خوارزمشاه علاءالدین محمد

معرف

از سلاطین سلسله خوارزمشاهیان*
متن
خوارزمشاه، علاءالدین محمد، از سلاطین سلسله خوارزمشاهیان*. او نخست قطب‌الدین لقب داشت و در برخی منابع نیز از او با این لقب یاد شده‌است (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 107؛ جوینی، ج 2، ص30). مادرش ترکان‌خاتون* بود (منهاج‌سراج، ج 1، ص300، 306؛ نیز رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص 62). تاریخ تولد قطب‌الدین به درستی دانسته نیست. طبق گزارش شبانکاره‌ای (ج 2، ص 141)، ظاهرآ در حدود 550 به دنیا آمده است، اما با توجه به اینکه پدر وی، تکش*، پس از به سلطنت رسیدنش در 568، با ترکان‌خاتون ازدواج کرد (رجوع کنید به منهاج سراج، ج 1، ص300)، تولد قطب‌الدین در این زمان ممکن نبوده‌است (قس د.ایرانیکا، ذیل «علاءالدین ابوالفضل محمدبن تکش»).در 589، تکش پس از مرگ برادرش، سلطانشاه*، قلمروِ وی را تصرف نمود و قطب‌الدین محمد را به حکومتِ نیشابور منصوب کرد و ملک شرف‌الدین مسعود حسن را به اتابکی او گمارد (ابن‌اثیر؛ جوینی، همانجاها؛ قس منهاج‌سراج، ج 1، ص 306، که این انتصاب را بعد از مرگ ولیعهد و برادر بزرگ‌تر قطب‌الدین محمد، ناصرالدین ملکشاه، دانسته‌است). در سال بعد (590)، سلطان تکش هنگام مراجعت از ری به خوارزم، به علت بیماری ناصرالدین ملکشاه، حکومت نیشابور را به وی سپرد و قطب‌الدین را با خود به خوارزم برد و ظاهرآ در همین زمان، سپهسالاریِ خوارزم را به او واگذار کرد (جوینی، ج 2، ص 34؛ نیز رجوع کنید به منهاج‌سراج، همانجا). ناصرالدین ملکشاه در ربیع‌الآخر 593 درگذشت و تکش، قطب‌الدین محمد را به ولیعهدی برگزید. فرزندان ناصرالدین ملکشاه در اعتراض به این امر سر به شورش برداشتند. تکش وزیر خود، نظام‌الملک صدرالدین هروی، را مأمور سرکوب آنان کرد و اندکی بعد، قطب‌الدین محمد را به نیشابور فرستاد. چند ماه بعد (در ربیع‌الاول 594)، در پی اختلاف قادر بوقو (یا غایر بوکوخان، خان بزرگ قبچاق)، با برادرزاده‌اش الب درک، و فرار او به خوارزم، تکش قطب‌الدین را همراه الب‌درک به جنگ قادر بوقو فرستاد. قطب‌الدین وی را شکست داد و به خوارزم برد (رجوع کنید به جوینی، ج 2، ص 39ـ41؛ رشیدالدین فضل‌اللّه، ج 1، ص 402؛ میرخواند، ج 4، ص 379). در 595، خلیفه ناصرلدین‌اللّه (حک : 575ـ622) همراه با خلعتِ تکش، برای قطب‌الدین نیز خلعت فرستاد (ابن‌اثیر، ج 12، ص 152).در 596 به فرمان تکش، قطب‌الدین محمد به جنگ اسماعیلیان قهستان (در جنوب خراسان) رفت. او آنان را در قلعه ترشیز محاصره کرد و نزدیک بود این قلعه را فتح کند که خبر درگذشت تکش را در رمضان 596 شنید. قطب‌الدین این خبر را مسکوت گذاشت و با دریافت یکصدهزار دینار از اسماعیلیان، با ایشان صلح کرد و با شتاب به خوارزم رفت. او در 20 شعبان 596 بر تخت سلطنت نشست و بنابر رسوم دیوانی خوارزم، لقب پدر یعنی علاءالدین را برای خود برگزید (همان، ج 12، ص 157ـ 158؛ جوینی، ج 2، ص 45ـ47؛ ناصرالدین منشی کرمانی، 1338ش، ص 95ـ96؛ قس منهاج‌سراج، همانجا).