خواجه عبیداللّه احرار، ملقب به ناصرالدین، عارف و مؤلف نامدار نقشبندیه در قرن نهم. او در 806 در باغستان، واقع در تاشکند* (چاچ یا شاش قدیم) به دنیا آمد (خواجه عبیداللّه احرار، ص 238؛ فخرالدین صفی، ج 2، ص 390ـ 391). پدرش کشاورز بود و او نیز از کودکی به کشاورزی اشتغال یافت (فخرالدین صفی، ج 2، ص 395، 416). مادرش از نوادگان عمر باغستانی (متوفی 698)، مرید حسن بلغاری و از مشایخ سهروردیه، بود (حسینی، ص 8ـ9).احرار ابتدا در تاشکند شاگرد دایی خود، ابراهیم شاشی، شد. سپس برای ادامه تحصیل به سمرقند رفت، اما در آنجا چنان موضوعات عرفانی ذهنش را به خود مشغول کرد که دست از علوم ظاهری کشید و هرگز به آن بازنگشت. از اینرو، از علوم رسمی جز اندکی از کتاب المصباح مطرزی نحوی (متوفی 610) چیز زیادی نخواند. با وجود این، نکتههای ادبی و دینی و عرفانی فراوانی در آثار و ملفوظات وی وجود دارد، مثلا شبهههای علمی او بر تفسیر انوارالتنزیل و اسرارالتأویل بیضاوی چنان بود که علمای سمرقند از رفع آن عاجز بودند (رجوع کنید به فخرالدین صفی، ج 2، ص 404، 413؛ محمدبن محمدرضا سمرقندی، ص 181). او اهل مطالعه بود و بیش از همه به مثنوی مولوی علاقه داشت و فضائل مولوی را نزد اصحاب خود بیان میکرد (رجوع کنید به خواجه عبیداللّه احرار، ص 282، 295، 315، 632).خواجه احرار پس از ترک تحصیل در 830، به دیدار عارفان و بزرگان ماوراءالنهر و خراسان رفت. مدت کوتاهی در بخارا و پنج سال در هرات اقامت داشت و با چند تن از مشایخ، از جمله زینالدین خوافی* و نظامالدین خاموش ملاقات کرد. همچنین، در سمرقند با سیدقاسم انوار* دیدار کرد و میخواست مرید او شود، اما وقتی از مریدان وی رفتار منافی شریعت دید، منصرف شد. پس از آن، در بلخ حسامالدین پارسا، خلیفه علاءالدین عطار (متوفی 802، از مشایخ نقشبندیه)، را ملاقات کرد. سپس به هرات رفت و پنج سال با بهاءالدین عمر (متوفی 857، از مشایخ نقشبندیه) همصحبت گردید (رجوع کنید به خواجهعبیداللّهاحرار، ص186، 234، مقدمه نوشاهی، ص 35ـ37، 45ـ47؛ فخرالدین صفی، ج 1، ص 166، ج 2، ص 412ـ415، 425). احرار در حدود 832 به طریقه نقشبندیه پیوست و مرید یعقوب چرخی* شد (رجوع کنید به خواجهعبیداللّه احرار، ص187ـ 188؛ جامی، نفحات الانس، ص 403ـ404؛ فخرالدین صفی، ج 2، ص429ـ 430).احرار روش تلقین ذکر و تعیین طریق را برای مریدان خود نمیپسندید و آن را نشانه کماستعدادی میدانست و معتقد بود که اگر کسی فیالحال از صحبت او بهرهمند شود، کافی است (رجوع کنید به ص 157). احرار در میان معاصران خود چنان جایگاهی داشت که علاءالدین غجدوانی، از مریدان بهاءالدین نقشبند*، ظهور او را ظهور دوم بهاءالدین با هزار بار کمال بیشتر میدانست (رجوع کنید به فخرالدین صفی، ج 1، ص 127).احرار در عرفان صاحب نظریه جدیدی نیست و بیشتر شارح نظر پیشینیان، بهخصوص آرا و سخنان ابنعربی است (برای نمونه رجوع کنید به ص 144ـ145، 179ـ180، 182، 213، 218).احرار با اینکه ثروت و موقوفات زیادی داشت، سادهزیست و باسخاوت بود و از خوردن غذای حاصل از اوقاف پرهیز میکرد (رجوع کنید به همان، ص 313، 318، 322؛ فخرالدین صفی، ج 2، ص 411ـ412). ثروت بسیار او موجب اعتراض بعضی از مشایخ و علما و مورخان شدهاست (برای نمونه رجوع کنید به خواجه عبیداللّه احرار، ص 617، 626؛ نیز رجوع کنید به بارتولد ، ص 296ـ297)، هرچند او اموال خود را وقف کرده بود و به خویشاوندان خود اجازه نمیداد که از ثروتش سوءاستفاده کنند (رجوع کنید به خواجه عبیداللّه احرار، ص 310).