رجوع کنید به منشآت، گ 110ر، 126 پ ـ 128ر، 143ر؛ رشیدالدین وطواط، ابکار الافکار، گ 28پ؛ جوینی، ج 2، ص 4). اما به علت رشک درباریان سلجوقی به موقعیت وی و تحریکات خلیفه عباسی، از 530 به بعد مناسبات اتسز با سلطان سنجر تیره شد. سرانجام، سلطان سنجر در 533 به خوارزم لشکر کشید. مقاومتِ مختصرِ اتسز به سرعت درهم شکست و فرزندش، اتلیغ، به قتل رسید. سنجر سپس سلیمان‌بن محمد را به حکومت خوارزم منصوب کرد و به خراسان بازگشت، اما اندکی بعد، اتسز سلیمان را راند و خوارزم را گرفت (رجوع کنید به منشآت، گ 143پ ـ 145پ؛ ابن‌جوزی، ج10، ص 35؛ ابن‌اثیر، ج 11، ص 67؛ ابن‌شاکر کتبی، ج 12، ص 343). سپس، اتسز به ماوراءالنهر تاخت و بخارا و سمرقند را گرفت و به نام خود خطبه خواند و سکه ضرب کرد (رجوع کنید به نظامی عروضی، ص 37؛ سمعانی، 1408، ج 3، ص 44؛ سوزنی، ص 341ـ342؛ رشیدالدین وطواط، دیوان، ص180ـ 183، 196ـ200، 252ـ254، 440، 492ـ496؛ قس بارتولد ، 1352ش، ج 1، ص 235). او همچنین با شاه غازی رستم‌بن علی، حکمران باوندی، برضد سنجر متحد شد و به سرزمینهای دامنه جنوبی البرز تا ری حمله برد (رجوع کنید به رشیدالدین وطواط، دیوان، ص 398ـ403؛ ابن‌اسفندیار، ج 2، ص 79). هرچند اتسز در 535 سوگندنامه‌ای به دربار سنجر فرستاد و بار دیگر به اطاعت او در آمد، با قراختاییان نیز ارتباط داشت و آنها را به حمله به قلمرو سنجر تحریک کرد (رجوع کنید به منشآت، گ 124پ ـ 125پ؛ ابن‌جوزی، ج10، ص 97؛ ابن‌اثیر، ج 11، ص 87؛ قس قفس اوغلو، ص 50). اتسز بعد از شکست سنجر در جنگ قَطوان*، در ربیع‌الاول 536 به خراسان تاخت و آنجا را گرفت و مدعی سلطنت شد (رجوع کنید به ظهیری نیشابوری، ص 46؛ راوندی، ص 174؛ سمعانی، 1408، ج 3، ص 479؛ همو، 1395، ج 1، ص 202؛ بیهقی، ص 272)؛ اما نتوانست در خراسان بماند، از این‌رو خزاین سلطنتی را غارت کرد و به خوارزم بازگشت (رجوع کنید به رشیدالدین وطواط، دیوان، ص 212ـ217؛ همو، ابکارالافکار، گ 28پ ـ 29پ؛ جوینی، ج 2، ص 7ـ8).در 538 سنجر اتسز را شکست داد و مطیع خود ساخت، اما اتسز بار دیگر در 542 بر او شورید. اتسز برای گسترش قلمرو خود در شمال سیحون تلاش کرد. او پس از اینکه سنجر مغلوب و اسیر غُزها شد، کوشید اتحادیه‌ای به رهبری خود بر ضد غزها تشکیل دهد. پس از آزادی سنجر از دست غزها در 551، اتسز نامه‌ای برای او فرستاد و اظهار اطاعت کرد. اتسز در جمادی‌الآخره 551 درگذشت و نتوانست به اندیشه خود جامه عمل بپوشاند (رجوع کنید به منشآت، گ 45پ ـ 48ر، 50پ ـ57ر؛ رشیدالدین وطواط، عرایس الخواطر، گ 20ر ـ 22پ، 23پ ـ 28پ؛ جوینی، ج 2، ص 7ـ10، 88).فرزند اتسز، ایل‌ارسلان، پس از سرکوب خویشاوندانِ رقیب، به سلطنت رسید و با اطاعت از سنجر، منشور حکومت خوارزم را از وی گرفت و پایه‌های سلطنت خود را تحکیم کرد ولی اندکی بعد، با مرگ سنجر در ربیع‌الاول 552، اوضاع دگرگون شد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 11، ص 209؛ جوینی، ج 2، ص 14؛ حمداللّه مستوفی، ص 485).2) دوره استقلال. این دوره نیم قرن بعد از مرگ سنجر را دربرمی‌گیرد. در این دوره، فکر توسعه قدرت در خراسان و مقابله با قراخَتاییان در ماوراءالنهر و ترکستان دغدغه جدّی خوارزمشاهیان بود. از این‌رو، بعد از مرگ سنجر، ایل‌ارسلان برای دستیابی به استقلال و اقتدار وارد عمل شد. او نخست از خلیفه خواست تا به دفع غزها اقدام کند. از سوی دیگر، ایل‌ارسلان با لشکرکشی به ماوراءالنهر، سلطه قراختاییان را بر خود کاهش داد (رجوع کنید به منشآت، گ80پ ـ 81ر؛ عمادالدین کاتب، ج 2، ص 177ـ178؛ جوینی، ج 2، ص 14ـ15). ایل‌ارسلان با آگاهی از ناتوانی سلاطین سلجوقی عراق، به