با انتشار خبر مرگ تکش، بخشهایی از قلمرو خوارزمشاهیان دچار آشفتگی شد. در ایرانِ مرکزی، خزاین را غارت و کارگزاران خوارزمشاهی را اخراج کردند. در خراسان نیز، هندوخان، فرزند ملکشاه، که مدعی جانشینی بود، به مخالفت با خوارزمشاه پرداخت و بخشی از خزاین نیای خود را برداشت و به مرو گریخت. خوارزمشاه سپاهی به سوی او فرستاد. هندوخان به دربار سلطان غیاث‌الدین غوری در فیروزکوه گریخت. سلاطینِ غور در نیمه دوم سده ششم، رقیب جدّی خوارزمشاهیان بودند. از این‌رو، سلطان غیاث‌الدین غوری به بهانه حمایت از هندوخان به یاری برادرش، شهاب‌الدین غوری، به مرو تاخت و این شهر را گرفت. سپس سرخس نَسا، ابیورد، طوس و نیشابور را تصرف کرد و تا رجب 597 بر سراسر خراسان مسلط شد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 157ـ158، 164ـ167؛ ابن‌ساعی، ج 9، ص 51ـ52؛ رشیدالدین فضل‌اللّه، ج 1، ص 403ـ404).به نظر می‌رسد در این هنگام سلطان‌محمد خوارزمشاه در مرزهای شرقی و شمالی قلمرو خود با ایلات قبچاق درگیری داشته‌است. به همین سبب، با فرستادن سفیر و سپس نامه به دربار غیاث‌الدین، از وی خواست تا خراسان را ترک کند (رجوع کنید به منهاج‌سراج، ج 1، ص 306ـ307؛ رشیدالدین فضل‌اللّه، ج 1، ص 405). بی‌اعتنایی غیاث‌الدین موجب شد خوارزمشاه با استفاده از درگیری شهاب‌الدین غوری در هند، در ذیحجه 597 نیشابور را به تصرف درآورد. وی سپس به مرو و سرخس تاخت و در اوایل 598 خراسان را گرفت و هرات را محاصره کرد. با بازگشت شهاب‌الدین از هند، خوارزمشاه ناچار به مرو عقب‌نشینی کرد. پس از آنکه مذاکرات صلح بین خوارزمشاه و غوریان نتیجه نداد، خوارزمشاه به خوارزم بازگشت و در غیابِ وی، غوریان بار دیگر مشرق خراسان را متصرف شدند (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 173ـ177؛ ابن‌ساعی، ج 9، ص 83ـ84؛ جوینی، ج 2، ص 49ـ52؛ میرخواند، ج 4، ص 383). با مرگ سلطان غیاث‌الدین در جمادی‌الاولی 599 و کشمکش میان جانشینانش، خوارزمشاه خراسان را از ایشان گرفت و هرات را نیز تصرف کرد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 181، 185؛ جوینی، ج 2، ص 53ـ54). در این هنگام، شهاب‌الدین غوری به جای مبارزه با خوارزمشاه، به خوارزم لشکر کشید. خوارزمشاه نیز بلافاصله به آنجا حرکت کرد. او همچنین سفیری به دربار قراخَتاییان* فرستاد و از آنان یاری خواست. در این جنگ، غوریان به‌رغم تلفات شدید پیروز شدند و به گرگانْج روی نهادند. خوارزمشاه با وجود غرقاب کردن زمین و سوزاندن علوفه، نتوانست مانع محاصره گرگانج شود (رجوع کنید به ابن‌اسفندیار، ج 2، ص170؛ ابن‌اثیر، ج 12، ص 186ـ187؛ ابن‌ساعی، ج 9، ص 122؛ منهاج‌سراج، ج 1، ص 402ـ403). خوارزمیان به فرماندهی ترکان‌خاتون، تا ورود سلطان به شهر، در مقابل مهاجمان مقاومت کردند. از سوی دیگر، نیروی کمکی قراختاییان رسید و غوریان به‌ناچار عقب نشستند. خوارزمشاه آنان را تعقیب کرد، برخی از سردارانشان را اسیر نمود و بسیاری از تدارکات آنان را به غنیمت گرفت (رجوع کنید به عوفی، جوامع‌الحکایات، گ 228ب؛ جوینی، ج 2، ص 54ـ56؛ رشیدالدین فضل‌اللّه، ج 1، ص 406؛ اسفزاری، بخش 1، ص 397). آنگاه، خوارزمشاه سفیری به دربار شهاب‌الدین فرستاد و خواستار صلح شد. شهاب‌الدین به‌رغم تحریک خلیفه ناصر، به علت ضعف موقعیت خود صلح را پذیرفت و درنتیجه، خراسان به‌اضافه شهر مروالرود در اختیار خوارزمشاه قرار گرفت (رجوع کنید به جوینی، ج 2، ص 57ـ58؛ حمداللّه مستوفی، ص 407).