نفوذ اجتماعی و سیاسی احرار در تاریخ ماوراءالنهر در سه زمینه بوده است: 1) ترویج طریقت نقشبندیه در ماوراءالنهر و سرزمینهای همجوار؛ 2) تأکید بر حاکمیت شریعت اسلامی در ماوراءالنهر و واداشتن حکمرانان منطقه به رعایت شئون اسلامی و همکاری با آنان در این امور؛ 3) حمایت اخلاقی و مادی از مردم ستمدیده منطقه در برابر ظلم حاکمان. بسیاری از مریدان بیواسطه احرار در خارج از ماوراءالنهر زندگی میکردند و باعث رشد این طریقت در آن مناطق شدند (برای نمونه رجوع کنید به فخرالدین صفی، ج 2، ص 594ـ654؛ کشمی، ص 96ـ97؛ خواجه عبیداللّه احرار، همان مقدمه، ص 47ـ51). افراد سرشناسی همچون عبدالرحمان جامی*، امیر علیشیر نوایی* و فخرالدین صفی* نیز از ارادتمندان وی بودند. جامی مثنوی تحفةالاحرار را به خواجه احرار پیشکش کرده (رجوع کنید به مثنوی هفتاورنگ، ص 442) و در نفحاتالانس (ص 410ـ417) و دیگر مثنویات خود مانند سلسلةالذهب، یوسف و زلیخا، و خردنامه اسکندری (رجوع کنید به مثنوی هفتاورنگ، ص 158ـ161، 588ـ589، 918ـ919)، مکرر او را ستودهاست. امیرعلیشیر نوایی در نسائمالمحبة مِن شمایمالفتوة (ص 256ـ258) ارادت خود را به او اظهار داشتهاست. فخرالدین صفی نیز کتاب رشحات عینالحیات* را مستقلا در شرح احوال احرار و پیران و مریدان وی نوشته است.پس از خواجه احرار، طریقت او به احراریه معروف شد. محمدهاشم کشمی (متوفی 1054) در نَسَماتالقدس و کمالالدین حریریزاده (متوفی 1299) در تبیان وسائلالحقائق فی بیان سلاسلالطرائق به انشعابات طریقت احراریه پرداختهاند. نفوذ روحانی احرار از یک سو و ملک فراوان او از سوی دیگر، باعث نفوذ او در امور سیاسی ماوراءالنهر شده بود. نه تنها سلاطین ترکستان، بلکه فرمانروایان عراق و آذربایجان نیز به او ارادت میورزیدند و در امور مملکت و حلوفصل مشکلات کشورداری از نفوذ اجتماعی او بهره میبردند (برای نمونه رجوع کنید به نظامی باخرزی، ص 197؛ خواندمیر، ج 4، ص 109؛ امیناحمد رازی، ج 3، ص 1643).خواجه احرار در 895 در روستای کمانگران در سمرقند درگذشت (فخرالدین صفی، ج 2، ص 655ـ658؛ محمدبن محمدرضا سمرقندی، ص 105). قبر وی بر روی صُفّهای واقع شده است و در کنار آن مسجد و مدرسهای منسوب به او وجود دارد. در زمان احرار، این مکان به محوطه ملایان معروف بود (رجوع کنید به خواجه عبیداللّه احرار، ص ]124ـ 125[، 631؛ ابوطاهربن ابوسعید سمرقندی، ص 160).احرار دو همسر داشت. از همسر اول، پسری به نام شمسالدین محمد (متوفی 908)، معروف به خواجکا و خواجه کلان داشت. او نزد احرار بسیار محبوب بود و چون در تفسیر و حدیث توغّل داشت، گاهی احرار از وی استفسارهای علمی میکرد (رجوع کنید به خواجه عبیداللّه احرار، ص 641ـ648). از همسر دومش نیز پسری به نام قطبالدین محمد (متوفی 906) و دو دختر داشت. جامی به قطبالدین، که قائم مقام احرار بود، بسیار ارادت میورزید. دختر بزرگ احرار همسر یکی از مریدانش، میرعبداللّهبن میرتقیالدین محمد کرمانی، و دختر کوچکش همسر میرعبدالاول نیشابوری، گردآورنده ملفوظات احرار، بود (همان، مقدمه نوشاهی، ص 67ـ68).