غرب خراسان حمله کرد و با تصرف بیهق و نیشابور، تسلط خود را بر این مناطق تثبیت کرد (رجوع کنید به بیهقی، ص 284؛ ابن‌اثیر، ج 11، ص 315ـ316). به نظر می‌رسد، قصد او از مطیع‌کردن غزهای رود سرخس و بهره‌جویی از منازعات امیران سلجوقی، گسترش نفوذ خود در ایران مرکزی بوده است (رجوع کنید به ظهیری نیشابوری، ص 79ـ80؛ افضل‌الدین کرمانی، ص 609؛ قمی، ص 202، 207). ایل‌ارسلان ضمن حمایت از قرلقان ماوراءالنهر، با ایلات کافر قپچاق مناسبات دوستانه برقرار کرد تا مانع اتحاد آنان و قراختاییان شود. سپس به قراختاییان خراج نپرداخت و بر آنان شورید، اما سپاهیان قراختایی ایل‌ارسلان را شکست دادند و او بدون دست‌یابی به اهداف خود در رجب 567 درگذشت (ابن‌اثیر، ج 11، ص310ـ311، 375ـ377؛ منهاج سراج، ج 1، ص300؛ قس جوینی، ج 2، ص 16ـ:17 سال 560).اختلاف بین تکش* و سلطانشاه* (پسران ایل‌ارسلان) بر سر جانشینی، به آشفتگی در قلمرو خوارزمشاهیان منجر شد. تکش هنگام مرگ ایل‌ارسلان در جَنْد بود. سلطانشاه، به یاری مادرش تَرکان خاتون*، جانشین پدر شد، اما تکش با کمک قراختاییان در ربیع‌الآخر 568 بر تخت نشست و سلطانشاه به نیشابور گریخت (رجوع کنید به عوفی، گ 129پ؛ ابن‌اثیر، ج 11، ص377ـ 378؛ جوینی، ج 2، ص 17ـ19؛ ابن‌شهاب، گ 183ر؛ برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به تکش*، علاءالدین).تکش در 590 با غلبه بر طغرل سوم در ری، سلسله سلجوقیان را از بین برد و سلسله خوارزمشاهیان را به سومین دوره‌اش یعنی فرمانروایی وارد کرد (رجوع کنید به راوندی، ص 370ـ375؛ ابن‌اثیر، ج 12، ص 107ـ108؛ جوینی، ج 2، ص30ـ33؛ ابن‌طقطقی، ص 371ـ372).3) دوره فرمانروایی. این مرحله فقط سه دهه ادامه یافت. سالهای پایانی حکومت تکش در رقابت و مبارزه با خلیفه عباسی الناصرلدین اللّه (حک : 575ـ622)، غوریان، قراختاییان، ایلات قبچاق، اسماعیلیان و امیران استقلال‌طلب ایران مرکزی گذشت و به‌رغم برخی ناکامیها، او موفق شد وحدت قلمرو حکومت خود را حفظ کند (رجوع کنید به راوندی، ص 385؛ ابن‌اثیر، ج 12، ص 134ـ138، 152ـ153؛ جوینی، ج 2، ص 34ـ36، 40ـ46).با مرگ تکش (در 596) و جانشینی فرزندش، علاءالدین محمد خوارزمشاه، این فرمانروایی از هم گسیخت. امیران استقلال‌طلب ایران غربی و مرکزی کارگزاران خوارزمشاهی را راندند و سلاطین غوری خراسان را تصرف کردند. کرمان نیز در 597 به دست غزها و سپس ملوک شبانکاره و پارس افتاد. خوارزمشاه با تلاش بسیار و یاری قراختاییان، موفق شد در 601 غوریان را از خراسان براند و هرات و بلخ و سیستان را به تصرف درآورد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 157ـ158، 173ـ177؛ ابن‌ساعی، ج 9، ص 51ـ52، 84، 122ـ123؛ جوینی، ج 2، ص 47ـ65، 86).خوارزمشاه تا 611 توانست قلمروِ خود را در شمال‌شرقی، از دشت قپچاق و سیحون تا دامغان و در جنوب‌شرقی، از کرمان و مُکران تا سواحل شمال دریای عُمان گسترش دهد، اما از پیشروی در دشت قپچاق به علت رویارویی با سپاهیان مغول بازماند. بی‌تدبیری او در اداره امور حکومت خوارزمشاهیان، قتل تاجران مغولی و سفیر چنگیز، حمله مغولان به قلمروِ وی را تسریع کرد (رجوع کنید به خوارزمشاه*، علاءالدین محمد).