با مرگ شهاب‌الدین غوری در شعبان 602، برادرزاده‌اش غیاث‌الدین محمود، به تخت نشست اما برخی از امیران غوری به مخالفت با وی برخاستند. خوارزمشاه با استفاده از این موقعیت، هرات و بلخ را تصرف کرد و غیاث‌الدین محمود نیز به نام وی خطبه خواند. حکمران سیستان هم به اطاعت او درآمد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 212، 214، 223ـ231، 245؛ ابن‌ساعی، ج 9، ص 204ـ205؛ جوینی، ج 2، ص 61ـ65؛ نُوَیری، ج 27، ص 213ـ215). در همین زمان با مرگ حسام‌الدوله اردشیربن حسن (حکمران باوندی مازندران) و اختلاف میان فرزندانِ وی، خوارزمشاه برادر خود علیشاه (حکمران نیشابور) را به آنجا فرستاد و او با قرائت خطبه به نام خوارزمشاه، طبرستان را هم ضمیمه قلمرو خوارزمشاهیان کرد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 251ـ252). بدین‌ترتیب در اوایل 603، خوارزمشاه بزرگ‌ترین سلطانِ مسلمان عصر خود بود. پس از مراجعت او به خوارزم، فرستاده گورخان قراختایی به دربار وی رفت و با تحکّم، خراج معوقه را خواستار شد. در آن هنگام، خوارزمشاه توانایی مبارزه با قراختاییان را در خود نمی‌دید (جوینی، ج 2، ص 82، 89ـ90).با شکل‌گرفتن حکومت چنگیزخان و گریختن ایلهای مِرکیت و نایمان به سوی مغرب، قراختاییان در مرزهای شرقی قلمرو خود به‌شدت گرفتار شدند (رجوع کنید به رشیدالدین فضل‌اللّه، ج 1، ص 414ـ421). در همین زمان (اواخر 603)، فردی به نام سنجرملک بر اشراف بخارا شورش کرد و ناتوانی قراختاییان در سرکوبِ وی، بزرگان ماوراءالنهر را متوجه دربار خوارزم ساخت. خوارزمشاه به بخارا حمله کرد و سنجرملک را سرکوب نمود. او پس از تعمیر حصار شهر بخارا در اوایل 604، کارگزارانی به دیگر شهرهای ماوراءالنهر فرستاد و خود را برای نبرد قطعی با قراختاییان آماده کرد، اما هنگام نبرد با سپاه قراختایی، تبانی برخی سرداران خوارزمشاهی با دشمن، موجب شکست او و پراکندگی سپاهش شد، چنان‌که تا مدتی از سرنوشت سلطان خبری نبود (رجوع کنید به نرشخی، ص 35؛ ابن‌اثیر، ج 12، ص 259ـ 260، 263ـ264؛ نسوی، 1953، ص 66؛ جوینی، ج 2، ص74ـ 77، 83ـ84).قراختاییان، در تعقیب خوارزمشاه، به گرگانج تاختند. ترکان‌خاتون شهر را تا رسیدن سلطان حفظ کرد. سلطان پس از ورود به شهر، با یاری اهل گرگانج، قراختاییان را شکست داد (قزوینی، ص 349؛ قس بارتولد ، 1352ش، ج 2، ص 733، پانویس 1). در همین هنگام، خبر شکست خوارزمشاه و یورش قراختاییان به خوارزم و همچنین خشونت سربازان خوارزمشاهی با مردم، سبب شورش عمومی خراسان بر خوارزمشاه شد. حسین‌بن خرمیل (والی هرات)، گزلیک (حکمران نیشابور) به همراه پسرش، و تاج‌الدین علیشاه (حکمران گرگان) رهبران این شورش بودند. در رمضان 604، خوارزمشاه پس از دفع قراختاییان، خود را با سرعت به خراسان رسانید و با یاری سپاهیانِ وفادارش، نظیر لشکریان سیستان، تا اوایل 605 شورش را سرکوب کرد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص260ـ265؛ ابن‌ساعی، ج 9، ص 239ـ241؛ جوینی، ج 2، ص 66ـ67، 69ـ72؛ تاریخ سیستان، ص 392). با آرام‌شدن اوضاعِ خراسان، سلطان به خوارزم بازگشت. بی‌توجهی گورخان به سفیران خوارزم و بی‌احترامیِ سفیر جدید گورخان (که برای مطالبه