پس از وفات احرار، حکمرانان منطقه اموال بازماندگانش را غارت کردند. ازاین رو، آنها از سمرقند به شبهقاره هند رفتند و با استقبال پادشاهان تیموری مواجه شدند (رجوع کنید به خواجه عبیداللّه احرار، ص 648ـ653، همان مقدمه، ص 72ـ76؛ فخرالدین صفی، ج 2، ص 579ـ591).آثار. 1) فقرات (تاشکند 1328/1910؛ حیدرآباد، دکن ]بیتا.[)، درباره عقاید اهلسنّت و تعلیمات نقشبندیه، بهویژه ذکر و عبادات. از این اثر دو ترجمه ترکی و یک ترجمه عربی موجود است (رجوع کنید به خواجه عبیداللّه احرار، همان مقدمه، ص 79ـ80). 2) والدیّه (تاشکند 1328/1910؛ تهران 1373ش)، رسالهای کوتاه که احرار به درخواست پدر خود درباره عبادت، متابعت از شریعت، محبت، حقیقت ذکر و همنشینی با اهلاللّه نوشت. این رساله به عربی است و نیز در قالب مثنوی به ترکی چغتایی ترجمه شده است. علاوه بر این، شرحی فارسی از آن در دست است (رجوع کنید به همان مقدمه، ص 80ـ84). 3) حورائیه، شرح رباعی «حَوْرا به نظاره نگارم صف زد...» منسوب به ابوسعید ابوالخیر است، که بارها چاپ شده و بیشتر چاپها ضمیمه اسرارالتوحید است. 4) ملفوظات یا مسموعات، مجموعه سخنان خواجه احرار، که دو تحریر از آن در دست است. یکی از میرعبدالاول نیشابوری و دیگری از محمدامین کَرَکی. هر دو تحریر در کتاب احوال و سخنان خواجه عبیداللّه احرار چاپ شدهاست. در این سخنان علاوه بر مطالب دینی و عرفانی، نکات تازه تاریخی و اجتماعی درباره رجال معاصر وی بسیار است. 5) مکتوبات، مهمترین مجموعه نامههای او به دستخط خودش، که در مرقّع امیرعلیشیر نوایی قرار دارد و همراه با ترجمه انگلیسی آن چاپ شدهاست. همچنین، مجموعه دیگری از این مکتوبات با عنوان رقعات احرار در احوال و سخنان خواجه عبیداللّه احرار (ص 541ـ545) به چاپ رسیده است .منابع : امین احمد رازی، تذکره هفت اقلیم، چاپ محمدرضا طاهری (حسرت)، تهران 1378ش؛ عبدالرحمانبن احمد جامی، مثنوی هفتاورنگ، چاپ مرتضی مدرس گیلانی، تهران: کتابفروشی سعدی، ]بیتا.[؛ همو، نفحاتالانس، چاپ محمود عابدی، تهران 1370ش؛ عبدالحیبن ابوالفتح حسینی، نسبنامه احرار، نسخه خطی کتابخانه گنج بخش اسلامآباد، ش 496؛ خواجه عبیداللّه احرار، احوال و سخنان خواجه عبیداللّه احرار، مشتمل بر ملفوظات احرار به تحریر میرعبدالاول نیشابوری، ملفوظات احرار (مجموعه دیگر)، رقعات احرار، خوارق عادات احرار تألیف مولانا شیخ، چاپ عارف نوشاهی، تهران 1380ش؛ خواندمیر؛ ابوطاهربن ابوسعید سمرقندی، سمریه/ ثمریه، در قندیه و سمریه: دو رساله در تاریخ مزارات و جغرافیای سمرقند، چاپ ایرج افشار، تهران: مؤسسه فرهنگی جهانگیری، 1367ش؛ محمدبن محمدرضا سمرقندی، سلسلة العارفین و تذکرة الصدیقین: در شرح احوال خواجه عبیدالله احرار، چاپ احساناللّه شکراللهی، تهران 1388ش؛ علیبن حسین فخرالدین صفی، رشحات عینالحیات، چاپ علیاصغر معینیان، تهران 1356ش؛ محمدهاشم کشمی، نسمات القدس من حدائق الانس، نسخه خطی کتابخانه گنج بخش اسلامآباد، ش10470؛ عبدالواسعبن جمالالدین نظامی باخرزی، مقامات جامی: گوشههایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان، چاپ نجیب مایل هروی، تهران 1371ش؛ امیر علیشیر نوائی، نسائمالمحبة من شمایم الفتوة، چاپ ارسلان، استانبول 1979؛Vasily Vladimirovich Barthold, Ulug Beg i ego vermya, Moscow 1964.