در 617، علاءالدین محمد خوارزمشاه در جزیره آبسکون درگذشت و فرزندش، جلال‌الدین خوارزمشاه منکبرنی، جانشین وی شد. جلال‌الدین چند بار مغولان را شکست داد، اما در جدال با چنگیز شکست خورد و به هند گریخت (رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص 84ـ87، 91ـ93، 106ـ113؛ جوینی، ج 2، ص 128ـ143). در 621، او به ایران بازگشت و با تصرف بسیاری از مناطق مرکزی و غربی حکومت خوارزمشاهی را احیا کرد. جلال‌الدین به جای اتحاد با خلیفه عباسی، مستنصرباللّه، و حکمرانان مسلمان شمال بین‌النهرین و آناطولی و شام بر ضد مغولان، به مبارزه با آنان پرداخت. سرانجام، سپاه مغولان به فرماندهی چرماغون* بر جلال‌الدین تاخت و با مرگ او در 628، سلسله خوارزمشاهیان منقرض شد (رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص 126ـ130؛ تاریخ آل‌سلجوق در آناطولی، ص 75ـ78؛ نیز رجوع کنید به جلال‌الدین خوارزمشاه منکبرنی*).سقوط خوارزمشاهیان. سلاطینِ نخستِ خوارزمشاهی، زیر فرمانِ سلجوقیان، ضمن دفعِ حملاتِ ایلاتِ غیرمسلمان به خوارزم، به گسترش اسلام در قلمروِ آنان پرداختند (رجوع کنید به منشآت، گ110ر، 126پ ـ 128ر، 143ر؛ ابن‌اثیر، ج10، ص 268؛ اسناد و نامه‌های تاریخی، ص 57، 94، 105)، اما از زمان ایل‌ارسلان به بعد، رقابتِ آنها با قراختاییان و فرمانروایانِ خراسان، موجب اتحاد آنان با ایلاتِ غیرمسلمان و استفاده از نیروی نظامیِ آنان در لشکریان خوارزم شد. این امر ضمن تقویتِ همه‌جانبه سپاهیان خوارزمشاهی، باعث شد که در مدتی اندک، شمار آنان به چندین برابر افزایش یابد. در نتیجه، سلطان برای تأمینِ هزینه گزاف لشکریان و به یاری خود آنها مجبور و موفق گردید تا در مدتی نه چندان طولانی، خراسان، ایران غربی و مرکزی، ماوراءالنهر، غور، سیستان و کرمان را تصرف کند و حتی برای تصرف خوزستان، به رقابت با خلفای عباسی بپردازد (رجوع کنید به بهاءالدین بغدادی، ص 148؛ راوندی، ص 385؛ ابن‌تغری بردی، ج 6، ص 219؛ لمتون ، 1988، ص 8ـ9). قلمروِخوارزمشاهی به سرعت گسترش یافت و سرزمینهای ناهمگونی در اختیار خوارزمشاهیان قرار گرفت، اما عمر کوتاه این فرمانروایی، فرصت کافی برای ایجاد پیوند میان این سرزمینها و ساکنان آنها باقی نگذاشت. به علاوه، خشونتِ سربازانِ قپچاقیِ سپاه خوارزمشاهی در برخورد با اهالی این مناطق، به نارضایتی آنان انجامید (رجوع کنید به راوندی، ص 383، 393ـ394؛ ابن‌اثیر، ج 12، ص260، 268؛ جوینی، ج 2، ص 125). در همین حال، حضور گسترده ایلات قپچاق و قنقلی در سپاه خوارزمشاهی، به نفوذِ غیرمعمولِ آنها در حکومت خوارزمشاهی انجامید و خویشاوندیِ آنها با تَرکان خاتون، همسر تکش، موجب افزایش نامعقولِ قدرتِ وی شد، چنان‌که قدرتِ سلطان‌محمد خوارزمشاه را تحت‌الشعاع قرار داد. مداخله تَرکان خاتون در امور سیاسی و اداری، که گاه با تحکم بر خوارزمشاه همراه بود، زمینه تضعیفِ قدرتِ خوارزمشاهیان، آشفتگیِ هرچه بیشتر اوضاع سیاسی، اداری و اجتماعیِ قلمروِ آنان و درنتیجه نارضایتی مردم را فراهم آورد (رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص 42، 45ـ48، 56، 62؛ جوینی، ج 2، ص 124ـ125؛ منهاج سراج، ج 1، ص300ـ301؛ آلیاری، ص 43) خوارزمشاهیانِ نخستین، از تدبیر سیاسی متناسب با قلمرو تحت فرمان خود بهره‌مند بودند و در حفاظت از منافع همه طبقات اجتماعی ساکن در آن می‌کوشیدند، اما گسترشِ یکباره قلمروِ آنان فرصت افزایش تجربه و تدبیر اداره قلمرو را از خوارزمشاهیانِ اخیر سلب کرد. درنتیجه، آنان به‌رغم رشادت و مهارت فوق‌العاده نظامی، در نحوه رفتار با طبقاتِ مختلفِ اجتماعی، به‌ویژه پیشوایان مذهبی ــهمچون کشتن برخی از بزرگان خاندان آل‌برهان* و شیخ مجدالدین بغدادی (نسوی، ص 36ـ37؛ حمداللّه مستوفی، ص 492، 668)ــ ناتوان ظاهر شدند و از ایجاد یک نظام سیاسی یکپارچه از طریق برقراری پیوند میان ایالات مفتوحه درماندند. دشمنی با خلفای عباسی نیز به از میان رفتن همدلی مردم با خوارزمشاهیان کمک کرد (رجوع کنید به بهاءالدین بغدادی، ص 13ـ29؛ ابن‌اثیر، ج 12، ص 267ـ268).