خراج آمده بود) به سلطان، چنان وی را خشمگین ساخت که بدون توجه به عواقب کار، سفیر و همراهانش را در جیحون غرق کرد (رجوع کنید به جوینی، ج 2، ص 74ـ75). خوارزمشاه اندکی بعد با حکام ماوراءالنهر اتحادیه‌ای بر ضد قراختاییان تشکیل داد. او قراختاییان را در ربیع‌الاول 607 در فرغانه شکست داد و فرمانده سپاه ایشان، تاینکو/ تاینگو طراز، را به اسارت گرفت (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج12، ص267؛ عوفی، لباب‌الالباب، ص 101؛ قس جوینی، ج 1، ص 32ـ33، ج 2، ص 76ـ77، که در روایت خود وقایع را درهم آمیخته‌است؛ بارتولد، 1956ـ1958، ج 1، ص 107).در این هنگام (607)، امیر شمس‌الملوک رستم‌بن اردشیر، آخرین امیر باوندیان* مازندران، درگذشت و حکومت آن منطقه به‌دست خواهرش افتاد. او که از توسعه‌طلبی اتابک آذربایجان احساس خطر می‌کرد، به خوارزم پناهنده شد و قلمرو موروث او ضمیمه متصرفات خوارزمشاه گردید (رجوع کنید به ابن‌اسفندیار، ج 2، ص174ـ175؛ نیز رجوع کنید به قفس‌اوغلو ، ص 224ـ226). خوارزمشاه سپس برای گسترش سلطه خود، به دشت قبچاق لشکر کشید اما در این زمان (ح 608)، قراختاییان به ماوراءالنهر تاختند و سمرقند را محاصره کردند. خوارزمشاه به محض اطلاع به سمرقند رفت. از سوی دیگر، قراختاییان که در مشرق با عصیانِ کوچلوک، خان نایمان، روبه‌رو شدند، به‌ناچار عقب‌نشینی کردند (جوینی، ج 2، ص 82ـ83؛ قس حمداللّه مستوفی، ص 491).تلاش سلطان برای تحکیم قدرت در ماوراءالنهر، خشونت سربازان خوارزمی با مردم و جاه‌طلبیِ او در اِعمال سلطه مستقیم بر ماوراءالنهر، اهالی و حکام متعدد آن منطقه را از خوارزمشاه روگردان و به تجدید سلطه قراختاییان مایل ساخت. سلطان نیز، افزون بر قتل‌عام مخالفانِ خود در سمرقند، به قتل و تبعید حکام منطقه پرداخت و همه آن منطقه را زیرفرمان خود درآورد. در 609، بین کوچلوک‌خان و گورخانِ قراختایی جنگ درگرفت و هر دوی آنان از خوارزمشاه یاری خواستند. او نیز با پاسخ مساعد به هر دو طرف، به آهستگی به طرف رزمگاه آنها رفت تا به نفعِ سپاه غالب وارد عمل شود. با غلبه کوچلوک‌خان و اسارت گورخان، دولت قراختایی از میان رفت و خوارزمشاه و کوچلوک‌خان قلمرو آن را میان خود تقسیم کردند (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 268ـ271؛ جوینی، ج 2، ص80ـ84، 92ـ93، 125ـ 126). خوارزمشاه‌برای تثبیت جایگاه خود در برابر کوچلوک‌خان، در ماوراءالنهر مستقر شد و سمرقند را به پایتختی انتخاب کرد. در طول بیش از دو سال هم‌جواری خوارزمشاه با کوچلوک‌خان، زدوخوردهای مرزی با عمال کوچلوک‌خان مایه دل‌مشغولی سلطان بود، چنان‌که نواحی چاچ و فرغانه را تخلیه کرد و در حمایت از مسلمانان تحت ستم در قلمرو کوچلوک هیچ اقدامی نتوانست انجام دهد (رجوع کنید به یاقوت حموی، ج 4، ص 403؛ ابن‌اثیر، ج 12، ص 304؛ نسوی، 1365ش، ص 13ـ15؛ یافعی، ج 4، ص 6؛ قس باسورث ، ص 194ـ 195).