خواجه(1)، از القاب بزرگان و اعیان در دوره اسلامی. درباره ریشه کلمه خواجه اتفاق نظر وجود ندارد. ظاهرآ این واژه در متنهای پهلوی نیامده با این حال درباره اشتقاق این کلمه از ریشهای کهن در فارسی دو فرض ذکر شده است. اول اینکه خواجه ترکیبی است از hva/xva اوستایی به معنای «خود» و cit که در آخر برخی کلمات اوستایی به معنای «نیز» میآید و در مجموع به معنای کسی با هویت و شخصیت مستقل است؛ و دیگر، اینکه کلمه خواجه از اصل «خوتایچَک» از خواتایِ پهلوی (= خدای) + چک (پسوند تصغیر = چه) است که در مجموع ممکن بود به صورت «خدایچه» درآید ولی در فارسی کاربرد نیافته است (رجوع کنید به برهان، ج 2، ص 779، پانویس 6؛ کزازی، ج 1، ص 279). خطیب رهبر (ص20، پانویس) نیز با استناد به شاهنامه فردوسی (ج 1، ص 44، بیت 95) که در آن از مرداس، پدر ضحاک، به عنوان خواجه در معنای کشورْخدای (خداوندِ مُلک/شاه) یاد شده، نظر دوم را ترجیح داده است. در زبان فارسی، بیشترین کاربرد این لقب در متون منظوم و منثوری است که در منطقه خراسان پدید آمده است (خطیب رهبر، همانجا). چنانکه بهگفته مسعودی (ج 9، ص 24) در خراسان نیز، هر بزرگ یا رئیس را خواجه میخواندند.خطیب رهبر (ص 21، 29ـ30، 32، 34ـ35) کاربردهای عمده این لقب را در زبان فارسی اینگونه دستهبندی کرده است :1) لقب اعیان درگاه شاهان و سلاطین و رؤسای دیوانها و صاحبان مناصب بزرگ همچون وزیران، دستوران و کدخدایان مثلا خواجه ابوالمظفر بزغشی* (بیهقی، ص 456)؛ خواجهعمید اسعد کدخدا (نظامیعروضی، از صاحبمنصبان دیوان، ص 59)، خواجه حسنکوزیر* (فرخی سیستانی، ص 191ـ194)، خواجه شمسالدین محمد صاحب دیوان (عقیلی، ص 276)؛ مستوفیان مثل خواجه بومنصور مستوفی (مختاری غزنوی، ص 188)، خواجه ظهیرالدین مستوفی (ناصرالدین منشی کرمانی، ص 57)، خواجه شرفالدین حسن مستوفی (رشیدالدین فضلاللّه، ص 31)؛ صاحبان دیوان رسالت و منشیان و دبیران مثل خواجه ابونصر مشکان* (بیهقی، ص 58)، خواجه ابوسهل زوزنی* (همان، ص 221؛ برای موارد دیگر رجوع کنید به شمسمنشی، ج 2، ص 127؛ ناصرالدینمنشی کرمانی، ص 64)؛ وکیلان سلطان و وکیلان خرج مثل خواجه سیدوکیل سلطان بوسهل (فرخی سیستانی، ص 198)؛ صاحبان دیوان عرض مثل خواجه ابوالقاسم کثیر (بیهقی، ص 108)، خواجه ابوبکر عمیدالملک (فرخی سیستانی، ص 317ـ318)، خواجهمنصوربن سعید صاحب دیوان عرض سلطان ابراهیم (مسعود سعد سلمان، ص 43)؛ ندیمان سلاطین مثل خواجه سیدابوبکر حصیری (فرخی سیستانی، ص 321ـ322)، خواجه بوالحسن عقیلی (بیهقی، ص510)؛ صاحبان دیوان اشراف و دیوان نظر مثل خواجه قوامالملک فخرالدین یحیی و خواجه مجدالملک تاجالدین (ناصرالدین منشی کرمانی، ص 37)؛ نایبان دیوان سلطنت و نایبان دیوان وزارت مثل خواجه تاجالدین مؤمنی (حمداللّه مستوفی، ص 813)؛ حاجبان و خواجهسرایان و مقرّبان سلاطین مثل خواجه خلف حاجب سلطان مسعود (منوچهری، ص 182)؛ عمیدان و رئیسان و حاکمان شهرها مثل خواجه عمید عراق ابوسهل حمدوی* (بیهقی، ص 509، 511)، خواجه اسعد سالاری رئیس ناحیه جام (غزنوی، ص 301)، خواجه حمویه رئیس مِهْنه (محمدبن منوّر، بخش 1، ص 153).2) خواجه به عنوان لقب خداوندان و سروران بندگان و موالی (رجوع کنید به فرخی سیستانی، ص 321؛ خطیب رهبر، ص 29ـ 30).3) خواجه به عنوان لقب محترمانه عام بدون در نظر گرفتن منصب دولتی (رجوع کنید به ناصرخسرو، 1348ش، ص 63؛ خطیب رهبر، ص30ـ31)؛ از جمله ظاهرآ در افغانستان کسانی راکه به ابوبکر خلیفه اول منتسباند، به احترام، خواجه میخوانند (خطیب رهبر، ص30).4) خواجه به عنوان لقب پیشوایان دینی و علما و فقها و قاضیان از جمله برای پیامبر اکرم به صورت مطلق خواجه یا به صورت خواجه عالم، خواجه جهان، خواجه هر دو سرا، خواجه رسل و جز اینها (رجوع کنید به سعدی، ص 43، 115، 118، 679؛ نیز رجوع کنید به دهخدا، ذیل واژه)؛ برای علما از جمله خواجه امام بوصادق بتانی (بیهقی، ص 154)، خواجه امام ابوحفص (نرشخی، ص 23ـ24، 77)، خواجه امام ابوالفتح عباس (محمدبن منوّر، بخش 1، ص 90)، خواجه بوبکر حصیری، محدّث (فرخی سیستانی، ص 171)، خواجه حمیدالدین قاضی (محمدبن محمد انوری، ج 2، ص 541)، خواجه مؤیّد، داعی اسماعیلی (ناصرخسرو، 1348ش، ص 313ـ314).5) خواجه به عنوان لقب حکما و فلاسفه مثل خواجه بوعلی سینا (محمدبن منوّر، بخش 1، ص 194ـ195)، خواجه نصیرالدین طوسی (حمداللّه مستوفی، ص 19)، خواجه حکمتْ افلاطون (سهروردی، ص 66).6) خواجه به عنوان لقب شاعران و ادبا (رجوع کنید به مسعود سعد سلمان، ص 728؛ خطیب رهبر، ص 35).7) خواجه به عنوان لقب مشایخ صوفیه (رجوع کنید به خطیب رهبر، ص 35ـ36).استفاده از لقب خواجه در ایران دستکم از زمان سامانیان و سپس بهویژه در دورههای غزنویان و سلجوقیان در دستگاههای دولتی معمول بوده است، ولی کاربرد آن در دیگر سرزمینهای اسلامی از جمله در ممالک عربی از کاربرد فارسی آن متأخرتر است (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل Kh"wa(a"dj؛ مصطفی عبدالکریم خطیب، ص 168؛ حسن انوری، ص 243). این لقب در مصر دوره ممالیک بر تاجران بزرگ غیرعرب از جمله ایرانی و اروپایی اطلاق میشده است (رجوع کنید به قلقشندی، ج 6، ص 13، 69، 71، 73) و تجار خواجکیه به سرزمینهای مختلف سفر میکردند و مانند سفیرانی بودند که از احوال نواحی مختلف مطّلع بودند (رجوع کنید به همانجا؛ حسنباشا، ص280). در عصر ممالیک، این لقب ضمن سلسله القاب تجار با یای نسبت به صورت خواجگی/ الخواجکی بهکار میرفته است. یعنی ابتدا در سلسله القاب، عنوان الخواجکی ذکر میشده و بعد از آن یک لقب دیگر به عنوان تعریف خاص به صورت مضاف به الدین میآمده است، مثلا الخواجکی فلانُالدّین؛ در این ساختار رسمیِ سلسله القاب، واژه الخواجکی نشاندهنده وظیفه و رتبه فرد ملقب بوده همچون لقب الحاکمی که بر منصب قضاوت و الوزیری که بر مقام وزارت فرد ملقب دلالت داشته است (حسن باشا، همانجا؛ نیز رجوع کنید به قلقشندی، ج 6، ص 117ـ118). با این حال بعدها از این لقب در ابتدای اسمهای تاجران نیز استفاده میشد مثلا در 557، 559 و 900 در دیگر سرزمینهای اسلامی با لقب خواجه در اول نامها برمیخوریم (رجوع کنید به حسنباشا، ص 279ـ280؛ مصطفی برکات، ص250ـ251). در قلقشندی (ج 6، ص 166) از عنوان کبیرالخواجکیه نیز یاد شده است.