اوضاع اداری، اجتماعی و فرهنگی. سلطنتِ مستعجلِ خوارزمشاهی از حکومت سلجوقی برآمده بود و در تشکیلات اداری ـ سیاسی و تحولات اجتماعی و فرهنگی، تا حد زیادی تحت‌تأثیر و ادامه‌دهنده راه سلجوقیان بود و هویت مستقلی نداشت. همچنین قلمرو خوارزمشاهیان، جز خوارزم و مناطقِ پیرامونِ آن، از سلجوقیان، ایلک‌خانیان و غوریان به آنها به ارث رسیده بود، بدون آنکه فرصت پیدا کنند تغییری اساسی در تشکیلات و اوضاع فرهنگی این مناطق به وجود آورند. علاوه بر این، کمبود منابع درباره تاریخ خوارزمشاهیان، مطالعه تحولات درونیِ این سلسله را دشوار و ناممکن ساخته است و مطالعه این موارد فقط ذیل تاریخ سلجوقیان امکان‌پذیر است. در اینجا فقط به برخی مواردِ مختص به خوارزمشاهیان اشاره می‌شود :1) تشکیلات اداری. به شیوه سلجوقیان، سلطان (با لقب علاءالدنیا و الدین) در رأس قدرت قرار داشت. او مطابق سنّت دیوانی، عهده‌دار امور مذهبی و کشوری و لشکری بود و وظیفه آرمانی حفظ منافع طبقاتِ مختلف اجتماعی را برعهده داشت. قاضی‌القضات، وزیر و سپهسالار را سلطان تعیین می‌کرد (رجوع کنید به بهاءالدین بغدادی، ص 46ـ49؛ نسوی، 1953، ص 183؛ ناصرالدین منشی کرمانی، ص 95ـ96). او همچنین اعضای خاندانِ سلطنتی را به حکومت بخشهای مختلف قلمرو حکومتش منصوب و عده‌ای از دیوانسالاران را، برای همراهی با آنها در دواوین مختلف، انتخاب می‌کرد. در صورت خردسالیِ این شاهزادگان، سلطان برخی از رجال متنفذ دربار را به اتابکی آنها برمی‌گزید تا این شاهزادگان، در امر سیاست و کشورداری تجربه کسب کنند. باتوجه به اهمیت این امر، حکومتِ مهم‌ترین ایالات (از نظر سیاسی و نظامی) را به‌ویژه به ولیعهدِ قانونی می‌سپردند که نخست شهر جند و بعدها نیشابور به عنوان مناطق ولیعهدنشین انتخاب شدند. البته برخی ایالات نیز به شرط اطاعت از خوارزمشاه، ضرب سکه و قرائت خطبه به نامِ وی و پرداخت خراجِ مقرر، تحت فرمانِ خاندانهای حکومتگر بومی آن مناطق باقی می‌ماندند. بخشی از ایالات نیز به پاداش خدمات برخی سرداران و بزرگانِ دربار، به عنوان اقطاع به آنها واگذار می‌شد. البته میزان اِقطاع در نزد خوارزمشاهیان ظاهرآ بسیار کمتر از سلجوقیان بود (رجوع کنید به بهاءالدین بغدادی، ص118ـ119؛ اصفهانی، ص101؛ نسوی، 1953، ص48؛ همو، 1365ش، ص 25ـ27، 38ـ39؛ جوینی، ج 2، ص 12، 30).اراده سلطان از طریق دو نهاد دیوان و درگاه، در اکنافِ قلمرو اجرا می‌شد. در درگاه، وکیلِ در، حاجب، طشت‌دار، شراب‌دار، سلاح‌دار و میرآخور/ امیرآخُر و جز آن به امور شخصی سلطان و قصرهای او می‌پرداختند. درگاه را عمومآ غلامانِ ترک اداره می‌کردند و به‌تدریج به فرماندهی بخشهایی از سپاه نایل می‌شدند (رجوع کنید به عوفی، قسم 4، ج 1، ص 9؛ نسوی، 1953، ص 68، 77ـ78، 160؛ همو، 1365ش، ص 35، 63، 117). نهاد دیوان نیز که به‌دست دیوانسالاران صرفآ ایرانی اداره می‌شد، زیرنظر وزیر بزرگ قرار داشت که در دربار خوارزمشاهیان، خواجه‌جهان یا خواجه بزرگ خوانده می‌شد که ظاهرآ در رقابت با سلجوقیان، متصدیانِ این منصب را نظام‌الملک نیز می‌نامیدند. خواجه بزرگ که بعد از سلطان عالی‌ترین مقامِ رسمیِ حکومتی بود، ریاستِ سایر دواوین و اداره امور کشوری را نیز به عهده داشت (رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص 137؛ ناصرالدین منشی کرمانی، ص 96، 98).