خبر فتوحات چنگیزخان* در چین خوارزمشاه را به فکر پیشروی به سوی مشرق انداخت و به این منظور، خواجه بهاءالدین رازی را برای آگاهی از احوال چنگیز به چین فرستاد (رجوع کنید به منهاج‌سراج، ج 1، ص310، ج 2، ص 102ـ103). در 611 با تلاش تاج‌الدین ابوبکر زوزنی (از امرای خوارزمشاهی)، کرمان و نواحی ساحلیِ شمال دریای عمان نیز به اطاعت خوارزمشاه درآمدند (رجوع کنید به افضل‌الدین کرمانی، 1373ش، ص 657ـ663؛ ابن‌اثیر، ج 12، ص 303ـ304؛ ناصرالدین منشی‌کرمانی، 1328ش، ص20). در اوایل 612، به سلطان خبر رسید مغولان، که در تعقیب نایمانها و مرکیتها بودند، به مرزهای غربی قلمروِ خوارزمشاهیان حمله کرده‌اند. خوارزمشاه در دشت قبچاق با سپاه مغول به فرماندهی جوجی* وارد جنگ شد و فقط با ایستادگی فرزندش، جلال‌الدین، نجات یافت (رجوع کنید به افضل‌الدین کرمانی، 1331ش، ص50؛ جوینی، ج 1، ص 51ـ 52، ج 2، ص 101ـ104؛ قس نسوی، 1365ش، ص 16ـ18، که محل واقعه را در اطراف رود ارگیز/ ارغیز در شمال دریای خوارزم دانسته‌است). به نظر می‌رسد مشاهده قدرت جنگاوریِ سواران مغول، سلطان را در توسعه قلمرو به شمال و مشرق ناامید کرد. از این‌رو، متوجه مناطق غربی و جنوبی شد. چنان‌که در شعبان همین سال (612)، با استفاده از اختلافات غوریان، غزنین/ غزنی را تصرف کرد و به حکومت غوری پایان داد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 309؛ جوینی، ج 2، ص 85ـ86؛ منهاج سراج، ج 1، ص 309).همان‌طور که قبلا اشاره شد، در آغاز سلطنتِ خوارزمشاه، در ایران غربی و مرکزی علیه کارگزاران خوارزمی شورش شد و خوارزمشاه به‌جز چند تلاشِ مختصر و ناموفق برای اعاده سلطه خود بر آن مناطق، نتوانست کاری انجام دهد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 238؛ قس بیانی، ج 1، ص70ـ71، 277). در این سال (612)، یکی از فرمانروایان اتابکِ آذربایجان به نام اُغْلُمُش، بر این مناطق مستولی شد و به نام خوارزمشاه خطبه خواند؛ اما قتل او به تحریک خلیفه ناصرلدین‌اللّه و به‌دست فداییان اسماعیلی در 613، به قطع مجدد سلطه خوارزمشاه بر آن نواحی منجر شد. علاوه بر این، یافته‌شدن نامه‌های خلیفه در غزنین مبنی بر تحریک سلاطین غور برضد خوارزمشاه، پخش اخبار مکاتبه خلیفه با قراختاییان بر خوارزمشاه، مقدّم‌داشتن عَلَمِ جلال‌الدین حسن (حکمران اسماعیلیِ الموت) بر عَلَمِ خوارزمشاه و همچنین جاه‌طلبیِ خوارزمشاه و تلاشِ وی برای قرائت خطبه در بغداد به نام خود، موجب شد که به‌سرعت به سوی مغرب حرکت کند. او در اواخر 613 به ایران مرکزی رفت و با سپاه اتابک سعدبن زنگی (حکمران پارس) و اتابک اوزبک‌بن محمد (حکمران آذربایجان)، که با بهره‌گیری از خلأ قدرت ناشی از مرگ اغلمش به آنجا رفته بودند، جنگید. سعدبن زنگی اسیر شد و به شرط قرائت خطبه به نام خوارزمشاه آزاد گردید. اوزبک‌بن محمد نیز گریخت اما به‌زودی به اطاعت خوارزمشاه درآمد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 307، 316ـ317؛ نسوی، 1365ش، ص 19ـ31؛ جوینی، ج 2، ص 96ـ98، 120ـ 121). بدین‌ترتیب، قلمرو خوارزمشاه از یک سو تا قفقاز و حُلوان و از طرفی تا رودهای سند و سیحون گسترده شد. ظاهرآ در همین زمان، نخستین سفیرانِ چنگیز مرکّب از تجار مسلمان، با هدایایی گران‌بها به خوارزم رفتند و خواستار برقراری مناسبات تجاری میان دو کشور شدند. چنگیز در نامه ارسالی خود، خوارزمشاه را فرزند خطاب کرده بود که خشم وی را برانگیخت اما به علت دل‌مشغولی به مسائل عراق و خلیفه، جواب مساعد داد و سفیران را خشنود بازگرداند و گروهی از تجار را نیز به قلمرو چنگیز فرستاد (رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص 49ـ50؛ منهاج‌سراج، ج 2، ص 103؛ ابن‌عربشاه، ص 545).