در ادوار متأخر در مصر، خواجه به اروپاییانی گفته میشد که کت و شلوار و کلاه میپوشیدند. این تاجران در مصر بسیار محترم بودند و مردم آنها را بسیار دانا و امانتدارتر از تاجران مصری میپنداشتند (احمدامین، ذیل واژه).از عنوان خواجه در دوره عثمانی نیز استفاده میشده ولی در سرزمینهای تابع عثمانی علاوه بر غیرمسلمانان، این لقب برای مسلمانان نیز در مراتب مختلف بهکار میرفته است. لقب خواجه/ خوجه نزد ترکان عثمانی از القاب تشریف و احترام بوده که، علاوه بر بزرگان مسیحی، بر شیوخ و رؤسای علما و کاتبان و در اواخر دوره عثمانی بر مشایخ و معلمان مکتبخانهها نیز اطلاق میشده است (مصطفی عبدالکریم خطیب، همانجا؛ مصطفی برکات، ص 251؛ احمدامین، همانجا؛ نیز رجوع کنید به د. ا. د. ترک، ذیل واژه). گفته شده که در عثمانی از لقب خواجه برای شاهْ بندرِ تجار و نیز برای محتسب استفاده میشده است (مصطفی برکات، همانجا). لقب خواجگیزاده در قرن دهم نیز به کار رفته است (رجوع کنید به فؤاد صالح سیّد، ص 107). لقب خواجه برای اشاره به تاجران و شاید صوفیان با تلفظ خاچه در تبّت نیز رایج بوده است (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل "Tubbat.2").در کتابهای انشا، برای خطاب قرار دادن و اشاره محترمانه به خواجهها که آنها را طبقه دوم از فریق اول اصحاب دیوان محسوب میداشتند این عناوین توصیه شده است: روزگار خواجه بزرگوار، امیرالبلاد، شرفالبلاد، افتخارالاعیان، زینالدیار، تاجالاذکیاء، قُدوةالمشاهیر؛ و اگر زیارت کعبه کرده بود، فخر/ زینالحاج و الحرمین... الدین (رجوع کنید به خویی، غنیةالکاتب، ص10؛ همو، رسومالرسائل، ص 9). قلقشندی (ج 6، ص 165ـ168) القاب توصیه شده برای تجار خواجگیه را در چهار درجه تقسیمبندی کرده و برشمرده و برای هریک نیز مراتبی معیّن کرده است.دارندگان لقب خواجه طبعآ برحسب منصب و رتبه خود لباس میپوشیدند، اما گزارشهای منفردی از نحوه پوشش یا معیشت خواجهها نیز در دست است مثلا گفته شده که خواجگان جامههای فراخ میپوشیدند و عصابه سرخ بر سر میکشیدند (خانلری، ص 44) یا از عبارتی از سفرنامه ناصرخسرو (ص 65) چنین برمیآید که در مصر، خواجگان همچون اهل بازار و روستاییان و برخلاف لشکریان بر اسب نمینشستند، گو اینکه این گزارشها به لقب خواجه تعمیمپذیر نیست (برای اطلاع از لقب خواجه با تلفظ خوجَه در اطلاق به گروهی از اسماعیلیان در هند و نیز عنوان خوجه برای شیعیان اثناعشری که در قرن نوزدهم از نزاریان هند منشعب شدند رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل oKh"(a"dj؛ روغنی، ص 1ـ3؛ خوجه*؛ برای معانی و کاربردهای دیگر لقب خواجه رجوع کنید به آقا*؛ حرمسرا*).