متأسفانه آگاهی ما از اوضاع دیوانی خوارزمشاهیان بسیار اندک است. فقط برخی اشارات مختصر، وجودِ دواوین عرض، اشراف، رسالت، استیفا، طغرا و انشا را نشان می‌دهد، بدون آنکه از فزونی و کاستیِ تعداد این دواوین و وظایف آنها نسبت به ادوار قبل و بعد از آن اطلاع دقیقی در دست باشد (رجوع کنید به بهاءالدین بغدادی، ص 119ـ120؛ عمادالدین کاتب، ج 2، ص 175؛ نسوی، 1953، ص 81، 183؛ همو، 1365ش، ص 25ـ26، 62، 134). این نظام دیوانی در ایالاتِ تحت فرمان نیز وجود داشت، به این ترتیب که یک وزیر در رأس شاهزادگان حاکم بر ولایات قرار می‌گرفت و امور آن ایالات را اداره می‌کرد (رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص 38ـ39، 134). سلطان محمد خوارزمشاه در اواخرِ سلطنت خود، وزیرش نظام‌الملک محمدبن صالح را عزل کرد و از آن پس، به جای خواجه بزرگ، شش وزیر گماشت که از جزئیات وظایف و نحوه انجام دادن کار این شورای شش نفره آگاهی نداریم (رجوع کنید به همان، ص 48؛ قس ناصرالدین منشی کرمانی، ص 96).2) تشکیلات نظامی. باتوجه به موقعیت جغرافیایی خوارزم و مجاورت آن با ایلات ترک، سپاه یکی از ارکان اساسی حکومت خوارزمشاهی را تشکیل می‌داد که فرماندهیِ آن در اصل با شخص خوارزمشاه بود (رجوع کنید به نسوی، 1953، ص 183). در برخی منابع، به منصب سپهسالاری (صاحب‌الجیش) در دربار خوارزمشاه اشاره شده که ظاهرآ دارنده آن، به نیابت از سلطان، فرماندهی سپاه را عهده‌دار بوده است. معمولا سپهسالارانِ خوارزم از شاهزادگانِ خوارزمشاهی (به‌ویژه ولیعهد) بودند (رجوع کنید به همانجا؛ منهاج‌سراج، ج 1، ص 306؛ قس ناصرالدین منشی کرمانی، ص 98ـ99).از ترکیب قومی، شیوه جمع‌آوری و نحوه دسته‌بندی نیروهایِ نظامی خوارزمشاهیان اطلاع دقیق و مشروحی در دست نیست، جز آنکه بخشی از سپاه خوارزمشاهیان را مزدوران ایلات قای، قنقلی و قپچاق (اعم از مسلمان یا کافر) تشکیل می‌دادند. با افزایش اقتدار خوارزمشاهیان، در نیمه دوم قرن ششم، به سرعت بر عده این سپاهیان افزوده شد، چنان‌که در طول کمتر از بیست سال، به بیش از دو برابر ارتقا یافت (رجوع کنید به بهاءالدین بغدادی، ص 148، 157ـ159؛ نسوی، 1365ش، ص 19؛ ابن‌تغری بردی، ج 6، ص 219). مواجب سپاهیان مزدور را دیوان عَرْض به صورت نقدی می‌پرداخت. در برخی موارد، به سرداران و فرماندهان سپاه اقطاع داده می‌شد. افزایش شمار آنان قدرت خوارزمشاه را تحت‌الشعاع قرار داد و موجب رفتار خشونت‌آمیز سپاه خوارزمی با ساکنان سرزمینهای مفتوحه گردید (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص260، 268؛ نسوی، 1365ش، ص 212).3) مذهب. در عصر خوارزمشاهیان، در سرزمینهایی که از قراختاییان، سلجوقیان و غوریان گرفته بودند، بافتِ مذهبیِ سابق برقرار و محفوظ ماند. اکثر ساکنان خوارزم، حنفی بودند و فقط در خیوه، پیروان مذهب شافعی حضور داشتند، از جمله شهاب‌الدینِ خیوَقی*، از فقهای شافعی، و نظام‌الملک محمدبن مسعود هروی، از وزرای دربار خوارزمشاه، که با نفوذ در دربارِ خوارزمشاهیان، نقش عمده‌ای در تحولات سیاسیِ منطقه ایفا کردند (رجوع کنید به عوفی، قسم 4، ج 1، ص 9ـ11؛ نسوی، 1365ش، ص 71ـ72؛ قزوینی، ص 355ـ356؛ ابن ابی‌الوفا، ج 2، ص 443ـ444). از مدتها قبل نیز مکتب معتزله در خوارزم رواج یافته بود و با حضور شخصیت معتزلیِ برجسته‌ای چون جاراللّه زمخشری* (متوفی 538) در آنجا رونق بسزایی داشت (رجوع کنید به قزوینی، ص 349؛ ابن ابی‌الوفا، ج 2، ص 632ـ633؛ بارتولد، 1376ش، ص 164ـ165).با نفوذ ترکان و گسترش شمار آنها در خوارزم در قرن ششم، گرایش به تصوف و میل به اربابِ طریقت فزونی گرفت، چنان‌که با حضور شیخ‌نجم‌الدین کبری* (متوفی 617)، شیخ‌مجدالدین بغدادی* (متوفی 612) و خانقاهِ بزرگ آنها، خوارزم یکی از بزرگ‌ترین مراکز تصوف جهان اسلام شد (رجوع کنید به عوفی، قسم 4، ج 1، ص 9ـ10؛ جامی، ص 419، 422ـ424، 426ـ437). سلاطین خوارزمشاهی نیز در احترام و تکریم پیشوایان مذهبیِ هر دو دسته (متشرعان و متصوفان) فروگذار نمی‌کردند (رجوع کنید به شمس قیس، ص 3؛ عوفی، همانجا؛ قزوینی، ص 356؛ ابن‌خلّکان، ج 4، ص250، ج 6، ص 128). آنها وظایف مذهبی خود را نیز به قاضی‌القضات تفویض می‌کردند، که در سنّت دیوانی آن دوره، در حکم جانشین حضرت رسول صلی‌اللّه علیه‌وآله‌وسلم و انتصاب وی از اهمّ وظایف پادشاه و از شعایر دین اسلام تلقی شده‌است (رجوع کنید به ثعالبی، ص 136؛ بهاءالدین بغدادی، ص 46ـ56؛ نسوی، 1953، ص 77).