خوارزمشاه از خلیفه خواست تا همچون سلاطین سلجوقی، به نام وی در بغداد خطبه خوانده شود و چون ناصرلدین‌الله این درخواست را نپذیرفت، از علما و مفتیانِ بزرگ خواست تا با استناد به غفلت عباسیان از حفظ ثغور و تعطیل امرِ جهاد، به غاصب‌بودنِ آنان حکم کنند و خلافت را حق علویان اعلام نمایند. خوارزمشاه سپس سیدعلاءالملک تِرْمِذی را خلیفه خواند و نام خلیفه عباسی را از خطبه انداخت (رجوع کنید به جوینی، ج 2، ص 96ـ97، 122؛ حمداللّه مستوفی، ص 493؛ غفاری قزوینی، ص 121؛ قس رشیدالدین فضل‌اللّه، ج 1، ص 470ـ 471، که به‌خطا نام فخررازی را نیز جزو این مفتیان ثبت کرده‌است). سپس در 614، سفیرانی به سوی حکمرانان ایوبی شام و سلاطین سلجوقیِ آناطولی فرستاد و آنها را به اطاعت از خود فراخواند و با اطمینان از پیروزی، ضمن تعیین اقطاعاتِ سرداران خود در حوالی بغداد، به سوی آنجا روانه شد. مذاکرات شیخ‌شهاب‌الدین عمر سهروردی به نمایندگی از خلیفه با وی، نیز نتوانست مانع پیشروی خوارزمشاه شود. سرمای شدید و طوفان و برف، بخش اعظم سپاه خوارزمشاه را در گردنه اسدآباد نابود کرد و بقایای آنان نیز در حملات کردها و قبیله بنی‌ترجم به سختی آسیب دیدند و سلطان ناگزیر در محرّم 615 به خراسان بازگشت (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 317ـ318؛ نسوی، 1365ش، ص 32؛ جوینی، ج 2، ص 98؛ قس سبط ابن‌جوزی، ج 8، قسم 2، ص 599، که علت شکست خوارزمشاه را شورش قراختاییانِ سپاهش بر او دانسته‌است). در همین هنگام، چنگیزخان ظاهرآ براساس مذاکراتِ سالِ قبل، کاروانِ تجاریِ نسبتآ عظیمی مرکّب از 450 (و به قولی پانصد) تن بازرگان مسلمان را، در ظاهر برای تجارت و در باطن به منظور کسب اطلاع از اوضاعِ داخلیِ قلمروِ خوارزمشاه، به ماوراءالنهر گسیل داشت. با ورود آنها به اُترار، حکمران آن سامان، غایرخان معروف به اینالجق، به آنان بدگمان شد و پس از مکاتبه با خوارزمشاه این بازرگانان را به قتل رساند. چنگیزخان خشمگین شد و سفیر دیگری نزد خوارزمشاه فرستاد و تسلیم غایرخان را خواستار شد. سلطان که به علت خویشاوندی غایرخان با سران قبچاق و ترکان‌خاتون، از تحویل‌دادن او ناتوان بود، با بی‌تدبیری سفیر چنگیز را به قتل رساند (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 361ـ362؛ جوینی، ج 1، ص60ـ61، ج 2، ص 99ـ100؛ منهاج‌سراج، ج 2، ص 103ـ104). چنگیزخان نیز در اواخر 615 به قلمرو خوارزمشاه حمله کرد. خوارزمشاه از آغاز 617، شهر به شهر تا فرزین (در نزدیکی اراک کنونی) عقب نشست. او سپس به‌سوی گیلان حرکت کرد اما در دولت‌آباد فراهان با لشکر مغول روبه‌رو شد. در این نبرد، بسیاری از سپاهیانِ وی کشته شدند و سلطان به سختی جان به در برد. او در قلاع البرز، در جنوب گیلان، مخفی شد. سپس با کشتی به جزیره آبسکون پناه برد. او در آن جزیره روزگار سختی داشت و ولایتعهدی را از پسرش اوزلاغ گرفت و به فرزند ارشد خود، جلال‌الدین خوارزمشاه منکبرنی*، سپرد (رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص63ـ69؛ جوینی، ج 2، ص105ـ 116؛ ابن‌خلدون، ج 5، ص 131ـ132؛ قس اقبال آشتیانی، ص 39). چند ماه بعد، خوارزمشاه پس از اطلاع از اسارت اهل حرمش به دست مغولان، درگذشت. چند سال بعد که جلال‌الدین بر کشور مسلط شد، جنازه پدرش را به قلعه اَرْدَهْن در ری منتقل ساخت. بعدها مغولان قبرش را گشودند و سر او را جدا نمودند و بدنش را سوزاندند (رجوع کنید به نسوی، 1953، ص 312؛ سبط ابن‌جوزی، ج 8، قسم 2، ص600؛ جوینی، ج 2، ص 117؛ قس منهاج‌سراج، ج 1، ص 313).