منابع : احمد امین، قاموس العادات و التقالید و التعابیر المصریة، قاهره 1953؛ حسن انوری، اصطلاحات دیوانی دوره غزنوی و سلجوقی، تهران 1355ش؛ محمدبن محمد(علی) انوری، دیوان، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران 1364ش؛ محمدحسینبن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معین، تهران 1361ش؛ بیهقی؛ حسنباشا، الالقاب الاسلامیة فی التاریخ و الوثائق و الآثار، اسکندریه 1978؛ حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده؛ پرویز خانلری، شهر سمک: تمدن و فرهنگ، آئین عیّاری، لغات، امثال و حکم، تهران 1364ش؛ خلیل خطیب رهبر، «برخی از موارد کاربرد لقب خواجه تا قرن نهم هجری»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال 23، ش 3 (پاییز 1355)؛ حسنبن عبدالمؤمن خویی، غنیة الکاتب و منیةالطالب ]و[ رسوم الرسائل و نجوم الفضائل، چاپ عدنان صادق ارزی، آنکارا 1963؛ دهخدا؛ رشیدالدین فضلاللّه، کتاب مکاتبات رشیدی، چاپ محمد شفیع، لاهور 1364/ 1945؛ زهرا روغنی، شیعیان خوجه در آئینه تاریخ، تهران 1387ش؛ مصلحبن عبداللّه سعدی، متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1340ش؛ یحییبن حبش سهروردی، مجموعه آثار فارسی شیخاشراق، چاپ حسین نصر، تهران 1348ش؛ محمدبن هندوشاه شمسمنشی، دستور الکاتب فی تعیین المراتب، چاپ عبدالکریم علیزاده، مسکو 1964ـ1976؛ حاجیبن نظام عقیلی، آثارالوزراء، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران 1364ش؛ محمدبن موسی غزنوی، مقامات ژندهپیل: احمدجام، چاپ حشمتاللّه مؤید سنندجی، تهران 1345ش؛ علیبن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1371ش؛ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه فردوسی، ج 1، چاپ برتلس، مسکو 1963؛ فؤاد صالح سیّد، معجم الالقاب و الاسماء المستعارة فی التاریخ العربی و الاسلامی، بیروت 1990؛ قلقشندی؛ جلالالدین کزازی، نامه باستان: ویرایش و گزارش شاهنامه فردوسی، تهران 1379ش ـ؛ محمدبن منوّر، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران 1366ش؛ عثمانبن عمر مختاری غزنوی، دیوان عثمان بخاری، چاپ جلالالدین همائی، تهران 1341ش؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، چاپ غلامرضا رشیدیاسمی، تهران 1362ش؛ مسعودی، مروج (پاریس)؛ مصطفی برکات، الالقاب و الوظائف العثمانیة: دراسة فی تطور الالقاب و الوظائف منذالفتح العثمانی لمصرحتی الغاء الخلافةالعثمانیة (من خلالالآثار و الوثائق و المخطوطات)، 1517ـ1924م، قاهره 2000؛ مصطفی عبدالکریم خطیب، معجمالمصطلحات و الالقاب التاریخیة، بیروت 1417/1997؛ احمدبن قوص منوچهری، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1347ش؛ ناصرالدین منشی کرمانی، سمط العُلی للحضرة العلیا، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1362ش؛ ناصرخسرو، دیوان، چاپ مهدی سهیلی، ]اصفهان[ 1348ش؛ همو، سفرنامه ناصرخسرو، چاپ نادر وزینپور، تهران 1367ش؛ محمدبن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدنصر قباوی، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوی، تهران 1351ش؛ احمدبن عمر نظامی عروضی، چهار مقاله، چاپ محمد قزوینی و محمد معین، تهران 1333ش؛EI2oKh, s.vv., "(a" (by W. Madelung), "Tubbat.2: recentdj and contemporary history and ethnology" (by M. KhGaborieau), "wa(a";dj TDVI(A, s.v. "Hoca".