رابطه نیکوی خوارزمشاهیان در دوره قطب‌الدین محمد، علاءالدین اتسز و علاءالدین تکش با علمای مذهبی باعث جذب و توجه جمعی کثیر از این افراد به دربار خوارزم گردید که درنتیجه، آنجا را به یکی از کانونهای اصلی علوم دینی بدل ساخت، چنان‌که علمایی چون فخررازی، سمعانی (متوفی 562)، ابوحامد غرناطی (متوفی 565) و یاقوت حموی (متوفی 623)، برای استماعِ حدیث و کسب دانش از عالمان این منطقه، به آنجا سفر و مدتی در آن منطقه اقامت کردند. حتی خاندانِ مکی* در آنجا ماندگار و به زعامتِ مذهبی منطقه نایل شدند (رجوع کنید به بهاءالدین بغدادی، ص 46ـ47؛ سمعانی، 1408، ج 4، ص 287ـ288؛ ابوحامد غرناطی، ص 146ـ149؛ فخررازی، ص70؛ نسوی، 1365ش، ص 71ـ73، 79؛ قس بیانی، ج 1، ص80ـ81).محل کار قاضی‌القضات، دیوان قضا بود و او با نظارت بر قاضیان متعدد مناطق مختلفِ قلمرو حکومت، امور حقوقی و اجتماعی مردم نظیر عقد و نکاح، ارث، حل‌وفصل منازعات، خریدوفروش املاک و مستغلات را براساس احکام مذهبی تنظیم و اداره می‌کرد (رجوع کنید به نرشخی، ص 36؛ بهاءالدین بغدادی، همانجا؛ لمتون، 1968، ص270ـ272). در ادوار قبل از خوارزمشاهیان، دیوان اوقاف از دیوان قضا مستقل بود اما در دوره خوارزمشاهی تولیت اوقاف به قاضیان واگذار شده‌بود (رجوع کنید به نرشخی، همانجا؛ بهاءالدین بغدادی، ص 52، 55، 74).4) بافت قومی و فرهنگی. سرزمین خوارزم جزئی از سرزمین ایران بود و جمعیت و فرهنگ ایرانی در آن رواج داشت، اما به لحاظِ موقعیتِ جغرافیایی، استقلال نسبیِ فرهنگیِ خود را از سایر نقاط ایران حفظ می‌کرد، به طوری که به استناد مقدمة‌الادب زمخشری، تا قرن ششم در کنار زبان رسمی و ادبیِ فارسی، به زبان باستانی خوارزمی هم گفتگو می‌کردند (رجوع کنید به بارتولد، 1376ش، ص 159ـ160؛ باسورث ، 2004، ص 179؛یارشاطر، ص 584ـ588). با غلبه سلجوقیان بر ایران در قرن پنجم و تمایل آنها به استفاده از نیروهای ایلات بیابانگرد ترک اطراف خوارزم، جمعی کثیر از آنها در آنجا سکنا گزیدند. با روی کار آمدن خوارزمشاهیان، باتوجه به نیاز آنها در استفاده از قپچاقان و قنقلیها در ارتش خود، زمینه ورود گسترده آنها به خوارزم فراهم شد و به‌تدریج روند استحاله قوم بومی ایرانیِ منطقه در فاتحان آغاز گشت (رجوع کنید به باسورث، 1968، ص 141ـ 142؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). پیشرفت این روند به حدی بود که زبان کهنِ خوارزمی در نیم قرن بعد جای خود را به زبان ترکی داد. به‌سبب حضور گسترده ترکان قنقلی در خوارزم در این زمان، فردی به نام محمدبن قیس فرهنگنامه‌ای به زبان قنقلیها تدوین کرد تا وسیله ارتباط با این قبایل را فراهم سازد (رجوع کنید به یارشاطر، همانجا؛ بارتولد، 1376ش، ص 166). البته در کنار هر دوی این زبانها، زبان و ادبیات فارسی رواج و رسمیت داشت. سلاطین خوارزمشاهی نیز به‌رغم داشتن نسبِ ترکی و تکلم بدان زبان، در فرهنگ ایرانی مستحیل شده بودند و علاوه بر مهارت در علوم، حتی به زبان فارسی شعر می‌سرودند و برخی از آنان دیوان اشعارِ مدون داشتند. آنها همچنین از مشوقان اصلیِ شعر و ادبیات فارسی بودند و دربار آنها در قرن ششم و اوایل قرن هفتم، مجمع فضلا و سرایندگان پارسی‌گوی بود (رجوع کنید به جرجانی، ج 1، ص 1ـ3، مقدمه دانش‌پژوه و افشار، ص 2؛ فخررازی، همانجا؛ شمس قیس، ص 3؛ عوفی، گ 129پ).