به نوشته ابن‌اثیر (ج 12، ص 371)، خوارزمشاه در فقه و اصول مهارت داشت. او علاوه بر آنکه خود به فارسی شعر می‌سرود، در پرورش شاعران، ادیبان و دانشمندان نیز کوشا بود و دربار وی از مراکز تجمع ایشان بود (رجوع کنید به بکران، ص 3ـ4؛ عوفی، لباب‌الالباب، ص 42ـ43؛ شمس قیس، ص 2ـ4). او همچنین علمای دین را بسیار محترم می‌داشت و با بذل مال و تسهیلات، آنها را یاری می‌کرد (رجوع کنید به ابن‌خلّکان، ج 4، ص250؛ ابن‌اثیر، همانجا؛ ابن‌فُوَطی، ج 3، ص 165). درباره او گفته‌اند بی‌توجه به لذایذ دنیوی و بااراده بود، ولی ظاهرآ در اواخر عمر به شراب‌خواری روی آورد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، همانجا؛ جوینی، ج 2، ص100ـ101؛ شبانکاره‌ای، ج 2، ص 141). همچنین، جاه‌طلب و زیاده‌خواه بود. اگرچه وی را می‌توان یکی از نوابغ نظامی تاریخ ایران دانست، از روایات تاریخی برمی‌آید که به‌رغم قدرت و شوکت ظاهری، از نظر روانی ضعیف بوده است (رجوع کنید به نسوی، 1365ش، ص 33، 57؛ جوینی، ج 2، ص 104ـ106؛ منهاج سراج، ج 2، ص 102؛ نیز رجوع کنید به گروسه ، ص 285). اگرچه، از وفور آبادانی، رفاه و امنیت عمومی در نتیجه رونق کشاورزی و تجارت در دوره حکومت خوارزمشاه سخن به میان آمده‌است، ماهیت نظامی قدرتِ وی و استواریِ حکومتش بر پایه شمشیر ایلهای قبچاق، مانع از اداره کشور براساس شیوه اصولی و منطقی بود. گسترش یکباره قلمرو، علاوه بر ایجاد ناهمگونی و عدم یکپارچگی، به قبچاقان و ترکان‌خاتون اجازه می‌داد تا با مداخله هرچه بیشتر در امور، قدرتِ سلطان را تحت‌الشعاع قرار دهند. این امر به ناتوانیِ شدید دستگاه اداری از حلِ مشکلات و درنتیجه نارضایتی عمومی مردم منجر شد. ازاین‌رو در هنگام حمله مغول، گروههای بسیاری به چنگیزخان پیوستند و او به‌ویژه با تضعیف روحیه سلطان به پیروزی رسید (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 12، ص 268؛ نسوی، 1365ش، ص 45ـ47؛ جوینی، ج 2، ص 106ـ114؛ عقیلی، ص 269).منابع : ابن‌اثیر؛ ابن‌اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران ?]1320ش[؛ ابن‌خلدون؛ ابن‌خلّکان؛ ابن‌ساعی، الجامع‌المختصر فی عنوان‌التواریخ و عیون‌السیر، ج 9، چاپ مصطفی‌جواد، بغداد 1353/1934؛ ابن‌عربشاه، فاکهة‌الخلفاء و مفاکهة‌الظرفاء، چاپ ایمن عبدالجابر بحیری، قاهره 1421/2001؛ ابن‌فُوَطی، مجمع‌الآداب فی معجم‌الالقاب، چاپ محمدالکاظم، تهران 1416؛ معین‌الدین محمد اسفزاری، روضات‌الجنّات فی اوصاف مدینة هرات، چاپ محمدکاظم امام، تهران 1338ـ1339ش؛ احمدبن حامد افضل‌الدین کرمانی، سلجوقیان وغز در کرمان، تحریر محمدابراهیم خبیصی، چاپ محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران 1373ش؛ همو، المضاف الی بدایع‌الازمان فی وقایع کرمان: شامل حوادث سنوات 602ـ 612، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1331ش؛ عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول: از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری، تهران 1364ش؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستان‌نامه: ترکستان در عهد هجوم مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1352ش؛ محمدبن نجیب بکران، جهان‌نامه، چاپ محمدامین ریاحی، تهران 1342ش؛ شیرین بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، تهران 1367ـ1375ش؛ تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران: زوار، ?]1314ش[؛ جوینی؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ‌گزیده؛ رشیدالدین فضل‌اللّه؛ سبط ابن‌جوزی، مرآة‌الزمان فی تاریخ‌الاعیان، ج 8، حیدرآباد، دکن 1951ـ1952؛ محمدبن علی شبانکاره‌ای، مجمع‌الانساب، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1363ـ 1381ش؛ محمدبن قیس شمس قیس، کتاب‌المعجم فی معاییر اشعارالعجم، تصحیح محمدبن عبدالوهاب قزوینی، چاپ مدرس رضوی، ?]1338ش[؛ حاجی‌بن نظام عقیلی، آثار الوزراء، چاپ جلال‌الدین محدث ارموی، تهران 1337ش؛ محمدبن محمد عوفی، جوامع‌الحکایات ولوامع‌الروایات، نسخه خطی کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، ش 27ـ ب؛ همو، لباب‌الالباب، چاپ سعید نفیسی، تهران 1335ش؛ احمدبن محمد غفاری قزوینی، تاریخ جهان‌آرا، تهران 1343ش؛ زکریابن محمد قزوینی، کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1848، چاپ افست ویسبادن 1967؛ رنه گروسه، امپراطوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران 1365ش؛ عثمان‌بن محمد منهاج‌سراج، طبقات ناصری، یا، تاریخ ایران و اسلام، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ میرخواند؛ ناصرالدین منشی‌کرمانی، سمط‌العلی للحضرة‌العلیا، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1328ش؛ همو، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء، چاپ جلال‌الدین محدث ارموی، تهران 1338ش؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصرقباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1363ش؛ محمدبن احمد نسوی، سیرة‌السلطان جلال‌الدین منکبرتی، چاپ حافظ احمد حمدی، ]قاهره[ 1953؛ همان: سیرت جلال‌الدین مینکبرنی، چاپ مجتبی مینوی، تهران 1365ش؛ احمدبن عبدالوهاب نُوَیری، نهایة‌الارب فی فنون‌الادب، قاهره ] 1923[ـ1990؛ عبداللّه‌بن اسعد یافعی، مرآة‌الجنان و عبرة‌الیقظان، بیروت 1417/ 1997؛ یاقوت حموی؛Vasily Vladimirovich Barthold, Four studies on the history of Central Asia, translated from the Russian [by] V. and T. Minorsky, Leiden 1956-1958; Clifford Edmund Bosworth, "The political and dynastic history of the Iranian world (A. D. 1000-1217)", in The Cambridge history of Iran, vol.5, ed. J. A. Boyle, Cambridge 1968; Ala('-al-d((n Abu'l-Fath( Moh(ammad b. Tekis( b.،EIr., s.v. " il-Arslan" (by C. E. Bosworth); I(brahim Kafesog(lu, Harezm(ahlar delveti tarihi: 485-618/1092-1221, Ankara 2000.
نظر شما
مولفان
گروه
رده موضوعی
جلد 16
تاریخ 93
وضعیت چاپ
  • چاپ شده