وجود تعدادِ زیادی خانقاه، کتابخانه، مدرسه و مسجد، که متأسفانه جز نام آنها چیزی به‌دست نیامده، گویای رونق تعلیم و تربیت و شکوفایی فرهنگی خوارزم در این زمان است (رجوع کنید به بهاءالدین بغدادی، ص 86؛ نسوی، 1365ش، ص 71ـ73؛ ابن‌ساعی، ج 9، ص 35؛ قزوینی، ص 356).خصوصیات معماری خوارزمشاهیان به علت ویرانیِ اکثر بناهایِ آن عصر، بر ما شناخته شده نیست. از برخی بناهای به‌جای‌مانده، تداوم سنّت معماری سلجوقی هویداست و مشابهت آنها با بناهای ایلخانی نیز عیان است. در ایران، تنها مقبره بابالقمان سرخسی* در سرخس از دوره خوارزمشاهیان برجای مانده است (رجوع کنید به سعیدی، ص 14ـ15، که بدون ذکری از خوارزمشاهیان، از مشابهت بنا با آثار سلجوقی یاد کرده است).منابع : حسین آلیاری، «چنگیز و علاءالدین محمد خوارزمشاه»، در مجموعه مقالات اولین سمینار تاریخی هجوم مغول به ایران و پیامدهای آن، ج 1، تهران: دانشگاه شهید بهشتی، 1379ش؛ ابن ابی‌الوفا، الجواهرالمضیة فی طبقات الحنفیة، چاپ عبدالفتاح محمدحلو، ریاض 1413/1993؛ ابن‌اثیر؛ ابن‌اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ?]1320ش[؛ ابن‌تغری بردی، النجوم‌الزاهرة فی ملوک مصروالقاهرة، قاهره ?] 1383[ـ 1392/ ?] 1963[ـ1972؛ ابن‌جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، حیدرآباد، دکن 1357ـ1359/1938ـ1940؛ ابن‌خلّکان؛ ابن‌ساعی، الجامع‌المختصر فی عنوان‌التواریخ و عیون‌السیر، ج 9، چاپ مصطفی‌جواد، بغداد 1353/1934؛ ابن‌شاکر کتبی، عیون‌التواریخ، ج 12، چاپ فیصل سامر و نبیله عبدالمنعم داود، بغداد 1397/1977؛ ابن‌شهاب، جامع‌التواریخ ابن‌شهاب، نسخه خطی سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، ش 1330ف؛ ابن‌طقطقی، الفخری فی‌الآداب السلطانیة والدول الاسلامیة، چاپ و.آلوارت، گوتا 1860؛ ابن‌وردی، تاریخ ابن‌الوردی، نجف 1389/1969؛ ابوحامد غرناطی، رحلة‌الغرناطی: تحفة الالباب و نخبة الاعجاب و رحلة الی اوروبّة و آسیة، چاپ قاسم وهب، ابوظبی 2003؛ اسناد و نامه‌های تاریخی، تألیف علی مؤیدثابتی، تهران : طهوری، 1346ش؛ محمودبن محمد اصفهانی، دستورالوزراه، چاپ رضا انزابی‌نژاد، تهران 1364ش؛ احمدبن حامد افضل‌الدین کرمانی، سلجوقیان و غز در کرمان، تحریر محمدابراهیم خبیصی، چاپ محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران 1373ش؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، تاریخ ترکهای آسیای مرکزی، ترجمه غفار حسینی، تهران 1376ش؛ همو، ترکستان‌نامه: ترکستان درعهد هجوم مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1352ش؛ فتح‌بن علی بنداری، تاریخ دولة آل‌سلجوق ]زبدة‌النُصرة و نخبة‌العُصرة[، بیروت 1978؛ محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی‌الترسل، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1315ش؛ شیرین بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، تهران 1367ـ1375ش؛ علی‌بن زید بیهقی، تاریخ بیهق، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1317ش؛ تاریخ آل‌سلجوق در آناطولی، چاپ نادره جلالی، تهران: دفتر نشر میراث مکتوب، 1377ش؛ عبدالملک‌بن محمد ثعالبی، آداب‌الملوک، چاپ جلیل عطیه، بیروت 1990؛ عبدالرحمان‌بن احمد جامی، نفحات‌الانس، چاپ مهدی توحیدی‌پور، ]تهران 1337ش[؛ اسماعیل‌بن حسین (حسن) جرجانی، ذخیره خوارزمشاهی، ج 1، چاپ محمدتقی دانش‌پژوه و ایرج افشار، تهران 1344ش؛ جوینی؛ حدودالعالم؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ‌گزیده؛ محمدبن احمد ذهبی، تاریخ‌الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، حوادث و وفیات 611ـ620ه .، بیروت 1418/1997؛ همو، العبر فی خبر من غبر، ج 3، چاپ فؤاد سیّد، کویت 1961؛ محمدبن علی راوندی، کتاب راحة‌الصدور و آیة‌السرور در تاریخ آل‌سلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران 1333ش؛ محمدبن محمد رشیدالدین وطواط، ابکار الافکار فی‌الرسائل و الاشعار، نسخه خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، ش 4429؛ همو، دیوان، چاپ سعید نفیسی، تهران 1339ش؛ همو، عرایس الخواطر و نفایس‌النوادر، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش 218؛ عباس سعیدی، سرخس دیروز و امروز: پژوهشی در جغرافیای تاریخی و انسانی سرخس، تهران 1354ش؛ عبدالکریم‌بن محمد سمعانی، الانساب، چاپ عبداللّه عمر بارودی، بیروت 1408/1988؛ همو، التحبیر فی‌المعجم‌الکبیر، چاپ منیره ناجی سالم، بغداد 1395/ 1975؛ محمدبن مسعود سوزنی، دیوان، چاپ ناصرالدین شاه‌حسینی، تهران 1338ش؛ محمدبن علی شبانکاره‌ای، مجمع‌الانساب، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363ـ1381ش؛ محمدبن قیس شمس‌قیس، کتاب‌المعجم فی معاییر اشعارالعجم، تصحیح محمدبن عبدالوهاب قزوینی، چاپ مدرس رضوی، تهران ?]1338ش[؛ ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه، تهران 1332ش؛ محمدبن محمد عمادالدین کاتب، خریدة‌القصر و جریدة‌العصر فی ذکر فضلاء اهل خراسان و هراة، ج 2، چاپ عدنان محمد آل‌طعمه، تهران 1378ش؛ محمدبن محمد عوفی، جوامع الحکایات و لوامع‌الروایات، نسخه خطی کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، ش 27ـب؛ همان، قسم 4، ج 1، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1370ش؛ محمدبن عمر فخررازی، جامع‌العلوم (ستّینی)، چاپ علی‌آل‌داود، تهران 1382ش؛ زکریابن محمد قزوینی، کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1848، چاپ افست ویسبادن 1967؛ نجم‌الدین ابوالرجاء قمی، تاریخ‌الوزراء، چاپ محمدتقی دانش‌پژوه، تهران 1363ش؛ احمدبن محمد مَقریزی، السلوک لمعرفة دول‌الملوک، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت 1418/1997؛ منشآت، یا، مکاتبات سلاطین ماضیه، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ش 2257ـ2259؛ عثمان‌بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، یا، تاریخ ایران و اسلام، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ ناصرالدین منشی کرمانی، نسائم‌الاسحار من‌لطائم الاخبار در تاریخ وزراء، چاپ جلال‌الدین محدث ارموی، تهران 1338ش؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1351ش؛ محمدبن احمد نسوی، سیرت جلال‌الدین مینکبرنی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1365ش؛ همو، سیرة‌السلطان جلال‌الدین منکبرتی، چاپ حافظ احمد حمدی، ]قاهره[ 1953؛ احمدبن عمر نظامی عروضی، چهارمقاله، چاپ محمد قزوینی و محمد معین، تهران 1333ش؛ احسان یارشاطر، «آثار بازیافته زبان خوارزمی»، مهر، سال 8، ش 10 (دی 1331)؛Clifford Edmund Bosworth, The new Islamic dynasties: a chronological and genealogical manual, Edinburgh 2004; idem, "The political and dynastic history of the Iranian world (A. D. 1000-1217)", in The Cambridge history of Iran, vol.5, ed. J. A. Boyle, Cambridge 1968; EI2, s.v. Kh"wa(aShrazm-(hs" (by C. E. Bosworth); I(A, s.vv. "Ha(r((zm" (by Zeki Velidi Togan), "Ha(r((zm(a(hlar" (by M. Fuad K
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 16
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده